از آن كس كه تو را به باد تهمت و ناسزا مى گيرد رو گردان و
با گفتن يك سلام (يا با سلامتى و ملايمت) از كنارش بگذر، كه تنها كسى سالم ماند كه
دهان خود را لجام كند. اگر به درد سكوت بميرى به از آن است كه پاسخ دهى ، چه بسا
سخنى كه اجل افراد بسيارى را سر آورد.
و فِى النبوى صلى الله عليه و آله و سلم : لا يستكمل احدكم
حفيفة الايمان حتّى يخزن لسانه .(229)
و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه : هيچ يك از شما به كمال حقيقت
ايمان نرسد تا اين كه زبان خود را حبس كند.
و سئل محمد بن واسع : هل عرفت ربك ؟ فسكت ساعة ثم قَالَ: من
عرف الله قَلّ كلامه و دام تحيره .
از محمد بن واسع پرسيدند: آيا پروردگارت را را شناخته اى ؟ زمانى سكوت كرد، سپس گفت
: هر كس خدا را شناخت سخنش اندك و حيرتش (در عظمت حق) دائم گشت .
و قيل ((العارفون على الحقيقة صم و
بكم)). معناه : اءنّ من عرف الله حق معرفته قلّ كلامه و
سماعه و نظره فِى غير ذات الله سبحانه ، و فنى عن رؤ ية الاعمال ، و صار متحيرا مع
الاتصال و مستقرا اليه فِى جميع الاحوال ، و منقطعا عن الحال الى ولىّ الحال ،
قائما بالامور بحقايقها لا بالحسبان فانها راءس الخسران و به زلت عن منازل الصديقين
اقدامهم .
و گفته شده : ((عارفان در حقيقت كر و لالند)).
معناى اين سخن اين است كه : هر كس خدا را چنان كه بايسته است شناخت ، گفتن و شنيدن
و ديدنش در غير مورد خداى سبحان اندك شود، و از ديدن اعمال فانى گردد، و با اتصال
به حضرت او حيران و واله شود، و در تمام حالات در مقام حضور استقرار يابد، و از حال
بريده به صاحب حال پيوندد، و حقيقتا به انجام امور پردازد نه با پندار كه آن سر
زيانكارى است و قدم هاى چنين كسانى (كه با پندار سر و كار دارند) از منازل صديقان
لغزيده و به دور افتاده اند.
قَالَ بعض اهل المعرفة : ((من عرف
الله حق معرفته كَلّ لسانِهِ و دهش عقله)). و اى دهشة اشد من
دهشة العارف ؟ اءنْ تكلم بحاله هلك و اءنْ سكت احترق .
يكى از اهل معرفت گفته : ((هر كس كه خدا را آن چنان كه
بايسته است شناخت ، زبانش گنگ و عقلش مدهوش گردد)). و كدام
دهشتى از دهشت عارف بيشتر است ؟ اگر از حال خود گويد هلاك شود، و اگر سكوت كند جانش
آتش گيرد!
و فِى (( نهج البلاغه)):
اللسان سبع اءن خلى عنه عقر.(230)
اءِذَا تم العقل نقص الكلام .(231)
و من علم اءن كلامه من عمله قلّ كلامه الا فيما يعنيه .(232)
در ((نهج البلاغه)) آمده :
((زبان درنده اى است كه اگر آزاد گذارده شود مى درد)).
و فرموده : ((چون عقل كامل شود سخن كاهش يابد)).
و فرموده : ((و هر كس بداند سخن او از اعمالش محسوب است سخنش
جز در موارد لازم كاهش يابد.))
قَالَ بعض الحكماء: لساءِنَّكَ سبع ، فان خليته و لم تحفظه
اكلك .
يكى از حكماء گفته : زبانت درنده اى است كه اگر آزادش نهى و حفظش نكنى تو را مى
خورد.
و فِى ((مجالس الصدوق))
(ره) عن الصادق عن آبائه عليهم السلام ، عن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ
آلِهِ وَ سَلَّم : من عرف الله و عظّمته منع فاه من الكلام ، و بطنه من الطعام ، و
عنى نفسه بالصيام و القيام . قَالَوا: بآبائنا و امهاتنا انت يابن رسول الله ! هؤ
لاء اولياء الله ؟ قَالَ: اءنّ اولياء الله سكتوا فكان سكوتهم فكرا، و تكلموا فكان
كلامهم ذكرا، و نظروا فكان نظرهم عبرة ، و نطقوا فكان نطقهم حكمة ، و مشوا فكان
مشيهم بين النَّاس بركة ؛ لولا الآجال اَلَّتِى قد كتبت عليهم لم تستقر ارواحهم فِى
اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الى الثواب .(233)
و در ((مجالس صدوق)) از امام صادق ،
از پدرانش عليهم السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه
: هر كس خدا را شناخت و او را بزرگ داشت ، دهانش را از سخن ، و شكمش را از طعام باز
دارد، و خود را با روزه و نماز به زحمت و رياضت اندازد.
گفتند: پدر و مادرمان فدايت اى رسول خدا! اينان اولياى خدايند؟
فرمود: اولياى خدا سكوت كنند و سكوتشان تفكر است ، و سخن گويند و سخنشان ذكر است ،
و نظر كنند و نظرشان عبرت است ، و به نطق آيند و نطقشان حكمت است ، و راه روند و
راه رفتنشان ميان مردم بركت است . اگر اجلهايى كه خداوند بر ايشان معين فرموده
نبود، از بيم عذاب و شوق به ثواب ، روحشان در كالبدهاشان آرام نمى گرفت .
و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اربع لا يصيبهن الا
المؤ من : الصمت و هو اول العبادة ، و التواضع لله سبحانه ، و ذكر الله تعالى على
كل حال ، و قلة الشى ء - يعنى المال -.(234)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : چهار چيز است كه جز مؤ من
بدان ها دست نيابد: سكوت ، كه آن آغاز عبادت است ، و تواضع در برابر خداى سبحانه ،
و ذكر خدا در هر حال ، و كمى مال .
و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : سكوت اللسان سلامة
الانسان .(235)
و فرمود: سكوت زبان ، سلامت انسان است .
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : بلاء الانسان من
الانسان .(236)
و فرمود: بلاى انسان از زبان است .
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : سلامة الانسان من حفظ
اللسان .(237)
و فرمود: سلامت انسان از نگهدارى زبان است .
قَالَ بعض الحكماء: احفظ لساءِنَّكَ عن خبيث الكلام و فِى
غيره لا تسكت اءن استطعت . فاما السكينة و الصمت فهو هيئة حسنة رفيعة عند الله عز و
جل لاهلها و هم امناء اسراره فِى ارضه .(238)
يكى از حكماء گفته : زبان خود را از كلام زشت نگه دار، و اگر مى توانى در غير سخن
زشت سكوت مكن . و اما وقار و سكوت براى اهل خود هيئت زيبا و بلندى مرتبه نزد خداى
عز و جل است ، و آنان امينان اسرار خداوند در زمين اويند.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : طوبى لمن انفق فضلات
ماله ، و امسك فضلات لسانه .(239)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خوشا حال كسى كه زياديهاى مالش را
انفاق كند، و زيادى هاى زبانش را نگه دارد.
و فِى كتاب ((الشهاب))
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : املاء الخير خير من السكوت ، و السكوت خير من
املاء الشر.(240)
و در كتاب ((شهاب)) از پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : سخن گفتن خير بهتر از سكوت است ، و سكوت
بهتر از سخن گفتن شر است .
و فيه عنه صلى الله عليه و آله و سلم : اءنّ الله عند لسان
كل قائل .(241)
و فرمود: خداوند نزد زبان هر گوينده اى حاضر است .
و قَالَ اميرالمؤ منين عليه السلام : المرء مخبوء تحت لسانه
. فزِن كلامك و اعرضه على العقل و المعرفة ، فان كان لله و فِى الله فتكلم به ، و
اءنْ كان غير ذلك فالسكوت خير منه .(242)
و امير مؤ منان عليه السلام فرمود: شخصيت مرد زير زبانش پنهان است ، پس سخن خود را
بسنج و آن را بر عقل و معرفت عرضه دار، پس اگر براى خدا و در راه خداست ، بگو، و
اگر جز اين است پس سكوت بهتر از آن است .
و فِى ((الكافى))
عن ابى الحسن عليه السلام : من علامات الفقه : الحلم و العلم و الصمت ، اءنّ الصمت
باب من ابواب الحكمة ، اءنّ الصمت يكسب المحبة ، اءِنَّهُ دليل على كل خير.(243)
و در ((كافى)) از حضرت رضا عليه
السلام روايت كرده است كه فرمود: از نشانه هاى دانايى : بردبارى و دانش و سكوت است
، سكوت درى از درهاى بهشت است ، سكوت محبت مى آورد، راستى كه سكوت راهنماى هر خيرى
است .
و فِى آخر: انما شيعتنا الخُرس .(244)
و در حديث ديگرى است كه شيعيان ما بى زبانند.
و فِى آخر عن ابى عبدالله عليه السلام : لا يزال العبد
[المومن] يكتب محسنا مادام ساكتا، فاءِذَا تكلم كتب محسنا او مسيئا.(245)
و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام است كه : پيوسته بنده نيكوكار نوشته شود
تا زمانى كه ساكت باشد و چون سخن گويد نيكوكار يا بدكار نوشته شود.
و فِى ((التحصين))
عن عكرمة ، عن عبدالله بن عمر قَالَ: بينا نحن حول رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه
عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اذ ذكرت عنده الفتنة ، قَالَ: فقَالَ صلى الله عليه و
آله و سلم : اءِذَا رايت النَّاس مرجت عهودهم ، و خفرت اماناتهم ، و كانوا هكذا -
و شبّك اصابعه - قَالَ: فقمت اليه فقُلْتُ: الله اكبر! كيف افعل عند ذلك جعلنى الله
فداك ؟ قَالَ: الزم بيتك ، و امسك عليك لساءِنَّكَ، و خذ ما تعرف ، و ذر ما تنكر، و
عليك بامر خاصة نفسك ، و ذر عنك امر العامة .(246)
و در ((تحصين)) از عكرمه ، از عبدالله
بن عمر روايت كرده است كه گفت : ما اطراف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته
بوديم كه سخن از فتنه در ميان آمد، آن حضرت فرمود: فتنه زمانى است كه ببينى پيمان
هاى مردم شكسته شود و در امانتهاشان خيانت شود - و انگشتان خود را درهم نموده ،
فرمود - و همه اينگونه شوند.
من برخاستم و گفتم : الله اكبر، فدايت شوم من در آن وقت چه كنم ؟
فرمود: در خانه بنشين و زبان خود در كش و آن چه [از دين] مى شناسى عمل كن و آن چه
را نمى شناسى رها ساز، و به شخص خود پرداز و كار عموم را رها كن .
و عن ابن عباس : لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله فان الكلام
بغير ذكر الله تعالى قوة للقلب ، و اءنّ ابعد الخلق من الله تعالى القلب القاسى .(247)
و ابن عباس گفته : به غير ذكر خدا سخن زياد مكنيد، كه سخن در غير ياد خدا موجب
سنگدلى است ؛ و دورترين آفريدگان از خداى متعال دل سخت است .
و لما اهبط الله تعالى آدم عليه السلام فاوحى اليه : يا آدم
اقلّ كلامك ترجع الى جوارى .(248)
و چون خداوند متعال آدم عليه السلام را از بهشت فرو فرستاد به او وحى فرمود كه : اى
آدم ! از سخنت بكاه تا به جوار من باز گردى .
قيل لعيسى عليه السلام : دُلّنا على عمل ندخل به اَلْجَنَّة
، فقَالَ عليه السلام : لا تنطقوا ابدا.(249)
به عيسى عليه السلام گفتند: ما را به عملى رهنمون شو تا به آن داخل بهشت شويم .
فرمود: هرگز سخن مگوييد [گفتند: نمى توانيم ، فرمود: پس جز خوبى سخن مگوييد].
فصل [12]: [در ترك لقمه حرام و شبهه ناك]
و از جمله وصايا ترك لقمه حرام و لقمه شبهه است ، زيرا كه قُلْتُ طعام وقتى
مثمر ثمرات مذكوره مى شود كه از ممر حلال باشد.
قَالَ الحكماء: اللقمة خمسة :
لقمة حلال ، و لقمة حرام ، و لقمة شبهة ، و لقمة عادة . فاما اللقمة الحرام فانها
تورث فِى القلب العداوة و تجرى على لساءِنَّكَ الكذب و الغيبة .
و اما لقمة الشبهة فتورث فِى القلب الشك و الوسوسة و تجرى على لساءِنَّكَ فضول
الكلام و تقسى القلب و تبعث الى اتباع الهوى .
و اما لقمة الشهوة فتورث فِى القلب الامل و تجرى على لساءِنَّكَ فضول القول .
و اما لقمة العادة فتورث القناعة فِى القلب و تجرى على لساءِنَّكَ كلام الحكماء و
الامر بالمعروف و نهى عن المنكر.
و اما اللقمة الحلال فتورث فِى القلب رضاء الرب .
حكما گفته اند: لقمه پنج قسم است : لقمه حلال ، لقمه حرام ، لقمه شبهه ناك ، لقمه
شهوت انگيز، لقمه عادت .
اما لقمه حرام مورث دشمنى در قلب شود و دروغ و غيبت را بر زبان جارى مى سازد.
و لقمه شبهه مورث شك و وسوسه در قلب گردد و پرحرفِى را بر زبان جاى سازد و دل را
سخت نموده و بر پيروى از هواى نفس برانگيزد.
و لقمه شهوت مورث آرزو در قلب شود و پر سخنى بر زبان جارى كند.
و لقمه عادت مورث قناعت در قلب شود و كلام حكيمان و امر به معروف و نهى از منكر را
بر زبان جارى سازد.
و لقمه حلال مورث رضاى از پروردگار در قلب شود.
و فِى ((التحصين)):
و فِى الحديث : من اكل طعاما للشهوة حرّم الله على قلبه الحكمة .(250)و
من اكل الحلال اربعين يوما نوّر الله قلبه و اجرى ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه
.(251)
و در ((تحصين)) آورده است كه در حديث
است : هر كس طعامى را از روى شهوت و خواهش نفس (نه از روى زيان بدن) بخورد خداوند
حكمت را بر دل او حرام فرمايد. و هر كس چهل روز حلال بخورد خداوند دل او را نورانى
كند، و چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى سازد.
و قيل : اطب طعمتك تستجب دعوتك .(252)
و گفته شده : طعام خود را پاكيزه ساز تا دعايت مستجاب شود.
و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : من اكل حلال اربعين
يوما نور الله قلبه للايمان .(253)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس چهل روز حلال بخورد خداوند دل
او را براى ايمان روشن كند.
و عن الصادق عليه السلام : اءنّ لله تعالى ملكا ينادى على
بيت المقدس كل ليلة : من اكل الحرام لم يقبل الله منه صرفا و لا عدلا.(254)
و امام صادق عليه السلام فرمود: خداى متعال را فرشته اى است كه هر شب بر فراز بيت
المقدس ندا كند: هر كس حرام خورد خداوند هيچ صرف (نافله ) و عدلى (فريضه اى) را از
وى قبول نمى كند.
بيان : الصرف : النافلة ، و العدل : الفريضة .
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : لو صليتم حتّى تكونوا
كالاوتار، و صمتم حتّى تكونوا كالحنايا لم يقبل الله منكم الا بورع حاجز.(255)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر آن قدر نماز گزاريد تا مثل زه
كمان باريك و لاغر شويد، و آن قدر روزه بداريد تا مانند قوس كمان خميده گرديد
خداوند از شما نمى پذيرد مگر با پرهيزى كه شما را از گناه و حرام باز دارد.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : من الشترى ثوبا بعشرة
دراهم و فِى ثمنه درهم حرام ثم يتقبل الله تعالى صلاته مادام يلبسه .(256)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس لباسى را به ده درهم بخرد و در
آن يك درهم حرام باشد، تا زمانى كه آن لباس را به تن دارد خداى متعال نماز او را
قبول نفرمايد.
و عنه صلى الله عليه و آله و سلم : العبادة مع اكل الحرام
كالبناء على الرمل - قيل او الماء -.(257)
و از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : عبادتى كه همراه با خوردن
حرام باشد مانند ساختمان كردن بر روى ريگ - يا آب - است .
و فِى كتاب ((اسرار الامامة)):
و فِى الخبر: ترك ذرة من المناهى احب الى الله تعالى من عبادة الثقلين .(258)
و در كتاب ((اسرار الامامة)) آورده :
در خبر است كه : رها ساختن يك ذره از آن چه از آن نهى شده است نزد خداى متعال از
عبادت جن و انس محبوبتر است .
بيان : انما كان ترك المناهى كذلك لان فيه ترك الشهوة .
ترك مناهى به اين دليل اين قدر پر اهميت است كه در آن ترك شهوت و ميل نفس نهفته است
.
و فِى الوحى القديم : الدعاء مع اكل الحرام كناقل الماء فِى
المنخل .(259)
و در وحى قديم آمده است : دعا كردن همراه با خوردن حرام مانند آب بردن با غربال است
.
و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اصل الدين الورع ، كن
ورعا تكن اعبد النَّاس . كن بالعمل بالتقوى اشد اهتماما منك بالعمل بغيره ،
فاءِنَّهُ لا يقل عمل بالتقوى و كيف يقل عمل يتقبل لقَوْله عز و جل :
((انما يتقبل الله من المتقين))(260)
فكان التقوى مدار قبول العمل .
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((ريشه دين
پرهيز است ، پرهيزگار باش تا عابدترين مردم باشى . براى عمل با تقوا بيشتر اهتمام
داشته باش تا براى عمل بدون آن . زيرا عمل با تقوا اندك شمرده نشود، و چگونه اندك
به شمار آيد كه مورد قبول است به دليل قول خداى عز و جل : ((جز
اين نيست كه خداوند عمل را از پرهيزگاران قبول مى فرمايد)).
پس تقوا مدارا و محور قبول عمل است .))
و سئل الصادق عليه السلام عن التقوى فقَالَ عليه السلام :
اءن يفقدك الله حيث امرك ، و لا يراك حيث نهاك .(261)
و از امام صادق عليه السلام درباره تقوا پرسش شد، فرمود: تقوا اين است كه خداوند آن
جا كه تو را فرمان داده گم نكند، و در جايى كه تو را نهى كرده نبيند.
و فِى ((الكافى))
عن ابى عبيدة الحذاء، عن الصادق عليه السلام قَالَ: قَالَ عليه السلام لى : اءلا
اخبرك باءشدّ انصافك النَّاس من نفسك ، و مواساتك اخاك المسلم فِى مالك ، و ذكر
الله كَثِيرا؛ اما انى لا اعنى ((سبحانَهُ الله و الحمدلله و
لا اله الا الله و الله اكبر)) و اءنْ كان منه ، و لكن ذكر
الله عند ما احل و حرّم ، فان كان طاعة عمل بها، و اءنْ كان معصية تركها.(262)
و در ((كافى)) از ابى عبيده حذاء
روايت كند كه گفت : امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا تو را از سخت ترين چيزى
كه خداوند بر آفريدگانش واجب كرده خبر ندهم ؟ سپس فرمود: از سخت ترين چيزهايى كه
خداوند واجب فرموده اين است كه : با مردم از سوى خودت انصاف دهى ، و در مال خود با
برادر مسلمانت مواسات و همكارى كنى ، و بسيار ياد خداوند كردن ؛ و آگاش باش كه
منظورم ذكر سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله
اكبر نيست هر چند كه اين هم ذكر است ، ولى مقصودم ياد كردن خداست نزد حلال و
حرام او، پس اگر آن كار طاعت خدا بود عمل كند، و اگر معصيت او بود ترك نمايد.
فالتقوى هى العدة الكافية فِى قطع الطريق الى الله بل هى
اَلْجَنَّة الواقية ، و هى الممدوحة بكل لسان فِى قَوْله سبحانه : و لقد وصينا
اَلَّذِى نَ اوتوا الكتاب من قبلَكُمْ و اياكم اءن اتقوا الله .(263)
وصى بها عباده لمكان حكمة و رحمة .
پس تقوا توشه كافِى براى پيمودن راه ، به سوى خداست بلكه سپر نگهدارنده است . و آن
عمل ممدوح و پسنديده اى در هر زبان است آن جا كه خداى سبحان فرموده :
((و به تحقيق به كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده
و نيز به شما سفارش كرديم كه تقواى الهى پيشه كنيد)). خداوند
از روى حكمت و رحمتى بندگان خود را بدان سفارش فرموده است .
و فِى كتاب ((مطالب السؤ ول)):
اءنّ عليا عليه السلام ولّى عسكرا رجلا من ثقيف ، فقَالَ هَذَا الوالى : قَالَ عليه
السلام لى : اءِذَا صليت الظهر غدا فعُد الىّ. قَالَ: فلما كان الغد و صليت الظهر
عدت اليه فلم اجد عنده حاجبا يحسبنى ، فدخلت فوجدته جالسا و عنده قدح و كوز ماء
فدعا بوعاء مشدود و عليه خاتم ، فقُلْتُ فِى نفسى : لقد امننى حتّى يخرج الىّ
جواهرا، و لا ادرى ما فيه ، فلما كسر الخاتم فاءِذَا فيه سويق ، فاخرج منه فصبّه
فِى القدح و صبّ عليه الماء فشرب و سقانى ، فلم اصبر فقُلْتُ: يا اميرالمؤ منين !
اتصنع هَذَا بالعراق و طعام العراق كثير! فقَالَ: اما و الله ما اختم عليه بخلا و
لكنى ابتاع مقدار ما يكفينى فاخاف اءن ينفض فيوضع فيه من غيره و انا اكره اءن ادخل
بطنى الا طيبا فلذلك احترزت بما ترى ، فاياك و تناول ما لم تعلم حله .(264)
و در كتاب ((مطالب السوول)) آمده است
: على عليه السلام ولايت لشكرى را به مردى از قبيله ثقيف سپرد، آن مرد گويد: امام
عليه السلام به من فرمود: فردا پس از اداى نماز ظهر نزد من باز گرد. فردا پس از
اداى نماز ظهر نزد حضرتش باز گشتم و دربانى نيافتم كه مانع من شود، پس بر آن حضرت
وارد شده ديدم نشسته و يك قدح و كوزه آبى نزد ايشان بود. حضرت ظرفِى سر به مهر را
طلب كرد. پيش خودم گفتم : حتما مرا امين دانسته و مى خواهد گوهرى را از آن ظرف
برايم بيرون آورد، و نمى دانستم در آن ظرف چيست . چون مهر آن را شكست ديدم مقدارى
آرد در آن است ، مقدارى از آن را بيرون آورده ، در قدح ريخت و مقدارى آب بر روى آن
ريخت و نوشيد و به من نيز نوشانيد. من طاقت نياورده گفتم : اى امير مؤ منان در عراق
دست به چنين كارى مى زنيد (سر كيسه را مى بنديد) در حالى كه گندم عراق فراوان است !
فرمود: به خدا سوگند از روى بخل سر آن را مهر نكردم ولى به قدر ضرورت و كفايت
خريدارى مى كنم و مى ترسم كه در آن را باز كنند و از غير آن بر آن بيفزايند، و من
خوش ندارم كه در شكم خود جز طعام پاكيزه داخل كنم ، و به همين دليل آن گونه كه ديدى
احتراز مى ورزم ؛ پس تو نيز از برگرفتن آن چه وجه حلال بودنش را ندانى بپرهيز.
و فِى ((روضة الكافى))
عن ابى عبدالله عليه السلام يَقوُل : اءنّ ولىَّ علىّ لا ياكل الا الحلال لاءن
صاحبه كان كذلك و اءنّ ولىّ عثمان لا يبالى احلالا اكل ام حراما لان صاحبه كان كذلك
.(265)
و در ((روضه كافى)) روايت كرده كه
امام صادق عليه السلام مى فرمود: دوست على عليه السلام جز حلال نخورد، زيرا صاحب او
چنين بود. و دوست عثمان باك ندارد كه حلال مى خورد يا حرام ، زيرا صاحب او چنين
بود.
قَالَ سهل : ((لو كانت الدنيا دما
عبيطا كان قوت المؤ من منه حلالا لان اكل المؤ من بقدر الضرورة و بقدر القوام ، فان
زاد فثلث البطن و هو نصف مدّ فِى كل يوم فان زاد فمد، فان زاد فليس بزاهد، و الافضل
اءن يطوى سبعة ايام ، و قيل : اربعين . و الاولى اءن ياكل فِى اليوم و الليلة مرة ،
و اءنْ خاف من النوم بسبب الشبع فيقسمه قسمين ياكل احدهما عند الافطار و الاخر عند
السحر؛ و هَذَا هو سر الامر بالسحور. و المطلوب اءنْ لا تثقل المعدة و يحس بالم
الجوع فيحصل التشبه بالملائكة و التخلى للعبادة .
سهل گفته است : ((اگر دنيا يكپارچه خون تازه باشد باز هم قوت
مؤ من حلال است ، زيرا خوراك مؤ من به قدر ضرورت و قوام بدن اوست)).
و اگر بناست بيشتر بخورد بايد به اندازه يك سوم شكم باشد و آن روزاءِنَّهُ نيم چارك
است و اگر بيشتر خواهد، يك چارك ، و اگر بيشتر خواهد زاهد نيست . و بهتر است هفت
روز شكمش خالى باشد،(266)
و گفته اند: چهل روز. و بهتر است شبِاءَنَّهُ روز يك مرتبه بخورد، و اگر بيم آن
دارد كه از سيرى خوابش ببرد آن را دو بخش كند يك بخش را به وقت افطار و ديگرى را به
وقت سحر بخورد؛ و فلسفه امر به خوردن سحرى همين است . و مطلوب آن است كه معده را
سنگين نسازد و درد گرسنگى را احساس كند تا شباهت به فرشتگان و آسودگى براى عبادت
حاصل گردد.
و فِى ((تاويل الايات))
فِى تفسير: اءنّ الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين :(267)
و فِى ((الكافى)) عن ابى جعفر عليه
السلام قَالَ: وجدنا فِى كتاب علىّ عليه السلام : اءنّ الارض لله يورثها من يشاء -
الى آخر الاية -: انا و اهل بيتى اَلَّذِى نَ اورثنا الله الارض ، و نحن المتقون ،
و الارض كلها لنا، فمن احيى ارضا من المسلمين فليعمرها و اليؤ د خراجها الى الامام
من اهل بيتى و له ما اكل حتّى يخرج القائم من اهل بيتى بالسيف فيحويها و يمنعها و
يخرجهم منها كمال حواها رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و
منعها الا ما كان فِى ايدى شيعتنا فاءِنَّهُ يقاطعهم على ما فِى ايديهم و يترك
الارض فِى ايديهم .(268)
و در ((تاويل الايات)) در تفسير آيه
شريفه ((همانا زمين از آن خداست ، آنرا به هر يك از بندگانش
كه بخوهد به ارث مى دهد، و عاقبت از آن پرهيزكاران است))
گويد: در ((كافى)) از امام باقر عليه
السلام روايت كرده اند كه فرمود: در كتاب على عليه السلام يافته ايم كه در ذيل اين
آيه فرموده : من و خاندان من كسانى هستيم كه خداوند زمين را به ارث به ما داده است
، و ما همان پرهيزكارانيم ، و تمام زمين از آن ماست . پس هر يك از مسلمانانى كه
زمينى را احياء كند بايد آن را آباد نمايد و مالياتش را به امام از اهل بيت من
بدهد، و آن چه از آن مى خورد بهره اوست تا اين كه قائم اهل بيت من قيام به سيف
(قيام مسلحانه) نمايد، پس همه آن ها را تصرف و مرزبندى كند و آنان را از آن بيرون
كند - چنان چه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زمين ها را تصرف و مرزبندى نمود
- مگر آن چه كه در اختيار شيعيان ماست ، كه با آنان بر سر آن مقاطعه و پيمانكارى
كند و زمين را در اختيار آنان وانهد.