فهرست مطالب
مقدمه
مؤ لف
تعريف
مديريت
مراحل
مديريت
بخش
اول : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت محدود
1
- صبر
انواع
و اقسام صبر به اعتبار متعلقات آن
يك
تقسيم بندى ديگر:
2
- كم حرفى و پر كارى
برخى
روايات در مورد سكوت
3
- گذشت و عفو
برخى
آيات در مورد عفو
برخى
آيات در مورد عفو
4
- تفكر
5
- حسن خلق
پيدايش
خلق نيك
دورى
از افراط و تفريط
محافظت
و مداومت در اخلاق نيك
راه
محافظت از اخلاق حميده
برخى
روايات در مدح حسن خلق و مذمت بد خلقى
6
- دورى از غرور و خود باختگى
انگيزه
هاى عجب و غرور
راه
دورى از غرور
روايتى
در مورد غرور و عجب
7
- وقار و هيبت
برخى
آيات مربوط به مذمت تكبر
برخى
روايات در مورد مذمت تكبر
انواع
تفكر
مسوغات
تكبر
8
- دورى از خودستايى و خودخواهى
9
- دور انديشى و مراقبت
10
- ترجيح رضايت الهى
راه
تحصيل رضايت خداوند
11
- عدم خود فريبى ، بازگشت از خطاها، كم توقعى
دورى
از خودفريبى
ب
: بازگشت از خطاها
ج
: نداشتن توقع بيش از حد
12
- مطالعه ، تفريح سالم
الف
: مطالعه
1
- محيط خلوت :
2
- نبودن وسائل تهييج كننده اى مثل راديو و تلويزيون
3
- بودن نور به حد كافى :
4
- نداشتن فكر و خيال :
5
- دورى از اتلاف وقت :
6
- جمع بندى موضوعات :
7
- عدم مطالعه طولانى در يك موضوع
8
- رعايت فاصله چشم و خطوط:
متعلق
مطالعه
تفريح
سالم
بخش
دوم : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت گسترده
1
- آگاهى ترجيح اهم بر مهم ، واگذارى امور جزئى به ديگران
الف
: اصل آگاهى
ب
: ترجيح دادن اهم بر مهم
ج
: واگذار نمودن امور جزئى
2
- طرح و برنامه ، تقسيم امور، تنظيم اوقات
الف
: طرح
ب
: تقسيم امور
ج
: تنظيم اوقات
نظم
3
- آگاهى از عيوب ، مفارقت همراه نيكى ، كنترل اطرافيان
الف
: آگاهى از عيوب
ب
- مفارقت همراه نيكى
ج
- كنترل شديد اطرافيان
4
- جلوگيرى از انحطاط و تنزل ، تشويق زير دستان ، دورى از اعتراض بيهوده
الف
- جلوگيرى از انحطاط و تنزل
ب
- تشويق و ترغيب زير دستان
تناسب
در تشويق
ج
- دورى از اعتراض بيهوده
5
- رسيدگى دائم ، سد رخنه هاى كوچك ، اهميت دادن به امور جزئى
الف
- رسيدگى دائم
ب
- سد رخنه هاى كوچك
ج
- اهميت دادن به امور جزئى
6
- مشورت ، دورى از خشونت در اعمال نظر
الف
- شورى
نكات
لازم در رابطه با شورى
الف - مسلمان باشند:
ب - عقل :
ج - حلم :
د- نصح :
ذ - تقوى :
و - تجربه :
فوائد
مشورت
ب
- دورى از خشونت در اعمال نظر
7
- توجه به قدرت تبليغ
1
- آگاهى در زمينه هاى ذيل
2
- شيوه هاى عملى تبليغ
اول
، صفات ثبوتيه مبلغ
ب
- صفات سلبيه مبلغ
8
- اعتدال در خوش بينى و بدبينى - رعايت پاكيزگى
الف
- اعتدال در خوش بينى و بدبينى
ب
- رعايت آراستگى ظاهر
بخش
سوم : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت كلان
شروط
و لوازم مديريت كلان
1
- اصل تقوى
2
- گذراندن مديريت محدود و گسترده
3
- اصل سياست مدن
4
- اصلاطاعت
5
- اصل محبت ، ايثار و اخلاق نيكو
6
- اصل توجه به كيفيت
7
- اصل كيفيت
8
- اصل هم سطحى با پايين ترين قسمتهاى جامعه
9-
اصل وحدت رهبرى
10
- اصل كفايت
11
- اصل عدالت
12
- اصل نظارت
13
- اصل مشخص نمودن هدف براى مجموعه تحت مديريت
14
- اصل برنامه ريزى براى مجموعه تحت مديريت بر اساس هدف
15
- اصلآگاهى دادن به مجموعه تحت مديريت نسبت به هدف و برنامه هاى طراحى
شده
16
- اصل تقسيم وظائف و واگذارى آنها به تناسبحال افراد
17
- اصلداشتن علم و تخصص در رشته خود
18
- اصلاعمال تشويق و تنبيه در موارد لازم
19
- اصل حضور دائمى در جميع صحنه ها و عدم غفلت از كوچكترين اتفاقات
20
- اصل شناساندن خطرات و دشمنان و دادن هوشيارى
مقدمه مؤ لف
با سپاس بى پايان نسبت به ذات اقدس خداوند متعال و با درود و
سلام بر افضل سفراى الهى و اعلم انبياء و اعظم فرستادگان حق حضرت محمد
مصطفى صلى اللّه عليه و آله و اهل بيت معصومين او عليهم السلام اجمعين
.
آنچه پيش رو داريد مباحثى تحت عنوان اخلاق مديريت است كه در آن از
موضوع اخلاق مديريت بحث مى شود. اهميت مديريت چيزى نيست كه از ديده ها
پنهان باشد و گستره آن به حدى است كه همه افرادى كه بنحوى با محيط كارى
يا خانوادگى سر و كار دارند، لزوم وجود مديريت صحيح در آنها صدق مى
كند، براى اهميت مديريت همين بس كه در تمام موسسات سازمانها، وزارتخانه
ها و نهادها چنانچه پيشرفتى حاصل شود و يا مشكلاتى پديد آيد، ابتدا
تمام سر انگشتان متوجه مديران خواهد بود. مرحوم ميرزاى شيرازى ، مجدد
بزرگ و محرم تنباكو در اين زمينه بنا به نقلى فرموده اند: اگر رياست
(منظورشان از كلمه رياست مرجعيت عامه شيعه بوده است ) يكصد جزء آن تقوى
و 98 جزء آن مديريت است . البته نبايد تصور كرد هميشه و در همه جا
مسئله در سطوح متنوعى متصور است و اين تا آنجا مى رسد كه شامل مديريت
خانواده هم مى شود. يعنى كسى مدير خانه خودش باشد و يا مدير قوم خود و
يا مدير روستاى خود و يا شهر خود و يا يك استان و يا كشورى باشد و
بالاخره تا آنجا كه نوبت به پيامبران اولوالعزم خداوند مى رسد كه
مديريت جهان متوجه آنهاست . پس به اين ترتيب ، عمومى بودن مسئله مديريت
و اينكه اين موضوع ، مبتلى به عموم است خود بر اهميت مديريت مى افزايد.
كلا افرادى كه در مناصب گوناگون قرار مى گيرند، يا اين است كه افراد
ضعيف و بى قدرتى هستند كه بديهى است كارى از پيش نمى برند و كارها را
با بى كفايتى خود خراب خواهند نمود تا افول كنند و يا افرادى قدرتمند:
پرتوان هستند كه بالاخره ديگران كه قدرتمند هستند آنها را به كنارى
خواهند زد. چه آنكه وقتى ميدان ، ميدان قدرت باشد دست بالاى دست بسيار
است . البته تذكر اين نكته لازم است كه در هر دو فرض ياد شده آن مديران
، افراد با صلاحيت و لايق و برخوردار از شيوه هاى صحيح مديريت نبوده
اند. زيرا قدرت و تدبير در كنار هم لازم است .
بنابراين مهمترين عاملى كه مى تواند مديران را استوار نگهدارد و آنها
را در اصلاح امور و سر و سامان دادن به گرفتاريها و از هم گسستگيهايى
امور كمك نمايد، مديريت صحيح است . تذكر اين نكته لازم است كه مديريت
از ديدگاههاى تاريخى ، روان شناسى و جامعه شناسى مورد بحث قرار گرفته
است ، ليكن هيچكدام ارائه طريق و نمايانگر اخلاق صحيح در مديريت نيست .
قبل از آنكه به مديريت نيست . قبل از آنكه به مديريت عملى بپردازند
صرفا مديريت را از ديدگاه نظرى مورد بحث قرار داده اند. ليكن بهترين
نام بر اين مباحث ، اخلاق مديريت و شيوه هاى پيشرفت آن است . اين
مجموعه ، مطالبى است كه در سال 1363 در جمع مسئولان و مديران محترم
استان مركزى در موضوع اخلاق تدريس شده است . كلاسهاى مزبور به كوشش
سازمان برنامه و بودجه استان مركزى در محل آن سازمان تشكيل مى يافت
(1) و هم اينك بنا به در خواست برخى دوستان و علاقمندان
به مباحث مزبور و به همت عزيزم ، مجموعه سخنرانيهاى ايراد شده در
كلاسهاى مزبور جمع آورى شده است و به زيور چاپ آراسته مى گردد. اميد
است همگى در راه شناخت معارف اسلامى و عمل به وظيفه موفق باشيم .
جواد حبيبى تبار پائيز 1380.
تعريف مديريت
بهتر مى بينم قبل از ورود به اصل بحث ، در مورد عوامل پيشرفت در
مديريت ، 3 مطلب را مقدمتا بيان نمايم اول اينكه خود مديريت چيست ؟ در
مورد مديريت تعاريفى ارائه شده است كه هيچيك از عيب خالى نيست و
بالاخره برخى از تعاريف جامع افراد و بعضى از آنها مانع اغيار و بعضى
مفيد و رسا نيست . بعضى مديريت را به تيلوريسم معنى كرده اند. اين نوع
تعريف از مديريت به اين معنى است كه مديريت عبارت از بكار بردن هوش و
ذكاوت و دقت در برخورد با مسائل مختلف و باز كردن گره هاى معقوده در هر
كار با استفاده از كياست و ذكاوت است ، در تعريفى ديگر مديريت بعنوان
هنر انجام كارها به وسيله ديگران عنوان گرديده و برخى گفته اند كه
مديريت دانشى و هنرى است كه به سبب آن كوشش ها و فعاليت هاى اعضاى يك
گروه يا سازمان در راستاى رسيدن به اهداف معين آن هماهنگ مى شود. البته
تعارفى كه شده در جاى خود هر كدام داراى نقاط قوت و ضعفى است . ليكن
آنچه را مى خواهم متذكر شوم اينست كه مديريت داراى مفهومى بس بلند است
، زيرا مدير انسانى است كه با انسانها سر كار دارد. خود انسان موجودى
است ناشناخته و داراى ابعاد روحى و جسمى مختلف ، موجودى است كه
من عرف ربه فقد عرف ربه هر كس خودش را
بشناسد معبود خود و پروردگار خويش را شناخته است . حال اين نكته اى كه
اهميت دارد اينست كه مديريت راه و روش برخورد با چنين موجودى و وارد
شدن در مسائلى است كه به وسيله آن به وجود مى آيد و مدير انسانى است كه
بايد با اين چنين موجودى سر و كار داشته باشد.
مطلب دوم اينست كه مديريت ذاتى است يا اكتسابى ( همانطور كه واضح است
انسان در كل ، داراى دو نوع عمل است يكى اعمال اكتسابى يعنى آن اعمالى
كه فرا مى گيرد و دوم اعمال غير اكتسابى و ذاتى . اعمال غير اكتسابى
نيز اقسامى دارد. كه شامل اعمال رفلكسى و غريزى مى شود و خود اعمال
غريزى نيز به دو قسمت غريزى و فطرى تقسيم مى شود) پاسخ اينست كه اگر به
مديريت از اين ديدگاه كه همچون زيركى و كودنى مى باشد بنگريم (وجه
شباهت مديريت با زيركى و كودنى كه هر دو با تولد انسان در وجود او
متولد مى شوند) بديهى است كه مديريت امرى ذاتى است . ليكن اگر كسى از
اين نظر كه مديريت همانند ديگر صفات روحى انسان قابليت رشد را دارد
بنگرد مديريت هم همانند ديگر صفات روحى ، اكتسابى خواهد بود پس خلاصه
اينكه مديريت از مراحل ابتدائى (كه ذاتى است ) تا مراحل امكانى رشد،
اكتسابى است .
مطلب سوم اشاره به بخشهاى اين نوشتار است كه به سه بخش مديريت محدود
(گروه )، مديريت گسترده و مديريت كلان تقسيم مى شود.
مراحل مديريت
در اين مجموعه مديريت به سه مرحله تقسيم شده است :
1 - مديريت گروه (محدود) كه اين مرحله شامل مديريتهايى چون مديريت خانه
، مدرسه ، مغازه ، كارخانه و امثال آنها مى شود.
2 - مديريت گسترده كه شامل مديريتهايى مانند بخش ، شهر و استان و امثال
اينهاست .
3 - مديريت كلان كه شامل مديريت در يكى از رشته ها در سطح كشور است
مانند سازمانهاى كشورى و لشگرى ، وزارتخانه ها و رياست قواى 3 گانه و
امثال اينها.
ضمنا بايد دانست كه بعنوان اصول پيشرفت در مديريت گروه (محدود) و يا
مديريت گسترده بحث خواهد شد به معناى عدم نياز به اين عوامل در حيطه
مديريت نوع گسترده نيست . زيرا يك مدير در مديريت كلان قطعا بايد در
مرحله قبلى يك مدير موفق در مديريت گسترده و قبل از آن يك مدير موفق در
مديريت گروه (محدود) بوده باشد.
بخش اول : اصول اخلاقى و عوامل ترقى در مديريت
محدود
1 - صبر
2 - كم حرفى و پر كارى
3 - گذشت
4 - حسن خلق
5 - دورى از غرور و خود باختگى
6 - تفكر
7 - وقار و هيبت
8 - دورى از خود ستايى و خود خواهى
9 - دور انديشى و مراقبت
10 - ترجيح رضايت الهى
11 - عدم خود فريبى
12 - بازگشت از خطاها
13 - كم توقعى
14 - مطالعه
15 - تفريح سالم
1 - صبر
هر فرد در طول زندگى خود در محايط كارى ممكن است به مسائلى به
شرح ذيل برخورد كند:
الف - توقعات افراد ما فوق يا همرديف .
ب - حسادت افراد همرديف ، همكار يا همقطار.
ج - سر پيچى زير دستان از اوامر و نواهى .
و نيز مشكلات ديگرى تا رسيدن به هر مقصود در مقابل انسان قرار دارد.
بديهى است يك مدير مدبر، هرگز در برخورد با اين مشكلات ، خود را نمى
بازد و از ميدان به در نمى رود. همانطور كه روشن است هر انسانى در
زندگانى خواه ناخواه به توقعات ديگران روبرو مى شود. از او متوقعند در
مواردى عديده اى كه او نوعى از عمل يا عكس العمل را ارائه دهد. و از
طرفى هميشه انجام خواسته ها و توقعات ديگران ممكن نيست . يك فرد مدير
در برخورد با توقعات گوناگون بايد صبر داشته باشد. بالاخص در مواردى كه
ذكر شد. (مواردى كه انجام توقعات ممكن نيست ) اين صبر به معنى است كه
انسان از ابتدا با تندى و يا پرخاش و يا ناراحتى و يا حتى بطور عادى از
انجام آن امر و قبول آن توقع سرپيچى نكند و وجود كاستى يا مشكل را قبول
كند. مخصوصا در مواردى كه افراد بر توقعات خود مصر هستند و پافشارى
دارند. بلكه بجاى عدم قبول و يا پرخاشگرى و يا اعمال عصبانيت ، با
خويشتن دارى كامل وجود مشكلات را بپذيرد. بديهى است بر اثر مرور زمان
قدرت جذب امكانات فراهم مى شود و تا حدودى خواستها تامين مى گردد و يا
خواسته ها خود بخود منتفى مى شود و چه بسا كم كم نياز در خواست كنندگان
و متوقعين نسبت به خواسته اى كه داشته اند مرتفع گردد، و مسئله خاتمه
يابد. و همچنين در مورد حسادتهايى كه احيانا افراد همرديف و همكار
انجام مى دهند (و يا حتى در مورد افراد معمولى چه بسا خيلى ها نسبت به
بعضى از مردم كوچه و بازار هم حسادت داشته باشند) شخص مدير در برخورد
با اين گونه موارد بايد صبر داشته باشد، يعنى فورا شروع به عكس العمل
نشان دادن و موضع متقابل گرفتن و امثال اينها نكند و سعى وافر او بر
احسان افراد باشد، تا انگيزه وجود حسادت در آنها را زائل كند و گاهى مى
شود كه انسان به بعضى از افراد مثلا به فرزند خودش به دوستش دستورى مى
دهد و يا خواهشى مى كند، در اين صورت نبايد به صرف اينكه خواسته او
انجام نشده كنترل خود را از دست بدهد و ناراحت بشود و بر خلاف مشى
افراد صابر اقدامات عاجل بدون تعمق و تفكر انجام دهد و بدينوسيله مايه
نارضايتى افراد را فراهم آورد و از همه اينها گذشته در تمامى كارها و
براى رسيدن به هر مقصودى و اصولا براى زندگى كردن و در راه حيات
مشكلاتى وجود دارد كه از ابتدا تا انتها انسان بايد با آن مشكل مقابله
كند. بنابراين صبر در اصل كار و مقابله صابرانه با مشكلات پيش آمده ،
در مسير رسيدن به هدف نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. قرآن مجيد در سوره
عصر مى فرمايد:
و توصوا بالحق و تواصو باالصبر
مشخصه افرادى كه ايمان دارند و به آنچه اعتقاد دارند عمل نيز مى كنند
سفارش به يكديگر به حق و سفارش به يكديگر به صبر است . البته مفهوم
غلطى از صبر در اذهان برخى افراد وجود داشته و دارد و آن اينكه تصور مى
كنند همه جا صبر به معنى تو سرى خوردن و ساكت ماندن است . در صورتى كه
صبر به معنى استقامت در مقابل مشكلات و ايستادگى در مقابله با معضلات و
خم نكردن كمر در مقابله با گرفتاريهاست . انسان بايد قبل از شروع به هر
كارى صبر داشته باشد كه اين صبر (يعنى صبر و تامل قبل از شروع در كار)
را توقف مى گويند. در هر كارى توقف لازم است . و مدير واقعى كسى است كه
بى توقف و تامل هيچ اقدامى نكند. ابتدا بايد بسنجد كه اين كارى كه مى
خواهد به آن دست بزند مفيد است يا مضر، فايده آن بر ضرر آن ترجيح دارد
يا بالعكس و بالاخره تفكر قبل از اقدام كه توقف باشد همان صبر قبل از
شروع در كار است كه ضرورى است . ضمنا پس از شروع در هر كارى در مورد
ادامه آن كار و نحوه ادامه آن كار از نظر كميت و كيفيت نيز بايد حوصله
و صبر به خرج داد كه اين نوع صبر، يعنى صبر بعد از شروع در كار را تانى
مى گويند اينجا براى اينكه اين اصطلاح را هم بدانيد بد نيست بيان كنيم
ملكه صبر يعنى آن حد اعلاى صبر كه در فردى موجود شود بطورى كه او در هر
كارى صبر را نصب العين خود قرار دهد به اين ملكه ، سكينه مى گويند.
همائى را نگر چون كرد نخجير
|
صبر در موارد مختلفى لازم است و انواعى دارد كه ذيلا بيان مى كنيم .
انواع و اقسام صبر به
اعتبار متعلقات آن
1 - صبر در مكروه : عبارت است از
صبر در ناملايمات زندگانى و مشكلات و معضلاتى كه هر فرد در زندگى خود
با آن روبرو مى شود و اينكه نام اين صبر را صبر مكروه گذاشته اند وجه
تسميه اش آنست كه ناملايمات بر انسان مكروه است . يعنى انسان از
گرفتاريها و ناملايمات زندگى ناراحت است و اين مكروه بر انسان است ،
لذا صبر در اين معضلات و مشكلات را صبر مكروه ناميده اند. ضد اين صبر،
جزع است . يعنى نا آرامى و در مقابل مشكلات و صبر نداشتن . يك نمونه
بارز و واقعى به اين معنى حضرت ايوب عليه السلام است .
2 - صبر شجاعت : عبارت است از استقامت و
بردبارى و ايستادگى در ميدانهاى نبرد و جنگ اعم از نبردهاى فردى و
گروهى داخلى و يا خارجى بالاخره كسى صابر شجاع است كه پشت به ميدان جنگ
نكند و اهل گريز از ميدان مبارزه با دشمنان نباشد، كه ضد اين صبر، جبن
و ترس است و به كسى كه فاقد اين ترس است جبون و ترسو مى گويند نمونه
بارز و صابر به اين معنى حضرت على عليه السلام است .
3 - صبر حلم : عبارت است از فرو بردن خشم
. در مواردى كه انسان بر آشفته و عصبانى و ناراحت مى شود خشم خود را
فرو ببرد و از هر گونه اقدام بر اساس عصبانيت و خشمناكى دورى بجويد چون
اين رويه ، توقف و تانى را از انسان سلب مى كند. ضد اين نوع صبر، غضب
است و يك نمونه بارز داراى اين نوع صبر، حضرت امام موسى كاظم عليه
السلام است .
4 - صبر فرض : عبارت است از ايستادگى و
مقاومت و مداومت در انجام تكاليف واجبه شرعيه ، مثل نماز، روزه ، خمس ،
زكات ، حج ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و غيره ولو اينكه در
انجام اين تكاليف با مشكلاتى روبرو شود. ضد اين نوع صبر فسق است يعنى
كسى كه فاقد اين نوع صبر باشد فاسق است . يك نمونه بارز و صابر واقعى
به اين معنى حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام مى باشد.
5 - صبر عفت : عبارت است از دورى نمودن و
برائت جستن از تلذذات شهوانى ، آن هم به طريق حرام كه البته واجد اين
صبر عفيف و فاقد آن بى عفت است . ضد خاص اين نوع صبر همان بى عفتى و
فسق مى باشد و نمونه هاى آن بسيار زيادى در ازمنه مختلفه براى افراد
عفيف مى يابيم كه يكى از موارد بارز و صابر به اين معنى حضرت يوسف صديق
عليه السلام است .
يك تقسيم بندى ديگر:
خود صبر به اعتبار حكم شرعى به پنج نوع تقسيم مى گردد:
1 - صبر فرض : تحمل مشقت عبادات واجبه و
دورى از محرمات .
2 - صبر مندوب : تحمل مشقت دورى از
مكروهات و انجام مستحبات .
3 - صبر مكروه : تحمل نمودن مشقت در
مواردى كه تحمل آن شرعا مكروه است .
4 - صبر حرام : تحمل مشقتها و ناملايماتى
كه شرعا تحمل آنها حرام است ، مثل رياضتهاى غير شرعى كه بعضى از
مرتاضان دارند.
5 - صبر مباح : تحمل مشقت در جائى كه
تحمل آن و عدم تحمل چنان مشقتى ، شرعا مساوى است .
افراد صابر چند نوعند؟
افراد صابر بر سه قسم اند:
1 - صابرينى كه صبر آنها در حدى است كه شكوه و جزع نمى كنند كه اين
درجه تائبين مى باشد.
2 - صابرينى كه نه تنها شكوه نمى كنند، بلكه راضى به قدر الهى هستند كه
اين درجه از صبر، درجه زاهدين است .
3 - صابرينى كه تا آن حد صبر دارند كه آنچه را خدا دوست بدارد دوست مى
دارند و با آنچه خدا آن را دوست ندارد مخالف هستند كه اين درجه ، درجه
صديقين است .
برخى آيات در مورد صبر
1 -
انما يوفى الصابرون اجر هم بغير حساب
(2) اجر و پاداش افراد صابر داده مى شود آن هم اجر و
پاداشى بدون حد و حساب .
2 -
و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة
قالو انا اللّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة
و بشارت بده افراد صابر را كسانى كه زمان رسيدن ناراحتى و
مصيبتى به آنها اينچنين گفتند ( يا مى گويند) ما از خداييم و به سوى او
باز مى گرديم . اين افراد بر آنها است درودهاى متصل خداوند و
پروردگارشان و رحمت ايزدى نيز بر آنان است . آيات فراوانى از قرآن
مجيد، ناظر به موضوع صبر است .
(3)
برخى روايات در مورد صبر
1 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله
اعبداللّه على الرضا لم تسطيع ففى الصبر على ما تكره خير كثير
(4) خدا را از روى رضا عبادت كن و تبعيت بنماى (درجه
سوم صابرين ) ولى اگر نتوانستى پس در صبر نمودن و استقامت داشتن بر
آنچه به زعم تو مكروه و ناخوشايند است خير كثيرى وجود دارد. (درجات اول
و دوم صابرين )
2 - از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مروى است كه حضرت فرمودند:
الصبر من الايمان بمنزله الراس من الجسد و لا
جسد لمن لا راس له و لا ايمان لمن لا صبر له
(5) صبر از ايمان به منزله سر براى بدن است همچنانكه
جسد بى سر، معنى ندارد و حيات ندارد، ايمان بدون صبر نيز، معنى ندارد و
براى كسى كه صبر ندارد، ايمان نيست .
2 - كم حرفى و پر كارى
دومين عامل پيشرفت در مديريت يا به عبارت ديگر دومين عامل در
پيشبرد صحيح امور كم حرفى و پر كارى است . سخن بيجا گفتن ، غير از
تمامى مفاسدى كه ممكن است ببار آورد، موجب اتلاف وقت است و به هدر رفتن
وقت كه وسيله رسيدن به ثواب و صواب (تكامل ) است بزرگترين سرمايه را از
انسان و بالاخص از يك مدير مى گيرد. هر فردى از افراد بشر در رابطه با
مسئله مديريت در دو موضع بايد سكوت داشته باشد. حال مديريت در بعد
محدود و گروهى و يا گسترده تفاوت نمى كند و سكوت در همه آنها لازم است
و آن دو موضع عبارتند از:
1 - انتقاد كردن بيجا و يا به نحو غلط: از مافوق و از همكاران و
همقطاران و يا از زير دستان .
2 - گفتارهاى لغو و بيهوده : كه مى تواند شامل تمامى لغوهاى قولى بشود
مثل دروغ ، غيبت ، تهمت ، افك ، شهادت ناحق ، قسم دروغ ، نمامى و سخن
چينى ، فحاشى و بد گوئى ، تندى در گفتار و عصبانيت و امثال اينها.
در مورد اول كه لزوما توضيح داده مى شود همانطور كه بيان شد بايد از
انتقاد خود دارى كرد زيرا انتقاد نمودن خصوصا زمانى كه انتقاد نابجا و
يا به نحو غلط باشد افراد مورد انتقاد را بر عليه انسان تهييج مى كند.
و انگيزه بد بينى در افراد مورد انتقاد نسبت به انتقاد كننده بوجود مى
آورد و حال اگر اين انتقاد از افراد ما فوق باشد، افرادى كه سطح زندگى
آنها از انسان بهتر است و يا از هر نظر توفيق دارند و يا اينكه (در
محيطهاى نظامى و انتظامى ) داراى درجه بالاترى باشند و امثال اينها و
يا اينكه اصولا انتقاد از هم رديفان يا هم قطاران يا افراد زير دست يا
بالا دست ، هر صورت كه باشد موجب توليد انگيزه مخالفت مى شود. پس كم
حرفى تا كنون به معنى حذف انتقادات از اين سه دسته است . البته بعضى
موارد پيش مى آيد كه عدم انتقاد مساوى با بى دينى محض است . يا موردى
كه انتقاد برانگيز است ، تخلفات فاحشى است كه عدم انتقاد مسئوليت شرعى
و يا قانونى مى آفريند، اين موارد استثناء هستند. قابل توجه اينكه در
همين موارد هم كيفيت انتقاد بسيار مهم و موثر و حياتى است . خداوند كه
حضرت موسى عليه السلام را به سوى فرعون مى فرستد از قول موسى عليه
السلام در قرآن چنين آورده كه در انتقاد به فرعون گفت : (هل لك الى ان
تزكى ) بنابر اين حتى در انتقاد به فرعون مراتب امر به معروف و نهى از
منكر رعايت مى شود. ضمنا تذكر اين نكته لازم است كه اين موضوع هم مشترك
بين مديريت محدود (گروهى ) و هم مديريت گسترده است .
اما دومين جايگاه لزوم سكوت و ساكت بودن ، سكوت در خصوص لغوهاى قولى
است كه براى مديران بسيار مهم است . بالاخص بايد در اين بخش شوخيهاى
نابجا و زياد را متذكر شويم كه در خصوص مديريت در هر رده كه باشد خانه
برانداز است و لذا در روايتى وارد است كه نبى اكرم اسلام صلى اللّه
عليه و آله مى فرمايد:
لا تمزح فيذهب بهاؤ ك
(6) از شوخى بپرهيز كه شوخى بهاى تو و ارزش تو
را از ديده ها زائل مى كند .
كه شوخى تو را آبرو مى برد
|
لزوم سكوت توام با فعاليت شبانه روزى در پيشرفت كارها بسيار ضرورى است
. اين نكته به حدى قابل توجه مى باشد كه در بعضى از كشورها اين لزوم به
شكل ضرب المثل درآمده است ، مثلا در كشور اندونزى يكى از ضرب المثل هاى
رايج اين ضرب المثل است كه كار و كوشش همراه با سكوت نشانه پيروزى است
. در خود ايران اشعارى است كه بى ربط به بحث ما هم نيست . مانند اين
شعر كه :
كم گوى و گزيده گوى چون در
|
همانطور كه اشاره شد مفاسد سخن گفتن بقدرى مهم است كه صمت و سكوت بر
تكلم امتياز دارد. وقتى تكلم مفاسدى همچون غيبت ، تهمت ، افك ، شهادت
دروغ ، افتراء، بهتان ، نمامى ، سخريه و استهزاء، فحاشى ، تند خوئى و
امثال آنها را در بر دارد و از طرفى ، زمانى كه سكوت داراى خواص
مفيدى چون بلند همتى ، وقار، فرصت براى عبادت و تفكر و ذكر، و نيز دورى
از مفاسد سخن و رسيدن به ثواب اخروى را در بردارد اينجاست كه لزوم سكوت
بيش از پيش احساس مى شود. بقول شاعر:
زبان بريده به كنجى نشسته صم بكم
|
به از كسى كه نباشد زبانش اندر حكم
|
زبان بسيار سر بر باد داده است
|
زبان سر را عدوى خانه زاد است
|
چو در بسته باشد چه داند كسى
|
كه گوهر فروش است يا پيله ور
|
برخى روايات در مورد سكوت
1 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله
: ان كان فى شئى شوم ففى اللسان
(7) اگر در چيزى شومى باشد (اگر بنا باشد در يكى
از جوارح ما پليدى شومى و نحوست وجود داشته باشد) پس آن شومى در زبان
است .
2 - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : من صمت نجى
(8) كسى كه سكوت پيشه كند نجات يافته است .
3 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : الا
اخبركم با يسر العبادة واهونها على البدن الصمت و حسن الخلق
(9) آيا شما را خبر ندهم به مانوس ترين و راحت ترين
عبادات كه انجام آن براى بدن هم مشكل نيست (پس آن عبادت ) سكوت و حسن
خلق است .
4 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : من
كان يومن باللّه و اليوم الآخر فليقل خيرا او يسكت .
(10) كسى كه به خدا و روز جزاء و آخرت ايمان آورده پس
يا بايد بجا بمورد لازم و خوب حرف بزند و يا بايد ساكت باشد.
5 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : رحم
اللّه عبدا قال خيرا اوسكت على سوء فسلم .
(11) خداوند رحمت كند بنده اى را كه يا سخن خوب
و خير بگويد پس غنيمت برده است و يا اينكه از سخن بد و سوء ساكت بماند
تا سالم باشد.
6 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله :
المجالس ثلاثه غانم و سالم شاحب فا الغانم الذى يذكر اللّه و السالم
فالساكت و الشاحب الذى يخوض فى الباطل
(12) مردم سه دسته اند 1 - غنيمت برنده 2 -
افراد سالم از خطا 3 - متضرر. دسته اول كه مغتنم مى باشند كسانى هستند
كه ذكر خداوند بر زبان آنها جارى است و دسته دوم كه افراد سالم هستند
كسانى مى باشند كه ساكتند و دسته سوم يعنى اهل خسران كسانى هستند كه
وارد در سخنان باطل مى شوند.
7 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : نجاة
المومن حفظ لسانه
(13) نجات مومن در حفظ زبانش مى باشد.
8 -
قيل لعيسى ابن مريم عليه السلام : دلنا على
عمل ندخل به الجنة قال لا تنطقوا ابدا قالوا لا نستطيع ذالك قال فلا
تنطقوا الا بخير
(14) به حضرت عيسى عليه السلام گفته شد ما را به
عمل خيرى كه به واسطه آن داخل بهشت شويم رهنمون شو فرمود ابدا سخن
مگوئيد. گفتند اينكه ميسر نيست ، نمى توانيم هيچ سخن نگوييم . فرمود پس
سخن مگوئيد مگر در موضوع خير و نيكى .
9 -
قال عيسى بن مريم عليه السلام : العبادة
عشرة اجزاء تسعة منها فى الصمت و جزء فى الفرار عن الناس
(15) عبادت ده جز است نه جزء عبادت در سكوت است
(يا بواسطه سكوت حاصل مى شود) و يكى ديگر در دورى از مردم است (دورى از
معاشرتهاى بيجا و نادرست .)
10 -
قال ايضا عليه السلام : لا تكثروا الكلام
فى غير ذكر اللّه فان الذين يكثرون فى غير ذكر اللّه قاسية قلوبهم و
ليكن لا يعلمون
(16) كلام را در غير از ذكر خدا، طولانى و
گسترده مكنيد پس به درستى كسانى كه كلام را در غير از ذكر خدا طولانى
مى كنند قسى القلب اند ليكن نمى دانند.
11 -
قال لقمان عليه السلام : لابنه يا بنى ان
كنت زعمت ان الكلام من فضه فان اسكوت من ذهب
(17) حضرت لقمان عليه السلام به فرزندش خطاب كرد
اى پسركم اگر اينطور گمان مى كنى كه سخن گفتن به منزله نقره است پس
بدان بدرستى كه سكوت به منزله طلا است .
12 -
قال الباقر عليه السلام : انما شيعتنا
الخرس
(18) به درستى كه شيعيان ما لال و گنگند. در اين
زمينه ممكن است مسئله تقيه مراد باشد و سكوت جنبه سياسى داشته باشد كه
ما به بسط اين موضوع نمى پردازيم .
13 -
قال الصادق عليه السلام : النوم راحة للجسد
و النطق راحة للروح و السكوت راحة للعقل
(19) خواب مايه استراحت بدن و نطق و كلام مايه
استراحت روح و سكوت مايه استراحت عقل است .
14 -
و قال ايضا عليه السلام : الصمت كنز وافر و
زين احليم و ستر الجاهل
(20) همان حضرت فرمود سكوت گنج فراوان و زينت افراد
صبور و بردبار و پوشاننده جهل افراد جاهل است .
15 - قال الرضا عليه السلام : احفظ لسانك تعز(21)
زبان خود را حفظ كن تا عزيز شوى .
16 - قال ايضا عليه السلام : من علامات الفقه
الحلم و العلم و الصمت باب من ابواب الحكمه ان الصمت يكسب المحبه انه
دليل على كل خير
(22) همان حضرت فرمودند از علامات فهم و درك (در
اشخاص ) يكى حلم و بردبارى و يكى علم و دانش و ديگرى سكوت است . به
درستى كه سكوت درى از درهاى حكمت است . به درستى كه سكوت محبت كسب مى
كند و به درستى كه سكوت رهنما و رهنمون به سوى هر خير و خوبى و نيكى
است . اميد است اهميت مسئله كم حرفى و پركارى در مسئله مديريت تا حدودى
واضح شده باشد.
3 - گذشت و عفو
انسانها معصوم از خطا نيستند همگى اعم از
زن يا مرد در هر سن و سال جايزالخطا مى باشند. بنابراين از بعضى افراد
خطاها و اشتباهاتى در رابطه با ديگران سر مى زند. حال اگر افرادى در
موقعيتهاى بزرگ و يا در سنين بالا هستند و نسبت به آنها هتك حرمت مى
شود و يا اينكه ديگران كه زير نظر او هستند و نسبت به آنها هتك حرمت مى
شود و يا اينكه ديگران كه زير نظر او هستند خطايى انجام مى دهند، آنها
البته بايد گذشت داشته باشند. نه به اين معنى كه اگر احيانا بزرگترها
نسبت به كوچكترها، پدر نسبت به پسر، معلم نسبت به شاگرد و يا رئيس نسبت
به مرئوس اشتباه و خطائى را مرتكب شد ديگر كوچكتر نبايد عفو كند نه
اينچنين نيست . بخشش كوچكتر نسبت به بزرگتر لازم است و گاهى نيز مرئوس
بايد از اشتباه رئيس در گذرد. موضوع عفو صرفا در محايط كارى مطرح نيست
، چه بسا يك فرد معمولى در خيابان عبور مى كند و با يك فرد ديگرى
درگيرى پيدا مى شود، كه بخشش صاحب حق نسبت به متجاوز كار خوبى است .
لذتى كه در عفو است در انتقام نيست . قاعده كلى ديگر اينست كه اگر چه
عفو پسنديده و نيكوست و مورد ستايش قرار گرفته است ، اما در مواردى كه
بخشش موجب وجود آمدن توالى فاسده بشود، عفو و بخشش به مصلحت نيست .
مثلا يك ظالمى كه عمرى است مشغول ظلم و تعدى به ديگران و كلاهبردارى و
به كار بردن حيله و نيرنگ است ، به دست انتقام دچار شده و در دادگاهى
محكوم گشته است و شما يقين داريد اگر از خطاى او نسبت به خود در گذريد
نه تنها متنبه نمى شود بلكه آن را علامت ضعف شما مى داند و به محض
آزادى ، تجرى و جنايت را دوچندان مى كند، اينجا عفو به صلاح و مصلحت
نيست . با خطاها جناياتى كه فساد آنها در رابطه با جهان اسلام باشد و
يا فسادهاى عظيم و خطرناك مشابه را كه مفسدين مرتكب مى شوند، اينجا
ديگر جاى اغماض نيست و بايد تعقيب كرد والا آثار منفى اين بخش از مصلحت
آن به مراتب بيشتر مى شود. پس خلاصه اينكه عفو خالى از آفات ، مورد نظر
است نه بدون قيد. لذا است كه مى بينيم خداوند خطاب به مدير جهان بشرى
پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله كه ابتدا مدير خود سپس به استناد
آيه شريفه و انذر عشيرتك الا قربين مدير
خويشاوندان و خانواده خود و بالاخره مدير جهان شد مى فرمايد:
خذالعفو و امر با العرف و اعرض عن الجاهلين
(23) مشاهده مى كنيد كه خداوند مى فرمايد عفو را بگير
(نصب العين خود قرار بده ) و مردم را به معروف دعوت كن و از افراد جاهل
اعراض و دورى كن . يكى از تنبيهات موثرى كه مدير مى تواند اعمال كند
احسان است . يعنى در مقابل بدى خوبى كردن . البته اين شيوه در مورد
كسانى توصيه مى شود كه جنبه احسان در اين نوع مواقع را داشته باشند و
آن را علامت ضعف محسن ندانند و از اين رهگذر به انجام خلاف متجرى
نشوند. اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد:
عاتب خاك بالاحسان اليه مورد نكوهش و
سرزنش قرار بده برادرت را (كسى كه نسبت به تو خطا و اشتباه انجام داده
) بوسيله احسان و نيكوئى كردن بر او و نيز خداوند تبارك و تعالى مى
فرمايد : الذين فى السراء
و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و اللّه يحب المحسنين
(24) كسانى كه انفاق مى كنند در حالت گشادگى و تنگدستى
(از نظر مالى ) و خشم خود را فرو مى برند و از خطاهاى مردم در مى گذرند
و خداوند افراد نيكوكار را دوست مى دارد . در خصوص عفو و بخشش آيات
زيادى در قرآن مجيد موجود است كه در برخى آيات عفو خداوند در گذشته و
آينده را خبر مى دهد و در برخى ديگر به پيامبر صلى اللّه عليه و آله
دستور به عفو و گذشت داده ، و نيز در جاهائى به مومنين دستور بخشش
داده شده و همچنين در پاره اى از موارد از صفت عفو تعريف شده و بالاخره
در برخى آيات شريفه صفت عفو به خداوند نسبت داده شده است .
(25)
برخى آيات در مورد عفو
1 - لقد عفا عنهم
ان اللّه غفور حليم
(26) (خداوند از خطاى آنان در گذشت بدرستى كه خداوند
بخشايش گر و بردبار است ) خداى متعال در اين آيه بيان مى فرمايد كه از
خطاى عده اى در گذشته است .
2 - فاعف عنهم و استغر لهم و شاورهم فى الامر
(27) (پس از در گذر از خطاى ايشان و طلب مغفرت كن براى
آنها و در امور مختلفه با آنها مشاوره كن ) لازم به ذكر است خداوند مى
فرمايد از خطاى آنها درگذر و علاوه بر اين براى آمرزش گناه آنها به
درگاه خداوند دعا كن ، و واسطه شو و از اين هم بالاتر مى فرمايد همان
ها را طرف مشاوره قرار بده (البته ميزان عفو و بخشش پيامبر صلى اللّه
عليه و آله بسيار زياد بوده است )
3 - و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول اللّه
لووا رؤ سهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون
(28) ( و هنگامى كه به افراد منافق گفته مى شود
بيائيد تا پيامبر خدا براى شما طلب عفو و بخشش از خداوند بنمايد اينان
سرپيچى مى كنند) ببينيد ميزان عفو نبى اكرم چقدر بوده است كه حتى
مسلمين نزد منافقين مى رفته اند و بيان مى كرده اند بيائيد تا پيامبر
براى شما طلب عفو بخشش از خداوند بنمايد. البته اينجا تذكر اين نكته را
ضرورى مى دانم در حالات پيامبر اكرم (ص ) كه مطالعه مى كنيد مى بينيد
پيامبر از بنى قريظه و از خطاهاى آنها و عهدشكنى هايشان به هيچ وجه در
نگذشته و آنها نبخشيده است . اين نشانه آن نكته است كه عفو بنى غريظه
تالى يا توالى فاسده ببار مى آورده و مفسده آن از مصلحتش بيشتر بوده ،
ليكن همان پيامبر در فتح مكه همه كفاره را بخشيد با آن كيفيت كه در
تاريخ ثبت شده است .
4 - وليعفوا و ليصحفوا الا تحبون ان تحبون ان
يغفر ان اللّه لكم و بايد ببخشند ( از خطاهاى
يكديگر بگذرند) و مصافحه كنند آيا دوست نداريد كه خداوند شما را
بيامرزد.
5 - (( فمن عفى له من اخيه شيئى فاتباع
باالمعروف
(29) ( پس آن كسى (قاتلى ) كه بخشيده شود براى او از
طرف برادرش چيزى پس تبعيت از معروف شده است ) آنچه در شان نزول اين
آيه مباركه بر لسان رجال و بزرگان اهل جارى است اين است كه در جنگ احد
وقتى حمزه سيدالشهداء عليه السلام بدست وحشى شهيد شد و بدن او را مثله
كردند و هند جگر خوار جگر او را از بدن خارج نموده و آن را با دندان
خود لمس كرد، پيامبر عهد كرد كه به تلافى و قصاص خون حمزه 70 نفر از
كفار را بكشد و اين آيه نازل شد. وقتى پيامبر مشاهده كرد عفو و اغماض
را خداوند تعريف كرده و آن را تبعيت از معروف بر شمرده حتى از كشتن يك
نفر از كفار به قصاص خون حمزه هم خوددارى نمود، يعنى خود وحشى را هم
نكشت و صرفا دستور داد به محل ديگرى برود، تا از چشم پيامبر دور باشد.
البته معروف است كه وحشى پس از ارتكاب اين جنايت مسلمان شد و پيامبر به
اين علت او را مورد بخشش قرار داد. مستند به قاعده الاسلام يجب ما كان
قبله
(30) در مواردى نيز در قرآن صفت عفو به خداوند نسبت
داده شده است . از جمله :
ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سوء فان
اللّه كان عفوا قديرا
(31) (اگر آشكار كنيد خير و نيكى را (آشكارا
اعمال خير را انجام دهيد) و يا اينكه مخفى كنيد آن را (در خفا عبادت
كنيد و اعمال شايسته مرتكب شويد) و يا اينكه از خطائى در گذريد پس
بدرستى خداوند بخشاينده و قدرتمند است ) تذكر اين نكته يعنى اهميت
اينكه صفت قدير در كنار صفت عفو و بخشش قرار گرفته لازم است . در اين
آيه با تاكيد به آن كه معنى درست آن بدرستى و مسلما مى باشد و با تاكيد
به آوردن لفظ صيغه مبالغه بر وزن فعيل در صفت قدير، خداوند قدرتمند
مطلق معرفى شده است و در حالى خداوند صفت بخشندگى و در گذشتن از خطاها
را دارد كه قدرت هرگونه انتقام و جزا دادنى در كف اختيار اوست .
بنابراين اگر قدرت نباشد، عفو معنا ندارد. پس اگر ما هم قدرت داشتيم در
موضع عفو دشمن و يا خطاكار را به جزا برسانيم و نرسانديم ، آن وقت است
كه كارى مردانه و مردمى كرده ايم .
7 - و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا انت مولينا
( خدايا درگذر از ما ببخشاى بر ما و ترحم بفرما كه تويى مولاى
ما) يعنى درخواست مومنين از خداوند نيز، اين است كه مورد عفو خدا قرار
گيرند.
برخى آيات در مورد عفو
روايات زيادى در اين زمينه موجود است كه به برخى از آنها اشاره
مى كنيم :
1 - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله العفو
لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم اللّه
(32) بخشش و عفو زياد نمى كند مگر عزت بخشنده را
پس ببخشند و از خطاهاى ديگران درگذريد تا خداوند شما را عزيز كند .
2 - (( قال موسى : يا رب اى عبادك اعز عليك قال
: الذى اذا قدر عفى
(33) پيامبر اسلام فرمود كه موسى عليه السلام به
خدا عرضه داشت خداوندا كداميك از بندگان تو نزد تو عزيزترند خداوند
خطاب به موسى فرمود آن بنده اى كه در زمان قدرت بر مردم ببخشايد.
3 - قال الصادق عليه السلام : ثلاث من مكارم
الدنيا و الاخرة تعفوا عمن ظلمك
(34) امام صادق عليه السلام فرمود سه چيز از
مكارم دنيا و آخرت است (مكارم يعنى از چيزهاى پسنديده ) يكى اينكه بخشش
بر كسى كه به تو ظلم كرده است (البته اگر بخشش داراى آفات مربوطه
نباشد).
4 - قال سيدالساجدين امام زين العابدين على بن
الحسين عليه السلام فى موضع دعائه : انت الذى سميت نفسك باالعفو فاعف
عنى
(35) امام سجاد عليه السلام در حين دعا مى فرمود
خداوندا تو كسى هستى كه نام خودت را بخشنده گذاشته اى پس درگذر و
ببخشاى بر من خطاهايم را. پس نتيجه اينكه عفو و بخشش يكى از اصول مهم
در پيشرفت و پيشبرد باالاخص عفو در موارد جزئى در موارد بسيار مهم است
. نقطه مقابل اين عفو خرده گيرى است كه براى مديريت آفت بزرگى است .
4 - تفكر
يكى ديگر از عوامل پيشرفت در مديريت عامل تفكر است . براى مدير
ضرورت دارد تفكر كند. اما اين جمله نمى تواند به تنهايى مرز تفكر و حد
و حصر آن را مشخص كند و از همه مهم تر نوع آن را بشناساند، لذا به
توضيح مطلب مى پردازيم . بايد دانست كه هيچ گاه ذهن انسان خالى از
خطورات و تفكرات گوناگون نيست . البته ممكن است . گاهى خود انسان متوجه
خطورات فكرى در ذهن خود نباشد. اما آنچه هست در ذهن مرتبا افكار
گوناگون خطور مى كند كه اين افكار بر دو نوع است .
الف - افكار رديه كه منشاء آن شيطان است .
ب - افكار محموده كه منشاء آن ملك است .
پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمودند:
فى القلب لمتان من الملك ايعاد بالخير و تصديق
بالحق و لمة من الشيطان ايعاد باالشر و تكذيب باالحق . در قلب
(البته مفهوم قلب در قرآن و روايات گاهى در مورد ذهن استعمال شده است و
در مورد فكر و تفكر نيز استعمال شده است ، لهم قلوب لا ينفعها بها.) در
قلب انسان ( در ذهن انسان ) دو نوع فكر وجود دارد يك دسته از آن افكارى
است از ملك كه آن ايجاد كارهاى خير و تصديق كارهاى حق و مسائل حق است و
دسته ديگر از شيطان است كه آن ايجاد كارهاى شر و تكذيب حق است . افكارى
كه در ذهن انسان خطور مى كند از نظر كلى از دو حال خارج نيست :
1 - افكارى كه انسان را بر انجام عملى ترغيب مى كند و موجب انجام آن مى
شود كه اين نيز خود بر دو قسم است :
الف - افكارى كه موجب انجام عمل خوب و محسن مى شوند.
ب - افكارى كه موجب انجام عمل بد و قبيحى مى شوند.
2- افكارى كه محرك انسان بر انجام عملى نيستند و نيز مبداء فعلى نمى
باشند و محض خيال و تصور هستند و تنها اين نوع خيالات اثراتى بر روى
نفس آدمى دارند كه اين نيز به دو صورت است :
الف - افكار و خيالات محموده كه اثرات مثبت بر روى نفس آدمى دارند.
ب - افكار و خيالات فاسده كه اثرات منفى بر روى نفس آدمى دارند .
در اين تقسيم بندى توجه كنيد بند الف از تقسيم شماره يك و بند الف از
تقسيم شماره دو وجه مشترك دارند و نيز بند ب از تقسيم شماره 1 و بند
شماره 2 وجه مشترك دارند. قسمت اول در هر حال چه موجب اثر در عمل خارجى
باشند و يا نه ، بالاخره افكار محموده هستند كه به آنها الهام مى گويند
و قسمت دوم خواه مثمر در ايجاد و وقوع عمل خارجى باشند يا نه ، بالاخره
از افكار قبيحه هستند كه آنها را وسوسه مى نامند.
لشكر ملك كه مصدر الهام هستند انسان را به اين سو دعوت مى كنند كه :
ان هذا صراطى مستقيما فاتبعو و لا تتبعوا السبل
فتفرق بكم عن سبيله .
(36) و لشكر شيطان كه مصدر وسوسه است انسان را
اغوا مى كند قعدن لهم صراطك المستقيم ثم لا
تينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم
(37) و يا اينكه لا
غونيهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين
(38)
مدير بايد از وسوسه گريزان و به الهام رو آور باشد اما
چگونه ؟ بايد گفت مى تواند افكار وسواسى را به راههاى زير دفع كند.
1 - به خاطر اينكه دورى از وساوس شيطانى ، راه هاى شيطان بر وجود خويش
را ببندد. راه هائى مثل شهوت ، غضب ، حرص ، حسد، عداوت ، كينه توزى ،
عجب ، تكبر، طمع ، بخل ، جبن ، محبت دنيا، بيم فقر و بدبينى به خدا و
خلق و....
2 - راه هاى الهام ملائكه در نفس خويش را بگشايد كه راه هاى ملك همان
اضداد راه هاى شيطان است .
3 - اشتغال به ذكر خداوند در دل و زبان پيدا كند كه ذكر خداوند راه هاى
عظيمه شيطان را سد مى كند. البته ذكر، ذكر خالص و قلبى باشد.
ان الذين اتقو اللّه اذا مسهم طائف من الشيطان
تذكروا فاذا هم مبصرون
(39) و يا اينكه
الا بذكر
اللّه تطمئن القلوب .
لازمه پيشرفت مديريت تفكر مدير است اما در چه موضوعاتى ؟
الف - تفكر به معنى ذكر خدا قلبا
ب - تفكر در خصوص بررسى مسائل علمى و يادگيرى آنها در دو بخش :
1 - تفكر در مسائل شرعى كه عبارتند باشد از مصارف حقانيه از افعال و
مبداء و معاد و احكام و اوامر و نواهى . البته بر عباد و صفات و اخلاق
حميده و كيفيت خلق و حشر و نشر اينها.
2 - تفكر در مسائل علمى اختصاصى متعلق به دسته و رشته مخصوص به او و
فنون لازم در امر مديريت صحيح براى حل مشكلات و معضلات واقعه در امور.
ج : تفكر در خصوص تذكر بى وفائى دنيا و تفكر در حالات گذشتگان و تقلبات
و تغيرات احوال آنها آن هم به دو منظور:
1 - تفكر در اين موضوع براى پيوستن به خدا و دورى از غير او.
2 - تفكر در اين موضوع براى بهره فردى از تجارب گذشتگان در امور مختلف
كه قرآن بسيار به اين موضوع تاكيد فرموده است .
د: تفكر در خصوص تامل در صنع و تفكر در عجائب خلقت پروردگار و ظهور علم
و قدرت پروردگار عالم به دو منظور:
1 - استحكام اعتقاد به پروردگار و صفات متعلقه به او.
2 - اعتقاد به ناقص بودن علم بشر و حرص در فهم بيشتر مطالب .
ه : تفكر در خصوص تذكر اعمال و احوالى كه از خود مدير سرزده آن هم در
دو بخش :
1 - اعمال و رفتار فردى در رابطه با خود، مثل عبادات و گناهان .
2 - اعمال و رفتارى كه در رابطه با ديگران ، از او سرزده است .
و اين دو بخش به اين منظور كه مدير به خود ديگران آيد كه چه كرده است و
عكس العمل اعمال او چه خواهد بود و بالاخره پيش بينى آنچه مى خواهد
واقع گردد. نتيجه اينكه تفكر براى مدير لازم است . آن هم تفكر در چهار
مرحله به شرح ذيل :
1 - تفكر منجر به فعل .
2 - تفكر در مرحله تذكر قلبى .
3 - تفكر در مرحله تدبر و پيش بينى .
4 - تفكر در مرحله داشتن آمال حسنه .