بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۵۶ -


و در همان كتاب از اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه : ((هيچ بنده اى مزه ايمان را نمى چشد تا اين كه بداند آن چه كه به او رسيده نمى بايست كه خطا مى رفته ، و آن چه از او خطا رفته نمى بايست كه به او مى رسيده ؛ و بداند كه زيان رساننده و بخشنده خود خداى بزرگ است)).

و فِى ((الكافى)) عَن ابى عبدالله عليه السلام ، عَن اميرالمؤ منين عليه السلام : الايمان لَهُ اَركَان اربعة : التوكل على الله تعالى ، و تَفوِيضِ الاَمرِ اِلَى اللَّهِ، وَ الرِّضا بقضاء الله ، و التَّسليم لامرِ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى .(1309)

و نيز در همان كتاب از امام صادق ، از اميرمؤ منان عليهماالسلام روايت است كه : ((ايمان چهار پايه دارد: توكل بر خدا، واگذارى كار به خدا، خشنودى به قضاى خدا، و تسليم فرمان خداى بزرگ بودن)).

شانزدهم : تسليم است . بايد كه تسليم غيب باشد تا هر كه را حق تعالى خواهد در اين كار در آورد و هر كه را خواهد ببرد؛ و به آمدن مريدان ، راغب و به رفتن ايشان سست نشود، بلكه در جميع حالات در مقام تسليم باشد، و هر كه به صحبت او رسد او را آورده حق داند و خدمت او را خدمت حق داند، و هر كه برود رفته حق داند. اءِنَّكَ لَا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء.(1310)

هفدهم : رضا به قدر است . بايد كه راضى به قضا و قدر حق تعالى باشد، ثابت قدم باشد، و به تربيت مريدان به شرايط شيخى كوشد، و آن چه حق تعالى بر مريدان تقدير كرده و جارى ساخته است از وصول به مرتبه اى و عدم وصول ، راضى باشد و در اعتراض ‍ مسدود سازد، و نه به آمدن فربه ، و نه به رفتن لاغر باشد.

و فِى ((الكافى)) عَن على بن الحسين عليهماالسلام : الزهد عشرة اجزاء، اعلى درجة الزهد ادنى درجة الورع ، و اعلى درجة الورع ادنى درجة اليقين ، و اعلى درجة اليقين ادنى درجة الرضا.(1311)

و در ((كافى)) از امام سجاد عليه السلام روايت است كه : ((زهد ده جزء است ، بالاترين درجه زهد پايين ترين درجه ورع ، و بالاترين درجه ورع پايين ترين درجه يقين ، و بالاترين درجه يقين پايين ترين درجه رضا است)).

و فِى ((شرح الصحيفه)) فِى ترجمة : و اجعل يقينى افضل اليقين : عَن ابى الحسن عليه السلام : الايمان فوق الاسلام بدرجة ، و التقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و ما قسّم فِى النَّاس شى ء اقل من اليقين .(1312)

و در ((شرح صحيفه)) در شرح جمله ((و يقين مرا برترين يقين قرار ده)) از امام رضا عليه السلام روايت است كه : ((ايمان يك درجه بالاتر از ااسلام ، و تقوا يك درجه بالاتر از يمان ، و يقين يك درجه بالاتر از تقواست . و ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است)).

و اما حد اليقين فَقَالَ: هو اءَنْ لَا تخاف مع الله شيئا،(1313) يعنى نشان يقين دار آن بود كه در آتش مى رود، چنان كه گفته اند كه يقين آن است كه تو بر آن اعتقاد [داشته](1314) باشى كه در هر چيز متصرف خداست ، و هر اثر بى تقدير و تاءثير او نيست ؛ و هر چه شده به تقدير او شده است ، و هر چه بعد از اين باشد به تقدير او بشود. و چون بر اين اعتقاد باشى اگر به آتش بروى باك ندارى .

و عَن ابى عبدالله عليه السلام قيل له : باى شى ء يعلم المؤ من باءَنَّهُ مؤ من ؟ قَالَ عليه السلام : بالتسليم لله ، و الرضا فيما ورد عليه من سرور او سخط.(1315) و اعلم اءَنَّ الزهد كله فِى آية من كتاب الله تعالى : لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لَا تفرحوا بما آتاكم .(1316)

و روايت است كه به امام صادق عليه السلام عرض شد: ((مومن به چه چيز بداند كه مؤ من است ؟ فرمود: به اين كه تسليم خدا بوده ، و به آن چه بر او وارد مى شود از شادى و خشم خشنود باشد)). و بدان كه همه زهد در يك آيه از كتاب خدا جمع است و آن اين است كه : ((تا بر آن چه از دست شما رفت اندوه مداريد، و به آن چه به شما داده ، شاد مگرديد)).

و فِى ((الكافى)) عَن ابى عبدالله عليه السلام : اءنّ فِى ما اوحى الله عزّ و جل الى موسى بن عمران عليه السلام : ما خلقت خلقا احب الى من عبدى المؤ من ، فانى اءِنَّمَا ابتليه بما هو خير له ، و ازوى عنه ما هو ضر له ، و انا اعلم بما يصلح عليه عبدى ، فليصبر على بلايى ، و ليشكر [على] نعمايى ، و ليرض بقضايى ، و اكتبه فِى الصديقين عندى اءذْ[ا] عمل برايى و اطاع اعمرى .(1317)

و در ((كافى)) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : ((از جمله چيزهايى كه خداى بزرگ به موسى عليه السلام وحى كرد اين بود كه : من خلقى نيافريدم كه از بنده مومنم نزد من محبوبتر باشد. چه او را مبتلا مى كنم به آن چه خير اوست ، و از او باز مى دارم آن چه را كه به زيان اوست ، و من داناترم به آن چه كه صلاح بنده ام در آن است ، پس بايد كه بر بلاى من صبر كند، و نعمت هايم را شكر گويد، و به قضاى من راضى باشد تا نام او را نزد خود در دفتر صديقان ثبت كنم آن گاه كه مطابق خشنودى من عمل كند و فرمان را گردن نهد)).

هجدهم : وقار است . بايد كه شيخ با وقار باشد تا مريدان گستاخ و دلير نشوند كه از مدد باطن ولايت شيخ محروم مانند. و هر چند عظم و وقع شيخ در دل ايشان بيشتر باشد مدد فيض بيشتر يابند. و اين سرى است عظيم . از اين جا گفته اند كه تعظيم شيخ بيشتر از تعظيم پدر بايد.

و فِى ((نهج البلاغه)) فِى تعريف المؤ من : فِى الزلازل و قور، و فِى المكاره صبور.(1318) فينبغى اءَنْ يَكوُن قوة نفسه على قبول الواردات الالهية يقوده بها، و بلوغ رياضته حد السكينة عند ورود اكثرها.

و در ((نهج البلاغه)) در تعريف مؤ من آمده است كه : ((در امور اضطراب انگيز با وقار، و در مشكلات و سختى ها صبور است)). پس سزاوار است كه نيروى خود را بر سر قبول واردات الهى بگذارد كه او را به هر جا خواست بكشاند، و رياضتش در وقت ورود اكثر آن ها به حد آرامش برسد.

نوزدهم : فتوت است . و فتوت در لغت جوانمردى است نه جوان ، چه جوان را فتى گويند. و السماحة غير الفتوة و هى كون الرجل سهل الخلق ؛ و استعمل بمعنى السخا ايضا.(1319)

و فتوت از روى اصطلاح در ((فتوت نامه)) آورده است كه در عرف عام عبارت است از اتصاف شخص به صفات حميده و اخلاق پسنديده بر وجهى كه بدان از ابناى جنس خويش ممتاز گردد. و به تعريف خاص عبارتست از ظهور نور فطرت انسانى و استيلاى آن بر ظلمت صفات نفسانى تا فضايل اخلاق باسرها(1320) مكمل گردد.

و رذايل به كلى انتها پذيرد. و در تورات آمده است كه ((حضرت موسى عليه السلام از حق - جل و علا - پرسيد كه مالفتوة ؟ خطاب آمد كه : اءَنْ ترد النفس الىّ طاهرة كما قبلتها منى طاهرة .(1321)

... فتوت چيست ؟ خطاب آمد كه : فتوت آن است كه نفس را پاكيزه به من برگردانى همانطور كه پاكيزه از من تحويل گرفتى .

و فِى الحقيقة فتوت نورى است از عالم قدس كه [از] پرتو فيض او صفات ملكى و سمات ملكوتى در باطن صاحبش ظاهر گردد، و اخلاق شيطانى و اطوار جوانى كه [به] سبب تعلقات بدنى و انغماس در هواى هيولانى بر نفس انسانى عارض شده باشد به كلى مندفع شود.

رجال صدقوا ما عاهدوا الله - الاية ،(1322) و رجال لَا تلهيهم تجارة و لَا بيع عَن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاء الزكوة .(1323)

و مردى و جوانمردى صدق [و] وفا به عهد مولا، و عدم غفلت از اوست ؛ و نقض عهد و شكستن آن كار جوانمردان نيست . و مويد آيه اول آن كه : از سرور مردان على مرتضى پرسيدند: كه فتوت چيست ؟ فرمودند كه : ((هيچ كار نكند در نهانى كه اگر آشكار شود منفعل گردد)).(1324) و هر آينه اين وقتى باشد كه خداى را حاضر داند و از او غافل نشود پس صدق آيه دوم نيز ظاهر شد.

سرت همه داراى فلك مى داند   كو موى به موى و رگ به رگ مى داند
گيرم كه به زرق خلق را بفريبى   با او چه كنى كه يك به يك مى داند

امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد كه : ((فتوت آن است كه همه كس را از خود بهتر دانى ، و خود را بر هيچ كس تفضيل ننهى)).(1325)

هر كه را ذره اى وجود بود   پيش هر ذره در سجود بود

يحيى قاضى از امام محمد تقى عليه السلام پرسيد كه : فتوت چيست ؟ و آن حضرت يازده ساله بودند، فرمودند كه : ((فتوت را سه مرتبه هست : اول سخاست كه هر چه دارد از هيچ كس وا ندارد. دوم صفاست كه سينه را از كبر و كينه پاك و پاكيزه سازد. و مرتبه آخر وفاست)).(1326)

و از بيانات مدح خداى عزّ و جل اميرالمؤ منين عليه السلام را به لَا فتى الا على ، لَا سيف الا ذوالفقار،(1327) معلوم مى شود كه فتوت ختم به آن حضرت شد. و الجود بالنفس اقصى غاية الجود.(1328)

هست جوانمرد درم صد هزار   كار چو با جان فتد آن جاست كار

و قيل : الفتوة رؤ ية اِعذَار الخَلق و تقصيرك ، و اِعتِقَاد تَمَامِهم و قُصوُرِك ، و الشَّفقة عَلى الخَلق كُلُّهم بِرّهم و فَاجِرهم . و قيل : الفتوة اءَنْ لَا يشغلك دنياك عَن دينك ، و المروة اءَنْ لَا يشغلك احدهما عَن الْاخِرَة .(1329)

و گفته اند: جوانمردى آن است كه خلق را معذور و خود را مقصر بدانى ، و به كامل بودن آنان و به قصور خود معتقد باشى ، و بر نيكوكار و بدكار خلق مهربان باشى .

و گفته اند: فتوت آن است كه دنيايت تو را از دينت مشغول نسازد، و مروت آن است كه هيچكدام (دين و دنيا) تو را از آخرت باز ندارد.

و فِى ((منهاج السايرين)): ((خلاصة الفتوة اءَنْ لَا تشهد لك فضلا، و لَا ترى لك حقا تطالب به احدا، بل ترى الحقوق واجبة عليك للكل ، فَاءِن من خصوصية الصفا شهود فضل النَّاس و محو انانية الشيطنة و رعونة النفس و طولها.

و در ((منهاج السايرين)) آمده است : خلاصه جوانمردى آن است كه براى خود فضلى مشاهده نكنى ، و براى خود حقى نبينى تا آن را از كسى مطالبه نمايى ، بلكه براى همه كس بر خود حقوق را واجب شمارى ، چه از ويژگى هاى صفا، فضل مردم را ديدن ، و محو خود بينى شيطانى و نابخردى و سركشى نفس است .

و اعلم اءَنْ من احوج عدوه الى شفاعة ، و لم يخجل من المعذرة اليه لم يشم رايحة الفتوة . و من طلب نور الحقيقة على قدم الاستدلال لم يحل له دعوى الفتوة لان صاحب الفتوة بصفاء قلبه يشاهد الحق اجلى من الشمس ، فطلبه بنور العقل كمن يطلب الشمس بالسراج .(1330)

و بدان كه آن كس كه دشمنش را نيازمند به ميانجى تراشى كند، و از پوزشى كه به درگاه او آورده مى شود شرمسار نگردد بوى جوانمردى به مشام او نرسيده است . و هر كس كه نور حقيقت را با گام استدلال بجويد، او را دعوى جوانمردى كردن روا نيست ، چه جوانمرد با صفاى قلبش حق را روشنتر از خورشيد مشاهده مى نمايد، پس طلب كردن آن با نور عقل چون كسى است كه با چراغ در جستجوى خورشيد باشد.

و قيل للحسن البلاذرى : اى شى ء تعلمت من ابى عبدالله فِى ثلاثين سنة ؟ قَالَ: الفتوة و الهمة . قيل : و ما معناهما؟ قَالَ: اما الفتوة اءَنْ لَا تساءل النَّاس شيئا. و اما الهمة اءَنْ لَا تسال شيئا دونه .

به حسن بلاذرى گفتند: در طول اين سى سال از ابى عبدالله (1331) چه آموخته اى ؟

گفت : جوانمردى و بلندهمتى . گفتند: معناى اين ها چيست ؟ گفت : جوانمردى آن است كه از كسى چيزى نخواهى . و همت آن است كه جز او (يعنى خداوند) چيزى نخواهى)).

بيستم : بايد كه در كارها ثابت قدم باشد و درست عزيمت ؛ با مريد، وفادار و نيكوعهد بود، تا به بى ثباتى و بدعهدى حقوق مريد را فرو نگذارد، و به هر حركتى همت از او باز نگيرد و سعى او را باطل نكند.

و فِى ((مجالس الصدوق)) عَن ابى عبدالله عليه السلام قَالَ: ينبغى للمومن اءَنْ يَكوُن فيه ثمانى خصال : و قور عند الهَزاهَز، صبَور عِندَ البَلاء، شَكور عِندَ الرَّخاء، قَانِع بِمَا رَزَقَهُ الله ، لَا يظلم الاعداء، و لَا يَتَحَامَل الاَصْدِقَاء،(1332) بَدنه مِنه فِى تَعب ، و النَّاس منه فِى راحة ، اءنّ العلم خَلِيل المؤ من ، و الحِلم وَزيرُه ، و الصَّبر امير جُنوده ، و الرِّفق اخوه ، و اللِّين وَالِده .(1333)

در ((مجالس صدوق)) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : زيبنده است كه در مؤ من هشت خصلت باشد: در طوفان هاى زندگى سنگين و متين ، در بلاء بى نهايت صابر، در آسايش بى نهايت شاكر، به آن چه خدا روزى او نموده قانع باشد، به دشمنان ستم نكند، به دوستان جفا نورزد، بدنش از سوى خودش در رنج ، و مردم از او در آسايش باشند. همانا علم دوست مؤ من ، بردبارى وزير او، صبر سردار لشكر او، مدارا برادر او، و نرمخويى پدر اوست .

بيست و يكم : بايد كه با هيبت باشد و مريد را از او شكوهى و عظمتى در دل باشد تا در حضور و غيبت مودب باشد، و نفس ‍ مريد از هيبت ولايت شيخ شكستگى و آرامش يابد، و شيطان را از سايه هيبت ولايت شيخ ياراى تصرف در مريد نباشد.

قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : يا اباذر اءنّ الله يصلح بصلاح العبد ولده و ولد ولده ، و يَحفظه فِى ذُرِّيَّته و الدّور حَولِهم مَادَام فِيهِم .(1334)

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى اباذر، خداوند به خاطر صلاح بنده فرزند و فرزند فرزند او را صالح مى كند، و شاءن او را در فرزندان و خانه هاى اطرافشان تا زمانى كه وى در ميان آن هاست حفظ مى نمايد.

پس چون شيخ بدين كمالات و مقامات و اخلاق حميده موصوف و متحلى باشد مريد صادق و طالب به حق ، به اندك روزگار در پناه ولايت و دولت او به مقصد رسد.

تنبيه : اى عزيز! گاه باشد كه كاملى ناقصى را اجازه مى دهد كه طالب را ارشاد و دستگيرى نمايد، و اين منافات با شرايط ارشاد ندارد، زيرا كه اين مريد من وجه ناقص است و من وجه كامل . و ديگر آن كه هرگاه كامل اجازه داد، آن ناقص را نايب خود مى سازد و دست او را دست خود مى داند، ضرر نقص تعدى نمى نمايد.

و در ((مكاتيب)) نقشبنديه آورده است كه : ((در اخذ فيوض و بركات از شيخ كامل مكمل ، كهول و صبيان و احياء و اموات برابرند. رياضت در اين طريق عالى كه متضمن اندراج نهايت است در بدايت ، اتباع سنت سنيه است و اجتناب از بدعت نامرضيه)).(1335)

و در ((مبدا و معاد)) خواجه نقشبند است كه ((گاه باشد كه كاملى ناقصى را اجازه تعليم طريقت دهد، و در ضمن اجتماع مريدان كار آن ناقص به اتمام مى رسد.

حضرت خواجه نقشبند مولانا ((يعقوب چرخى)) را پيش از وصول به درجه كمال اجازه تعليم طريقت فرموده بودند و گفته بودند كه اى يعقوب آن چه از من به تو رسيده است به مردم برسان . و كار مولانا بعد از آن در خدمت خواجه علاء الدين عطار سرانجام يافت ، لهذا مولانا جامى در ((نفحات)) اول از مريدان خواجه علاء الدين عطار مى شمرد و ثانيا به خواجه نقشبند نسبت مى دهد. و ببايد دانست كه نقص هر چند منافى اجازت است ، اما چون كامل ناقص را نايب خود مى سازد و دست او را دست خود مى داند ضرر نقص تعدى نمى نمايد))،انتهى .(1336)

اى عزيز! بعضى گفته اند: كه چون طالبى نزد شيخى بيايد بايد كه شيخ درباره او اول استخاره نمايد از سه كره (1337) تا هفت كره ؛ بعد از استخاره اگر تزلزلى در طالب پيدا نشد شروع در امر او نمايد. اما بدان كه اقبال قلب عارف نيز قايم مقام استخاره است كه المؤ من ينظر بنور الله .(1338) و انضمام او به استخاره نور على نور است .

پايان جلد اول مطابق تقسيم ما، و جلد دوم از فصل 46 در آداب مريد، شروع مى شود.

حسين استاد ولى .