بيان : و التلوين يقابل التمكين فى
اصلاحهم ، لان التمكين هو التمرن فى شهود الحق من غير وجود الخلق ؛ و التلوين ظهور
الخلق الساتر للحق ، الحاجب للشاهد عن شهود الحق . و الفرق بين التوبة و الانابة ان
التوبة رجوع عن المخالفة الى الموافقة ؛ و الانابة هى الرجوع الى الله ، فهو اعلى .
توضيح : تلوين در اصطلاح عرفا در مقابل تمكين است ، زيرا تمكين تمرن و ورزيدگى در
شهود حق بدون وجود خلق است ؛ و تلوين ظهور حق است كه ساتر از حق و حاجب مشاهده
كننده از ديدار حق مى باشد. و فرق بين توبه و انابه اين است كه توبه بازگشت از
مخالفت و سرپيچى به موافقت و فرمانبرى است ؛ و انابت رجوع و بازگشت به خداى متعال
است ، پس آن بالاتر و برتر است .
(48)
و فى (( مصباح الشريعة
)) قال الصادق عليه السلام : و لابد للعبد من مداومة التوبة على كل حال . و
كل فرقة من العباد لهم توبة : فتوبة الانبياء من اضطراب السر، و توبة الاولياء من
تلوين الخطرات ، و توبة الاصفياء من التنفس ، و توبة الخاص من الاشتغال بغير الله
تعالى ، و توبة العام من الذنوب ، و لكل واحد منهم معرفة و علم فى اصول توبتهم و
منتهى امرهم ، و ذلك يطول شرحه فى هذا الكتاب .
و در (( مصباح الشريعة )) امام صادق
عليه السلام فرموده : و بنده ناگزير بايد در هر حالى بر توبه مداومت ورزد. و هر
گروهى از بندگان توبه اى خاص خود دارند: توبه انبيا از اضطراب درون ؛ توبه اوليا
از تلوين و گوناگونى خطورات ؛ توبه اصفيا از تنفس ؛ توبه خواص از اشتغال به غير
خداى تعالى ، و توبه عوام از گناهان است . و هر كدام را نسبت به اصول توبه خود و
پايان كارشان علم و معرفتى است كه شرح آن در اين كتاب به طول مى انجامد.
فاما توبة العام فبان يغسل باطنه من الذنوب بماء الحسرة و
الاعتراف بجنايته دايما و الندم على ما مضى و الخوف على ما بقى من عمره ، و
لايستصغر ذنوبه فيحمله ذلك على الكسل ، و يديم البكاء و الاسف على ما فاته من طاعة
الله تعالى ، و يحبس نفسه من الشهوات ، فيستغيث الى الله تعالى ليحفظه على وفاء
توبته و يعصمه من العود الى ما سلف ، و يروض نفسه فى ميدان الجهد و العبادة ، و
يقضى عن الفوايت من الفرايض ، و يرد المظالم ، و يعتزل عن قرناء السوء، و يسهر ليله
، و يظمى نهاره ، و يتفكر دائما فى عاقيبه ، و يستعين بالله سائلا منه الاستعانة فى
سرائه و ضرائه ، و يثبت عند المحن و البلاء كيلا يسقط عن درجة التوابين ، فان فى
ذلك طهارة من ذنوبه ، و زيادة فى علمه ،
(49) و رفعة فى درجاته ، قال الله تعالى : فليعلمن الله الذين صدقوا
و ليعلمن الكاذبين .
(50)
اما توبه عوام به اين است كه : باطن خود را با آب حسرت و اعتراف دائم به جنايت و
پشيمانى بر گذشته و بيم بر باقيمانده عمر شستشو دهد؛ گناهان خود را كوچك نشمرد تا
او را به كسالت و تنبلى وادارد؛ بر آن چه از طاعات خدا كه از دستش رفته گريه و تاسف
را ادامه دهد؛ نفسش را از شهوات حبس كند؛ پس به پيشگاه خداى متعال استغاثه كند تا
او را بر وفاى به توبه حفظ نموده ، از بازگشت به گذشته مصون دارد. و نيز خود را در
ميدان كوشش و عبادت ورزش دهد؛ واجبات از دست رفته را قضا كند؛ رد مظالم نمايد؛ از
همنشينان بد كناره گيرد؛ شبش را به بيدارى و روزش را به تشنگى سپرى سازد؛ دائما در
عاقبتش بينديشد؛ از خدا يارى جويد در حالى كه از او در خوشى و ناراحتى خواستار كمك
باشد، و به هنگام گرفتاريها و بلا پايدار بماند تا از درجه توابين سقوط نكند؛ كه در
اين امور پاكى از گناهانش و زيادى در علمش (عملش ) و بلندى در درجاتش نهفته است .
خداى متعال فرموده : (( ... و همانا و البته خدا مى داند
كسانى را كه راست گفته اند و البته مى داند دروغگويان را ))
.
و روى عن بعض العلماء انه قال : دعوت الله تعالى ثلاثين سنة
ان يرزقنى الله توبة نصوحا، ثم تعجبت فى نفسى و قلت : سبحان الله ! حاجة دعوت الله
فيها منذ ثلاثين سنة فما قضيت الى الان ! فرايت فيما يرى النائم كان قائلا يقول :
تتعجب من ذلك ؟ اتدرى ماذا تسال الله سبحانه ؟ انما تسال الله ان يحبك ؛ اما سمعت
قول الله عزوجل : ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين ؟
(51) اهذه حاجة هينة ؟
از بعضى علماء نقل است كه فرموده : سى سال خدا را خواندم تا توبه نصوح روزيم كند،
سپس پيش خود شگفتم آمد، گفتم : سبحان الله ! در مورد يك حاجت سى سال خدا را خواندم
و تا حال هنوز برآورده نشده است ! در عالم رويا ديدم كه گويا گوينده اى مى گويد:
آيا از اين در شگفتى ؟ آيا مى دانى كه از خداى سبحان چه خواسته اى ؟ همانا از خدا
خواسته اى كه تو را دوست بدارد، مگر نشنيده اى قول خداى بزرگ را كه :
(( همانا خداوند آنان را كه پيوسته به درگاهش توبه مى كنند و
هم پاكيزگان را دوست مى دارد )) ؟ آيا اين حاجت ناچيزى است ؟
و قوله صلى الله عليه و آله : التائب حبيب الله .
(52)
و گفتار آن حضرت صلى الله عليه و آله كه : توبه كننده حبيب خداست .
و فى (( العيون ))
عن الرضا عليه السلام ، عن ابيه ، عن الصادق عليه السلام : ان الرجل ليكون بينه و
بين الجنة اكثر مما بين الثرى الى العرش من كثرة ذنوبه فما هو الا ان يبكى خشية
الله عزوجل ندما عليها حتى يصبر بينه و بينها اقرب من جفنه الى مقلته .
(53)
و در (( عيون )) از حضرت رضا، از پدرش
، از امام صادق عليه السلام روايت است كه : بسا كه ميان مرد و بهشت از كثرت گناهانش
بيش از فاصله فرش تا عرش فاصله است ، و چيزى نمى گذرد كه از ترس خداى بزرگ به خاطر
پشيمانى بر گناهان مى گريد تا آن كه فاصله ميان او و بهشت از پلك چشم به كره چشم
نزديكتر مى گردد.
و فى (( نهج البلاغة )) عجبت لمن يقنط
و معه الاستغفار.
(54)
و در (( نهج البلاغة )) آمده است كه :
در شگفتم از كسى كه نااميد مى شود در حالى كه استغفار به همراه دارد.
و عن الباقر عليه السلام : ان عليا عليه السلام قال : كان فى
الارض امانان من عذاب الله ، فرفع احدهما، فدونكم الاخر فتمسكوا به . اما الامان
الذى رفع فرسول الله صلى الله عليه و آله ، و اما الامان الباقى فالاستغفار، قال جل
ذكره : و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ، و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون .
(55)
و از امام باقر عليه السلام روايت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در زمين
دو امان از عذاب خدا وجود داشت ، يكى برداشته شد، پس به ديگرى بچسبيد و بدان چنگ
زنيد. اما امانى كه برداشته شد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. اما امان ديگر
استغفار است ؛ خداى بزرگ فرموده : (( اينگونه نيست كه خداوند
عذابشان كند در حالى كه تو در ميانشان هستى ، و اينگونه نيست كه خداوند عذاب كننده
آنان باشد و حال آن كه استغفار مى كنند )) .
و قال بعض المشايخ : (( من عرف الله
لا يضره الذنب الذى اكتسب قبل المعرفة ، لان الاسلام يجب ما قبله . و حقيقة الاسلام
هو معرفة الله سبحانه على طريق الوصول بالفناء بعده البقاء؛ فيجب حصول هذه المعرفة
الذنوب التى كانت حاصلة قبلها )) .
يكى از مشايخ فرموده : (( كسى كه خدا را شناخت گناهى كه پيش
از معرفت كسب كرده برايش زيان ندارد، زيرا اسلام گذشته را قطع و پايمال مى سازد. و
حقيقت اسلام شناخت خداى سبحان است آن گونه كه به فنايى كه بعد از آن بقاء است دست
پيدا شود؛ و حصول اينگونه شناخت ، گناهانى را كه پيش از آن حاصل بوده است قطع مى
سازد )) .
و يمكن ان يراد بالذنب الذى يحصل بعد هذه المعرفة اتفاقا من
الصغاير لا الكباير، لان اولياء الله تعالى محفوظون عنها. و يجوز ان يكون المراد
انه لا يصدر عنه ذنب . و ما توهمه الملاحدة من هذا الكلام الشريف من ان العارف اذا
ارتكب الذنوب لا يضره ، فهو القاء الشيطان ، اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان
هم الخاسرون .
(56) ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك
انت الوهاب .
(57)
ممكن است مراد از گناهى كه بعد از اين معرفت اتفاقا سر ميزند از گناهان صغيره باشد
نه كبيره ، زيرا اولياء خداى متعال از كباير مصونند. و ممكن است مراد اين باشد كه
ديگر گناهى از او سر نمى زند. و آن چه بى دينان از اين كلام شريف به خيال خود راه
داده اند كه (( عارف هر گاه مرتكب گناهان شود به او زيانى
نمى رساند )) القاء و وسوسه شيطان است ، و آنان حزب شيطانند،
هان كه حزب شيطان زيانكارند. پروردگارا دلهاى ما را پس از آن كه ما را هدايت فرمودى
منحرف ساز، و از نزد خود به ما رحمتى ببخش كه همانا تو بسيار بخشنده اى
)) .
(58)
و فى (( مجالس الصدوق
)) : دخل معاذ بن جبل على رسول الله صلى الله عليه و آله يبكى ، فقال صلى
الله عليه و آله : ما يبكيك يا معاذ؟ فقال : يا رسول الله ان بالباب شابا طرى الخد
(الجسد)، نقى اللون ، حسن الصورة ، يبكى على شبابه بكاء الثكلى على ولدها، يريد
الدخول عليك . فقال النبى صلى الله عليه و آله : ادخل على الشباب يا معاذ. فادخله
عليه ، فسلم فرد عليه السلام ثم قال صلى الله عليه و آله : ما يبكيك يا شاب ؟ فقال
: كيف لاابكى و قد ركبت ذنوبا ان اخذنى الله عزوجل ببعضها ادخلنى نار جهنم ، و لا
ارانى انه سياخذنى بها و لا يغفر لى ابدا.
و در (( مجالس صدوق )) روايت است كه :
معاذ بن جبل گريه كنان بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، پيامبر فرمود:
معاذ! موجب گريه ات چيست ؟ گفت : اى رسول خدا، جوانى بر در ايستاده شاداب ، تازه
رو، خوش سيما كه بر جوانى خود چون مادر بچه از دست داده مى گريد و مى خواهد بر شما
وارد شود. فرمود: معاذ! آن جوان را بر من داخل ساز. معاذ او را داخل ساخت . جوان
سلام كرد. حضرت پاسخ داده فرمود: جوان ! موجب گريه ات چيست ؟ گفت : چرا نگريم و حال
آن كه گناهانى مرتكب شده ام كه اگر خداوند مرا به پاره اى از آن ها بگيرد به آتش
دوزخم فرستد، و همانا مى بينم كه به زودى مرا به آن مواخذه نموده و هرگز مرا
نيامرزد.
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : هل اشركت بالله شيئا؟
قال : اعوذ بالله ان اشرك بربى شيئا. فقال صلى الله عليه و آله : اقتلت النفس التى
حرم الله ؟ قال : لا. فقال النبى صلى الله عليه و آله : يغفر الله لك ذنوبك و ان
كانت مثل الجبال الرواسى .
قال الشاب : فانها اعظم من ذلك . فقال النبى صلى الله عليه و آله : يغفر الله لك
ذنوبك و ان كانت مثل الارضين السبع و بحارها و رمالها و اشجارها و مافيها. قال
الشاب : فانها اعظم من ذلك . فقال النبى صلى الله عليه و آله : يغفر الله ذنوبك و
ان كانت مثل السماوات و نجومها و مثل العرش و الكرسى . قال : فانها اعظم من ذلك .
قال : فنظر النبى صلى الله عليه و آله (اليه ) كهيئة الغضبان ثم قال : ويحك ياشاب ،
ذنوبك اعظم ام ربك ؟ فخر الشاب لوجهه و هو يقول : ربى ، ما شى ء اعظم من ربى ، ربى
اعظم - يا نبى الله - من كل عظيم . فقال النبى صلى الله عليه و آله : فهل يغفر
الذنب العظيم الا الرب العظيم ؟ قال الشاب : لا و الله يا رسول الله . ثم سكت الشاب
.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا چيزى را شريك خدا ساخته اى ؟ گفت : پناه
مى برم به خدا از اين كه چيزى را شريك او سازم . فرمود: آيا كسى را به ناحق كشته اى
؟ گفت : نه . فرمود: خداوند گناهان تو را مى آمرزد هر چند برابر كوههاى بلند و
استوار باشد. جوان گفت : گناهانم از كوهها بزرگتر است . فرمود: خداوند گناهانت را
مى آمرزد هر چند برابر زمين هاى هفتگانه و درياها و ريگها و درختان و محتويات آن
باشد. جوان گفت : از اين ها هم بزرگتر است . فرمود: خداوند گناهانت را مى آمرزد هر
چند برابر آسمان ها و ستارگان آن و برابر عرش و كرسى باشد. گفت : از اين ها نيز
بزرگتر است . پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت شخصى خشم آلود به وى نظر كرد و
فرمود: واى بر تو اى جوان ! گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت ؟ جوان به صورت بر
زمين افتاد و مى گفت : پروردگارم چيزى از پروردگارم بزرگتر نيست ، اى پيامبر!
پروردگارم از هر بزرگى بزرگتر است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مگر گناه
بزرگ را جز پروردگار بزرگ مى آمرزد؟ جوان گفت : نه ، به خدا سوگند اى رسول خدا. سپس
ساكت شد.
فقال النبى صلى الله عليه و آله : ويحك يا شاب ، الا تخبرنى
بذنب واحد من ذنوبك ؟ قال : بلى اخبرك يا رسول الله . انى كنت انبش القبور سبع سنين
، اخرج الاموات و انزع الاكفان . فماتت جارية من بنات الانصار، فلما حملت الى قبرها
و دفنت و انصرف عنها اهلها و جن عليهم الليل ، اتيت قبرها، فنبشتها، ثم استخرجتها،
و نزعت ما كان عليها، و تركتها مجردة على شفير قبرها، و مضيت منصرفا. فاتانى
الشيطان فاقبل يزينها لى و يقول : اماترى بطنها و بياضها؟ اماترى و ركيها؟ فلم يزل
يقول لى هذا حتى رجعت اليها و لم املك نفسى حتى جامعتها و تركتها مكانها؛ فاذا انا
بصورت من و رائى يقول : (( يا شاب ، ويل لك من ديان يوم
الدين ، يوم يقفنى و اياك كما تركتنى عريانة فى عساكر الموتى ، و نزعتنى من حفرتى ،
و سلبتنى اكفانى ، و تركتنى اقوم جنبة الى حسابى ؛ فويل لشبابك من النار
)) . فما اظن انى اشم رايحة الجنة ابدا؛ فماترى لى يا رسول
الله ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: واى ، اى جوان آيا مرا به يكى از گناهانت خبر
نمى دهى ؟ گفت : چرا، به تو خبر ميدهم اى رسول خدا، من هفت سال بود كه قبرها را مى
شكافتم ، مرده ها را بيرون آورده و كفنهاى آنان را مى كندم . روزى دخترى از انصار
مرد، و چون به سوى قبرش روانه اش كردند و به خاك سپرده شد و بستگانش رفتند و شب
پرده تاريك خود را بر آنان افكند، كنار قبرش رفته آن را شكافتم ، بدنش را بيرون
آوردم ، كفنهايش را كندم ، و او را تنها بر لب گور رها نموده ، بازگشتم . شيطان نزد
من آمد، پيوسته او را در نظرم زينت مى داد و مى گفت : آيا شكم و سپيدى او را نمى
بينى ؟ آيا كفل هاى او را مشاهده نمى كنى ؟ همين طور پيوسته اين سخنان را به من مى
گفت تا به سوى آن بازگشتم ، و نتوانستم خوددارى كنم تا اينكه دامن به گناه آلودم و
او را در همان جا رها ساختم . در حال صدايى از پشت سرم شنيدم مى گفت :
(( اى جوان واى بر تو از حسابگر روز جزا! روزى كه من و تو را
برپا نگه مى دارد، چنان كه مرا برهنه در جمع مردگان واگذاشتى ، مرا از گودال قبرم
بيرون آوردى ، كفنهايم رادرآوردى ، و مرا به گونه اى رها ساختى كه با حال جنابت به
سوى حسابم برخيزم ؛ پس واى بر جوانى تو از آتش )) . بنابراين
گمان ندارم كه هرگز بوى بهشت به مشامم رسد؛ حال نظر شما چيست اى رسول خدا؟
فقال النبى صلى الله عليه و آله : تنح عنى يا فاسق ؛ انى
اخاف ان احترق من نارك ؛ فما اقربك الى النار! ثم لم يزل يقول و يشير اليه حتى امعن
من بين يديه . فذهب فاتى المدينة فتزود منها؛ ثم اتى الى بعض جبالها فتعبد فيها؛ و
لبس مسحا و غل يديه جميعا الى عنقه ؛ و نادى : يا رب ، هذا عبدك بهلول ؛ بين يديك
مغلول ؛ يا رب انت الذى تعرفنى و زل منى ما تعلم ؛ سيدى يارب ، انى اصبحت من
النادمين ؛ و اتيت نبيك تائبا فطردنى و زادنى خوفا؛ فاسالك باسمك و جلالك و عظمة
سلطانك ان لا تخيب رجائى - يا سيدى - و لا تبطل دعائى ، و لا تقنطنى من رحمتك .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از من دور شو اى فاسق ، ميترسم كه از آتش تو
بسوزم ، چقدر به آتش نزديكى ! و پيوسته اين سخن مى فرمود و به وى اشاره مى نمود تا
از نزد حضرتش دور شد. پس رفت و وارد شهر شد و توشه اى تهيه نمود، سپس به يكى از
كوههاى آن جا رفت و به عبادت پرداخت ، لباسى پشمينه و زبر پوشيد، دستهايش را به
گردنش بست و صدا زد: پروردگارا، اين بنده ات بهلول است كه دست بسته در برابر تو
قرار گرفته . پروردگارا، توئى كه مرا مى شناسى و لغزشى از من سر زده كه بدان آگاهى
؛ سرورم ، پروردگارم ، پشيمان گشته ام ، و با حال توبه به نزد پيامبرت رفتم ، او
مرا طرد كرد و بر خوفم افزود؛ پس به نام و جلال و عظمت سلطنتت از تو درخواست مى كنم
كه اميدم را ناكام نسازى - اى سرورم - و دعايم را تباه و باطل نگردانى و از رحمتت
ماءيوسم نكنى .
فلم يزل يقول ذلك اربعين يوما و ليلة ، تبكى له السباع و
الوحوش ، فلما تمت له اربعين يوما و ليلة رفع يده الى السماء و قال : اللهم ما فعلت
فى حاجتى ؟ ان كنت استجبت دعائى و غفرت (لى ) خطيئتى فاءوح الى نبيك ؛ و ان لم
تستجب لى دعائى و لم تغفر لى خطيئتى و اردت عقوبتى فعجل بنار تحرقنى ، او عقوبة فى
الدنيا تهلكنى ؛ و خلصنى من فضيحة يوم القيامة . فانزل الله تبارك و تعالى على نبيه
صلى الله عليه و آله : و الذين اذا فعلوا فاحثة يعنى الزنا او ظلموا انفسهم يعنى
بارتكاب ذنب اعظم من الزنا و نبش القبور و اخذ الاكفان و
(59) ذكروا الله و استغفروا لذنوبهم يقول : خافوا الله فعجلوا
التوبة و من يغفر الذنوب الا الله : يقول الله عزوجل : اتاك عبدى يا محمد تائبا
فطردته ؟ فاين يذهب ؟ و الى من يقصد؟ و من يسال ان يغفرله ذنبا غيرى ؟ ثم قال عزوجل
: و ثم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون ، يقول : لم يقيموا على الزنا و نبش القبور
و اخذ الاكفان ، اولئك جزاؤ هم مغفرة من ربهم و جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين
فيها و نعم اجر العاملين .
(60)
چهل شبانه روز پيوسته اين را مى گفت ، به طورى كه درندگان و وحوش برايش مى
گريستند. چون چهل شبانه روز تمام شد دستش را به سوى آسمان برداشت و گفت : خداوندا
با حاجت من چه كردى ؟ اگر دعايم را مستجاب فرموده و گناهم را آمرزيده اى پس به
پيامبرت وحى فرست ، و اگر دعايم را مستجاب نفرموده و گناهم را نيامرزيده اى و قصد
عقوبتم دارى پس هر چه زودتر آتشى بفرست تا مرا بسوزاند، يا به كيفرى در دنيا
گرفتارم ساز تا مرا هلاك كند، و مرا از رسوايى در قيامت رهايى بخش . پس خداى متعال
اين آيه را بر پيامبرش صلى الله عليه و آله فرو فرستاد: و آنان كه چون گناهى مرتكب
شوند، يعنى زنا، يا به خود ستم كنند يعنى با ارتكاب گناهى بزرگتر از زنا و نبش
قبرها و كفن دزدى ، ياد خدا كنند پس براى گناهانشان آمرزش طلبند، مى فرمايد: از خدا
بترسد پس در توبه شتاب ورزند - و كيست كه گناهان را بيامرزد جز خدا؟ خداى بزرگ مى
فرمايد: اى محمد، بنده ام با حال توبه نزد تو آمد و او را طرد نمودى ؟ پس كجا رود؟
و به كه روى آورد؟ و جز من از كه درخواست كند كه گناهش را بيامرزد؟ سپس خداى بزرگ
فرموده - و بر گناهان گذشته اصرار نورزند و حال آن كه مى دانند (گناه است و كيفر
دارد)، مى فرمايد: بر زنا و نبش قبرها و كفن دزدى اصرار نورزند، اينان پاداششان
آمرزشى از سوى پروردگارشان است و بهشتهايى كه از زير آن ها نهرها جارى است ،در آن
جاودانند، و چه خوب است پاداش عمل كنندگان .
فلما نزلت هذه الاية على رسول الله صلى الله عليه و آله :
خرج و هو يتلوها و يتبسم ، فقال لاصحابه : من يدلنى على ذلك الشاب التائب ؟ فقال
معاذ: يا رسول الله بلغنا انه فى موضع كذا و كذا. فمضى رسول الله صلى الله عليه و
آله باصحابه حتى انتهوا الى ذلك الجبل فصعدوا اليه يطلبون الشاب ؛ فاذا هم بالشاب
قائم بين صخرتين ، مغلولة يداه الى عنقه ، و قد اسود وجهه ، و تساقطت اشفار عينيه
من البكاء، و هو يقول : (( سيدى ! قد احسنت خلقى و احسنت
صورتى ، فليت شعرى ماذا ماذا تريد بى ؟ افى النار تحرفنى ؟ او فى جوارك تسكننى ؟
اللهم انك قد اكثرت الاحسان الى ، و انعمت على ، فليت شعرى ماذا يكون امرى ؟ الى
الجنة تزفنى ؟ ام الى النار تسوقنى ؟ اللهم ان خطيئتى اعظم من السموات و الارض و من
كرسيك الواسع و عرشك العظيم ، فليت شعرى تغفر (لى ) خطيئتى ام تفضحنى بها يوم
القيامة )) . فلم يزل يقول نحو هذا و هو يبكى و يحثو التراب
على راسه ، و قد احاطت به السباع ، وصفت فوقه الطير و هم يبكون ببكائه . فدنا رسول
الله صلى الله عليه و آله ، فاطلق يديه من عنقه ، و نفض التراب عن راسه و قال : يا
بهلول ابشر فانك عتيق الله من النار. ثم قال لاصحابه : هكذا تداركوا الذنوب كما
تداركها بهلول . ثم تلا عليه ما انزل الله عزوجل فيه و بشره بالجنة .
(61)
چون اين آيه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، بيرون آمد؛ حالى كه آن را
تلاوت مى نمود و لبخند مى زد، و به اصحابش فرمود: چه كسى مرا بر آن حيوان توبه كار
رهنمايى مى كند؟ معاذ گفت : اى رسول خدا به ما خبر رسيده كه در فلان و فلان جاست .
حضرت با يارانش حركت نموده رفتند تا به آن كوه رسيدند، همگى در طلب جوان از كوه
بالا رفتند، ناگاه او را ديدند كه ميان دو تخته سنگ ايستاده در حالى كه دو دستش به
گردنش بسته ، چهره اش سياه شده ، مژه هاى چشمش از گريه زياد ريخته ، مى گويد: سرورم
! تو مرا زيبا آفريدى و نيكو چهره ام ساختى ، كاش مى دانستم كه با من چه خواهى كرد؟
آيا در آتشم مى سوزانى ؟ يا در جوار خود جايم مى دهى ؟ خداوندا، تو فراوان به من
احسان نمودى و به من نعمت بسيار بخشيدى ، كاش مى دانستم كه كارم به كجا مى انجامد؟
آيا به سوى بهشتم مى برى ؟ يا به سوى آتشم مى رانى ؟ خداوندا، گناه من از آسمانها و
زمين و كرسى گسترده و عرش بزرگ بزرگتر است ، كاش ميدانستم كه گناهم مى بخشى ؟ يا
روز قيامت مرا بدان سبب رسوا مى كنى ؟ و پيوسته از اين گونه سخنان مى گفت و مى
گريست و خاك بر سرش مى ريخت ، و درندگان گردش حلقه زده و پرندگان بالاى سرش بال
گشاده و به گريه او مى گريستند. رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك شد، دستهاى او
را از گردنش باز، و خاك را از سرش افشاند و فرمود: اى بهلول ، مژده باد تو را كه
تو آزاد شده خدا از آتشى . سپس به يارانش فرمود: اين گونه گناهان را جبران كنيد
چنان كه بهلول جبران كرد. سپس آن چه را كه خداى بزرگ درباره وى نازل فرموده بود
برايش خواند و او را به بهشت مژده داد.
و عن الصادق عليه السلام ، عن النبى صلى الله عليه و آله :
من الذنوب ما لا يكفرها الا الوقوف بعرفة .
(62)
و از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : پاره
اى از گناهان است كه جز وقوف در عرفه موجب آمرزش آن ها نمى شود.
و عن النبى صلى الله عليه و آله : اعظم الناس ذنبا من وقف
بعرفة و ظن ان الله لم يغفر له .
(63)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : بزرگترين مردم از نظر گناه كسى است
كه در عرفه وقوف كند و با اين حال پندارد كه خداوند گناهش را نيامرزيده است .
و فى (( الحدايق ))
: و يروى عن داود عليه السلام انه لج به البكاء ذات يوم ، فلما كان فى آخر الليل
قال : يارب اما ترحم كثرة بكائى ؟ فاوحى الله عزوجل اليه : يا داود نسيت ذنبك و
ذكرت بكاءك ! فقال : الهى و سيدى ، لم انس ذنبى و لكنى ارجو منك غفرانك . ثم قال :
الهى ، كنت اذا تلوت الزبور كف الماء الجارى عن جريانه ، و يسكن هبوب الريح ، و
يظللنى الطير، و تطوف الوحوش بمحرابى ؛ فقد فقدت ذلك كله ، افمن اجل هذا الذنب كل
هذه الوحشة ؟ فاوحى الله عزوجل اليه : يا داود، آدم خلقته بيدى ، و نفخت فيه من
روحى ، و اسجدت له ملائكتى ، و البسته ثوب كرامتى ، و توجته تاج عنايتى ، و زوجته
حين استوحش بحواء امتى ، و ابحت لهما جنتى ؛ فلما عصانى اخرجته من جوارى ، و نزعت
عنه تاج وقارى . يا داود، من اطاعنا قربناه ؛ و من سالنا اعطيناه ؛ و من عصانا
امهلناه ، و ان عاد الينا الى ما كان قبلناه .