فصل سوم: اقسام و مراتب زهد
زهد به خودى خود داراى سه درجه مىباشد:
1 - درجه اول و پستترين درجه رهد آن است كه انسان خود را به دنيا نيالايد در حالى كه خود اشتهاى آن را دارد، و قلبش به آن مايل و نفسش به آن متوجه است ولى او با نفس خويش مجاهده كرده او را از دنيا باز مىدارد.
2 - اينكه دنيا را با كمال ميل و بدون نياز به هيچ مجاهده و مبارزهاى ترك كند. چون دنيا را نسبت به آخرت كوچك و حقير مىبيند، مثل كسى كه يك درهم را به خاطر به دست آوردن دو درهم از دست مىدهد، و معلوم است كه از دست دادن يك درهم براى به دست آوردن دو برابر آن مشكل نيست. او خود مىداند چيز باارزشى را از دست مىدهد تا چيز باارزشترى را بدست آورد.
3 - بالاترين مرتبه زهد آن است كه با كمال ميل صورت گيرد ولى در همان حال زاهد به زهد خود نيز بىرغبت باشد، و آن را به حساب نياورد.
يعنى معتقد باشد كه چيزى را ترك نكرده چون مىداند كه دنيا چيزى نيست. مانند كسى كه هستهاى را رها كرده و گوهرى بدست آورده و اين عمل را اصلاً معاوضه نمىداند.
اين مرتبه، كمال زهد است.
اين شخص چون كسى است كه قصد ورود به درگاه سلطان را دارد ولى سگى در درگاه، مانع ورودش مىشود، و او لقمه نانى جلو سگ مىاندازد و او را سرگرم كرده، خودش وارد دربار مىشود و به مقام قرب سلطان مىرسد، به طورى كه امرش در تمام مملكت نافذ مىشود.
به نظر تو - اى عزيز - آيا اين شخص با يك لقمه نان كه براى سگ انداخته در مقابل آنچه به دست آورده براى خود حقى بر گردن ملك مىبيند.
شيطان سگى است كه بندگان را از دخول به بارگاه حق باز مىدارد، و دنيا چون لقمه نانى است كه شيطان مىخورد، لذتش فقط در حال جويدن است و چون به گلو نزديك شد ديگر لذتى ندارد، فقط سنگينىاش بر معده باقى مىماند و آنگاه به تعفن و كثافت منتهى شده نياز به تخليه دارد، پس چگونه ممكن است كسى كه آن را براى رسيدن به قرب خدا رها مىكند به آن توجهى داشته باشد.
اقسام زهد در رابطه با اهداف زهد
زهد با توجه به هدفى كه زاهد از آن دنبال مىكند تقسيم ديگرى دارد در اين تقسيم نيز زهد سه مرتبه دارد.
1 - پستترين درجه زهد آن است كه هرف از آن نجات از آتش جهنم و سائر آلام و رنجها چون عذاب قبر، حساب و خطر صراط باشد. اين مرتبه زهد خائفين است.
2 - درجه متوسط زهد آن است كه هدف از آن رسيدن به پاداش و نعمتهاى خدا و لذات موعود بهشت باشد اين درجه زهدراجين - اميدواران - است.
3 - بالاترين درجه زهد آن است كه فقط به خاطر شوق به لقاى خدا باشد در اين مرتبه قلب زاهد متوجه آلام نمىشود تا از آنها بگريزد و لذات را نمىبيند تا براى رسيدن به آنها تلاش كند، بلكه تمام همش مصروف ياد خداست.
اين همان كسى است كه همش يكى است و جز خدا را نمىجويد زيرا هر كه غير خدا را بخواهد در حقيقت او را بندگى مىكند نه خدا را، چه اينكه هر مطلوبى معبود و هر طالبى بنده مطلوب خويش است.
اين درجه، مخصوص عارفان و محبان است.
تقسيم ديگر زهد
همچنين زهد به سه قسم ديگر تقسيم مىشود كه عبارتند از:
زهد واجب، زهد مستحب و زهد سلامت.
زهد واجب بىرغبتى به حرام است.
و زهد مستحب بىرغبتى به حلال است.
و زهد سلامت بىرغبتى به شبهات است.
نشانههاى زاهد
زاهد حقيقى سه نشانه دارد.
1 - آنكه به آنچه دارد خوشحال نمىشود و براى آنچه از دست مىدهد اندوهگين نمىگردد. همچنانكه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در استنباط خويش از آيه شريفه
لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم به آن اشاره فرمودند.
اين نشانه زهد و بىرغبتى به مال است.
2 - اينكه ستايش و نكوهش در نظرش يكى باشد و اين علامت زهد و بىرغبتى به جاه و مقام است.
3 - اينكه فقط با خداى تعالى مأنوس باشد و حلاوت طاعت بر قلبش غلبه كرده باشد.
فصل چهارم: ثمرات زهد
يكى از ثمرات زهد سخاوت است، همانطور كه از ثمرات رغبت به دنيا بخل است.
در مقام زهد اگر مال از دست انسان رفت قناعت شايسته، و اگر بدست آمد سخاوت و بخشش به اهلش و احسان به ديگران سزاوار است.
سخاوت از اخلاق انبياء و اصول نجابت، و سخاوتمند دوست خداست. نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: سخاوت درختى از درختان بهشت است كه شاخههايش به زمين خم شده، هركس شاخهاى از آن را بگيرد همان شاخه او را به بهشت رهنمون مىشود
(923).
و فرمود: جبرئيل گفت: خداى تعالى مىفرمايد: اين (اسلام) دينى است كه براى خود پسنديدم، و چيزى جز سخاوت و حسن خلق با آن سازگار نيست پس تا مىتوانيد دين را به وسيله اين دو محترم داريد
(924).
و مىفرمايد: از جمله موجبات مغفرت بذل طعام، افشاء سلام و حسن كلام است
(925).
و مىفرمايد: از گناه شخص سخاوتمند دست برداريد كه خدا دست او را گرفته هرگاه بلغزد خدا حفظش مىكند
(926).
و مىفرمايد: غذاى شخص سخى درمان است، و غذاى شخص بخيل درد است
(927).
و مىفرمايد: سخاوتمند به خدا نزديك است، به مردم نزديك است، به بهشت نزديك است و از آتش دور. بخيل از خدا دور است، از مردم دور است، از بهشت دور است و به آتش نزديك. و جاهل سخى از عابد بخيل نزد خدا محبوبتر است. و بدترين دردها بخل است
(928).
رفيعترين درجات سخاوت ايثار است، ايثار آن است كه مال را در عين احتياج ببخشى.
خداى تعالى در مدح ايثارگران مىفرمايد:
و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة
(929).
و مىفرمايد:
ويطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسير
(930).
و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) هركس ميل به شهوتى پيدا كند ولى شهوت خويش را رد كند و خدا را بر نفس خويش ترجيح دهد آمرزيده مىشود
(931).
تذكر
سخاوت و بخشش مخصوص ثروتمندان نيست.
بلكه براى فقرا نيز سزاوار است از بذل اندكى كه اضافه بر قوت خود دارند خوددارى نكنند. كه بذل آن مقدار كوشش فقير و جهد مقل است
(932) و فضيلتش از اموال بسيارى كه در حال بىنيازى بخشيده مىشوند بيشتر است.
باب هفتم: انس و محبت خدا
فصل اول: حقيقت انس و محبت
محبت به هر چيز عبارت از حال ميل و التذاذ به آن چيز است و وجود اين حال نسبت به هر چيز فرع شناخت آن مىباشد.
شناخت يك چيز گاهى به وسيله حواس انجام مىشود، و گاهى با قلب. شناخت هرچه قوىتر و عميقتر و لذت شديدتر باشد محبت به آن قوىتر و عميقتر خواهد بود.
شكى نيست كه بصيرت باطنى قوىتر از ديد ظاهرى، و ادراك قلب عميقتر از ادراك چشم، و زيبائى معانى ادراك شده به وسيله عقل بيش از جمال صور ظاهرى ادراك شده توسط چشم است.
بنابراين لذت قلب از درك امور شريفه الهيه - كه بسى والاتر از آنند كه با حواس درك شوند - كاملتر و رساتر است؛ و لذا طبع سليم و عقل صحيح نسبت به آن ميلى قوىتر دارد.
پس كسى كه حب خدا را انكار مىكند قصور از شناخت، او را در درجه بهائم نگه داشته، و ادراكش از حد حواس ظاهر تجاوز نكرده است.
دوستىها و محبتها معمولاً تابع منافع و بهرههاى شخصى است، فقط كسانى را دوست مىداريم كه سودى از آنها متوجه ما باشد، وگرنه براى دوستى معنى و مفهومى درك نمىكنيم، به همين جهت بعضى تصور كردهاند كه دوستى و محبت خدا چون متضمن نفعى نيست معنى ندارد.
ولى همانطور كه انسان خود و كمال و بقاى خود را دوست دارد، گاهى غير خود را چنان دوست مىدارد كه اين دوستى فقط به خاطر ذات محبوب مىباشد يعنى ذات او خود، عين بهره محب است، بدون اينكه غير از ذات او حظ و بهرهاى عايد محب شود.
اين همان محبت حقيقى است كه مىتوان به آن اعتماد كرد.
اگر در عالم دنيا شاهدى بر اين معنى مىجوئى به طبايع سليمه بنگر كه چگونه از نظاره گلها و شكوفهها و پرندگان زيبا و الوان مليح لذت مىبرند. تا حدى كه با نگاه به آنها غمها از انسان رخت بر مىبندد، در حالى كه غير از نگاه كرده بهرهاى در آن نيست. و در خبر است كه نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) نظاره به سبزه و آب روان را مىپسنديد.
بنابراين سبزه و آب روان محبوبند ولى نه به خاطر نوشيدن آب و خوردن سبزه.
پس حسن و جمال خود به خود محبوب انسان است، نه به خاطر منافع.
مطلب ديگر اينكه حسن و جمال منحصر در ديدنىها نيست، همانطور كه ملاك حسن و جمال در تناسب اعضاء خلاصه نمىشود.
چون هنگامى كه مىگوييم اين صدا زيباست، اين خلق نيكوست، اين دانش نيكوست و اين روش نيكوست، اين امور را به حسن و زيبائى توصيف كردهايم، در حالى كه نه قابل ديدن هستند و نه تناسب اعضاء در آن ملحوظ است.
بالاتر از اين، حسن و جمال منحصر در امورى نيست كه با حواس ظاهر درك مىشوند، زيرا بسيارى از زيبائيها با بصيرت درك مىشوند. و لذا مىبينيم كسانى كه از طبع سليم برخوردارند فطرة انبياء و ائمه را دوست دارند. در حالى كه اصلاً آنها را نديدهاند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) بخاطر شجاعت، و حاتم به خاطر سخاوت محبوب قلوبند، بدون آنكه صورت محسوسى از آنها در دست باشد يا از اين جهت بهرهاى به دوستداران برسد.
كسى كه بصيرت باطنيش از حواس ظاهريش قوىتر باشد معانى باطنى را بيش از صور ظاهرى دوست دارد.
مطلب ديگر اينكه هر محبى يا خود را دوست مىدارد يا غير خود را.
محبت غير يا به خاطر حسن و جمال اوست، يا به خاطر احسانى كه به محب كرده است، و يا به خاطر كمالى معنوى كه در او وجود دارد، و يا به خاطر موافقت و مجانستى كه بين او و محبت وجود دارد.
قوىترين و محكمترين اين دوستيها دوستى نفس است. زيرا محبت با تناسب بين
محب و محبوب و شناخت
محب از محبوب رابطه مستقيم دارد،
هر قدر شناخت عميقتر و گستردهتر باشد محبت بيشتر است، و هر قدر تناسب بين محب و محبوب بيشتر باشد دوستى محكمتر. و مىدانيم كه انسان با هيچ چيز بيش از خود تناسب و موافقت ندارد، و هيچ چيز را بيشتر از خود نمىشناسد. و لذا در احاديث از شناخت نفس به كليد معرفت پروردگار تعبير شده، و چون وجود هركس فرع وجود پروردگارش مىباشد، محبت نفس ناشى از محبت پروردگار است اگر چه خود انسان نداند.
اما محبت غير اگر به خاطر حسن و جمال يا كمال و نزديكى او به خدا باشد ناشى از اين است كه كمال و جمال - چه كمال و جمال ظاهرى و چه كمال و جمال باطنى و معنوى - به خودى خود محبوب است. و خداى تعالى ذاتاً جميل و كامل است، هر جمالى فرع جمال، و هر كمالى ناشى از كمال اوست. بنابراين هيچ كس محبت غير او را در دل ندارد ولى پروردگار در پس پرده علل و اسباب و در وراى صورت محبوبها از انسانها مخفى مانده است.
و همينطور است محبت غير به خاطر احسانش. احسان به خودى خود محبوب است حتى اگر متوجه شخص محب نباشد، و هيچ احسانى نيست كه از جانب خدا نباشد، پس هيچ احسان كنندهاى جز او نيست، خالق احسان و محسن و جاعل انگيزهها و اسباب احسان اوست، پس هر شخص نيكوكار يكى از نيكىها و حسنات قدرت و خلقت و قطرهاى از درياى فضل و كمال اوست.
اما محبت به خاطر مجانست، مىدانيم هر چيزى به جنس خود تمايل دارد و فرق نمىكند مجانست به ملاحظه يك امر ظاهرى باشد - چنانكه هر كودكى به خاطر كودكى كودك ديگر به او تمايل دارد - يا به ملاحظه يك امر مخفى پنهانى. چنانكه گاهى اتفاق مىافتد دو شخص بدون توجه به جمال و يا طمع به جاه و مال يكديگر نسبت به هم علاقه و محبت پيدا مىكنند.
چنانكه در حديث وارد شده: ارواح انسانها لشكرهاى آمادهاى هستند، پس هر كدام از آنها كه با هم آشنا باشند با هم هماهنگ مىشوند و هر كدام با هم ناشناس باشند اختلاف پيدا مىكنند
(933).
اين محبت فرع محبت نفس است، و معلوم شد كه محبت نفسى ناشى از محبت خداست.
از آنچه گذشت معلوم شد كه به هر صورت هيچ محبوبى جز خداى يكتا نيست. ولى اين لطيفه را جز دوستان و محبان او درك نكردهاند. و اين همان چيزى است كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) در دعاى عرفه به آن اشاره كرده، عرض مىكند توئى كه از دل دوستانت توجه به اغيار را محو كردى تا جز تو را دوست نداشته باشد، و جز درگاهت بجائى پناه نبرند
(934).
پس منزه است خدائى كه از چشم نابينايان در حجاب است، و غيرتش امتناع دارد غير
كسانى كه خير عاقبت برايشان مقدر شده
(935)، - آنان كه از آتش دورى او در امانند - بر جمال و جلالش مطلع شوند. و زيانكاران را رها كرد تا در وادى ظلمات نابينائى خويش سرگردان و در مراتع محسوسات و شهوات حيوانى در رفت و آمد باشند.
آنها ظاهرى از زندگانى دنيا مىدانند ولى از آخرت خويش در غفلتند
(936).
بنابراين فساد قول كسانى كه گمان مىكنند كه محبت فقط بين دو همجنس محقق مىشود و نسبت به خدا محبت به معنى حقيقى امكان ندارد، روشن شد.
فصل دوم: شواهدى از قرآن و حديث بر امكان محبت خدا
قرآن كريم در مدح اميرمؤمنان (عليه السلام) و فرزندان پاكش مىفرمايد:
سوف يأتى الله بقوم يحبهم و يحبونه
(937).
و مىفرمايد:
و الذين آمنوا اشد حبا لله
(938).
و مىفرمايد:
قل ان كان آباءكم و ابنائكم و اخوانكم... احب اليكم من الله ورسوله
(939).
و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: هيچ كس مؤمن نيست مگر خدا و رسولش از هر چيز نزد او محبوبتر باشد
(940).
و در ضمن دعائى عرض مىكند: الهى محبت خود، و محبت كسانى كه تو را دوست دارند، و محبت هر چيز كه مرا به محبت تو نزديك مىكند را روزى من و محبت خود را براى من از آب سرد محبوبتر كن
(941).
و در خبر مشهور است كه چون ملك الموت براى قبض روح حضرت ابراهيم (عليه السلام) آمد، حضرت به او فرمود: آيا دوستى را ديدهاى كه دوستش را بميراند
(942)؟
وحى شد: اى ابراهيم آيا دوستى را ديدهاى كه ديدار دوستش را خوش نداشته باشد
(943)؟
حضرت ابراهيم (عليه السلام) به ملك الموت فرمود: حال روحم را بگير.
و در مناجاتهاى خدا با موسىبنعمران (عليه السلام) است:
اى پسر عمران! دروغ مىگويد كسى كه گمان مىكند مرا دوست دارد ولى چون شب او را فرا مىگيرد، مىخوابد. آيا هر محبى خلوت حبيبش را دوست ندارد؟
اى پسر عمران! اين منم كه بر دوستان خود مىنگرم، چون شب آنها را فرا مىگيرد چشمانشان را از راه قلب به سوى خودم بر مىگردانم و عقوبتم را در مقابل چشمانشان متمثل مىكنم، و ايشان چنان خطابم مىكنند كه گويى مرا مىبينند، و چنان با من تكلم مىكنند كه گوى در حضورم ايستادهاند. اى پسر عمران! در تاريكى شب خضوع قلب، خشوع بدن و اشك چشمانت را نثار من كن تا مرا نزديك بيابى
(944).
و در روايت است كه عيسىبنمريم سه نفر را ديد كه بدنهايشان لاغر و رنگ صورتشان متغير شده، فرمود: چه چيز شما را به اين حال دچار نموده است؟
گفتند: ترس از آتش.
فرمود: بر خدا سزاوار است كه هراسان را ايمن كند.
از آنها گذشت و به سه نفر ديگر رسيد كه از آنها لاغرتر و رنگ پريدهتر بودند، فرمود: از چه رو چنين شدهايد؟
گفتند: از شوق بهشت.
فرمود: بر خدا سزاوار است آنچه را اميد داريد به شما عطا كند.
از آنها نيز گذشت، سه نفر ديگر را ديد كه از آنها نحيفتر و رنگ پريدهتر بودند، چنانكه گوئى چهرههاشان آئينه نور است.
فرمود: چه چيز شما را رنگ پريده و لاغر كرده؟
گفتند: حب خداى عزوجل.
آنگاه سه بار فرمود: شما مقربانيد، شما مقربانيد.
مرحوم صدوق در كتاب علل الشرايع از پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) روايت مىكند: شعيب پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم) بقدرى از حب خدا گريست تاكور شد، آنگاه خدا بينائيش او را به او باز گرداند. دوباره به حدى گريه كرد تاكور شد، خداوند متعال دوباره بينائيش را به او باز گرداند. چون بينا شد گريست تا كور شد، خدا بينائيش را باز گرداند. چون نوبت چهارم شد به او وحى شد: يا شعيب! تا كى به اين كار ادامه مىدهى اگر از ترس آتش است، از آتش پناهت دادم، و اگر از شوق بهشت است آن را عطايت كردم.
عرض كرد: الهى اى سيد من! تو مىدانى كه از ترس آتش و شوق بهشتت گريه نمىكنم، بلكه، محبتت بر دلم گره خورده، نمىتوانم تو را ببينم و صبر كنم.
وحى شد: حال كه چنين است كليم خود موسى بن عمران را به خدمت تو مىگمارم. و اميرالمؤمنين در دعاى كميل عرض مىكند: خداى من و مولاى من! گيرم بر عذابت صبر كنم، چگونه مىتوانم فراقت را تحمل كنم
(945)؟
و سيدالشهداء (عليه السلام) عرض مىكند: تو همانى كه غير خود را از قلب دوستانت راندهاى تا اينكه جز تو را دوست ندارند و به غير تو پناه نمىبرند
(946).
و عرض مىكنند: اى كسى كه حلاوت انس را به دوستانش چشانده تا در مقابلش به تملق ايستادهاند
(947).
و در مناجات انجيليه امام سجاد (عليه السلام) چنين آمده است: قسم به عزتت چنان دوستت دارم كه حلاوت آن در قلبم جاى گرفته، و نفسم به مباشرت آن مأنوس شده و در عدلى كه قاضى آن هستى محال است كه اسباب رحمتت به روى معتقدان محبتت بسته شود
(948).
و در مناجات ديگرى چنين عرض مىكند: خداى من، ما را از كسانى قرار ده كه درختان شوق تو در باغ سينههايشان ريشه زده، و آتش محبت همه اجزاى قلوبشان را گرفته است
(949).
و باز چنين عرض مىكند: ما را به بندگانى ملحق كن كه با شتاب به سوى تو مىآيند و باب رحمتت را دائماً مىكوبند و در تمام شبانه روز فقط تو را مىپرستند و از هيبت تو ترسانند، بندگانى كه سرچشمهها را برايشان زلال و صافى كردى و آنها را به آنچه رغبت داشتند رساندى
(950).
و عرض مىكند: محبتت زواياى وجودشان را پر كرده و از شراب صافى محبتت سيرابشان كردهاى پس به لطف تو به مناجات لذيذت دست يافتند و از طريق تو به مقاصد بلندشان نائل آمدند
(951) و آنگاه چنين اضافه مىكند:
همتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به جانب تو منصرف گشته. من تو را مىخواهم نه غير تو را، بى خوابى و كم خوابيم براى توست، ديدار تو نور چشم و ارتباط با تو جان من است، شوق تو دارم، و در محبت تو حيرانم، و حرص و ولعم در هواى توست و رضاى تو را مىجويم، ديدار تو نياز من، همسايگيت خواست من و قربت نهايت درخواست من است. راحتم در مناجات توست، و دواى دردم، شفاى سوز عطشم، خنك كننده آتش محبتم و رافع گرفتاريم نزد توست
(952).
و سپس چنين اضافه مىكند: مرا از خودت جدا مكن اى نعمت و بهشت من! واى دنيا و آخرتم
(953).
همچنين عرض مىكند: معبود من! كيست كه حلاوت محبتت را بچشد و به جاى تو، ديگرى را بخواهد؟ و كيست كه با قرب تو مأنوس شود و از تو جدائى جويد؟ الهى! مرا از كسانى قرا ده كه براى قرب و دوستى خود برگزيدى، و براى محبت و مودت خود خالص كردى؛ به ديدارت شايق و به قضايت راضى نمودى، و نظاره صورت خويش را به آنها عطا كردى و رضاى خويش را به ايشان بخشيدى، و از قهر و دورى خويش پناهشان دادى
(954). سپس چنين ادامه مىدهد: و قلوبشان را عطش درخواست خود دادى و آنها را براى مشاهده خود برگزيدى. و صورت آنها را براى نظاره به خود اختصاص دادى و قلبشان را براى حب خود خالى كردى
(955).
آنگاه اضافه مىكند:
مرا از كسانى قرار ده كه نشاطشان به توست و مشتاق توأند و دائماً
در فراق تو آه و ناله دارند، و پيشانيهايشان در پيشگاه عظمت تو در سجده، اشكهايشان از ترس تو روان؛ قلوبشان به محبتت وابسته، و از فرط هيبتت دلهايشان از جاى كنده شده.
اى كسى كه انوار قدسش پيوسته تابان است! و تابش نور چهرهاش قلوب عارفان را به هيجان آورده، اى منتهاى قلوب مشتاقين! واى نهايت آمال محبين! از تو حجت را، و حب آنان كه محب تو هستند و حب هر عملى را كه مرا به قرب تو برساند مىخواهم.
از تو مىخواهم كه خود را نزد من محبوبتر از هر چيز قرار دهى
(956).
و باز عرض مىكند: الهى لحظات ياد تو چقدر براى دل لذيذ است، و راه پيمودن به سوى تو از گذرگاههاى غيبى چه سخت شيرين است، و محبتت چه پاكيزه و جرعه قرب تو تا چه اندازه گوارا است... سوز عطشم را جز وصل تو چيزى خنك نكند، و آتش محبتم را جز ديدار تو چيزى آرام نسازد، شوقم را علاجى جز نظر به روى تو نيست، جز در كنار تو آرام ندارم، حزن و حسرتم را جز رحمت تو درمانى و دردم را جز طب تو شفائى نيست، غم و غصهام را جز نزديكى تو زائل نمىكند و زخمم را جز گذشت تو التيام نبخشد، زنگار قلبم را جز بخشش تو پاك نگرداند، و وسواس سينهام را جز احسان تو دور نخواهد ساخت
(957).
فصل سوم: معنى محبت خدا به بندگان
حتماً به ياد داريد كه گفتيم محبت هر چيز عبارت از ميل نفسانى و احساس لذت از آن چيز مىباشد، محبت به اين معنى در مورد انسان صحيح است زيرا نفس انسان به بعضى از چيزها تمايل دارد و از آنها لذت مىبرد، اما در مورد خداى تعالى چطور؟ آيا مىتوان گفت نفس خداوند متعال به چيزى متمايل است، يا از چيزى لذت مىبرد؟ آيا اصلاً تصور نفس در مورد آن ذات اقدس صحيح است؟ مسلماً جواب منفى است. از طرف ديگر آيات و احاديث بسيارى وارد شده كه ثابت مىكنند خداى تعالى بندگانس را دوست مىدارد، بنابراين بايد ديد معنى اين محبت چيست؟
معنى محبت خدا به بنده اين است كه حجابها را از قلبش بر مىدارد تا با چشم دل او را ببيند و او را براى رسيدن به مقام والاى قرب توان مىبخشد، و همين اراده خدا نسبت به بنده محبت اوست.
محبت خدا عبارت است از تطهير باطن بنده از غير خدا و خالى نمودن وجودش از هر مانعى كه بين او و مولايش حائل مىشود، تا جز با حق و از حق نشنود، و جز با حق نبيند، و جز با حق نگويد.
چنانچه در حديث قدسى وارد است: پيوسته بندهام بوسيله نوافل به من تقرب مىجويد، تا به آنجا مىرسد كه من دوستش مىدارم، و چون دوستش بدارم من همان گوشش مىشوم كه با آن مىشنود، و همان چشمش مىشوم كه با آن مىبيند، و همان زبانش مىشوم كه با آن سخن مىگويد
(958).
بنابر آنچه از اين حديث شريف مىتوان فهميد، تقرب جويى عبد بوسيله نوافل باعث صفاى باطن و رفع حجاب قلب مىشود و او را به درجات قرب پروردگار مىرساند.
البته همه اينها به لطف و كرم الهى بستگى دارد.
بنابراين معنى آياتى كه در اين زمينه وارد شده نيز روشن مىشود.
خداى تعالى مىفرمايد:
يحبهم و يحبونه
(959).
و مىفرمايد:
ان الله يحب الذين قاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص
(960).
و مىفرمايد:
ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين
(961).
رسول گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: خدا دنيا را به همگان مىدهد چه آنها را دوست داشته باشد چه دوست نداشته باشد. ولى ايمان را فقط به كسانى مىدهد كه دوست مىدارد
(962).
و مىفرمايد: اگر خدا بندهاى را دوست بدارد او را مبتلا مىكند، و اگر در بلا صبر كند او را اختيار مىكند، و اگر راضى شود او را بر مىگزيند
(963).
و مىفرمايد: چون خدا بندهاى را دوست داشته باشد براى او واعظى از نفسش و باز دارندهاى از قلبش قرار مىدهد تا او را امر و نهى كند
(964).
دقيقترين علامت محبت خدا به بنده آن است كه بنده خدا را دوست مىدارد، محبت بنده به خدا دليل آن است كه خدا به بنده محبت دارد.
عملى كه دلالت مىكند بندهاى محبوب خداست آن است كه خدا امر ظاهر و باطنش و آشكار و نهان بنده را بعهده مىگيرد، و تنها با اشارات اوست كه بنده حركت مىكند، و امر بنده را او تدبير مىكند، اخلاقش را او تزئين مىكند، جوارحش را او به كار مىگيرد، ظاهر و باطنش را او به صواب رهنمون مىشود، همومش را هم واخژحد مىگرداند، دنيا را مبغوض قلبش مىسازد، او را از ديگران بيگانه و با لذت مناجات در خلوت مأنوس مىكند، و پردههاى بين او و خود را بر مىدارد.
فصل چهارم: راه تحصيل حب خدا
راه تحصيل محبت و تقويت آن پاك نمودن قلب از شواغل دنيوى و وابستگىهاى به دنيا، و بريدن از دنيا و حركت به سوى خداست.
و اين هم با فكر و ذكر خدا ميسر و با اخراج محبت غير او از قلب تكميل مىشود، زيرا قلب چون ظرفى است كه تا آب را از آن خالى نكنى ظرفيت قبول سركه را ندارد و خدا در درون هيچ كس دو قلب قرار نداده است.
و كمال حب آن است كه با تمام قلب خدا را دوست بدارى. زيرا تا زمانى كه انسان به ديگرى ملتفت باشد يك گوشه قلبش به او مشغول مىشود، و به همان مقدارى كه به غير خدا مشغول است از حب او نسبت به خدا كاسته مىشود. مگر آنكه توجه به غير خدا از اين باب باشد كه او صنع خدا و فعل خدا و يكى از مظاهر اسماء الله است، خلاصه اين كه او را براى خدا و در راه خدا دوست بدارد، همچنان كه انسان، انبياء و ائمه و اولياء را دوست دارد.
خدايا! محبت خود، و محبت آنانكه تو را دوست مىدارند، و محبت هر چيزى كه ما را به حب تو نزديك مىكند روزى ما فرما. و چنان اسباب حبت را براى ما فراهم كن كه تو را و هر كه تو را دوست مىدارد دوست داشته باشيم.
به حق محمد و آل محمد