فرمود: پس قرآن در صورت ديگرى برگردد، [سعد خفاف] گويد: عرض
كردم : در چه صورتى باز گردد اى اباجعفر؟! فرمود: در صورت مردى رنگ پريده و متغير
كه اهل محشر او را نشناسند، پس بيايد نزد مردى از شيعيان ما كه او را مى شناخته و
بدان با مخالفين بحث مى كرده ، و در برابرش بايستد و به او گويد: مرا نمى شناسى ؟
آن مرد به او نگاه كند و گويد: اى بنده خدا من تو را نشناسم ، پس بدان صورت كه در
خلقت اوليه بوده است باز گردد و گويد: مرا نشناسى ؟ گويد: چرا، پس قرآن گويد: منم
كه تو را به شب بيدارى كشيدم و در زندگيت تو را به تعب افكندم ، درباره من ناهنجار
شنيدى و مورد لعن و شتم قرار گرفتى ، آگاه باش كه همانا هر تاجرى سود خود را دريافت
كند و من امروز پشتيبان و پشت سر تو هستم .
قَالَ: فينطلق به الى رب العزة تبارك و تعالى فيَقوُل : يا
رب [يا رب] عبدك و اءَنْتَ اعلم به ، قد كان نصبا فى ، مواظبا على ، يعادى بسببى ،
و يحب لى و يبغض ؛ فيَقوُل الله عزّ و جل : ادخلوا عبدى جنتى و اكسوه حلة من حلل
اَلْجَنَّة ، و توجوه بتاج . فاءِذَا فعل به ذَلِكَ عرض على القرآن فيقَالَ له : هل
رضيت بما صنع بوليك ؟ فيَقوُل : يا رب انى استقل هَذَا له فزده مزيد الخير كله ،
فيَقوُل : و عزتى و جلالى و علوى و ارتفاع مكانى لانحلن له اليوم خمسة اشياء مع
المزيد عليه و لمن كان له منزلته ، الا اءِنَّهُم شباب لَا يهرمون ، و اصحاء لَا
يسقمون ، و اغنياء لَا يفتقرون ، و فرحون لَا يحزنون ، و احياء لَا يموتون . ثُمَّ
تلا هَذِهِ الآية : لَا يذوقون فِيهَا الموت الا الموت الاولى .(1242)
فرمود: پس او را به سوى پروردگار تبارك و تعالى برد، و گويد: پروردگارا، پروردگارا،
بنده تو است و تو به او داناترى كه رنجكش درباره من بود، و مواظب بر من بود، به
خاطر من مورد دشمنى قرار مى گرفت ، و دوستى و خشمش به خاطر من بود. پس خداى عزّ و
جل فرمايد: بنده ام را وارد بهشت كنيد و از جامه هاى بهشتى به او بپوشانيد و تاج بر
سرش نهيد و چون با او چنين كنند او را به قرآن نشان دهند و گويند: آيا به آن چه
درباره دوستت رفتار شد خشنود شدى ؟ گويد: بار پروردگارا، من اين را كم شمرم ، خير
را درباره اش افزون كن ، خداوند فرمايد: به عزت و جلال و بلندى و ارتفاع مقامم
سوگند، امروز به او و هر كه در پايه اوست پنج چيز بخشم و افزون كنم ، آگاه باش كه
ايشان جوانانى باشند كه پير نشوند، و تندرستانى باشند كه بيمار نگردند، و توانگرانى
باشند كه نادار نشوند، و خرسندانى باشند كه غمگين نشوند، و زنده هايى باشند كه
نميرند.
سپس [امام باقر عليه السلام] اين آيه را خواند: ((نچشند در
آن مرگ را جز همان مرگ نخستين)).
قَالَ: قُلْتُ: جعلت فداك يا اباجعفر [و] هل يتِلْكَمْ
القرآن ؟ فتبسم ثُمَّ قَالَ: رحم الله الضعفاء من شيعتنا اءِنَّهُم اهل تسليم ؛
ثُمَّ قَالَ: نعم يا سعد و الصلاة تتكلم و لها صورة و خلق تامر و تنهى . قَالَ سعد:
فتغير لذلك لونى و قُلْتُ: هَذَا شى ء لَا استطيع [انا] اتِلْكَمْ به فِى النَّاس .
فَقَالَ ابوجعفر عليه السلام : و هل النَّاس شيعتنا؟ فمن لم يعرف الصلاة فقد
اءِنَّكَر حقنا. ثُمَّ قَالَ: يا سعد، اسمعك كلام القرآن ؟ قَالَ سعد: فقُلْتُ: بلى
صلى الله عليك ، فَقَالَ: (( اءنّ صلاة تنهى عَن الفحشاء و
المنكر و لذكر الله اكبر))،(1243)
فالنهى كلام و الفحشاء و المنكر رجال ، و نحن ذكر الله و نحن اكبر.(1244)
[سعد] گويد: عرض كردم : فدايت گردم اى اباجعفر، آيا قرآن نيز سخن گويد؟ حضرت لبخندى
زد و فرمود: خدا رحمت كند شيعيان ساده دل ما را كه اهل تسليم هستند [و به سخنان ما
گردن نهند]؛ سپس فرمود: آرى اى سعد، نماز هم سخن گويد، و صورتى و خلقتى دارد، و امر
و نهى مى كند.
سعد مى گويد: از اين سخن رنگم متغير شد و گفتم : اين چيزى است كه من نمى توانم ميان
مردم بگويم ؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: آيا مردم جز همان شيعيان ما هستند؟ پس
هر كه نماز را نشناسد حق ما را منكر شده . سپس فرمود: اى سعد، آيا كلام قرآن را به
گوش تو برسانم ؟ سعد گويد: عرض كردم : بلى رحمت خدا بر شما باد، فرمود: همانا نماز
باز مى دارد از فحشاء (ناشايست) و منكر (ناپسند) و هر آينه ذكر (ياد) خدا بزرگتر
است))، پس نهى [كه همان بازداشتن مى باشد] سخن است ، و فحشاء
و مساءله منكر مردان هستند، و مائيم ذكر خدا و ما بزرگتريم .
و در ((عين الحياة)) گفته است :
((و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن
واقع است به مدح صاحبان آن صفت بر مى گردد، و صاحب آن صفت بر وجه اكمل ايشانند،(1245)
و مذمت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفت بر مى گردد كه دشمنان
ايشانند، و چون قرآن شخصى نيست قائم بذات بلكه عرضى است كه در محال مختلفه ظهورات
مختلفه دارد - چنان كه پيوسته در علم واجب الوجود بوده و از آن جا در لوح ظاهر
گرديده و از آن جا به روح و حضرت جبرئيل منتقل گرديده بلاواسطه ، و به واسطه جبرئيل
در نفس مقدس نبوى ظاهر گرديده و از آن جا به قلوب اوصياء و مؤ منان در آمده و در
صورت كتابتى ظهور نموده - پس قرآن را حرمتى است كه در هر جا ظهور كرده آن محل را
حرمتى بخشيده ، و در هر جا كه ظهورش زياده است موجب حرمت آن چيز بيشتر گرديده .
پس هرگاه آن نقش هاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آن
گرديده با آن كه پست ترين ظهورات اوست آن قدر حرمت به آن ها بخشيده باشد كه اگر كسى
خلاف ادبى نسبت به آن ها
به عمل آورد كافر مى شود، پس قلب مؤ من كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و
كاغذ قرآن خواهد بود، چنان چه وارد شده است كه : ((مومن
حرمتش از قرآن بيشتر است)).(1246)
و از مضامين و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤ من بيشتر ظهور كرده موجب احترام او
گرديده ، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق ذميمه ظهور كرده و
موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت گرديده . پس اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن
زياده مى گردد تا چون به مرتبه جناب رفعت مآب نبوى و اهل بيت كرام او مى رسد مرتبه
ظهورش به نهايت مى رسد، چنان چه در وصف حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد
شده است كه : كان خلقه بالقرآن ،(1247)
بلكه اگر به حقيقت نظر كنى قرآن حقيقى ايشانند كه محل لفظ قرآن و معنى قرآن و اخلاق
قرآنند چنان كه دانستى قرآن چيزى را مى گويند كه نقش قرآن در آن باشد، و نقش كامل
قرآن به حسب معنى و لفظ در قلوب مطهره ايشان حاصل است ، چنان چه حضرت اميرالمؤ منين
عليه السلام بسيار مى فرمودند: كه ((منم كلام الله ناطق)).(1248)
و اين است معنى آن حديثى كه حضرت صادق عليه السلام فرموده در حديث طولانى كه قرآن
به صورت نيكويى به صحراى محشر خواهد آمد و شفاعت حاملان خود خواهد كرد.
راوى پرسيد: كه آيا قرآن سخن تواند گفت ؟ حضرت تبسم نمود، الحديث . و بعد از اتمام
حديث آخوند مرحوم فرموده است كه : ((چون اين مطلب را در حل
اخبار اهل بيت اطهار عليهم السلام دخل بسيار است اگر زياده از اين توضيح نمايم
صوابست .
و همچنين ايمان چون به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كامل گرديده آن حضرت به وجه
كامل به آن متصف است و بقاى ايمان به بركت آن حضرت است و ولايتش ركن اعظم ايمان است
، و ايمان در جميع اعضا و جوارحش سرايت كرده و پيوسته از آثار و افعالش انوار ايمان
مشاهده مى شود، و اگر ايمان بر آن حضرت اطلاق شود در باطن قرآن بعيد نيست .
و همچنين مخالفان ايشان در باب كفر و معاصى چنين اند. پس روح و معنى و محل حقيقى
صلاة و ايمان و زكات و غير اين ها از عبادات على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندان
اويند، و روح و معنى و محل حقيقى فحشاء و منكر و كفر و فسوق و عصيان دشمنان ايشانند
كه به سبب ايشان كفر و معاصى باقى ماند و در ايشان كامل بود. و همچنين كعبه را حرمت
داده اند براى آن كه مهبط فيض الهى و معبد دوستان خدا است ؛ و دلهاى ائمه معصومين و
دوستان ايشان كه محل معرفت و محبت و ياد خدا است از كعبه اشرف است و كعبه حقيقى
ايشانند، اما نبايد كه كسى انكار حرمت اين كعبه ظاهر بكند يا انكار حج كند تا كافر
شود، بلكه مى بايد كه به كعبه ظاهر رود و از انوار هر دو بهره مند شود، چنان كه به
اسانيد معتبره از حضرت امام جعفر صادق و امام محمد باقر عليهماالسلام منقول است كه
فرموده اند: ((اين سنگ ها را براى اين بنا كرده اند كه مردم
بيايند به طواف و به اين وسيله به خدمت ما برسند و معالم دين خود را از ما ياد
گيرند و ولايت خود را بر ما عرض نمايند)).(1249)
و زياده بر اين در اين مقام بسط نمى توان داد. اما اگر ادراك اين معنى را درست
نمودى بسيارى از مشكلات اخبار بر تو ظاهر گردد، و معنى نهى كردن نماز را مى فهمى كه
هم نماز خودش كه كامل شد در كسى موجب قرب مى شود و از معاصى نهى مى نمايد و منع مى
كند، و هم ائمه معصومين عليهم السلام كه روح نمازند نهى مى كنند، بلكه همان معنى
نمازى كه در ايشان كامل گرديده و موجب اعلاى مراتب و قرب ايشان گرديده به زبان
ايشان متكمل است و تو را منع مى نمايد. و زياده از اين سخن در اين مقامات نازك گفتن
موهم معانى كفرآميز مى شود. انتهى عبارت ((عين الحياة)).(1250)
اى عزيز! سر اين كه كعبه مركز زمين است آن است كه معنى و روح كعبه ولايت است ؛ و سر
اين كه زمين از كعبه بسط شد ولايت است كه با هر ذره اى از موجودات مى باشد، و سر
اين كه على بن ابى طالب عليه السلام در كعبه متولد شد نيز ظاهر گرديد. و در مباحث
ولايت اءن شاء الله تعالى تحقيق اين مراتب ذكر خواهد شد.
اى عزيز! اءنّ القرآن لم يخلق منذ نزل الى العباد و لَا يخلق
و لَا يدنس ، فهو على طراوته و طيبه و طهارته ، و له كسوة اى نور عظيم لايق بجناب
المتكلم و هو الله عزّ و جل ؛ و الذكر اَلَّذِى يذكره العبد مبتدعا من تلقاء قلبه
من علمه برايه افلّ كسوة له .
... همانا قرآن از روزى كه به سوى بندگان نازل شده كهنه نگشته و فرسوده و آلوده [به
اباطيل] نخواهد گشت . و بر همان طراوت و پاكيزگى خود باقى است ، و آن را پوششى يعنى
نور بزرگى كه شايسته جناب متكلم آن يعنى خداوند است ، مى باشد؛ و ذكرى كه بنده به
دلخواه خود اختراع نموده و از سوى علم و راءى خويش برگزيده ، كمترين پوشش آن است .
و اگر عظمت قرآن كه كلام خداى تعالى و صفت وى است ، بداند، در وقت تلاوت ، دل وى به
هر طرف نرود و حاضر باشد، و اگر حقيقت معانى اين حروف آشكارا شود هفت آسمان و زمين
را طاقت تجلى آن ندارد.(1251)
و هر حرفِى از قرآن به منزله كوهى است كه بر وجود بشريت واقع مى شود، و چون نور
قرآن به نور دل مؤ من جمع شود وجود بشريت متلاشى گردد.
و بعضى اكابر فرموده اند:
هرگاه كسى دارويى خورد و نداند كه چه مى خورد اثر كند، قرآن نيز همچنين اثر مى كند
هر چند معانى آن كلمات را نفهمد.
و فِى ((تاويل الايات))
عَن الشيخ ابى جعفر الطوسى باسناده الى الفضل بن شاذان ، عَن داود بن كثير قَالَ:
قُلْتُ لابى عبدالله عليه السلام : انتم الصلاة فِى كتاب الله عزّ و جل و انتم
الزكاة و انتم الحج ؟ فَقَالَ: يا داود نحن الصلاة فِى كتاب الله عزّ و جل و نحن
الزكاة و نحن الصيام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلد الحرام و نحن قبلة
الله و نحن كعبة الله و نحن وجه الله ، قَالَ الله تعالى : ((فاينما
تولوا فثم وجه الله))،(1252)
و نحن الآيات و نحن البينات . و عدونا فِى كتاب الله عزّ و جل الفحشاء و المنكر و
البغى و الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت
و الميتة و الدم و لحم الخنزير.
و در ((تاويل الايات)) از شيخ طوسى با
سندش از فضل بن شاذان ، از داود بن كثير روايت است كه : به امام صادق عليه السلام
گفتم : نماز در كتاب خدا و نيز زكات و حج ، شما هستيد؟ فرمود: اى داود، مائيم نماز
در كتاب خدا، مائيم زكات ، مائيم روزه ، مائيم حج ، وجه خدا كه فرموده :
((هر كجا روكنيد همانجا وجه خداست))،
و مائيم آيات و مائيم بينات و دلائل روشن الهى . و دشمن ما در كتاب خدا همان فحشاء
و منكر و ستم و شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قمار و اصنام و اوثان و جبت و طاغوت و
مرده و خون و گوشت خوك است كه در كتاب خدا آمده .
يا داود اءنّ الله خلقنا [فاكرم خلقنا] و فضلنا و جعلنا
امناءه و حفظته و خزّاءِنَّهُ على ما فِى السموات و الارض ، و جعل لنا اضدادا و
اعداء، فسمانا فِى كتابه و كنّى عَن اسمائنا باحسن الاسماء و احبها اليه تكنية عَن
العدو، و سمى اعداءنا و اضدادنا فِى كتابه و كنّى عَن اسمائهم ، و ضرب لهم الامثال
فِى كتابه فِى ابغض الاسماء اليه و الى عباده المتقين .(1253)
اى داود، خداوند ما را آفريد [و گرامى آفريد] و برترى داد و ما را امينان و حافظان
و گنجينه داران خود بر آن چه در آسمان ها و زمين است قرار داد، و براى ما اضداد و
دشمنانى قرار داد. پس ما را در كتاب خود نام برد، و به جهت پوشيدن داشته از دشمن
نام ما را با نيكوترين و بهترين نام ها نزد خود به طور كنايه بيان نمود، و دشمنان و
اضداد ما را نيز در كتابش نام برد، و نام آن ها را با كنايه برد، و از آن ها در
كتاب خود در صورت بدترين نام ها نزد خود و نزد بندگان پرهيزكارش مثلهايى بيان كرد.
و روى فِى ((تاويل الايات))
عَن الشيخ الطوسى باسناده عَن الفضل بن شاذان ، باسناده عَن ابى عبدالله عليه
السلام اءِنَّهُ قَالَ: نحن اصل كل خير، و من فروعنا كل بر؛ و من البر التوحيد و
الصلاة و الصيام و كظم الغيظ و العفو عَن المسى ء و الرحمة على الفقير و تعاهد
الجار و الاقرار بالفضل لاهله . و عدونا اصل كل شر، و من فروعهم كل قبيح و فاحشة ،
و مساءله نهم الكذب و النميمة و البخل و القطيعة و اكل الربا و اكل مال اليتيم بغير
حقه - الحديث .(1254)
و در همان كتاب با همان سند از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:
ما ريشه هر خيرى هستيم ، و هر نيكى از شاخسار ماست ؛ و از نيكى است : توحيد، نماز،
روزه ، فرو بردن خشم ، گذشت از بدكار، رحمت بر فقير، رسيدگى به همسايه ، اقرار به
فضل اهل فضل . و دشمن ما ريشه هر شرى است ، و از شاخه هاى آن هاست هر زشتى و فاحشه
اى ، و از آن هاست : دروغ ، سخن چينى ، بخل ، قطع رحم ، ربا خوارى ، خوردن مال يتيم
به ناحق ...
و عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ:
اءنّ الصلاة تاءتى الى الميت فِى قبره بصورة شخص انور اللون ، يونسه فِى قبره و
يدفع عنه اهوال البرزخ - الحديث .(1255)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : همانا نماز به صورت شخصى
نورانى در قبر نزد ميت آيد، در قبر مونس او خواهد بود و هراس هاى برزخ را از او دور
مى سازد.
و فِى ((الغوالى))
عَن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اءِنَّهُ قَالَ: اءِذَا
كان وقت كل فريضة نادى ملك من تحت بطنان العرش : ايها النَّاس قوموا الى
نيراءِنَّكَم اَلَّتِى اوقدتموها على ظهوركم ، فاطفئوها بصلاتكم .(1256)
و در ((غوالى)) از رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم روايت است كه : هرگاه وقت نماز واجبى فرا رسد فرشته اى از زير شكم
عرش ندا كند: اى مردم برخيزيد به سوى آتشهايى كه بر پشت خود افروخته ايد، پس با
نمازهاى خود آن را خاموش سازيد.
ثُمَّ قَالَ صاحب ((الغوالى))
فِى تصديق هَذَا الحديث : ((يدل عليه قَوْله تعالى : اءنّ
الحسنات يذهبن السيئات .(1257)
و المراد بالنيران هى الاعمال القبيحة اَلَّتِى هى سبب فِى حصول العقاب باَلْنَّار،
فاطلاق اسم اَلْنَّار عليه مجاز. هَذَا على قول اهل الظاهر، و اما على قول اهل
الباطن فالنيران على حقيقتها من حيث اءنَّ العمل المستقبح ينقلب بحقيقته نارا و
يصير على ظهر فاعله يَوْم الْقِيَامَةِ، و اطفاؤ ها فعل حسنات تؤ ثر فِى رفع
احراقها من الظهر، فيَكوُن الاطلاق فيه حقيقة ايضا. و مما يصدقه قَوْله تعالى :
هَذِهِ بضاعتنا ردّت الينا،(1258)
و كذا قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ يشربون فِى آنية الذهب و
الفضة اءِنَّمَا يجرجر فِى بطونهم نارا))، انتهى .(1259)
سپس صاحب ((غوالى)) در تصديق اين حديث
فرموده : بر اين مطلب دلالت دارد قول خداى متعال كه : ((همانا
نيكى ها بدى ها را از بين مى برد)). و مراد از آتش ها همان
اعمال زشتى است كه سبب حصول عذاب آتشين شده است ، و نام آتش بر آن نهادن به طريق
مجاز است . اين بيان مطابق قول اهل ظاهر است ، اما بنا بر قول اهل باطن ، آتش ها به
صورت واقعى و حقيقى هستند از آن جهت كه عمل زشت حقيقة به آتش تبديل شده و در قيامت
بر پشت آدم بدكار قرار مى گيرد، و خاموش ساختن آن با انجام كارهاى نيك است كه در
برداشتن آن ها از پشت صاحب خود مؤ ثر واقع مى شوند؛ از اين رو لفظ آتش به معناى
حقيقى خود است نه مجازى . و از جمله دلائل بر درستى آن قول خداى متعال است كه :
((اين همان كالاى ماست كه به ما بازگردانده شده))،
و نيز حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه : ((آنان كه
در ظروف طلا و نقره آب مى نوشند، همانا در شكمهاشان آتش صدا مى كند)).
پايان سخن صاحب ((غوالى)).
اى عزيز! از جهت توضيح اين مطلب تحقيقى كه ملاجلال دوانى در رساله مسمى به
((زوراء)) نموده كافِى [است بلكه
كافى] و شافِى است ، و در آن رساله ذكر نموده كه اين فيض از بركت باطن باب مدينه
علم و فرزند او سيدالشهداء عليه السلام به من رسيد در وقتى كه مشغول به تقبيل عتبه
ايشان بودم . و جمعى از محققين مانند شيخ بهاءالدين
(1260) و سيد نعمت الله آن را تحسين نموده اند، و بناى كلام
((عين الحياة)) نيز بر اين تحقيق است
، و عبارة ((مجلى)) نيز كه بعد از اين
ذكر مى شود بر اين است .
قَالَ فِى ((شرح الغوالى))
بعد ما تقدم : ((و هَذَا القول هو اَلَّذِى رجحه شيخنا
البهايى فِى تحريره اءِنَّهُ منوط بما ذهب اليه طائفة من العلماء، و الاخبار ظاهرة
فيه من تجسم الاعمال فِى النَّشْاءَة اَلْاُخْرَى كما روى : اءنّ الصلاة تاءتى -
الحديث ، و هكذا حال ساير اعمال البر. و الزنا ياءتى بصورة شخص اسود اللون منتن
الريح يَكوُن معه فِى القبر و يوحشه و يجلب عليه الاهوال الى يَوْم الْقِيَامَةِ، و
هكذا حال ساير الذنوب . و هَذِهِ الاعمال المجسمة هى الموزونة يَوْم الْقِيَامَةِ
فِى ميزان حسى له لسان و كفتان . و لما كان القول بهَذَا النحو من التجسم خلاف طور
العقل و هو لَا يهتدى اليه ، لان الامور المعنوية كيف يظهر للحس ؟ و الاعراض كيف
تنقلب جواهر؟ مع قيام الدليل بزعمهم على امتناع الانقلاب على
(1261) فتح باب التاويل فيه و قَالَوا: معنى هَذَا التجسم اءَنْ
الله سبحانَهُ و تعالى يخلق بازاء الاعمال البر الاشخاص الحسنة لانس المؤ من بها،
و بازاء الذنوب الصور المستنكرة لاستيحاش الكافر بها، و هَذِهِ الاعمال هى الموضوعة
فِى ميازين الْقِيَامَةِ. و الاول هو الاقرب من الفاظ الاخبار.
در ((شرح غوالى)) پس از بيان گذشته
فرموده است : ((اين همان قولى است كه شيخ بهايى در تحرير خود
آن را ترجيح داده كه آن منوط به نظريه اى است كه گروهى از علماء بدان قائلند، و
اخبار در اين زمينه كه تجسم اعمال در نشاه آخرت است ، ظهور دارد، چنان كه روايت شده
: ((همانا نماز به صورت ... مى آيد))،
و حال ساير اعمال نيك نيز چنين است . و زنا به صورت شخصى سياه رنگ و بدبود مى آيد،
با او در قبر خواهد بود، او را به وحشت مى افكند و تا قيامت پيوسته هراس هاى متعدد
را به سوى او جلب مى نمايد، و حال ساير گناهان نيز چنين است . و همين اعمال تجسم
يافته است كه در قيامت با ترازويى حسى كه يك شاهين و دو كفه دارد وزن مى شوند. ولى
چون اعتقاد به اين گونه تجسم خلاف روش عقل بوده و عقل بدان راه نمى برد، زيرا امور
معنوى چگونه مى تواند براى حس ظاهر شود؟ و عرضها چگونه به جوهرها(1262)
تبديل مى يابد؟ با اين كه به گمان آن ها بر امتناع انقلاب [اعراض به جواهر] دليل
قائم است ، دست به تاءويل زده و گفته اند: معناى اين گونه تجسم آن است كه خداى
متعال به ازاى اعمال نيك و خوب اشخاص خوشرويى را مى آفريند تا مؤ من بدان ها انس
گيرد و نيز به ازاء گناهان چهره هاى زشت و هولناكى مى آفريند تا كافر از آن ها در
وحشت باشد، و همين اعمال [تجسم يافته] است كه در قيامت در ترازوهاى سنجش عمل قرار
مى گيرند. ولى قول اول نزديك تر به الفاظ اخبار است .
و قد كشف عَن حقيقة هَذَا المعنى المحقق الدوانى فِى لسالة
((الزوراء)) و حاصل ذَلِكَ البيان
مختصرا بلفظه : (( اءنّ الحقيقة الواحدة تظهر فِى البصر
بالصورة المعينة المكتنفة بالعوارض المادية و ملازمة وضع معين من محاذاة و قرب و
عدم حجاب الى غير ذَلِكَ، و هى بعينا تظهر فِى الحس المشترك بصورة تشابهها من غير
تِلْكَ الشرايط؛ و هى فِى الحاَلَّتِى ن تقبل التكثر بحسب الاشخاص كصورة زيد و عمرو
و بكر، ثُمَّ تظهر تِلْكَ الحقيقة فِى العقل بحيث لَا تقبل التكثر، و تصير الافراد
المتكثرة فِى الصورة المبصرة و المتخيلة متحدة فِى الصورة العقلية .
و از حقيقت اين معنى محقق دوانى در رساله ((زوراء))
پرده برداشته كه حاصل بيان ايشان به طور خلاصه به لفظ خودشان چنين است :
((يك حقيقت به يك صورت معينى كه سراسر پيچيده در عوارض مادى
و ملازم وضع معينى از قبيل روبرو بودن و نزديكى و فاصله نبودن چيزى و امثال اين
هاست در ديد چشم جلوه مى كند، و همان حقيقت عينا در حس مشترك به صورتى شبيه آن جلوه
مى كند بدون آن كه آن شرايط خاص را داشته باشد؛ و آن حقيقت در اين دو حال به حسب
اشخاص ، كثرت پذير است مانند صورت زيد و عمرو و بكر، سپس همين حقيقت در عقل جلوه مى
كند بى آن كه كثرت بپذيرد، و افرادى كه در صورت طبيعى و خيالى متكثر بودند، در صورت
عقلى متحد و بدون تكثر خواهند بود.
ثُمَّ الصورة العقلية متفاوتة فِى قبول التكثر، فَاءِن صور
الانواع من حيث خصوص نوعيتها متكثرة ، و من حيث خصوص جنسيتها واحدة ، و هكذا الى
جنس الاجناس فيتحد فِى صورته جميع انواعها، لكن يمتاز عَن جنس آخر مقابله و هو
العرض . و اءِذَا اعتبرت من المفهومات ما يشتمل جميع الحقايق و الاعتبارات اتحد
الكل فِى صورته كالشى ء فِى الممكن العام مثلا. اءِذَا تذكرت ذَلِكَ فنتحدس من
اءَنْ الصورة ولو عقلية غير الحقيقة بل هى ملابسها المختلفة باختلاف المشاعر و
المدارك .
باز خود صورت عقلى در پذيرش تكثر [به نوعى ديگر] متفاوت است ، چه صور انواع [در
عقل] از جهت خصوص نوع بودنشان متكثرند، و از جهت خصوص جنس بودنشان واحدند [مثل
حيوان كه از جهت اين كه جنس است يك صورت عقلى بيش ندارد، ولى از آن جهت كه شامل
صور انواعى از قبيل انسان ، اسب ، پرندگان و غيره است ، متكثر است] و اين تكثر
ادامه مى يابد تا به جنس الاجناس برسد كه در آن جا جميع انواع در صورت آن متحد مى
باشند، ولى باز هم از جنس ديگرى كه در مقابل آن قرار دهد مانند عرض ، ممتاز و
مجزاست . و هر گاه از مفهومات صورتى را در نظر گرفتى كه شامل جميع حقايق و اعتبارات
باشد همه آن ها در آن صورت يكى بيش نيستند، مانند شى ء
در امكان عام مثلا. هرگاه به اين مطلب تذكر يابى حدس زده و به اين نتيجه مى رسى كه
صورت هر چند عقلى باشد غير خود حقيقت است ، بلكه اين صور لباس هاى گوناگونى هستند
كه مطابق مشاعر و قواى مدركه انسان بر آن حقيقت پوشانده مى شوند.
ثُمَّ اءنّ ذَلِكَ الحقيقة مع وحدتها الذاتية قد تظهر فِى
صور متكثرة متخالفة الحكم كصور الاشخاص ، و قد تظهر فِى حقيقة واحدة كالصور العقلية
. و كما اءَنْ المتخلفين بالصورة فِى موطن قد يتحدان فِيهَا فِى موطن آخر فقد
يتعاكس الصورتان فِى الموطنين اى يظهر احدهما بصورة خاصة و الاخر بصورة اخرى فِى
ذَلِكَ الموطن ، ثُمَّ يظهران فِى موطن آخر على عكس الصورتين ، فيظهر هَذَا بالصورة
اَلَّتِى كانت للاخرى ، و اَلْاُخْرَى بالصورة اَلَّتِى كانت لهذه ، كالفرح الظاهر
للرؤ يا بصورة البكاء، و نحو ذَلِكَ من الامور المعلومة بممارسة التعبير.