بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱۸ -


اى عزيز! بعد از اين معرفت ، اسرار چيزهاى بسيار بر او مكشوف گردد: سر مودع بودن حق در خلق ، و معنى غلبه رحمت الهى بر غضب او، و آن كه رحمت و غضب منبع اعتدالات و انحرافاتى است كه واقع است در عالم معانى و ارواح و عالم مثال كه در اين عالم ، ارواح به صور ظاهر مى شود و معانى صور جسدانيه پيدا ميكند چنان چه علم مثلا به صورت شير ظاهر شود، و همچنين منبع اعتدال و انحراف عالم حس اند؛ و معرفت معنى ولادت ثانيه كه حضرت عيسى عليه السلام فرموده كه : لن يلج ملكوت السماوات من لم يولد مرتين ،(442) و معنى احتجاب حق به خلق و صحبت حق به خلق - چنان چه انشاء الله دراحاديث آتيه مى آيد -، و سر احاطه او به ايشان در هر جا كه باشند بى مزج و ظرفيت و بى ملامسه كه ميان جسمانيات باشد، و معرفت كيفيت انشاى قواى روحانيه كه از مقَوْله معانى اند مثل قواى حس ظاهره و قواى غاذيه و ناميه و غير آن در مواد طبيعت ، و كيفيت ترتيب ايشان با هم - چنان كه مذكور شد - و كيفيت تلخيص روح از بدن و امتزاج ايشان با هم - چنان كه مذكور شد در بيان استهلاك وحدت -.

اين است معراج به تحقيق . آن كس كه اين را نچشيد و مشاهده نكرد و احكام كثرت از او زايل نگشت حقيقت معراج روحانى بر او ظاهر نشد، و در نيامد در هيچ مرتبه [اى] از مراتب قرب حق - جل جلاله - و وى را وصول به حق دست نداد. و وصول حقيقى به ذوق باشد چنان چه آب مودع در گل ، كه حق - سبحانَهُ و تعالى - را به آن تمثيل زده اند كه آب در گل وقتى به صفت مائيه ظاهر شود كه گل را به حيله اى تقطير نمايند و الا خواص مائيه در گل مخفِى و مستهلك بماند. و معرفت سر فنا و بقا و معرفت سير و سلوك و مبداء سير و موجب او و اين كه آدمى عينى است از اعيان ثابته و عارض ظاهر وجود شد كه عبارت از نفس وجود است و به اين عروض و نسبت مجهول الحقيقة خلق شده ، موجود شد بالوجود الحق ، يعنى وجود را يافت و در اين مرتبه آن وجود موصوف است به صفات خلق مثل ضحك و مكر و استهزاء و غير آن كه شريعت به آن ناطق شد، و معرفت كه سر مودع است طالب انسلاخ است از اين احكام تا باز گردد به اصل ، و مقتضاى اصل ظاهر گردد و سر معرفت غلبه حق تعالى بر امر خود در ارواح با طبايع و در مرتبه اخلاق حميده با اخلاق ذميمه يعنى در آن مرتبه كه روح با جسد آميخته و مغلوب احكام كثرت و طبيعت گشته و همچنين اخلاق حميده مغلوب اخلاق ذميمه گشته و خلقيت كه بر حقيت غالب آمده ناگاه امر و حال منعكس شود و جانب حقيت غالب آيد بر جانب خلقيت ؛ و معرفت سر اين غلبت حاصل شود و همچنين معرفت بسيارى از علوم و اسرار كه مندرج و مندمج است در اين كلمات حاصل آيد كه كلام به ذكر آن ها موجب اطناب است .

ابجد عشق بياموز مگو از اب و جد   كه در اين راه مراتب به حسب يافته اند

فاءِذَا اشار الشيخ اليه بالذكر ننبغى اءن يواظب عليه حتّى يسقط حركة اللسان و يبقى صورة اللفظ كانها جارية على اللسان ، و يواظب عليه حتّى يسقط الاثر عن اللسان و يبقى صورة اللفظ فِى القلب ، ثم يواظب عليه حتّى ينمحى صورة اللفظ عن القلب و تبقى حقيقة خاطره غالبة عليه . فعند ذلك يفرغ القلب عما سوى الله تعالى ، و يزيد نظره الى كلمة الذكر و انّها ما هى ؟ و ما معنى قَوْله الله ؟ و لاى معنى كان الها معبودا؟ فيفتح عليه باب الفكرة . عند ذلك يخاف عليه من الوسواس فيعرض على الشيخ كل ما يرد عليه منه ليريحه عنه . فان رآه بليدا او خاف عليه ، رده الى الاعمال الظاهرة و خدمة المريدين لتناله ببركتهم ، فكل ميسر لما خدق له .(443) و لمثل هَذَا قيل : عليكم بدين العجادز.(444)

پس هرگاه شيخ ذكرى را به او دستور داد، شايسته است كه بر آن مواظبت نمايد تا زبان از حركت باز ايستد و تنها صورت لفظ باقى بماند به گونه اى كه گويا بر زبان جارى است ، و باز بر آن مواظبت كند تا اثر آن از زبان بيفتد و صورت لفظ در قلب باقى بماند، و باز بر آن مواظبت ورزد تا صورت لفظ از دل نيز محو شود و حقيقت خاطره اش با غلبه اى كه بر او پيدا كرده باقى بماند. اين جاست كه دل از غير خداى متعال فارغ گردد، و نظريه كلمه ذكر اندازد كه آن چيست ؟ و معنى قول ((الله)) چيست ؟ و به چه معنى اله معبود است ؟ پس باب فكر و انديشه به روى او باز شود. مريد را در اين جا خوف وسوسه دست مى دهد، پس آن چه را كه بر او وارد مى شود بر شيخ عرضه مى كند تا او را از آن آسوده سازد. و اگر شيخ در او كندى مشاهده كرد يا بر او ترسيد، او را به اعمال ظاهرى و خدمت ديگر مريدان باز گرداند تا به بركت آنان به مقصود خود دست يابد، كه : ((هر كس براى كارى كه آفريده شده است راهش باز نيست)).

و براى اين گونه موارد است كه گفته اند: بر شما باد به دين پيره زنان .

اى عزيز! آن چه مقصود است از ذكر، وقوف قلبى است كه مراقبه است ، و تفسير ((مراقبه)) بيايد انشاءالله . و چون ذكر با وقوف قلبى به حد كمال رسد حقيقت توحيد در دل ذاكر قرار گيرد و چشم بصيرت وى گشاده گردد تا او را ميان عقل و شرع و توحيد هيچ تناقض ننمايد، و در اين مقام حقيقت ذكر صفت لازم دل گردد، بعد از آن به جايى رسد كه حقيقت ذكر با جوهر دل يكى شود و هيچ انديشه اى غير حق تعالى نماند، و ذاكر و ذكر در مذكور فانى گردد، و چون بارگاه دل از زحمت اغيار خالى گردد به حكم لا يسعنى - الحديث ،(445) جمال سلطان الا الله ، تجلى نمايد به حكم وعده اذكركم ، مجرد از لباس حرف و صوت و خاصيت كل شى ء هالك الا وجهه آشكارا شود، و ذكر روح با ذاكرى روح و وجود او در بحر نامتناهى اذكركم مستغرق و مستهلك گردد.

ذكر گو ذكر تا تو را جان است   پاكى دل به ذكر يزدان است
چون تو فانى شوى زذكر به ذكر   ذكر خفيه كه گفته اند آن است

اى عزيز! ذكر لسانى و ذكر قلبى به منزله تعليم الف و با است تا ملكه خواندن او را حاصل آيد، و اگر مساءله علم حاذق بود و طالب را در طلب ، صادق و قابل بيند، شايد كه در قدم اول او را خواننده گرداند بى زحمت الف و با. و حقيقة الذكر عبارة عن تجلى الله سبحانَهُ من حيث اسم المتكلم .(446)

و ذكر، بى شرك خفِى اكنون دست به هم دهد و سر كلمه شهد الله آشكارا گردد.

ياد بايد كرد جان را تا بود جان در بدن   كز كمال ياد جان ، جانان فرود آيد به تن
چون تو در يادش روى از خويشتن آن ياد شد   ياد پنهانى كه مى گويند اينست بى سخن

قَالَ الشيخ الشهيد مجد الدين البغدادى : اتق المشايخ على اءن المريد ما لم يسلك طريق ((لا اله)) مدة قريبة باربعين سنة لا يصل الى حقيقة ((الا الله)).

شيخ شهيد مجد الدين بغدادى گفته است : تمام مشايخ اتفاق نظر دارند در اين كه تا سالك مدتى حدود چهل سال طريق لا اله را نسپرد به حقيقت الا الله دست نمى يابد.

سيم - از شرايط ذكر آن كه : بايد دايم با وضو باشد، زيرا كه ذكر گفتن مقاتله است با دشمن ، و طهارت سلاح مقاتله است ، و بدون سلاح مقاتله مشكل است ، و الوضوء سلاح المؤ من .(447) و در احاديث نيز كون بر وضو و فوايد آن ذكر شده است .

چهارم - آن كه : بناى ذكر را بر توبه نصوحى بگذارد. و تفصيل توبه در آداب مريد - انشاء الله تعالى - بيايد. و با وجود مخالفت ، ذكر را زيادتى تصرفِى نباشد.

پنجم - آن كه : در خانه خالى و كوچك و لطيفى (448) و تاريك ذكر كند كه در جمعيت حواس آن را اثرى تمام است ، و در ((مرصاد العباد)) گفته است كه : اگر بوى خوش بسوزد بهتر است .

ششم - روبه قبله مربع بنشيند، و مربع نشستن در جمله اوقات منهى عنه است الا وقت ذكر گفتن . در ((مرصاد العباد)) گفته است كه : ((پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم چون نماز بامداد بگزاردى در مقام خويش به ذكر گفتن مربع نشستى تا آفتاب بر آمدى)).

پس دليل استثناء، اين حديث مرسل معلول به نزد اهل طريقت خواهد بود، و حديث ديگر عن قريب خواهد آمد انشاء الله تعالى .

هفتم - در وقت ذكر دست ها را بر روى ران گذارد و دل حاضر كند و چشم بر هم نهد و به تعظيم تمام شروع كند در كلمه لا اله الا الله گفتن به قوت تمام كه او اشد ذكرا است ، چنان كه لا اله از بن ناف بر آيد و الا الله بر دل فرو برد بر وجهى كه اثر ذكر و قوت او به جمله اعضا برسد، و لكن آواز بلند نكند و تا تواند در اخفا و خفض صوت كوشد، چنان چه فرموده : و اذكر ربك فِى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول .(449) بر اين وجه ذكر را سخت و دمادم مى گويد و در دل معنى ذكر را مى انديشد و نفِى خواطر مى كند، چنان چه در معنى لا اله هر خاطر كه در پيش آيد در دل نفِى كند از نيك و بد، بدان معنى كه هيچ چيز نمى خواهم و مطلوب و محبوب ندارم الا الله جز خدا، جملگى خواطر نفِى مى كند و حضرت عزت را به مطلوبى و مقصودى و محبوبى اثبات مى كند به الا الله ، چنان چه در هر ذكرى از اول تا آخر حاضر باشد به نفِى و اثبات ، و هر وقت در اندرون دل نظر كند هر چيز كه دل را به آن پيوند بيند آن چيز را در نظر در آورد و دل را به حضرت عزت دهد و از ولايت شيخ به همت مدد طلبد و به نفِى لا اله آن پيوند را باطل كند و بيخ محبت آن چيز را از دل بر كند، و به تصرف الا الله محبت حق را قايم مقام محبت آن چيز كند، و بر اين ترتيب مداومت نمايد تا به تدريج دل از جمله محبوبات و مالوفات فارغ و خالى شود.

چنان كه ذكر حق گر ميتوانى   كه گم گردى گر از يادش بمانى

و دليل بر شرعيت ذكر به طريق مذكور از چند وجه است :

اول - تسامح در ادله سنن نظر به احاديث متواتره المعنى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده اند كه :

من بلغه ثواب من الله تعالى على عمل فعمل ذلك العمل لالتماس ذلك الثواب اوتيه و اءنْ لم يكن الحديث كما بلغه .(450)

هر كس به او خبر رسد كه فلان عمل از جانب خداوند فلان پاداش را دارد، و او آن عمل را به خاطر دريافت آن پاداش انجام دهد، آن پاداش به او داده خواهد شد هر چند حديث آن گنه كه به او رسيده ، نبوده باشد.

و فِى خبر آخر: و اءنْ كان رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لم يقله .(451)

و در خبر ديگرى است كه : هر چند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را نفرموده باشد.

و در ((كافى)) و ((وافى))(452) بابى از براى اين اخبار عنوان نموده ، و در ((قرب الاسناد))(453) حديث صحيح در اين معنى ذكر نموده ، و بعضى ادعاى تواتر معنوى نموده اند. و در ((عدة الداعى)) از طريق عامه حديثى نقل نموده است بعد از آن كه گفته است : فصار هَذَا المعنى مجمعا عليه عند الفريقين .(454) و شيخ بهاءالدين - عليه الرحمه - در ((شرح درايت اين حديث)) بعد از ذكر حديث حسنى به ابراهيم بن هاشم ، عن ابيه گفته است : اءنّ هذه الرواية مما اخصت بها الخاصة .(455) ففيه ما عرفت من اتفاق العامة ايضا على ذلك .

((اين روايت از مختصات شيعه است)). ولى اين فرمايش ايشان مورد اشكال است ، زيرا دانستى كه عامه نيز بر روايت آن اتفاق دارند.

والحاصل ، قطع نظر از اجماع طايفه اماميه و قطع نظر از اجماع مسلمين و قطع نظر از اخبار متواترة المعنى كه ادعا نموده اند، مضمون مذكور در اخبار مشهوره و فتاوى مشهوره فقها - رضى الله عنهم - موجود است ، شهرت اخبارى و فتوايى كافِى است و حال آن كه حديث مذكور در ((قرب الاسناد)) به طريق صحيح مذكور است . و در ((محاسن)) نيز از على بن الحكم ، از هشام بن سالم ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل نموده است .(456) و در ((كافى)) از على بن ابراهيم ، عن ابيه ، عن ابن ابى عمير، عن هشام بن سالم ، عن ابى عبدالله عليه السلام . و صدوق - رحمه الله - در ((ثواب الاعمال))(457) عن البرقى ، عن اعلى بن الحكم ، عن هشام ، عن صفوان ، عن ابى عبدالله عليه السلام . و در ((عيون))(458) به طريق حسن ذكر نموده است .

دوم - بسيار مسائل است كه شيخنا المفيد در ((مقنعه)) ذكر نموده است و شيخ طوسى - رحمه الله - در ((تهذيب)) كه شرح بر ((مقنعه)) است گفته است كه : سمعناه مذاكرة . از آن جمله كراهت آهن بر شكم ميت گذاردن . و شيخ على - رحمه الله - در ((شرح قواعد)) گفته است كه : ذكر ذلك الشيخان و اكثر الاصحاب ، و فِى ((التهذيب)): سمعنا مذاكرة .(459) انتهى .

و از آن جمله استحباب وضو از براى زيارت اهل قبور است نزد مشهور. و از آن جمله كفن را مستحب است كه به ريسمان خودش ‍ بدوزند حديثى وارد نشده است و فقها فتوى بر استحباب داده اند. و بسيار مسائل است كه به مجرد فتواى صدوق و يا پدر او على بن موسى بن بابويه اكتفا نموده اند. و اهل ذكر نيز در ذكر خفِى به نهج مسطور كه در ميان ايشان متعارف است مى گويند: كه از مشايخ يدا بيد به ما رسيده است كه حضرت امام رضا - عليه و على جده و جدته و آبائه و اولاده آلاف التحية و الثناء - به بعضى از اصحاب خود به اين طريق تلقين فرموده اند.

و هرگاه گويى كه اين طريقه مخصوصه ، بدعت است . چه ، عبادات توفيقى اند، و ذكر به اين طريق از شارع متلقى نشده است .

در جواب گوييم كه : بدعت ادخال در دين است چيزى را كه ثابت شده باشد كه از دين نيست و اين كس اعتقاد كند كه آن از دين است و موجب قرب الهى است ، مانند نماز تراويح (460) به جماعت ، زيرا كه ثابت شده است كه نماز نافله با جماعت حرام است .

و هرگاه وضويى كه عبادت توفيقى است ، به مجرد فتواى صدوق - رحمه الله - مثلا حكم بر استحباب او نمايند و او را موجب قرب الهى دانند، هكذا الذكر المذكور به فتواى كل اهل المعرفة .

و طريق اين ضعيف در اين ذكر شريف از طريق باطن كه منتهى به امام همام على بن موسى الرضا عليه السلام مى شود از قودة السالكين الواصلين سيد على رضا و جناب ايشان از [شيخ شمس ‍ الدين و ايشان از] سيد محمد و ايشان از سيد نعمة الله ولى و ايشان از سيد عبدالله يافعى مكى و ايشان از سيد صالح تبريزى و ايشان از شيخ نجم الدين كمال كوفِى و ايشان از شيخ ابوالفتوح سعيد شهيد و ايشان از شيخ ابومدين بغدادى و ايشان از شيخ ابوسعيد اندلسى و ايشان از شيخ ابوالبركات و ايشان از شيخ ابوالفضل بغدادى و ايشان از شيخ احمد غزالى و ايشان از شيخ ابوبكر نساج وايشان از شيخ ابوالقاسم گرگانى و ايشان از شيخ ابوعثمان مغربى و ايشان از شيخ ابوعلى كاتب و ايشان از شيخ ابوعلى رودبارى و ايشان از شيخ جنيد بغدادى و ايشان از شيخ عبدالله (461) سرى سقطى و ايشان از شيخ معروف كرخى و ايشان از حضرت امام رضا على بن موسى ابن جعفر بن مساءله حمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب اميرالمؤ منين و ولى المتقين عليهم السلام .

و مع قطع النظر عما قلناه ان الطالب اءِذَا شرع فِى الذكر بالنهج المذكور مع الشرايط المذكورة يحصل له صفاء حال و ضياء بال ، يجزم بحقية ذلك بالتحقيق ، بل يشاهد شواهد التحقيقى بعين اليقين ، و يذاق به حلاوة المناجاة ، و ينسى الكون . و مرادنا بالحال انوار الواردات و التجليات اَلَّتِى ترد على القلب و تنوره بانوار المعارف من الحضرة الالهية . و هذه الواردات شواهد التحقيقى اى دلايل الوصول الى الحق بصحة الطريق ، فانها ترد و تهدى الى الحق ، و يتنور القلب بها و بصفائه و يشاهد هذه الشواهد الهادية الى حضرة الذات .

و با قطع نظر از آن چه گفتيم ، خود طالب چون با روش و شرايط مذكورى كه گفته شد شروع به ذكر نمايد، صفاى حال و نور خاطرى به او دست خواهد داد كه تحقيقا به حقيقت و درستى آن جزم پيدا خواهد نمود، بلكه با ديده يقين شواهد تحقيق و صحت آن را مشاهده نموده ، شيرينى مناجات بدان وسيله چشيده شده و تمام كون و هستى را به فراموشى خواهد سپرد.

و منظور ما از ((حال)) انوار و واردات و تجلياتى است كه بر قلب وارد مى شود و آن را با انوار معارف حضرت الهى منور و روشن مى نمايد. و همين واردات ، شوهد تحقيق يعنى دلايل وصول به حق است با درستى راهى كه انتخاب نموده است ، چه آن (واردات) به حق راه مى نمايد و بدان سبب دل روشن مى شود و با صفاى آن (دل) اين شواهدى را كه راهنماى به حضرت ذات است مشاهده مى نمايد.

تو راه نرفتى ره از آنت ننمودند(462)   ورنه كه زد اين در كه درش نگشودند

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ، ليك   چو درد در تو نبيند كرا دوام بكند

اعلم ايها الزكى الالمعى اءِنَّهُ ليس الهادى بالحقيقة الا الله باسمائه الى ذاته تعالى ، ((اءِنَّكَ لا تهدى من احببت)).(463) وذلك التنور الحاصل بها القلب هو صفاء الحال ، و يذاق به حلاوة المناجاة ، و هى المسامرة اى التزام الحضور، لان تِلْكَ الشوهد توصل السالك بالتجليات الاسمائية الى الحضرة الواحدية الالهية ، فان المكالمة و المناجاة لا تكون الا فِى حدود القرب و حضرات الاسماء و الصفات .

قَالَ الله تعالى : و قرَبَّنَاه نجيا.(464) و ذلك مقام السر و مطالعة جمال الوجه من وراء الحجب النورية اَلَّتِى هى حجب الصفاء. و بهَذَا الصفاء ينسى الكون للمعان نور العشق الجاذب الى الجمال و استيلاء ذوق المسامرة المنسى للغير، لان المسامرة هو الخالص ‍ من الفتور بدوام الشهود، و الذهول عن التفرقة الموجبة للغفلة و النسيان و الاحتجاب بالرسوم والنانية و الصفات و الطاعات .

اى تيز راءى هوشمند، بدان كه در حقيقت هدايت كننده اى جز خداوند كه با اسماء خود به ذات متعاليش هدايت مى كند، وجود ندارد [كه خود فرموده] ((اى پيامبر) تو هر كه را دوست دارى نمى توانى هدايت كنى .)) و اين نورانيتى كه از آن هدايت الهى براى قلب حاصل مى شود ((صفاى حال)) است ، وش يرينى مناجات بدان سبب چشيده مى شود، و مسامره كه عبارت از ملازمت حضور است همين است ، زيرا اين شواهد يا تجليات اسمايى ، سالك را به حضرت و احديت الهى مى رسانند، زيرا مكالمه و رازگويى جز در مرز قرب و حضرات اسماء و صفات ميسر نيست .

خداى متعال [درباره موسى عليه السلام] فرموده : ((و او را به مقام مناجات و رازگويى با خود نزديك ساختيم)). و اين همان مقام سر و مطالعه جمال وجه از پشت حجاب هاى نورانى كه همان حجابهاى صفاء است ، مى باشد. و با دست دادن اين صفا تمام كون و هستى را فراموش مى كند، به خاطر درخشش نور عشق جمال و چيره شدن مزه سخن گفتن و رازگويى كه همه چيز غير محبوب را از ياد مى برد، زيرا همرازى با محبوب چون به گونه اى است كه به طور مداوم محبوب را مشاهده مى كند، رهايى از فتور و سستى است ، و موجب غفلت از تفرقه اى است كه موجب غفلت و نسيان و محجوب شدن به سبب رسوم و خودبينى و صفات و طاعات نگرى است .

و يستلزم الذكر على النهج المذكور القاء مع الشهود بملازمة المشاهدة و لزوم المسامرة فِى مقام السر و التلقى من الله تعالى ، و يدخل فيها المكاشفة و المكالمة و المناجاة ، فانها تنفِى الذهول عن الحق بالطريق الاولى ، و يستلزم الحضور مع الانس بالضرورة . و هذه ايضا فوايد الذكر. و ((المنازلة)) فعل فاعلين هى منزل بين اثنين ، كل واحد يطلب الاخر لينزل عليه ، فيجتمعان فِى الطريق فِى موضع معين او فِى قلب آخر الاثنى ، فيسمى تِلْكَ المنازلة لطلب كل واحد هَذَا النزول على الاخر. و هَذَا النزول على الحقيقة من العبد صعود، و انما سميناه نزولا لكوفه يطلب بذلك الصعود النزول بالحق .

و ذكر اگر با روش مذكور صورت گيرد مستلزم بقاء يا شهود است به سبب ملازمت مشاهده ، و نيز مستلزم لزوم همرازى است در مقام سر و دريافت از خداى متعال . و مكاشفه و مكالمه و مناجات نيز در همين معنى داخل است ، زيرا اين ها نيز به طريق اولى غفلت از حق را برطرف مى سازند، و نيز ضرورة مستلزم حضرت همراه با انس است ، و اين ها نيز فوايد ذكر مى باشد، و ((منازله)) كار دو كس است و آن منزل ميان دو نفر است كه هر كدام طالب ديگرى است تا بر او وارد شود، پس در راه با هم در محل معينى يا در قلب ديگرى با هم اجتماع كند. و اين مقام را ((منازله)) گويند زيرا هر كدام مى خواهند بر ديگرى وارد شود. و اين نزول از سوى بنده در حقيقت صعود است ، و به اين دليل آن را نزول خوانديم كه با اين صعود مى خواهد بر حق نزول كند.

اى عزيز! اين نوع منازله گاهى در ميان مراد و مريد مى افتد، و گاهى در طالب ارشاد و اهتداء، و گاهى در سلوك كه سالك صادق طالب واثق از مرتبه مولود ثلاثه سلوك بنياد مى كند به نوعى كه نزول حقيقت انسانى وى از عين ثابته خويش كرده بود، اكنون بر عكس مى رود به سوى عين ثابته خود، چند منزل قطع كرد كه محبوب از آن جانب وقتى كه التقاء در وسط واقع نشد به هر طرف كه نزديكتر باشد آن طرف در آمدن مقدم بود. اگر چنان چه به جانب حق اقرب باشد كه مضاف به بنده دارند ((تدانى)) گويند، و اگر چنان چه به بنده اقرب باشد آن قرب را از جانب حق تعالى ((تدلى)) خوانند. و ((سلوة)) عبارت از بيرون آمدن از ((تلون)) و در آمدن در ((تمكين)) است كه رتبه منتهيان راه سلوك و درجه مختتمان درگاه ملوك است . و اين درجه كسى را نصيب گردد كه متابعت اولياء الله نموده [و تن] به قدم فنا سپرده و رخت به كارخانه بقاء القاء آورد.

اى عزيز! ((تلوين)) مرتبه ندماست تا ايشان را بى اختيار ايشان به حضرت سلطان ندارند باز نيارند. و اهل تمكين را مرتبه وزر است ، كه حضرت سلطان ايشان را نايب مناب خود ساخته است و در تصرف مملكت اختيار داده و مطلق العنان گردانيده . پس اهل تمكين حال ايشان ايمن از زوال بود. هرگاه خواهند به اختيار خود از صفتى به صفتى و از حالى به حالى منتقل گردند. و اهل تمكين را نيز تلوينات احوال است اما فرق آن است كه ايشان بر احوال باطنى خويش غالبند و متصرف مى توانند شد.

و در صفت اهل تمكين گفته اند كه : از رق تصرف احوال آزاد شده اند و حجاب از پيش بصيرت ايشان به كلى برخاسته است ، و هيچ سببى از اسباب تغيير و ضعف به حال ايشان راه نيابد، و هيچ چيز از ممكنات سر و حجاب ايشان از مشاهده محبوب و اشتغال به آن نتواند بود، اختلاط با خلق و مشاهده احوال در ايشان اثر نكند و صفت ايشان را تغيير ندهد.

اى عزيز! تعجب در اين مراتب مكن . و تفصيل اين ها - انشاء الله تعالى - در مرتبه دوم و سيم از حكمت اربعه عمليه بيايد.

و فِى الحديث القدسى : اءنّ من اغبط اوليايى عندى المؤ من الخفيف الجاه .(465)

و در حديث قدسى آمده است كه : از بهترين دوستان من نزد من كه ديگران به حالشان رشك برند، مؤ منى است كه جاه و مقام بلند ندارد.

و فِى آخر: اءنّ الله عبادا ليسوا بانبياء و لا شهداء، يغبطهم النبيون و الشهداء بقربهم و مكانهم من الله عز و جل ، و لقد تمنى اثناعشر نبيا انهم كانوا من امتى .(466)

و در حديث ديگرى آست كه : خداى متعال را بندگانى است كه نه پيامبرند نه شهيد، ولى پيامبران و شهيدان به قرب و منزلت ايشان در نزد خداى عز و جل غبطه مى خورند بو همانا دوازده پيامبر از پيامبران آرزو داشتند كه از امت من بودند.

سيم - از ادله ذكر به طريق مخصوص ما فِى ((منتخبات مصباح الكفعمى))(467) قَالَ على عليه السلام : من اراد اءن يشتغل بالذكر فليغتسل وليتب عن المعاصى و يغسل ثيابه و يجلس فِى الخلوة مربعا مستقبل القبلة واضعا يديه على ركبتيه غامضا عينيه شارعا فِى الذكر بالتعظيم و القوة بحيث يطلع ((لا اله الا الله)) من تحت السرة و يضرب على القلب بحيث يصل تاءثيره على الاعضاء، مخففا صوته كمال قَالَ الله تعالى : ((و اذكر ربك [فِى نفسك] تضرعا و خفية))(468) متفكرا معناه فِى القلب حتّى يحيط الذكر بجميع الاعضاء و يستغرق فيها. فان ورده وارد ينفيه بلا اله ، و يقطع محبته و يثبت الله ، و يفرغ القلب عن الخيالات النفسانية ، و يشغل بالمشاهدات الروحانية .

و در ((منتخبات مصباح كفعمى)) از على عليه السلام روايت كرده است كه : هر كه خواهد مشغول به ذكر شود بايد غسل كند، از گناهان توبه نمايد، لباسش را بشويد، در محل خلوتى چهار زانوا و رو به قبله بنشيند، دستهاى خود روى زانوها گذارده ، چشمها را خوابانده ، با تعظيم و قوت شروع در ذكر نمايد به گونه اى كه لا اله الا الله از زير ناف بر آيد و بر قلب زده شود به طورى كه تاءثير آن به ساير اعضاء برسد؛ و صداى خود را آهسته كند چنان كه خداى متعال فرموده :