اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۲۳ -


باب هشتم: يقين‏

فصل اول: فضيلت يقين‏

خداوند تعالى در مقام مدح مى‏فرمايد: و بالاخرةهم يوقنون‏ (965).

و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: از جمله چيزهائى كه بسيار كم به شما داده شده صبر و يقين است، و هركس از اين دو بهره‏مند شد برايش مهم نيست كه روزه روز و نماز شب از دستش برود (966).

و وقتى كه آن حضرت درباره مردى كه يقينش خوب است و گناه بسيار مى‏كند، و مردى كه يقينش كم است ولى در عبادت كوشاست، سؤال شد: فرمود: هيچ انسانى نيست كه گناه نكند اما كسى كه غريزه‏اش عقل و صفتش يقين است گناهان به او ضررى نمى‏زنند. زيرا هر گناهى كند پشيمان مى‏شود و توبه و استغفار مى‏كند. لذا گناهانش بخشيده مى‏شود و برايش يك برترى مى‏ماند كه بوسيله آن وارد بهشت مى‏شود (967).

و مى‏فرمايد: يقين كل ايمان است‏ (968).

و در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: هر چيزى حدى دارد، عرض شد: فدايت شوم حد توكل چيست؟

فرمود: يقين.

عرض شد: حد يقين چيست؟

فرمود: اينكه با خدا از چيزى نترسى‏ (969).

و فرمود: از نشانه‏هاى صحت يقين يك مسلمان است كه با خشم خدا مردم را راضى نكند و به خاطر آنچه خدا به او نداده آنها (مردم) را ملامت نكند، زيرا روزى با حرص حريصان بدست نمى‏آيد و با خوش نيامدن كسى بر نمى‏گردد؛ اگر كسى از رزق خود چنان فرار كند كه از مرگش فرار مى‏كند رزقش به او مى‏رسد همانطور كه مرگش مى‏رسد (970).

سپس فرمود: خداوند تعالى با عدل و قسط خود راحتى را در يقين و رضا، و هم و حزن را در شك و خشم قرار داده است‏ (971).

منظور حضرت از جمله - و آنان را به خاطر آنچه به او نداده ملامت نكند - اين است كه از مردم به خاطر اينكه مردم با مال و امثال آن به او رسيدگى نكرده‏اند شكوه نكند، زيرا چيزى را كه او از مردم مى‏خواهد چيزى است كه خدا برايش مقدر نكرده، و روزيش نگردانده، و كسى كه اهل يقين و عرفان باشد اين معنى را درك مى‏كند، و مى‏داند كه اين چيزى است كه ذات خودش به حسب استحقاقش اقتضاء كرده، و حكمت خدا برايش ايجاب نموده است. پس كسى را به خاطرش ملامت نمى‏كند.

همچنين مى‏فرمايد: عمل پيوسته با يقين، در نزد خدا از عمل زياد بدون يقين برتر است‏ (972).

و مى‏فرمايد: على (عليه السلام) در منبر چنين فرمود: هيچ كس طعم ايمان را نمى‏چشد تا بداند كه هر چه به او رسيده حتماً به او مى‏رسيد، و آنچه به او نرسيده قرار نبوده برسد (973).

و مى‏فرمايد: روزى على (عليه السلام) در كنار ديوار در حال انهدامى نشسته، بين مردم قضاوت مى‏كرد، كسى عرض كرد اين ديوار شكسته و مخوف است زير آن ننشين.

فرمود: نگهبان انسان اجل اوست‏ (974).

وقتى حضرت بلند شدند ديوار خراب شد.

حضرت هميشه از اين گونه كارها انجام مى‏داد و اين يقين است.

صفوان جمال مى‏گويد: از حضرت صادق (عليه السلام) درباره آيه شريفه: و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهم (975) سؤال كردم.

حضرت فرمود: آن گنج، طلا و نقره نبود بلكه چهار كلمه بود، خدائى جز من نيست، هركس به مرگ يقين داشته باشد خنده دندان نما نكند، و هركس به حساب روز قيامت يقين داشته باشد قلبش شادمان نشود، و هركس به تقدير يقين داشته باشد جز از خدا نترسد (976).

كتاب شريف كافى اين حديث را به همين صورت نقل كرده است و احتمال دارد در نسخه بردارى چيزى از قلم افتاده باشد، يعنى همان كلمه چهارم كه در روايات ديگر ذكر خواهد شد.

باز حضرت صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: على (عليه السلام) مى‏فرمود: كسى طعم ايمان را نمى‏چشد تا بداند آنچه به او رسيده از او نمى‏گذشت و آنچه از او گذشته هرگز به او نمى‏رسيد؛ و بداند كه نفع و ضرر به دست خداست.

سعيدبن قيس همدانى مى‏گويد: روزى در جنگ مردى نظرم را جلب كرد كه فقط دو تكه لباس برتن داشت، - منظور لباس معمولى است - اسب راندم تا به او رسيدم، ديدم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.

عرض كردم: يا اميرالمؤمنين در چنين جايى با اين لباس؟

فرمود: آرى اى سعيد هر بنده‏اى از جانب خدا يك حافظ نگهدار (977)دارد، با او دو فرشته همراه است كه او را حفظ مى‏كنند تا از كوه سقوط نكند و در چاه نيفتد؛ ولى هنگامى كه قضاء نازل شود او را به حال خود مى‏گذارند تا هر حادثه‏اى برايش پيش آيد (978).

اما رضا (عليه السلام) مى‏فرمايد: در گنجى كه قرآن كريم در آيه و كان تحته كنزلهما به آن اشاره مى‏كند چنين نوشته بود: بسم‏الله الرحمن الرحيم، تعجب مى‏كنم از كسى كه به مرگ يقين دارد چگونه شادمان است، و تعجب مى‏كنم از كسى كه به قضاء و قدر يقين دارد چگونه محزون مى‏شود، و تعجب مى‏كنم از كسى كه دنيا و دگرگونى آن را مى‏بيند چگونه به آن اعتماد مى‏كند، و سزاوار است كسى كه خدا را به قوه عقل شناخته‏ (979). او را در قضايش متهم نكند، و در روزى دادن او را كند نشمرد (980).

و امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: جناب قنبر غلام على (عليه السلام) حضرت را شديداً دوست مى‏داشت، به همين دليل چون حضرت خارج مى‏شد، قنبر با شمشير به دنبالش راه مى‏افتاد. يك شب حضرت متوجه شد قنبر به دنبالش مى‏آيد فرمود: براى چه آمده‏اى؟

عرض كرد: آمده‏ام تا پشت سر شما حركت كنم.

فرمود: واى بر تو از اهل آسمان حفظم مى‏كنى يا از اهل زمين؟

عرض كرد: از اهل زمين.

فرمود: اهل زمين جز با اذن خدا قدرت هيچ كارى درباره من ندارند، حال برگرد. آنگاه قنبر برگشت.

در روايت است كه به امام رضا (عليه السلام) عرض شد: شما در اين شرائطى كه از شمشيرها خون مى‏چكد چنين سخنى مى‏فرمائيد؟ - ظاهراً منظور اين است كه آن حضرت در مناظرات از حق امامت و ولايت خويش دفاع مى‏كردند -

حضرت فرمود: خدا را بيابانى است از طلا كه آن را با ضعيف‏ترين مخلوق خويش يعنى مورچه نگهدارى مى‏كند چنانكه اگر شتر خراسانى - كه يكى از قوى‏ترين حيوانات است - آهنگ آن سرزمين كند بدان نرسد (981).

فصل دوم: حقيقت يقين‏

يقين عبارت از آن است كه همه چيز را از خداى سبب ساز بدانى و به وسائط توجه نكنى، بلكه همه را مسخر امر و حكم خدا بدانى، اگر انسان اينها را بداند و واقعيت برايش روشن شود به ضمانت خداى تعالى در مورد روزى اطمينان پيدا مى‏كند، و طمعش از مال مردم قطع مى‏شود، و مى‏داند كه هر چه برايش مقدر شده حتماً به دستش مى‏رسد سپس اگر قلبش اين معنى را بفهمد كه هركس به قدر ذره‏اى عمل نيك يا بد انجام دهد آن را مى‏بيند، و بداند كه خدا در هر حال از او مطلع و بر اندرونش عالم، و بر ضميرش آگاه است، و تمام خطورات درونى و خفى او را شاهد است؛ در جميع احوال و اعمال متأدب مى‏شود. زيرا هميشه خود را در محضر حق تعالى مى‏بيند.

و خدا را چنان عبادت مى‏كند كه گوئى او را مى‏بيند، و مى‏داند كه خدا او را مى‏بيند، و در آبادانى باطن و تطهير و تزئين آن در مقابل چشم بيدار و مراقب خدا بيش از تزئين ظاهرش در مقابل ديدگان مردم سعى مى‏كند.

در مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت مى‏كند، هنگامى كه در نزد رسول‏خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) سخن از اين موضوع، به ميان آمد كه عيسى‏بن‏مريم (عليه السلام) بر روى آب راه مى‏رفت آن حضرت در شأن يقين چنين خبر داد: يقين انسان را به حالات رفيع و مقامات عجيب مى‏رساند آنگاه اضافه كرد: اگر يقينش بيشتر مى‏شد روى هوا راه مى‏رفت.

از اين كلام رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) استفاده مى‏شود كه پيامبران با تمام جلالتى كه نزد خدا داشتند برترى آنها فقط به يقينشان بستگى داشته است. و ازدياد يقين را نهايتى نيست.

مؤمنين نيز به همين منوال در قوت و ضعف يقين متفاوتند. نشانه يقين قوى در مؤمن اين است كه از هر قوت و قدرتى جز از خدا بيزارى جويد، و بر امر خدا استقامت ورزد، در ظاهر و باطن او را بپرستد، و بود و نبود، زيادت و نقصان، نكوهش و ستايش و عزت و ذلت در نظرش يكسان باشد زيرا آنكه يقين قوى يافت همه را با يك چشم مى‏نگرد. اما كسى كه يقينش ضعيف شد وابسته به اسباب، و در اين وادى حيران و سرگردان مى‏شود؛ و از عادات و اعتقادات باطل مردم پيروى مى‏كند، و در حالى كه با زبان اقرار مى‏كند كه مانع و معطى فقط خداست، و بنده بيش از رزق خود به دست نمى‏آورد و كوشش و زحمت در ازدياد رزق مؤثر نيست، با عقل و قلبش تمام اين حرفها را انكار مى‏كند.

و لذا خداى تعالى مى‏فرمايد: يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون‏ (982).

خداوند متعال با عطوفتى كه بر بندگان خود دارد به ايشان اجازه داده در جهت تأمين معاش تلاش كرده، اقدام به كسب نمايند، به شرط آنكه از حدود خدا تجاوز نكنند، و فرائض و سنن نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) را ترك ننمايند، و از مسير توكل منحرف نشوند، و در ورطه حرص نيفتند. اما اگر از مراعات اين امور ابا كردند و بر خلاف اين دستورات عمل نمودند، از جمله هلاك شدگانى هستند كه جز ادعاى دروغ حاصلى ندارند.

هر كاسب از توكل بى‏بهره باشد از كسبش جز حرام و شبهه‏ناك چيزى بدست نمى‏آورد و علامت متوكل آن است كه درآمد خويش را ايثار مى‏كند، خود گرسنگى مى‏كشد ولى مالش را در راه دين انفاق مى‏كند.

آن كس اجازه كسب دارد كه با جسمش كاسبى كند و قلبش متوكل باشد، اگر مالش زياد شد خود را چون امانتدارى در مقابل آن مسؤول بداند در حالى كه مى‏داند بود و نبود مال يكسان است. چنان باشد كه اگر مال را حفظ كرد براى خدا حفظ كند، و اگر خرج كرد در راهى كه امر كرده خرج كند. و منع و عطايش به خاطر خدا باشد.

باب نهم: توكل‏

فصل اول: ارزش توكل‏

چه مقامى است توكل كه هر كه به آن رسيد داغ محبت خدا خورد و در ضمان كفايت او در آمد قرآن مجيد مى‏فرمايد: و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين‏ (983).

و مى‏فرمايد: و من يتوكل على الله فهو حسبه‏ (984).

و مى‏فرمايد: ان الله يحب المتوكلين‏ (985).

چه مقام بلندى است مقام توكل كه هر كه به آن رسيد داغ محبت خدا خورد و در ضمان كفايت او در آمد، زيرا خدا فرمود: متوكلين را دوست دارد و محبوب ديگر عذاب نبيند، دور نشود و پشت در نماند.

و مى‏فرمايد: اليس الله بكاف عبده‏ (986).

پس كسى كه از غير خدا طلب كفايت كند دست از توكل كشيده و اين آيه را تكذيب نموده است.

و مى‏فرمايد: و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم‏ (987).

عزيز است، يعنى كسانى را كه از او يارى طلبند، به او پناه برند و در كنف حمايت او درآيند خواز نمى‏كند. و حكيم است، يعنى از تدبير امور كسى كه با تدبير او توكل كرده كوتاهى نمى‏كند.

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: اگر آنچنان كه شايسته است به خدا توكل كنيد همانطور كه پرندگان را روزى مى‏دهد شما را نيز روزى مى‏دهد، چنانكه صبحگاهان با شكم خالى بيرون مى‏روند و شامگاهان با شكم پر بر مى‏گردند (988).

و مى‏فرمايد: هركس از تمام اسباب منقطع شود و به خدا روى آورد، خداوند تعالى تمام مخارج او را به عهده مى‏گيرد و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى‏دهد و هركس به دنيا روى آورد خدا او را به دنيا واگذار مى‏كند (989).

و فرمود: هركس مايل است بى‏نيازترين مردم باشد به آنچه در دست خداست از آنچه در دست خود دارد مطمئن‏تر باشد (990).

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: عزت و بى‏نيازى در حال گردشند وقتى به موضعى برسند كه در آن توكل باشد اقامت مى‏كنند (991).

امام كاظم (عليه السلام) درباره آيه شريفه: و من يتوكل على الله فهو حسبه مى‏فرمايد: توكل بر خدا درجاتى دارد. يكى از درجاتش اين است كه در تمام امور به خدا توكل كنى و هرچه با تو كرد راضى باشى و بدانى كه او در اعطاى هيچ خير و زيادتى قصور ندارد، و بدانى كه در اين جهت اختيار با اوست، پس با واگذارى همه امورت به خدا توكل نما و در امورت و امور ديگران به او اعتماد كن‏ (992).

ممكن است سائر درجات توكل كه در حديث ذكر نشده آن باشد كه انسان در بعضى از امور به خدا توكل كند بنابراين تعدد درجات توكل به حسب كثرت و قلت امورى است كه انسان در آنها به خدا توكل مى‏كند.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: خداوند به حضرت داود (عليه السلام) وحى كرد: هر بنده‏اى از بندگانم فقط به من متمسك شود و من نيت او را صادق بيابم، اگر آسمان و زمين و تمام آنچه در آنهاست با او در افتند برايش راه گريز قرار مى‏دهم. و هر بنده‏اى از بندگانم به كسى جز من متمسك شود و اين معنى را در نيت او بيابم، اسباب آسمانى را از دست او قطع و زمين را زير پايش سوراخ مى‏كنم، و برايم مهم نيست كه در كجا هلاك شود.

و مى‏فرمايد: در كتابى خواندم كه خداى تعالى مى‏فرمايد: قسم به عزت و مجد و جلالم، قسم به رفعتم بر عرش، هركس به كسى جز من اميدوار باشد اميدش را به يأس مبدل و در بين مردم خوارش مى‏كنم، و از مقام قربم طرد و از درجه وصلم دورش مى‏سازم، در شدائد به غير من اميد مى‏بندد؟ در حالى كه شدائد در دست من است؟ به غير من اميدوار است و در خيالش در ديگرى را مى‏كوبد در حالى كه كليد تمام درهاى بسته در دست من است و در خانه‏ام به روى كسانى كه مرا بخوانند باز است؟ چه كسى در مهمى به من اميد بست كه اميدش را قطع كردم؟ من آرزوى بندگانم را نزد خود محفوظ داشتم و آنها به حفظ من راضى نشدند، آسمانهايم را از كسانى كه از تنزيه من خسته نمى‏شوند پر كردم و به آنها دستور دادم كه در به روى بندگانم نبندند و بندگان به قول من اعتماد نكردند، آيا نمى‏داند كه هركس به مصيبتى دچار شود كسى نمى‏تواند خلاصش كند؟ آيا مى‏پندارد كه قبل از درخواست عطا مى‏كنم ولى با درخواست، جواب سائلم را نمى‏دهم؟ آيا من بخيلم كه بنده‏ام مرا بخيل مى‏داند؟ آيا جود و كرم از من نيست؟ آيا عفو و رحمت در دست من نيست؟

اگر تمام اهل آسمانها و زمين آرزومند باشند و به هر كدام به قدر آرزوى همه عطا كنم ذره‏اى از ملكم كاسته نمى‏شود چگونه كم شود از ملكى كه قيم آن منم؟

پس واى به حال كسانى كه از رحمت من نااميدند، واى به حال كسانى كه مراعات مرا نكردند و مرتكب معصيت من شدند.

فصل دوم: توكل چيست؟

توكل يكى از منازل دين، و مقامى از مقامات اهل يقين، بلكه يكى از معانى درجات مقربين است.

توكل در مرحله درك بسى غامض و پيچيده و در مقام عمل مشكل است.

در مرحله علم پيچيده است چون در نظر گرفتن و اعتماد بر اسباب شرك و غوطه خوردن در ورطه جهل است و بى‏اعتنائى كامل به آنها طعن در سنت و قدح در شرع مقدس است‏ (993).

و تحقيق مطلب اينكه: توكلى كه در شرع مقدس به آن امر شده عبارت از آن است كه قلب در تمام امور به خدا اعتماد نموده از غير او منقطع شود، بنابراين تحصيل اسباب با توكل قلب منافات ندارد، مشروط به اينكه انسان بر اسباب تكيه نكند و آرامش و سكونش تنها با نام خدا باشد. و از ياد نبرد كه خداى تعالى مى‏تواند بدون اين اسباب و وسائل مطلوبش را از طريقى كه گمان نمى‏كند عطا فرمايد، چنانكه مى‏تواند اين اسباب را چنان بى خاصيت كند كه اثر طبيعى خود را نبخشند به عبارت ديگر شرط توكل آن است كه انسان اثر بخشى را از ذات اقدس حق تعالى بداند و به اين لطيفه ايمان آورد كه اگر او نخواهد هيچ سببى مسبب خود را به دنبال نخواهد داشت، و هيچ مؤثرى اثر طبيعى خود را به جاى نخواهد گذاشت.

اگر كسى اين مطالب را در نظر داشته باشد مى‏تواند براى تهيه اسباب و وسائل معاش تلاش كند، بدون اين كه در توكلش خدشه‏اى وارد شود.

اعم از اينكه اسباب و وسائل براى جلب منفعتى باشد، يا براى دفع ضررى كه ممكن است وارد شود، يا براى علاج آفتى كه وارد شده. و اعم از اينكه اثر بخشى اين اسباب قطعى باشد مثل دراز كردن دست براى رساندن غذا به دهان، يا احتمالى مثل برداشتن توشه براى سفر، حمل سلاح براى دفع دشمن، حمل متاع براى تجارت، ذخيره كردن براى زمان نياز، مداوا براى دفع ضرر، اجتناب از خواب در محل درندگان، گذرگاه سيل و زير ديوار شكسته، بستن در براى جلوگيرى از دزد، بستن چهار پا و امثال آن.

اما توجه به اسبابى كه چون استعانت از قواى غيبى موهوم، فال و دقت بسيار در عواقب امور اثر بخشى آنها و همى است با توكل منافات دارد، زيرا اين امور در نزد عقلاء جزء اسباب زندگى نيستند. و نه تنها خداى متعال به آن امر نكرده بلكه از آن نهى فرموده است.

بنابراين معنى توكل - چنان كه احمق‏ها مى‏پندارند - اين نيست كه انسان چون پاره كهنه‏اى بر زمين و يا تكه گوشتى بر تخته قصابى بيفتد و كسب و تحصيل معاش را رها كرده دست از تدبير عقلى بشويد. زيرا اين جهل محض و در شرع مقدس حرام است، چون انسان مكلف است به وسيله اسبابى كه خداى تعالى به او نموده - چون زراعت و تجارت و صنعت - از طرق حلال در طلب روزى سعى كند.

و همانطور كه نماز، روزه و حج عباداتى هستند كه خداوند بر بندگان تكليف نموده، و باعث تقرب به خدا مى‏شوند، طلب رزق حلال عبادتى است كه خداوند بندگانش را به آن مكلف نموده است، تا بدين وسيله به آن تقرب جويند. بلكه برترين عبادات است، چنان كه در روايت است كه عبادت هفتاد جزء است كه برترين جزئش طلب حلال است.

ولى خداوند سبحان علاوه بر اين تكليف، بندگان را مكلف نموده تا فقط بر ذات اقدس او اعتماد كنند، نه به اسباب و وسائل. همچنانكه آنها را مكلف نموده است بر اعمال نيك خويش اعتماد نكنند، و اعتمادشان تنها به فضل خدا باشد. و به همين خاطر است كه شرع مقدس ما را به ميانه روى در كسب مأمور كرده از ترك كامل و توجه كامل به كسب منع فرموده است.

پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: جبرئيل به من الهام كرده است كه هيچ كس تا تمام روزى خود را از خدا نگيرد نخواهد مرد، پس تقوا پيشه كنيد و در طلب روزى ميانه رو باشيد (994).

و فرمود: كسى كه براى طلب روزى به دريا مى‏زند، ميانه روى نكرده است‏ (995).

و امام صادق (عليه السلام) فرمود: در طلب روزى از كسى كه خود را ضايع كرده است و دنبال كسب نمى‏رود جدى‏تر باش، و از حريصى كه به دنيا راضى شده و به آن تكيه نموده است كمتر سعى كن، در اين باب به منزله شخص منصفى باش كه عفت پيشه نموده؛ و خود را از منزله انسان سست ضعيف برتر بدان و به مقدار ضرورت كسب كن. زيرا آنان كه مال به ايشان عطا شد و شكر به جاى نياوردند مالى ندارند (996).

و فرمود: هنگامى كه محل كسب خود را باز و بساط خويش را پهن نمودى تكليف خود را انجام داده‏اى‏ (997).

اگر چه خداى تعالى قادر است مطلوب بندگان را بدون وساطت اسباب و علل عنايت كند، ولى توجه به اسباب قطعى و احتمالى با توكل منافات ندارد، زيرا خداى تعالى اباء دارد كه امور را از غير مجراى عادى و اسباب طبيعى انجام دهد.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: خدا دوست دارد كه بندگانش مقاصد خود را به وسيله اسبابى كه براى آنها قرار داده و مردم را به آن ارشاد فرموده، از او بخواهند (998).

قرآن كريم مى‏فرمايد: خذوا حذركم‏ (999).

و در كيفيت نماز خوف مى‏فرمايد: و ليأخذوا حذرهم و اسلحتهم‏ (1000).

و مى‏فرمايد: و اعدو الهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل‏ (1001).

و به موسى (عليه السلام) فرمود: فاسر بعبادى ليل (1002).

استفاده از شب به اين منظور است كه موسى و بنى اسرائيل از چشم دشمنان مخفى بمانند در حالى كه خداى تعالى مى‏توانست بدون كمك شب هم آنها را مخفى كند، همانطور كه مى‏تواند بدون اسلحه مؤمنان را به پيروزى برساند. ولى سنت الهى بر دخالت و وساطت اسباب جارى شده و مقرر چنين است كه هر كارى از مجراى طبيعى خود به انجام برسد.

و پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به آن مرد اعرابى كه شتر خويش را رها كرده و مى‏گفت بر خدا توكل كردم، فرمود: شتر را ببند و توكل كن.

در روايت است كه يكى از زهاد، شهر را ترك كرده به دامنه كوهى رفت و گفت از كسى چيزى نمى‏خواهم تا پروردگارم روزيم دهد، هفت روز منتظر نشست تا نزديك بود بميرد ولى رزقش نرسيد، گفت: پروردگار! اگر مرا زنده مى‏خواهى رزقى را كه برايم قسمت كرده‏اى برسان، وگرنه جان مرا بگير. وحى آمد به عزت و جلالم قسم، روزيت را نمى‏دهم تا وارد شهر شوى و بين مردم باشى. آنگاه زاهد به شهر رفت و در آنجا اقامت گزيد پس يكى برايش غذايى آورد و ديگرى شرابى و او خورد و آشاميد. و اين راز در دورن خويش مخفى داشت.

پس خداى تعالى به او وحى كرد: تو مى‏خواستى با زهدت حكمت مرا زائل كنى؟

آيا نمى‏دانى كه من بيشتر دوست دارم بنده‏ام را به دست بندگان روزى دهم تا اينكه با قدرت خودم؟

و در روايت است كه موسى (عليه السلام) به مرضى دچار شد، بنى اسرائيل نزد او آمدند. مرضش را تشخيص داده گفتند: اگر فلان دارو را مصرف كنى شفا خواهى يافت.

موسى (عليه السلام) فرمود: مداوا نمى‏كنم تا خدايم بدون دارو شفايم بخشد.

پس مرضش طولانى شد، تا خداى تعالى به او وحى كرد، به عزت و جلالم شفايت نخواهم داد تا از آن دارو استفاده كنى.

موسى (عليه السلام) به آنها فرمود: مرا با همان دارو مداوا كنيد. او را مداوا كردند و شفا يافت، و آنچه را در دل داشت به كسى ابراز نكرد. پس خداوند به او وحى كرد: تو مى‏خواستى با توكلت حكمت مرا باطل كنى؟ چه كسى غير از من به داروها آثار و منافع بخشيده‏ (1003)؟

فصل سوم: سبب توكل، دواى توكل، درجات توكل‏

كسى كه اعتقاد قطعى پيدا كند كه غير از خدا فاعلى نيست، و هيچ قوه و قدرتى جز از جانب او نيست، و او براى كفايت بندگان خويش هم علم و قدرت كامل دارد، و هم به همه بندگان - جمعى و فردى - توجه و عنايت تمام. و بداند كه برتر از قدرت او قدرتى، و بالاتر از علم او علمى، و بالاتر از توجه او توجهى نيست حتماً قلبش بر خدا تكيه خواهد كرد و به غير او نه در ظاهر و نه در باطن توجه نخواهد نمود.

اما كسى كه اين حال را در خويش نيابد يا از ضعف يقين است و يا از ضعف و بيمارى قلب، به اين معنى كه گاهى ترس، قلب انسان را فرار مى‏گيرد و تحت تأثير اوهام از جاى كنده مى‏شود. زيرا قلب گاهى بدون آنكه نقصانى در يقين داشته باشد گرفتار ترس و هراس مى‏شود. مثل اينكه از خوابيدن در كنار مرده در قبر يا رختخواب مى‏ترسد، در حالى كه مرده جسم جامدى بيش نيست و انسان از جمادات ديگر هراس ندارد.

بنابراين، توكل جز با قوت قلب و قوت يقين حاصل نمى‏شود،. زيرا سكون و طمأنينه به اين دو، ميسر مى‏شود، و سكون قلب غير از حالت يقين است. چه بسيار كسانى كه يقين دارند ولى آرامش و طمأنينه ندارند. چنانكه خداوند تبارك و تعالى به ابراهيم خليل فرمود: اولم تؤمن، قال بلى، ولكن ليطمئن قلبى‏ (1004).

و چه بسيار كسانى كه مطمئن و آرامند ولى يقين ندارند. مثل همه صاحبان اديان و مذاهب، مثلاً يهودى به مذهب يهود، و نصرانى به نصرانيت مطمئن و آرام است ولى اصلاً يقين ندارند. زيرا بر مبناى گمان و متابعت هواى نفس عمل مى‏كنند، و از هدايتى كه پروردگارشان نازل كرده و يقين آورست روى گردانند.

مردم بر حسب مراتب خويش در ضعف و قوت يقين و در قصر و طول امل و مقدار اندوخته‏اى كه به حسب حال خويش از قبيل مجرد و متاهل بودن دارند داراى درجات متفاوتى هستند، بعضى از زمره مقر بينند، و گروهى از اصحاب يمين، و گروهى اصلاً توكل ندارند (1005). و اين درجات، در حقيقت به مقدار بى‏اعتمادى ايشان به اسباب ظاهرى بستگى دارد، كسى كه اصلاً به اين اسباب تكيه‏اى ندارد از مقربين است، و آن كسى كه به اسباب كم توجه است از اصحاب يمين؛ و هركس به اسباب ظاهرى وابستگى كامل دارد از درجه متوكلين ساقط است.

كسى كه ايمانش كامل شد اطمينان خود به اسباب ظاهرى را بطور كلى از دست مى‏دهد، و آنگاه چه دنبال كسب باشد و چه نباشد، از جائى كه گمان ندارد خدا او را روزى مى‏دهد، ولى با اين حال او به خاطر اطاعت امر خدا دست از كسب بر نمى‏دارد، اگر چه در همان حال كه مشغول كسب است جز به خداوند متعال اعتماد و اتكاء ندارد.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: خداوند عزوجل ابا دارد روزى مؤمنين را جز از راهى كه به فكرشان نرسيده و گمان ندارند عنايت كند (1006).

حضرت اين خصلت را به خصوص براى مؤمنين ذكر مى‏كند، زيرا ايمان كامل اقتضاء مى‏كند كه صاحبش به اسباب ظاهرى اعتماد نكند و فقط به خدا توكل نمايد. البته ايمان كامل را تنها كسانى دارند كه مانند انبياء و اولياء داراى علم مكنون باشند و اين فضل خداست كه به هر كسى بخواهد مى‏دهد.

امام سجاد (عليه السلام) فرمود: تمام خير را در اين ديدم كه از مال مردم قطع طمع كنم؛ هركس به مردم اميدوار نباشد و تمام امورش را به خدا واگذار كند خداوند تعالى دعاى او را در هر موردى مستجاب مى‏كند (1007) و امام باقر (عليه السلام) فرمود: بنده بدى است بنده‏اى كه دنبال طمع مى‏رود، و بنده بدى است آنكه ميل و رغبتى دارد كه باعث ذلتش مى‏شود (1008).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: شرف مؤمن در نماز شب است و عزت او در بى‏نيازى از مردم‏ (1009).

باب دهم: راستگوئى و امانتدارى‏

ارزش صدق و امانت‏

قرآن كريم مى‏فرمايد: كونوا مع الصادقين‏ (1010).

و مى‏فرمايد: رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه‏ (1011).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: اولين كسى كه راستگو را تصديق مى‏كند خداوند تعالى است كه مى‏داند او راستگوست. و خودش نيز خود را تصديق مى‏كند كه مى‏داند خودش راستگوست‏ (1012).

و فرمود: بنده راست مى‏گويد تا نزد خدا از راستگويان نوشته مى‏شود، و دروغ مى‏گويد تا نزد خدا از دروغگويان نوشته مى‏شود، سپس چون (بنده راستگو) راست مى‏گويد خداوند تعالى مى‏گويد: راست گفت و خوب كرد. و چون (بنده دروغگو) دروغ مى‏گويد خداى تعالى مى‏فرمايد: دروغ گفت و بد كرد (1013) و در روايت ديگرى: همانا انسان راست مى‏گويد، تا خدا او را در زمره صديقين - بسيار راستگويان - مى‏نويسد (1014). و باز او مى‏فرمايد: مردم را با غير زبانهايتان - يعنى عمل - به خير دعوت كنيد، مردم بايد كوشش در عبادت، راستگويى و پرهيزگارى شما را ببينند (1015).

و به يكى از اصحابش مى‏فرمود: به چيزى كه باعث شد على (عليه السلام) در نزد رسول خدا به آن مقام برسد بنگر و از آن غافل مشو. على (عليه السلام) فقط با راستگوئى و امانتدارى به گنان مقامى دست يافت‏ (1016).

و فرمود: به ركوع و سجود طولانى كسى نگاه نكنيد زيرا اين چيزى است كه او عادت كرده و مى‏ترسد اين شيوه را ترك كند. بنابراين به راستگويى و امانتدارى هر كسى نگاه كنيد (1017).

و فرمود: خداوند تعالى هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر به راستگوئى و برگرداندن امانت به خوب و بد (1018). و از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود: امانتدارى، روزى را جلب مى‏كند، و خيانت، فقر ر (1019)اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: امانت را برگردانيد حتى اگر صاحب آن قاتل فرزندان انبياء باشد (1020).

و امام صادق (عليه السلام) فرمود: هركس در مورد امانتى به تو اطمينان كرد آن را به او برگردان و كسى كه به تو خيانت كرد به او خيانت نكن‏ (1021).

مراتب صدق‏

صدق يا در گفتار است يا در اعمال يا در احوال.

پايين‏ترين مراتب صدق اين است كه انسان در همه حالات سخن راست بگويد. و كمال راستگويى - صدق در گفتار - در اين است كه تا ضرورت ايجاب نكند از سخنان غير صريح‏ (1022) خود دارى كند كه مبادا خلاف منظورش فهميده شود و قلبش صورت كاذبى به خود بگيرد.

و سزاوار آن است كه انسان با خدا و خلق خدا راستگو باشد. كسى كه قبل از ورود به نماز مى‏گويد: روى خويشتن به سوى خدا كردم ولى در قلبش به غير او توجه دارد، يا مى‏گويد: فقط تو را مى‏پرستيم در حالى كه دنيا و هواى نفس خود را مى‏پرستد، يا مى‏گويد: فقط از تو يارى مى‏جوييم در حالى كه از غير خدا يارى مى‏طلبد، درغگوست چنانچه يگانه روزگار خويش مرحوم بحرالعلوم در منظومه‏اش مى‏فرمايد:

بر حذر باش از گفتارى كه در آن دروغ بگويى در حاليكه تو بنده هواى خود هستى و او را مى‏پرستى نه خدا را
به زبانت مى‏گوئى فقط از تو يارى مى‏جوئيم در حالى كه از غير خدا يارى مى‏خواهى‏ (1023)

پس از اين مرحله، مرتبه صدق در نيت است يعنى بايد نيت را از ناخالصى‏ها پاك كرد و هر عملى را فقط براى خدا انجام داد.

پس از آن صدق در عزم است. و عزم همان تصميم قاطع براى انجام كار نيك است. عزم و تصميم هميشه مقارن با خود عمل نيست. گاهى قبل از رسيدن وقت عمل انسان براى انجام آن تصميم مى‏گيرد. مثلاً با خود مى‏گويد: اگر خدا مالى به من دهد تمام يا قسمتى از آن را صدقه خواهم داد يا اگر با دشمنى برخورد كنم در راه خدا با او مبارزه مى‏كنم و باكى ندارم اگر چه كشته شوم. اين تصميم گاهى مشوب به نوعى ضعف و ترديد است كه با صدق در تصميم متضاد مى‏باشد (1024).

مرحله بعد صدق در وفا به تصميم است. نفس انسان در تصميم‏گيرى دست و دل باز است، چون وعده دادن مشقتى ندارد ولى هنگامى كه وقت عمل مى‏رسد و انسان مى‏تواند به تصميم خود عمل كند، اميال و شهوات به هيجان مى‏آيند و تصميم فراموش مى‏شود. و اين مخالف صدق در تصميم است.

و لذا قرآن كريم مى‏فرمايد: رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه‏ (1025).

مرحله بعد صدق در اعمال است، به اين معنى كه انسان در مقام عمل تمام تلاش خود را به كار گيرد تا ظاهرش مخالف باطن نباشد. البته منظور اين نيست كه ظاهر را مطابق باطن كند و به طور كلى دست از عمل بردارد، بلكه بايد باطنش را به گونه‏اى مسخر كند كه با اعمال ظاهرش مطابق باشد، و اين گونه عمل، عمل ريايى نيست. زيرا ريا كارى كسى است كه براى مردم عمل مى‏كند.

ولى چه بسيار كسانى كه در نماز با حالت خشوع مى‏ايستند و قصد ريا ندارند، اما در عين حال قلبشان از نماز غافل است. هركس به او نگاه مى‏كند، مى‏بيند كه در مقابل خداى تعالى ايستاده، در حالى كه او در باطن در ميان بازار، در مقابل يكى از اميال و شهوات خويش ايستاده است. همچنين گاهى انسان با سكون و وقار راه مى‏رود در حالى كه درونش داراى سكون و وقار نيست. چنين انسانى در عملش صادق نيست اگر چه به مردم توجه، و تصميم ريا نداشته باشد. راه نجات از اين حال، تعادل ظاهر و باطن است به اين معنى كه باطنش مطابق يا بهتر از ظاهرش باشد.

چنان كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: به خدا قسم شما را به طاعتى ترغيب نمى‏كنم مگر آنكه خود قبل از شما انجامش مى‏دهم و از معصيتى نهى نمى‏كنم مگر آنكه قبل از شما از آن كناره مى‏گيرم‏ (1026).

مرحله بعد كه بالاترين و كميابترين مرتبه صدق است صدق در مقامات دين مى‏باشد مثل صدق در خوف و رجا، تعظيم پروردگار، زهد، محبت، توكل و سائر مكارم اخلاق، زيرا هر يك از اين اخلاقيات مبدئى دارند كه به مجرد ظهور آن مبدأ نام خلق بر آن نهاده مى‏شود ولى در حقيقت هر يك از آنها كمال و حقيقتى دارد و صادق كسى است كه به حقيقت آنها برسد.

قرآن كريم مى‏فرمايد: انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون‏ (1027).

و مى‏فرمايد: ولكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر... سپس مى‏فرمايد: والصابرين فى البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقو (1028).

از ابوذر (رحمةالله) درباره ايمان سؤال شد، ايشان در جواب همين آيه را تلاوت كرد.

به او گفتند: ما درباره ايمان از تو سؤال كرديم ولى تو درباره صدق جواب فرمودى.

فرمود: من هم وقتى از رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) درباره ايمان سؤال كردم اين آيه را تلاوت فرمود. به عنوان مثال، صفت خوف را در نظر مى‏گيريم، هركس كه ايمان مى‏آورد داراى صفت خوف است. به طورى كه مى‏توان او را خائف ناميد، ولى در مراتب اوليه، اين خوف به حد صدق و حقيقت نرسيده است، و لذا مى‏بينيم وقتى كسى از سلطانى يا راهزنى - در ضمن سفر - مى‏ترسد، رنگش زرد مى‏شود، اعضايش به لرزه مى‏آيد، و زندگى بر او مكدر مى‏گردد، خورد و خوابش آشفته و افكارش مشوش مى‏شود به طوريكه از قيام به وظائف خانوادگى عاجز مى‏ماند و گاهى از وطن آواره و حالت انس و راحتش به وحشت و مشقت مبدل مى‏گردد، و خود را در معرض خطرهاى فراوان قرار مى‏دهد تا به آنچه مى‏ترسد گرفتار نشود. ولى همين شخص در حالى كه ادعاى خوف از خدا را دارد معصيت مى‏كند و هيچيك از اين آثار در او ظاهر نمى‏شود.

و لذا نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: چيزى مثل جهنم نديدم كه خائف آن خوابيده باشد، و چيزى مثل بهشت نديدم كه طالب آن در خواب باشد (1029) صدق در رجا هم به همين منوال است.

بنده ممكن است در همه امور صادق باشد كه در اين صورت صديق ناميده مى‏شود. و ممكن است فقط در بعضى از امور صادق باشد كه در اين صورت فقط نسبت به آن امور صادق ناميده مى‏شود مثل صادق القول و صادق العمل.

در مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: اگر مى‏خواهى بدانى صادق هستى يا نه، حقيقت آنچه را در دل دارى با آنچه به زبان مى‏آورى با معيار و ميزان الهى بسنج، آنچنان كه گوئى روز قيامت است. روزى كه قرآن كريم درباره آن مى‏فرمايد: و الوزن يومئذ الحق‏ (1030) پس اگر ظاهر و باطنت را يكسان يافتى، صادقى.

پائين‏ترين مرتبه صدق آن است كه زبانت با قلبت و قلبت با زبانت مخالف نباشد.

صادق وقتى به مرحله حقيقى صدق رسيد مانند شخص محتضرى است كه مرگ را بيشتر از حيات دوست دارد، در اين حال روحش را تقديم نكند چه كند (1031).