بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۷ -


و در (( مصباح الشريعة )) امام صادق عليه السلام فرمود: تقوا بر سه گونه است : تقواى بالله و فى الله ، و آن ترك حلال است چه رسد به شبهه ، و آن تقواى خواص از خاصان است . و تقواى من الله ، و آن ترك شبهات است چه رسد به حرام ، و آن تقواى خواص است . و تقواى از ترس آتش دوزخ (و كيفر، و آن ترك حرام است فقط) و آن تقواى عوام است .

و بعضى قسم رابعى ذكر نموده اند و آن پرهيز از غير ياد و ذكر خدا (است ) يعنى در دل كه محل خاص اوست غير او را راه ندهد و هر چه غير از ياد الله و محبة الله باشد ترك نمايد. پس اى عزيز! سرمايه عمر را غنيمت بدان ، و محافظت اوقات عزيز را بنما و آن را به جز از ياد دوست صرف منما.

قال الجنيد - رحمه الله - (( ليس شى ء اعز من ادراك الوقت ، فان الوقت اذا فات لا يستدرك )) . قال افلاطون الالهى : (( اعظم المصائب فوات الوقت بلا فايدة )) . و لذا قيل : (( وقتك اعز الاشياء، فاشغله باعز الاشياء و هو ذكر الله بلاغفلة و فترة )) . و قيل : (( فوات الوقت اشد من فوات الروح ، لان فى فوات الروح الانقطاع من الخلق ، و فى فوات الوقت الانقطاع من الحق . و لذا قيل : افضل الطاعات حفظ الاوقات )) .

جنيد (ره ) گويد: (( چيزى از ادراك وقت (حالات ملكوتى كه گهگاه سالك را دست مى دهد) گرانتر نيست ، چه هرگاه وقت از دست رفت جبران پذير نخواهد بود )) . افلاطون الهى گويد: (( بزرگترين مصيبتها بيهوده ازدست رفتن وقت است )) . از اين رو گفته اند: (( وقت تو گرانترين چيزهاست ، پس آن را به گرانترين چيزها كه ذكر خدا بدون غفلت و سستى است ، مشغول دار )) . گفته اند: (( فوت وقت از فوت روح سختتر است ، چه در فوت روح گسستن از خلق نهفته است ، و در فوت وقت گسستن از حق . و از اين رو گفته اند: برترين طاعات حفظ اوقات است )) .

عزيزى سبب توبه خود را بيان كرد كه : من تاجر بودم ، حراميان مالم را بردند و من دلتنگ گشته مى رفتم ، هاتفى ندا درداد: عجبت لمن يحزن على ذهاب ماله ، و لا يحزن على ذهاب عمره .

... شگفت دارم از كسى كه بر رفتن مالش اندوه مى خورد، و بر رفتن عمرش ‍ اندوه نمى دارد.

پيرى در حالت نزع (خود) تاسف مى خورد، گفتندش : حيات دنيا را بقا نيست ، هر آينه كسى در اين جهان باقى نماند. گفت : تاسف من در آن نفس هاست كه در خواب بودم ، و بر آن روزهاست كه طعام خوردم ، و بر آن ساعتهاست كه به غفلت گذرانيدم .

سلف گفته اند: هر آن كس كه اين شش كلمه را ياد بگيرد از جمله مغفوران است : اول : در ابتداى هر كارى بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم . دوم : در آخر هر كارى گويد: الحمد لله رب العالمين . سيم : هرگاه به زبان لغوى يا خطايى برود بگويد: استغفر الله العظيم . چهارم : چون پيش وى مكروهى آيد بگويد: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . پنجم : آن كه چون مصيبتى به وى رسد بگويد: انا لله و انا اليه راجعون . ششم : آن كه زبانش هرگز از ذكر لا اله الا الله فارغ نباشد.

و عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال : اذا اراد الله بعبد خيرا اعانه على حفظ لسانه ، و شغله بعيوبه عن عيوب غيره .

و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : هرگاه خداوند خير بنده اى را بخواهد او را بر نگهدارى زبانش يارى مى دهد، و او را با سرگرم شدن به عيوب خود از عيوب ديگران باز مى دارد.

و فى النبوى صلى الله عليه و آله : يبصر احدكم القذى فى عين اخيه ، و يدع الجذع فى عينه . (136)

و نيز فرمود: پاره اى از شما خار را در چشم برادرش مى بيند، ولى شاخه را در چشم خود رها مى كند.

ارى كل انسان يرى عيب غيره   و يعمى عن العيب الذى هو فيه
فلاخير فيمن لايرى عيب نفسه   و يبدو له العيب الذى لا خيه
فما لى و ذى عيب و عيبى ظاهر   و لا يجسس الاعياب غير سفيه

هر انسانى را مى بينم كه عيب ديگرى را در نظر مى آورد، و از عيبى كه در خود اوست ديده مى بندد. خيرى نيست در كسى كه عيب خود نبيند، و عيبى كه در برادر اوست در نظرش آشكار شود. مرا با صاحبان عيب چه كار در حالى كه عيب خودم آشكار است ! و جز بى خرد تفتيش از عيبها نمى كند.

و عنه صلى الله عليه و آله : ايها الساهر ليله ، الصائم نهاره ، الذائب جلده ، لا تفرح بما انت فيه ، فان الله لا يقبل عملا بغير تقوى ، و التقوى ان يجتنب المحارم و حب الدنيا.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه : اى كه شبها بيدار و روزها روزه دارى و پوستت آب شده است ، به آن چه دارى شادمان مباش ، كه خداوند هيچ عملى را بدون تقوى نمى پذيرد. و تقوى آن است كه از گناهان و دنيا دوستى پرهيز شود.

و فى التوراة مكتوب : اربعة كمنت فى اربعة : السلامة فى السكوت ، و العافية فى ترك الرياسة ، و الشرف فى التقوى ، و المحبة فى ترك الفضول .

در تورات نوشته است كه : چهار چيز در چهار چيز نهفته است : سلامتى در سكوت ، عافيت در ترك رياست ، شرافت در تقوا، و محبت در ترك فزونى ها (ى مال و كلام ، يا ترك دخالتهاى بيجا).

و فى النبوى صلى الله عليه و آله : ان لكل شى ء معدنا، و معدن التقوى قلوب العارفين . (137) يعنى لكل شى ء موضع اقامة و محل يستخرج منه و لا يوجد ذلك الا فيه و لا يوجد فى غيره ، و معدن تقوى الله قلوب العارفين ، لاءنهم الذين عرفوا الله و خافوه .

و در حديث نبوى است كه : (( هر چيزى را معدنى است ، و معدن تقوا دلهاى عارفان است )) . يعنى هر چيزى را اقامتگاه و نيز محل استخراجى است كه جز در آن جا يافت نمى شود و در غير آن به دست نمى آيد، و معدن تقواى الهى دلهاى عارفان است ، زيرا آن هايند كه خدا را شناخته و از او بيم دارند.

و قال ابو عبدالله الحزلى : (138) ليس فى الدنيا شى ء اعز من قلبك و وقتك . قد ضيعت قلبك عن مشاهدة الغيوب ، و ضيعت وقتك عن ممارسة آداب النفوس ، فقد ضيعت اعز الاشياء عليك .

ابو عبدالله حزلى گويد: در دنيا چيزى گرانتر از دل و وقت تو نيست ، و تو دلت را نسبت به مشاهده غيوب ضايع ساخته ، و وقتت را نسبت به ممارست بر آداب نفوس تباه گردانيده اى ، بنابراين گرانترين چيزهاى خود را تباه نموده اى .

و قال بعضهم : يا ابن آدم انت عدد، فاذا ذهب يوم ذهب بعضك .

يكى از عارفان گفته است : اى آدميزاده ، تو ماننده عدد هستى ، هر روزى كه بگذرد قسمتى از تو از دست رفته است .

و فى (( مجالس الصدوق )) رحمه الله ، عن رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسال عن اربعة : عن عمره فيما افناه ، و عن شبابه فيما ابلاه ، و عن ماله من اين كسبه و فيما انفقه ، و عن حبنا اهل البيت عليهم السلام . (139)

در (( مجالس )) صدوق (ره ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه : روز قيامت بنده قدم از قدم برندارد تا از چهار چيز مورد پرسش ‍ قرار گيرد: از عمرش كه در چه صرف كرده ، و از جوانيش كه در چه كهنه ساخته ، و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه خرج نموده ، و از دوستى ما خاندان عليهم السلام .

پس اى عزيز! سرمايه عمر را قدر بدان ، و آن را از دست مده رايگان ، كه والله مى گردى پشيمان ، و پشيمانى ندارد سود در آن زمان كه تو گويى : ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا، (140) با تو گويند: تو خود از آن جا مى آيى ، اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذير. (141) پس ‍ از خدا غافل مباش و او را در همه احوال و افعال ناظر و حاضر خود بدان .

پروردگارا! ما ديديم و شنيديم ، پس ما را بازگردان تا كار شايسته كنيم ... آيا به شما به آن اندازه كه هر كه بخواهد تذكر يابد تذكر مى يابد، عمر نداديم ؟ و آيا پيامبر هشدار دهنده نزد شما نيامد؟

و قال رجل لابى يزيد - رحمه الله -: (( عظنى . قال : حسبك من الموعظة علمك بانه يراك على كل حال )) . و لذا قيل : (( افضل الطاعات ملاحظة الحق فى جميع الاحوال . و افضل الاعمال الاعتراف بالتقصير فى جميع الاعمال )) .

مردى به ابو يزيد (ره ) گفت : (( مرا پندى ده . گفت : همين پند تو را بس كه مى دانى خداوند تو را در هر حالى مى بيند )) . از اين رو گفته اند: (( برترين طاعات در نظر گرفتن حق است در همه احوال . و برترين اعمال ، اعتراف نمودن به تقصير و كوتاهى است در همه اعمال . ))

و كان يحيى بن معاذ اذا قرا هذه الاية : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد، (142) يقول : هذا قربك الى اعدائك ، فكيف قربك الى اوليائك !

يحيى بن معاذ هرگاه اين آيه را مى خواند كه : (( و ما به او از رگ گردن نزديكتريم )) مى گفت : (خداوندا) اين نزديكى تو به دشمنانت است ، پس ‍ نزديكيت به دوستانت چگونه است ؟

پس چند روزى كه عمر باقى است فرصت غنيمت شمار، و به خداوند خود روى آر، و دل خود را فارغ از غير حق بدار، و اوقات را ضايع مگذار، و هر نفس كه بر مى آيد در ياد و شوق الله برآر، و دل را از انديشه غير حق نگه دار كه : قلب المؤمن حرم الله ، و حرام على حرم الله ان يلج فيه غير الله .

... دل مؤمن حرم خداست و بر حرم خدا حرام است كه غير خدا در آن راه يابد.

خانه خالى كن و بگذار كه اين جاى كسى است

  در نيايد هيچگه تا غير در وى مى نشست (143)

كعبه هر چندى كه خانه بر اوست   اين دل ديوانه خانه سر اوست
تا بكرد آن خانه را در وى نرفت   اندرين خانه كسى جز وى نرفت (144)

و فى (( الغوالى )) : فى الحديث القدسى : لا يسعنى ارضى و لا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن . و باضافة التقى النقى در روايت ديگر. (145)

در (( غوالى )) است كه در حديث قدسى آمده : (( نه زمينم گنجايش مرا داشت و نه آسمانم ، ولى دل بنده مؤمنم گنجايش مرا دارد )) . و در روايت ديگر (( بنده مؤمن باتقوا و پاكيزه ام )) وارد است .

قال فى (( مزامير العاشقين )) : عن السيد الداماد - رحمه الله -: ورد عن طريق الخاصة و العامة : انا قلب المؤمن بيت الله الحرام ، و قلب العارف عرش الله الاعظم ، اشارة الى ان الحق اذا وسعه القلب لا يسع معه غيره من المخلوقات و لا ذاته ايضا، و ذلك ان القلب اذا نظر الى الحق عند تجليه لا يمكن ان ينظر معه الى غيره . و بايزيد بسطامى از سعه دل اولياء الله خبر داده است كه : لو ان العرش و ما حواه مائة الف الف مرة ادخل فى زاوية قلب العارف ما احس به .

در (( مزامير العاشقين )) گويد: از سيد داماد (ره ) نقل است كه فرموده : از طريق شيعه و سنى وارد است كه : (( همانا دل مؤمن خانه محترم خدا، و دل عارف عرش بزرگ الهى است )) . اشاره به اين كه : هرگاه دل ، حق را در خود جاى داد گنجايش ساير مخلوقات حتى ذات خود را نيز ندارد، زيرا هرگاه دل هنگام تجلى حق به حق نظر انداخت ممكن نيست كه با وى به ديگرى نظر كند... اگر عرش با همه محتوياتش صد ميليون برابر شده و در گوشه اى از دل عارف جاى گيرد، اصلا آن را احساس نمى كند.

گفت پيغمبر كه حق فرموده است   من نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز   من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب   گر مرا جويى در آن دلها طلب (146)
آن دلى كز آسمان ها برتر است   آن دل ابداال يا پيغمبر است
دل كه هفتصد همچو اين هفت آسمان   چون بيايد مى شود در وى نهان
مسجدى كاو در درون اولياست   قبله گاه جمله است آن جا خداست (147)

و قلب اهل شفا به خلاف اين است در سعت محبت دنيا، زيرا كه مثل اهل دنيا مانند آفتاب است نسبت به مشرق و مغرب ، هر قدرى كه به يكى از اينها نزديك مى شوى از ديگرى دور مى شوى .

و فى (( نهج البلاغة )) ان الدنيا و الاخرة عدوان متفاوتان ، و سبيلان مختلفان ، فمن احب الدنيا و تولاها ابغض الآخرة و عاداها. و هما بمنزلة المشرق و المغرب و ماش بينهما، كلما قرب من واحد بعد من الاخر؛ و هما بعد ضرتان . (148)

در (( نهج البلاغة )) آمده است : همانا دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت ، و دو راه مخالف يكديگرند، پس هر كه دنيا را دوست دارد و بدان دل بندد آخرت را دشمن داشته و از آن نفرت ورزد. و آن دو به منزله مشرق و مغرب اند و كسى كه ميان آن دو راه مى پيمايد، كه به هر كدام نزديك شود از ديگرى دور مى گردد. و از اين گذشته دنيا و آخرت هووى يكديگرند.

اى عزيز! غير خدا را در دل راه دادن و توجه و التفات به آن نمودن شرك است ، كما قال على عليه السلام : كل ما شغلك عن الحق فهو صنمك .

هر چه تو را از حق سرگرم سازد همان بت توست .

سال بعض العارفين مذكرا: فيم الراحة ؟ قال : فى نقاء الراحة . قال : ففيم نقاء الراحة ؟ قال : فى براءة الساحة . قال : ففيم براءة الساحة ؟ قال : فى كثرة النياحة . فخرج و هو يقول : فاذا راحتى فى راحتى . (149)

يكى از عارفان از مردى پرسيد: راحتى در چيست ؟ گفت : در پاكى كف دست . پرسيد: پاكى كف دست در چيست ؟ گفت : در برائت و پاكى درگاه . پرسيد: برائت درگاه در چيست ؟ گفت : در ناله و فرياد فراوان . پس وى بيرون رفت و مى گفت : پس در اين حال راحتى من در راحت من (كف دستم ) است .

و فى (( نهج البلاغة )) : و اعلموا ان يسير الرياء شرك ، و مجالسة اهل الهوى منساة للايمان و محضرة للشيطان . (150) لان الرياء فى العبادة - و ان قل - التفات من الله الى غيره و ادخال له فى القصد بالعمل و الطاعة ، و ذلك فى الحقيقة شرك خفى اتفقت عليه ارباب القلوب .

و در (( نهج البلاغه )) آمده است كه : (( و بدانيد كه اندكى رياء شرك است ، و همنشينى با هواپرستان جايگاه فراموشى ايمان و حضور شيطان است )) . زيرا رياى درعبادت - هر چند اندك باشد - رو گرداندن از خدا و توجه به غير اوست و داخل ساختن غير خدا در نيت عمل و طاعت است ، و در حقيقت همين شرك خفى و پنهان است كه ارباب قلوب بر آن اتفاق نظر دارند.

و فى الحديث : ان الله تعالى اوانى فى الارض ليست بذهب و لا فضة انما هى القلوب ، فاحبها الى الله تعالى مارق و صفا و صلب اصلبها فى الدين و اصفاها فى اليقين . (151)

و در حديث است كه : همانا خداى تعالى را در زمين ظروفى است كه از طلا و نقره نيست ، و آن دلها (ى بندگان ) است ، پس محبوبترين آن ها نزد خداى متعال آن است كه رقيق و با صفا و استوار باشد، استوارترين آن ها در دين و پاكيزه ترين آنها در يقين .

پس اى عزيز! از آن چه ذكر شد معلوم گشت كه دل آن است كه اگر آسمان بر زمين آيد، و زمين از حيز خويش بدر آيد آن دل از جاى نجنبد.

دانى كرا ز شيردلان مرد گفته اند   آن را كه تنگدستى دنيا زبون نساخت

پس همچنين دلى شايسته نور خداست . پس اگر زلازل و حوادث بر سالك نگمارند ثبات دل او و شايستگى او مر بساط قرب را چگونه ظاهر گردد؟ قال الله تعالى : و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله . (152)

خداى متعال فرموده : و دچار اضطراب و وحشت شدند تا آن جا كه آن پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند گفتند: يارى خدا كى مى رسد؟

و اما وجه سعت قلب اولياء الله على ما تقدم ان الله تعالى خص بمنه من عباده من شاء، فاعطاه اعظم جوهرة فى خزائنه برحمته ، ثم دعاهم الى نفسه بفضله ، فقال تعالى : و انيبوا الى ربكم (153) فاجابوه و انابوا اليه و مشوا نحوه . فهم فى مشيهم على اصناف شتى : فالتائبون يمشون اليه برجل الندامة على قدم الحياء. و الزاهدون يمشون اليه برجل التوكل على قدم الرضاء. و الخائفون يمشون اليه برجل الهيبة على قدم الوفاء. و المحبون يمشون اليه برجل الشوق على قدم الصفاء. و العارفون يمشون اليه برجل المشاهدة على قدم الفناء.

اما وجه گشادگى دل اولياء خدا - بنابر آن چه گذشت - اين است كه خداى متعال از ميان بندگانش آن كس را كه اراده اش تعلق گرفت به من و بخشش ‍ خود مخصوص گردانيده ، و با رحمت خود بزرگترين گوهرى را كه در خزانه خود دارد به او عطا فرموده ، سپس به فضل خود همه را به سوى خود فرا خوانده و فرموده : (( به سوى پروردگارتان انابه و بازگشت كنيد )) . پس همه آنان دعوت حق را اجابت نموده ، به سوى وى بازگشته و به جانب او روانه شدند. آنان در رفتن خود چند دسته اند: تائبان با پاى ندامت و پشيمانى بر قدم حياء، زاهدان با پاى توكل بر قدم رضا، خائفان با پاى هيبت بر قدم وفاء، محبان با پاى شوق بر قدم صفا. و عارفان با پاى مشاهده بر قدم فنا به سوى او رهسپارند.

و هذه المعرفة طعام الله تعالى يطعمه من يشاء، فمنهم من يذوق ذوقا، و منهم من ياكل منه بلاغا، و منهم من ياكل كفافا، و منهم من ياكل شبعا. فالناس فى المعرفة على منازل : فمنهم من يكون منزلته كشعب ، و منهم من يكون كقرية ، و منهم من يكون كمصر، و منهم من يكون كعالم و منهم من يكون منزلته منها كالدنيا و الاخرة ، فقلوب اهل المعرفة خزائن الله فى ارضه ، يضع فيها و دائع سره و لطايف حكمته و حقايق محبته و انوار علمه و امانة معرفته . و ان كلام اهل المعرفة هو الكشف عما شاهده القلب ، و اظهار علوم السر.

و اين معرفت طعام خداى متعال است كه به هر كه بخواهد مى خوراند، پس ‍ گروهى فقط اندكى مى چشند، و پاره اى به اندازهاى كه زنده بمانند، و پاره اى به اندازه كافى ، و بعضى ديگر سير مى خورند. مردم نيز در معرفت ، منازل مختلف دارند: منزل بعضى مثل يك ناحيه ، پاره اى مانند يك قريه ، عده اى مانند يك شهر، گروهى مانند يك جهان ، و پاره اى برابر دنيا و آخرت است . بنابراين دلهاى عارفان گنجينه هاى الهى در زمين است ، كه خداوند امانتهاى اسرار و لطايف حكمت و حقايق محبت و انوار علم و امانت معرفت خود را در آن ها مى نهد. و سخن اهل معرفت كشف از مشاهدات قلبى و اظهار علوم سر است .

و سر اين معنى آنكه : هستى به جميع شئون و صفات و نسب و اعتبارات كه حقايق همه موجوداتند در حقيقت هر موجودى سارى است ، لهذا قيل : كل شى ء فيه كل شىء. و هذا المقام يسمى مقام الجمع .

كل شىء فيه معنى كل شىء   فتفطن و اصرف الذهن الى
كثرة لايتناهى عددا   قد طواها وحدة الواحد طى

... از اين رو گفته اند: هر چيز در او همه چيز هست . و اين مقام را (( مقام جمع )) نامند. (( همه چيز در او معناى همه چيز هست ، پس اين مطلب را خوب بفهم و ذهن خود را به من متوجه ساز. كثرتى كه از نظر عدد نامتناهى است ، وحدت واحد همه را در هم پيچيده است )) .

و مقام الجمع مقام التوحيد، و مقاماته مشهورة ، و سياءتى ان شاء الله تعالى . و از اينجا سر حديث شريفى كه در ارادت مريد ذكر شد ظاهر مى شود كه : احسن ظنك و لو بحجر يطرح الله فيه سره فتاخذ منه نصيبك . (154)

و مقام جمع همان مقام توحيد است ، و مقامات و درجات آن مشهور است كه بزودى ، به خواست خدا، خواهد آمد... (( گمان خود را نيكو ساز اگر چه به سنگى باشد، كه خداوند سر خود را در آن انداخته و تو بهره خود را از آن خواهى گرفت )) .

دل يك قطره را گر برشكافى   برون آيد از وصد بحر صافى

هستى كه بود ذات خداوند عزيز   اشياء همه درويند وى در همه چيز
اين است بيان آن كه عارف گويد   باشد همه چيز مندرج در همه چيز

اى عزيز! چون ذات رفيع الدرجات نسبت او به جميع متقابلات برابر است ، آينه او مدركى تواند بود كه مناسب او باشد و نسبت او به جميع متقابلات برابر باشد، نه آن كه منحرف باشد به جانبى . و آن آينه لطيفه شريفه مدركه انسانى است هرگاه هيئت اعتداليه پيدا كرده باشد و از انحراف مصون باشد، و حينئذ اوست مرآة كل يوم هو فى شان . (155) و حق را در هر صورتى كه ظاهر شود باز شناسد به آن وجهى كه مناسب حال اوست . و ان شاء الله در مبحث ولايت اى معنى در بيان ذكر تشبيه و تنزيه ، مفصلا بيان خواهد شد.

ديده اى بايد كه باشد شه شناس   تا ببيند شاه را در هر لباس

ما رايت شيئا الا و رايت الله معه . (156) و چون در يابنده حق مطلق نيست مگر مرتبه قلبيه ، چنانچه امير متقيان و قدوه عارفان فرموده اند: اللهم نور ظاهرى بطاعتك ، و باطنى بمحبتك ، و قلبى بمعرفتك ، (157) لهذا حق سبحانه و تعالى به لسان بشير و نذير خبر داد كه : ما وسعنى ارضى - الحديث . و مراد به قلب در اين حديث اين مرتبه از قلب است كه مذكور شد نه لحم صنوبرى ، چه اين پارچه از لحم از آن حقيرتر است كه حق جل و علا در او گنجد. آرى بخارى لطيف كه در تجويف ايسر اين لحم صنوبرى است متعلق آن قلب است و تصرف او در بدن به واسطه آن است . و چون شخصى صاحب دل شود توجه او اعلاى توجهات باشد،چه متعلق توجه او حق سبحانه و تعالى است ، چنان چه توجه حق نيز در او اتم و اثبت توجهات است ، چه فتور و تفرق در اين توجه نتيجه انحراف است .

پس اى عزيز! فان اردت نعيم الاخرة فاترك الدنيا، فان ترك الدنيا مهر الاخرة ، و تركهما موجب لوصل المولى . سئل عن على بن الحسين عليهما السلام : اى الاعمال افضل عند الله ؟ قال : ما من عمل بعد معرفة الله و رسوله افضل من بغض الدنيا. (158)

... اگر نعمت آخرت مى خواهى دنيا را ترك كن ، كه ترك دنيا مهريه آخرت است ؛ و ترك هر دو موجب وصول به مولى است . از امام سجاد عليه السلام پرسش شد: كدام عمل نزد خدا از همه برتر است ؟ فرمود: هيچ عملى بعد از شناخت خدا و پيامبرش از دشمنى دنيا برتر نيست .

و فى (( الكافى )) عن ابى جعفر عليهما السلام : مثل اهل الدنيا كمثل دود القز، كلما ازدادت على نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غرة . (159)

و در (( كافى )) از امام باقر عليه السلام روايت است كه : حكايت اهل دنيا حكايت كرم ابريشم است ، كه هر چه بيشتر بر دور خود مى تند راه خروج بر او دورتر مى شود، تااز فريب خوردگى (يا از غصه ) بميرد.

پس اساس همه طاعات چنانچه دانستى ترك دنياست ، و اين عين تقوى است . و مثل التقوى كماء يجرى فى النهر، و مثل طبقاتها فى معناها كاشجار مغروسة على حافة ذلك النهر من كل لون و كل جنس ، و كل يستمص من ذلك النهر على قدر جوهره و طعمه و لطافته و كثافته ، ثم منافع الخلق من تلك الاشجار و الاثمار على قدرها و قيمتها، قال الله تعالى : صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل . (160) فالتقوى للطاعات كالماء للاشجار، (و) مثل طبايع الاشجار و الثمار فى لونها و طعمها (مثل ) مقادير الايمان ، فمن كان اعلى درجة فى الايمان و اصفى جوهرا بالروح كان اتقى ، و من كان كذلك كانت عبادته اخلص و اطهر، و من كان كذلك كان مراتبه اقوى . (161) و كل عبادة غير يانية على التقوى فهى هباء منشور. قال الله تعالى : افمن اسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير ام من اسس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم . (162)