باب هشتم: يقين
فصل اول: فضيلت يقين
خداوند تعالى در مقام مدح مىفرمايد:
و بالاخرةهم يوقنون
(965).
و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد:
از جمله چيزهائى كه بسيار كم به شما داده شده صبر و يقين است، و هركس از اين دو بهرهمند شد برايش مهم نيست كه روزه روز و نماز شب از دستش برود
(966).
و وقتى كه آن حضرت درباره مردى كه يقينش خوب است و گناه بسيار مىكند، و مردى كه يقينش كم است ولى در عبادت كوشاست، سؤال شد: فرمود: هيچ انسانى نيست كه گناه نكند اما كسى كه غريزهاش عقل و صفتش يقين است گناهان به او ضررى نمىزنند. زيرا هر گناهى كند پشيمان مىشود و توبه و استغفار مىكند. لذا گناهانش بخشيده مىشود و برايش يك برترى مىماند كه بوسيله آن وارد بهشت مىشود
(967).
و مىفرمايد: يقين كل ايمان است
(968).
و در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: هر چيزى حدى دارد، عرض شد: فدايت شوم حد توكل چيست؟
فرمود: يقين.
عرض شد: حد يقين چيست؟
فرمود: اينكه با خدا از چيزى نترسى
(969).
و فرمود: از نشانههاى صحت يقين يك مسلمان است كه با خشم خدا مردم را راضى نكند و به خاطر آنچه خدا به او نداده آنها (مردم) را ملامت نكند، زيرا روزى با حرص حريصان بدست نمىآيد و با خوش نيامدن كسى بر نمىگردد؛ اگر كسى از رزق خود چنان فرار كند كه از مرگش فرار مىكند رزقش به او مىرسد همانطور كه مرگش مىرسد
(970).
سپس فرمود: خداوند تعالى با عدل و قسط خود راحتى را در يقين و رضا، و هم و حزن را در شك و خشم قرار داده است
(971).
منظور حضرت از جمله - و آنان را به خاطر آنچه به او نداده ملامت نكند - اين است كه از مردم به خاطر اينكه مردم با مال و امثال آن به او رسيدگى نكردهاند شكوه نكند، زيرا چيزى را كه او از مردم مىخواهد چيزى است كه خدا برايش مقدر نكرده، و روزيش نگردانده، و كسى كه اهل يقين و عرفان باشد اين معنى را درك مىكند، و مىداند كه اين چيزى است كه ذات خودش به حسب استحقاقش اقتضاء كرده، و حكمت خدا برايش ايجاب نموده است. پس كسى را به خاطرش ملامت نمىكند.
همچنين مىفرمايد: عمل پيوسته با يقين، در نزد خدا از عمل زياد بدون يقين برتر است
(972).
و مىفرمايد: على (عليه السلام) در منبر چنين فرمود: هيچ كس طعم ايمان را نمىچشد تا بداند كه هر چه به او رسيده حتماً به او مىرسيد، و آنچه به او نرسيده قرار نبوده برسد
(973).
و مىفرمايد: روزى على (عليه السلام) در كنار ديوار در حال انهدامى نشسته، بين مردم قضاوت مىكرد، كسى عرض كرد اين ديوار شكسته و مخوف است زير آن ننشين.
فرمود: نگهبان انسان اجل اوست
(974).
وقتى حضرت بلند شدند ديوار خراب شد.
حضرت هميشه از اين گونه كارها انجام مىداد و اين يقين است.
صفوان جمال مىگويد: از حضرت صادق (عليه السلام) درباره آيه شريفه:
و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهم
(975) سؤال كردم.
حضرت فرمود: آن گنج، طلا و نقره نبود بلكه چهار كلمه بود، خدائى جز من نيست، هركس به مرگ يقين داشته باشد خنده دندان نما نكند، و هركس به حساب روز قيامت يقين داشته باشد قلبش شادمان نشود، و هركس به تقدير يقين داشته باشد جز از خدا نترسد
(976).
كتاب شريف كافى اين حديث را به همين صورت نقل كرده است و احتمال دارد در نسخه بردارى چيزى از قلم افتاده باشد، يعنى همان كلمه چهارم كه در روايات ديگر ذكر خواهد شد.
باز حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد: على (عليه السلام) مىفرمود: كسى طعم ايمان را نمىچشد تا بداند آنچه به او رسيده از او نمىگذشت و آنچه از او گذشته هرگز به او نمىرسيد؛ و بداند كه نفع و ضرر به دست خداست.
سعيدبن قيس همدانى مىگويد: روزى در جنگ مردى نظرم را جلب كرد كه فقط دو تكه لباس برتن داشت، - منظور لباس معمولى است - اسب راندم تا به او رسيدم، ديدم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.
عرض كردم: يا اميرالمؤمنين در چنين جايى با اين لباس؟
فرمود: آرى اى سعيد هر بندهاى از جانب خدا يك حافظ نگهدار
(977)دارد، با او دو فرشته همراه است كه او را حفظ مىكنند تا از كوه سقوط نكند و در چاه نيفتد؛ ولى هنگامى كه قضاء نازل شود او را به حال خود مىگذارند تا هر حادثهاى برايش پيش آيد
(978).
اما رضا (عليه السلام) مىفرمايد: در گنجى كه قرآن كريم در آيه
و كان تحته كنزلهما به آن اشاره مىكند چنين نوشته بود: بسمالله الرحمن الرحيم، تعجب مىكنم از كسى كه به مرگ يقين دارد چگونه شادمان است، و تعجب مىكنم از كسى كه به قضاء و قدر يقين دارد چگونه محزون مىشود، و تعجب مىكنم از كسى كه دنيا و دگرگونى آن را مىبيند چگونه به آن اعتماد مىكند، و سزاوار است كسى كه خدا را به قوه عقل شناخته
(979). او را در قضايش متهم نكند، و در روزى دادن او را كند نشمرد
(980).
و امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: جناب قنبر غلام على (عليه السلام) حضرت را شديداً دوست مىداشت، به همين دليل چون حضرت خارج مىشد، قنبر با شمشير به دنبالش راه مىافتاد. يك شب حضرت متوجه شد قنبر به دنبالش مىآيد فرمود: براى چه آمدهاى؟
عرض كرد: آمدهام تا پشت سر شما حركت كنم.
فرمود: واى بر تو از اهل آسمان حفظم مىكنى يا از اهل زمين؟
عرض كرد: از اهل زمين.
فرمود: اهل زمين جز با اذن خدا قدرت هيچ كارى درباره من ندارند، حال برگرد. آنگاه قنبر برگشت.
در روايت است كه به امام رضا (عليه السلام) عرض شد: شما در اين شرائطى كه از شمشيرها خون مىچكد چنين سخنى مىفرمائيد؟ - ظاهراً منظور اين است كه آن حضرت در مناظرات از حق امامت و ولايت خويش دفاع مىكردند -
حضرت فرمود: خدا را بيابانى است از طلا كه آن را با ضعيفترين مخلوق خويش يعنى مورچه نگهدارى مىكند چنانكه اگر شتر خراسانى - كه يكى از قوىترين حيوانات است - آهنگ آن سرزمين كند بدان نرسد
(981).
فصل دوم: حقيقت يقين
يقين عبارت از آن است كه همه چيز را از خداى سبب ساز بدانى و به وسائط توجه نكنى، بلكه همه را مسخر امر و حكم خدا بدانى، اگر انسان اينها را بداند و واقعيت برايش روشن شود به ضمانت خداى تعالى در مورد روزى اطمينان پيدا مىكند، و طمعش از مال مردم قطع مىشود، و مىداند كه هر چه برايش مقدر شده حتماً به دستش مىرسد سپس اگر قلبش اين معنى را بفهمد كه هركس به قدر ذرهاى عمل نيك يا بد انجام دهد آن را مىبيند، و بداند كه خدا در هر حال از او مطلع و بر اندرونش عالم، و بر ضميرش آگاه است، و تمام خطورات درونى و خفى او را شاهد است؛ در جميع احوال و اعمال متأدب مىشود.
زيرا هميشه خود را در محضر حق تعالى مىبيند.
و خدا را چنان عبادت مىكند كه گوئى او را مىبيند، و مىداند كه خدا او را مىبيند، و در آبادانى باطن و تطهير و تزئين آن در مقابل چشم بيدار و مراقب خدا بيش از تزئين ظاهرش در مقابل ديدگان مردم سعى مىكند.
در مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت مىكند، هنگامى كه در نزد رسولخدا (صلىالله عليه و آله و سلم) سخن از اين موضوع، به ميان آمد كه عيسىبنمريم (عليه السلام) بر روى آب راه مىرفت آن حضرت در شأن يقين چنين خبر داد: يقين انسان را به حالات رفيع و مقامات عجيب مىرساند آنگاه اضافه كرد: اگر يقينش بيشتر مىشد روى هوا راه مىرفت.
از اين كلام رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) استفاده مىشود كه پيامبران با تمام جلالتى كه نزد خدا داشتند برترى آنها فقط به يقينشان بستگى داشته است. و ازدياد يقين را نهايتى نيست.
مؤمنين نيز به همين منوال در قوت و ضعف يقين متفاوتند. نشانه يقين قوى در مؤمن اين است كه از هر قوت و قدرتى جز از خدا بيزارى جويد، و بر امر خدا استقامت ورزد، در ظاهر و باطن او را بپرستد، و بود و نبود، زيادت و نقصان، نكوهش و ستايش و عزت و ذلت در نظرش يكسان باشد زيرا آنكه يقين قوى يافت همه را با يك چشم مىنگرد. اما كسى كه يقينش ضعيف شد وابسته به اسباب، و در اين وادى حيران و سرگردان مىشود؛ و از عادات و اعتقادات باطل مردم پيروى مىكند، و در حالى كه با زبان اقرار مىكند كه مانع و معطى فقط خداست، و بنده بيش از رزق خود به دست نمىآورد و كوشش و زحمت در ازدياد رزق مؤثر نيست، با عقل و قلبش تمام اين حرفها را انكار مىكند.
و لذا خداى تعالى مىفرمايد:
يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون
(982).
خداوند متعال با عطوفتى كه بر بندگان خود دارد به ايشان اجازه داده در جهت تأمين معاش تلاش كرده، اقدام به كسب نمايند، به شرط آنكه از حدود خدا تجاوز نكنند، و فرائض و سنن نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) را ترك ننمايند، و از مسير توكل منحرف نشوند، و در ورطه حرص نيفتند. اما اگر از مراعات اين امور ابا كردند و بر خلاف اين دستورات عمل نمودند، از جمله هلاك شدگانى هستند كه جز ادعاى دروغ حاصلى ندارند.
هر كاسب از توكل بىبهره باشد از كسبش جز حرام و شبههناك چيزى بدست نمىآورد و علامت متوكل آن است كه درآمد خويش را ايثار مىكند، خود گرسنگى مىكشد ولى مالش را در راه دين انفاق مىكند.
آن كس اجازه كسب دارد كه با جسمش كاسبى كند و قلبش متوكل باشد، اگر مالش زياد شد خود را چون امانتدارى در مقابل آن مسؤول بداند در حالى كه مىداند بود و نبود مال يكسان است. چنان باشد كه اگر مال را حفظ كرد براى خدا حفظ كند، و اگر خرج كرد در راهى كه امر كرده خرج كند. و منع و عطايش به خاطر خدا باشد.
باب نهم: توكل
فصل اول: ارزش توكل
چه مقامى است توكل كه هر كه به آن رسيد داغ محبت خدا خورد و در ضمان كفايت او در آمد قرآن مجيد مىفرمايد:
و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين
(983).
و مىفرمايد:
و من يتوكل على الله فهو حسبه
(984).
و مىفرمايد:
ان الله يحب المتوكلين
(985).
چه مقام بلندى است مقام توكل كه هر كه به آن رسيد داغ محبت خدا خورد و در ضمان كفايت او در آمد، زيرا خدا فرمود:
متوكلين را دوست دارد و محبوب ديگر عذاب نبيند، دور نشود و پشت در نماند.
و مىفرمايد:
اليس الله بكاف عبده
(986).
پس كسى كه از غير خدا طلب كفايت كند دست از توكل كشيده و اين آيه را تكذيب نموده است.
و مىفرمايد:
و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم
(987).
عزيز است، يعنى كسانى را كه از او يارى طلبند، به او پناه برند و در كنف حمايت او درآيند خواز نمىكند. و حكيم است، يعنى از تدبير امور كسى كه با تدبير او توكل كرده كوتاهى نمىكند.
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: اگر آنچنان كه شايسته است به خدا توكل كنيد همانطور كه پرندگان را روزى مىدهد شما را نيز روزى مىدهد، چنانكه صبحگاهان با شكم خالى بيرون مىروند و شامگاهان با شكم پر بر مىگردند
(988).
و مىفرمايد: هركس از تمام اسباب منقطع شود و به خدا روى آورد، خداوند تعالى تمام مخارج او را به عهده مىگيرد و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مىدهد و هركس به دنيا روى آورد خدا او را به دنيا واگذار مىكند
(989).
و فرمود: هركس مايل است بىنيازترين مردم باشد به آنچه در دست خداست از آنچه در دست خود دارد مطمئنتر باشد
(990).
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: عزت و بىنيازى در حال گردشند وقتى به موضعى برسند كه در آن توكل باشد اقامت مىكنند
(991).
امام كاظم (عليه السلام) درباره آيه شريفه:
و من يتوكل على الله فهو حسبه مىفرمايد: توكل بر خدا درجاتى دارد. يكى از درجاتش اين است كه در تمام امور به خدا توكل كنى و هرچه با تو كرد راضى باشى و بدانى كه او در اعطاى هيچ خير و زيادتى قصور ندارد، و بدانى كه در اين جهت اختيار با اوست، پس با واگذارى همه امورت به خدا توكل نما و در امورت و امور ديگران به او اعتماد كن
(992).
ممكن است سائر درجات توكل كه در حديث ذكر نشده آن باشد كه انسان در بعضى از امور به خدا توكل كند بنابراين تعدد درجات توكل به حسب كثرت و قلت امورى است كه انسان در آنها به خدا توكل مىكند.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: خداوند به حضرت داود (عليه السلام) وحى كرد: هر بندهاى از بندگانم فقط به من متمسك شود و من نيت او را صادق بيابم، اگر آسمان و زمين و تمام آنچه در آنهاست با او در افتند برايش راه گريز قرار مىدهم. و هر بندهاى از بندگانم به كسى جز من متمسك شود و اين معنى را در نيت او بيابم، اسباب آسمانى را از دست او قطع و زمين را زير پايش سوراخ مىكنم، و برايم مهم نيست كه در كجا هلاك شود.
و مىفرمايد: در كتابى خواندم كه خداى تعالى مىفرمايد: قسم به عزت و مجد و جلالم، قسم به رفعتم بر عرش، هركس به كسى جز من اميدوار باشد اميدش را به يأس مبدل و در بين مردم خوارش مىكنم، و از مقام قربم طرد و از درجه وصلم دورش مىسازم، در شدائد به غير من اميد مىبندد؟ در حالى كه شدائد در دست من است؟ به غير من اميدوار است و در خيالش در ديگرى را مىكوبد در حالى كه كليد تمام درهاى بسته در دست من است و در خانهام به روى كسانى كه مرا بخوانند باز است؟ چه كسى در مهمى به من اميد بست كه اميدش را قطع كردم؟ من آرزوى بندگانم را نزد خود محفوظ داشتم و آنها به حفظ من راضى نشدند، آسمانهايم را از كسانى كه از تنزيه من خسته نمىشوند پر كردم و به آنها دستور دادم كه در به روى بندگانم نبندند و بندگان به قول من اعتماد نكردند، آيا نمىداند كه هركس به مصيبتى دچار شود كسى نمىتواند خلاصش كند؟ آيا مىپندارد كه قبل از درخواست عطا مىكنم ولى با درخواست، جواب سائلم را نمىدهم؟ آيا من بخيلم كه بندهام مرا بخيل مىداند؟ آيا جود و كرم از من نيست؟ آيا عفو و رحمت در دست من نيست؟
اگر تمام اهل آسمانها و زمين آرزومند باشند و به هر كدام به قدر آرزوى همه عطا كنم ذرهاى از ملكم كاسته نمىشود چگونه كم شود از ملكى كه قيم آن منم؟
پس واى به حال كسانى كه از رحمت من نااميدند، واى به حال كسانى كه مراعات مرا نكردند و مرتكب معصيت من شدند.
فصل دوم: توكل چيست؟
توكل يكى از منازل دين، و مقامى از مقامات اهل يقين، بلكه يكى از معانى درجات مقربين است.
توكل در مرحله درك بسى غامض و پيچيده و در مقام عمل مشكل است.
در مرحله علم پيچيده است چون در نظر گرفتن و اعتماد بر اسباب شرك و غوطه خوردن در ورطه جهل است و بىاعتنائى كامل به آنها طعن در سنت و قدح در شرع مقدس است
(993).
و تحقيق مطلب اينكه: توكلى كه در شرع مقدس به آن امر شده عبارت از آن است كه قلب در تمام امور به خدا اعتماد نموده از غير او منقطع شود، بنابراين تحصيل اسباب با توكل قلب منافات ندارد، مشروط به اينكه انسان بر اسباب تكيه نكند و آرامش و سكونش تنها با نام خدا باشد. و از ياد نبرد كه خداى تعالى مىتواند بدون اين اسباب و وسائل مطلوبش را از طريقى كه گمان نمىكند عطا فرمايد،
چنانكه مىتواند اين اسباب را چنان بى خاصيت كند كه اثر طبيعى خود را نبخشند
به عبارت ديگر شرط توكل آن است كه انسان اثر بخشى را از ذات اقدس حق تعالى بداند و به اين لطيفه ايمان آورد كه اگر او نخواهد هيچ سببى مسبب خود را به دنبال نخواهد داشت،
و هيچ مؤثرى اثر طبيعى خود را به جاى نخواهد گذاشت.
اگر كسى اين مطالب را در نظر داشته باشد مىتواند براى تهيه اسباب و وسائل معاش تلاش كند، بدون اين كه در توكلش خدشهاى وارد شود.
اعم از اينكه اسباب و وسائل براى جلب منفعتى باشد، يا براى دفع ضررى كه ممكن است وارد شود، يا براى علاج آفتى كه وارد شده. و اعم از اينكه اثر بخشى اين اسباب قطعى باشد مثل دراز كردن دست براى رساندن غذا به دهان، يا احتمالى مثل برداشتن توشه براى سفر، حمل سلاح براى دفع دشمن، حمل متاع براى تجارت، ذخيره كردن براى زمان نياز، مداوا براى دفع ضرر،
اجتناب از خواب در محل درندگان، گذرگاه سيل و زير ديوار شكسته، بستن در براى جلوگيرى از دزد، بستن چهار پا و امثال آن.
اما توجه به اسبابى كه چون استعانت از قواى غيبى موهوم، فال و دقت بسيار در عواقب امور اثر بخشى آنها و همى است با توكل منافات دارد،
زيرا اين امور در نزد عقلاء جزء اسباب زندگى نيستند. و نه تنها خداى متعال به آن امر نكرده بلكه از آن نهى فرموده است.
بنابراين معنى توكل - چنان كه احمقها مىپندارند - اين نيست كه انسان چون پاره كهنهاى بر زمين و يا تكه گوشتى بر تخته قصابى بيفتد و كسب و تحصيل معاش را رها كرده دست از تدبير عقلى بشويد. زيرا اين جهل محض و در شرع مقدس حرام است،
چون انسان مكلف است به وسيله اسبابى كه خداى تعالى به او نموده - چون زراعت و تجارت و صنعت - از طرق حلال در طلب روزى سعى كند.
و همانطور كه نماز، روزه و حج عباداتى هستند كه خداوند بر بندگان تكليف نموده، و باعث تقرب به خدا مىشوند،
طلب رزق حلال عبادتى است كه خداوند بندگانش را به آن مكلف نموده است، تا بدين وسيله به آن تقرب جويند.
بلكه برترين عبادات است، چنان كه در روايت است كه عبادت هفتاد جزء است كه برترين جزئش طلب حلال است.
ولى خداوند سبحان علاوه بر اين تكليف، بندگان را مكلف نموده تا فقط بر ذات اقدس او اعتماد كنند، نه به اسباب و وسائل. همچنانكه آنها را مكلف نموده است بر اعمال نيك خويش اعتماد نكنند، و اعتمادشان تنها به فضل خدا باشد. و به همين خاطر است كه شرع مقدس ما را به ميانه روى در كسب مأمور كرده از ترك كامل و توجه كامل به كسب منع فرموده است.
پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: جبرئيل به من الهام كرده است كه هيچ كس تا تمام روزى خود را از خدا نگيرد نخواهد مرد، پس تقوا پيشه كنيد و در طلب روزى ميانه رو باشيد
(994).
و فرمود: كسى كه براى طلب روزى به دريا مىزند، ميانه روى نكرده است
(995).
و امام صادق (عليه السلام) فرمود: در طلب روزى از كسى كه خود را ضايع كرده است و دنبال كسب نمىرود جدىتر باش، و از حريصى كه به دنيا راضى شده و به آن تكيه نموده است كمتر سعى كن، در اين باب به منزله شخص منصفى باش كه عفت پيشه نموده؛ و خود را از منزله انسان سست ضعيف برتر بدان و به مقدار ضرورت كسب كن. زيرا آنان كه مال به ايشان عطا شد و شكر به جاى نياوردند مالى ندارند
(996).
و فرمود: هنگامى كه محل كسب خود را باز و بساط خويش را پهن نمودى تكليف خود را انجام دادهاى
(997).
اگر چه خداى تعالى قادر است مطلوب بندگان را بدون وساطت اسباب و علل عنايت كند، ولى توجه به اسباب قطعى و احتمالى با توكل منافات ندارد، زيرا خداى تعالى اباء دارد كه امور را از غير مجراى عادى و اسباب طبيعى انجام دهد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: خدا دوست دارد كه بندگانش مقاصد خود را به وسيله اسبابى كه براى آنها قرار داده و مردم را به آن ارشاد فرموده، از او بخواهند
(998).
قرآن كريم مىفرمايد:
خذوا حذركم
(999).
و در كيفيت نماز خوف مىفرمايد:
و ليأخذوا حذرهم و اسلحتهم
(1000).
و مىفرمايد:
و اعدو الهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل
(1001).
و به موسى (عليه السلام) فرمود:
فاسر بعبادى ليل
(1002).
استفاده از شب به اين منظور است كه موسى و بنى اسرائيل از چشم دشمنان مخفى بمانند
در حالى كه خداى تعالى مىتوانست بدون كمك شب هم آنها را مخفى كند، همانطور كه مىتواند بدون اسلحه مؤمنان را به پيروزى برساند. ولى سنت الهى بر دخالت و وساطت اسباب جارى شده و مقرر چنين است كه هر كارى از مجراى طبيعى خود به انجام برسد.
و پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) به آن مرد اعرابى كه شتر خويش را رها كرده و مىگفت بر خدا توكل كردم، فرمود: شتر را ببند و توكل كن.
در روايت است كه يكى از زهاد، شهر را ترك كرده به دامنه كوهى رفت و گفت از كسى چيزى نمىخواهم تا پروردگارم روزيم دهد، هفت روز منتظر نشست تا نزديك بود بميرد ولى رزقش نرسيد، گفت: پروردگار! اگر مرا زنده مىخواهى رزقى را كه برايم قسمت كردهاى برسان، وگرنه جان مرا بگير. وحى آمد به عزت و جلالم قسم، روزيت را نمىدهم تا وارد شهر شوى و بين مردم باشى. آنگاه زاهد به شهر رفت و در آنجا اقامت گزيد پس يكى برايش غذايى آورد و ديگرى شرابى و او خورد و آشاميد. و اين راز در دورن خويش مخفى داشت.
پس خداى تعالى به او وحى كرد: تو مىخواستى با زهدت حكمت مرا زائل كنى؟
آيا نمىدانى كه من بيشتر دوست دارم بندهام را به دست بندگان روزى دهم تا اينكه با قدرت خودم؟
و در روايت است كه موسى (عليه السلام) به مرضى دچار شد، بنى اسرائيل نزد او آمدند. مرضش را تشخيص داده گفتند: اگر فلان دارو را مصرف كنى شفا خواهى يافت.
موسى (عليه السلام) فرمود: مداوا نمىكنم تا خدايم بدون دارو شفايم بخشد.
پس مرضش طولانى شد، تا خداى تعالى به او وحى كرد، به عزت و جلالم شفايت نخواهم داد تا از آن دارو استفاده كنى.
موسى (عليه السلام) به آنها فرمود: مرا با همان دارو مداوا كنيد. او را مداوا كردند و شفا يافت، و آنچه را در دل داشت به كسى ابراز نكرد. پس خداوند به او وحى كرد: تو مىخواستى با توكلت حكمت مرا باطل كنى؟ چه كسى غير از من به داروها آثار و منافع بخشيده
(1003)؟
فصل سوم: سبب توكل، دواى توكل، درجات توكل
كسى كه اعتقاد قطعى پيدا كند كه غير از خدا فاعلى نيست، و هيچ قوه و قدرتى جز از جانب او نيست، و او براى كفايت بندگان خويش هم علم و قدرت كامل دارد، و هم به همه بندگان - جمعى و فردى - توجه و عنايت تمام. و بداند كه برتر از قدرت او قدرتى، و بالاتر از علم او علمى، و بالاتر از توجه او توجهى نيست حتماً قلبش بر خدا تكيه خواهد كرد و به غير او نه در ظاهر و نه در باطن توجه نخواهد نمود.
اما كسى كه اين حال را در خويش نيابد يا از ضعف يقين است و يا از ضعف و بيمارى قلب، به اين معنى كه گاهى ترس، قلب انسان را فرار مىگيرد و تحت تأثير اوهام از جاى كنده مىشود. زيرا قلب گاهى بدون آنكه نقصانى در يقين داشته باشد گرفتار ترس و هراس مىشود. مثل اينكه از خوابيدن در كنار مرده در قبر يا رختخواب مىترسد، در حالى كه
مرده جسم جامدى بيش نيست و انسان از جمادات ديگر هراس ندارد.
بنابراين، توكل جز با قوت قلب و قوت يقين حاصل نمىشود،. زيرا سكون و طمأنينه به اين دو، ميسر مىشود، و سكون قلب غير از حالت يقين است. چه بسيار كسانى كه يقين دارند ولى آرامش و طمأنينه ندارند. چنانكه خداوند تبارك و تعالى به ابراهيم خليل فرمود:
اولم تؤمن، قال بلى، ولكن ليطمئن قلبى
(1004).
و چه بسيار كسانى كه مطمئن و آرامند ولى يقين ندارند. مثل همه صاحبان اديان و مذاهب، مثلاً يهودى به مذهب يهود، و نصرانى به نصرانيت مطمئن و آرام است ولى اصلاً يقين ندارند. زيرا بر مبناى گمان و متابعت هواى نفس عمل مىكنند، و از هدايتى كه پروردگارشان نازل كرده و يقين آورست روى گردانند.
مردم بر حسب مراتب خويش در ضعف و قوت يقين و در قصر و طول امل و مقدار اندوختهاى كه به حسب حال خويش از قبيل مجرد و متاهل بودن دارند داراى درجات متفاوتى هستند، بعضى از زمره مقر بينند، و گروهى از اصحاب يمين، و گروهى اصلاً توكل ندارند
(1005). و اين درجات، در حقيقت به مقدار بىاعتمادى ايشان به اسباب ظاهرى بستگى دارد، كسى كه اصلاً به اين اسباب تكيهاى ندارد از مقربين است، و آن كسى كه به اسباب كم توجه است از اصحاب يمين؛ و هركس به اسباب ظاهرى وابستگى كامل دارد از درجه متوكلين ساقط است.
كسى كه ايمانش كامل شد اطمينان خود به اسباب ظاهرى را بطور كلى از دست مىدهد، و آنگاه چه دنبال كسب باشد و چه نباشد، از جائى كه گمان ندارد خدا او را روزى مىدهد، ولى با اين حال او به خاطر اطاعت امر خدا دست از كسب بر نمىدارد، اگر چه در همان حال كه مشغول كسب است جز به خداوند متعال اعتماد و اتكاء ندارد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: خداوند عزوجل ابا دارد روزى مؤمنين را جز از راهى كه به فكرشان نرسيده و گمان ندارند عنايت كند
(1006).
حضرت اين خصلت را به خصوص براى مؤمنين ذكر مىكند، زيرا ايمان كامل اقتضاء مىكند كه صاحبش به اسباب ظاهرى اعتماد نكند و فقط به خدا توكل نمايد. البته ايمان كامل را تنها كسانى دارند كه مانند انبياء و اولياء داراى علم مكنون باشند و اين فضل خداست كه به هر كسى بخواهد مىدهد.
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: تمام خير را در اين ديدم كه از مال مردم قطع طمع كنم؛ هركس به مردم اميدوار نباشد و تمام امورش را به خدا واگذار كند خداوند تعالى دعاى او را در هر موردى مستجاب مىكند
(1007) و امام باقر (عليه السلام) فرمود: بنده بدى است بندهاى كه دنبال طمع مىرود، و بنده بدى است آنكه ميل و رغبتى دارد كه باعث ذلتش مىشود
(1008).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: شرف مؤمن در نماز شب است و عزت او در بىنيازى از مردم
(1009).
باب دهم: راستگوئى و امانتدارى
ارزش صدق و امانت
قرآن كريم مىفرمايد:
كونوا مع الصادقين
(1010).
و مىفرمايد:
رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه
(1011).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: اولين كسى كه راستگو را تصديق مىكند خداوند تعالى است كه مىداند او راستگوست. و خودش نيز خود را تصديق مىكند كه مىداند خودش راستگوست
(1012).
و فرمود: بنده راست مىگويد تا نزد خدا از راستگويان نوشته مىشود، و دروغ مىگويد تا نزد خدا از دروغگويان نوشته مىشود، سپس چون (بنده راستگو) راست مىگويد خداوند تعالى مىگويد: راست گفت و خوب كرد. و چون (بنده دروغگو) دروغ مىگويد خداى تعالى مىفرمايد: دروغ گفت و بد كرد
(1013) و در روايت ديگرى: همانا انسان راست مىگويد، تا خدا او را در زمره صديقين - بسيار راستگويان - مىنويسد
(1014). و باز او مىفرمايد: مردم را با غير زبانهايتان - يعنى عمل - به خير دعوت كنيد، مردم بايد كوشش در عبادت، راستگويى و پرهيزگارى شما را ببينند
(1015).
و به يكى از اصحابش مىفرمود: به چيزى كه باعث شد على (عليه السلام) در نزد رسول خدا به آن مقام برسد بنگر و از آن غافل مشو. على (عليه السلام) فقط با راستگوئى و امانتدارى به گنان مقامى دست يافت
(1016).
و فرمود: به ركوع و سجود طولانى كسى نگاه نكنيد زيرا اين چيزى است كه او عادت كرده و مىترسد اين شيوه را ترك كند. بنابراين به راستگويى و امانتدارى هر كسى نگاه كنيد
(1017).
و فرمود: خداوند تعالى هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر به راستگوئى و برگرداندن امانت به خوب و بد
(1018). و از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) است كه فرمود: امانتدارى، روزى را جلب مىكند، و خيانت، فقر ر
(1019)اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: امانت را برگردانيد حتى اگر صاحب آن قاتل فرزندان انبياء باشد
(1020).
و امام صادق (عليه السلام) فرمود: هركس در مورد امانتى به تو اطمينان كرد آن را به او برگردان و كسى كه به تو خيانت كرد به او خيانت نكن
(1021).
مراتب صدق
صدق يا در گفتار است يا در اعمال يا در احوال.
پايينترين مراتب صدق اين است كه انسان در همه حالات سخن راست بگويد. و كمال راستگويى - صدق در گفتار - در اين است كه تا ضرورت ايجاب نكند از سخنان غير صريح
(1022) خود دارى كند كه مبادا خلاف منظورش فهميده شود و قلبش صورت كاذبى به خود بگيرد.
و سزاوار آن است كه انسان با خدا و خلق خدا راستگو باشد. كسى كه قبل از ورود به نماز مىگويد:
روى خويشتن به سوى خدا كردم ولى در قلبش به غير او توجه دارد، يا مىگويد:
فقط تو را مىپرستيم در حالى كه دنيا و هواى نفس خود را مىپرستد، يا مىگويد:
فقط از تو يارى مىجوييم در حالى كه از غير خدا يارى مىطلبد،
درغگوست چنانچه يگانه روزگار خويش مرحوم بحرالعلوم در منظومهاش مىفرمايد:
بر حذر باش از گفتارى كه در آن دروغ بگويى
| |
در حاليكه تو بنده هواى خود هستى و او را مىپرستى نه خدا را
|
به زبانت مىگوئى فقط از تو يارى مىجوئيم
| |
در حالى كه از غير خدا يارى مىخواهى
(1023)
|
پس از اين مرحله، مرتبه صدق در نيت است يعنى بايد نيت را از ناخالصىها پاك كرد
و هر عملى را فقط براى خدا انجام داد.
پس از آن صدق در عزم است. و عزم همان تصميم قاطع براى انجام كار نيك است.
عزم و تصميم هميشه مقارن با خود عمل نيست.
گاهى قبل از رسيدن وقت عمل انسان براى انجام آن تصميم مىگيرد.
مثلاً با خود مىگويد:
اگر خدا مالى به من دهد تمام يا قسمتى از آن را صدقه خواهم
داد يا اگر با دشمنى برخورد كنم در راه خدا با او مبارزه مىكنم و باكى ندارم اگر چه كشته شوم.
اين تصميم گاهى مشوب به نوعى ضعف و ترديد است كه با صدق در تصميم متضاد مىباشد
(1024).
مرحله بعد صدق در وفا به تصميم است. نفس انسان در تصميمگيرى دست و دل باز است، چون وعده دادن مشقتى ندارد ولى هنگامى كه وقت عمل مىرسد و انسان مىتواند به تصميم خود عمل كند، اميال و شهوات به هيجان مىآيند و تصميم فراموش مىشود. و اين مخالف صدق در تصميم است.
و لذا قرآن كريم مىفرمايد:
رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه
(1025).
مرحله بعد صدق در اعمال است، به اين معنى كه انسان در مقام عمل تمام تلاش خود را به كار گيرد تا ظاهرش مخالف باطن نباشد. البته منظور اين نيست كه
ظاهر را مطابق باطن كند و به طور كلى دست از عمل بردارد، بلكه بايد باطنش را به گونهاى مسخر كند كه با اعمال ظاهرش مطابق باشد، و اين گونه عمل، عمل ريايى نيست. زيرا ريا كارى كسى است كه براى مردم عمل مىكند.
ولى چه بسيار كسانى كه در نماز با حالت خشوع مىايستند و قصد ريا ندارند، اما در عين حال قلبشان از نماز غافل است. هركس به او نگاه مىكند، مىبيند كه در مقابل خداى تعالى ايستاده، در حالى كه او در باطن در ميان بازار، در مقابل يكى از اميال و شهوات خويش ايستاده است. همچنين گاهى انسان با سكون و وقار راه مىرود در حالى كه درونش داراى سكون و وقار نيست. چنين انسانى در عملش صادق نيست اگر چه به مردم توجه، و تصميم ريا نداشته باشد. راه نجات از اين حال، تعادل ظاهر و باطن است به اين معنى كه باطنش مطابق يا بهتر از ظاهرش باشد.
چنان كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: به خدا قسم شما را به طاعتى ترغيب نمىكنم مگر آنكه خود قبل از شما انجامش مىدهم و از معصيتى نهى نمىكنم مگر آنكه قبل از شما از آن كناره مىگيرم
(1026).
مرحله بعد كه بالاترين و كميابترين مرتبه صدق است صدق در مقامات دين مىباشد مثل صدق در خوف و رجا، تعظيم پروردگار، زهد، محبت، توكل و سائر مكارم اخلاق، زيرا هر يك از اين اخلاقيات مبدئى دارند كه به مجرد ظهور آن مبدأ نام خلق بر آن نهاده مىشود ولى در حقيقت هر يك از آنها كمال و حقيقتى دارد و صادق كسى است كه به حقيقت آنها برسد.
قرآن كريم مىفرمايد:
انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون
(1027).
و مىفرمايد:
ولكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر... سپس مىفرمايد:
والصابرين فى البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقو
(1028).
از ابوذر (رحمةالله) درباره ايمان سؤال شد، ايشان در جواب همين آيه را تلاوت كرد.
به او گفتند: ما درباره ايمان از تو سؤال كرديم
ولى تو درباره صدق جواب فرمودى.
فرمود: من هم وقتى از رسول خدا (صلىالله عليه و آله و سلم) درباره ايمان سؤال كردم اين آيه را تلاوت فرمود. به عنوان مثال، صفت خوف را در نظر مىگيريم، هركس كه ايمان مىآورد داراى صفت خوف است. به طورى كه مىتوان او را خائف ناميد، ولى در مراتب اوليه، اين خوف به حد صدق و حقيقت نرسيده است، و لذا مىبينيم وقتى كسى از سلطانى يا راهزنى - در ضمن سفر - مىترسد، رنگش زرد مىشود، اعضايش به لرزه مىآيد، و زندگى بر او مكدر مىگردد، خورد و خوابش آشفته و افكارش مشوش مىشود به طوريكه از قيام به وظائف خانوادگى عاجز مىماند و گاهى از وطن آواره و حالت انس و راحتش به وحشت و مشقت مبدل مىگردد، و خود را در معرض خطرهاى فراوان قرار مىدهد تا به آنچه مىترسد گرفتار نشود. ولى همين شخص در حالى كه ادعاى خوف از خدا را دارد معصيت مىكند و هيچيك از اين آثار در او ظاهر نمىشود.
و لذا نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: چيزى مثل جهنم نديدم كه خائف آن خوابيده باشد، و چيزى مثل بهشت نديدم كه طالب آن در خواب باشد
(1029) صدق در رجا هم به همين منوال است.
بنده ممكن است در همه امور صادق باشد كه در اين صورت صديق ناميده مىشود. و ممكن است فقط در بعضى از امور صادق باشد كه در اين صورت فقط نسبت به آن امور صادق ناميده مىشود مثل صادق القول و صادق العمل.
در مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: اگر مىخواهى بدانى صادق هستى يا نه، حقيقت آنچه را در دل دارى با آنچه به زبان مىآورى با معيار و ميزان الهى بسنج، آنچنان كه گوئى روز قيامت است. روزى كه قرآن كريم درباره آن مىفرمايد:
و الوزن يومئذ الحق
(1030) پس اگر ظاهر و باطنت را يكسان يافتى، صادقى.
پائينترين مرتبه صدق آن است كه زبانت با قلبت و قلبت با زبانت مخالف نباشد.
صادق وقتى به مرحله حقيقى صدق رسيد مانند شخص محتضرى است
كه مرگ را بيشتر از حيات دوست دارد، در اين حال روحش را تقديم نكند چه كند
(1031).