و در ((حق اليقين))
آورده است كه : در ((محاسن)) به سند
صحيح از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت كرده است كه : ((چون
مؤ من مى ميرد با او داخل مى شود در قبرش شش صورت كه يكى از آن ها خوشروتر و خوش
هيات تر و خوشبوتر و پاكيزه تر است از باقى صورت ها، پس يكى از جانب راست مى ايستد،
و يكى از جانب چپ ، و يكى در پيش رو، و يكى در پايين پا، [و يكى در عقب سر]، و آن
كه خوشروتر است بر بالاى سر است . پس سؤ ال يا عذاب را از هر جهت كه مى آيد آن كه
در آن جهت ايستاده است مانع مى شود. پس آن كه از همه خوشروتر است به ساير صورت ها
مى گويد: شما كيستيد، خدا شما را جزاى خير دهد از جانب من ؟ صاحب جانب راست گودى :
من روزه ام ، و صاحب جانب چپ گويد: من زكاتم ، و آن كه در پيش روى است گويد: من
روزه ام ، و آن كه در عقب است گويد: من حج و عمره ام و آن كه در پايين پا ايستاده
است گويد: من بر و احسان [به] برادران مؤ منم . پس آن ها به او گويند كه : تو كيستى
كه از همه ما بهتر و خوشروتر و خوشبوى تر؟ گويد كه من ولايت آل محمدام صلى الله
عليه و آله و سلم)).(1280)
قَالَ فِى ((المجلى)):
((و قد حقق بعض اهل الاشراق على قاعدة الاشراق فَقَالَ: اءنّ
العذاب الوارد على النفس بعد مفارقة البدن اءِنَّمَا هو لتقصيرها و خططّتها لَا
لمنتقم خارجى عاقبها و انتقم منها كما يتوهمه العوام ، كما اءنّ العذاب الحاصل فِى
العالم بالاسباب الخارجة ، و ليس الامر كذلك لعذبها، فَاءِن العذاب لها اءِنَّمَا
هو بسبب الهيئات الردية و الاخلاق السيئة و هى حاملة لعذابها معها و موجبة له بسبب
تِلْكَ الهيئات ؛ هى الموجبة لعذاب نفسها، فانها متى فارقت متلطخة بالملكات
المذمومة و الهيئات الرذيلة و زال الحجاب البدنى عنها شاهدت ثمار تِلْكَ الهيئات ،
و عاينت مرارة تِلْكَ اسيئيات فتاذت بذلك ، ورد اليها اعمالها القبيحة بعينها و
كانت عقابها. و اليه الاشارة بقَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : اءِنَّمَا هى
اعمالهم ردت اليهم ،(1281)
و قَوْله تعالى : واحاطت به خطيئته .(1282)
و يَكوُن حالها كحال المريض المقصر فِى الحمية و الاحتّى اط اءِذَا ادت اليه شهوته
، و ساقت اليه قوته البهيمية اوصابا و امراضا مولمة ؛ فيَكوُن هَذَا التالم من
لوازم ما ساق اليه القدر من الجهة الموجبة لذلك التالم لَا اءَنْ منتقما من خارج
انتقم منه .
در كتاب ((مجلى)) فرموده است :
((بعضى از اشراقيون بنابر قاعده اشراق تحقيقى نموده و گفته
است كه : عذابى كه بر نفس پس از مفارقت آن از بدن وارد مى آيد از روى تقصير و
گناه اوست نه اين كه يك منتقم خارجى او را كيفر مى دهد و از وى انتقام مى كشد آن
گونه كه پاره اى عوام توهم نموده اند، همانطور كه عذابى كه در اين عالم حاصل مى شود
به سبب اسباب خارجى است ، ولى در مورد عذاب نفس [پس از مرگ و نشاءه آخرت] چنين نيست
، چه عذاب نفس [در آن نشاءه] به سبب هيئات پست و اخلاق زشت است و همين ها حامل عذاب
نفس با او خواهند بود و آن عذاب ها به سبب همين هيئات و ملكات براى وى حتمى مى
شوند.
بنابراين نفس خودش عذاب خودش را فراهم مى آورد، چه هنگامى كه نفس با غوطه ور بودن
در ملكات نكوهيده و هيئات رذيله از بدن جدا شد و حجاب بدنى از وى زائل گشت ميوه آن
هيئات را مشاهده كرده و تخلى آن گناهان را معاينه و ديدار نموده و از آن ها در اذيت
و آزار خواهد بود، و اعمال زشتش بدو بازگردانده مى وشد و همان ها كيف و عذاب او مى
باشند. و اشاره به همين است كه حديث ((جز اين نيست كه اين
عذاب ها همان اعمال آن هاست كه به ايشان باز گردانده شده است))،
و آيه ((و گناهش به او احاطه كرد)). و
حال چنين كسى به مريضى ماند كه در پرهيز و احتّى اط كوتاهى نموده و در نتيجه ، شهوت
و نيروى حيوانى او بيمارى ها و امراض دردناكى را به سوى او كشانده است ، لذا اين
درد كشيدن از لوازم همان چيزى است كه قدر از همان جهتى كه موجب آن درد است به سوى
او سوق داده است ، نه اين كه منتقمى از خارج از او انتقام گرفته است .
و زاد بعضهم فِى تحقيق هَذَا المعنى فَقَالَ: اءنّ اَلْنَّار
المعاقب بها لبست نارا خلقت من مادة خارجة عَن افعال المعذب بل هى بعينها نار، و
منه قَوْله تعالى : اءِنَّمَا ياكلون فِى بطونهم نارا، و قَوْله صلى الله عليه و
آله و سلم : اَلَّذِى نَ يشربون فِى آدية الذهب و الفضة - الحديث . و الاصل عدم
المجاز، فكانت تِلْكَ الافعال ظاهرة بصورها الحقيقية فكانت نارا فيعذب بها لَا بنار
خارجة . و احتراقه بها تطهيرا له من دنس الخطايا و نجاسة الذنوب ، ليطهر فيصير
مستعد لافاضة الاكُمَْل اَلَّذِى لَا يصحّ قيامه بالجنس المتلوث بالقاذورات ، لان
اَلْنَّار تحيله و يذهب اخباثه فيصير عنصرا طاهرا خاليا من جميع الخبائث مستعدا
لفيض الاكُمَْلات الحسية و العقلية . و يريد ذَلِكَ و ينقص بحسب قوة النجاسة و
ضعفها، و شدة ملازمتها و عدمه . فندبر هَذِهِ الاسرار فانها حقايق تحتاج الى فحص
عَن معانى اسرار الشريعة و الجمع بينها و بين الحكمة .
و يكى ديگر در تحقيق اين معنى اضافه كرده است كه : آتشى كه بدان كيفر مى شود آتشى
نيست كه از ماده اى خارج از افعال شخص معذب آفريده شده باشد بلكه آن ها عينا همان
آتش است . و از همين بابت است آيه ((جز اين نيست كه در
شكمهاشان آتش مى خورند)) و حديث ((آنان
كه در ظروف طلا و نقره مى آشامند))؛ و اصل اين است كه معنى
مجازى در نظر نباشد، بنابراين آن افعال به صورت حقيقى خود هستند كه به صورت آتشند و
صاحب آن بدن ها معذب مى گردد نه اين كه آتشى خارجى در كار باشد. و علت آن كه او به
آن آتش مى سوزد آن است كه از آلودگى خطايا و پليدى گناهان پاك شود و مستعد كمالى
گردد كه نمى تواند در جنس آلوده به كثافات قرار گيرد؛ چه آتش آن را صيقل مى دهد و
كثافات آن را برطرف مى سازد، پس عنصر پاكيزه اى مى شود كه از تمام آلودگى ها و
كثافات خالى بوده و مستعد فيض كمالات حسى و عقلى مى گردد. و اين [عذاب] به حسب نيرو
و ضعف نجاست و نيز شدت ملازمت و وابستگى آن ها با عدم آن كم و زياد مى شود. پس در
اين اسرار بينديش چه آن ها حقايقى است كه براى درك آنها نيازمند پژوهش از اسرار
شريعت و جمع ميان شريعت و حكمت (عقل) است)).
ثُمَّ قَالَ: اقول : هَذَا البحث مبنى على قاعدة كلية مقررة
عند اهل الحكمة الاشراقية ، اءِذَا حققتها و كشفت اسرارها عرفت بها غوامض هَذِهِ
المعانى ، بل و تطلع بها على غوامض كثيرة من اسرارهم و هى اءَنْ الحقيقة الكلية
تظهر فِى الصور المختلفة ، و تتداول تِلْكَ عليها احكامها باعتبار ظهورها فِى
تِلْكَ الصور المتلبسة بها بحيث تكون تِلْكَ الصور مظاهر لتِلْكَ الحقيقة [فِى
مواطن متعددة ، يظهر لتِلْكَ الحقيقة] فِى كل موطن من تِلْكَ المواطن [احكام خاصة و
افعال خاصة و احوال خاصة بواسطة ظهورها فِى تِلْكَ المواطن] بواسطة تِلْكَ الصور
على حسب اختلافها فِى تنزلاتها من العالم العقلى الى النفسى ، الى الحسى ، الى غير
ذَلِكَ من مواطنها المتعددة باعتبار قوة الكشف و المعاينة الحاصلتين عند النفس فِى
مواطن تعقلاتها. فاءِذَا بسطت هَذَا الاصل و عرفت غوامضه عرفت به غوامض اسرار
الحقيقة و كيفية تنزلاتها فِى الملابس المختلفة و المواطن المتفاوتة ، و اطلعت لذلك
على اسرار الحقيقة و كيفية تنزلاتها فِى الملابس المختلفة ، و عرفت به الجمع بين
الباطن و الظاهر [و اطلعت] على اسرار العوالم و انطباق بعضها على بعض ، فافهم
ذَلِكَ فاءِنَّهُ بحث نفيس .
سپس فرموده است : ((من گويم : اين مبحث بر اساس قاعده كلى اى
است كه نزد حكماى اشراقى مقرر است ، و چون آن را به خوبى دريابى و اسرار آن را
مكشوف دارى بدان وسيله غوامض و پيچيدگى هاى اين معانى را باز خواهى شناخت و از
غوامض بسيارى ديگر از اسرارشان آگاه خواهى شد و آن اين كه : حقيقت كلى در صور
مختلفِى جلوه مى كند و به اعتبار ظهورش در آن صور، آن صور هر كدام با احكام خاص
خودشان بر آن طارى مى شوند، به گونه اى كه آن صورت ها هر كدام در جاهاى مختلف مظهرى
از آن حقيقت مى باشند، كه در هر جايى براى آن حقيقت به واسطه ظهورش در آن جا احكام
و افعال و احوال خصاى پيدا مى شود به واسطه همان صور به حسب تفاوتى كه در نزول خود
از عالم عقلى به نفسى و به عالم حسى و مواطن متعدد ديگرى دارند و به اعتبار نيروى
كشف و معاينه كه در مواطن تعقلات گوناگون نفس براى آن حاصل مى شود.
پس هرگاه اين اصل را گسترش دهى و به غوامض آن آشنا شوى ، بدان سبب غوامض اسرار
حقيقت و چگونگى نزول آن را در لباس هاى مختلف و مواطن گوناگون به خوبى مى شناسى و
بدين سبب بر اسرار شريعت و ظهور آن در مبلابس و صور مختلف اطلاع خواهى يافت ، و به
سبب آن راه جمع ميان باطن و ظاهر و اسرار عوامل و تطبيق بعضى بر ديگرى را مى دانى .
پس آن را خوب بفهم كه بحث نفيسى است .
فاءِذَا تطلع سرك على معرفة هَذِهِ القاعدة علمت اءَنْ
الطاعة و المعصية حقيقتان تظهران فِى العالم الحسى بالصور العقلية ، و لَهُمَا فِى
انفسهما حقايق اخرى يظهران بها فِى ملابسهما بالصور المعنوية فِى العالم المثالى و
فِى العالم العقلى ، فيصيران جنة و نارا مثاليين و عقليين ، و مظهرهما فِى العالم
الحسى اَلْجَنَّة و اَلْنَّار الحسيين ، فيصيران بحقايقهما جنة و نارا.
پس هرگاه نفس تو به شناخت اين قواعد نائل آمد خواهى دانست كه اطاعت و معصيت دو
حقيقتى هستند كه در عالم حسى به صورت هاى عقلى ظاهر مى شوند، و نيز در ذات خود
حقايق ديگرى هستند كه در ظرف و لباس خود به صور معنوى در عالم مثال و عقل ظهور مى
يابند، پس دو نوع بهشت و دوزخ مثالى و عقلى مى گردند كه مظهر آن دو در عالم حسى
بهشت و دوزخ حسى مى باشد، بنابراين آن ها (طاعت و معصيت) به حقايق خود و در ذات خود
بهشت و دوزخ مى گردند.
و قد اشارت الاثار النبوية و اسرار الشرايع الالهية الى
ذَلِكَ، فِى احوال اهل الطاعة قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : اَلْجَنَّة قيعان
، غراسها سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه ؛ و فِى احوال اهل المعصية قَوْله صلى
الله عليه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ يشربون - الحديث .
و قد رويت عَن والدى - الى اءَنْ ساق الاسناد الى رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه
عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - اءِنَّهُ قَالَ: اءِذَا دخل وقت كل فريضة ناديملك من
السماء: ايها النَّاس قوموا الى نيراءِنَّكَم اَلَّتِى اوقدتموها على ظهوركم فاطفؤ
وها بصلاتكم .
(1283)
و در آثار نبوى و اسرار شرايع الهى نيز به اين مطلب اشاره شده است ، در مورد اهل
طاعت حديث ((بهشت زمين خشك و هموارى است ، و نهال هاى آن
سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه است))، و در مورد اهل معصيت
حديث ((آنان در ظروف طلا و نقره مى نوشند...)).
و من از پدرم - با ذكر سند - از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت دارم كه
فرمود: ((چون وقت هر نماز واجبى فرا رسد فرشته اى از آسمان
ندا كند: اى مردم ، برخيزيد به سوى آتش هايى كه بر پشت خود افروخته ايد، پس آن ها
را با نماز خود خاموش سازيد)). و نيز با همين سند از شيخ
صدوق (ره) به سند مرفوع از امام باقر عليه السلام روايت مى كنم كه فرمود:
((بنده اى نيست كه چيزى از زكاتش را ندهد جز اين كه آن مقدار
اژدهايى از آتش مى شود و بر گردن او حلقه خواهد زد، پس گوشت او را با ندان بكند تا
مردم از حساب فارغ گردند)).
و مثال هَذِهِ الاحاديث كثيرة فِى مواضعها فِى باب اعمال
الخير و فِى باب اعمال الشر، و اءنّ الاولى يتولد منها الجنان و الولدان و القصور و
الدور و انواع المسرات الحسية و اللذات البدنية ، و اءنّ الثانية يتولد منها
النيران و الاهوال و الاغلال و انواع الالام الحسية و الغموم البدينة ، و لكن لَا
يظهر ذَلِكَ لفاعلهما حال و قوعهما منه ، بل اءِنَّمَا يظهران عليه بصورهما الظاهرة
لَا نحجابه عَن الحقايق الكامنة تحت هَذِهِ الصور بالانغماس فِى الحجب البدنية و
الانغمار بالاحوال الطبيعية و غفلة النفس عَن تِلْكَ الحقايق بمهام عالم الغربة ،
فيَكوُن ذَلِكَ عايقا لها عَن ادراك تِلْكَ الحقايق و امثالها مما هو ثابت فِى عالم
الغيب .
و امثال اين احاديث در جاى خود در باب اعمال خير و اعمال شر بسيار است كه از اولى
بهشت و ولدان و قصور و خانه ها و انواع خوشى هاى حسى و لذات بدنى متولد مى شود، و
از دومى آتش و هراس ها و زنجيرها و انواع آلام حسى و اندوه هاى بدنى .
ولى اين صور براى فاعل طاعت و معصيت در حال انجام آن ها جلوه نمى كند بلكه به همان
صورت ظاهرى خود ظهور مى نمايند، زيرا صاحب آن به خاطر غوطه ور شدن در حجاب هاى بدنى
و فرو رفتن در احوال طبيعى و غفلت نفس از اين حقايق به جهت سرگرم بودن به مهمات
عالم غربت ، از حقايقى كه در زير اين صورت نهفته محجوب است ، و همين ها عايقى است
براى نفس از ادراك اين حقايق و امثال آن يها كه در عالم غيب ثابت است .
فاءِذَا زال الحجاب عنها بقطع العلاقة اما بالكلية كما [فِى
حالة الموت ، اولا بالكلية كما] فِى جال الرياضات اءِنَّكَشفت لها تِلْكَ الحقايق
بصورها الحقيقية و ادركتها على ما هى عليه فِى انفسها ادراكا تاما لعدم المانع لها
عَن ذَلِكَ، اءِذَا المانع ليس الاحجاب العلاقة البدنية ، و قد زال بزوالها، فيدرك
صور تِلْكَ الاعمال الخيرية او الشرية فتلتذ بالاولى التذاءِذَا تاما، و تتالم
بالثانية كذلك ، فلا معاقب لها من خارج ، و ليس لمفيض الجود و الوجود عليها فِى
ذَلِكَ اثر سوى الفيض بواسطة الاستعدادات الذاتية ، فهى الحاصلة لعذابها معها و
المحصلة لنفسها آلامها و عقابها، و كذا الكلام فِى بهجتها و سرورها.
پس هرگاه به سبب قطع علاقه - حال يا قطع كلى چنان كه [در حال مرگ يا نه كلى
چناءِنَّكَه] در حال رياضات چنين است - اين حجاب زائل شد آن حقايق به صور حقيقى خود
براى نفس مكشوف مى گردد، و آن ها را چنان كه هستند به صورت ادراك كاملى ادراك مى
نمايد، چه مانعى از آن ها نيست ، زيرا مانع جز حجاب علاقيه بدنى نبود كه آن هم با
از بين رفتن بدن از بين رفته است ، بنابراين صور آن اعمال خير يا شر را ادراك مى
كند و از اولى لذت كامل مى برد و از دومى درد و رنج فراوان .
ولى كيفر دهنده اى از بيرون وجود ندارد، و در اين مورد اثرى از مفيض جود و وجود بر
او نيست مگر فيضى كه به سبب استعدادات ذاتى حاصل مى شود، پس همان هاست كه براى عذاب
نفس همراه آن حاصل است و نفس براى خود آلام و عذاب ها را تحصيل مى نمايد. در مورد
بهجت و سرور نفس نيز مطلب از همين قرار است .
و اما بيان اءَنْ اهل الشكف يشاهدون الحقايق لَا بصورها
الظاهرة لاهل الحجاب بل بصورها الحيقية و ملابسها الذاتية فظاهر لمن تدبر اسرار
الشريعة فَاءِن فِيهَا ما يدل على ذَلِكَ، كما ورد عَن النَّبِى صلى الله عليه و
آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ: رايت اَلْجَنَّة و اَلْنَّار فِى [عرض] هَذَا الحايط.(1284)
اما بيان اين كه اهل كشف ، حقايق را نه به صور ظاهرى كه براى اهل حجاب نمودار است
بلكه به صور حقيقى و ملابس ذاتى خود مشاهده مى كنند، براى كسى كه در اسرار شريعت
انديشيده باشد ظاهر است ، چه در شريعت نمونه هاى زيادى براى آن وجود دارد، چنان كه
از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد است كه : ((بهشت و
دوزخ را در عرض همين ديوار ديدم)).
و فِى كتاب الراوندى عَن الصادق عليه السلام قَالَ: قُلْتُ
له : ما فضلنا على من خالفنا؟ فوالله انى لارى الرجل مِنْهُمْ ارخى بالا و اكثر
مالا و انعم عيشا و احسن حالا و اطمع فِى اَلْجَنَّة ! قَالَ: فسكت عنى حتّى اءِذَا
كنا بالابطح من مكة راينا النَّاس يضجون الى الله ، فَقَالَ: يا ابا محمد هل تسمع
ما اسمع ؟ قُلْتُ: اسمع ضجيج النَّاس الى الله تعالى ، فَقَالَ: ما اكثر الضجيج و
العجيج و اقل الحجيج ! و اَلَّذِى بعث بالنبوة محمدا صلى الله عليه و آله و سلم و
عجل بروحه الى اَلْجَنَّة ما يتثبل الله الا منك و من اصحابك خاصة . قَالَ: ثم مسح
يده على وجهى فنظرت فاءِذَا اكثر النَّاس خنازير و حمر و قردة الا رجل بعد رجل .(1285)
و در كتاب راوندى روايت است كه : راوى گفت : ((به حضرت صادق
عليه السلام عرض كردم : ما چه فضل و برترى اى از مخالفان خود داريم ؟ به خدا سوگند
من مردى از مخالفان را مى بينم كه آسوده تر، داراتر، خوشگذران تر، نيكوحال تر و به
بهشت اميدوارتر از ماست .
حضرت پاسخ مرا نداد تا اين كه در مكه به سرزمين ابطح بوديم كه ديديم مردم به درگاه
خدا ناله و فرياد سر مى دهند، پس فرمود: اى ابامحمد! آيا آن چه را من مى شنوم مى
شنوى ؟ گفتم : فرياد ناله مردم را به سوى خداى متعال مى شنوم ، فرمود: فرياد و ناله
سردهنده چه بسيار است ولى حاجى واقعى اندك ! سوگند به خدايى كه محمد صلى الله عليه
و آله و سلم را به پيامبرى برانگيخت و در بردن روح او به بهشت شتاب ورزيد، خداوند
جز از تو و ياران تو نخواهد پذيرفت . سپس دست خود را به چشم من ماليد، پس ديدم كه
بيشتر مردم به صورت خوك و الاغ و ميمون اند مگر چند مرد انگشت شمار)).
و روى ايضا باسناده عَن ابى بصير - رحمه الله - قَالَ:
قُلْتُ لابى جعفر عليه السلام : انا مولاك و شيعتك ضعيف ضرير، اضمن لى اَلْجَنَّة ،
فَقَالَ: او لَا اعطيك علامة الائمة ؟ قُلْتُ: و ما عليك اءَنْ تجمعها لى . قَالَ:
و تحب ذَلِكَ؟ قُلْتُ: كيف لَا احب ؟ فما زاد اءَنْ مسح على بصرى بابصرت جميع ما
فِى السقيفة اَلَّتِى كان جالسا فِيهَا، ثُمَّ قَالَ: يا ابا محمد هَذَا بصرك فانظر
ما ذاترى نفسك ؟ قَالَ: فوالله ما ابصرت الا كلبا او خنزيرا او قردا، فقُلْتُ: ما
هَذَا الحق المسوخ ؟ قَالَ: هَذَا اَلَّذِى ترى هذ السواد الاعظم ، لو كشف الغطاء
للناس ما نظر الشيعة الى من خالفهم الا فِى هَذِهِ الصور. ثُمَّ قَالَ: يا ابامحمد
اءنْ احببت تركت على حالك هكذا، و اءنْ احببت ضمنت لك اَلْجَنَّة و رددتك الى حالك
الاول . قُلْتُ: لَا حاجة لى الى النظر الى هَذَا الخلق المنكوس ، ردّنى . فمسح على
عينى فرجعت كما كنت .(1286)
الى غير ذَلِكَ من الاحاديث .
و نيز به سندش از ابى بصير (ره) روايت نموده كه گفت : ((به
امام باقر عليه السلام گفتم : من تحت سرپرستس شما و شيعه ضعيف و نابيناى شمايم ،
بهشت را براى من ضامن شو.
فرمود: آيا نشان امامان را به تو ندهيم ؟ گفتم : در جمع آوردن آن ها براى من زيانى
متوجه شما نيست . فرمود: دوست دارى آن را؟ گفتم : چگونه دوست نداشته باشم ؟ بيش از
اين نبود كه دست بر چشمم كشيد و من تمام آن چه را كه در آن ايوانى كه حضرت نشسته
بود قرار داشت ديدم ، سپس فرمود: اى ابامحمد اين چشم توست خود نگاه كن چه مى بينى ؟
گويد: به خدا سوگند جز سگ و خوك و ميمون چيزى نديدم ، عرض كردم : اين خلق مسخ شده
چيست ؟ فرمود: آن چه را مى بينى همين اكثريت خلق است ، اگر پرده از ديدگان مردم
برداشته مى شد شيعيان ، مخالفان خود را جز در اين صورت ها نمى ديدند.
سپس فرمود: اى ابامحمد! اگر دوست دارى تو را بر همين حال (بينايى) رها كنم ، و اگر
دوست دارى بهشت را برايت ضامن شوم و به همان حالت اولت باز گردانم . گفتم : مرا
نيازى به ديدن اين خلق وارونه نيست ، مرا باز گردان . سپس دست بر چشمم كشيد و به
همان حالى كه بودم بازگشتم)). و نظير اين احاديث .
ثُمَّ قَالَ: سمعت عَن بعض حكايات المكاشفين ما يقارب ذَلِكَ
او يمائله و هو اءِنَّهُ دخل رجل من العامة الى بعض اوليائه ليسلم عليه - و كان قد
عرض له بعض الاحوال - قَالَ لخادمه : اخرج عنا هَذَا الحمار، فامر الخادم ذَلِكَ
الرجل بالانصراف . فلما مضى ساعة و سُرى عنه قَالَ له الخادم : اءنّ فلانا دخل
ليسلم عليك ، قَالَ: و الله ما رايت صورة انسان اءِنَّمَا رايت صورة حمار.
سپس فرموده : از بعضى افراد، حكايات اهل كشف نظير اين ها را شنيده ام و آن اين كه :
مردى از عامه براى عرض سلام خدمت يكى از اولياى خود رسيد، آن شخص كه بعضى از احوال
به او دست داده بود به خادمش گفت : اين الاغ را از نزد من بيرون كن . خادم به او
دستور داد باز گردد. چون ساعتى گذشت و حالش به جا آمد خادم به او گفت : فلانى بر
شما وارد شد سلام كند، گفت : به خدا سوگند صورت انسان نديدم بلكه صورت الاغى ديدم .
و حكى عَن الشيخ الجنيد اءِنَّهُ الزم بصلاة الجماعة ، فحضر
لصلاة المغرب ليلة بالجامع فصلى خلف امامه ، فلما ركع للثانية جلس الشيخ و ترك
الصلاة .
فلما اتم الجماعة صلاتهم قَالَ له بعض من حضر: ما بال الشيخ قطع الصلاة ؟ فَقَالَ:
ايصح اءَنْ يصلى خلف امام فِى السوق ؟ اءِنَّمَا تصح الصلاة خلف امام فِى المحراب ،
فَلِم اره فيه و اءِنَّمَا رايته فِى السوق يشترى بغلا. فسئل الامام عَن ذَلِكَ،
فَقَالَ: صدق الشيخ ، انى لما ركعت فِى الثانية خطر بقلبى انى اروح بعد الفراغ الى
السوق فاشترى بغلا، فشاهد الشيخ حالى و اطلع على ضميرى .(1287)
و از شيخ جنيد حكايت است كه او را به اداى نماز جماعت ملزم ساختند، شبى براى اداى
نماز مغرب در مسجد جامع حضور يافت و پشت سر امام جماعت آن جا به نماز ايستاد، چون
امام به ركوع دوم رفت شيخ نشست و نماز را رها كرد. چون آن جماعت نماز خود را به
پايان بردند يكى از حاضران به او گفت : چه شد كه شيخ نماز را قطع كرد؟ جنيد گفت :
آيا صحيح است كه پشت سر امامى كه در بازار است نماز خواند؟ نماز پشت سر امامى كه در
محراب است صحيح است ، ولى او را در محراب نديدم بلكه در بازار ديدم كه مشغول خريدن
استرى بود. در اين باره از امام پرسيدند، گفت : شيخ درست فرموده ، چون به ركوع ركعت
دوم رسيدم به قلبم گذشت كه پس از فراغ از نماز به بازار بروم و استرى خريدارى نمايم
، پس شيخ حال مرا مشاهده كرد و از ضمير و درون من آگاه شد.
پس اى عزيز! از اين بيانات معلوم شد كه هر فردى از افراد انسان خودش قيامت خودش است
، پس خودش يا بهشت است و يا دوزخ ، و در اين نشاءه در وى كمون دارد و در نشاءه ديگر
بروز مى نمايد.
و هَذَا هو اَلَّذِى ذهب اليه فِى ((البحار))
عند ذكره من ((كنز الكراجكى))(1288)
عَن سلام بن المستنير قَالَن سالت ابا جعفر عليه السلام عَن قول الله تعالى : يوم
يَقوُل المنافقون و المنافقات للذين آمنوا،(1289)
قَالَ: فَقَالَ: اما انّها نزلت فينا و فِى شيعتنا و فِى المنافقين [و] الكفار. اما
اءِنَّهُ اءِذَا كان يَوْم الْقِيَامَةِ و حبس الخلايق فِى طريق [المحشر] ضرب الله
سورا من ظلمة فيه باب فيه الرحمة يعنى النور - و ظاهره من قبله العذاب - يعنى
الظلمة - فيصيرنا الله و شيعتنا فِى باطن السور اَلَّذِى فيه الرحمة و النور، و
عدونا و الكفار فِى ظاهر السور اَلَّذِى فيه الظلمة ، فيناديكم عدونا و عدوكم من
الباب فِى ظاهر السور اَلَّذِى فيه الظلمة ، فيناديكم عدونا و عدوكم من الباب
اَلَّذِى فِى السور من ظاهره : ((الم نكن معكم))
فِى الدنيا؟ نبينا و نبيكم واحد، و صلاتنا و صلاتكم و صومنا و صومكم و حجنا و حجكم
واحد.
قَالَ: فيناديهم الملك من عند الله تعالى : ((بلى و لكنكم
فتنتم انفسكم)) بعد نبيكم ، ثُمَّ توليتم و تركتم اتباع من
امركم به نبيكم ، ((و تربصتم)) به
الدوائر، ((و ارتبتم)) فيما قَالَ فيه
نبيكم ، ((و غرتكم الامانى)) و ما
اجتمعتم عليه من خلافكم على اهل الحق ، و غركم حلم الله عنكم فِى تِلْكَ الحال حتّى
جاء الحق - و يعنى بالحق ظهور على بن ابى طالب عليه السلام و من ظهر من الائمة
عليهم السلام بعده بالحق . و قَوْله : ((و غركم بالله الغرور))
يعنى الشيطان ((فاليوم لَا يؤ خذ منكم فدية و لَا من
اَلَّذِى نَ كَفَروُا)) اى لَا تؤ خذ لَكُمْ حسنة تفدون بها
انفسكم ، و ((مَاءويكُم اَلْنَّار هى مولاكم و بئس المصير)).