بحر المعارف (جلد دوم )
عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين استادولى
- ۲ -
و در (( مصباح الشريعة
)) امام صادق عليه السلام فرمود: سلامتى -
منظورم سلامتى دين است - را هر كجا و در هر شرايطى براى دين و دل و
عواقب امورت در راه خداى بزرگ بجوى ، چه سلامتى آن گونه نيست كه هر كس
آن را جويد يابد، چه رسد به كسى كه خود را در معرض بلا قرار داده ،
راههاى ضد سلامتى را پوييده و مخالف آن عمل نموده ، بلكه سلامتى را تلف
و تلف را سلامتى انگاشته ؟ سلامتى در ميان خلق به ويژه در اين زمان
ناياب گشته است ، و راه پيدايش آن در تحمل جفا و آزار خلق ، صبر در
مصيبت ها، كم خرجى ، گريز از چيزهايى كه رعايت آن ها بر تو لازم است ،
و قناعت به كمترين چيز ميسور يافت مى شود. و اگر اينها نشد در كناره
گيرى است ، و اگر نتوانستى در سكوت - و البته سكوت به پاى عزلت نيست -
و اگر نتوانستى پس در سخن گفتن به آن چه تو را سود دهد و زيان نبخشد -
كه البته مثل سكوت نيست - و اگر به اين هم راه نيافتى پس در گردش در
سفرها از اين شهر به آن شهر، و انداختن نفس در دره هاى تلف است به شرط
داشتن باطنى صاف و دلى خاشع و بدنى صابر؛ خداى متعال فرموده :
(( همانا آنان كه فرشتگان جانشان را مى ستانند
در حالى كه به خود ستم نموده اند، فرشتگان گويند: در چه حالى به سر مى
برديد؟ گويند: ما در زمين مستضعف بوديم ، و فرشتگان گويند: مگر زمين
خدا فراخ نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟ )) . و
نعمت وجود بندگان شايسته را فرصت شمار، و با همرديفان رقابت نورز. و با
مخالفان تنازع مكن ، و هر كه به تو گفت : (( من
)) بگو: (( آرى تو
)) ، و هرگز مدعى چيزى مشو هر چند دانشت بدان
احاطه داشته و شناخت بدان تحقق يافته است ، و راز خود را جز براى كسى
كه در دين از تو اشرف است برملا مساز؛ و كجا شرف خواهى يافت ؟ هرگاه
چنين كردى به سلامتى دست يافته و با خدا بدون وابستگى (به كسى ) باقى
خواهى ماند.
و فى (( مجالس ابن الشيخ
)) عن حماد السمندرى قال : قلت لابى عبدالله
عليه السلام : انى ادخل بلاد الشرك ، و ان من عندنا يقولون : ان مت ثم
حشرت معهم . قال : فقال لى : يا حماد، اذا كنت ثم تذكر امرنا و تدعو
اليه ؟ قال : قلت : نعم . قال : فاذا كنت فى هذه المدن الاسلام تذكر
امرنا و تدعو اليه ؟ قال : قلت : لا. قال : فقال لى : انك ان تمت ثم
حثرت امة وحدك و سعى نورك بين يديك .
(31)
و در (( مجالس ابن شيخ ))
از حماد سمندرى روايت است كه : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من
به بلاد شرك مى روم و كسانى كه با ما همعقيده اند گويند: اگر در آن جا
بميرى با آنان (مشركين ) محشور خواهى شد. حضرت به من فرمود: اى حماد،
در آن جا از ولايت ما ياد مى كنى و بدان سو دعوت مى نمايى ؟ گفتم : آرى
. فرمود: در اين شهرها يعنى شهرهاى اسلامى از ولايت ما ياد مى كنى و
بدان سو مى خوانى ؟ گفتم : نه . فرمود: اگر در آن جا بميرى ، به تنهايى
به صورت امتى محشور خواهى شد و نورت پيشاپيش تو حركت خواهد نمود.
اى عزيز! اين راهى است كه خدا و رسول او و ائمه هدى عليهم السلام امر
به آن فرموده اند، و اولياء الله به اين راه رفته اند، و از غربت و
تنهائى و قطع از اقارب و عشاير انديشه ننموده اند، بلكه اغلب اوقات
اينها مانع اين راه مى باشند چنانكه دانستى . پس راهرو اين راه اگرچه
به صورت تنهاست اما در معنى تنها نباشد، زيرا كه خدا و رسول و ائمه
طاهرين عليهم السلام در باطن با او مى باشند.
شمس تبريز اگر مفرد و بى كس باشد |
|
پادشاهى است ورا خيل و حشم نيت اوست |
پس اى عزيز! نعوذ بالله ، اگر از خدا بازمانى و جمله موجودات ترا باشد
جبر اين حرمان نكند.
گر با همه اى چو بى منى بى همه اى |
|
گر بى همه اى چو با منى با همه اى |
به حضرت كليم الله ندا دردادند: يا موسى انا بدك اللازم ، فالزم بدك
اللازم . از از جان خودت گريز است و از منت گريز نيست .
هست جوانمرد درم صدر هزار |
|
كار چو با جان فتد آن جاست كار |
پس ملازمت ناگزير خود كن . در (( اوصاف الاشراف
)) در بيان خلوت گفته است كه :
(( در علوم حقيقى مقرر است كه هر ذات كه مستعد قبول فيض الهى
باشد با وجود استعداد و عدم مانع ، از حصول آن فيض محروم نتواند بود. و
طلب فيض از كسى ممكن بود كه او را دو چيز معلوم باشد: يكى آن كه وجود
اين فيض به يقين داند بى شك . و ديگر آن كه داند كه وجود اين فيض در هر
ذات كه باشد مقتضى كمال آن ذات بود. و اين هر دو علم معاون (مقارن )
استعداد قبول آن فيض باشد در همه احوال . و چون اين مقدمه تقرر پذيرفت
، گويم : طالب كمال را بعد از حصول استعداد آن ، ازاله موانع واجب ؛ و
معظم موانع ، شواغل مجازى باشد كه نفس را به التفات به ما سوى الله
تعالى مشغول دارد و از اقبال كلى بر وصول به مقصد حقيقى باز دارد. و ذر
الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا
)) .
(32)
فصل 47 : آداب مريد قبل از رسيدن به خدمت شيخ و
بعد از آن
چون مريد به دست همت و قوت ارادت ، علايق و عوايق قطع ، و به خدمت شيخ
پيوست ، بايد كه به چند صفت از آداب و شرايط موصوف باشد تا داد صحبت
شيخ تواند داد و سلوك راه به كمال دست دهد او را.
و اما قبل الوصول الى خدمة الشيخ فلابد له من
تقليل خمسة اشياء: اولها: اختلاط الخلق ، فانه يشغله عن الحق و يذهله
عن الموت ، فليحذر بالكلية عن صحبة ابناء الدنيا، و ليقتصر على صحبة
الصالحين الزاهدين فيها و العلماء العرفاء المحققين المذكرين للحق و
لقائهم ، فان فى صحبتهم بركة و رحمة و هدى و موعظة للمتقين ، فان لم
يجد فعليه بالعزلة و الانزواء.
اما قبل از رسيدن به خدمت شيخ ناگزير بايد از پنج چيز بكاهد: اول :
آميزش با مردم ، زيرا اينكار او را از پرداختن به حق مشغول داشته ،
از مرگ غافل مى سازد، پس بايد با تمام وجود از همنشينى با دنيازادگان
بپرهيزد، و تنها به همنشينى و ديدار با شايستگان زاهد در دنيا و علماى
عارف حقيقى كه يادآور حق باشند بسنده كند، كه در همنشينى با چنين كسان
بركت و رحمت و هدايت و پند براى پرهيزكاران وجود دارد. و اگر نيافت
بايد عزلت و كناره گيرى گزيند.
الثانى : التمنى ، فانه من مواعيد الشيطان ، و
كله كذب و زور و توهم باطل و غرور ينسى الحق و يسول الباطل و يجعل
الفكر وسواسا.
دوم : آرزو، كه آن از وعده هاى شيطان ، و همه دروغ و بى اساس و توهم
باطل و فريبى است كه حق را از خاطر ببرد و باطل را نمايش و جلوه دهد و
فكر را دچار وسوسه نمايد.
الثالث : التعلق بما سوى الله ، فانه شرك ، و من
انجذب الى الغير بعد عن الحق ، و استحق اللعن و الطرد.
سوم : دلبستگى به غير خدا، كه آن شرك (خفى ) است ، و هر كه به غير خدا
جذب شود از حق دور شده و مستحق لعن و دورى مى گردد.
الرابع : الشبع ، فانه يهيج الشهوات ، و يغلب
البطر و الاشر، و يكل الادراك و النظر، و يسد طريق الفهم و الالهام ، و
يطرق وساوس الشيطان و الاوهام .
چهارم : سيرى ، كه آن شهوات را تحريك كند، حالت خوشگذرانى و طغيان در
نعمت را غلبه دهد، قوه ادراك و تفكر را كند سازد، راه فهم و الهام را
ببندد و وسوسه هاى شيطان و اوهام را بيدار ساخته و به درون راه دهد.
الخامس : المنام و هو يكسل عن الطاعة ، و يكدر
الحواس ، و يحبب الى النفس البطالة ، و يورث النسيان ، و يميت قلب
الانسان ، و ينكسه الى ساير مراتب الحيوانات . و اعلم ان الجوع ينفى
هذه الرذايل كلها من النفس ، لانه يقل النوم و يمل عن الخلق ، و يضيق
مداخل الشيطان ، و يصقل القلب فيرى مكائده ، و يسد بالتذكر باب التمنى
، و يقطع (يقلع - خ ل ) العلايق ، و يهجر الباطل باجتلاء نور الحق .
فليقتصر الطالب على الحقوق ، و يترك الحظوظ.
پنجم : خواب ، كه آدمى را نسبت به طاعت كسل كند، حواس را تيره نمايد،
بيكارى را در نظر نفس محبوب سازد، موجب فراموشى شود، قلب انسان را
بميراند، و او را به ساير مراتب حيوانات سرنگون سازد. و بدان كه :
گرسنگى تمام اين رذايل را از نفس برطرف سازد، چه از خواب بكاهد، از
مردم ملول دارد، راههاى ورود شيطان را تنگ كند، دل را صيقل بخشد و در
نتيجه حيله هاى او را ببيند، باب آرزو را با ياد آوردن (حق يا مرگ )
ببندد، وابستگيها را ريشه كن نمايد، و با تابش نور حق باطل را بيرون
راند. پس بر طالب است كه بر حقوق اكتفا كند و حظوظ و كام نفس را ترك
نمايد.
و اما آن شرايطى كه بعد از رسيدن به خدمت شيخ بايد مراعات نمايد:
اول : توبه است ، و هى اول منازل السالكين ، و
واجبة على كل حال و فى جميع الاحوال ، بمعنى انه لابد منها فى الوصول
الى السعادة الاخروية ؛ و مقبولة عند اجتماع الشرايط، لان الانسان لا
يخلو عن ذنب او هم او غفلة او قصور فى المعرفة مجلب للغين و الظلمة .
محوج الى استغفار عند الارتقاء الى مقام فوقه . قال النبى صلى الله
عليه و آله : انى ليغان على قلبى ، و انى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين
مرة .
(33) و اذا دام الغين صار رينا و طبعا و فسدت مرآة
القلب فلايتجلى فيه انوار المعارف ، فيحصل الشقاوة ، فيحتاج الى صيقل
يمحوها فيتجلى فيه انوار المعارف فيحصل بواسطة ذلك السعادة الابدية ؛ و
ذلك الصيقل هو التوبة على وزان محو الصابون درن الثوب . قال الله تعالى
: ان الحسنات يذهبن السيئات .
(34)
... و آن نخستين منزل سالكان ، و در همه حال و تمام احوال واجب است ،
بدين معنى كه در وصول به سعادت اخروى از آن گريزى نيست . و با فراهم
آمدن تمام شرايط آن مورد قبول واقع مى شود. زيرا هيچ گاه انسان از گناه
يا تصميم (بر گناه ) يا غفلت يا كوتاهى در معرفت خالى نبوده كه اينها
جالب كدورت و ظلمت بوده ، و براى بر رفتن به مقام بالاتر از آن نيازآور
به استغفاراند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده : ((
همانا اين كدورت ادامه يابد به چرك و طبع (مهر نهاده شدن بر دل ) تبديل
گشته ، آيينه دل فاسد شده و انوار معارف در آن نمى درخشد ودر نتيجه
شقاوت حاصل مى گردد؛ پس نيازمند به صيقل است كه آن تيرگيها را زدوده تا
انوار معارف در آن بدرخشد و بدان وسيله سعادت ابدى حاصل گردد. اين صيقل
توبه نام دارد كه مثل صابون است در پاك ساختن چرك لباس ، خداى متعال
فرموده : (( همانا نيكيها بدى ها را از بين مى
برند )) .
و قال النبى صلى الله عليه و آله : لو عملتم
الخطايا حتى تبلغ السماء ثم ندمتم لتاب الله عليكم .
(35)
و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر آن قدر گناه كنيد تا به آسمان
رسد، سپس پشيمان شده (توبه نمائيد) همانا خداوند (با نظر رحمت ) به شما
رو آورد.
و فى التوراة مكتوب : يا ابن آدم لا تشتهى بموت
حتى تتوب ، و انت لا تتوب حتى تموت
و در تورات نوشته است : اى آدميزاده ، هرگز خواهان مرگ نشوى تا توبه
كنى ، و توبه نكنى تا بميرى .
و التوبة هى الرجوع الى الله تعالى بالارادة ان
الموت رجوع بغير ارادة ، و هى الخروج عن الذنوب كلها للطالب . و الذنوب
ما يحجبك عن الله من مراتب الدنيا و الاخرة . فالواجب للطالب الخروج عن
كل مطلوب سواه حتى الوجود. (( وجودك ذنب لايقاس
به ذنب )) .
توبه بازگشت ارادى به سوى خداى متعال است ، چنان كه مرگ بازگشت غير
ارادى است ؛ و آن بيرون شدن طالب از تمامى گناهان است ، و گناهان همان
مراتب دنيا و آخرت است كه تو را از خداوند محجوب مى سازد. پس طالب را
لازم است كه از هر مطلوبى جز خدا حتى وجود و بودن ، بيرون شود.
(( وجود تو گناهى است كه هيچ گناهى قابل مقايسه
با آن نيست )) .
و حديث انى لاستغفرالله (فى ) كل يوم سبعين مرة اشاره به اين مرتبه است
، و مراد از هفتاد، كثرت است چه آن جناب در هرزمانى در ترقى به مرتبه
اى ديگر است . و نظر به وجود خود انداختن اعظم معاصى است در نزد ارباب
معرفت ، چنان چه از حال ابليس لعين معلوم مى شود. و چون اين حال
برداشته شود ساير گناهان نيز برداشته مى شود.
اى عزيز! گفته اند توبه از توبه مى بايد كرد، يعنى نظر از رجوع خود
بردارد و نظر به ارجاع حق اندازد كه از مقام قهر به مقام لطف درآمده و
از مقام تبعيد به مقام تقريب . پس مريد را چاره از توبه نصوح نيست كه
اساس آن محكم باشد، زيرا كه بناى جميع اعمال و افعال بر اين اصل باشد و
اگر اين اساس بخلل باشد در بدايت خلل آن ظاهر شود و در نهايت ، آن
همه رنج برده حبط شود.
قال بعضهم : (( حرمت قيام
الليل ستة اشهر بذنب اذنبته . و ذلك انى رايت رجلا بكاء فقلت فى نفسى :
هذا مراء )) . و لهذا قال بعضى الاكابر:
(( ينبغى للمريد فى حال القبض التوبة و
الاستغفار، و فى حال البسط الشكر )) . و قال :
(( ينبغى للسالك آن يراعى هاتين الحالتين
)) و سماهما بوقوف الزمان (الزمانى - خ ل ).
يكى از سالكان گفته : (( شش ماه از نماز شب
محروم ماندم به جهت گناهى كه مرتكب شدم . و آن اين بود كه مردى را ديدم
بسيار مى گريست ، در دل گفتم : اين رياكار است ))
. از اين رو يكى از بزرگان فرموده : (( شايسته
است كه مريد در حال قبض ، توبه و استغفار كند، و در حال بسط، به شكر و
سپاس پردازد )) . و گويد: ((
سالك را سزاوار است كه اين دو حالت را مراعات كند ))
و اين دو را (( وقوف زمانى ))
ناميده است .
و بعضى ديگر گفته اند كه وقوف زمانى نزد اين طايفه عبارت از محاسبه است
. و بعضى گفته اند كه محاسبه آن است كه هر ساعتى آن چه بر ما گذشته است
محاسبه مى كنيم كه غفلت چيست و حضور چيست ؟ مى بينيم كه همه نقصان است
، بازگشت مى كنيم و عمل از سر مى گيريم . و اعلى مرتبه محاسبه محاسبه
انفاس است ، و دون آن محاسبه ساعات و روز و هفته .
و فى (( العيون
)) عن ابى الحسن الرضا عليه السلام : المؤمن
الذى اذا احسن استبشر، و اذا اساء استغفر.
(36)
در كتاب (( عيون )) از
حضرت رضا عليه السلام روايت است كه : مؤمن كسى است كه چون نيكى كرد
شادمان گردد، و چون گناه و بدى نمود آمرزش طلبد.
و لذا قال يحيى بن معاذ: ذنب افتقر (به ) اليك
احب الى من طاعة ادل بها عليك .
و توبه را بايد كه در جميع مقامات استعمال كند زيرا كه در هر مقام از
مقامات سلوك گناهى است مناسب آن مقام ، كه ((
حسنات الابرار سيئات المقربين )) .
از اين رو يحيى بن معاذ گفته : (( گناهى كه با
آن به تو احساس نياز كنم نزد من محبوبتر است از طاعتى كه با آن بر تو
غنج و ناز نمايم )) ... ((
نيكى ابرار گناه مقربان است )) .
و فى كتاب (( الحدائق
)) عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال : لله
افرح بتوبة عبده المؤمن من رجل فى ارض دوية مهلكة معه راحلة عليها
طعامه و شرابه فوضع راسه فنام نومة فاستيقظ و قد ذهب راحلته ، فطلبها
حتى اشتد عليه الحر و العطش ماشاء الله ، قال : ارجع الى مكانى الذى
كنت فيه فانام حتى اموت . فوضع راسه على ساعدة ليموت ، فيستيقظ فاذا
راحلته عنده عليها زاده و شرابه . فالله اشد فرحا بتوبة العبد المؤمن
من هذا براحلته .
(37)
در كتاب (( حدايق )) از
پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود: خداوند از توبه بنده
مؤمنش خوشحال تر مى شود از خوشحالى مردى كه در بيابانى خطرناك قرار
داشته و شتر او با بار طعام و شرابش همراه او بوده ، پس سر به زمين
نهاده اندكى بخوابد، چون بيدار شود ببيند شترش رفته است . پس در طلب آن
شود تا آن كه گرما و تشنگى به قدرى كه خدا خواهد بر او فشار آورد،
گويد: به جايى كه بودم برمى گردم و مى خوابم تا بميرم . چون سر خود را
بر ساعدش گذاشته بخوابد تا مرگش فرا رسد، بيدار شود و ببيند شترش با
بار توشه و شرابش نزد او حاضر است . پس خداوند از توبه بنده مؤمنش از
اين مرد با مشاهده راحله اش خوشحالتر مى شود.
و فى (( الحدايق
)) عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال :
اتدرون من التائب ؟ قالوا؟ لا، يا رسول الله ، قال : اذا تاب العبد و
لم يرض الخصماء فليس بتائب . و من تاب فلم يزد فى العبادة فليس بتائب .
و من تاب و لم يغير فى لباسه فليس بتائب . و من تاب و لم يغير خلقه و
نيته فليس بتائب . و من تاب و لم يحفظ لسانه و لم يفتح قلبه و لم يوسع
كفه فليس بتائب . و من تاب و لم يقصر امله فليس بتائب . و من تاب و لم
يقدم فضل قوته بين يديه فليس بتائب . فاذا استقام على هذه الخصال فهو
تائب .
(38)
و در كتاب (( حدايق )) از
پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود: آيا ميدانيد تائب
(توبه كار) كيست ؟ گفتند: نه ، اى رسول خدا، فرمود: هرگاه بنده توبه
كند و خصماى خود را راضى نسازد تائب نيست . و هر كس توبه كند و در
عبادتش نيفزايد تائب نيست . و هر كس توبه كند و در لباسش تغييرى ندهد
تائب نيست . و هر كس توبه كند و اخلاقش و نيتش را تغيير ندهد تائب نيست
. و هر كس توبه كند و زبانش را حفظ نكرده ، دلش را باز ننموده و دستش
را نگشوده است تائب نيست . و هر كس توبه كند و آرزويش را كوتاه نسازد
تائب نيست . و هر كس توبه كند و اضافه خوراكش را پيشاپيش نفرستد (به
ديگران اطعام نكند) تائب نيست . پس هر گاه به اين خصلت ها پرداخت و بر
آن ها استوار ماند تائب است .
و فى (( الحدائق
)) عن ابى عبدالله عليه السلام : اذا تاب العبد
توبة نصوحا احبه الله ، فستر عليه فى الدنيا و الاخرة ، قلت : و كيف
يستر عليه ؟ قال عليه السلام : ينسى ملكيه (ما كتبا) عليه من الذنوب ،
و يوحى الى جوارحه : اكتمى عليه ذنوبه و يوحى الى بقاع الارض : اكتمى
ما كان يعمل عليك من الذنوب حين تلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من
الذنوب .
(39)
و در (( حدائق )) از امام
صادق عليه السلام روايت است كه : هر گاه بنده توبه نصوح
(40) كند خداوند او را دوست بدارد، پس در دنيا و آخرت
گناه او را بپوشد. گفتم : چگونه گناه او را بپوشد؟ فرمود: گناهان او را
از خاطر فرشتگان مامور وى ببرد، به اعضا و جوارحش وحى كند كه گناهانش
را كتمان كنيد، و به نقاط زمين وحى كند كه گناهانى را كه بر روى شما
انجام داده به هنگام ديدن وى بپوشانيد، و چيزى نيست كه بر او گواهى به
گناه دهد.
و فى (( الكافى
)) عن ابى جعفر عليه السلام قال : ان الله اوحى
الى داود عليه السلام ان اتيت عبدى دانيال فقل له : انك عصيتنى فغفرت
لك ، و عصيتنى فغفرت لك و عصيتنى فغفرت لك ، فان انت عصيتنى (فى )
الرابعة لم اغفر لك . فاتاه داود عليه السلام فقال : يا دانيال اننى
رسول الله اليك و هو يقول لك : انك عصيتنى فغفرت لك ، و عصيتنى فغفرت
لك ، و عصيتنى فغفرت لك ، فان انت عصيتنى الرابعة لم اغفر لك . فقال له
دانيال عليه السلام : قد ابلغت يا نبى الله . فلما كان فى السحر قام
دانيال فناجى ربه فقال : يا رب ، ان داود نبيك اخبرنى عنك اننى قد
عصيتك فغفرت لى ، و عصيتك فغفرت لى ، و عصيتك فغفرت لى ، و اخبرنى عنك
انى ان عصيتك فى الرابعة لم تغفر لى ، فوعزتك ان لم تعصمنى لاعصينك ،
ثم لاعصينك ، ثم لاعصينك .
(41)
و در (( كافى )) از امام
باقر عليه السلام روايت است كه : خداوند به داود عليه السلام وحى
فرستاد كه : اگر نزد بنده ام دانيال رفتى به او بگو: تو مرا معصيت كردى
، آمرزيدمت ؛ باز معصيت كردى ، آمرزيدمت ؛ باز معصيت كردى آمرزيدمت ؛
پس اگر بار چهارم مرا معصيت كنى تو را نيامرزم . داود عليه السلام نزد
وى رفت و گفت : اى دانيال من فرستاده خدا به سوى توام ، خدا به تو مى
فرمايد... (پيام خداوند را رساند)، دانيال گفت : اى پيامبر خدا همانا
پيام را رساندى . چون وقت سحر فرا رسيد دانيال به پا خاست ، با
پروردگارش مناجات نمود و گفت : پروردگارا، پيامبرت داود از توبه من خبر
آورده كه من سه بار تو را معصيت كرده ام و مرا آمرزيده اى ، و از تو به
من خبر داده كه اگر بار چهارم تو را معصيت كنم مرا نيامرزى ؛ پس به
عزتت سوگند كه اگر مرا مصون ندارى همانا به معصيت تو آلوده شوم ، به
معصيت تو آلوده شوم ، به معصيت تو آلوده شوم .
(42)
و عن ابى جعفر عليه السلام : التائب من الذنب
كمن لا ذنب له ، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزى ء.
(43)
و از امام باقر عليه السلام روايت است كه : كسى كه از گناه توبه كند
چون كسى است كه گناه نكرده ، و كسى كه بر گناه اصرار مى ورزد و در عين
حال از آن توبه مى كند چون كسى است كه (خدا را) مسخره مى كند.
و از جهت ثبات بر توبه و عدم نقض آن بخواند اين دعا را كه سرور اتقيا
در (( نهج البلاغه ))
فرموده است :
اللهم اغفر لى ما انت اعلم به منى ، فان عدت فعد
على بالمغفرة ، اللهم اغفرلى ما واءيت من نفسى و لم تجد له وفاء عندى .
اللهم اغفر لى ما تقربت به اليك (بلسانى ) ثم خالفه قلبى . اللهم
اغفرلى رمزات الالحاظ، و سقطات الالفاظ، و شهوات الجنان ، و هفوات
اللسان .
(44)
بارخدايا، گناهانى را كه خودت از من به آن ها داناترى بر من ببخش ، پس
اگر به گناه بازگشتم تو نيز به آمرزش باز گرد، خداوندا، آن چه را كه از
سوى خود وعده كردم و نزد من وفايى نسبت به آن نيافتى بر من ببخش .
خداوندا، آن چه را كه بدان وسيله (با زبانم ) به تو تقرب جستم سپس دلم
با آن مخالفت ورزيد بر من ببخش . خداوندا، اشارتهاى چشم ، گفتارهاى
ناهنجار، خواهشهاى دل ، و لغزشهاى زبان را بر من ببخش .
ثم اعلم ان التوبة فى الحقيقة جلاء للقلب ، فكما
لا تكفى فى جلاء المرآة قطع الادناس و الابخرة المسودة لوجهها، بل لابد
من تصقيلها و ازالة ما حصل فى جرمها من السواد، كذلك لا يكفى فى جلاء
القلب من ظلمات المعاصى و كدوراتها مجرد تركها و عدم العود اليها، بل
يجب محو آثار تلك الظلمات بانوار الطاعات فانه كما يرتفع الى القلب من
كل معصية ظلمة و كدورة كذلك يرتفع اليه من كل طاعة نور و ضياء، و
الاولى محو ظلمة كل معصية بنور طاعة تضادها؛ بان ينظر التائب الى
سيئاته مفصلة ، و يطلب لكل سيئة منها حسنة تقابلها، فياتى بتلك الحسنة
على قدر ما انى بتلك السيئة ، فيكفر استماع الملاهى مثلا باستماع
القرآن و الحديث و المسائل الدينية ؛ و يكفر مس خط المصحف محدثا
باكرامه و تقبيله و تلاوته ؛ و يكفر المكث فى المساجد جنبا بالاعتكاف و
كثرة الاقامة فى زواياه ، و امثال ذلك .
سپس بدان كه توبه در حقيقت صيقل دل است ، و همان طور كه در صيقلى شدن
آينه جلوگيرى از چركها و بخارهايى كه چهره آينه را سياه مى كند كافى
نيست ، بلكه بايد آن را جلا داد و سياهى هايى را كه در جرم آن پيدا شده
زدود، همچنين در صيقلى شدن دل از تاريكى ها و تيرگى هاى گناهان صرف ترك
و عدم بازگشت به آن ها كافى نيست ، بلكه لازم است آثار آن تاريكى ها را
به نور طاعات محو نمود، چه همان گونه كه از هر گناهى ظلمتى و تيرگى اى
به قلب بر مى رود، همچنين از هر طاعتى روشنائى و نورى به آن بر مى رود.
و بهتر است كه هر نوع گياهى را با نور طاعتى ضد آن ناپديد ساخت ، به
اين گونه كه توبه كننده به تفصيل گناهانش را وارسى كند، و براى هر
گناهى كار خوبى را كه ضد آن است بجويد، پس به اندازه همان گناه از اين
كار خوب به جا آورد؛ مثلا گناه شنيدن آوازهاى لهو و موسيقى را با شنيدن
قرآن و حديث و مسائل دينى ؛ و گناه مس خط قرآن را بى وضو، به گرامى
داشتن و بوسيدن و تلاوت آن ؛ و گناه جنب در مسجد ماندن را به اعتكاف و
بسيار ماندن در گوشه هاى آن برطرف سازد. و امثال اين ها.
تنبيه : (مراتب توبه )
و اعلم ايضا ان التوبة فى البدايات :
(45) الرجوع عن المعاصى بتركها و الاعراض عنها؛ و فى
الابواب : ترك الفضول القولية و الفعلية المباحة ، و تجريد النفس عن
هياة الميل اليها و بقايا النزوع الى الشهوات الشاغلة عن التوجه الى
الحق ؛ و فى المعاملات : الاعراض عن روية فعل الغير و الاجتناب عن
الدواعى و افعال النفس بروية افعال الحق ؛ و فى الاخلاق : التوبة عن
ارادته و حوله و قوته ؛ و فى الاصول : الرجوع عن الالتفات الى الغير، و
الفتور فى العزم ؛ و فى الاودية : الانخلاع عن عليه بمحو عمله فى علم
الحق ، و التوبة عن الذهول عن الحق فى حضوره ولو طرفة عين ؛ و فى
الاحوال : (عن ) السلو عن المحبوب و الفراغ الى ماسواه و لو الى نفسه ؛
و فى الولايات : عن الهدو بدون الوجد، و عن التكرر بدون التلوين ،
(46) و الحرمان عن نور الكشف ؛ و فى الحقايق : عن
مشاهدة الغير و بقاء الانية ؛ و فى النهايات عن ظهور البقية .
(47)
و نيز بدان كه توبه در بدايات : بازگشت از گناهان به سبب ترك و اعراض
از آن هاست ؛ و در ابواب : ترك اقوال و افعال مباح بيش از قدر ضرورت ،
و مجرد ساختن نفس از هيات ميل به آن ها و از بازمانده هاى گرايش به
شهواتى است كه آدمى را از توجه به سوى حق مشغول مى دارد. و در معاملات
: اعراض از ديدن فعل غير (خدا) و پرهيز از انگيزه ها و افعال نفس است
به وسيله ديدن افعال حضرت حق ؛ و در اخلاق : توبه از اراده و قوت و
نيروى خود است ؛ و در اصول : بازگشت از التفات به غير (خدا) و از سستى
در عزم و تصميم است ؛ و در اوديه : گسستن از علم خود است به سبب محو
ساختن علم خويش در علم حضرت حق ، و توبه از غفلت است از جناب حق در
حضور او ولو در يك لحظه ؛ و دراحوال : توبه از غفلت و فراموشى از محبوب
و سرگرم شدن به غير اوست ولو به خودش ؛ و در ولايات توبه از سكون بدون
وجد، و از كدورت به تلوين ، و محروم بودن از نور مكاشفه است ؛ و در
حقايق : توبه از مشاهده غير (خدا) و بقاء خوديت است ؛ و در نهايات :
توبه از ظهور باقى مانده (خوديت ) است .
|