اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۲۴ -


باب يازدهم: محاسبه و مراقبت‏

فصل اول: محاسبه‏

قرآن كريم مى‏فرمايد: و كفى بنفسك اليوم عليك حسيب (1032).

و مى‏فرمايد: و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها وكفى بنا حاسبين‏ (1033).

و مى‏فرمايد: و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها ووجدوا ما عملوا حاضراً و لا يظلم ربك احد (1034).

و مى‏فرمايد: يوم يبعثهم الله جميعاً فينبئهم بما عملوا احصاه الله و نسوه و الله على كل شى‏ء شهيد (1035).

و مى‏فرمايد: يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره‏ (1036).

ارباب بصيرت مى‏دانند خدائى كه به اسرار، عالم، و بر ضماير، آگاه است آنها را به خاطر كارهاى كوچك و بزرگ، با اهميت و بى‏اهميت و بر ذرات و بى‏ارزش‏ترين امورى كه در چشم بهم زدنها، خطورات فكرى، غفلت‏ها و روى گرداندنها انجام شده محاسبه خواهد كرد و مى‏دانند كه از اين خطر بزرگ نجاتى نيست مگر آنكه قبل از روز حساب خود را محاسبه كنند.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هركس مى‏خواهد هر چه از خدا خواست به او بدهد، از مردم نااميد شود و جز به خدا اميدوار نباشد. پس چون خدا چنين حالى را در قلب او ببيند، هر چه از او بخواهد عطا مى‏كند. پس خود را محاسبه كنيد قبل از آن كه شما را محاسبه كنند. زيرا قيامت پنجاه موقف دارد كه هر كدام هزار سال طول مى‏كشد. آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كرد: فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (1037).

و در روايت ديگرى فرمود: سزاوار است كه شخص عاقل چهار ساعت داشته باشد ساعتى كه خود را در آن محاسبه كند...

و در مصباح الشريعة از آن حضرت روايت شده:

اگر در حساب قيامت هيچ هول و هراسى جز شرم عرضه شدن افعال به پيشگاه حضرت حق، و رسوائى بالا رفتن پرده از روى امور مخفى نبود، جا داشت كه انسان از كوه پائين نيايد و در آبادى و شهرى مسكن نگيرد، و چيزى نخورد و نياشامد و نخوابد مگر به وقت اضطرار و ناچارى. و آنانكه قيامت را در هر لحظه برپا ديده و خود را به چشم بصيرت مشاهده مى‏كنند كه در مقابل پروردگار جبار ايستاده‏اند اينگونه عمل مى‏كنند (1038).

در اين جهان خود را به محاسبه مى‏كشند چنانكه گوئى در عرصات قيامت او را صدا زده‏اند و در آن شدائد و گرفتارى او را محاكمه مى‏كنند، خداى عزوجل مى‏فرمايد: و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين‏ (1039).

معنى محاسبه اين است كه انسان قبل از هر چيز از نفس خويش بخواهد واجبات را كه به منزله سرمايه او هستند انجام دهد، پس اگر آنها را به وجهى شايسته انجام داد خدا را شكر گزارد، و خويش را به ادامه كار تشويق كند، و اگر واجبى را بطور كلى ترك كرد خود را مكلف به قضاى آن نمايد؛ و اگر واجبات را به صورت ناقص انجام داد خود را وادارد به وسيله نوافل نقص آن را جبران نمايد؛ و اگر معصيتى از او سر زد بى‏درنگ او را سرزنش و عذاب كند و به اندازه جبران معصيت از نفس بگيرد (1040).

همچنانكه شخص تاجر با شريك خويش رفتار مى‏نمايد.

براى انسان سزاوار است همانگونه كه در امر دنيا حساب يك دانه و قيراط را نگه مى‏دارد و راه سود و زيان را كنترل مى‏كند تا در چيزى مغبون نشود، از آشوب و حيله نفس بپرهيزد كه نفس سخت حيله‏گر و مكار و فريبكار است پس بايد اول، درباره هر چه در طول روز سخن گفته از او جواب صحيح بخواهد و خودش حسابرسى نفس خويش را بعهده گيرد، وظيفه‏اى كه در صحراى قيامت ديگرى به عهده خواهد گرفت و به همين منوال از نگاهش بپرسد، بلكه از خطورات ذهنى و افكارش، از نشست و برخاست و خورد و خواب و نوشيدنش، حتى از سكوتش كه چرا سكوت كرده، و از سكونش كه چرا حركت نكرده. پس از آن اگر ديد وظيفه واجب خويش را به حدى كه حق آن ادا شود انجام داده همان مقدار را از او قبول كند، تا معلوم شود چقدر انجام نداده پس آن را بعنوان بدهكارى نفس ثبت كرده به صفحه قلب خويش بسپارد همچنان كه باقيمانده حساب شريكش را در قلب و دفتر مى‏نگارد در اين صورت قلب بدهكار مى‏شود، و مى‏توان بدهى را از او دريافت كرد قسمتى از آن را به وسيله پرداخت غرامت، بعضى را به وسيله برگرداندن عين، بعضى را با تحمل عقوبت و عذاب؛ و اين همه ميسر نشود مگر بعد از حسابرسى و معلوم شدن باقيمانده. وقتى كه باقيمانده معلوم شد مى‏توان حق را مطالبه و دريافت كرد.

امام كاظم (عليه السلام) فرمود: از ما نيست كسى كه هر روز خود را محاسبه نكند تا اگر عمل نيكى انجام داده از خدا طلب زيادت كند، و اگر عمل بدى مرتكب شده طلب مغفرت كرده توبه نمايد (1041).

و امام باقر (عليه السلام) فرمود: مردم تو را نسبت به خودت فريب ندهند، زيرا موضوع به تو مربوط مى‏شود نه به آنها، روزت را با اين كار و آن كار به سر نبر زيرا كسى با تو هست كه حساب كردارت را نگه مى‏دارد. پس نيكى كن كه من براى گناهان گذشته تداركى بهتر و مطالبه‏اى سريع‏تر از نيكى‏هاى جديد نمى‏بينم و امام صادق (عليه السلام) فرمود: مردى نزد رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) آمده عرض كرد يا رسول‏الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)! مرا سفارشى كن حضرت فرمود: اگر سفارشى كنم مى‏پذيرى؟ عرض كرد: بله، و حضرت اين سؤال را سه بار تكرار كرد، و مرد مى‏گفت: بله يا رسول‏الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)!

آنگاه حضرت فرمود: من تو را سفارش مى‏كنم هنگامى كه تصميم بر كارى مى‏گيرى به عاقبتش بينديش اگر موجب رشد بود انجامش ده و اگر باعث گمراهى، رهايش كن‏ (1042).

فصل دوم: مراقبت‏

براى بنده سزاوار است كه هنگام عمل با ديده‏اى بيدار از نفس خويش مراقبت كند زيرا نفس اگر رها شود طغيان كرده خود و ديگران را فاسد مى‏كند. و سپس در هر حركت و سكونى خدا را نيز مراقبت كند بدين معنى كه بداند خدا بر او مطلع است. ضمير او را مى‏داند و از درونش باخبر است. اعمال بندگانش را مراقبت مى‏كند و نگاهبان همه نفوس با تمام آثار و افعال آنهاست. و بداند كه راز قلب در نزد خدا مكشوف است آنچنان كه ظاهر بدن براى مردم، بلكه روشن‏تر.

قرآن كريم مى‏فرمايد: الم يعلم بان الله يرى‏ (1043). و مى‏فرمايد: ان الله كان عليكم رقيب (1044) و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: نيكى آن است كه خدا را چنان عبادت كنى كه گوئى او را مى‏بينى، چه اينكه اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند (1045). و در حديث قدسى است: فقط كسانى در بهشت ساكن مى‏شوند، كه چون تصميم به گناه مى‏گيرند عظمت مرا به ياد آورده مرا مراقبت مى‏كنند؛ و آنان كه كمرهايشان از ترس من خم شده. قسم به عزت و جلالم من تصميم به عذاب اهل زمين مى‏گيرم ولى چون به كسانى كه از خوف من رنج گرسنگى و تشنگى را بر خود هموار كرده‏اند مى‏نگرم، از عذابشان منصرف مى‏شوم و در حكايت است كه زليخا چون با يوسف خلوت كرد پارچه‏اى بر روى بت خويش افكند، يوسف (عليه السلام) فرمود: چرا تو از يك جسم بى‏جان حيا مى‏كنى ولى من از مراقبت خداى جبار حيا نكنم.

مراقبت حاصل شناخت خداست، علم به اينكه خدا از ضمير و درون ما آگاه است. و همه چيز در معرض ديد نافذ و حيطه شنوائى اوست كسانى كه در اين معرفت به حد يقين نائل آيند بر دو دسته‏اند: مقربين و پرهيزگاران.

مراقبت مقربين‏

اين درجه مراقبت، مراقبت تعظيم و اجلال است، به اين معنى كه قلب در تماشاى جلال الهى محو و در تحت هيبت ذات، شكسته مى‏شود و اصلاً جائى براى توجه به غير باقى نمى‏ماند، و اين است آن كسى كه تمام همومش يكى شده، و خدا او را تحمل سائر هموم كفايت كرده است.

مراقبت پرهيزكاران صاحب يقين‏

اينان قلبشان مسخر يقين است، يقين به اينكه خدا بر ظاهر و باطنشان آگاه است. ولى در ملاحظه جلال و جمال از خود بيخود نشده و قلبشان همچنان در حال اعتدال است بطورى كه مى‏توانند متوجه احوال و اعمال خود بوده از خود مراقبت نمايند.

و چون از خدا حيا مى‏كنند بدون انديشه در عاقبت كار، عملى انجام نمى‏دهند. هر فعلى را كه سبب رسوايى قيامت است ترك مى‏كنند. ايشان خدا را ناظر بر خود مى‏بينند، پس چه حاجت كه منتظر قيامت باشند.

هر بنده‏اى يا در حال طاعت است، يا در حال عصيان، و يا در حال انجام فعلى مباح؛ و در هر سه حالت به مراقبت محتاج است.

مراقبت در طاعت به اين است كه نيت خويش را خالص و عمل را به كمال انجام دهد، شرط ادب را در پيشگاه حضرت حق مراعات كرده، عمل خويش را از آفات حفظ كند.

مراقبت در معصيت آن است كه از گناه پشيمان شده و توبه نمايد، حيا كرده نفس خويش از آن عمل باز دارد، و به عاقبت امر خويش بينديشد و مراقبت در مباح آن است كه در هر حال ادب را مراعات كند، اگر مى‏نشيند رو به قبله بنشيند، اگر مى‏خوابد روبه قبله و بر شانه راست بخوابد. در نعمت، نعمت دهنده را ببيند و شكر گزارد، در بلا صبر كند. و اين همه از ابواب مراقبت است زيرا كه هر يك از اين امور حدودى دارند كه بايد با مراقبت دائمى آنها را حفظ كرد.

و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه‏ (1046).

باب دوازدهم: تفكر و تدبر

قرآن كريم مى‏فرمايد: و يتفكرون فى خلق السموات و الارض‏ (1047).

و مى‏فرمايد: افلا يتدبرون القرآن ام على قولب اقفاله (1048).

پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: يك ساعت تفكر بهتر از يك سال عبادت است‏ (1049).

و اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: تفكر انسان را به نيكى و عمل به نيكى مى‏خواند (1050).

و مى‏فرمايد: با تفكر قلبت را آگاه كن، شب خود را از رختخوابت جدا كن، و از پروردگارت بپرهيز (1051).

و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: در نعمتهاى خدا تفكر كنيد نه در ذات او، زيرا شما به كنه او نمى‏رسيد (1052).

امام باقر (عليه السلام) فرمود: از تفكر در ذات خدا پرهيز كنيد، ولى اگر خواستيد عظمت او را درك كنيد به عظمت مخلوقاتش نظر كنيد (1053).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هركس در چگونگى ذات خدا فكر كند، هلاك مى‏شود (1054).

تفكرى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره آن مى‏فرمايد: انسان را به نيكى مى‏خواند، گاهى تفكر در حسنات و سيئات است و گاهى تفكر در صفات و افعال الهى است.

در قسم اول انسان در مورد حسنات خويش مى‏انديشد كه كاملند يا ناقص آيا به پاى بديهاى او مى‏رسند يا نه، از شرك و شك خالص هستند يا آلوده به شرك و شك مى‏باشند. چنين تفكرى حتماً انسان را به اصلاح و جبران نواقص مى‏خواند.

همچنين هنگامى كه در بديها و عقوبتهائى كه به دنبال دارند و دورى از خدا كه ثمره آنهاست تفكر مى‏كند، اين تفكر او را به خود دارى از گناه و تدارك آنها به وسيله ندامت و توبه مى‏خواند.

در قسم دوم تفكر در صفات و افعال الهى چون لطف و احسان او به بندگان با نعمتهاى كامل و گسترده، با تكاليفى كه همه در حد طاقت انسانند، تفكر در اينكه او به خاطر اعمال كوچك و ناچيز بندگان وعده پاداش بزرگ و ستايش نيكو فرموده، زمين و آسمان و هر چه را بين آنهاست مسخر بشر نموده. چنين تفكرى انسان را به نيكى و عمل به نيكى خوانده او را به طاعات ترغيب، و از معصيتها باز مى‏دارد.

اين تفكر، مخصوص افراد متوسط است‏ (1055) و امام رضا (عليه السلام) به همين نوع تفكر اشاره مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: عبادت نماز و روزه زياد نيست. عبادت تفكر در كار خداست‏ (1056).

از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد منظور از تفكر در اين روايت: يك ساعت تفكر از يك شب نماز بهتر است چگونه تفكرى است؟ فرمود: هنگامى كه از خرابه يا خانه متروكه‏اى گذشتى، بگويى ساكنينت كجايند؟ بنيانگذارانت كجايند؟ چه شده كه جواب نمى‏دهى؟

اين درجه تفكر از آنچه قبلاً ذكر شد پائين‏تر است و مردم را در اين باب مراتب متفاوت است.

باب سيزدهم: ياد مرگ و كوتاهى آرزو

قرآن كريم مى‏فرمايد: كل نفس ذائقة الموت وانما توفون اجوركم يوم القيامة فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (1057).

نبى مكرم اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: بسيار كنيد از آن چيزى كه لذات را نابود مى‏كند.

گفتند: آن چيست يا رسول‏الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)؟ فرمود: مرگ، هر بنده‏اى حقيقتاً مرگ را ياد كند اگر در وسعت و گشايش باشد دنيا بر او تنگ مى‏شود، و اگر در حال شدت و گرفتارى باشد شدت بر او آسان مى‏شود (1058).

و فرمود: مرگ كفاره هر مسلمانى است‏ (1059).

و فرمود: تحفه مؤمن مرگ است‏ (1060). و فرمود: مرگ، مرگ، آگاه باشيد كه چاره‏اى از مرگ نيست، مرگ مى‏آيد با هرچه در اوست، مى‏آيد تا آسايش و راحت و بازگشتى مبارك به باغهاى عالى را براى اهل بهشت - آنان كه فقط براى آن كوشيدند و تنها به آن رغبت داشتند - به ارمغان آورد (1061).

و اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: كسى كه فردا را جزء مهلت خود مى‏شمرد مرگ را به حقيقت نشناخته است‏ (1062).

و فرمود: هر بنده‏اى آرزويش طولانى شد عملش بد مى‏شود (1063).

و مى‏فرمايد: اگر بنده اجل و سرعت آن را ببيند، عمل براى طلب دنيا را دشمن مى‏دارد (1064).

به حضرت امام باقر (عليه السلام) عرض شد: چيزى بفرمائيد كه از آن بهره گيرم، فرمود: زياد از مرگ ياد كن، هر انسانى زياد به ياد مرگ باشد به دنيا بى‏رغبت مى‏شود (1065).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه جنازه‏اى را حمل مى‏كنى چنان فرض كن كه تو را حمل مى‏كنند ولى تو از پروردگارت خواسته‏اى تو را به دنيا برگرداند و او دعايت را مستجاب كرده است؛ اكنون ببين چگونه عمل را شروع مى‏كنى‏ (1066).

سپس فرمود: تعجب مى‏كنم از قومى كه پيشينيانشان در قبر به انتظار ايشان باز داشت شده‏اند و در ميان اينان كوس رحيل زده‏اند، ولى ايشان همچنان عمر به بازيچه مى‏گذرانند (1067).

و فرمود: خداوند هيچ امر قطعى كه هيچ شكى در آن نيست نيافريده كه مثل مرگ شبيه به مشكوكى باشد، كه هيچ يقينى به آن نيست‏ (1068).

چاره فراموش نكردن مرگ‏

مرگ، هولناك و خطرش بسى بزرگ است. و غفلت ما از مرگ ناشى از آن است كه كم فكر مى‏كنيم و مرگ را كم به خاطر مى‏آوريم. و گاهى هم كه آن را به خاطر مى‏آوريم قلبمان فارغ نيست بلكه به شهوات دنيا مشغول است.

راه درمان اين غفلت آن است كه انسان قلب خويش را از هرچه غير ياد مرگ - مرگى كه در برابر او قرار دارد - خالى كند، چون آن كسى كه قصد سفر به صحرائى پر مخاطره دارد، يا بر آن است كه سفرى دريائى آغاز كند، اين شخص جز به سفر خويش نمى‏انديشد. پس اگر ياد مرگ در قلب جا كند در آن تأثير خواهد كرد و در اين هنگام است كه شادى و سرورش از دنيا كم و قلبش شكسته مى‏شود. مؤثرترين راه آن است كه انسان هنگنان خويش را كه قبل از او از دنيا رفته‏اند به ياد آورد، كه چگونه مردند و در زير خاك افكنده شدند. صورتها و مناصب و حالات ايشان را در نظر آورد، و مجسم كند كه اعضاء بدنشان چگونه در قبر پراكنده شده، و چگونه زنانشان بيوه، فرزندانشان يتيم، و اموالشان ضايع شد. و ببيند كه چگونه خانه‏هايشان و مساجدشان و مجالسشان خالى مانده و آثارشان منقطع گرديده است.

و هرگاه كه تك تك آنها را به خاطر آورد و حالت او و كيفيت حياتش را در قلبش خود به تفصيل ملاحظه كرد، و صورتش را مجسم نمود و نشاط و رفت و آمدش را به خاطر آورد، و به ياد آورد كه چگونه آرزوى زندگى و بقاء داشت و فراموش كرده بود كه مرگى آشكار و هلاكى سريع در انتظار اوست.

و ياد آورد كه چگونه رفت و آمد مى‏كرد و اكنون پاها و مفاصل بدنش منهدم شده و چگونه سخن مى‏گفت و اكنون كرمها زبانش را خورده‏اند، و چگونه مى‏خنديد و اكنون دندانهايش در خاك پوسيده، و چگونه در تدبير ده سال آينده بود در حاليكه بيش از يك ماه با مرگ فاصله نداشت، و او غافل بود تا مرگ در زمانى كه اصلاً باور نمى‏كرد به سراغش آمد و صورت ملك‏الموت در مقابلش ظاهر شد و گوشش دعوت به بهشت يا جهنم را شنيد. هنگامى كه اين امور را ملاحظه كرد به خودش مى‏نگرد كه مانند آنهاست، و چون همه آنها در غفلت به سر مى‏برد، و خوشبخت كسى است كه از سرنوشت ديگران عبرت گيرد.

اقسام مردم نسبت به ياد مرگ‏

كسانى كه مرگ را ياد مى‏كنند بر چند قسمند.

1 - كسانى كه در لذات غوطه‏ور شده، و در خدمت شهوات خويش قرار دارند. چنين كسانى اگر اتفاقاً به ياد مرگ افتند، بر دنياى خويش تأسف خورده مرگ را مذمت مى‏كنند، و از آن مى‏گريزند. ولى غافلند كه خداى تعالى مى‏فرمايد: اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيدة (1069).

و مى‏فرمايد: قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم‏ (1070).

آرى ياد مرگ اينان را از خدا دورتر مى‏كند، اگر چه ممكن است با ياد مرگ عيش آنان منغص و لذتشان مكدر شود و همين سبب شود كه از دنيا دل بكنند.

2 - توبه كنندگانى كه بسيار از مرگ ياد مى‏كنند تا خوف و وحشت در قلوبشان برانگيخته شده به توبه كامل نائل آيند، و چه بسا از مرگ ناخشنودند زيرا هراس آن دارند كه قبل از توبه كامل و تهيه توشه آنان را دريابد، اينان در اين ناخرسندى معذورند و مشمول آنكه حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: هركس ديدار خدا را دوست نداشته باشد خدا ديدار او را خوش ندارد (1071) نمى‏باشند؛ زيرا ايشان از آن مى‏ترسند كه در اثر قصور و تقصير خويش از ديدار خدا محروم شوند.

اينان به كسى مى‏مانند كه در ديدار دوست تأخير مى‏كند زيرا در صدد تحصيل آمادگى بيشترى است كه دوست را چنان ديدار كند كه او را خوش آيد.

چنين شخصى از ديدار دوست ناخرسند نيست. و علامتش اين است كه هميشه براى مرگ آماده‏اند.

3 - عارفانى كه فراوان از مرگ ياد مى‏كنند، كه مرگ موعد ديدار دوست است، و دوست وعده ديدار دوست را فراموش نمى‏كند، اينان حيات را جز براى توشه برداشتن از اعمال نيك و اصلاح اخلاق نمى‏خواهند.

4 - واگذار كنندگان - كه بالاترين درجه را حائز مى‏باشند - آنان كسانى هستند كه امر خويش را به خدا واگذار كرده‏اند و براى خود هيچ انتخاب نمى‏كنند، نه مرگ و نه زندگى. و محبوب‏ترين چيز نزد ايشان آن است كه مولايشان برگزيند.

باب چهاردهم: آرزوى دراز

پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: چون به صبح مى‏رسى درباره عصر فكر نكن، و چون به عصر رسيدى درباره صبح فكر نكن، از دنيايت براى آخرت، و از زندگى براى مرگت، و از سلامتى براى بيماريت استفاده كن. زيرا نمى‏دانى فردا زنده‏اى يا مرده‏ (1072).

و فرمود: سخت‏ترين چيزى كه از آن بر شما مى‏ترسم دو چيز است، پيروى هوا، و آرزوى دراز. پيروى هوى شما را از حق منحرف مى‏كند، و آرزوى دراز دنيا را در نظر محبوب مى‏سازد (1073).

و فرمود: اى مردم آيا از خدا حياء نمى‏كنيد؟

گفتند: براى چه حيا كنيم يا رسول‏الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)؟

فرمود: جمع مى‏كنيد چيزى را كه نمى‏خوريد، آرزو مى‏كنيد چيزى را كه به آن نمى‏رسيد و بنا مى‏كنيد چيزى را كه در آن ساكن نمى‏شويد (1074).

آرزوى دراز از دو چيز ناشى مى‏شود، جهل و دنيا دوستى.

دنيا دوستى‏

انسان چون به دنيا و شهوات، لذات و علائق آن مأنوس مى‏شود مفارقت از دنيا بر قلبش گران مى‏آيد. از اين جهت از فكر درباره مرگ كه موجب جدائى از دنياست امتناع مى‏ورزد.

انسان چيزى را كه دوست ندارد دور مى‏انگارد و با آرزوها و تمنيات درونى خويش وسوسه مى‏شود. و هميشه آنچه را مطابق ميل اوست تمنا مى‏كند، يعنى بقاء در دنيا را. پيوسته آنرا تصور نموده در نفس خويش تقرير و تثبيت مى‏كند. و درباره توابع و لوازم آن و هرچه كه در صورت بقا به آن محتاج است از قبيل ثروت، خانواده، دوستان و حشم و حيوانات و سائر اسباب دنبا فكر مى‏كند. و قلبش در اينگونه امور متوقف شده از ياد مرگ بازش مى‏دارد، و اصل همه اين آرزوها حب دنياست.

جهل‏

گاهى انسان به جوانى خويش اعتماد مى‏كند و مرگ را در سن جوانى بعيد مى‏داند. بيچاره فكر نمى‏كند كه پيران شهرش - اگر شمرده شوند - يك دهم اهل شهر نيستند، مرگ بيشتر، در جوانى گريبان مردم را مى‏گيرد. تا يك پير بميرد هزار كودك و جوان مى‏ميرند.

و گاهى به خاطر سلامت جسمش مرگ را بعيد مى‏شمرد زيرا فكر نمى‏كند كه مرگ، ناگهانى سر رسد. و نمى‏داند كه مرگ ناگهانى بعيد نيست، و بر فرض كه بعيد هم باشد، بيمارى ناگهانى بعيد نيست، زيرا همه امراض ناگهانى مى‏رسند. و چون مرض عارض شود ديگر مرگ بعيد نيست. اين آدم غافل اگر فكر كند و بداند كه مرگ نه به پيران اختصاص دارد و نه به جوانان و نه مخصوص زمان كهولت سن است. و بهار و تابستان، پاييز و زمستان و شب و روز در آن يكسان است، به فكر مرگ مى‏افتد و آن را شعار قلب خويش مى‏سازد. و به شدت مشغول مى‏شود تا براى مرگ آماده شود. علاج جهل به دو چيز است، فكرى روشن كه از قلبى حاضر سرچشمه گيرد، و شنيدن مواعظ حكيمانه كه از قلوب پاك صادر مى‏شوند.

و علاج حب دنيا ايمان به آخرت، عذاب عظيم و پاداش بزرگى است كه در آن سرا مى‏دهند، با يقين به قيامت و عذاب و پاداش، حب دنيا از قلب رخت بر مى‏بندد.

در باب زهد و حب دنيا به اندازه كافى سخن گفتيم. از خدا مى‏خواهيم كه عمل ما را نيكو، و آرزويمان را كوتاه كند. و حب دنيا را از قلبمان خارج سازد. و ديدارش را در نظر ما محبوب نمايد. و توفيق اعمال نيك عطا فرمايد؟

و ستايش از آن اوست در اول و آخر و ظاهر و باطن.

والسلام‏

اين كتاب در روز چهارشنبه بيست و هفتم ربيع‏الاول سال هزار و دويست و بيست و پنجم هجرى قمرى به پايان رسيد.