بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۵ -


در كتاب (( ادب النفس )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : داود عليه السلام گفت : پروردگارا، مرا از همنشينم در بهشت و نظيرم در منازل و مراتب بهشتى خبر ده . خداوند به او وحى فرستاد كه وى (( متى پدر يونس ‍ عليه السلام )) است . داود از خداوند اجازه خواست تا به ديدن وى رود، خداوند اجازه فرمود. داود و پسرش سليمان عليهما السلام بيرون شدند تا به مكان وى رسيدند، به آن دو گفتند: وى در بازار است ، از بازاريان سراغ او را گرفتند، گفتند: او را در بازار هيزم فروشان بجوييد، و عده اى گفتند: ما نيز منتظر اوييم و به زودى مى آيد. داود و سليمان به انتظار او نشستند كه آمد در حالى كه بار سنگينى از هيزم روى سر داشت . مردم به سوى وى برخاستند، هيزم را بر زمين انداخت و شكر الهى به جا آورد و گفت : كيست كه اين پاكيزه را به (مال ) پاكيزه اى خريدارى كند؟ يكى قيمتى گفت و ديگرى بيش از آن گفت تا بالاخره آن را به يكى از آن ها فروخت .

فسلما عليه . فقال لهما: انطلقا بنا الى المنزل ؛ و اشترى طعاما بما كان معه ، ثم طحنه و عجنه فى نقير له ، ثم اجج نارا و اوقدها، ثم جعل العجين فى تلك النار،و جلس معهما يتحدث ، ثم قام و يتحدث حتى نضجت خبزته ، فوضعها فى النقير و فلقها و ذر عليها ملحا و وضع الى جنبه مطهرة مل ءه ماء، و جلس على ركبتيه و اخذ لقمة ، فلما رفعها فوضعها الى فيه قال : (( بسم الله )) ، فلما ازدردها قال : (( الحمد لله )) ، ثم فعل ذلك باخرى و اخرى ، ثم اخذ الماء فضرب منه فذكر اسم الله ، فلما وضعه قال : (( الحمد لله رب العالمين ، يا رب من الذى انعمت عليه فاوليته مثل ما اوليتنى ؟ قد صححت بدنى و بصرى و سمعى ، و قويتى حتى ذهبت الى شجر لم اغرسه و لم اهتم لحفظه جعلته لى رزقا و سقت لى من اشتراه منى ، فاشتريت بثمنه طعاما لم ازرعه ، و سخرت لى النار فانضجته ، و جعلته آكل بشهوة اقوى به على طاعتك ؛ فلك الحمد )) . قال : ثم بكى . و قال داود لسليمان : قم فانصرف بنا فانا لم نَرَ عبدا قط اشكر لله عزوجل من هذا. (85)

داود سليمان عليهما السلام به او سلام نمودند، به آن دو گفت : با هم به منزل برويم . با پولى كه داشت مقدارى گندم خريد، سپس آن را آرد كرد و در ظرفى كه داشت خمير نمود، سپس آتشى افروخت و خمير را در آن نهاد، و با آن دو به سخن نشست . سپس برخاست و همان طور سخن مى گفت تا نانش پخت ، سپس آن را در آن ظرف نهاده ، ميانش را شكافت و مقدارى نمك بر آن پاشيد، و ظرفى پر از آب در كنارش نهاد و دو زانو نشست و لقمه اى برگرفت ، چون برداشت و به دهان گذاشت گفت : (( بسم الله )) . و چون آن را فرو برد گفت : (( الحمد لله )) .

و در هر لقمه اى چنين كرد، سپس آب را گرفت و نوشيد و نام خدا را برد، و چون بر زمين گذاشت گفت : (( الحمد لله رب العالمين ، پروردگارا كيست كه من به او نعمتى چون من داده باشى ؟ بدن و چشم و گوشم را سالم داشتى ، به من نيرو دادى تا به سوى درختى كه خود نكاشته بودم و غم محافظتش را نداشتم رفتم و تو آن را روزى من ساختى . و كسى را نزد من گسيل داشتى كه آن را از من خريد، و من با پول آن گندمى خريدم كه خودم نكشته بودم ، آتش را مسخر من داشتى تا آن را پخت ، و آن را به گونه اى قرار دادى تا با لذت بخورم و بدان سبب بر انجام طاعتت نيرو بگيرم ، پس تو را سپاس )) . سپس گريست . داود به سليمان گفت : برخيز برويم كه ما تاكنون بنده اى را شاكرتر براى خدا از اين مرد نديديم .

قال ابو يزيد البسطامى : ليس الزهد ان لايملك شيئا، انما الزهد ان لايملكه شىء.

ابو يزيد بسطامى گويد: زهد آن نيست كه مالك چيزى نباشد، بلكه زهد آن است كه چيزى مالك او نباشد.

و عن على عليه السلام : الزهد ثلاثة احرف : زاء و هاء و دال . فاما الزاء فترك الزينة . و اما الهاء فترك الهوى . و اما الدال فترك الدنيا.

از على عليه السلام روايت است كه : زهد سه حرف است : زاء، هاء، دال . زاء، ترك زينت است . هاء، ترك هوى و هوس است . و دال ، ترك دنياست .

و لا يخفى ان الاليق للزاهد ان يكون طعامه من شعير غير منخولة ، فان زاد نخله ، فان زاد فحنطة غير منخولة ، فان نخل الحنطة فليس بزاهد. و هكذا فقس اللباس . و اما المسكن فهو زاوية مسجد، فان زاد فحجرة بقدر الحاجة ، فان وسع او جصص او زين او علا اكثر من ستة اذرع فليس بزاهد.

پوشيده نماند كه زيبنده تر براى زاهد آن است كه خوراكش جو سبوس ‍ نگرفته باشد، پس اگر افزود سبوسش را بگيرد، اگر باز هم افزود گندم سبوس نگرفته باشد، پس اگر سبوس گندم را گرفت ديگر زاهد نيست . و بر همين قياس است لباس او. اما مسكن او گوشه مسجد باشد، اگر افزود اطاقكى به اندازه نيازش باشد، پس اگر جاى وسيع تر انتخاب كرد يا گچكارى و تزيين نمود، يا فراتر از شش ذراع ساخت ، زاهد نيست .

روزى بهلول به سراى خليفه درآمد و بر تختش نشست . غلامان بهلول را زدند كه چرا گستاخى كردى ؟ از تخت فرود آمد و با فرياد و زارى گريه كردن گرفت تا خليفه از اندرون خانه آوازش شنيد. بيرون آمد و سببش پرسيد: گفت : از بهر آن گريه مى كنم كه من يك ساعت به جاى تو نشستم مرا چنين راندند، و تو چندين سال است كه اينجا بنشينى ، آيا حال تو چون شود؟!

پس اى عزيز! فقر و قلت بهتر از غنا و قدرت است .

توانگرى كشدت سوى كبر و نخوت و ناز   خوش است فقر كه دارد هزار سوز و نياز

و فى (( مجالس ابن الشيخ )) و (( العيون )) عن الصادق عليه السلام ، سئل عن الزاهد فى الدنيا، قال عليه السلام : (الذى ) يترك حلالها مخافة حسابها، و يترك حرامها مخافة عقابها. (86)

و در (( مجالس شيخ )) و (( عيون )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : از آن حضرت از زاهد در دنيا پرسيدند، فرمود: زاهد آن است كه حلال دنيا را از بيم حساب ، و حرام آن را از بيم عذاب ترك نمايد.

و فى (( مصباح الشريعة )) قال الصادق عليه السلام : الزهد مفتاح باب الاخرة ، و البراءة من النار. و هو تركك كل شى ء يشغلك عن الله من غير تاسف على فوتها، و لااعجاب فى تركها، و لا انتظار فرج منها، و لا طلب محمدة عليها، و لاعوض بها، بل ترى فوتها راحة ، و تكونها آفة ، و تكون ابدا هاربا من الافة ، معتصما بالراحة ، و الزاهد الذى يختار الاخرة على الدنيا، و الذل على العز، و الجهد على الراحة ، و الجوع على الشبع ، و عافية الاجل على محبة العاجل ، و الذكر على الغفلة ، و تكون نفسه فى الدنيا، و قلبه فى الاخرة . (87)

و در (( مصباح الشريعة )) امام صادق عليه السلام فرمود: زهد كليد در آخرت و بيزارى از آتش دوزخ است . و آن ترك كردن توست هر چيزى را كه تو را از خدا سرگرم سازد بى آن كه بر از دست رفتن آن تاسف خورى ، و از ترك آن خودبين شوى ، و نسبت به آن انتظار فرج داشته باشى ، و خواهان ستايش بر آن باشى ، و عوض آن را بخواهى ، بلكه از دست رفتن آن را راحت دانى و بودنش را آفت شناسى ، و هميشه از آفت آن گريزان بوده ، به راحت آن چنگ زنى . زاهد كسى است كه آخرت را بر دنيا، خوارى (در راه خدا) را بر عزت (در معصيت )، سختى را بر راحتى ، گرسنگى را بر سيرى ، عافيت آينده را بر دوستى دنياى زودرس ، و ذكر را بر غفلت برگزيند، نفسش ‍ در دنيا و قلبش در آخرت باشد.

قيل لعيسى عليه السلام : لو دعوت الله يرزقك حمارا تركبه . فقال : انا اكرم على الله ان يجعلنى خادم حمار.

به عيسى عليه السلام گفته شد: خوب بود دعا مى كردى خدا الاغى روزيت كند تا سوارش شوى . فرمود: من نزد خدا گرامى تر از آنم كه مرا خدمتكار الاغى قرار دهد.

و قيل لبعض الزهاد: الا توصى ؟ فقال : بماذا اوصى ؟ فقال : و الله ما لنا شى ء، و ما لنا عند احد شى ء. (88)

به يكى از زهاد گفته شد: آيا وصيت نمى كنى ؟ گفت : به چه وصيت كنم ؟ به خدا سوگند نه نزد خود چيزى داريم ، و نه نزد ديگرى چيزى داريم .

داشت لقمان يكى كريچه تنگ ؟ (89)   چون گلوگاه ناى و سينه چنگ
بوالفضولى سؤ ال كرد از وى   چيست اين خانه شش به دست و سه پى
با لب خشك و چشم گريان پير   گفت : هذا لمن يموت كثير

ابو يزيد گفته است كه : (( من هرگز به مقام زهد موصوف نشدم ، زيرا كه دنيا را نزد من هرگز وقعى نبوده است و قدرى نداشته كه من رغبت به وى نمايم و در ترك آن ممدوح باشم )) .

قيل : كفى للاغنياء مهانة ان رئيسهم قارون خسف به . و كفى للفقراء فخرا ان رئيسهم عيسى عليه السلام رفع الى السماء.

گفته اند: اغنيا را همين ذلت بس كه رئيسشان قارون است كه در زمين فرو رفت . و فقرا را همين افتخار بس كه رئيسشان عيسى عليه السلام است كه به آسمان برده شد.

از اين جاست كه سهل بن عبدالله گفته است كه : (( هر كس در دنيا زاهدى از دل صافى صادق و يقين حاصل بكند كرامات از وى ظاهر بشود، و اگر ظاهر نشود بداند كه وى را صدق و اخلاص نبوده است )) .

قال فى (( شرح نهج البلاغة )) : الزهد فهو الاعراض عن غيرالله ، و قد يكون ظاهرا و قد يكون باطنا الا ان المنتفع به هو الباطن . قال صلى الله عليه و آله : ان الله لا ينظر الى صوركم و لا الى اعمالكم ولكن ينظر الى قلوبكم و نياتكم (90) ، و ان كان لابد من الزهد الظاهرى اولا، اذا الزهد الحقيقى فى مبدا السلوك لا يتحقق . و السبب فيه ان اللذات البدنية حاضرة ، و الغاية العقلية التى يطلبها الزهد الحقيقى غير متصورة له فى مبدا الامر، و اما الظاهرى فهو ممكن متيسر لمن قصده لتيسر غايته و هى الرياء و السمعة ، و لذلك قال : صلى الله عليه و آله الرياء قنطرة الاخلاص . (91)

در (( شرح نهج البلاغة )) گويد: زهد رو گردانيدن از غير خداست . و آن دو نوع است : ظاهرى و باطنى ، جز آن كه زهد قابل استفاده زاهد باطنى است . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( همانا خداوند به صورت ها و اعمال شما نمى نگرد ولى به دلها و نيتهاى شما مى نگرد )) . گرچه در ابتدا از زهد ظاهرى چاره اى نيست ، چه زهد حقيقتى در آغاز سلوك محقق نمى شود، و علتش آن است كه لذات بدنى حاضر و نقد است ، ولى هدف عقليى كه زهد حقيقى مى طلبد در آغاز كار براى سالك غير متصور است . اما زهد ظاهرى براى قاصد آن ممكن و ميسر بوده زيرا غايت آن كه رياء و سمعه است ميسر است . از اين رو رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( رياء پل اخلاص است . ))

و مما يروى عن المسيح عليه السلام انه قال : لا تنظروا الى اهل الدنيا فان بصيص ثبابهم و بريق اموالهم يذهب بحلاوة ايمانكم . (92)

از جمله سخنانى كه از حضرت مسيح عليه السلام نقل شده اين است كه : به اهل دنيا ننگريد، زيرا كه درخشش لباسها و تابش اموالشان ، شيرينى ايمان شما را مى برد.

و من قولهم : (( من رزق ثوبه رق دينه )) . و فسر لباس التقوى الذى وصفه الله بالخير، بالصوف الخشن . (93)

و از سخنان آن هاست كه : (( هر كه لباسش لطيف باشد دينش هم لطيف و سست است )) . و لباس تقوى كه خداوند آن را به (( خير )) وصف نموده به لباس پشمينه خشن تفسير شده است .

و فى (( الاثنا عشرية )) قال الله تبارك و تعالى لموسى عليه السلام : يا موسى انا افعل بك ثلاثة افعال ، انت ايضا افعل ثلاثة ، فقال موسى عليه السلام : يا رب ما هذه الثلاثة ؟ قال تعالى : (الاول : ) وهبتك نعيمى كثيرا و لم امن عليك فهكذا اذا اعطيت خلقى شيئا فلا تمن عليهم . و الثانى : لو اكثرت الجفاء معى لقبلت معذرتك اذا اقبلت الى ، فكذلك اقبل معذرة من جفاك لو اعتذر اليك . و الثالث : لم اكلفك عمل غد فلاتكفنى رزق غد. (94)

و در (( اثناعشرية )) است كه خداى متعال به موسى عليه السلام فرمود: اى موسى ، من سه كار با تو مى كنم ، تو نيز سه كار بكن . موسى گفت : پروردگارا آن سه چيست ؟ فرمود: اول - به تو نعمتهاى بسيار خود را بخشيدم و بر تو منت ننهادم ، تو نيز وقتى به آفريدگانم چيزى دادى بر آنان منت منه . دوم - اگر هر چه به من جفا كنى ، چون به سوى من رو آورى پوزش تو را مى پذيرم ، تو نيز پوزش كسى را كه به تو جفا كرده اگر پوزش خواست بپذير. سوم - من عمل فردا را بر تو تكليف نكردم ، تو نيز روزى فردا را از من مخواه .

سيم : تجريد است ، بايد كه مريد قطع جميع تعلقات سببى و نسبى و حسبى به احسن وجه نمايد تا خاطر او به ايشان نگردد (95) كه ايشان فى الحقيقة دشمن اويند. قال سبحانه و تعالى : ان من ازدواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم . (96)

بزرگان گفته اند كه : (( الاتصال بالحق بقدر الانفصال عن الخلق )) . (97) از اين جاست كه اصحاب ولايت گفته اند كه : (( ترك تجريد در بدايت حال ، واسطه حصول عروس حجله روزگار است . و تجريد و تفريد در مبدا، رابطه شموس اسحبه پروردگار است . مادام كه اين شرايط به جاى نياورد پاى بر اورنگ ولايت ننهد.

تو يك دل دارى اى مسكين و صد كار   به يك دل كى توانى كرد صد كار

مجرد شو ز اسباب جهان گر رفعتى خواهى   كه دايم ، از تجرد، مبتدا مرفوع مى باشد

عن الرضا، عن ابيه عليهما السلام قال : رفع الى رسول الله صلى الله عليه و آله قوم فى بعض غزواته ، فقال صلى الله عليه و آله : من انتم ؟ قالوا: مؤمنون يا رسول الله . قال صلى الله عليه و آله : و ما بلغ من ايمانكم ؟ قالوا: الصبر عند البلاء، و الشكر عند الرخاء، و الرضاء بالقضاء. فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : علماء حلماء كادوا من الفقه ان يكونوا انبياء؛ ان كنتم كما تصفون فلا تبنوا ما لا تسكنون ، و لا تجمعوا ما لا تاكلون ، و اتقوا الله الذى اليه تحشرون . (98)

از حضرت رضا، از پدرش عليهما السلام روايت است كه : در يكى از جنگهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله قومى را نزد حضرت آوردند، فرمود: شما كيستيد؟ گفتند: مؤمنانيم اى رسول خدا، فرمود: ايمان شما به كجا رسيده است ؟ گفتند: صبر در بلاء. شكر در خوشى و رخاء، و خشنودى به قضاء. فرمود: اينان عالمان بردبارى هستند كه از كثرت دانايى نزديك است پيامبر شوند: اگر آن چنان كه وصف كرديد هستيد، پس آن چه را كه در آن سكونت نمى كنيد مسازيد. و آن چه را كه نمى خوريد جمع نكنيد، و از خدايى كه به سوى او محشور مى شويد پروا كنيد.

و فى (( فردوس العارفين )) : روى ان موسى عليه السلام مر برجل ساجد على صخرة منذ ثلاثمائة سنين كان يبكى و دموعه يجرى فى الاودية . فوقف موسى عليه السلام طويلا يبكى يبكائه ، ثم قال : يارب اما ترحم عبدك ؟ فقال الله تعالى : لا. فقال له : لم يا رب ؟ فقال : لان قلبه يستريح الى غيرى . و كان له جبة يستتر بها من الحر و البرد.

و در (( فردوس العارفين )) آمده است كه : روايت است كه : موسى عليه السلام بر مردى كه سيصد سال بود بر تخته سنگى در حال سجده بود و مى گريست و اشكهايش در رودها جارى مى شد عبور نمود، پس مدت زيادى ايستاد و به گريه او گريه كرد. سپس گفت : پروردگارا، آيا به بنده ات رحم نمى آورى ؟ خداى متعال فرمود: نه . عرض كرد: پروردگارا چرا؟ فرمود: زيرا دلش به غير من استراحت و آرامش دارد. و او را جبه اى بود كه با آن خود را از گرما و سرما مى پوشاند.

و قيل لبعض اهل المعرفة : عبد فقد قلبه ، فمتى يجده ؟ قال : اذا نزل فيه الحق . قيل : و متى ينزل فيه الحق ؟ قال : اذا ارتحل مادون الحق عنه . قيل : و متى يرتحل مادون الحق عنه ؟ قال : اذا عرف مادون الحق عدوه و حجابه عنه .

و به يكى از اهل معرفت گفتند: بنده اى دلش را گم كرده ، كى مى يابدش ؟ گفت : آن گاه كه حق در آن فرود آيد. گفتند: چه زمانى حق در آن فرود آيد؟ گفت : آن گاه كه غير حق از آن كوچ كند. گفتند: چه زمانى غير حق از آن كوچ كند؟ گفت : آن گاه كه بشناسد كه غير حق دشمن و حجاب او از حق است .

و قيل : ان الله تعالى اذا اطلع على قلب عبد فراءى فيه غيره سلط عليه العدو. و يقال : لان تفرد قلبك الى الله ذرة خير لك مما طلعت عليه الشمس . و ما من احد صفى قلبه من ادناس الشهوات ، و طهره من غبار الغفلات ، و نقاه من كدورات الغوايات ، الا اطلعه الله على غاية الغايات .

و گفته اند: (( هرگاه خداى تعالى بر دل بنده اى سركشى كند و غير خود را در آن ببيند، دشمن را بر او مسلط مى سازد، )) و گفته مى شود: (( همانا اندكى دلت را براى خدا يگانه ساختن ، براى تو بهتر است از آن چه خورشيد بر آن مى تابد. و هيچ كس دلش را از آلودگى شهوات ، صاف و از غبار غفلتها، پاكيزه و از كدورت گمراهيها نپرداخت جز اينكه خداوند او را بر غاية الغايات آگاهى داد.

و قيل فى معنى قوله : (( و جاء (ربه ) بقلب منيب )) : (99) المنيب الذى يمشى ببدنه على الارض و قلبه متعلق بالله .

و در معناى آيه (( و با دلى منيب (به نزد پروردگارش ) آيد )) گفته اند: منيب كسى است كه با بدن بر زمين راه مى رود و دلش به خدا وابسته است .

و عن الائمة الاطهار عليهم السلام القلب السليم الذى خلا عن غير الله . (100)

و از ائمه اطهار عليهم السلام روايت است كه : قلب سليم آن است كه از غير خدا تهى باشد.

قيل : القلب السليم هو قلب منقطع عن علايق الدنيا، مملو من حب المولى ، لايشكو من الشدايد و البلوى ، و لا يهتك استار الصيانة و التقوى .

و گفته اند: قلب سليم دلى است كه از علايق دنيا بريده ، و از دوستى مولى سرشار است ، از شدايد و گرفتارى ها شكوه نمى كند، و پرده هاى خوددارى و تقوا را نمى درد.

و حكى ان عارفا راى رجلا يدور حول المسجد، فقال له : يا هذا ما تطلب ؟ قال : اطلب موضعا خاليا اصلى فيه . فقال له : خل قلبك عما دون الله فصل فى اى موضع شئت .

و حكايت است كه عارفى مردى را ديد كه اطراف مسجد مى گردد،به او گفت : آى مرد در پى چه هستى ؟ گفت : جاى خلوتى مى جويم تا در آن نماز گزارم . گفت : دلت را از غير خدا تهى كن و هر كجا خواستى نماز بگزار.

و يقال : بقدر اقبالك على الله يكون له قرب القلب منه ، و بقدر قربك منه يكون قلبك صافيا عن غيره . و لا يكون القلب صافيا من غيره حتى يستغنى به عن كل ما سواه . و ما اطلع الله على قلب عبد فراى فيه غيره الا عذبه الله تعالى به و وكله اليه ، و ان العبد و الله منه مادام قلبه معه . من كان لله كان الله له .

و گويند: به اندازه اقبال و روى دل كردنت به خدا، دل به او نزديك مى شود، و به اندازه نزديكيت به او دلت از غير او صاف مى گردد. و دل از غير او صاف نمى شود تا آن كه با او از هر چه غير اوست احساس بى نيازى كند. و خداوند بر دل بنده اى سرنكشد و غير خود را در او بيند جز آن كه او را بدان سبب عذاب كند و او را به همان واگذارد. و بنده ، خدا با اوست تا دل او با خداست . هر كه براى خدا بود خدا نيز براى او خواهد بود.

و قال يحيى بن معاذ: (( القلب اذا وضعته عند الدنيا خاب ، و اذا وضعته عند العقبى ذاب ، و اذا وضعته عند المولى طاب )) . و قال : (( الدنيا دار خراب ، و اخرب منها قلب من يعمرها. و الاخرة دار عمران . و اعمر منها قلب من يطلبها )) .

و يحيى بن معاذ گويد: (( دل را اگر نزد دنيا نهادى زيان بيند، و اگر نزد آخرت نهادى آب شود، و اگر نزد مولا نهادى پاكيزه گردد )) . و گويد: (( دنيا خانه خرابى است ، و خرابتر از آن دل كسى است كه آن را آباد مى سازد. و آخرت خانه آبادى است ، و آبادتر از آن دل كسى است كه آن را مى طلبد. ))

در (( نزهة الارواح )) در بيان تجريد مى فرمايد: (( روحى كه مجروح عشق است او را از كارخانه يحبهم و يحبونه (101) دو صفت دادند: يكى بندگى ، دوم آزادگى . بندگى حقيقت فقر است ، و آزادگى حقيقت تصوف . با هر كه اين دو صفت همراه نيست او از اصل صفوت آگاه نيست . بندگى معرفت نفس ‍ است ، و آزادگى معرفت حق . هر كه دوى را ندانست يگانگى را نشناخت .

چون تو در نفس خود زبون باشى   عارف كردگار چون باشى ؟

ميان اين دو صفت كه شنيدى صد بار و صد هزار بار صد هزار مدعى را غيرت عشق غارت كرد كه يكى از صورت به سيرت نرسيد، و از امل به عمل نپيوست . جمله مقصود، سود دنيا دانستند و مشغول غول غفلت گشتند. همه را سر به مناهى و لهو فرود آمد از سر الهى محروم شدند، رنگ ظاهر زنگ باطن ايشان گشت ، و نقاب اسم و رسم ، عقاب روح و جسم ايشان گشت . بندگى آن است كه طاعت به دل كنى ، و آزادگى آن كه قبله بدل نكنى . بندگان آزاد، دنيا و عقبى را دو پر ساختند نه آن كه هر دو را پيش خود سپر ساختند.

عام ، دنيا ديد گفت : حاصل اين است . خاص ، عقبى يافت گفت : منزل اين است . عاشق ، مولى يافت گفت : مشكل اينست . عام را دوزخ رسيد، خاص ‍ را بهشت ، عاشق حق را ديد هر دو را بهشت .

مرد آن است كه گرد دنيا گرد او نگردد، و مايه عقبى سرمايه او نباشد، و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة (102) به شان درويشان است ، يريدون وجهه (103) در شان ايشان .

ما روى تو را قبله جان ساخته ايم   بر نطع (104) غمت هر دو جهان باخته ايم
در اصل ، سمند (105) ما چنين تيزرو است   كز كون و مكان پيشترك تاخته ايم

و لذا قيل : كل هم لغير الله فهو حجاب بينك و بين الله . قيل : لا تحزن على كل مفقود و ذكر المعبود موجود. قيل : و ما الراحة الكبرى ؟ قيل : التسليم للمولى . قيل : و ما الدنيا؟ قيل : الذى يشغلك عن المولى . و من اكتفى بمقامه فقد احتجب عنه امامه .

از اين رو گفته اند: (( هر همى كه براى غير خدا باشد حجاب ميان تو و خداوند خواهد بود )) . و گفته اند: (( بر هيچ مفقودى غم مدار و حال آن كه ياد معبود موجود است )) . و گفته شد: (( آسايش بزرگ چيست ؟ پاسخ داده شد: تسليم مولى شدن )) . گفته شد: (( دنيا چيست ؟ پاسخ داده شد: آن چه تو را از مولى مشغول دارد )) . و هر كس به مقامى كه دارد بسنده كند مقاماتى كه در پيش دارد از او پوشيده ماند.

چنانچه گذشت بعضى را اعتقاد آن است كه زهد و تجريد منافاتى با مال و منال دنيوى از براى منتهى ندارد، چه حق سبحانه و تعالى دنيا را با همه اسباب براى اولياء الله آفريده ، بلكه مقصود از آفرينش دنيا ايشانند.

آورده اند كه حضرت شيخ مجدالدين بغدادى را هر سال خرج سفره خانقاه دويست هزار زر سرخ بود. و حضرت شيخ ابو سعيد ابوالخير را به مرتبه اى دستگاه بود كه سگبانان كمر زرين مى بستند، و شتربانان زنجير سيمين ، و اسبان را نعل زرين زده بودند، و استران را زين سيمين .

و فى (( روح الاحباب )) قال صلى الله عليه و آله : لا يطول الكمين الا ملعون . و قال صلى الله عليه و آله : زيادة الازار فى النار. و قال صلى الله عليه و آله : صاحب القميص الطويل لا يجد حلاوة الايمان . و قال صلى الله عليه و آله : من طول سراويله حتى يدخل تحت قدميه لعنه كل مالك فى الارض و السماء، و له بكل شعرة فى بدنه بيت فى النار.

و در (( روح الاحباب )) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( آستين خود را دراز نمى سازد مگر ملعون )) . و فرمود: (( اضافه دامن در آتش ‍ است )) . و فرمود: (( صاحب لباس بلند شيرينى عبادت را نمى چشد )) . و فرمود: هر كه لباس خود را به اندازه اى بلند سازد كه زير پايش رود تمام فرشتگان زمين و آسمان او را لعنت كنند. و براى او به هر موى بدنش ‍ خانه اى در آتش خواهد بود )) . (106)

اى عزيز! اگر در عبارات اين طايفه لفظ قلندر ذكر بشود، مراد از قلندر كسى است كه تجريد اختيار نموده باشد از ماسواى الهى ، و تفريد گرفته باشد از ماوراى نامتناهى . و گاه باشد كه در عبارات اين قوم قلندريه ذكر شود و مراد ايشان ذكر نفى و اثبات است (107) كه موجب حصول اين معنى مى شود.

چهارم : بايد كه بر اعتقاد اهل بيت طاهرين عليهم السلام باشد، و از بدعت و ضلالت پاك و منزه باشد، و رفتار و عمل او بر طريقه فقه ائمه اثنا عشر باشد چنان چه در آداب شيخ ذكر شد.

پنجم : تقوى است . بايد كه مريد پرهيزگار باشد و در لقمه و لباس احتياط نمايد وليكن مبالغه ننمايد كه به وسواس منجر شود.

و فى الخبر: تقوى القلوب بزجر القلوب عن الشهوات .

و در خبر است كه : تقواى دلها به بازداشتن دلها از شهوات است .

* و فى (( الكافى )) عن الرضا عليه السلام : الايمان فوق الاسلام بدرجة ، و التقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و لم يقسم بين الناس شى ء اقل من اليقين ، قلت : فاى شى ء اليقين ؟ قال : التوكل على الله ، و التسليم لله ، و الرضا بقضاء الله ، و التفويض الى الله . (108)