و فِى ((العلل))
عَن محمد بن سنان : اءنّ اباالحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلام كتب اليه فيما
كتب من جواب مسائله : علة استلام الحجر اءَنْ الله تبارك و تعالى لما اخذ مواثيق
بنى آدم التقمة الحجر، فمن ثُمَّ كلف النَّاس بمعاهدة ذَلِكَ المواثيق ، و من ثُمَّ
يقَالَ عند الحجر: امانتى اديتها، و ميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة .(1225)
ونيز در همان كتاب از محمد بن سنان روايت است كه : حضرت رضا عليه السلام در پاسخ
مسائل او نوشت : علت دست ساييدن به حجر آن است كه چون خداوند متعال از بندگان پيمان
گرفت ، آن را در كام حجر قرار داد، از اين رو مردم مكلفند كه با اين پيمان ها تجديد
عهد كنند. و از همين روست كه نزد حجر حجر گفته مى شود: امانت خود را ادا كردم ، و
با پيمانم تجديد عهد نمودم تا به آمدنم نزد تو گواهى دهى .
اسرار آفرينش انديشه در نيايد |
|
درياى قلزم است اين در سرمه دان نگنجد |
و عنه عليه السلام : ليجيئن الحجر يَوْم الْقِيَامَةِ مثل
ابى قبيس ، له لسان و شفتان ، يشهد لمن وافاه بالموافاة .(1226)
و نيز از آن حضرت روايت است كه : همانا حجر در روز قيامت مى آيد در حالى كه به
اندازه كوه ابوقبيس است و يك زبان و دو لب دارد، و براى كسى كه نزد او رفته ، به
رفتن او گواهى مى دهد.
و فِى معنى رواية ابن سنان اخبار مستفيضة مذكورة فِى
((العلل)) و غيره .
و فِى ((العلل)) عَن ابى الحسن على بن
موسى الرضا عليهماالسلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ
وَ سَلَّم : استفرهوا ضحاياكم ، فانها مطاياكم على الصراط.
(1227)
در معناى روايت ابن سنان اخبار مستفيضه ديگرى روايت شده كه در كتاب
((علل)) و غير آن مذكور است . و در ((علل))
از حضرت رضا عليه السلام روايت است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
براى قربانى بهترين حيوان را انتخاب كنيد كه آن ها مركب شما براى عبور از صراط
هستند.
و فِى ((مجالس ابن الشيخ))
قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : حبنا اهل البيت
يكفر الذنوب ، و يضاعف الحسنات ، و اءنّ الله ليتحمل عَن محبينا اهل البيت ما عليهم
من مظالم العباد الا ما كان مِنْهُمْ فِيهَا على اصرار او ظلم للمومنين ؛ فيَقوُل
للسيئات : كونى حسنات .(1228)
و در ((مجالس ابن شيخ)) از رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : دوستى ما خاندان موجب آمرزش گناهان مى
شود. و نيكى ها را دوچندان مى كند.و همانا خداوند مظالمى را كه از بندگان بر گردن
شيعيان ماست خود عهده دار مى شود مگر آن هايى را كه اصرار بر آن مى ورزيده اند يا
ستم به مؤ منان بوده است ؛ پس به گناهان فرمايد: حسنات شويد.
و فِى ((مجالس الصدوق))
عَن عبدالرحمن بن سمرة قَالَ: كنا عند رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ
وَ سَلَّم يوما فَقَالَ: انى رايت البارحة عجايب . قَالَ: فقلنا: يا رسول الله و ما
رايت ؟ حدثنا به ، فداك انفسنا و اهلونا. فَقَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : رايت
رجلا من امتى و قد اتاه ملك الموت ليقبض روحه ، فجاءه بره بوالديه فمنعه منه . و
رايت رجلا من امتى قد بسط عليه عذاب القبر، فجاءه وضوؤ ه فمنعه منه . و رايت رجلا
من امتى قداحتوشته الشياطين فجاءه ذكر الله عزّ و جل فنجاه من بينهم . و رايت رجلا
من امتى قد احتوشته ملائكة العذاب فجاءته صواته فمنعته مِنْهُمْ. و رايت رجلا من
امتى و النبيون حلقا حلقا، كلما اتى حلقة طرد، فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بيده
و اجلسه الى جنبى .
و در ((مجالس صدوق)) از عبدالرحمن بن
سمرة روايت است كه : روزى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم كه فرمود:
ديشب عجايبى ديدم ، گفتيم : اى رسول خدا - خود و خانواده ما فدايت باد - چه ديدى ؟
به ما خبر ده ، فرمود: مردى از امتم را ديدم كه فرشته مرگ آمده روحش را قبض كند، پى
نيكى او به پدر و مادرش آمد و از اين كار بازش داشت . و مردى از امتم را ديدم كه
عذاب قبر برايش آماده شده بود، پس وضويش آمد و او را از عذاب باز داشت . و مردى از
امتم را ديدم كه شياطين او را احاطه كرده بودند، پس ذكر خداى متعال آمد و او را از
ميان آن ها نجات داد. و مردى از امتم را ديدم كه فرشتگان عذاب اطراف او را گرفته
بودن ، پس نمازهايش آمد و او را از آنان باز داشت . و مردى از امتم را ديدم كه
پيامبران حلقه حلقه نشسته بودند و هرگاه به سوى حلقه اى مى رفت او را مى راندند، پس
غسل جنابت او آمد، دست او را گرفت و كنار من نشانيد.
و رايت رجلا من امتى بين يديه ظلمة و من خلفه ظلمة و عَن
يمينه ظلمة و عَن شماله ظلمة و من تحته ظلمة مستنقعا فِى الظلمة ، فجاءه حجه و
عمرته فاخرجاه من الظلمة ، فجاءه فِى النور. و رايت رجلا من امتى يكلم المؤ منين
فلا يكلمونه ، فجاءه صلة الرحم فَقَالَ: يا معشر المؤ منين ، [كلموه فاءِنَّهُ كان
واصلا لرحمه] فكلموه و صافحوه و كان معهم . و رايت رجلا من امتى يتقى وهج النيران و
شررها بيده و وجهه ، فجاءته صدقته فكانت ظلا على راءسه و سترا على وجهه . و رايت
رجلا من امتى قد اخذته الزبانية من كل مكان ، فجاءه امره بالمعروف و نهيه عَن
المنكر فخلصاه من بينهم و جعلاه مع ملائكة الرحمه . و رايت رجلا من امتى جاثيا على
ركبتيه ، بينه و بين رحمة الله تعالى حجاب ، فجاءه حسن خلقه فاخذه بيده فادخله بيده
و ادخله فِى رحمة الله تعالى .
و مردى از امتم را ديدم كه از پيش رو و پشت سر و راست و چپ و زيرش تاريكى بر او
احاطه كرده بود به طورى كه غرق در ظلمت بود، پس حج و عمره او آمدند و او را از
تاريكى بيرون كشيده ، در نور داخل ساختند. و مردى از امتم را ديدم كه با مؤ منان
سخن مى گفت ولى آنان با او سخن نمى گفتند، پس صله رحم او آمد، و گفت : اى مؤ منان
[با او سخن گوييد كه او با خويشان پيوند داشت]، پس با او سخن گفتند و مصافحه نمودند
و آن مرد با آنان به سر برد. و مردى از امتم را ديدم كه با دست و صورت خود را از
شراره هاى آتش نگه مى داشت ، پس صدقه اش آمد و چون سايه اى بر سر و پوششى بر صورت
او قرار گرفت . و مردى از امتم را ديدم كه ماموران الهى از هر جايى [كه مى گريخت]
دستگيرش كردند، پس امر به معروف و نهى از منكر او آمد و او را از ميان آن ها
رهايى داده و همراه فرشتگان رحمت قرار دادند. و مردى از امتم را ديدم كه بر سر زانو
نشسته و ميان او و رحمت خداى متعال پرده اى حايل بود، پس خوش خلقى او آمد، دست او
را گرفت و در رحمت الهى داخل ساخت .
و رايت رجلا من امتى قد هوت صحيفته قبل شمالى ، فجاءه خوفه
من الله عزّ و جل فاخذ صحيفته فجعلها فِى يمينه . و رايت رجلا من امتى خفت موازينه
، فجاءه افراطه فثقلوا موازينه . [و رايت رجلا من امتى قائما على شفير جهنم ، فجاءه
رجاؤ ه من الله عزّ و جل فاستنقذ من ذَلِكَ].
و رايت رجلا من امتى قد هوى فِى اَلْنَّار، فجاءته دموعه اَلَّتِى بكى من خشية الله
تعالى فاستخرجته من ذَلِكَ. و رايت رجلا من امتى على الصراط يرتعد كما يرتعد السعفة
فِى يوم ريح عاصف ، فجاءه حسن ظنه بالله فسكن رعدته و مضى على الصراط. و رايت رجلا
من امتى على الصراط يرحف احيانا و يحبوا احيانا و يتعلق احيانا، فجاءته صلواته علىّ
فاقامته على قدميه و مضى على الصراط. و رايت رجلا من امتى انتهى الى ابواب
اَلْجَنَّة ، كلما انتهى الى باب اغلق دونه ، فجاءته شهادة اءَنْ لَا اله الا الله
صادقا بها، ففتحت له الابواب و دخل اَلْجَنَّة .(1229)
و مردى از امتم را ديدم كه نامه عملش به جانب چپ سقوط كرد، پس ترس او از خداوند
آمد، نامه اش را گرفت و در سمت راستش قرار داد. و مردى از امتم را ديدم كه ترازوى
عملش سبك بود، پس اعمال نيكى كه پيشاپيش فرستاده بود آمدند و ترازويش را سنگين
نمودند [و مردى از امتم را ديدم كه بر لب پرتگاه دوزخ ايستادهبود، پس اميد او به
خدا آمد و او را از آن خطر نجات داد] و مردى از امتم را ديدم كه در آتش سرنگون شد،
پس اشكهايى كه از ترس خدا ريخته بود آمد و او را از آن ورطه بيرون كشيد.
و مردى از امتم را ديدم كه بر صراط قرار گرفته و چون شاخه خرما كه در روز طوفانى
تكان مى خورد به خود مى لرزيد، پس خوش گمانى او به خدا آمد، پس لرزه اندامش باز
ايستاد و از صراط عبور كرد. و مردى از امتم را ديدم كه بر صراط قرار داشت ، گاه دو
زانوا و گاه روى دست و پا مى رفت و گاه به صراط آويزان مى شد [و نزديك بود به دوزخ
در افتد]، پس صلوات هايى كه بر من فرستاده بود آمد، آو را بر سر پا ايستاند و از
صراط عبور نمود. و مردى از امتم را ديدم كه به درهاى بهشت رسيد، به هر درى كه مى
رسيد به رويش بسته مى شد، پس گواهى صادقاءِنَّهُ او به لَا
اله الا الله آمد، پس درها گشوده شد و او داخل بهشت گرديد.
و فِى ((نوادر الاصول))
من كتب العامة بزيادة : و رايت رجلا من امتى يلهث عطشا، كلما ورد حوضا منع ، فجاءه
صيامه فسقاه و ارواه .(1230
)
و در ((نوادر الاصول)) كه از كتب عامه
است جمله اى اضافه دارد و آن اين كه : و مردى از امتم را ديدم كه از شدت عطش له له
مى زد، سر هر حوضى مى رفت او را مى راندند، پس روزه اش آمد او را شربتى داد و
سيرابش نمود.
و فِى ((منهيات جنة الامان الواقية))(1231)
فِى اعمال يوم الخميس ، عَن الباقر عليه السلام : من قراء القدر الف مرة يوم
الاثنين ، و الف مرة يوم الخميس الا خلق الله تعالى منها ملكا يدعى القوى ، راحته
اكبر من سبع سماوات و سبع ارضين ، و خلق فِى جسده فِى موضع كل ذرة شعرة ، و خلق فِى
كل شعرة الف لسان ينطق بكل لسان بقوة الثقلين ، يستغفرون لقائها، و يضاعف الله
استغفارهم الى مرة .(1232)
و در ((منهيات جنة الامان الواقية))
در اعمال روز پنجشنبه ، از امام باقر عليه السلام روايت است كه : هر كه سوره قدر را
هزار مرتبه در روز دوشنبه و هزار مرتبه در روز پنجشنبه بخواند خداى متعال از آن
فرشته اى بيافريند كه قوى نام دارد و گودى كف دستش از آسمان هاى هفت گاءِنَّهُ و
زمين هاى هفتگاءِنَّهُ بزرگتر است ، و در جاى هر ذره اى از بدنش يك مو و در هر مويى
هزار زبان كه هر زبان با نيروى جن و انس و به هر لعنى سخن مى گويد، مى آفريند و
همگى براى خواننده آن آمرزش مى طلبند، و خداوند استغفار آنان را دو هزار برابر مى
نمايد.
و فِى ((الغوالى))
قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ يشربون فِى آنية [الذهب و] الفضة
اءِنَّمَا يجرجر فِى بطونهم نار جهنم .(1233)
و در كتاب ((غوالى)) است كه رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آنان كه در ظروف طلا و نقره مى نوشند همانا آتش
دوزخ است كه در شكمهاشان صدا مى كند.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اَلْجَنَّة قيعان ، و
غراسها سبحان الله ، و سبحان ربى العظيم و بحمده .(1234)
و فرمود: بهشت سرزمين هموار و خشكى است و نهالهايى كه در آن كاشته مى شود
سبحان الله و سبحان ربى العظيم
و بحمده است .
قَالَ: ((هَذَان الحديثان يدلان
بظاهرهما على اءَنْ الاعمال الصورية و اءنْ كانت ظاهرة بصورها الظاهرية فِى
النَّشْاءَة الاولى الا اءنها تظهر ثانيا بصورها الحقيقة ، فَاءِن الجرجرة الواقعة
للنار فِى البطون غير واقعة بصورتها حال الشرب فِى اناء الفضة و اءِنَّمَا الظاهر
صورة الشرب ، و كذلك الكلام فِى الغراس مع اءِنَّهُ عبر عَن ذَلِكَ بغير تِلْكَ
الصورة الظاهرة . و كذلك الكلام ما ذكره فِى الحديث ، الا اءَنْ الحقايق تظهر فِى
كل موطن بصورة خاصة فِى ذَلِكَ الموطن تلابسها باعتبار الحال الواقع فيه تِلْكَ
الحقيقة ، و اءن الحقيقة الواحدة جاز اءَنْ تداول عليها الصور المتعددة المختلفة ،
بل و جاز اءَنْ تلبس الحقيقة الواحدة صورا كثيرة دفعة او على التعاقب ، و اءنّ
الظاهر من تِلْكَ الصور ما يقتضيه موطن تِلْكَ الحقيقة . فاعتبر ذَلِكَ و تفطن فيه
، فاءِنَّهُ اصل عظيم يعرف به كثير من اسرار الشريعة)).
سپس صاحب ((غوالى)) فرموده :
((اين دو حديث به ظاهر خود دلالت دارند بر اين كه : اعمال
ظاهرى هر چند در دنيا به صور ظاهرى خود آشكارند ولى بار ديگر به صورت هاى حقيقى خود
جلوه خواهند نمود، چه صداى آتشى كه در شكمها واقع مى شود، بدين صورت در هنگام
نوشيدن آب در ظروف نقره اى واقع نيستند، بلكه صورت ظاهر آن همان نوشيدن است . سخن
در مورد نهالهاى بهشتى نيز چنين است با اين كه آن حضرت از آن ها به غير صورت ظاهرى
خود تعبير فرموده است . و حقيقت آن ها همان است كه در حديث مذكور داشته ، جز اين كه
حقايق در هر جايى به صورت خاص همان جا در مى آيد و به اعتبار حالى كه آن حقيقت در
آن واقع است لباس همان حال و شرايط به آن پوشيده مى گردد، و يك حقيقت مى تواند صور
متعدد و گوناگونى به خود بگيرد، بلكه [از آن بالاتر] يك حقيقت مى تواند در آن واحد
يا در لحظات متعدد صور بسيارى به خود بپوشد، و هر يك از صورت ها كه جلوه مى كند
همان چيزى است كه موقعيت و شرايط آن حقيقت مقتضى آن است .
پس اين اصل را معتبر شمار و هوش خود را در آن به كار انداز، كه آن اصل بزرگى است كه
به سبب آن بسيارى از اسرار شريعت دانسته مى شود)).
ثُمَّ قَالَ: ((كما فِى الامر يوم
الخندق ، فاءِنَّهُ قد روى : اءِنَّكَسرت الاحزاب و تفرقوا سبعين فرقة ، فكان فِى
عقب كل فرقة شخص على صورة على بن ابى طالب عليه السلام مع اءِنَّهُ كان على شفير
الخندق ، لانه كان من خواصه لَا يثنى بالضربة لكافر، و لَا يتبع منهزما)).(1235)
سپس فرموده : ((چنان كه در جنگ خندق چنين بود، چه روايت است
كه احزاب در آن روز شكست خوردند و هفتاد دسته شدند، و چون گريختند در پس هر دسته
شخصى به صورت على بن ابى طالب عليه السلام آنها را تعقيب مى كرد، با اين كه خود آن
حضرت بر لب خندق ايستاده بود، [و آنان را دنبال نمى كرد] زيرا از ويژگى هاى حضرتش
اين بود كه به هيچ كافرى دو ضربت نمى زد، و فراريان را تعقيب نمى نمود.
و فِى ((الكافى))
عَن ابى عبدالله عليه السلام : اءِذَا دخل المؤ من [فِى] قبره كانت الصلاة عَن
يمينه ، و الزكاة عَن يساره ، و البر مظل عليه ، و يتنحى الصبر ناحية ، فاءِذَا دخل
عليه الملكان اللذان يليان مسائلته قَالَ الصبر للصلاة و الزكاة و البر: دونكم
صاحبكم ، فَاءِن عجزتم عنه فانا دونه .(1236)
و در ((كافى)) از امام صادق عليه
السلام روايت است كه : چون مؤ من در قبر داخل شود نماز از سوى راست ، زكات از جانب
چپ ، و نيكى بر سر او سايه افكن خواهد بود، و صبر نيز در كنارى مى ايستد. پس چون
فرشته اى كه متصدى سؤ ال از او هستند بر او وارد شوند صبر به نماز و زكات و نيكى
گويد: مواظب صاحب خود باشيد، و اگر درمانده شديد من به كار او خواهم پرداخت .
و فِى ((الكافى))
عَن ابان بن تغلب قَالَ سالت اباعبدالله عليه السلام عَن حق المؤ من على المؤ من ،
فَقَالَ: حق المؤ من [على المؤ من] اعظم من اءَنْ اذكر، لو حدثتكم لكفرتم ، اءنّ
المؤ من اءِذَا خرج من قبره خرج معه مثال من قبره يَقوُل له : ابشر بالكرامة من
الله و السرور، فيَقوُل له : بشرك الله بخير.
قَالَ: ثُمَّ يمضى معه يبشره بمثل ما قَالَ، و اءِذَا مر بهول قَالَ: ليس هَذَا
لك ، و اءِذَا مر بخير قَالَ: هَذَا لك . فلا يزال معه يؤ مّنه مما يخاف و يبشره
بما يحب حتّى يقف معه بين يدى الله تعالى ، فاءِذَا امر به تعالى يبشره بما يحب
حتّى يقف معه بين يدى الله تعالى ، فاءِذَا امر به الى اَلْجَنَّة قَالَ له المثال
: ابشر فَاءِن الله عزّ و جل قد امر بك الى اَلْجَنَّة . قَالَ: فيَقوُل : من
اءَنْتَ رحمك الله ، تبشرنى من حين خرجت من قبرى ، و آنستنى فِى طريقى خفرتنى عَن
ربى ؟ فيَقوُل : انا السرور اَلَّذِى كنت تدخله على اخواءِنَّكَ فِى الدنيا، خلقت
منه لابشّرك و اونس وحشتك .(1237)
و در ((كافى)) از ابان بن تغلب روايت
است كه : از امام صادق عليه السلام درباره حق مؤ من بر مؤ من پرسيدم ، فرمود: حق مؤ
من بر مؤ من بزرگتر از آن است كه بتوانم باز گويم ، اگر به شما خبر دهم همانا كافر
مى شويد(1238)...(1239)
و فِى باب فضل القرآن من ((الكافى))
عَن ابى جعفر عليه السلام قَالَ: يا سعد تعلموا القرآن فَاءِن القرآن ياءتى يَوْم
الْقِيَامَةِ فِى احسن صورة نظر اليها الخلق ، و النَّاس صفوف عشرون و مائة الف صدف
، ثمانون الف [صف] امة محمد، و اربعون الف [صف] من سائر الامم . فياءتى على صف
المسلمين فِى صورة رجل فيسلم فينظرون اليه ثُمَّ يَقوُلوُن : لَا اله الا الله
الحليم الكريم ، اءنّ هَذَا الرجل من المسلمين فعرفه بنعمته و صفته غير اءِنَّهُ
كان اشد اجتهادا منا فِى القرآن ، فمن هناك اعطى من البهاء و الجمال و النور ما لم
نعطه .
و در باب فضل قرآن ((كافى)) از امام
باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:
اى سعد، قرآن را بياموزيد، زيرا قرآن در بهترين صورت ها كه مردم ديده اند روز قيامت
بيايد، و مردم در يكصد و بيست هزار صف هستند، كه هشتاد هزار آن صف ها از امت محمد
است ، و چهل هزار صف از امت هاى ديگر. پس به صورت مردى در برابر صف مسلمانان در آيد
و آن ها به وى نظر كنند و گويند: معبودى جز خداى بردبار و كريم نيست ، همانا اين
مردى از مسلمانان است كه به سيما و صفت او را بشناسيم جز اين كه او درباره قرآن
كوشاتر از ما بوده ، و از اين رو درخشندگى و زيبايى و روشنى بيشترى به او داده شده
كه به ما داده نشده .
ثُمَّ يجاوز حتّى ياءتى على صف الشهداء، فينظر اليه الشهداء،
ثُمَّ يَقوُلوُن : لَا اله الا الله الرب الرحيم ، اءنّ هَذَا الرجل من الشهداء
نعرفه بسمته و صفته غير اءِنَّهُ من شهداء البحر، فمن هناك اعطى من البهاء و الفضل
ما لم نعطه .
سپس از آن ها بگذرد تا در برابر صف شهيدان قرار گيرد، شهداء بر او نظر كنند و
گويند: معبودى جز خداى پروردگار مهربان نيست ، اين مرد از شهيدان است كه ما او را
به سيما و صفت بشناسيم جز اين كه او از شهيدان در درياست ، و از اين جا به او
زيبايى و برتريى داده اند كه به ما نداده اند.
قَالَ: فيتجاوز حتّى ياءتى على صف شهداء البحر فِى صورة
شهيد، فينظر اليه شهداء البحر فيكثر تعجبهم و يَقوُلوُن : اءنّ هَذَا من شهداء
البحر نعرفه بسمته و صفته غير اءَنْ الجزيرة اَلَّتِى اصيب فِيهَا كانت اعظم هولا
من الجزيرة اَلَّتِى اصبنا فِيهَا، فمن هناك اعطى من البهاء و الجمال و النور ما لم
نعطه .
فرمود: پس بگذرد تا به صورت شهيدى در برابر صف شهيدان دريا رسد، پس آنان به او نگاه
كنند و شگفت آن ها بسيار گردد و گويند: اين از شهيدان در دريا است كه ما او را به
علامت و صفت بشناسيم جز اين كه آن جزيره اى كه اين مرد در آن شهيد شده هولناكتر از
جزيره اى كه ما در آن گرفتار شديم بوده ، و روى اين جهت است كه به او درخشندگى و
زيبايى و روشنى اى داده اند كه به ما نداده اند.
ثُمَّ يجاوز حتّى ياءتى صف النبيين و المرسلين فِى صورة نبى
مرسل فينظر النبيون و المرسلون اليه فيشتد لذلك تعجبهم و يَقوُلوُن : لَا اله الا
الله الحليم الكريم ، اءنّ هَذَا النَّبِى المرسل نعرفه بسمته و صفته غير اءِنَّهُ
اعطى فضلا كَثِيرا.
پس از آنان بگذرد تا به صف پيامبران و مرسلين رسد در صورت يك پيمبر مرسل ، پس
پيمبران و مرسلين به او نگاه كنند و تعجبشان از ديدن او بسيار گردد و گويند: معبودى
جز خداى بردبار كريم نيست ، براستى اين پيمبر مرسلى است كه ما او را به نشانى و
وصفش بشناسيم جز اين كه به او برترى بسيار داده شده .
قَالَ: فيجتمعون فياتون رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ
وَ آلِهِ وَ سَلَّم فيسالونه و يَقوُلوُن : يا محمد من هَذَا؟ فيَقوُل لهم : او ما
تعرفونه ؟ فيَقوُلوُن : ما نعرفه ، هَذَا ممن لم يغضب الله عليه ، فيَقوُل رسول
الله صلى الله عليه و آله و لم : هَذَا حجة الله على خلقه .
فيسلم ثُمَّ يجاوز حتّى ياءتى [على] صف الملائكة فِى صورة ملك مقرب ، فتنظر اليه
الملائكة فيشتد تعجبهم و يكبر ذَلِكَ عليهم لما راوا من فضله و يَقوُلوُن : تعالى
رَبَّنَا و تقدس ، اءنّ هَذَا العبد من الملائكة نعرفه بسمته و صفته غير اءِنَّهُ
كان اقرب الملائكة الى الله عزّ و جل مقاما، فمن هناك اءِنَّهُ البس من النور و
الجمال ما لم نلبس .
فرمود: پس همگى گرد آيند و خدمت رسول خدا آيند و از او پرسند و گويند: اى محمد اين
كيست ؟ به آن ها فرمايد: آيا او را نمى شناسيد؟ گويند: ما او را نمى شناسيم [جز اين
كه معلوم است كه] او از آنهايى است كه خدا بر او خشم نكرده . پس رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم فرمايد: اين حجت خدا است بر خلقش . پس سلام كند و بگذرد تا به صف
فرشتگان رسد به صورت فرشته اى مقرب ، پس فرشتگان به او نظر افكنند و سخت در شگفت
روند و چون برترى او را ببينند بر آن ها گران آيد و گويند: پروردگار ما متعالى و
مقدس است ، اين بنده از فرشتگان است كه او را به نشانى و وصفش بشناسيم جز اين كه او
از نظر مقام و مرتبه نزديكترين فرشتگان است نزد خداى عزّ و جل ، و از اين نظر نور و
جمالى به او پوشانده شده كه به ما پوشانده نشده است .
ثُمَّ يجاوز حتّى ينتهى الى رب العزة تبارك و تعالى فيخر تحت
العرش ، فيناديه تبارك و تعالى : يا حجتى فِى الارض و كلامى الصادق الناطق ارع
راءسك ، و سل تعط، و اشفع تشفع . فيرفع راءسه ، فيَقوُل الله تبارك و تعالى : كيف
رايت عبادى ؟ فيَقوُل : يا رب مِنْهُمْ من صاننى و حافظ علىّ و لم يضيع شيئا من حقى
، و مِنْهُمْ من ضيعتنى و استخف بحقى كذب بى و انا حجتك على جميع خلقك . فيَقوُل
الله تبارك و تعالى : و عزتى و جلالى و ارتفاع مكانى لاثيبن عليك اليوم احسن الثواب
، و لاعاقبن عليك اليوم اليم العقاب .
پس بگذرد تا به درگاه رب العزه تبارك و تعالى رسد و پاى عرش به سجده در افتد،
خداى تعالى او را ندا كند: اى حجت من در زمين و اى سخن راست و گويايم ، سر بردار و
بخواه تا به تو داده شود، و شفاعت كن تا شفاعتت پذيرفته گردد. پس سر بردارد و خداى
تبارك و تعالى به او فرمايد: بندگان مرا نسبت به خود چگونه ديدى ؟ عرض كند: بار
پروردگارا! برخى از ايشان مرا نگهدارى كرد و محفوظ داشت و چيزى از مرا ضايع نكرد، و
برخى از ايشان مرا ضايع كرد و حق مرا سبك شمرد و مرا تكذيب كرد با اين كه من حجت تو
بر تمامى بندگانت بودم . پس خداى تبارك و تعالى فرمايد: به عزت و جلال خودم و مكانت
والايم سوگند امروز بهترين ثواب را به خاطر تو دهم و دردناك ترين كيفر را به خاطر
تو بكنم .
قَالَ: فيرجع القرآن راءسه فِى صورة اخرى . قَالَ: فقُلْتُ
له : يا اباجعفر فِى اى صورة يرجع ؟ قَالَ: يرجع فِى صورة رجل شاحب الدون متغير
ينكره
(1240) اهل الجمع ، فياتى الرجل من شيعتنا اَلَّذِى كان يعرفه و
يجادل به اهل الخلاف فيقوم بين يديه فيَقوُل : ما تعرفنى ؟ فينظر اليه الرجل
فيَقوُل : ما اعرفك يا عبدالله ، قَالَ: فيرجع فِى صورته اَلَّتِى كانت فِى الخلق
الاول و يَقوُل : ما تعرفنى ؟ فيَقوُل : نعم ، فيَقوُل القرآن : انا اَلَّذِى اسهرت
ليلك و انصبت عيشك
(1241) و فِى سمعت الاذى و رجمت بالقول ، الا و اءنّ كل تاجر قد
استوفِى تجارته و انا وراءك اليوم .