بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۵۵ -


... و اين همان نظريه اى است كه در ((بحار)) بدان ميل نموده آن جا كه از ((كنز كراجكى)) از سلام بن مستنير روايت نموده است كه گفت : از امام باقر عليه السلام از قول خداى متعال كه مى فرمايد: ((روزى كه مردان و زنان منافق به مؤ منان گويند...)) سؤ ال كردم ، فرمود: هان ، اين آيه درباره ما و شيعيان ما و منافقان [و] كافران نازل شده است . چون روز قيامت شود و خلايق در راه محشر محبوس شوند، خداوند ديوارى از ظلمت قرار دهد كه درى دارد و در آن رحمت - يعنى نور - است ، و بيرون آن از سوى خدا عذاب - يعنى ظلمت - است . خداوند ما و شيعيان ما را در داخل آن ديوار كه رحمت و نور در آن است مى برد، و دشمن ما و كفار را در بيرون آن ديورا كه تاريكى در آن است ؛ پس ‍ دشمنان ما و شما از بيرون همان درى كه در آن ديوار قرار دارد شما را ندا مى دهند كه آيا در دنيا با شما نبوديم ؟ پيامبر ما و شما يكى است ، نماز و روزه و حج ما و شما يكى است . پس فرشته اى از سوى خداى متعال به آنان ندا دهد كه : آرى ، ولى شما پس از پيامبرتان خود را فريفتيد، سپس پشت كرديد و از پيروى آن كس ‍ كه پيامبرتان شما را ماءمور بدان ساخته بود دست كشيديد و منتظر پيشامدهاى ناگورا براى او شديد، و درباره آن چه پيامبرتان فرموده بود ترديد كرديد، و آرزوها و تصميمى كه به اتفاق بر مخالفت اهل حق گرفته بودى شما را فريب داد، و بردبارى خدا در آن حال شما را گول زد تا اين كه حق - يعنى ظهور على بن ابى طالب عليه السلام و اولاد آن حضرت كه پس از او به حق به امامت رسيدند -، و غرور - يعنى شيطان - شما را نسبت به خدا فريب داد، پس امروز هيچ فديه اى از شما و نه از كسانى كه كافر شده اند پذيرفته نيست ؛ يعنى از شما كار نيكى كه بتوانيد بدان وسيله خود را آزاد سازيد دريافت نمى شود، و جايگاه شما آتش است ؛ آن جا به شما سزاوارتر است و بدبازگشت گاهى است .

و روى ايضا تاءويل آخر عَن عطا، عَن ابن عباس قَالَ سالت رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَن هَذِهِ الاية فَقَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : انا السرور، و على الباب .(1290)

و نيز تاءويل ديگرى از ابن عباس روايت شده است كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره اين آيه پرسيدم ، فرمود: من آن ديوارم ، و على آن در است .

بيان : فالمراد على التفسير الاخير: من دخل الباب باطاعة على عليه السلام و موالاته فهو [فى] الرحمة ، و من لم يدخل فهو [فى] الحيرة فِى الدنيا و الظلمة و العذاب فِى الْاخِرَة . و لَا ينافِى التفسير الاول ، لان السور المضروب و بابه هما ولاية محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام و مثلا للناس ؛ و جميع الاحوال و الافعال فِى الدنيا يتجسم فِى النَّشْاءَة اَلْاُخْرَى ، اما بالامثلة الشبيهة بها بازائها، او بتحول الاعراض هناك جواهر، و الاول اوفق لحكم العقل ، و لَا ينافيه صريح ما ورد فِى النقل .

بيان : پس مراد از آيه بنابر تفسير دوم اين است كه هر كس با اطاعت و دوستى على عليه السلام داخل آن در شود، در رحمت است ، و هر كه داخل نشود در سرگردانى در دنيا، و تاريكى و عذاب در آخرت است . و با تفسير اول منافات ندارد زيرا آن ديوار كشيده شده و در آن ، هر دو ولايت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام است ، و آن دو براى مردم ممثل مى شوند. و جميع احوال و افعالى كه در دنيا انجام شده در نشاءه ديگر مجسم و ممثل مى گردند، يا با مثالهايى كه شبيه آن ها و به ازاى آن هاست ، يا اين كه در آن جا اعراض به جوهر تحول مى يابند؛ و ولى با حكم عقل موافقتر است و صريح آن چه در نقل رسيده نيز با آن منافات ندارد.

قَالَ الشيخ البهايى - قدس الله روحه -: تجسم الاعمال فِى النَّشْاءَة الاخروية قد ورد فِى احاديث متكثرة من طرق المخالف و الموالف ، و قد روى اصحابنا - رضى الله عنهم - عَن قيس بن عاصم اءِنَّهُ قَالَ: وفدت مع جماعة من بنى تميم على النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم فدخلت عليه و عنده الصلصال بن الدلهمس ، فقُلْتُ: يا نبى الله عظنا موعظة ننتفع بها، فانا قوم نعبر فِى البرية .

فَقَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : يا قيس اءنّ مع العز ذلا، و اءنّ مع الحياة موتا، و اءنّ مع الدنيا آخرة ، و اءنّ لِكُلِّ شى ء حسيبا، و اءنّ لِكُلِّ اجل كتابا، و اءِنَّهُ لَا بد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حى ، و تدفن معه و اءَنْتَ ميت ؛ فَاءِن كان كريما اكرمك ، و اءن كان لئيما اساءك ، ثُمَّ لَا يحشر الا معك ، و لَا تحشر الا معه ، و لَا تسال الا عنه ، فلا تجعله الا صالحا، فاءِنَّهُ اءنْ صلح انست به ، و اءنْفسد لَا تستوحش الا منه ، و هو فعلك - الخبر.(1291)

شيخ بهايى - قدس الله روحه - فرموده : تجسم اعمال در نشاءه آخرت در ضمن احاديث بسيارى از طريق مخالف و موافق رسيده است ، و اصحاب ما - رضى الله عنهم - از قيس بن عاصم روايت كرده اند كه گفت : ((با گروهى از بنى تميم حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيده بر آن حضرت وارد شدم صلصال بن دلهمس نيز نزد آن حضرت بود، عرض كردم : اى پيامبر خدا، ما را موعظتى فرما كه از آن استفاده كنيم ، چه ما قومى باديه نشين هستيم [و كمتر حضور شما توانيم رسيد]. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى قيس ، همانا با عزت ذلتى ، و با زندگى مرگى ، و با دنيا آخرتى ، و هر چيزى را حسابگرى . و هر اجلى را نوشته اى است ؛ اى قيس ، تو ناگزيرى از همراهى كه با تو به خاك سپرده مى شود در حالى كه زنده است ، و تو با او به خاك سپرده مى شوى در حالى كه مرده اى ؛ اگر كريم باشد تو را گرامى دارد، و اگر پشت باشد تو را بدى رساند، سپس جز با تو محشور نشود، و تو جز با او محشور نگردى ، و جز از او باز پرسى نشوى ؛ پس جز صالح قرارش مده . كه اگر صالح بود به او انس يابى ، و اگر فاسد بود جز از او وحشت نخواهى داشت ، و آن عمل توست)).

ثُمَّ قَالَ: قَالَ بعض اصحاب القلوب : اءنّ الحيات و العقارب ، بل و النيران اَلَّتِى تظهر فِى الْقِيَامَةِ هى بعينها الاعمال القبيحة و الاخلاق الذميمة و العقايد الباطلة اَلَّتِى ظهرت فِى هَذِهِ النَّشْاءَة بهذه الصورة ، و تجلبت بهذه الجلابيب ، كما اءَنْ الروح و الريحان و الحور و الثمار هى الاخلاق الزكية و الاعمال الصالحة و الاعتقادات الحقة اَلَّتِى برزت فِى هَذَا العالم بهَذَا الزى و تسمت بهَذَا الاسم ، اءِذَا الحقيقة الواحدة تختلف صورها باختلاف الاماكن فتحلى فِى كل موطن بحلية و تنزيى فِى كل نشاة بزى . و قَالَوا: اسم الفاعل فِى قَوْله تعالى : يستعجلونك بالعذاب و اءن جهنم لمحيطة بالكافرين ،(1292) ليس بمعنى الاستقبال باءن يَكوُن المراد انّها ستحيط بهم فِى النَّشْاءَة اَلْاُخْرَى ، كما ذكره الظاهريون من المفسرين ، بل هو على حقيقته اى معنى الحال ، فَاءِن قابيحهم الخلقية و العملية و الاعتقادية محيطة بهم فِى هَذِهِ النَّشْاءَة و هى بعينها جهنم اَلَّتِى ستظهر عليهم فِى النَّشْاءَة الاخروية بصورة اَلْنَّار و عقاربها و حياتها.

و قس على ذَلِكَ قَوْله تعالى : اَلَّذِى نَ ياكلون اموال اليتامى ظلما - الاية ،(1293) و لَا تجزون الا ما كنتم تعملون (1294) كالصريح فِى ذَلِكَ، و مثله فِى القرآن العزيز كثير، و ورد فِى الاحديث النبوية منه ما لَا يحصى كقَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : اَلَّذِى يشرب فِى آنية الذهب و الفضة فَاءِنَّمَا يجرجر فِى جوفه نار جهنم ، و قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : الظلم ظلمات يَوْم الْقِيَامَةِ،(1295) و قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : اَلْجَنَّة قيعان و اءنّ غراسها سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه ؛ الى غير ذَلِكَ من الاحاديث المتكثرة . و الله الهادى الى الصواب (1296). انتهى كلامه رفع الله فِى الْجَنَّة مقامه .

سپس فرموده : يكى از اصحاب قلوب گفته است : ((مارها و عقرب ها، بلكه آتشهايى كه در قيامت ظاهر مى شوند عينا همان كارهاى زشت و خوى هاى نكوهيده و عقايد باطله اى است كه در آن نشاءه به اين صورت ها جلوه نموده و به اين لباس ها و پوششها در آمده اند، همانطور كه آسايش و گياه هاى خوشبو و حور و ميوه ها عينا همان خوى هاى پاك و پسنديده و كردارهاى شايسته و اعتقادات حقه اى است كه در آن عالم به اين شكل جلوه كرده و به اين نام ها نامگذارى شده اند، چه يك حقيقت با اختلاف مكان ها صور مختلفِى به خود مى گيرد و در هر جا به زيورى آراسته شده و به شكل و هيئتى در مى آيد. و گفته اند: اسم فاعل (محيطة = احاطه كننده) در اين آيه : ((و از تو عجله در عذاب را مى خواهند، و همانا دوزخ هر آينه به كافران احاطه كننده است)) به معنى آينده نيست كه معنى چنين باشد كه دوزخ در آينده كه قيامت است به آنان احاطه خواهد كرد، چنان كه اهل ظاهر از مفسران گفته اند، بلكه بر معناى حقيقى خود كه زمان حال است باقى است ، چه زشتى هاى اخلاقى و عملى واعتقادى آنان در همين نشاءه به آنان احاطه دارد و اين ها عينا همان دوزخى ها هستند كه در نشاءه آخرت به صورت آتش و عقرب ها و مارها در مى آيند.

بر همين منوال مقايسه كن آيه ((آنان كه اموال يتيمان را به ناحق مى خورند...)) را، و آيه ((و جزا داده نمى شويد مگر همان را كه عمل مى كرديد)) در اين مطلب صراحت دارد، و مانند اين ها در قرآن عزيز بسيار، و در احاديث نبوى بى شمار است ، مانند ((آنكس كه در ظروف طلا و نقره مى آشامد جز اين نيست كه در شكمش دوزخ حركت و صدا مى كند)) و ((ظلم تاريكى هاى روز قيامت است)) و ((بهشت سرزمين خشك و هموارى است ، نهالهاى آن سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه است)) و احاديث بسيار ديگرى از اين دست . و خداوند هدايت كننده به راه راست است . پايان كلام شيخ بهايى كه خداوند مقام او را در بهشت بلند گرداند.

اقول : القول باستحالة انقلاب الجوهر عرضا و العرض جوهرا فِى تِلْكَ النَّشْاءَة مع القول بامكانها فِى النَّشْاءَة الْاخِرَة قريب من السفسطة ، اءِذَا النَّشْاءَة الاخروية ليس الا مثل تِلْكَ النَّشْاءَة ، و تخلل الموت و الاحياء لَا يصلح اءَنْ يصير منشاء لامثال لذلك ؛ و القياس ‍ على حال النوم و اليقظة اشد سفسطة ، اءذْ ما يظهر فِى النوم اءِنَّمَا يظهر فِى الوجود العلمى ، و ما يظهر فِى الخارج فَاءِنَّمَا يظهر بالوجود العينى ؛ و لَا استعباد كَثِيرا فِى اختلاف الحقايق بحسب الوجودين ، و اما النشاءتان فهما من الوجود العينى و لَا اختلاف بينهما الا بما ذكرنا، و قد عرفت اءِنَّهُ لَا يصلح لاختلاف الحكم العقلى فِى ذَلِكَ. و اما الايات و الاخبار فهى غير صريحة فِى ذَلِكَ، اءذْ يمكن حملها على اءَنْ الله تعالى بخلق هَذِهِ بازاء تِلْكَ او هى جزاؤ ها، و مثل هَذَا المجاز شايع . و بهَذَا الوجه وقع التصريح فِى كثير من الاخبار و الايات . و الله يعلم و حججه عليهم السلام))،(1297)

من (علامه مجلسى) گويم : قول به محال بودن تبديل شدن جوهر به عرض و عرض به جوهر در اين نشاءه ، با قول به امكان آن در نشاءه آخرت قريب به سفسطه و مغالطه است ، چه نشاءه اخروى با اين نشاءه تفاوتى ندارد بو فاصله شدن مرگ و زنده شدن صلاحيت آن را ندارد كه بدان سبب ميان اين دو نشاءه فرق نهاده شود؛ و مقايسه كردن آن (عالم آخرت) با حال خواب و بيدارى مغالطه شديدترى است ، زيرا آن چه در خواب پيدا مى شود در وجود علمى است ، و آن چه در خارج ظهور مى كند با وجود عينى است ؛ البته در اختلاف حقايق به حسب دو نوع وجود استبعاد زيادى وجود ندارد، ولى نشاءه دنيا و آخرت هر دو از يك نوع وجود برخوردارند و آن وجود عينى است و اختلافِى ميان آن دو نيست مگر آن چه كه گفتيم (فاصله شدن مرگ و زنده شدن مجدد)، و دانستى كه اين مطلب صلاحيت آن را ندارد كه حكم عقلى در مورد آن تفاوت پيدا كند. اما آيات و اخبار نيز در اين مطلب (تجسم اعمال) صراحت ندارد، زيرا ممكن است خداى متعال آن صورت ها را به ازاى اين اعمال بيافريند يا جزاى اينها باشند؛ و اين گونه مجاز شايع است ، و به اين وجه در بسيارى از اخبار و آيات تصريح به عمل آمده است . و البته خدا و حجت هاى الهى مى دانند)). پايان كلام مرحوم مجلسى .

و لَا يخفِى اءَنْ كلامه فِى هَذَا الكتاب مغاير لما تقدم من ((عين الحياة))، و فِى كلامه نظر غير مخفِى على الناظر فيه . و عالم النوم كما ستقف عليه اءن شاء الله تعالى من عالم المثال ، و اكثر الاخبار الواردة فِى هَذَا الباب غير قابل للتاويل ؛ و لَا داعى على التاويل ، اءذْ لَا تنافِى بين الاخبار و بينها و بين حكم العقل .

پوشيده نيست كه سخن ايشان در اين كتاب (بحارالانوار) مغاير مطلبى است كه از ((عين الحياة)) ايشان نقل شد، و در سخن ايشان نظر است كه بر بيننده پوشيده نيست . و عالم خواب - چنان كه به خواست خدا خواهى دانست - از عالم مثال است [و وجودش ‍ عينى است نه علمى] و بيشتر اخبارى كه در اين باب وارد شده غيرقابل تاءويل است ، و انگيزه اى هم براى تاءويل وجود ندارد زيرا ميان اخبار و اين نظريه و حكم عقل منافاتى به چشم نمى خورد.

سيزدهم : از شرايطى كه معتبر است در شيخ آن است كه بايد در وى ايثار باشد تا مصالح مريد و حظ او را بر مصالح و حظ خود ترجيح مى دهد: و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة .(1298)

و فِى ((مجالس ابن الشيخ)) (ره) عَن معلى بن خنيس قَالَ: قُلْتُ لابى عبدالله عليه السلام : ما حق المؤ من على المؤ من ؟ قَالَ: سبعة حقوق واجبات ، ما منها حق الا واجب عليه ، اءنْ خالفه خرج من ولاية الله و ترك طاعته و لم يكن لله فيه نصيب . قَالَ: قُلْتُ: حدثنى ما هن ؟ قَالَ: ويحك يا معلى انى عليك شفيق اخشى اءَنْ تضيع و لَا تحفظ، و اءَنْ تعلم و لَا تعمل . قَالَ: قُلْتُ: لَا حول و لَا قوة الا بالله العلى العظيم . قَالَ: ايسر حق منها اءَنْ تحب له ما تحب لنفسك ، [و تكره له ما تكره لنفسك]. و الحق الثناى اءَنْ تمشى الى حاجته و تبتغى رضاه و لَا تخالف قَوْله . و الحق الثالث اءَنْ تصله بنفسك و مالك و يديك و رجاليك و لساءِنَّكَ. و الحق الرابع اءَنْ تكون عينه و دليله و مرآته و قميصه . و الحق الخامس اءَنْ لَا تشبع و يجوع ، و لَا تسكتسى و يعرى ، و لَا تروى و يظماء. و الحق السادس ‍ اءَنْ يَكوُن لك امراءة و خادم و ليس لاخيك امراءة و خادم فتبعث بخادمك فتغسل ثيابه ، و تصنع طعامه ، و تجيب دعوته ، و تشهد جنازته ، و تعود مريضه ، و تشخص ببدنك فِى قضاء حوايجه و لَا تلجئه الى اءَنْ يساءلك . فاءِذَا حفظت ذَلِكَ منه فقد وصلت ولايتك بولايته ، و ولايته بولاية الله تعالى .(1299)

و در ((مجالس ابن شيخ)) از معلى بن خنيس روايت است كه : به امام صادق عليه السلام گفتم : حق مؤ من بر مؤ من چيست ؟ فرمود: هفت حق واجب است ، هيچ يك از آن ها نيست مگر اين كه بر او واجب است كه اگر از آن تخلف كند از تحت ولايت و سرپرستى خدا بيرون رفته و اطاعت خدا را ترك نموده و خدا را در او بهره اى نيست . گفتم : به من خبر ده كه آن ها كدام است ؟

فرمود: واى بر تو اى معلى ، من به تو مهربانم مى ترسم تضييع كنى و محافظت ننمايى و بدانى و عمل نكنى . گفتم : هيچ حول و قوه اى نيست مگر به دست خداوند والاى بزرگ . فرمود: آسانترين آن حقوق آن است كه براى او دوست بدارى آن چه را براى خود دوست مى دارى [و براى او ناخوش دارى آن چه را كه براى خود ناخوش مى دارى].

حق دوم آن كه : در بر آوردن حاجت او تلاش كنى ، خشنودى او را طلبى و با سخنش مخالفت نورزى .

حق سوم آن كه : با جان و مال و دست و پا و زبانت با او پيوند داشته باشى .

حق چهارم آن كه : چشم و راهنما و آينه و لباس او باشى .

حق پنجم آن كه : تو سير و او گرسنه ، تو پوشيده و او عريان ، و تو سيراب و او تشنه نباشد.

حق ششم آن كه : اگر زن و خادمى دارى و برادرت زن و خادم ندارد، خادمت را نزد او فرستى ، تا لباسش را بشويد، غذا برايش ‍ بپزد و بسترش را آماده نمايد. كه همه اين ها ميان او و تو مشترك است .

حق هفتم آن كه : سوگندش را بپذيرى ، دعوتش را اجابت كنى ، بر جنازه مربوط به او حاضر شوى ، مريضش را عيادت كنى ، در بر آوردن حاجاتش شخصا تلاش كنى و او را مجبور به درخواست از خودت نسازى . پس هر گاه اين امور را در مورد او حفظ كردى همانا دوستى خود را به دوستى او، و دوستى او را به دوستى خداوند پيوند داده اى .

چهاردهم : كرم است . بايد كه در وى كرم باشد تا مريد را بخشش ‍ ولايت تواند كرد. اعلم اءَنْ الكريم لَا يبالى ما اعطاى و لمن اعطى ، و اءنْ رفع حاجة الى غيره لَا يرضى ، و اءِذَا اعطى زاد على منتهى الرجاء، و لَا يضيع من لاذ به و التجا، و اءِذَا وعد وفى ، و اءِذَا قدر عفا، و اءِذَا جفِى عاتب و ما استقصى و يغنيه عَن الوسايل و الشفعاء.

بدان كه شخص كريم باك ندارد چه مى بخشد و به كه مى بخشد، اگر حاجتى به غير او برده شود خشنود نمى شود، چون ببخشد نهايت چشمداشتى را كه از او مى رود مى بخشد، كسى را كه به او پناه آورده ضايع نمى گذارد، چون وعده كند وفا نمايد، چون قدرت يابد صرف نظر كند، و چون به او جفا شود سرزنش مى كند ولى نه زياد، و جفاكار را از آوردن واسطه و ميانجى بى نياز مى سازد.

و فِى ((روح الاحباب)): و روى اءَنْ منشدا اءنشد بين يدى عبدالله بن جعفر قول القايل :

اءنّ الصنيعة معروف لَا تكون صنيعة   حتّى يصاب بها طريق المصنع
(1300)

فَقَالَ عبدالله بن جعفر: قبح الله قائله ، دعا النَّاس الى البخل ، و لكن اصنع المعروف الى من هو اهله و الى من ليس اهله ؛ فَاءِن اصبت اهله فهو اهله ، و اءنْ لم تصب اهله فانت من اهله . فهَذَا كما قُلْتُ:

يد المعروف غيم حيث كانت   تلقاها كفور او شكور
فعند الشاكرين لها جزاء   و عندالله ما كفر الكفور

در كتاب ((روح الاحباب)) آمده است كه : روايت است كه شخصى نزد عبدالله بن جعفر [طيار كه به سخاوت مشهور بود] اين شعر را از شاعرى خواند: ((نيكى خوب است ، ولى نيكى واقعى نيست تا اين كه در راه نيكى كردن واقع شود)).

عبدالله بن جعفر گفت : خداوند روى گوينده اش را زشت كناد، مردم را به بخل دعوت نموده است ، ولى تو نيكى كن ، به اهلش ‍ باش يا به نااهل ؛ اگر به اهلش كردى كه آن شايسته نيكى بوده ، و اگر به نااهل كردى خودت كه اهل نيكى هستى . و اين آن گونه است كه خودم گفته ام (شعر): ((دست نيكى بسان ابر است هر جا كه باشد، كه ناسپاس و سپاسگزار هر دو آن را دريافت مى دارند. نيكى را نزد سپاسگزاران پاداش است ، و نزد خدا ناسپاسى ناسپاس اثرى ندارد)).

و يروى اءَنْ عبدالله بن جعفر - رضى الله عنه - نزل باعرابى فِى يوم مصير(1301) و الاعرابى لم يعرفه ، فاضافه و ذبح له عنزا، فلما اراد الخروج قَالَ لغلامه مقسم : كم معك ؟

قَالَ: خمسمائة دينار. قَالَ: اعطها الاعرابى . فَقَالَ الغلام : تعطى اعرابيا خمسمائة دينار على عنز ذبحها لك و هو لَا يعرفك ؟ قَالَ: فَاءِن لم يعرفنى هو فانا اعرف بنفسى و اعطاه الخمسمائة ، فانشاء الاعرابى يَقوُل :

توسمت فيه الخير لما رايته   و قُلْتُ لعرسى : المرء عَن آل هاشم
و الا فمن آل المراد فانهم   ملوك عظام من ملوك اعاظم
فقمت الى عنز من بقية اعنز   لاذبحها فعل امرء غير عالم
فعوصنى منها غنايى و لم يكن   يساوى لحوم العنز خمس ‍ دراهم
بخمسمائة من دنانير عوضت   من العنز ما جارت به كف آدم
فقُلْتُ لعرسى فِى الخلا و صبيتى   احقا نرى ام هن احلام نائم

(1302)

و روايت است كه عبدالله بن جعفر در روز سختى بر بيابانگردى وارد شد و آن شخص او را نشناخت ، پس وى را ميهمانى كرد و بزيرا براى او سر بريد. عبدالله به هنگام رفتن به غلامش مقسم گفت : چقدر پول همراه دارى ؟ گفت : پانصد دينار. گفت : همه را به اين شخص بده . غلام گفت : به يك بيابانگردى كه تو را نمى شناسد به خاطر بزى كه برايت سر بريده پانصد دينار مى دهى ؟ عبدالله گفت : اگر او مرا [به سخاوت] نمى شناسد من خودم را [به سخاوت] مى شناسم . پانصد دينار را به او داد، آن شخص اين اشعار بگفت : ((چون او را ديدم نشانه هاى خير را در او مشاهده كردم ، و به همسرم گفتم كه اين مرد از آل هاشم است . و اگر نه از آل مراد است كه آنان از بزرگترين پادشاهان بزرگند. پس به سوى بزى كه از بزها مانده بود رفته تا آن را سر ببرم چون كسى كه از چيزى با خبر نيست . او در عرض آن قدر به من بخشيد كه بى نياز شدم ، و با اين كه گوشت يك بز پا پنج درهم هم برابر نيست ، ولى پانصد دينار به عوض آن بز به من داد، كه اين سخاوتى است كه از دست انسانى مى چكد. پس در خلوت به همسر و كودكانم گفتم كه آيا اين حقيقت است كه ما مى بينيم يا روياى شخص خواب است))؟!

قَالَ بعض الحكماء: الكرم خصلة جامعة لخصال الخير. و قيل : الكرم مجمع المفاخر. و ساءل معاوية الحسن بن على عليهماالسلام عَن النجدة و الكرم و المروة ، فَقَالَ الحسن عليه السلام : اما الكرم فالتبرع بالمعروف ، و الاعطاء قبل السوال ، و الاطعام فِى المحل . و اما النجدة فالذب عَن الجار، و الصبر فِى المواطن ، و الاقدام عند الكريهة . و اما المروة فحفظ الرجل دينه ، و احرازه نفسه من الدنس ، و قيامه لضيفه ، و اداء الحقوق .(1303)

يكى از حكما فرموده : كرم خصلتى است كه ساير خصال نيك را در بر دارد. و گفته اند: كرم مجمع همه مفاخر است . معاويه از حسن بن على عليهماالسلام از شجاعت و كرم و جوانمردى پرسش كرد، حضرت فرمود: كرم نيكى كردن مجانى ، و بخشش ‍ پيش از درخواست ، و اطعام كردم در قحطى است .

شجاعت و دليرى دفاع از همسايه ، و پايدارى در جبهه ها، و اقدام به هنگام شدت جنگ است . و جوانمردى محافظت كردن مرد بر دين ، و خوددارى از پستى ، و برخاستن براى ميهمان ، و اداى حقوق است .

پانزدهم : توكل است . بايد كه در وى قوت توكل باشد، و بر كمال ، تا به سبب رزق مريدان متاسف نشود، و مريد را از خوف معيشت او رد نكند؛ اگر يكى باشد و اگر هزار، داند كه هر كه آيد روزى او از پس او آيد، بلكه بيشتر آيد.

زالكى كرد سر برون ز نهفت (1304)   كشته خويش خشك ديد و بگفت
كه اى هم آن نو و هم آن كهن   رزق با توست هر چه خواهى كن

آورده اند كه زن حاتم اصم در صحبت او چنان پرداخته بود كه يك روز زن را گفت : به سفر مى روم چقدر نفقه خواهى كه بدهم ؟ گفت : چندان كه زندگانى مرا خواهى . گفت : زندگانى تو در تصرف و قدرت من نيست . زن گفت : روزى هم به قدرت تو نيست . حاتم گفت : احسنت . اشاره به آيه شريفه : هو اَلَّذِى خلقكم ثُمَّ رزقكم (1305) است كه خلق بدانند همچنان كه در خلقت ايشان را اختيارى نيست ، در امر رزق هم اختيارى نيست . پس ‍ چون حاتم به سفر رفت زنى از زن او پرسيد كه حاتم براى تو چه نفقه بنهاد؟ گفت : حاتم روزى خواره بودا، روزى ده نبود، اما روزى ده اينجاست به سفر نرفته است .

و ديگر آورده اند كه شخصى ده هزار درهم به نزد ابراهيم ادهم آورد، او قبول نكرد و گفت : من سلطنت را دادم و فقر را خريدم تا نام مرا در دفتر فقراى حضرت خدا نوشته اند، و تو مى خواهى كه نام مرا به اين ده هزار درهم از ميان دفتر خدا بيرون كنى ؟!

آورده اند كه شقيق بلخى در اول حال از توانگران بود، روزى بنده اى را ديد كه بازى و مزاح مى كند، و مردمان به قحط مبتلا بودند. خواجه شقيق او را گفت : نه شرط است در وقتى كه مردان در قحط گرفتارند تو به مزاح مشغول باشى . گفت : مرا چه غم ؟ خواجه اى دارم يك ده خاصه اوست ، از آن ده او را چندان حاصل آيد كه ما را كافِى است . شقيق متنبه شد گفت : خواجه مخلوق است ، يك ده بيش ندارد و غلامش رزق ندارد، پس ‍ مسلمانان غم روزى چگونه مى خورند كه خداوند ايشان توانگر و بى نياز است و عوالم بسيار دارد؟!

اما تفسير توكل چنان چه در مرتبه دوم اءن شاء الله تعالى بيايد آن كه : خلق را لَا يعطى و لَا يمنع ، و لَا يضر و لَا ينفع (1306) داند.

و فِى ((الكافى)) عَن ابى عبدالله عليه السلام قَالَ: ليس شى ء الا و له حد. قَالَ: قُلْتُ: جعلت فداك فما حد التوكل ؟ قَالَ: اليقين . قُلْتُ: فما حد اليقين ؟ قَالَ: اءَنْ لَا تخاف مع الله شيئا.(1307)

و در ((كافى)) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : ((چيزى نيست جز آن كه حد و مرزى دارد. [راوى] گويد: گفتم : فدايت بشوم مرز توكل چيست ؟ فرمود: يقين . گفتم : مرز يقين چيست ؟ فرمود: اين كه با خدا از هيچ نهراسى)).

و فِى ((الكافى)) عَن اميرالمؤ منين عليه السلام : لَا يجد عبد طعم الايمان حتّى يعلم اءَن ما اصابه لم يكن ليخطاءه ، و اءَنْ ما اخطاءه لم يكن ليصيبه ، و اءَنْ الضار [و] النافع هو الله عزّ و جل .(1308)