اسلام دست خدا را با جماعت
مى داند (يد
اللّه مع الجماعة ) و جدا شدن از صفوف مسلمين را سبب نفوذ شيطان
شمرده و مى فرمايد: گوسفندان تك رو از گلّه طعمه گرگند (و
الشّاذّ من الغنم للذّئب ).(628)
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و نمونه هايى از آيات را در اين
زمينه مورد بررسى قرار مى دهيم .
1- و
اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا نفرّقوا و اذكروا نعمة اللّه عليكم اذ
كنتم اءعداء فاءلّف بين قلوبكم فاءصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا
حفرة من النّار فاءنقذكم منها كذالك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم
تهتدون . (آل عمران - 103)
2- و
من يشاقق الرّسول من بعد ما تبيّن له الهدى و يتّبع غير سبيل المؤ منين
نولّه ما تولّى و نصله جهنّم و سائت مصيرا. (نساء - 115)
3-
هو الذّى اءيّدك بنصره و بالمؤ منين - و اءلّف بين قلوبهم لو اءنفقت ما
فى الاءرض جميعا ما اءلّفت بين قلوبهم و لكنّ اللّه اءلّف بينهم انّه
عزيز حكيم . (انفال - 62 و 63)
4-
انّ اللّه يحبّ الّذين يقاتلون فى سبيله صفّا كانّهم بنيان مرصوص
. (صف - 4)
5- و
جعلنا فى قلوب الّذين اتّبعوه راءفة و رهبانيّة ابتدعوها ما كتبناها
عليهم الّا ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حقّ رعايتها. (حديد -
27)
ترجمه :
1- و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت ) چنگ
بزنيد و پراكنده نشويد و نعمت (بزرگ ) خدا را به يادآوريد كه چگونه
دشمن يكديگر بوديد و او ايمان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت
نعمت او برادر شديد! و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد خدا شما را از
آن نجات داد اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد شايد
پذيراى هدايت شويد.
2- كسى كه بعد از آشكار شدن حق با پيامبر مخالفت كند و از راهى جز راه
مؤ منان پيروى كند ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ
داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد.
3- و اگر بخواهند تو را فريب دهند، خدا بر تو كافى است ، او همان كسى
است كه تو را با يارى خود و مؤ منان تقويت كرد - و دل هاى آنها را با
هم اُلفت داد! اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دلهاى
آنان اُلفت دهى نمى توانستى ! ولى خداوند در ميان آنها اُلفت ايجاد
كرد! او توانا و حكيم است .
4- خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى
بنائى آهنين اند!
5-... و در دل كسانى كه از او پيروى كردند راءفت و رحمت قرار داديم و
رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم گرچه
هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند.
تفسير و جمع بندى
در هر يك از آياتى كه در بالا آمد اشاره خاص و ويژه اى به
اهمّيّت مساءله اجتماع و توجّه به وحدت و اتحاد شده است ، در نخستين
آيه بعد از آنكه دعوت به اعتصام به
حبل
اللّه و عدم تفرقه شده است مى فرمايد: و همگى به ريسمان خدا
(قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت ) چنگ بزنيد، و پراكنده نشويد و به
ياد بياوريد نعمت (بزرگ ) خدا را بر خود كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و
او در ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر هم شديد
(و
اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا و اذكروا نعمة اللّه عليكم اذ
كنتم اءعداء فاءلّف بين قلوبكم فاءصبحتم بنعمته اخوانا).
در اين منظور از
حبل
اللّه در آيه فوق چيست ؟ مفسّران تفسيرهاى گوناگونى دارند، در
بعضى از روايات آمده است كه منظور از
حبل
اللّه قرآن مجيد است كه همه بايد به عنوان نقطه وحدت به آن چنگ
زنند، و در بعضى از روايات آمده منظور خاندان پيامبر صلىّ اللّه عليه
وآله و سلّم است ، و معلوم است كه همه اينها به يك حقيقت باز مى گردد،
حبل
اللّه همان ارتباط با خدا است كه از طريق قرآن و پيغمبر و آلش
حاصل مى شود.
درست است كه اين آيه سخن از دوستى مسلمين با يكديگر و ترك دشمنى ها مى
گويد، ولى مسلّم است در صورتى كه انسان در انزوا به سر برد، دوستى و
اتحاد و اعتصام همه گروه ها به
حبل
اللّه مفهومى نخواهد داشت ، و جالب اين كه قرآن در آيه فوق ،
عداوت را يك سنّت عصر جاهلى مى شمرد، و دوستى و محبّت را از ويژگى هاى
اسلام و مى فرمايد: در گذشته دشمن بوديد و امروز برادر يكديگريد. و در
ذيل آيه تاءكيد بيشترى بر اين معنى مى فرمايد؛ در گذشته شما بر لب حفره
اى از آتش بوديد و خداوند شما را از آنجا برگرفت و نجات داد، اين
گونه خداوند آيات خود را بر شما آشكار مى سازد تا هدايت شويد. (و
كنتم على شفا حفرة من النّار فاءنقذكم منها).
اين نكته نيز شايان دقّت است كه اسلام رابطه مسلمين را با يكديگر رابطه
دوستى نمى شمرد بلكه آن را رابطه برادرى كه نزديك ترين رابطه عاطفى دو
انسان به يكديگر بر اساس مساوات و برابرى است مى داند.
بديهى است برادران پُرمحبّت و پُرمحبّت و پُرجوش هرگز نمى توانند دور
از يكديگر و بى خبر از هم زندگى كنند، حتما با اين پيوند عاطفى نزديك
در كنار هم خواهند بود.
نكته مهم ديگر اين كه هرگز مسائل مادّى نمى تواند رمز وحدت و سبب
ارتباط محكم اجتماعى باشد، چرا كه امور مادّى هميشه منشاء تنازع و
اختلاف است ، تقاضاهاى مردم نامحدود، و امور مادّى محدود است . و همه
اختلافات از آن برمى خيزد، ولى
حبل
اللّه و رابطه با خدا كه يك امر معنوى روحانى است ، مى تواند
بهترين رابطه عاطفى را ميان انسان ها از هر قوم و نژاد و زبان و گروه
اجتماعى برقرار سازد.
* * *
در دوّمين آيه ، سخن از سرنوشت دردناك كسانى مى گويد كه از جامعه مؤ
منين و مسلمين جدا مى شود و راه مستقل براى خود برمى گزيند، مى گويد:
كسى كه بعد از آشكار شدن حق به مخالفت با پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله
و سلّم برخيزد، و از طريقى جز طريق مؤ منان پيروى كند ما او را به همان
راه كه مى رود مى بريم (و در گمراهيش سرگردان مى سازيم ) و در دوزخ
داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد (و
من يشاقق الرّسول من بعد ما تبيّن له الهدى و يتّبع غير سبيل المؤ منين
نولّه ما تولىّ و نصله جهنّم و سائت مصيرا).
اين آيه به روشنى به مسلمانان دستور مى دهد كه از جامعه اسلامى جدا
نشوند، و همگى با هم طريق هدايت را در پيش گيرند.
البتّه با توجّه به جمله ((من
يشاقق الرسول ...)) و تعبير به
((سبيل
المؤ منين )) روشن مى شود كه منظور از
هماهنگى با جامعه اسلامى هماهنگى با جامعه اى است كه در طريق پيروزى از
پيغمبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم گام بردارد، و ايمان و اطاعت خدا،
اساس و پايه آن مى باشد، و هر گونه همرنگ شدن با هر جامعه اى منظور
نيست .
بى شك پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم همواره در جماعت بود،
در پنج وقت با مسلمين نماز مى گذارد، روز جمعه نماز باشكوهترى داشت و
در حج در اجتماع عظيم ترى همه مسلمانان را به اجتماع در گرد اين برنامه
ها فرامى خواند و به يقين گوشه گيران عزلت طلب ، مخالفان اين برنامه ،
و جداى از جماعت مؤ منانند، و مشمول آيه فوق خواهند بود.
جمعى از علماى اهل سنّت به اين آيه براى حجيّت اجماع استدلال كرده اند،
ما نيز مى گوييم مانعى ندارد كه اين دليل بر حجيّت اجماع مسلمين باشد
ولى اجماعى كه امام معصوم عليه السّلام نيز در آن حضور داشته باشد و به
تعبير مصطلح اصولى اجماع دخولى يا اجماع كشفى باشد حجّت است .
* * *
در سوّمين آيه ، يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند بر پيامبرش را اين مى
شمرد كه مؤ منان را گرد او جمع كرد، و در ميان دلهاى آنها الفت برقرار
ساخت ، كارى كه از طرق عادى در آن شرايط غيرممكن بود مى فرمايد
((او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤ
منان تقويت كرد، و ميان دلهاى آنها الفت برقرار ساخت ، اگر تمام آنچه
را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنها الفت دهى ، نمى
توانستى ، ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد، او توانا و حكيم
است .)) (هو
الذّى اءيّدك بنصره و بالمؤ منين - و اءلّف بين قلوبهم لو اءنفقت ما فى
الاءرض جميعا ما اءلّفت بين قلوبهم و لكنّ اللّه اءلّف بينهم انّه عزيز
حكيم ).
اگر اسلام براى انزوا و گوشه گيرى و عزلت ارزشى قائل بود، هرگز تاءليف
بين قلوب مؤ منين و پيوند آنها را به يكديگر به عنوان معجزه بزرگ براى
پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بيان نمى كرد.
اين تعبير نشان مى دهد كه نه تنها زندگى در دل اجتماع مطلوب است ، بلكه
بايد چنان پيوندى در دل ها ايجاد شود كه آنها را يك پارچه كند.
بديهى است كه هرگز نمى توان گفت اين مربوط به زمان پيامبر صلىّ اللّه
عليه وآله و سلّم و عصر آن حضرت بوده ، چرا كه در هر زمان مدافعان حق
بايد گرد محورى جمع شوند، و با تاءليف قلوب ، جمعيتى قوى و نيرومند
بسازند، و از حق و امام زمان و پيشواى خود دفاع كنند.
قابل توجه اينكه خداوند در اينجا تاءليف قلوب را به خودش نسبت مى دهد و
مى گويد: خدا در دل هاى شما الفت ايجاد كرد، همان طور كه در آيه 103 آل
عمران نيز به خود نسبت داده ، با اين كه مى دانيم پيغمبر اسلام صلىّ
اللّه عليه وآله و سلّم دست به چنين كارى زده ، اين براى آن است كه
نشان مى دهد كه اين يك معجزه الهى بود كه خدا در اختيار پيامبرش قرار
داد، وگرنه آن قدر كينه ها و عداوتهاى نو و كهنه در ميان مردم متعّب و
لجوج و نادان و بى سواد عصر جاهلى بود، كه هيچ قدرتى نمى توانست آنها
را برطرف سازد. حتى اگر تمام ثروت هاى زمين را در اين راه هزينه مى
كردند، ولى تعليمات اسلام و اخلاق پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم
و امدادهاى الهى كار خود را كرد، و غيرممكن را ممكن ساخت ، و معجزه اى
عظيم كه از مهمترين معجزات پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است به
وقوع پيوست ، و الفت كه در لغت به معنى اجتماع تواءم با انسجام و اُنس
و التيام است ، و در ميان آن دل هاى پراكنده و مملو از بغض و كينه
ايجاد شده و كينه هاى ديرينه را از دل ها شست .
* * *
در چهارمين آيه ، سخن از وحدت صفوف مسلمين است ، چيزى كه هرگز در انزوا
و عزلت يافت نمى شود، مى فرمايد: ((خداوند كسانى
را دوست مى دارد، كه در راه او پيكار مى كنند، همچون سدّى فولادين
بنايى آهنين )) (انّ
اللّه يحبّ الّذين يقاتلون فى سبيله صفّا كاءنّهم بنيان مرصوص
).
بنيان به معنى هرگونه بنا است ، هم سد را شامل مى شود، و هم بناهاى
ديگر، و مرصوص از ماده رصاص به معنى سرب گرفته شده ، و از آنجا كه در
زمان هاى گذشته ، گاهى براى محكم شدن بنا و يك پارچگى ديوارها، سرب را
آب مى كردند، و در لابلاى قطعات سنگ و مانند آن مى ريختند كه تمام
فاصله ها را پر كند، و مصالح بنا را به هم پيوند دهد، لذا به هر بناى
محكمى مرصوص مى گفتند كه اشاره به استحكام و يكپارچگى آن بود.
درست است كه آيه درباره پيكار نظامى و جهاد
فى
سبيل اللّه است ، ولى روشن است كه همين در ساير مجاهدت هاى
اجتماعى در زمينه سياست و فرهنگ و اقتصاد، جارى است ، و در آنجا نيز
يكپارچگى و اتحاد و انسجام دل ها لازم است . چيزى كه در ميان گوشه
گيران انزوا طلب اصلا وجود ندارد، چرا كه آنها همانند قطعات سنگ يا
آجرهايى هستند كه بدون هيچ انسجام و به هم پيوستگى هر كدام در گوشه اى
افتاده اند، نه دفاعى در برابر دشمن از آنها سرمى زند، و نه پيكارى
براى حل مشكلات اقتصادى و سياسى و فرهنگى جامعه .
* * *
در پنجمين و آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به مساءله رهبانيت و برنامه
ترك دنيا و ديرنشينى گروهى از مسيحيان كرده و از آن به عنوان يك بدعت
نكوهش مى كند، كارى كه هرگز به آنها دستور داده نشده بود، مى فرمايد:
((آنها رهبانيتى را بدعت گذارده بودند كه ما بر
آنها مقرّر نداشته بوديم ، گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آن
را رعايت نكردند، لذا به آنهايى از اين گروه ايمان آوردند پاداش داديم
، و بسيارى از آنان فاسقند و خارج از اطاعت پروردگار))
(و
رهبانيّة ابتدعوها ما كتبناها عليهم الّا ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها
حقّ رعايتها فآتينا الّذين آمنوا منهم اءجرهم و كثيرا منهم فاسقون
).
مى دانيم امروز گروهى از مسيحيان تارك دنيا اعم از زن و مرد داريم كه
به ديرها پناه مى برند، و همه به صورت مجرد زندگى مى كنند و به اصطلاح
به تمام مذاهب دنيا پشت پا مى زنند و به اصطلاح مشغول عبادت مى شوند و
ديرها مراكزى هستند كه براى اين گونه افراد بناشده است .
اين موضوع مربوط به امروز نيست ، بلكه از بدعت هايى است كه از قرن سوّم
ميلادى هنگام ظهور امپراطورى رومى ((ديسيوس
)) و مبارزه شديد او با پيروان مسيح عليه
السّلام پيدا شد، آنها بر اثر شكست از اين امپراطور خونخوار به كوه ها
و بيابان ها پناه بردند، و بذر رهبانيت در ميان آنها پاشيده شد.(629)
بنابراين ، اين گونه رهبانيت كه با روح تعليمات انبياء هرگز سازگار
نيست در قرون اوّليه مسيحيت نيز نبود بلكه بدعتى بود كه بعدا به وسيله
افراد نادان منحرف گذارده شد و تا به امروز نيز ادامه دارد كه گروهى هم
زندگى اجتماعى را ترك مى كنند و هم ازدواج و هم ساير فعاليّت ها را، و
توسط اصطلاح بانيان خيرخواه ، هزينه آنها پرداخته مى شود.
حال در اين ديرها چه مى گذرد، و بر اثر انحراف از اصول فطرى انسانى چه
مفاسد عجيبى روى مى نهد، داستان بسيار مفصّل و غم انگيزى دارد تا آنجا
كه يكى نويسندگان مسيحى به بعضى از ديرها اشاره كرده و آن را كانون از
فحشاء مى شمرد.
و اصولا اين زندگى غير طبيعى بر روح و فكر آنها اثرات منفى گذارده و
سبب اختلالات روانى گوناگون مى شود.
اسلام آمد و خط بطلانى بر اين گونه كارها كشيد، و مردم را دعوت به
زندگى اجتماعى تواءم با پارسايى نمود.
توجّه به اين نكته لازم است كه رهبانيت در اصل از ماده
((رَهبِه )) (بر وزن ضربه ) به معنى ترس
و خوف است و منظور در اينجا خوف از خدا است ، و به گفته راغب در كتاب
مفردات ، ترسى است كه آميخته با پرهيز و اضطراب باشد، سپس اين واژه به
كار گروهى از مسيحيان يا غير آنها كه انزواطلبى را پيش گرفته و به گمان
خود به عبادت پروردگار مى پرداختند اطلاق شده است ، از جمله بدعت هاى
زشت مسيحيان در مورد رهبانيت ، تحريم ازدواج براى مردان و زنان تارك
دنيا بود و پشت پا زدن به همه وظائف اجتماعى و انتخاب صومعه و ديرهاى
دور افتاده را براى برنامه هاى عبادى بدعت آميز.
از آيه بالا استفاده مى شود رهبانيت به دو گونه است : مطلوب و نامطلوب
.
به يقين رهبانيت نامطلوب همان چيزى است كه در بالا اشاره شد، و رهبانيت
مطلوب همان ساده زيستى و حذف تجمّلات از زندگى ، و عدم اسارت در چنگال
مال و مقام است كه تواءم با زندگى اجتماعى و جهاد و پيكار در مسير حركت
جامعه به پيش ، در تمام زمينه هاى معنوى و مادّى معقول است .
به تعبير ديگر آيه فوق مى گويد: نوعى رهبانيت در آيين مسيح عليه
السّلام از سوى خدا نازل شده بود كه زهد حضرت مسيح عليه السّلام نمونه
اى از آن بود، ولى مسيحيان (در قرون بعد) نوع ديگر از رهبانيت را بدعت
گذارى كردند كه هرگز در آيين مسيح عليه السّلام نبود، و آن انزواى
اجتماعى و بيگانگى از زندگى دنيا و ترك ازدواج و گوشه گيرى بود.
ممكن است گفته شود حضرت مسيح عليه السّلام هم در عمر خود ازدواج نكرد،
ولى نبايد فراموش نمود كه حضرت مسيح عليه السّلام عمرى كوتاه داشت ، و
حدود سى سال در ميان مردم روى زمين زندگى نمود، و در اين مدّت مشغول به
تبليغ آيين حق ، و پيوسته از نقطه اى به نقطه ديگر مى رفت و مجالى براى
ازدواج نيافت .
به هر حال اسلام رهبانيّت بدعت گذارى شده مسيحيان را به شدّت محكوم كرد
و حديث معروف ((لا
رهبانيّة فى الاسلام ؛ در اسلام رهبانيّت وجود ندارد))
در منابع مختلف آمد است .
سخن درباره رهبانيّت و تاريخچه و ابعاد و نتايج آن بسيار است ، براى
آگاهى بيشتر مى توانيد به تفسير نمونه ذيل آيه فوق مراجعه فرماييد(630)
و در بحث هاى آينده نيز اشارات ديگرى به اين مطلب خواهيم داشت .
اجتماع گرايى و انزواطلبى
در روايات اسلامى
يك نگاه اجتماعى به تعليمات اسلام در زمينه هاى مختلف به خوبى
نشان مى دهد كه همه جاى اسلام طرفدار جماعت و اجتماع است ، و حتّى
عبادات اسلامى كه رابطه ميان خَلق و خالق است و به صورت دسته جمعى
انجام مى شود.
اذان و اقامه دعوت عام به سوى نماز و فلاح و رستگارى است (حىّ
على الصّلاة ، حىّ على الفلاح ) ضميرها در سوره حمد، همه به
صورت جمعى است ، و در شكل متكلم مع الغير، و در پايان نماز سلامى است
عام بر همه مؤ منان و نمازگذاران .
نماز جماعت و از آن فراتر نماز جمعه و از همه فراتر حج ، عباداتى مى
باشند كه به طور كامل جنبه اجتماعى دارند.
در روايات اسلامى تاءكيد فراوان بر لزوم جماعت و همراهى و همگانى با آن
شده است از جمله :
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه
فرمود: ((اءيّها
النّاس عليكم بالجماعة و ايّاكم و الفرقة ؛ اى مردم ! بر شما
است كه از جماعت جدا نشويد، و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد))ا(631)
2- در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((الجماعة
رحمة ، و الفرقة عذاب ؛ اجتماع رحمت است و پراكندگى عذاب .))(632)
3- در حديث ديگرى باز از همان حضرت آمده است : ((يداللّه
على الجماعة فاذا اشتدّ (شدّ) الشّاذّمنهم اختطفه الشّيطان كما يختطف
الذّئب الشّات الشّاذّة من النّعم ؛ دست خدا بر سر جماعت است ،
هنگامى كه يكى از آنها از جمعيّت جدا شود (و به انزوا روى آورد) شيطان
او را مى ربايد، همان گونه كه گرگ گوسفند جدا شده از گلّه را مى ربايد)).(633)
4- همين مضمون را به تعبير ديگرى از مولاى متقّيان على عليه السّلام در
نهج البلاغة مى خوانيم فرمود: ((و
الزموا السّواد الاءعظم فانّ يداللّه مع الجماعة ، و ايّاكم و الفرقة
فانّ الشّاذ من النّاس للشّيطان ، كما اءنّ الشّاذ من الغنم للذّئب ،
الا من دعا الى هذا لشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عما متى هذه ؛
همواره باسواد اعظم (اكثريت طرفداران حق ) باشيد كه دست خدا با جماعت
است ، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسانِ تنها بهره شيطان است ، چنانچه
گوسفند تك رو بهره گرگ . آگاه باشيد، هر كس به اين شعار دعوت كند
(اشاره به شعار تفرقه اندازى مملو از فتنه و فساد خوارج است ) وى را
بكشيد، گرچه زير اين عمامه من باشد)).(634)
5- با توجّه به اهمّيّت تعبير فوق به روايت ديگرى كه از رسول خدا صلىّ
اللّه عليه وآله و سلّم در همين زمينه نقل شده توجّه كنيد، مى فرمايد:
((انّ
الشّيطان ذئب الانسان كذئب الغنم ياخذ القاصية و الناحية و الشّاردة ،
ايّاكم و الشّعاب ، و عليكم بالعامّة و الجماعة و المساجد؛
شيطان گرگ انسانها است مانند گرگ براى گوسفند كه گوسفندانى كه از گلّه
دور مى شوند يا در كنار قرار مى گيرند يا فرار مى كنند، مى گيرد. از
جدايى و فرقه فرقه شدن بپرهيزيد و بر شما باد كه همراه مردم و جماعت و
مساجد باشيد.))(635)
6- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : ((لا
يحلّ لمسلم اءن يهجر اءخاه فوق ثلاثه (اءيّام )، و السّابق بالصّلح
يدخل الجنّة ؛ براى هيچ مسلمانى جايز نيست ، بيش از سه روز از
برادر مسلمانش دورى (و قهر) كند، و آن كس كه پيش قدم در صلح مى شود،
داخل در بهشت خواهد شد.))(636)
7- همين مضمون را با تعبير ديگرى از آن حضرت مى خوانيم :
((لا
يحلّ لمسلم اءن يهجر اءخاه فوق ثلاثة اءيّام الّا اءن يكون ممّن لا يؤ
من بوائقه ؛ براى هيچ مسلمانى سزاوار نيست بيش از سه روز از
برادر مسلمانش دورى كند، مگر اين كه كسى بوده باشد كه انسان از خطرات
او ايمن نباشد.))(637)
حتى در بعضى از احاديث آمده است : ((اگر دو نفر
از يكديگر قهر كنند و از دنيا بروند مسلمان از دنيا نمى ميرند.))(638)
درست است كه اين احاديث درباره جدايى به معنى قهر كردن از يكديگر است ،
ولى به هر حال نشان مى دهد كه اسلام همواره طرفدار اجتماع و پيوستن دل
ها است و به يقين عزلت و گوشه گيرى با روح اين دستورها نمى سازد.
8- در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم
كه به مردى كه مى خواست به كوه برود و گوشه گيرى كند تا عبادت خدا
بجاآورد، فرمود: ((لصبر
اءحدكم ساعة على ما يكره فى بعض مواطن الاسلام خير من عبادته خاليا
اءربعين سنة ؛ صبر كردن يكى از شما به اندازه يك ساعت در برابر
ناملايمات در ميان مسلمانان بهتر از عبادت چهل سال در انزوا است .))(639)
9- روايت متعددى داريم كه در اسلام از رهبانيت كه نوعى انزوا و گوشه
گيرى است به شدّت نهى شده از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه
عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((ليس
فى امّتى رهبانيّة و لاسياحة ؛ در امت من رهبانيت و سياحت نيست
.)) (منظور از رهبانيت ، گوشه گيرى و ترك دنيا
براى عبادت است . و منظور از سياحت انزواطلبى سيّار است ، زيرا در زمان
قديم بعضى به كلى ترك خانه و لانه مى كردند و دائما به صورت سيّاح در
گردش بودند، و آن را نوعى عبادت و ترك دنيا مى پنداشتند، بنابراين در
اسلام نه گوشه گيرى ثابت و نه انزواطلبى سيّار وجود ندارد).(640)
10- در حديث پرمعنايى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين
مى خوانيم كه در عصر آن حضرت ، فرزند ((عثمان بن
مظعون )) يكى از اصحاب پيامبر صلىّ اللّه عليه
وآله و سلّم از دنيا رفت ، او شديدا اندوهگين شد، تا آنجا كه گوشه اى
از خانه اش را به عنوان مسجد برگزيد و مشغول عبادت شد (و همه كار را
ترك كرد و منزوى گرديد) اين خبر به رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و
سلّم رسيد. او را صدا زد و به او فرمود: ((يا
عثمان انّ اللّه تبارك و تعالى لم يكتب علينا الرّهبانيّة ، انّما
رهبانيّة امّتى الجهاد فى سبيل اللّه ؛ اى عثمان ! خداوند متعال
وظيفه ما را رهبانيت قرار نداده ، رهبانيت امّت من جهاد در راه خدا است
)) (اشاره به اين كه اگر مى خواهى ترك دنيا كنى
، از يك طريق مثبت مانند جهاد در راه خدا و شهادت
فى
سبيل اللّه ترك دنيا كن ، نه به صورت منفى و منزوى شدن ).
سپس درباره مرگ فرزندش به او دلدارى داد و فرمود: ((آيا
شادمان نمى شوى كه روز قيامت به هر درى از درهاى بهشت برسى فرزندت را
در آنجا ببينى كه دامان تو را مى گيرد و از خدا تو را شفاعت مى كند)).(641)
11- شبيه اين معنى را در نهج البلاغه درباره يكى از ياران على عليه
السّلام مى خوانيم كه وقتى وارد ((بصره
)) شد، به ديدن ((علاءبن
زياد حارثى )) رفت ، هنگامى كه خانه بسيار وسيع
او را ديد تعجب كرد و فرمود: ((خانه اى به اين
وسعت در اين دنيا براى چه مى خواهى ؟ نياز تو در آخرت به آن بيشتر است
، سپس افزود، آرى مى توانى به وسيله اين خانه به آخرت برسى به اين صورت
كه مؤ منان را در آن مهمان كنى ، صله رحم نمايى و حقوق لازم آن را
بپردازى ، اگر اين كار كنى ، به وسيله آن به آخرت مى رسى
)).
در اينجا ((علاءبن زياد))
از برادرش ((عاصم بن زياد))
كه در نقطه مقابل او قرار داشت ، سخن گفت و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين
! من از كار برادرم به شما شكايت مى كنم .
امام فرمود: ((مگر چه شده ؟))
عرض كرد: عبايى پوشيده و از دنيا كناره گيرى كرده است .
امام فرمود: ((او را نزد من حاضر كنيد.))