باب يازدهم: محاسبه و مراقبت
فصل اول: محاسبه
قرآن كريم مىفرمايد:
و كفى بنفسك اليوم عليك حسيب
(1032).
و مىفرمايد:
و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها وكفى بنا حاسبين
(1033).
و مىفرمايد:
و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها ووجدوا ما عملوا حاضراً و لا يظلم ربك احد
(1034).
و مىفرمايد:
يوم يبعثهم الله جميعاً فينبئهم بما عملوا احصاه الله و نسوه و الله على كل شىء شهيد
(1035).
و مىفرمايد:
يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره
(1036).
ارباب بصيرت مىدانند خدائى كه به اسرار، عالم، و بر ضماير، آگاه است آنها را به خاطر كارهاى كوچك و بزرگ،
با اهميت و بىاهميت و بر ذرات و بىارزشترين امورى كه در چشم بهم زدنها، خطورات فكرى، غفلتها و روى گرداندنها انجام شده محاسبه خواهد كرد و مىدانند كه از اين خطر بزرگ نجاتى نيست مگر آنكه قبل از روز حساب خود را محاسبه كنند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هركس مىخواهد هر چه از خدا خواست به او بدهد، از مردم نااميد شود و جز به خدا اميدوار نباشد.
پس چون خدا چنين حالى را در قلب او ببيند، هر چه از او بخواهد عطا مىكند. پس خود را محاسبه كنيد قبل از آن كه شما را محاسبه كنند. زيرا قيامت پنجاه موقف دارد كه هر كدام هزار سال طول مىكشد. آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كرد:
فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة
(1037).
و در روايت ديگرى فرمود: سزاوار است كه شخص عاقل چهار ساعت داشته باشد ساعتى كه خود را در آن محاسبه كند...
و در مصباح الشريعة از آن حضرت روايت شده:
اگر در حساب قيامت هيچ هول و هراسى جز شرم عرضه شدن افعال به پيشگاه حضرت حق، و رسوائى بالا رفتن پرده از روى امور مخفى نبود،
جا داشت كه انسان از كوه پائين نيايد و در آبادى و شهرى مسكن نگيرد، و چيزى نخورد و نياشامد و نخوابد مگر به وقت اضطرار و ناچارى.
و آنانكه قيامت را در هر لحظه برپا ديده و خود را به چشم بصيرت مشاهده مىكنند كه در مقابل پروردگار جبار ايستادهاند اينگونه عمل مىكنند
(1038).
در اين جهان خود را به محاسبه مىكشند چنانكه گوئى در عرصات قيامت او را صدا زدهاند و در آن شدائد و گرفتارى او را محاكمه مىكنند، خداى عزوجل مىفرمايد:
و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين
(1039).
معنى محاسبه اين است كه انسان قبل از هر چيز از نفس خويش بخواهد واجبات را كه به منزله سرمايه او هستند انجام دهد، پس اگر آنها را به وجهى شايسته انجام داد خدا را شكر گزارد،
و خويش را به ادامه كار تشويق كند، و اگر واجبى را بطور كلى ترك كرد خود را مكلف به قضاى آن نمايد؛
و اگر واجبات را به صورت ناقص انجام داد خود را وادارد به وسيله نوافل نقص آن را جبران نمايد؛ و اگر معصيتى از او سر زد بىدرنگ او را سرزنش و عذاب كند و به اندازه جبران معصيت از نفس بگيرد
(1040).
همچنانكه شخص تاجر با شريك خويش رفتار مىنمايد.
براى انسان سزاوار است همانگونه كه در امر دنيا حساب يك دانه و قيراط را نگه مىدارد و راه سود و زيان را كنترل مىكند تا در چيزى مغبون نشود،
از آشوب و حيله نفس بپرهيزد كه نفس سخت حيلهگر و مكار و فريبكار است پس بايد اول،
درباره هر چه در طول روز سخن گفته از او جواب صحيح بخواهد و خودش حسابرسى نفس خويش را بعهده گيرد،
وظيفهاى كه در صحراى قيامت ديگرى به عهده خواهد گرفت و به همين منوال از نگاهش بپرسد،
بلكه از خطورات ذهنى و افكارش، از نشست و برخاست و خورد و خواب و نوشيدنش، حتى از سكوتش كه چرا سكوت كرده، و از سكونش كه چرا حركت نكرده.
پس از آن اگر ديد وظيفه واجب خويش را به حدى كه حق آن ادا شود انجام داده همان مقدار را از او قبول كند، تا معلوم شود چقدر انجام نداده پس آن را
بعنوان بدهكارى نفس ثبت كرده به صفحه قلب خويش بسپارد همچنان كه باقيمانده حساب شريكش را در قلب و دفتر مىنگارد در اين صورت قلب بدهكار مىشود،
و مىتوان بدهى را از او دريافت كرد قسمتى از آن را به وسيله پرداخت غرامت، بعضى را به وسيله برگرداندن عين،
بعضى را با تحمل عقوبت و عذاب؛ و اين همه ميسر نشود مگر بعد از حسابرسى و معلوم شدن باقيمانده. وقتى كه باقيمانده معلوم شد مىتوان حق را مطالبه و دريافت كرد.
امام كاظم (عليه السلام) فرمود:
از ما نيست كسى كه هر روز خود را محاسبه نكند تا اگر عمل نيكى انجام داده از خدا طلب زيادت كند، و اگر عمل بدى مرتكب شده طلب مغفرت كرده توبه نمايد
(1041).
و امام باقر (عليه السلام) فرمود: مردم تو را نسبت به خودت فريب ندهند، زيرا موضوع به تو مربوط مىشود نه به آنها،
روزت را با اين كار و آن كار به سر نبر زيرا كسى با تو هست كه حساب كردارت را نگه مىدارد.
پس نيكى كن كه من براى گناهان گذشته تداركى بهتر و مطالبهاى سريعتر از نيكىهاى جديد نمىبينم و امام صادق (عليه السلام) فرمود:
مردى نزد رسول خدا (صلىالله عليه و آله و سلم) آمده عرض كرد يا رسولالله (صلىالله عليه و آله و سلم)! مرا سفارشى كن حضرت فرمود:
اگر سفارشى كنم مىپذيرى؟ عرض كرد: بله، و حضرت اين سؤال را سه بار تكرار كرد، و مرد مىگفت: بله يا رسولالله (صلىالله عليه و آله و سلم)!
آنگاه حضرت فرمود:
من تو را سفارش مىكنم هنگامى كه تصميم بر كارى مىگيرى به عاقبتش بينديش اگر موجب رشد بود انجامش ده و اگر باعث گمراهى، رهايش كن
(1042).
فصل دوم: مراقبت
براى بنده سزاوار است كه هنگام عمل با ديدهاى بيدار از نفس خويش مراقبت كند زيرا نفس اگر رها شود طغيان كرده خود و ديگران را فاسد مىكند.
و سپس در هر حركت و سكونى خدا را نيز مراقبت كند بدين معنى كه بداند خدا بر او مطلع است.
ضمير او را مىداند و از درونش باخبر است. اعمال بندگانش را مراقبت مىكند و نگاهبان همه نفوس با تمام آثار و افعال آنهاست.
و بداند كه راز قلب در نزد خدا مكشوف است آنچنان كه ظاهر بدن براى مردم، بلكه روشنتر.
قرآن كريم مىفرمايد:
الم يعلم بان الله يرى
(1043). و مىفرمايد:
ان الله كان عليكم رقيب
(1044) و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: نيكى آن است كه خدا را چنان عبادت كنى كه گوئى او را مىبينى، چه اينكه اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند
(1045). و در حديث قدسى است: فقط كسانى در بهشت ساكن مىشوند، كه چون تصميم به گناه مىگيرند عظمت مرا به ياد آورده مرا مراقبت مىكنند؛
و آنان كه كمرهايشان از ترس من خم شده.
قسم به عزت و جلالم من تصميم به عذاب اهل زمين مىگيرم ولى چون به كسانى كه از خوف من رنج گرسنگى و تشنگى را بر خود هموار كردهاند مىنگرم،
از عذابشان منصرف مىشوم و در حكايت است كه زليخا چون با يوسف خلوت كرد پارچهاى بر روى بت خويش افكند،
يوسف (عليه السلام) فرمود: چرا تو از يك جسم بىجان حيا مىكنى ولى من از مراقبت خداى جبار حيا نكنم.
مراقبت حاصل شناخت خداست، علم به اينكه خدا از ضمير و درون ما آگاه است.
و همه چيز در معرض ديد نافذ و حيطه شنوائى اوست كسانى كه در اين معرفت به حد يقين نائل آيند بر دو دستهاند:
مقربين و پرهيزگاران.
مراقبت مقربين
اين درجه مراقبت، مراقبت تعظيم و اجلال است، به اين معنى كه قلب در تماشاى جلال الهى محو و در تحت هيبت ذات،
شكسته مىشود و اصلاً جائى براى توجه به غير باقى نمىماند، و اين است آن كسى كه تمام همومش يكى شده، و خدا او را تحمل سائر هموم كفايت كرده است.
مراقبت پرهيزكاران صاحب يقين
اينان قلبشان مسخر يقين است، يقين به اينكه خدا بر ظاهر و باطنشان آگاه است.
ولى در ملاحظه جلال و جمال از خود بيخود نشده و قلبشان همچنان در حال اعتدال است بطورى كه مىتوانند متوجه احوال و اعمال خود بوده از خود مراقبت نمايند.
و چون از خدا حيا مىكنند بدون انديشه در عاقبت كار،
عملى انجام نمىدهند. هر فعلى را كه سبب رسوايى قيامت است ترك مىكنند. ايشان خدا را ناظر بر خود مىبينند، پس چه حاجت كه منتظر قيامت باشند.
هر بندهاى يا در حال طاعت است، يا در حال عصيان، و يا در حال انجام فعلى مباح؛
و در هر سه حالت به مراقبت محتاج است.
مراقبت در طاعت به اين است كه نيت خويش را خالص و عمل را به كمال انجام دهد، شرط ادب را در پيشگاه حضرت حق مراعات كرده، عمل خويش را از آفات حفظ كند.
مراقبت در معصيت آن است كه از گناه پشيمان شده و توبه نمايد، حيا كرده نفس خويش از آن عمل باز دارد، و به عاقبت امر خويش بينديشد و مراقبت در مباح آن است كه
در هر حال ادب را مراعات كند، اگر مىنشيند رو به قبله بنشيند، اگر مىخوابد روبه قبله و بر شانه راست بخوابد.
در نعمت، نعمت دهنده را ببيند و شكر گزارد، در بلا صبر كند. و اين همه از ابواب مراقبت است زيرا كه هر يك از اين امور حدودى دارند كه بايد با مراقبت دائمى آنها را حفظ كرد.
و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه
(1046).
باب دوازدهم: تفكر و تدبر
قرآن كريم مىفرمايد:
و يتفكرون فى خلق السموات و الارض
(1047).
و مىفرمايد:
افلا يتدبرون القرآن ام على قولب اقفاله
(1048).
پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: يك ساعت تفكر بهتر از يك سال عبادت است
(1049).
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: تفكر انسان را به نيكى و عمل به نيكى مىخواند
(1050).
و مىفرمايد: با تفكر قلبت را آگاه كن، شب خود را از رختخوابت جدا كن، و از پروردگارت بپرهيز
(1051).
و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: در نعمتهاى خدا تفكر كنيد نه در ذات او، زيرا شما به كنه او نمىرسيد
(1052).
امام باقر (عليه السلام) فرمود: از تفكر در ذات خدا پرهيز كنيد، ولى اگر خواستيد عظمت او را درك كنيد به عظمت مخلوقاتش نظر كنيد
(1053).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هركس در چگونگى ذات خدا فكر كند، هلاك مىشود
(1054).
تفكرى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره آن مىفرمايد: انسان را به نيكى مىخواند، گاهى تفكر در حسنات و سيئات است و گاهى تفكر در صفات و افعال الهى است.
در قسم اول انسان در مورد حسنات خويش مىانديشد كه كاملند يا ناقص آيا به پاى بديهاى او مىرسند يا نه، از شرك و شك خالص هستند يا آلوده به شرك و شك مىباشند. چنين تفكرى حتماً انسان را به اصلاح و جبران نواقص مىخواند.
همچنين هنگامى كه در بديها و عقوبتهائى كه به دنبال دارند و دورى از خدا كه ثمره آنهاست تفكر مىكند، اين تفكر او را به خود دارى از گناه و تدارك آنها به وسيله ندامت و توبه مىخواند.
در قسم دوم تفكر در صفات و افعال الهى چون لطف و احسان او به بندگان با نعمتهاى كامل و گسترده،
با تكاليفى كه همه در حد طاقت انسانند، تفكر در اينكه او به خاطر اعمال كوچك و ناچيز بندگان وعده پاداش بزرگ و ستايش نيكو فرموده، زمين و آسمان و هر چه را بين آنهاست مسخر بشر نموده. چنين تفكرى انسان را به نيكى و عمل به نيكى خوانده او را به طاعات ترغيب، و از معصيتها باز مىدارد.
اين تفكر، مخصوص افراد متوسط است
(1055) و امام رضا (عليه السلام) به همين نوع تفكر اشاره مىكند آنجا كه مىفرمايد: عبادت نماز و روزه زياد نيست. عبادت تفكر در كار خداست
(1056).
از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد منظور از تفكر در اين روايت:
يك ساعت تفكر از يك شب نماز بهتر است چگونه تفكرى است؟ فرمود: هنگامى كه از خرابه يا خانه متروكهاى گذشتى، بگويى ساكنينت كجايند؟ بنيانگذارانت كجايند؟ چه شده كه جواب نمىدهى؟
اين درجه تفكر از آنچه قبلاً ذكر شد پائينتر است و مردم را در اين باب مراتب متفاوت است.
باب سيزدهم: ياد مرگ و كوتاهى آرزو
قرآن كريم مىفرمايد:
كل نفس ذائقة الموت وانما توفون اجوركم يوم القيامة فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور
(1057).
نبى مكرم اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: بسيار كنيد از آن چيزى كه لذات را نابود مىكند.
گفتند: آن چيست يا رسولالله (صلىالله عليه و آله و سلم)؟ فرمود: مرگ، هر بندهاى حقيقتاً مرگ را ياد كند اگر در وسعت و گشايش باشد دنيا بر او تنگ مىشود، و اگر در حال شدت و گرفتارى باشد شدت بر او آسان مىشود
(1058).
و فرمود: مرگ كفاره هر مسلمانى است
(1059).
و فرمود: تحفه مؤمن مرگ است
(1060). و فرمود: مرگ، مرگ، آگاه باشيد كه چارهاى از مرگ نيست، مرگ مىآيد با هرچه در اوست، مىآيد تا آسايش و راحت و بازگشتى مبارك به باغهاى عالى را براى اهل بهشت -
آنان كه فقط براى آن كوشيدند و تنها به آن رغبت داشتند - به ارمغان آورد
(1061).
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: كسى كه فردا را جزء مهلت خود مىشمرد مرگ را به حقيقت نشناخته است
(1062).
و فرمود: هر بندهاى آرزويش طولانى شد عملش بد مىشود
(1063).
و مىفرمايد: اگر بنده اجل و سرعت آن را ببيند، عمل براى طلب دنيا را دشمن مىدارد
(1064).
به حضرت امام باقر (عليه السلام) عرض شد: چيزى بفرمائيد كه از آن بهره گيرم، فرمود: زياد از مرگ ياد كن، هر انسانى زياد به ياد مرگ باشد به دنيا بىرغبت مىشود
(1065).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه جنازهاى را حمل مىكنى چنان فرض كن كه تو را حمل مىكنند ولى تو از پروردگارت خواستهاى تو را به دنيا برگرداند و او دعايت را مستجاب كرده است؛ اكنون ببين چگونه عمل را شروع مىكنى
(1066).
سپس فرمود: تعجب مىكنم از قومى كه پيشينيانشان در قبر به انتظار ايشان باز داشت شدهاند و در ميان اينان كوس رحيل زدهاند، ولى ايشان همچنان عمر به بازيچه مىگذرانند
(1067).
و فرمود: خداوند هيچ امر قطعى كه هيچ شكى در آن نيست نيافريده كه مثل مرگ شبيه به مشكوكى باشد، كه هيچ يقينى به آن نيست
(1068).
چاره فراموش نكردن مرگ
مرگ، هولناك و خطرش بسى بزرگ است. و غفلت ما از مرگ ناشى از آن است كه كم فكر مىكنيم و مرگ را كم به خاطر مىآوريم. و گاهى هم كه آن را به خاطر مىآوريم قلبمان فارغ نيست بلكه به شهوات دنيا مشغول است.
راه درمان اين غفلت آن است كه انسان قلب خويش را از هرچه غير ياد مرگ -
مرگى كه در برابر او قرار دارد - خالى كند، چون آن كسى كه قصد سفر به صحرائى پر مخاطره دارد،
يا بر آن است كه سفرى دريائى آغاز كند، اين شخص جز به سفر خويش نمىانديشد.
پس اگر ياد مرگ در قلب جا كند در آن تأثير خواهد كرد و در اين هنگام است كه شادى و سرورش از دنيا كم و قلبش شكسته مىشود.
مؤثرترين راه آن است كه انسان هنگنان خويش را كه قبل از او از دنيا رفتهاند به ياد آورد،
كه چگونه مردند و در زير خاك افكنده شدند. صورتها و مناصب و حالات ايشان را در نظر آورد،
و مجسم كند كه اعضاء بدنشان چگونه در قبر پراكنده شده، و چگونه زنانشان بيوه، فرزندانشان يتيم، و اموالشان ضايع شد. و ببيند كه چگونه خانههايشان و مساجدشان و مجالسشان خالى مانده و آثارشان منقطع گرديده است.
و هرگاه كه تك تك آنها را به خاطر آورد و حالت او و كيفيت حياتش را در قلبش خود به تفصيل ملاحظه كرد،
و صورتش را مجسم نمود و نشاط و رفت و آمدش را به خاطر آورد، و به ياد آورد كه چگونه آرزوى زندگى و بقاء داشت و فراموش كرده بود كه مرگى آشكار و هلاكى سريع در انتظار اوست.
و ياد آورد كه چگونه رفت و آمد مىكرد و اكنون پاها و مفاصل بدنش منهدم شده و چگونه سخن مىگفت و اكنون كرمها زبانش را خوردهاند،
و چگونه مىخنديد و اكنون دندانهايش در خاك پوسيده،
و چگونه در تدبير ده سال آينده بود در حاليكه بيش از يك ماه با مرگ فاصله نداشت،
و او غافل بود تا مرگ در زمانى كه اصلاً باور نمىكرد به سراغش آمد و صورت ملكالموت در مقابلش ظاهر شد و گوشش دعوت به بهشت يا جهنم را شنيد.
هنگامى كه اين امور را ملاحظه كرد به خودش مىنگرد كه مانند آنهاست، و چون همه آنها در غفلت به سر مىبرد، و خوشبخت كسى است كه از سرنوشت ديگران عبرت گيرد.
اقسام مردم نسبت به ياد مرگ
كسانى كه مرگ را ياد مىكنند بر چند قسمند.
1 - كسانى كه در لذات غوطهور شده، و در خدمت شهوات خويش قرار دارند. چنين كسانى اگر اتفاقاً به ياد مرگ افتند، بر دنياى خويش تأسف خورده مرگ را مذمت مىكنند، و از آن مىگريزند. ولى غافلند كه خداى تعالى مىفرمايد:
اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيدة
(1069).
و مىفرمايد:
قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم
(1070).
آرى ياد مرگ اينان را از خدا دورتر مىكند، اگر چه ممكن است با ياد مرگ عيش آنان منغص و لذتشان مكدر شود و همين سبب شود كه از دنيا دل بكنند.
2 - توبه كنندگانى كه بسيار از مرگ ياد مىكنند تا خوف و وحشت در قلوبشان برانگيخته شده به توبه كامل نائل آيند، و چه بسا از مرگ ناخشنودند زيرا هراس آن دارند كه قبل از توبه كامل و تهيه توشه آنان را دريابد، اينان در اين ناخرسندى معذورند و مشمول آنكه حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود:
هركس ديدار خدا را دوست نداشته باشد خدا ديدار او را خوش ندارد
(1071) نمىباشند؛ زيرا ايشان از آن مىترسند كه در اثر قصور و تقصير خويش از ديدار خدا محروم شوند.
اينان به كسى مىمانند كه در ديدار دوست تأخير مىكند زيرا در صدد تحصيل آمادگى بيشترى است كه دوست را چنان ديدار كند كه او را خوش آيد.
چنين شخصى از ديدار دوست ناخرسند نيست. و علامتش اين است كه هميشه براى مرگ آمادهاند.
3 - عارفانى كه فراوان از مرگ ياد مىكنند، كه مرگ موعد ديدار دوست است، و دوست وعده ديدار دوست را فراموش نمىكند، اينان حيات را جز براى توشه برداشتن از اعمال نيك و اصلاح اخلاق نمىخواهند.
4 - واگذار كنندگان - كه بالاترين درجه را حائز مىباشند - آنان كسانى هستند كه امر خويش را به خدا واگذار كردهاند و براى خود هيچ انتخاب نمىكنند، نه مرگ و نه زندگى. و محبوبترين چيز نزد ايشان آن است كه مولايشان برگزيند.
باب چهاردهم: آرزوى دراز
پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود:
چون به صبح مىرسى درباره عصر فكر نكن، و چون به عصر رسيدى درباره صبح فكر نكن، از دنيايت براى آخرت،
و از زندگى براى مرگت، و از سلامتى براى بيماريت استفاده كن. زيرا نمىدانى فردا زندهاى يا مرده
(1072).
و فرمود: سختترين چيزى كه از آن بر شما مىترسم دو چيز است، پيروى هوا،
و آرزوى دراز. پيروى هوى شما را از حق منحرف مىكند، و آرزوى دراز دنيا را در نظر محبوب مىسازد
(1073).
و فرمود: اى مردم آيا از خدا حياء نمىكنيد؟
گفتند: براى چه حيا كنيم يا رسولالله (صلىالله عليه و آله و سلم)؟
فرمود: جمع مىكنيد چيزى را كه نمىخوريد، آرزو مىكنيد چيزى را كه به آن نمىرسيد و بنا مىكنيد چيزى را كه در آن ساكن نمىشويد
(1074).
آرزوى دراز از دو چيز ناشى مىشود، جهل و دنيا دوستى.
دنيا دوستى
انسان چون به دنيا و شهوات، لذات و علائق آن مأنوس مىشود مفارقت از دنيا بر قلبش گران مىآيد.
از اين جهت از فكر درباره مرگ كه موجب جدائى از دنياست امتناع مىورزد.
انسان چيزى را كه دوست ندارد دور مىانگارد و با آرزوها و تمنيات درونى خويش وسوسه مىشود.
و هميشه آنچه را مطابق ميل اوست تمنا مىكند، يعنى بقاء در دنيا را.
پيوسته آنرا تصور نموده در نفس خويش تقرير و تثبيت مىكند.
و درباره توابع و لوازم آن و هرچه كه در صورت بقا به آن محتاج است از قبيل ثروت، خانواده،
دوستان و حشم و حيوانات و سائر اسباب دنبا فكر مىكند.
و قلبش در اينگونه امور متوقف شده از ياد مرگ بازش مىدارد، و اصل همه اين آرزوها حب دنياست.
جهل
گاهى انسان به جوانى خويش اعتماد مىكند و مرگ را در سن جوانى بعيد مىداند. بيچاره فكر نمىكند كه پيران شهرش - اگر شمرده شوند - يك دهم اهل شهر نيستند،
مرگ بيشتر، در جوانى گريبان مردم را مىگيرد. تا يك پير بميرد هزار كودك و جوان مىميرند.
و گاهى به خاطر سلامت جسمش مرگ را بعيد مىشمرد زيرا فكر نمىكند كه مرگ، ناگهانى سر رسد. و نمىداند كه مرگ ناگهانى بعيد نيست،
و بر فرض كه بعيد هم باشد، بيمارى ناگهانى بعيد نيست، زيرا همه امراض ناگهانى مىرسند. و چون مرض عارض شود ديگر مرگ بعيد نيست.
اين آدم غافل اگر فكر كند و بداند كه مرگ نه به پيران اختصاص دارد و نه به جوانان و نه مخصوص زمان كهولت سن است.
و بهار و تابستان، پاييز و زمستان و شب و روز در آن يكسان است،
به فكر مرگ مىافتد و آن را شعار قلب خويش مىسازد. و به شدت مشغول مىشود تا براى مرگ آماده شود. علاج جهل به دو چيز است، فكرى روشن كه از قلبى حاضر سرچشمه گيرد، و شنيدن مواعظ حكيمانه كه از قلوب پاك صادر مىشوند.
و علاج حب دنيا ايمان به آخرت، عذاب عظيم و پاداش بزرگى است كه در آن سرا مىدهند، با يقين به قيامت و عذاب و پاداش، حب دنيا از قلب رخت بر مىبندد.
در باب زهد و حب دنيا به اندازه كافى سخن گفتيم. از خدا مىخواهيم كه عمل ما را نيكو، و آرزويمان را كوتاه كند. و حب دنيا را از قلبمان خارج سازد. و ديدارش را در نظر ما محبوب نمايد. و توفيق اعمال نيك عطا فرمايد؟
و ستايش از آن اوست در اول و آخر و ظاهر و باطن.
والسلام
اين كتاب در روز چهارشنبه بيست و هفتم ربيعالاول سال هزار و دويست و بيست و پنجم هجرى قمرى به پايان رسيد.