5 - حسن خلق
يكى ديگر از عوامل پيشرفت مديريت ، حسن
خلق مى باشد كه اين صفت يكى از امور بسيار مهم است و توجه به آن امرى
لازم و حياتى است . شكى نيست كه در مقابل هر صفت نيكى ، صفت قبيحى
موجود است در مقابل صفت حسن خلق هم صفت ترشروئى ، عصبانيت ، غضب ، خشم
و در يك كلمه سوء خلق قرار داد كه اين ترشروئى ، عصبانيت ، غضب ، و خشم
باعث مى شود شخص مبتلا به آن ، كنترلى بر خود نداشته باشد. چون چنين
شخصى قطعا از فكر سالم برخوردار نيست . اصولا خشم ، انسان را از تفكر
باز مى دارد و تفكر نيز لازمه مديريت صحيح است . از طرفى خشم و غضب
انسان را از صبر و استقامت دور مى كند و اگر اين عدم صبر در مقابل فرو
بردن خشم باشد صبر حلم نام دارد و اين عدم صبر را غضب مى نامند به هر
صورت با سوء خلق شرط صبر از بين مى رود كه باز لازمه مديريت است و نيز
خشم ، غضب و عصبانيت انسان را به گفتار بيجا مى كشاند و از كار باز مى
دارد كه اين به اين معنى است كه مدير به واسطه عصبانيت فاقد شرط كم
حرفى و پركارى شده است . غضب و خشم ، عفو و بخشش را از انسان مى گيرد و
آدمى را به سوى انتقام جوئى سوق مى دهد و اين بدان معنى است كه غضب
مدير را از شرط عفو و بخشش كه لازمه مديريت صحيح است دور مى كند. يعنى
در يك جمله بايد گفت شرائطى را كه تا به حال براى پيشرفت در امر مديريت
بيان كرديم با رعايت شرط حسن خلق بهتر به انجام مى رسد. شخص عصبانى
معمولا داراى اعصابى ضعيف و قواى روحى ناتوان و از كار افتاده است .
روح او ملوم مى باشد و جسم او خسته ، بنابراين نمى تواند مديريت صحيحى
ارائه دهد. از طرفى غير از اين ناراحتى هاى فردى مشكلات كارى هم فراهم
مى شود. آنقدر توالى فاسده عدم وجود حسن خلق فراوان است كه نمى شود
آنها را احصاء كرد. ناراحتى مردم ، دلخور شدن ارباب رجوع ، يا مردمى كه
انسان با آنها سر و كار دارد، بد نام شدن ، مشهور شدن به ظلم و تعدى ،
فراهم شدن زمينه انتساب اتهامات واهى ، همه و همه از پى آمدهاى عدم
وجود اين صفت است . و لذا شما مى بينيد افرادى هستند كه از جهات
گوناگونى داراى امتيازات فراوانى مى باشند از نظر علمى فردى دانشمند و
از نظر دارائى فردى ثروتمند و از نظر بخشش فردى سخاوتمند و از نظر
نترسى فردى شجاع و اما به خاطر اينكه معاشرت صحيحى بر اساس اخلاق خوب
با مردم ندارند مردم او را به بدنامى و بد دهنى مى شناسند. مدير هم اگر
چه فردى زحمتكش و فعال باشد، در صورت نداشتن حسن خلق ، قطعا زحمات خود
را بر باد مى دهد. از آن طرف بسيارند افرادى كه توانائى انجام كارى را
ندارند، اما چون با مردم با حسن خلق برخورد مى كنند مردم از آنها راضى
هستند و آنها را دوست مى دارند. اگر از آنها سوال شود علت علاقه شما به
فلان شخص چيست ؟ خودشان هم اذعان مى كنند كه او كارى براى آنها انجام
نداده ، اما صرفا حسن برخورد، تحويل گرفتن مردم ، شخصيت دادن به افراد،
محترم شمردن قاطبه مردم است كه باعث شده به اين درجه از حسن اشتهار
برسد و مردم او در حد علاقه به خودشان دوست داشته باشند.
پيدايش خلق نيك
حسن خلق پيدا نمى شود مگر به سبب 4 چيز:
1 - دورى از جهل كه ضد حكمت است .
2 - دورى از جبن كه ضد شجاعت است .
3 - دورى از شره كه ضد عفت است .
4 - دورى از جور كه ضد عدالت است .
توضيح اينكه تا كسى نادان بوده و حكيم نباشد معاشرت صحيح را هم نمى
فهمد و حسن آن را درك نمى كند و لذا اكثر يا تمامى افرادى كه به بد
خلقى معروفند از اين جهت دچار جهل و نادانى هستند. اگر حالات حكما مورد
مطالعه قرار گيرد مى بينيم تمامى آنها داراى حسن خلق بوده اند و انگيزه
آن علم و توجه آنها به اهميت موضوع بوده است . در بسيارى از موارد هم ،
ترس انسان موجب مى شود كه آدمى حسن خلق را به كنارى بگذارد و حالت
دفاعى به خود بگيرد. جبن و ترس به انسان انگيزه دفاعى مى دهد و حالت
دفاعى را بوجود مى آورد كه حالت دفاعى هم با معاشرت صحيح سازگار نيست .
در چنين حالتى انسان با يك ديد غلط ديگران را دشمن خود مى بيند حتى
انتقادات صحيح را دال بر مخالفت و دشمنى افراد با خود مى داند و اين
حالت است كه زمينه را براى پيدايش سوء خلق فراهم مى كند. البته يكى از
انگيزه هاى ترس و جبن احساس كمبود و ضعف است و معمولا افرادى كه به حس
خود كم بينى دچارند ، به اين عارضه مبتلا هستند. گاهى بعضى از بد خلقى
ها همان خلاف عفت است كه نام آن شره مى باشد. حسن خلق اقتضا مى كند
انسان عفيف باشد عفت لازمه حسن خلق است ، اگر عفت نباشد رابطه صحيح
انسانها با يكديگر جاى خود را به رابطه غير مشروع مى دهد. بدخلقى اگر
به تهمت و غيبت و فحاشى و هتك حرمت بينجامد اين شره و ضد عفت است . پس
لازمه حسن خلق عفت است . از طرف ديگر لازمه حسن خلق عدالت است . عدم
حسن خلق مساوى با ظلم است زيرا مردم بر ما حق حسن معاشرت دارند و ما
شرعا و قانونا موظف به برخورد صحيح با مردم هستيم . عدالت اجتماعى در
بعد معاشرت هاى عمومى اقتضا مى كند كه ما با مردم صحيحح برخورد كنيم .
بدگوئى به مردم ضد عدالت و ظلم است . نگاه بد به مردم و ترشروئى كردن
به آنها ظلم است . اگر كسى عادل باشد قطعا داراى اخلاق خوش است . لذا
مى بينيم در بسيارى از روايات از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمه
عليه السلام آمده است در معاشرتها بايد خوش خلق بود و بايد با مردم
خوشروئى نمود. اميرمومنان على عليه السلام مى فرمايد :
ليجتمع فى قلبك الا فتقار الى الناس و الاستغناء
عنهم فليكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك و يكون استغناء
عنهم فى نزاة عرضك بقاء عزك .
(40)
بايد در قلب تو دو چيز جمع شود يكى افتقار و نياز به مردم و ديگرى بى
نيازى از آنها. نياز تو به مردم بايد در نرمى كلام و خشروئيت ظاهر و بى
نيازى تو از مردم در محفوظ بودن آبرو و باقى ماندن عزتت . مى بينم كه
حضرت امير عليه السلام مى فرمايد آنچنان در برخورد با مردم سخن بگو و
خوشروئى بنما كه گوئى به آنها نيازمند و به آنها بدهكارى . عدالت مقتضى
تواضع ، و فروتنى مقتضى حسن خلق است .
دورى از افراط و تفريط
در خوش خلقى افراط و تفريط غلط است و حد اعتدال خوب است . افراط
و تفريط هر دو موجب به بار آمدن توالى فاسده مى شوند. كسى كه از حسن
خلق برخوردار نيست ، توالى فاسده بد خلقى او روشن است و به آن اشاره شد
و كسى هم كه زياد از حد خوش خلق باشد ، زمينه را براى سوء استفاده
افرادى ناآگاه فراهم مى كند. اگر انسان تشخيص داد از حسن خلق او سوء
استفاده مى شود يا حسن خلق او را دليل بر ضعف او مى گيرند و به تمرد و
بى نظمى مى پردازند، اينجا بايد قاطعيت لازم در كار باشد. البته نبايد
انسان ، حسن خلق را بجائى برساند كه اين گونه شبهات پديد بيايد و يا
زمينه براى سوء استفاده افراد فراهم شود. بنابراين براى وجود حسن خلق
وجود اين 4 ركن لازم است حكمت ، عفت ، شجاعت و عدالت . كسى كه داراى
اين چهار خصلت نباشد اگر هم حسن خلقى از خود نشان دهد مجازى است . مثل
كودكى كه بخواهد خود را به بزرگسالان شبيه كند و كارهاى آنان را تقليد
نمايد.
محافظت و مداومت در اخلاق
نيك
نكته مهم اين است كه انسان ، خوش برخوردى را ادامه دهد و دقت
كند كه اين حالت نيك را از دست ندهد اگر كسى در 100 برخورد با ديگرى
صبر و حوصله داشته بخرج بدهد و با خوش برخوردى پاسخگوى مردم باشد ولى
در يك برخورد برخلاف اين عمل كند، همين ترشروئى اثر آن 100 برخورد خوب
را از بين مى برد. پس اهميت در آن است كه انسان اين برخورد نيك را
ادامه دهد و آن را ترك نكند. انسان بايد روحش از امراض جهل و ظلم و
شره و جبن دور باشد و طبيب نفوس (اسلام ) او را مداوا كرده باشد تا حسن
خلق در او به صورت ملكه درآيد. از همين رهگذر است كه پيامبر اسلام صلى
اللّه عليه و آله به خوش اخلاق بودن ستايش شده است
لو كانت غليظ القلب لا انفضوا من حولك
جالينوس طبيب در نامه اى به حضرت عيسى عليه السلام مى نويسند: من طبيب
الا بدان الى طبيب النفوس از پزشك بدنها به پزشك نفوس و روحها. آرى نبى
اكرم صلى اللّه عليه و آله طبيب نفوس است و اسوه اخلاق حسنه .
راه محافظت از اخلاق
حميده
براى مداومت و حفظ اخلاق حميده در انسان راهكارهاى ذيل توصيه مى
شود:
1 - دورى از مصاحبت و همنشينى با افرادى كه شروراند و از حسن خلق برى
هستند.
كمال همنشين در من اثر كرد
|
وگرنه من همان خاكم كه هستم
|
2 - مواظبت دائمى در انجام و افعال خير.
3 - تاديب نفس در صورتى كه احيانا خلاف حسن خلق از آن سر زد.
4 - احتراز از هر چيزى كه محرك قوه شهويه و غضبيه و سبعيه است با كنترل
گوش و چشم و اعضائى كه محرك شهوت و يا غضب و يا سبوعيت مى شود.
5 - احتراز از خود فريبى و احتراز از حمل بر صحت كردن اعمال زشت خود،
چه آنكه حب الشيئى يعمى و يصم و بغض الشيئى يعمى و يصم دوستى و دشمنى
هر چيز انسان را نسبت به آن كر و كور مى كند.
برخى روايات در مدح حسن
خلق و مذمت بد خلقى
1 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله
: سوء الخلق ذنب لايغفر
(41) پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمود
بدخلقى گناهى است كه بخشيده نمى شود.
2 - قال الصادق عليه السلام :
من ساء خلقه عذب
نفسه
(42) امام صادق عليه السلام فرمود هر كس بد خلقى كند
نفس خود را عذاب نموده است .
3 -
الخلق السيى ء يفسد العمل كما يفسد الخل
العسل
(43) بد خلقى عمل نيك انسان را از بين مى برد همچنانكه
سركه عسل را فاسد مى نمايد.
4 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : حسن
الخلق خلق اللّه الاعظم
(44) پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمود
اخلاق نيك خلقت بزرگ خداوند است .
5 - به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله عرض شد
اى المومنين افضلهم ايمانا كداميك از
مومنين از نظر ايمان از ديگران افضل و برتر مى باشند آن حضرت فرمود
احسنهم خلقا
(45) آن دسته كه اخلاق نيك داشته باشند.
6 - هم چنين آمده حضرت فرمودند:
ان احبكم الى
اقربكم منى مجلسا يوم القيام احسنكم خلقا به درستى دوست داشتنى
ترين شما نزد من و نزديكترين شما به من در روز قيامت كسى است كه خوش
خلق ترين شما باشد.
7 - امام باقر عليه السلام فرمود:
ان اكمل
المومنين ايمانا احسنهم خلقا
(46) به درستى كه كامل ترين افراد مومن از نظر ايمان
كسى است كه خلق او نيكوتر باشد. در مدح خلق همين بس كه خداى متعال جل
جلاله و عم نواله و عظم شانه ، نبى خود و حبيب خود و رسول خدا منجى
عالم بشريت پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله را به اين صفت
مورد ستايش قرار داده است .
انك لعلى خلق عظيم
(47) بدرستى كه تو داراى يك خلق نيك عظيم و بزرگ هستى .
6 - دورى از غرور و خود باختگى
يكى ديگر از عوامل پيشرفت مديريت عدم خودباختگى و دورى از غرور
است بعضى از افراد در طول زندگى دچار غرور مى شوند و بعضى از
استعدادهاى ذاتى خود غافلند و فراموش مى كنند چه كسى هستند و چه
توانائى هايى دارند كه اين هر دو آفت است .
هم خود باختگى و هم غرور هر دو آفت هستند. غرور گاهى در حد عجب است ،
يعنى انسان خود بزرگ بين و از خود راضى مى شود و گاهى انسان را به تكبر
مى كشاند يعنى انسان خود را در قياس با ديگران برتر و بالاتر مى داند.
فرق عجب و تكبر هم در اين است كه تكبر، بزرگ دانستن خود در قياس با
ديگران است و غرور آن است كه آدمى خود را به خاطر وجود كمالاتى كه دارد
بزرگ بشمرد. البته گاهى پيش مى آيد كه كمالاتى را انسان در خود موجود
مى بيند، ولى اين جز خيال خود انسان نمى باشد و كمال يا كمالاتى در
عالم خارج از خيال وجود ندارد و صرفا شخص ، تصور كمالاتى را در وجود
خودش مى نمايد و آنگاه بر اساس آن كمالات وهمى و خيالى مغرور مى شوند.
گاهى نيز ممكن است كمالاتى هم موجود باشد و بر اساس آن شخص مغرور گردد.
و بنابراين بايد دانست كه به رخ كشيدن كمالات و نعمات به رخ ديگران از
آثار عجب و غرور است . پس بنابر آنچه گفته شد مغرور كسى است كه به خود
ببالد و از خود راضى و شاد باشد.
انگيزه هاى عجب و غرور
اغلب انگيزه هاى غرور از اين چند حالت خارج نيست . وجود عبادت ،
علم ، شجاعت ، سخاوت ، و امثال اين صفات . گاهى هم عجب و غرور به
انگيزه حسب و نسب و گاهى به سبب زيبائى و جمال و گاهى به خاطر وجود مال
و يا قدرت و قوت يا دارا بودن زيركى ، فتانت و ذكاوت است . كه هر كدام
از اينها باشد بالاخره نتيجه اش وجود غرور است و غرور هم مدير را نابود
مى كند شخص مدير ولو در بعد مديريت محدود، بايد غرور را از خود دور
كند.
راه دورى از غرور
الف : اگر انگيزه غرور و عجب در شخص ، عبادت است بايد بداند
دستور خداوند نسبت به انجام عبادات واجب و مستحب ، به خاطر اين است كه
انسان ، خاكسارى بيشترى پيدا مى كند و خود را بيشتر نزد معبود خود كوچك
بشمارد. تا اين موضوع موجب شود صفت تواضع در انسان زنده شود. پس عابدى
كه غرور او را بگيرد عبادتش هم عبادت نيست .
ب : اگر انگيزه غرور و عجب ، وجود علم در شخص است ، بايد توجه كند اولا
و فوق كل ذى علم عليم
(48) خداوند مى فرمايد: بالا دست و برتر از هر دانشمندى
دانشمند ديگرى است و ثانيا
ما اوتيتم من العلم
الا قليلا
(49) ما به شما علم عطا نكرديم مگر اندكى . و از طرفى
علم براى اينست كه انسان به راه راست هدايت شود، خداوند در فلسفه بعثت
پيامبر مى فرمايد:
هو الذى بعث فى الاميين رسولا
منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا
من قبل لفى ضلال مبين
(50) خداوند پيامبرى را از ميان مردم امى برگزيد
تا بخواند بر مردم آيات خدا را و تزكيه كند مردم را و تعليم دهد آنها
را به كتاب و حكمت و اگر چه قبلا در گمراهى آشكار بودند. در اين آيه
شريفه ، خداوند علم را وسيله هدايت معرفى فرموده است و شكى هم نيست كه
غرور، ضلالت است و اگر علم غرور بياورد، يعنى بجاى هدايت ضلالت آورده
است . از طرف ديگر علم اگر موجب عمل نباشد بى فايده است (عالم بى عمل
به چه ماند به زنبور بى عسل )
مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوا كمثل
الحمار يحمل اسفارا
(51)
چو عملت هست خدمت كن كه زشت آيد بر
دانا
|
گرفته چينيان احرام و مكى مانده در
بطحى
|
ج : اگر انگيزه غرور آنها فاميلى هاى سببى و يا نسبى او است بايد توجه
داشته باشند كه :
يا به قول شاعر عرب كه مى گويد:
انا ابن نفسى و كنيتى ادبى
|
ان الفتى من يقول هاانا ذا
|
ليس الفتى من يقول كان ابى
|
كه ترجمه آن چنين است من پسر خودم هستم و فاميل و كنيه من ادب من است
حال از عجم باشم و يا از عرب (فرقى ندارد) بدرستى كه جوانمرد كسى است
كه بگويد من اين چنين هستم . جوانمرد كسى نيست كه بگويد پدرم چنان بود
و بالاخره اين مسئله واضحى است كه كسى نبايد به خاطر اينكه پدرش يا
بستگان ديگر نسبى و يا سببى او داراى كمالات هستند مغرور شوند.
د: اگر انگيزه عجب و غرور مال ، جمال ، قدرت و يا هوش است بايد شخص
توجه كند كه اينها همه فانى است .
بر مال و جمال خويشتن غره مشو
|
كان را به شبى برند و اين را به تبى
|
انسان بايد به فانى بودن خود توجه كند داشته باشد و بداند عاقبت اگر به
مرگ طبيعى بميرد كه بازگشت او به خاك است . اگر هم به اشكال ديگر بميرد
كه تازه معلوم نيست او را حتى به خاك هم بسپارند .
و يا به قول شاعر ديگر:
زدم تيشه يك روز بر تل خاك
|
كه زنهار گر مردى آهسته تر
|
كه چشم است و روى و بناگوش و سر
|
بر اين خاك چندين صبا بگذرد
|
كه هر ذره از او بجائى برد
|
هر قدمى چشم ملك زاده ايست
|
انسان بايد توجه كند كه در درگاه خداوند بزرگ خود فروشى ، خريدار
ندارد.
در راه او شكسته دلى مى خرند و بس
|
بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است
|
و بالاخره بطور اجمال راه مبارزه با غرور عبارت است از:
1 - توجه به خداوند و عظمت او و توجه به ذلت و خوارى خود و يادآورى
آيات قرآنى كه دال بر ضعف انسان است .
2 - آگاهى از آنچه موجب غرور در آدمى شده ، و رفع انگيزه هاى غرور به
تفصيلى كه بيان شد .
چند منى اى دو سه من استخوان
|
پيشتر از تو دگران بوده اند
|
حاصل آن جاه ببين تا چه بود
|
سود بد اما به زيان شد چه سود
|
اين نشاط است كز آن خوشدلى
|
غافلى از خود كه ز خود غافلى
|
با توجه به آنچه گفته شد روشن گشت كه غرور آفت خانمان سوز مديريت است .
ولى بايد دانست كه از آن طرف خودباختگى در برابر مسائل و مشكلات هم آفت
است . نه افراط و نه تفريط، بلكه حد وسط را بايد در پيش گرفت . نه غرور
و نه خودباختگى ، بلكه اعتدال كه همان تواضع مى باشد كارساز است . پس
معلوم شد وجود خودباختگى در انسان ايجاد حس خود كمتر بينى مى كند و در
نهايت به ضعف انسان مدير مى انجامد.
روايتى در مورد غرور و
عجب
1 -
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله
: قال اللّه تعالى عز و جل يا داود بشر المذنبين و انذر الصديقين قال :
كيف ابشر المذنبين و انذر الصديقين . قال بشر المذنبين انى اقبل التوبة
و اعفو عن الذنب و انذر الصديقين الا يعجبوا باعمالهم
(52) پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله فرمود خداوند
خطاب به حضرت داود عليه السلام بيان فرموده است اى داود بشارت بده به
گناهكاران و بيم بده به راستگويان و صديقين و پاكان حضرت داود عليه
السلام عرضه داشت خدايا چگونه بشارت دهم گناهكاران را و بترسانم صديقين
را. خداوند خطاب كرد بشارت بده گناهكاران را به اينكه من توبه آنان را
قبول مى كنم و از گناهكاران آنها در مى گذرم و بترسان و بيم بده صديقين
را از اينكه مغرور شوند و عجب آنها را فرا بگيرد بخاطر اعمالى كه انجام
مى دهند.
فانه ليس عبد و انصبه للحساب الا هلك
. به درستى نيست هيچ بنده اى كه او را براى حساب (محاسبه دقيق
الهى در روز قيامت ) وادارند مگر كه او هلاك شود. پس بايد توجه داشت
موفقيتها، پيروزيها و ظفرها ما را مغرور نكند. به پيامبر عظيم الشان
اسلام صلى اللّه عليه و آله بعد از فتح مكه وحى نازل شد كه
اذا جاء نصر اللّه و الفتح و رايت الناس يدخلون
فى دين اللّه افواجا فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا .
هنگامى كه نصر و غلبه الهى آمد و ديدى كه مردم گروه گروه به دين خدا مى
گروند پس (مغرور نشو بلكه ) حمد و سپاس بگوى خداوند را و استغفار كن
او را كه بدرستى او بخشاينده است .
7 - وقار و هيبت
يكى ديگر از عوامل پيشرفت در مديريت ، داشتن وقار و هيبت است .
وقار و هيبت براى هر مدير لازم است . چه آنكه اين صفت انسان را سنگين ،
موقر، وزين و محترم مى سازد. وقار يك حالتى در وجود انسان است كه او از
هر كار سبك و بى مايه اعم از گفتار و يا در بعد افعال و يا حركت دور مى
سازد. درست به همين دليل است كه افرادى را كه گرد شوخيهاى بى جا و ركيك
و اعمال سبك نمى گردند به آنها موقر مى گويند. هيبت هم ، به معنى عظمت
و بزرگى است . پس زمانى كه گفته مى شود مدير بايد هيبت داشته باشد.
البته نه اينكه تصور شود هيبت داشتن به اين معنى است كه ديگران از او
ترس و هراس داشته باشند و به محض ديدن او بيمناك شده و لرزه به بدن
آنها بيفتد. بلكه وقار و هيبت وزنه و سنگينى و عظمت به انسان مى دهد و
افراد در مواجه با انسان موقرانه و محترمانه برخورد مى كنند. مديرى كه
وقار و هيبت وزنه و سنگينى و عظمت به انسان مى دهد و افراد در مواجهه
با انسان موقرانه و محترمانه برخورد مى كنند. مديرى كه وقار و هيبت
داشت مردم در برخورد با او به اقوال و حركات او و نيز به پيمان او
اهميت مى دهند. حضور او در مجالس موثر مى شود و بالاخره روى او حساب مى
كنند، تشويقات و تنبيهات او موثر واقع مى شود و بسيارى فوائد ديگر را
در بر دارد. اما مهم اين است كه مدير به خاطر به دست آوردن وقار و هيبت
تا پرتگاه تكبر كشيده نشود و در دره خودخواهى سقوط ننمايد. در قرآن
مجيد، آياتى در خصوص تكبر وجود دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره
مى كنيم .
برخى آيات مربوط به مذمت
تكبر
1 - كذلك يطبع اللّه على كل قلب متكبر
جبار
(53) اينچنين خداوند طبع مى زند بر هر قلب متكبر جبارى
(طبع به معنى پايان است . دو واژه در اين زمينه در قرآن مجيد استفاده
شده يكى طبع و يكى ختم . در زمانهاى سابق كه وسيله هاى امروزى براى
نوشتن نبود و مردم روى پوست حيوانات و غيره مى نوشتند آخر نامه كه
امضاء مى كردند و بعد از امضاء ديگر چيزى نوشته نمى شد اين را ختم مى
گفته اند و زمانى كه نامه را مى پيچيدند و مهر و موم مى كردند اين را
طبع مى گفتند كه طبع مرحله پايان قطعى كار تلقى مى شد.)
2 - ساصرف عن آياتى الذين تتكبرون فى الارض
(54) به زودى مى گردانم از نشانه هايم كسانى را كه تكبر
مى ورزند در زمين .
3 - ادخلو ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى
المتكبرين
(55) داخل شويد درهاى جهنم را براى هميشه در آن باشيد و
چه بد است مقام و جايگاه تكبر كنندگان .
4 - فالذين لا يومن بالاخرة قلوبهم منكرة و هم
مستكبرون
(56) پس كسانى كه ايمان نمى آورند به آخرت قلبهاى ايشان
انكار كننده است و اينها مستكبر هستند.
5 - ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم
داخرين
(57) بدرستى كسانى كه تكبر ورزند و سركشى كنند از عبادت
من ، به زودى داخل شوند جهنم را در حال ذلت و خوارى .
6 - ان فى صدور هم الاكبر و ما هم ببالغيه
(58) نيست در سينه هاى ايشان كبر و بزرگى كه به آن
نخواهند رسيد. ديديم كه چگونه خداوند در اين آيات شريفه تكبر را سرزنش
مى كند.
برخى روايات در مورد مذمت
تكبر
1 - در كتاب كافى در باب كبر از امام باقر عليه السلام يا صادق
عليه السلام نقل كرده ( با تعبير عن احد الصادقين ) اما در بعضى ديگر
از كتب روايى از قول پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه
فرمودند:
لا يدخل الجنة من كان فى قلبه حبة من
خردل من كبر
(59) داخل بهشت نمى شود كسى كه در قلب او مثقال حبه اى
از خردلى از تكبر باشد.
2 - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله :
ثلاثة لا يكلمهم اللّه و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم
عذاب اليم شيخ زان و ملك جبار و مقل مختال
(60) پيامبر عظيم الشان اسلام صلى اللّه عليه و
آله فرمود سه دسته اند كه خداوند روز قيامت با ايشان سخن نمى گويد و به
سوى آنها نمى نگرد و ايشان را پاك نمى گرداند و براى آنها عذابى دردناك
است (و آن سه دسته عبارتند از) پيرمرد زناكار و پادشاه ستمگر ( حكمران
ستمگر) و شخص متكبر
3 - و لما حضرت نوحا
الوفاة دعا ابنيه فقال انى آمركما باثنين و انها عن اثنين . انها كما
عن الشرك و الكبر و آمركما بلا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده
(61) . زمانى كه حضرت نوح در حين وفات بوده
فرزندانش را فرا خواند و به آنها گفت شما را به دو چيز امر و از دو چيز
نهى مى كنم و اما نهى مى كنم شما را از شرك ورزيدن و تكبر نمودن و امر
مى كنم شما را به لا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده (امر مى كنم
شما را به گفتن اينها و يا توجه به اينها)
انواع تفكر
تكبر انواعى دارد:
1 - تكبر بر خداوند:
ان الذين يتكبرون عن عبادتى
سيدخلون جهنم داخرين كسانى كه از عبادت من تكبر مى نمايند به
زودى با ذلت و خوارى داخل دوزخ خواهند شد
(62)
2 - تكبر بر رسولان خداوند
ان انتم الا بشر
مثلنا (از قول متكبران خطاب به پيامبران ) شما چيزى جز انسانهاى
مثل ما نيستيد
(63)
3 - تكبر بر بندگان خدا كه مراد از بحث ما در اين مسئله مديريت بيشتر
اين بعد از تكبر است . زيرا در بين مسلمانان نوعا دو قسم ديگر از تكبر
كه ذكر شد وجود ندارد.
پس معلوم شد تكبر تا چه حد براى مدير مضر است . خلاصه اينكه باعث مى
شود مردم نسبت به متكبر بدبين باشند و از او تنفر داشته باشند. تكبر
موجب خود بزرگتر بينى و تحكم بر مردم مى شود و توالى فاسده بسيارى به
بار مى آورد. از طرفى نبايد فراموش كرد كه بى تكبر بودن با از دست دادن
وقار و هيبت فرق مى كند و هيچ منافاتى بين وجود هيبت و وقار و عدم وجود
تكبر نيست . اسلام دين اعتدال است ، افراط و تفريط را نمى پذيرد.
مسوغات تكبر
حال كه بحث تا اينجا كشيده شد خوب است مواردى را كه تكبر كردن
شرعا جايز است را نيز بيان كنيم . در چند مورد تكبر شرعا جايز است .
يكى تكبر زن نامحرم در مقابل مرد نامحرم و ديگرى تكبر در مقابل متكبر و
براى شكستن تكبر او و ديگرى تكبر در مقابل كفار بالاخص در ميادين نبرد.
البته فلسفه تسويغ اين مورد احتياج به توضيح دارد به لحاظ جلوگيرى از
اطاله بحث از بيان آن خوددارى مى نمائيم .
8 - دورى از خودستايى و خودخواهى
در اينجا به بحث در مورد عاملى ديگر از عوامل پيشرفت مديريت مى
پردازيم . اين عامل عبارت است از عامل عدم خود ستائى و دورى از
خودخواهى . خودخواهى و خودستائى از جمله عواملى است كه باعث مى شود
افراد از اطراف انسان پراكنده شوند و كسى حاضر به همكارى با انسان
نشود. اصولا مردم از افراد خودخواه و خودپسند متنفرند و طبعا كسانى را
دوست دارند كه بيشتر كار مى كنند و كمتر سخن مى گويند. لذاست كه مى
بينيم مردم از افرادى كه از خود تعريف مى كنند ولو افراد پركارى هم
باشند خوششان نمى آيد. تجربه نشان داده كه اگر شخصى پركار به تعريف از
خودش نپردازد، مردم او را ستايش مى كنند. ولى اگر همين فرد خودش نيز به
تعريف از خودش بپردازد تعريف و ستايش مردم متوقف مى گردد و به او
اعتنائى نمى شود. البته خودستائى به طرق گوناگونى ممكن است صورت گيرد و
منحصر به تصريح از طريق زبان نيست . بلكه گاهى ممكن است شخصى با نگارش
و يا ايماء و اشاره و يا كنايه زدن و امثال اينها خودستائى كند، مثل
كسى كه در حين كار كردن قيافه بگيرد يا در حين راه رفتن فخر بفروشد.
اين نكته هم قابل ذكر و قابل توجه است كه بعضى افراد از راه منفى به
خودستائى مى پردازند. مثلا وقتى مى خواهند خود را خيلى با سواد معرفى
كند مى گويد افرادى مثل من بى سواد، چه بايد بكنند. يا مى خواهى از
شجاعت خود دم بزند مى گويد آدمهايى مثل من كه ترسو هستند وضعشان بهتر
از اين هم نمى شود .
خود ستائى از خود خواهى انسان سرچشمه مى گيرد و خودخواهى هم همان صفتى
است كه همه مردم از آن تنفر دارند به اين معنى كه مردم از فرد خود خواه
متنفر هستند و جالب اينجاست يك مدير خود خواه در حالى انتظار همكارى از
ديگران را دارد كه همه از او متنفرند.
اصولا زشت است انسان نقاط قوت خود را چه براى خود و چه براى ديگران
متذكر شود. زيرا اين همان عجب و غرور است . عجب هم صفتى است كه در
قباحت و زشتى آن سخن بسيار گفته شده است و ما هم در همين مباحث تفصيلا
در مورد عجب مطالبى بيان داشتيم كه مراجعه به آن مطالب براى يادآورى
بالاخص توجه به مطالب مذكور در اين بحث بى فايده نيست .مخصوصا آيات و
روايات مربوط به عجب و غرور را كه در همان مبحث مورد اشاره واقع شده
مورد توجه خاص قرار دهيد .
9 - دور انديشى و مراقبت
دور انديشى و داشتن دقت و مراقبت شديد دو عامل ديگر از عوامل
پيشرفت مديريت است . دور انديشى به اين معنى است كه مدير حال را ننگرد
بلكه نتايج آتى كار را بنگرد. اگر شخص مدير نگاهش به حال باشد و آينده
را نبيند قطعا دير يا زود شكست مى خورد. مثلا يك تاجرى كه رونق جنسى را
در بازار مى بيند و مرغوبيت آن را و مشتريهاى زياد آن را مى بيند، اگر
فقط حال را بنگرد و از اين كالا مقدار زيادى خريدارى كند، در حين فروش
خواهد ديد از آن مرغوبيت و آن استقبال مشتريها خبرى نيست و متحمل
ورشكستگى فاحشى خواهد شد. اين شكست به علت عدم دورانديشى اين بازرگان و
تاجر است . چرا كه جوانب امر را مورد رسيدگى و دقت قرار نداده است .
توجه نكرده اين مرغوبيت فصلى است يا نه . آيا وضع خاصى باعث كمبود اين
جنس و مرغوبيت آن شده يا نه . آيا اين نوع جنس در زمان آتى به بازار
فروش عرضه خواهد شد يا نه . البته اين يك مثال و موردى از نمونه هاى
متعدد در اين باب بود .ولى در تمام حركات و جريانات و مسائلى كه آدمى
با آن دست به گريبان است مسئله به همين شكل است و اين قاعده كلى حاكم
است . يعنى دور انديشى و توجه به جوانب امر موجب موفقيت و عدم
دورانديشى و توجه به جوانب امر موجب موفقيت و عدم دور انديشى و توجه به
جوانب امر موجب موفقيت و عدم دورانديشى و عدم توجه به جوانب مسئله موجب
شكست است . در دوستى ها دشمنى ها رفت و آمدها مجالست ها، ايجاد رابطه
ها، قطع رابطه ها، محبت ها، كدورت ها، مكالمه ها، برخوردها و....
همينطور است . بايد در تمام اين موارد و امثال اينها آينده نگر بود. و
به توالى بعدى آن عمل يا گفتار توجه داشت ، جوانب امر را سنجيد و بى
گدار به آب نزد. بى گدار به آب زدن كارى است كه نتيجه اش از اول پيداست
. از طرفى همانطور كه گفته شد مدير بايد هميشه و در همه حال شديدا
مراقب باشد و هيچ مسئله اى را خرد و كلان را از نظر دور ندارد. توجه
كند كه در اطراف او چه مى گذرد همسايه او كيست و همكار او كيست مغازه
دار محل چه كسى است ، دوستان او چه كسانى هستند؟ و بالاخره از اين نقطه
ها شروع و به نقطه بالاتر و بالاتر برسد. مدير بايد همه چيز را در نظر
بگيرد و از هيچ چيز غافل نباشد، تا بتواند از هر لحظه اى حتى از
كوچكترين فرصت براى پيشرفت كار بهره بگيرد و سود ببرد. مدير غافل ،
كارى از پيش نخواهد برد و بر مشكلات چيره نمى شود. غفلت به معنى عدم
آگاهى است و آگاهى يك ضلع مثلثى است كه در مديريت شرط است . (مثلث هدف
، آگاهى و برنامه ريزى اين سه ركن در مديريت شرط است .) هر يك از اضلاع
اين مثلث نباشد مدير ساقط مى شود. غفلت از مسائل به معنى عدم آگاهى ،
فقدان ضلعى از اضلاع ثلاثه مثلث اركان مديريت است . اين بديهى است كه
هر فرد معمولا مشكلاتى دارد، دشمنانى دارد و بايد براى مقابله با
مشكلات براى رام كردن و يا سركوب كردن دشمنان مراقب باشد. نيروهاى دشمن
را شناسائى كند. نيروهاى وفادار را بشناسد. در تضعيف دشمن و تقويت دوست
كوشا باشد. اينها با غفلت و عدم مراقبت ممكن نيست . در زندگى لحظه هايى
پيش مى آيد كه افراد هوشيار و مراقب به بهترين وجه از آن لحظه ها سود
مى جويند و افراد غافل عمرى را در حسرت از دست دادن آن لحظه هاى طلائى
مى سوزند. بنابراين مدير بايد داراى اين دو خصلت باشد.
1 - آينده نگرى و دور انديشى .
2 - دقت و مراقبت شديد در كارها.
در روايتى كه به حضرت امام صادق عليه السلام نسبت داده شده كه آن حضرت
فرموده اند:
الا ان فى ايام دهركم نفحات الا
فتعرضوا لها
(64)
10 - ترجيح رضايت الهى
در بحث مديريت اسلامى عوامل پيشرفت را برشمرديم . جمله اين
عوامل ترجيح رضايت الهى در كارهاست كه بايد مورد توجه قرار بگيرد. يكى
از حساسترين و مهمترين عوامل پيشرفت مديريت همين عامل اساسى و مهم است
. مد نظر داشتن خداوند در كارها و جلب رضايت او. ما در كارها از خداوند
استمداد مى خواهيم و نياز به استعانت از او داريم ، در حالى كه عبادت
او مقدم بر استعانت از او مى باشد چه آنكه اياك نعبد و اياك نستعين .
فقط و فقط تو را مى پرستيم (رضايت تو را جلب مى كنيم و فقط براى تحصيل
رضايت تو اهميت قائل مى شويم .) و سپس فقط از تو استمداد مى جوئيم .
آدمى بايد فقط در راه خدا قدم بردارد و از راهها و طرق مختلف ديگر
پرهيز كند.
ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا
تتبعو السبيل فتفرق بكم عن سيبله
(65) بدرستى اين راه مستقيم من است از اين راه مستقيم
تبعيت كنيد. و از طرفى وقتى كار براى خدا و تحصيل رضاى او شد قطعا
خداوند هم به پيشرفت آن كار كمك مى كند. معروف است كه
ما كان للله ينموا آنچه براى خدا باشد
رشد مى كند.
راه تحصيل رضايت خداوند
راه عمده اى كه مى تواند ما را به تحصيل رضاى خداوند برساند
عبارت است از راضى بودن از خدا اگر مى خواهيم خدا از ما راضى باشد بايد
ما از خدا راضى باشيم . راضى به تمام امور، تمام قضاها و قدرها در امور
مالى و مادى و غيره بقول شاعر عرب كه مى گويد.
راضى شدم به آنچه خدا قسمت من نموده است و كارهاى خودم را به خدا تفويض
كردم . همچنانكه خداوند در گذشته احسان نموده است در آينده نيز احسان
خواهد نمود.
در قرآن هم به رضايت خالق و مخلوق از همديگر اشاره شده است . آنجا كه
مى فرمايد:
رضى اللّه عنهم و رضوا عنه
روايتى است از قول امام صادق عليه السلام كه فرموده اند :
ان اللّه بعدله و حكمة و علمه جعل الروح و الفرح
فى اليقين و الرضا عن اللّه تعالى و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط
(66) به درستى خداوند به عدل و حكمتش و علمش روح و فرح
را در يقين و رضاى از خداوند قرار داد و غم و درد را نيز در شك و سخط
به خداوند مقرر فرمود.
و نيز همان حضرت فرمودند:
اعلم الناس بااللّه
ارضاهم بقضاء اللّه
(67) داناترين مردم نسبت به خداوند راضى ترين
آنها به قضاء الهى است . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من اللّه ذالك
هو الفوز العظيم
(68) و مساكن نيكو در بهشتهاى دائم و رضايت از خدا
بزرگتر است و اين است كه رستگارى بزرگ مى باشد.
از طرفى خداوند راضى شدن به حيات دنيوى را مذمت مى كند و مى فرمايد:
و رضوا باالحياة الدنيا و اطمانوا بها
(69) و راضى شدند به زندگى دنيوى و به همان اطمينان
پيدا كردند.
و نيز خداوند مى فرمايد:
رضوا بان يكونوا مع
الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون
(70) و راضى شدند به اينكه با بازماندگان باشند و مهر
زده شد بر قلبهاى اينان و اينها نمى فهمند ( قلب به معناى مصطلح در علم
پزشكى مراد نيست ، بلكه منظور از قلب ، فهم و درك است ) پس بنابراين
اگر انسان از خدا راضى شد، خداوند هم از او راضى مى گردد. لازمه كسب
رضايت الهى توجه به اوست كه كعبه آمال است . بايد رضايت خداوند را بر
امور ديگر ترجيح داد و آن را مهم دانست . بلكه مى توان گفت در مقابل
رضايت الهى چيز مهمى نيست تا تحصيل رضايت خالق را بر مخلوق ترجيح داد
از اولياء اللّه مى شود. و آن وقت
الا ان اولياء
اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
(71) هان به درستى دوستان خدا ترسى بر آنها نيست و حزنى
ندارند.
خلاصه مطالبى كه بيان شد اينست كه مديريت در همه ابعاد و سطوح بايد
لزوما با ترجيح رضايت الهى پيشرفت كند و زمانى رضايت خداوند تحصيل مى
گردد كه انسان از خدا راضى باشد و راه اينكه انسان از خدا راضى باشد،
توكل و اعتماد به او و رضايت و قضاء الهى است و نتيجه نهائى اينكه خلق
را بر خالق مقدم كردن و رضاى خود را به رضاى خدا برترى بخشيدن ، مدير
را به شكست و سقوط قطعى مى كشاند.
11 - عدم خود فريبى ، بازگشت از خطاها، كم توقعى
در اين مبحث به سه عامل مهم از عوامل پيشرفت مديريت خواهيم
پرداخت . عامل اول عدم خود فريبى ، عامل دوم بازگشت از خطاها و عامل
سوم نداشتن توقع بيش از حد.
دورى از خودفريبى
خودفريبى داراى انواعى است كه ذيلا بيان مى شود:
1 - خود فريبى كه عامل آن تعريف و ستايش ديگران است .
2 - خود فريبى كه عامل آن تقبيح و مذمت ديگران است .
3 - خود فريبى كه عامل آن تحريكات ديگران باشد
4 - خود فريبى كه عامل آن هواهاى نفسانى است .
5 - خود فريبى كه عامل آن توجيهات غلط خود ساخته است .
هر كسى در زندگى نقاط قوت و نقاط ضعفى دارد. در اينجا نكته مهم اين است
كه نقاط ضعف نبايد آدمى را از فعاليت و كوشش باز دارد و نقاط قوت نبايد
انسان را بفريبد. در ميان انسانهايى كه با ما زندگى مى كنند افرادى
هستند كه عادتشان به تعريف كردن و بزرگ جلوه دادن نقاط قوت ديگران است
. اگر انسان به اين تعريفها و تمجيدها ترتيب اثر دهد و فريب اين
موضوعات را بخورد و از خدا غافل شود اين مساوى با شكست اوست . لذا مى
بينيم خداوند عز و جل بعد از فتح عظيم مكه به پيامبر عظيم الشان اسلام
صلى اللّه عليه و آله خطاب مى كند
فسبح بحمد ربك
و استغفره انه كان توابا .
(72)
پس تسبيح گوى خداوند را و استغفار كن او را كه بدرستى او آمرزنده است .
يعنى در حين فتح و زمان ظفر و در اين موقعيت ، كه عمل بسيار مهمى انجام
داده اى طلب بخشش كن . به اين معنى كه نقاط ضعف موجود در امت اسلامى را
فراموش مكن . افرادى هستند با اين كه خودشان ، خوب خودشان را مى شناسند
تا ديگران از آنها تعريف مى كنند، اينها نيز با خود فريبى باورشان مى
آيد كلاه سر خودشان مى گذارند و به خودشان مى گويند بله اين تعاريفى كه
مى شود صحيح و به مورد و لازم است ، پس بنابراين بايد دقت داشت كه
تعريف و ستايش ديگران موجب خود فريبى ما نشود. از طرف ديگر در اين
اجتماع بزرگ انسانى افرادى مغرض و يا جاهل هستند كه كوچكترين نقطه ضعف
انسان را بزرگ جلوه مى دهند و آن را همه جا عنوان مى كنند و با هياهو و
سر و صدا شروع به بدگوئى و فعاليت سؤ مى نمايند. بايد توجه داشت اين
هياهو و سر و صداها انسان را از مسير حق جدا نسازد. چه بسا كسى مسير
خوبى را طى مى كند منتها در اين مسير دچار لغزش هم مى شود كه قابل
تدارك و جبران است . نبايد تا عده اى شروع به مذمت او نمودند دست از حق
بردارد و خود را گول بزند و با فريب خود و توجيه غلط از حق فاصله
بگيرد.
افرادى هم وجود دارند كه اجازه نمى دهند انسان در تصميم گيرى هايش راه
تعديل را داشته باشد. انسان را به كارى تشويق و ترغيب مى كنند و او را
بالاخره وادار مى كنند دست به اقدامى بزند كه نبايد مى زد. و اين
تحريكات نهايتا به آنجا مى انجامد كه انسان مى بيند كار او ثمره بسيار
بدى داشته و راه نجات هم نيست . افرادى كه بى تجربه بوده اند در طول
مدتى كه برخوردهايى با افراد گوناگون پيدا كرده اند اين تجربه تلخ را
چشيده اند. چند نفر دور آنها جمع شده اند و اظهاراتى كرده اند و ضمن
تحريك و ترغيب اين شخص ، او را وادار به عملى نموده اند. سپس بعد از
آنكه توالى فاسده آن عمل بروز كرده او را در آن ميدان ، تنها گذاشته
اند و رفته اند. لذا بايد دقت داشت تحريك ديگران موجب نشود ما از تامل
و تفكر دور بمانيم . از طرفى
ان النفس لامارة
باالسوء
(73) گاهى عامل خود فريبى ، داخلى است تشويق ها و مذمت
ها و تحريكات از عوامل خارجى خود فريبى است . هواهاى نفسانى را نمى
توان ناديده گرفت . گاهى انسان در طول زندگى در برخوردها و تصميم گيرى
ها فريب هواهاى نفسانى را مى خورد و هواهاى نفسانى بر عقل او غالب مى
گردد. در نتيجه كار پيشرفت نمى كند يا به هدف اصلى خود نمى رسد. لذا
بايد به اين موضوع نيز توجه خاص مبذول داشت . مهمتر از همه اينها
خودفريبى به معناى چهارم است ، يعنى فريب توجيهات خود ساخته را خوردن .
بسيار اتفاق مى افتد كه شخصى مى خواهد كارى انجام دهد و مى داند آن كار
خلاف است ، ليكن يك جورى آن را نزد خود توجيه مى كند و به اصطلاح عرف
مردم كلاه شرعى براى مسئله مى سازد و وجدان خود را كه به او به خاطر
تصميم خلافى كه گرفته نهيب مى زند، فريب مى دهد و اين نوع خود فريبى
آفت بس بزرگى است ، بالاخص براى يك مدير.