((و پروردگار خود را [در درون خود] با
تضرع و پنهانى ياد كن .)) و معناى آن را در دل بينديشد تا
اين كه ذكر به جميع اعضاء احاطه يابد و در ميان آن ها غرق شود.
و اگر خاطره اى بر او وارد شد، آن را به لا اله برطرف
سازد و محبت آن را بريده و ((الله))
را [در قلب خود] ثابت و پابرجا بدارد، و دل را از خيالات نفسانى فارغ ساخته و به
مشاهدات روحانى مشغول گردد.
قَالَ فِى ((شرح منهاج السايرين))(469)
عند قول الماتن : ((التذكر فوق التفكر، فان التفكر طلب و
التذكر وجود)): ((يعنى : اءنّ التفكر
لا يَكوُن الا عند فقدان المطلوب لاحتجاب القلب بصفات النفس فيلتبس البصيرة مطلوبه
، و اما التذكر فهو عند رفع الحجاب و خلوص خلاصة الانسانية عن قشور صفات النفس و
الرجوع الى الفطرة الاولى فيتذكر ما انطبع فيها فِى الازل من التوحيد و المعارف بعد
النسيان بسبب التلبس بغاشى النَّشْاءَة ، كما قَالَ الله تعالى : ((و
لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما.(470)
و قد يَكوُن التذكر للمعانى اَلَّتِى حصلت بالتفكر بعد نسيانها)).
در ((شرح منهاج السايرين)) آن جا كه
صاحب ((منهاج)) گويد:
((تذكر بالاتر از تفكر است ، چند تفكر طلب است و تذكر، وجود))
گفته است : ((منظور اين است كه : تفكر آن جا صورت مى گيرد كه
- به خاطر محجوب بودن قلب به سبب صفات نفس كه مطلوب بر بصيرت ملتبس مى گردد -
فاقد مطلوب باشد.
اما تذكر، در وقت برطرف شدن حجاب ، و جدا و صافِى شدن خلاصه انسانيت از پوسته هاى
صفات نفس و بازگشت به فطرت نخستين صورت مى گيرد، پس آن چه را كه در ازل از توحيد و
معارف در آن منعكس شده بود و به سبب آميختگى به پوشش هاى اين نشاءه به فراموشى
سپرده بود، ياد آور مى شود، چنان كه خداى متعالى مى فرمايد: ((و
همانا پيش از اين به آدم سفارش كرديم و عزمى براى او نيافتيم)).
و گاهى تذكر نسبت به معانيى است كه پس از فراموشى آنها به سبب تفكر حاصل مى گردد)).
يَقوُل العبد الضعيف : ينبغى اءن يراد من قَوْله عليه السلام
: ((متفكرا معناه)) اى يتذكر معناه ،
يشهد لذلك قَوْله عليه السلام : ((حتّى يحيط الذكر)).
اين بنده ضعيف گويد: شايسته است كه مراد از قول آن حضرت عليه السلام
((معناى آن را بينديشد)) اين باشد كه
((متذكر معناى آن شود)) و گواه آن ادامه سخن حضرت است
كه ((تا ذكر احاطه پيدا كند...)).
و اين معنى مراقبه است كه اشاره اجمالى بر آن شد و تفصيلش بيايد انشاء الله .
اى عزيز! ذكر با حضور موجب نفِى خواطر مى شود. و مراد آن نيست كه بالمرة نفِى شود
تا حالت شبيه به بيهوشى روى نمايد بلكه مقصود آن است كه آن چه رفتنى است برود و آن
چه ماندنى است بماند.
و شرح اين كلام آن است كه : خواطر دو قسم است : بعضى رسل غيب است كه از فعل الهى
انبعاث مى يابد و روى به غايتى وجودى دارد. و بعضى احاديث نفس است كه دل را به آن
مشغول مى دارد، چنان چه دايه طفل را به افساءِنَّهُ مشغول مى كند. و اين هر دو نوع
به هم ممزوجند. اما قسم اول وزين و متين است ، و قسم دوم خفيف است و واهى همه را در
هم به باد بايد دارد. آن چه داءِنَّهُ است و وزين به ته مى نشيند و قرار مى گيرد، و
آن چه كاه است و سبك به باد مى رود و ناچيز مى گردد.
و قسم اول باز دو قسم است ، براى آن كه يا از معادن لطف منبعث گشته است و داعى به
خير است ، يا از معادن قهر منبعث شده و داعى به شر است . اگر اول است آن را به بشر
و طاقت استقبال مى بايد كرد و به مقتضاى آن مساعدت بايد كردن . و اگر دوم است به
خوف و تضرع پيش مى بايد رفت تا آن كس كه او را فرستاده باز خواند، قوت بشر طاقت
مقاومت آن ندارد. فلولا اذ جاءهم باسنا تضرعوا،(471)
و قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : اعوذ بك منك
(472) در اين مقام باشد، و اينجا محل ظهور توفيق و خذلان است ، اگر
توفيق در كار آيد خاطرى معارض آن از معادن لطف انبعاث يابد كه دافع آن گردد، و اگر
فرو گذاشته شود آن خاطر قهرى حكم خويش بر او براند و هيچ كس دست پيش او نتواند
آورد، و من يضلل الله فلا هادى له .
چهارم - از ادله ، اصل ، اباحت است ، يعنى حرمت موقوف است به دليلى ؛ مادامى كه
دليل بر اين اقامه نشده است اصل جواز ارتكاب آن شى ء است . و صدوق - رحمه الله - در
((من لا يحضره الفقيه))(473)
قنوت به فارسى را تجويز نموده است و متمسك شده است به حديث شريف
كل شى ء مطلق حتّى يرد فيه نهى .(474)
و چون نهى در ذكر مخصوص وارد نشده است اصل ، جواز آن است تا دليل بر حرمت آن اقامه
شود.
فصل [19]: [مراتب ذكر و لزوم سعى در آن]
اى عزيز! بعضى گفته اند كه سالك مى بايد كه سعى نمايد در مراتب ذكر و در هيچ
مرتبه توقف ننمايد. اول مرتبه ذكر مداومت بر ذكر ظاهر است يعنى ذكر لسانى . و از
جهت دفع خواطر، مداومت بر ذكر بايد به جد نمايد تا آن هنگام كه از خود باز يابد كه
مى تواند دل را از ذكر فارغ سازد پس كوشش نمايد در تفريغ دل آن قدر كه تواند زيرا
كه مقصود اصلى خلو باطن است كه بر او مطالب كليه مترتب است . و اگر مزاحمت آرد و
قادر بر دفع آن نباشد توسل جويد به ذكر باطن در دفع آن به توسط حروف و الفاظ ذكر،
چه ادراك معانى بى الفاظ متعسر است ، نه آن كه به تكرار خيالى مشغول شود مانند حديث
نفس . و اگر به اين نيز دفع نشود توسل به ذكر ظاهرى با حضور دل و مراقبت جويد تا آن
كه خاطر مغلوب شود.
و چون اين طريقه را كيش خود سازد حضور به حضرت حق تعالى زياده شود و سلطنت و غلبه
ذكر قوت گيرد، و مرتبه قلبيه كه مقام معرفت است - چنان چه در حديث
لا يسعنى ارضى و لا سمايى
(475) انشاء الله تعالى مشروحا خواهد آمد - و به منزله فرزند و
نتيجه است از مشيمه طبيعت بيرون و به واسطه استيلاى وحدت ، آينه دل ، مستوى و هموار
شود و بلندى و پستى كه منافِى هموارى است زايل گردد و مناسب حضرت پروردگار شود در
وحدت وسعه اخلاق و تقدس و تنزه از كدورات كه لازم كثرت تعلقات كونيه است .
پس اگر اين حال ملكه گردد و اين معنى متمكن شود هر آينه ميان حق تعالى و تو در ديگر
گشوده گردد كه هيچ واسطه در ميان نباشد يعنى باب فيض كه از ممر وجه خاص است گشاده
گردد، پس بدانى آن چه در آنى و آن چه بر آنى ، و بدان آن چه معامله تو است با حق و
خلق ؛ و بدانى مآل خود را. و بايد همين توجه مذكور حال تو باشد در هر توجهى كه به
پروردگار خود نمايى چه در عبادت و چه در دعا و چه در التجا، و از جهت تحصيل مهمات
كليه و جزئيه . پس در طلب رزق توجه به ذات مطلق بايد كرد كه همه اعتبارات در حيطه
اوست نه توجه به اسم ((الرزاق)).
پس در اين هنگام فائده ذكر و توجه كه مناسبت ميان حق تعالى و بنده است تحقق يابد،
چه احكام خلقيه و خواص امكانيه مستهلك گشته ، يعنى پيش از اين خواص خلقيه بر حقيه
غالب بوده الحال حيثيت حقيقه بر خلقيه غالب آمده .
اى عزيز! اگر اول وهله سعه و انشراحى در قلب ظهور يابد و بعد مدد فيض نرسد مايوس
نبايد شد كه گفته اند: مشاهد الابرار بين التجلى و الاستتار.(476)
اى عزيز! مى نمايد و مى ربايد.
آن دم كه نوشتم سخن عشق تو جانا |
|
اين كلك به دست من بيچاره نبوده |
تسليم بايد، چاره نيست ، چون تسليم يافت دريافت . حق تعالى به بنده در اول حال تجلى
كند و بسط نمايد تا دل او را بربايد، باز استتار در كند تابنده قدر وصال او را داند
كه : المنساق بالتعب اعز من المنساق بلا تعب
(477) عادة الله در همه امور چنين است
، اول سهل نمايد.
((كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكل ها)).
و شايد كه نكته اين باشد كه سالك را هفت طور است و مدت دولت هر يك از اين
((نهج البلاغه)) جداست ، پس اگر واردى
از اين اطوار ورود نمود حالت نزول يافت و كليت سالك به رنگ آن طور و لطيفه منصبغ
گردد و آن حال در جميع لطايف سرايت مى كند و تا زمانى كه مدت آن لطيفه ثابت است آن
حال برجاست و چون مدت دولت آن لطيفه منقضى گشت آن حال زايل مى شود، و بعد از مدتى
اگر آن حال رجوع نمايد از دو حال خالى نيست : يا بر همان لطيفه اولى رجوع مى نمايد
در اين [دو] وقت راه ترقى بر آن سالك مسدود است ، و اگر بر لطيفه ديگر وارد شد راه
ترقى مفتوح گشت . و اين حالت را نيز بر اولى قياس نمايد و هكذا.
اى عزيز! سالك ذاكر تا در مقام قلب است كه اول وهله سلوك است قبض و بسط دست به هم
مى دهد زيرا كه از تلوينات قلب است . اما كسى كه از تلوينات گذشته و به تمكين
پيوسته از قبض و بسط برست و بجست ، و آن چه او را روى مى دهد صورت قبض و بسط است
و مشارك اسمى است كاين ،(478)
و مناسب او خوف و رجا است كه : المؤ من بين الخوف و الرجاء.(479)
فصل [20]: [بيان حضور مرشد در قلب]
اى عزيز! از جمله شرايط ذكر، حضور مرشد است در قلب . و مدخليت اين شرط از
شرايط ديگر بيشتر است و اهتمام در اين آكد. در مكتوب اول از ((مكاتب
قطبيه)) گفته است كه : ((اين بنده هر
چند تاءمل كردم هيچ چيز را چنان معين نيافتم بر حفظ ايمان كه ربط قلب به معلم خير؛
هر چند ربط قلب و اعتقاد و انقياد اشد است ، آن دم ، ايمان آمن تر است از زوال)).(480)
و سيد اشرف حسينى سمنانى الاصل چشتى المشرب ، در مكتوب سى و چهار گفته است :
((سبحان الله ملاحظه صورت پير كم از صورت سنگين شيرين نخواهد
بود. آورده اند كه : چون فرهاد كوه بيستون كندن را پيش گرفت اول صورت شيرين تراشيد
و بر او رنگ خسروى جاى گرفت ؛ صورت وى را ملاحظه مى كرد و كلنگ مى زد، از كوه ريزه
ريزه سنگ مى ريخت . در اندك فرصت از عده كار بر آمد)).(481)
اى عزيز! غرض از ذكر و حضور، فناء فِى المذكور است و خود اينها مقصود بالذات نمى
باشد، بلكه تلقين ذكر در رنگ از قبيل تعليم الف و باست مر اطفال را.
و ما دليل بر اين شرط از اخبار ما فِى ((الصافى))
فِى ((تفسير اهدنا الصراط المستقيم))(482)
عن الصادق عليه السلام : اءنّ الصورة الانسانية هى الطريق المستقيم الى كل خير و
الجسر الممدود بين اَلْجَنَّة و اَلْنَّار.(483)
حديثى است كه در ((تفسير صافى)) در
تفسير اهدنا الصراط المستقيم از امام صادق عليه
السلام روايت كرده است كه : همانا صورت انسانى همراه راه راست به سوى هر خير، و پلى
است كه ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است .
و فِى ((المجلى))
و ((الكلمات المكنونة)) و غيرهما عن
مولانا اميرالمؤ منين عليه السلام اءِنَّهُ قَالَ: الصورة الانسانية هى اكبر حجج
الله على خلقه ، و هى الكتاب اَلَّذِى كتبه بيده و هى الهيكل اَلَّذِى بناه بحكمته
، و هى مجموع صور(484)
العالمين ، و هى المختصر من [العلوم فى] اللوح المحفوظ، و هى الشاهد على كل غائب ،
و هى الحجة على كل جاحد، و هى الطريق المستقيم الى كل خير، و هى الصراط الممدود بين
اَلْجَنَّة و اَلْنَّار.(485)
و در ((مجلى)) و ((كلمات
مكنونه)) و غير آن ها از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت
شده است كه فرمود: صورت انسانى بزرگترين حجت هاى خداوند بر آفريدگانش مى باشد، و
كتابى است كه با دست خود نوشته ، و هيكلى است كه با حكمت خويش بنا كرده ، و مجموع
صور عالم هاست ، و مختصرى [از علومى] است كه در لوح محفوظ ثبت است ، و شاهد بر هر
غايبى است ، و حجت بر هر جاحد و منكرى است ، و راه راست به سوى هر خيرى است ، و
راهى است كه ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است .
و ديگر آن كه : در احاديث بسيار وارد شده است كه بر روى عالم نگاه كردن بسيار ثواب
دارد، و همچنين نگاه به ديوار خانه عالم كردن ثواب دارد.
فصل[21]: [در بيان مراقبه]
و از جمله شرايط كه بسيار اهتمام به او مى باشد و ركن اعظم شرايط است
((مراقبه)) است .
يك چشم زدن غافل از آن ماه مباشيد |
|
شايد(486)
كه نگاهى كند آگاه نباشيد |
و المراقبة فِى الذكر كما فِى ((منهاج
السائرين)): ملاحظة المقصود، و هو الحق تعالى . قَالَ الشارح
(ره): ((المراقبة من افعال القلب و هى دوام ملاحظة جناب الحق
بالقلب)). و قَالَ الغزالى : ((هى
مراقبة الرقيب
(487) و انصراف الهم اليه . و نعنى بالمراقبة حالة للقلب يثمرها نوع
من المعرفة و تثمر تِلْكَ الحالة اعمالا فِى الجوارح و فِى القلب)).
(ص 63).
و مراقبه در ذكر همانطور كه در ((منهاج السايرين))
آمده ، ملاحظه مقصود كه حق تعالى است مى باشد. و شارح آن گفته : ((مراقبه
از افعال قلب است ، و آن اين است كه دائما با قلب ، جناب حق را ملاحظه كند)).
و غزالى فرموده : ((آن ، مراقبت (ملاحظه) رقيب و منصرف ساختن
همت به سوى اوست . و مراد ما از مراقبت يك حالت قلبى است كه حصول نوعى از معرفت است
، و آن حالت نيز اعمالى را در اعضاء و جوارح و در قلب به يار خواهد آورد.))
اما الدليل على ذلك ففِى كتاب ((التوحيد))
فِى حديث طويل عن مولانا اميرالمؤ منين عليه السلام فِى تفسير بعض الايات المتشابهة
قَالَ عليه السلام : قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم
: قَالَ عز و جل : لقد حقت كرامتى - او قَالَ: مودتى - لمن يراقبنى و يتحاب بجلالى
: اءنّ وجوههم يَوْم الْقِيَامَةِ من نور، على منابر من نور، عليهم ثياب خضر. قيل :
من هم يا رسول الله ؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : قوم ليسوا بانبياء و لا
شهداء و لكنهم تحابوا بجلال الله ، و يدخلون اَلْجَنَّة بغير حساب .(488)
اما دليل اين مطالب سخنى است كه در كتاب ((توحيد))
ضمن يك حديث طولانى از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام كه در تفسير بعضى از آيات
متشابه فرموده ، آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : خداى عز
و جل فرموده است : همانا كرامت - يا مودت و دوستى - من ثابت است براى كسى كه مرا در
نظر گيرد و به جلال من با ديگران دوستى كند، چهره هاى چنين كسانى در قيامت از نور
است كه بر منبرهايى از نور در حالى كه لباس هايى سبز در بر دارند، قرار دارند. عرض
شد: اى رسول خدا، اينان كيانند فرمود: گروهى هستند كه نه پيامبرند و نه شهيد، ولى
به جلال خود با يكديگر دوستى كردند، و آنان بدون حساب داخل بهشت مى شوند.
و فِى ((الكافى))
عن مولانا الصادق عليه السلام عن الله تعالى : يا بؤ سا لمن عصانى و لم يراقبنى .(489)
و در ((كافى)) از مولايمان امام صادق
عليه السلام روايت است كه خداى متعال فرموده :
بدا به حال كسى كه مرا نافرمانى كند و مرا در نظر نگرفته ، و از من پروا نكند.
و فِى خبر آخر: اجعل مراقبتك لمن لا يغيب نظره اليك ، و اجعل
شكرك لمن لا ينقطع نعمه عنك ، و اجعل طاعتك لمن لا تستغنى عنه بحال ، و اجعل خضوعك
لمن لا تخرج من ملكه و سلطانه .(490)
و در خبر ديگرى است كه : مراقبت و پرواى خود را در مورد كسى به كار بر كه نظرش از
تو پنهان نشود، و سپاس خود را براى كسى قرار ده كه نعمت هايش از تو بريده نگردد، و
اطاعت خود را براى كسى قرار ده كه در هيچ حال از او بى نياز نيستى ، و خضوع و
فروتنى خود را براى كسى قرار ده كه از ملك و سلطنت او بيرون نتوانى شد.
و فِى ((مصباح الشريعة)):
راقب الله فِى كل خطوة كاءِنَّكَ على الصراط جائز.(491)
و در ((مصباح الشريعة)) آمده است :
خدا را در هر گامى در نظر دار، چنان كه گويا بر صراط عبور مى كنى .
و فِى حديث فِى تفسير قَوْله تعالى : ((اءِنَّهُ
ليس له سلطان على اَلَّذِى نَ آمنوا و على ربهم يتوكلون))(492)
و لن تقدر على هَذَا و معرفة اتياءِنَّهُ و مذاهب وسوسته الا بدوام المراقبة ، و
الاستقامة على بساط الخدمة و هيبة المطلع .(493)
و در حديثى در تفسير اين آيه : ((همانا او (شيطان) را بر مؤ
منان و كسانى كه بر خدا توكل كنند تسلطى نيست)) آمده است كه
: و بر اين (خلاصى از فريب شيطان) و شناخت راه هاى ورود و طرق وسوسه او قادر نيستى
مگر با دوام مراقبت و در نظر گرفتن خداوند و پايدارى بر بساط خدمت ، و هيبت از مقام
آگاهى و اطلاع او.
و من الاخبار الواردة فِى الذكر و هَذَا الخبر تظهر اءن
الذكر و المراقبة يذهبان وسوسة الشيطان .
و از اخبارى كه در ذكر وارد شده و نيز از همين خبر ظاهر مى شود كه ذكر و مراقبه ،
وسوسه شيطان را از ميان مى برند.
و والوسوسة ما يَكوُن من خارج القلب ، اما اءِذَا تمكن فِى
القلب فذلك غى و ضلالة و كفر.(494)
و وسوسه آن است كه از ناحيه بيرون از قلب صورت مى گيرد، اما هر گاه در قلب جايگزين
شد، گمراهى و ضلالت و كفر است .
و فِى ((مصباح الشريعه)):
و من رعى قلبه عن الغفلة ، و نفسه عن الشهوة ، و عقله عن الجهل فقد دخل فِى ديوان
المتنبهين .(495)
و در ((مصباح الشريعه)) آمده است : هر
كس دلش را از غفلت ، و نفسش را از شهوت ، و عقلش را از جهل ، محافظت كند همانا در
ديوان بيداران داخل شده است .
و فيه قَالَ الصادق عليه السلام : و من كان ذاكرا لله تعالى
على الحقيقة فهو مطيع ، و من كان غافلا عنه فهو عاص ، و الطاعة علامة الهداية ، و
المعصية علامة الضلالة ، و اصلهما من الذكر و الغفلة . فاجعل قلبك قبلة للساءِنَّكَ
- الحديث ، و قدم تقدم . ثم قَالَ - و الذكر ذكران : ذكر خالص موافقة القلب ، و ذكر
صارف
(496) ينفِى ذكره غيره كما قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه
عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : انا لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك .
فرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لم يجعل لذكره قمدارا عند
علمه بحقيقة سابقة ذكر الله تعالى له من قبل ذكره له ، فمن دونه اولى . فمن اراد
اءن يذكر الله تعالى فليعلم اءِنَّهُ ما لم يذكر الله تعالى العبد بالتوفيق لذكره
لا يقدر العبد على ذكره .(497)
و در همان كتاب آمده است كه امام صادق فرمود:: ((هر كس
حقيقتا ذاكر خداى متعال باشد فرمانبر است ، و هر كس از او غافل باشد نافرمان است .
و فرمانبرى نشانه هدايت ، و نافرمانى نشانه گمراهى است ، و اين دو از ذكر و غفلت
ناشى مى شوند. پس دل خود را قبله زبانت قرار ده ...)) - اين
حديث ، در گذشته ذكر شد - سپس فرمود: ((و ذكر دو گونه است :
ذكر خالص ، كه با موافقت و همراهى دل صورت گيرد. و ذكر صارف و بازدارنده ، كه ذكر
غير خدا را از ميان ببرد، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است :
(( (خداوندا) من آن گونه كه فراخور و شايسته تو است قادر بر
احصاى ثناى تو نيستم ، تو آن گونه اى كه خود ثناى خود گفته اى)).
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ذكر خود قدر و قيمتى قرار نداد، چه اين
حقيقت را مى دانست كه ياد خداى متعال از او پيش از ياد او از خداى متعال است ،
بنابراين ديگران كه از آن حضرت در مقامات پايين تر قرار دارند به اين اظهار عجز
شايسته ترند. پس هر كس كه بخواهد ياد خداى متعال كند بايد بداند كه تا خداى متعال
بنده خود را با توفيق دادن او براى ذاكر، ياد نكند بنده هرگز قادر نيست خدا را ياد
كند.
اى عزيز! از اين كلام كه از منبع علم لطيف صافِى صادر شده است معلوم شد كه چنان چه
عوام را مؤ اخذه مى نمايند بر گناهان جوارح ، خواص را نيز مواخذه مى نمايد. بر ذهول
و غفلت . پس بر تو باد كه از اختلاط غافلان و مصاحبت جاهلان كناره نمايى به مراحل ،
بلكه از ارتباط اين قوم بى بود تا عاقبت محدود، وادى به وادى فرار را بر قرار
اختيار نمايى .
هر آن كو غافل از حق يك زمان است |
|
در آن دم كافر است اما نهان است |
اگر آن غافلى پيوسته بودى |
|
در اسلام بر وى بسته بودى |
اى عزيز! مراد از امر به تفكر كه در آيات و اخبار وارد شده است غير مراقبه چنان چه
عن قريب بيايد انشاء الله تعالى .
و ليس هو الا الانية و اليقظة الصافيتين الممزوجتين بنور
السكينة المويدتين بسلطان المحبة ؛ و غير ذلك هو التعمقات الفلسفية و الوساوس
المتخيلة ، فلم يزدهم الا الجهل و الضلالة و الغواية و الشقاوة .
و آن نيست مگر نيت و بيدارى صافِى و خالصى كه با نور سكينه و آرامش ممزوج شده و با
سلطان محبت ، مويد باشند. و هر چه جز اين باشد تعمقات فلسفِى و وسوسه هاى خيالى است
كه متفكران را جز نادانى و گمراهى و بيراهى و بدبختى نيفزايد.
و فِى ((نهج البلاغه)):
رحم الله امرعا سمع حكما فوعى - الى اءن قَالَ عليه السلام -: راقب ربه ، و صافِى
لبّه .(498)
و در ((نهج البلاغه)) فرموده : خداوند
رحمت كند مردى را كه حكمى را بشنود و خوب فرا گيرد... مراقب پروردگار خويش است و
لب و خودش را صاف و خالص نموده است .
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اعبدالله تعالى
كاءِنَّكَ تراه فان لم تكن تراه فاءِنَّهُ يراك .(499)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : خداوند را طورى عبادت كن كه
گويا او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى ، او تو را مى بيند.
و فِى ((القرآن المجيد)):
اءنّ الله كان عليكم رقيبا.(500)
اى عزيز! چون مساءله عنى مراقبت دانسته شد و دانستى نيز كه ثمره آن معظم ثمرات است
، بدان كه اهل ذكر را حاَلَّتِى نيز مى باشد كه اصطلاح نموده اند،
و هى مراعاة القلب للرقيب و اشتغاله له .(501)
مانند مرغى باش هان |
|
بر بيضه دل ، پاسبان |
كز بيضه دل زايدت |
|
شورى و مستى ، قهقهه |
اين توجه به قلب صنوبرى را در زمان ذكر گفتن يعنى نظر بصيرت بر وى داشتن و ذكر را
بر وى فرود آوردن ، در عرف اين طايفه ((وقوف قلبى))
خوانند و در رعايت او اهتمام دارند.
رو بر در دل بنشين كان دلبر خرگاهى |
|
وقتى سحرى آيد يا نيم شبى باشد |
و بعضى ((وقوف قلبى)) را آگاهى در
زمان ذكر گفتن به مذكور گرفته اند كه عبارت از ((مراقبه))
باشد. و شكى نيست كه توجه به امر واحد و شغل خيال به وى ممد جمعيت و موجب اندفاع
خواطر متفرقه است و تفريغ دل از كثرت صور كونيه ، خصوصا وقتى كه ميان آن امر متوجه
اليه و مطلوب ، نوعى از مناسبت مرعى باشد. پس توجه به قلب صنوبرى [را] در ذكر لازم
بايد دانست تا به سبب اين توجه خواطر متفرقه مندفع گردد. و لكن مخفِى نماند كه اين
ثمره ((مراقبه)) است چنان چه ذكر شد.
اى عزيز! بدان كه العلم المثمر للمراقبة فهو العلم بان الله
تعالى مطلع على الضمائر و السرائر، قائم على كل نفس - قَالَ سبحانه : افمن هو قائم
على كل نفس بما كسبت
(502) - و اءن سر القلوب مكشوف له كظاهر البشرة للخلق بل هو اشد.
فهذه المعرفة اءِذَا استولت على القلب و لم يبق فيها شبهة فلا بد اءن يجذبه الى
مراعاة الرقيب .
... علمى كه مراقبه را به بار مى آورد آن است كه بداند خداى متعال از باطن ها و
پنهانى ها آگاه ، و بر هر نفسى محيط و مسلط است - خداى سبحان فرموده :
((آيا آن كس كه بر هر نفسى و اعمال او محيط و مسلط و مدبر
است ...)) - و نيز سر دل ها براى او مكشوف و روشن است
همانگونه كه ظاهر پوست براى هر كس مكشوف است بلكه بيشتر و شديدتر از آن . و هرگاه
اين معرفت و شناخت بر دل مستولى شد و شبهه اى در آن باقى نماند پس ناگزير دل را
به سوى مراعات نمودن رقيب (خداوند) مى كشاند.