فصل چهارم: خوف
خوف عبارت است از تألم و سوزش قلب به سبب تصور امرى ناخوشايند كه انتظار مىرود در آينده به انسان وارد بشود.
خوف نيز از سه عنصر علم و حال و عمل تنظيم مىشود
(871).
منظور از علم، آگاهى و اطلاع از چيزى است كه سبب وقوع آن امر ناخوشايند است. مثلاً كسى كه در حق سلطانى جنايتى كرده و در دست او گرفتار شده از طرفى خوف كشته شدن دارد، و از جانبى احتمال عفو و رهائى مىدهد. خوف او ناشى از آن است كه جنايت خويش را بسى بزرگ مىبيند، و مىداند كه شاه شخصاً انسانى غضب آلود و انتقامجوست، و خود را مىنگرد كه هيچ حسنهاى ندارد كه بتواند اثر جنايتش را محو كند. اين شخص چون مىداند كه مجموعه اين عوامل به مرگ او منتهى مىشود قلبش قرين درد و رنج مىگردد، و اين حالت همان خوف است. هر قدر اين اسباب بيشتر و منسجمتر باشند خوف شديدتر و احساس درد قلب عميقتر خواهد بود. و چون اين اسباب در نظر ضعيف آيند خوف ضعيف مىشود. اين علم و آگاهى سبب سوزش و تألم و خوف قلب مىشود،
و اين همان حال است. نتيجه اين حال آن است كه انسان آماده مىشود با اعمال شايسته خود را لايق عفو و بخشش نمايد.
خوف از خدا گاهى به سبب شناخت خدا و صفات او، و گاهى به علت كثرت جنايت و ارتكاب معاصى، و گاهى به سبب همه اينها به اضافه شناخت عيوب نفس و جلال پروردگار مىباشد. پس كسى بيشتر از خدا مىترسد كه خدا را بهتر شناخته است و لذا نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: من بيش از همه شما از خدا خوف دارم
(872) .
و قرآن كريم مىفرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء
(873).
پس مشخص شد كه خوف مولود معرفت است و اگر معرفت كامل شود و خوف و سوزش قلب را به ارمغان آورد، اثر آن آتش از قلب بر بدن و جوارح و صفات انسان مىرسد و جملگى را مشتعل مىسازد. اثرش در بدن، لاغرى و رنگ زردى و چشم گريان است.
و در اعضاء و جوارح، خوددارى از گناه و تقيد به طاعات براى تلافى گذشته و آمادگى براى آينده است.
و لذا گفتهاند: خائف كسى نيست كه گريه كند و چشمانش را بمالد، بلكه خائف كسى است كه ترك كند آنچه را كه مىترسد به خاطرش عقاب شود.
و در صفات، آن است كه شهوات را قلع و قمع كرده، جوارح را تأديب نمايد و لذات را بر خود مكدر كند تا گناهانى كه دوست مىداشت در نظرش ناخوشايند شوند، همانطور كه عسل - اگر بدانى آغشته به سم است - در نظر ناخوشايند مىشود، هر چند كه ميل به آن داشته باشى.
در اين حال شهوات در آتش خوف مىسوزند، جوارح مؤدب مىشوند، قلب افسرده و خاشع مىگردد و ذلت و استكانت در آن راه مىيابد، كبر و كينه و حسد از آن رخت بر مىبندد، همتش در خوفش خلاصه و توجهش در اهميت عاقبتش منحصر مىشود، و براى كارى جز مراقبت و محاسبه و مجاهده و استفاده از هر نفس و لحظه و مؤاخذه نفس در افكار و حركات و گفتار فرصت نمىيابد، و ظاهر و باطنش به چيزى كه از آن در هراس است مشغول مىشود و در غير آن يلهورها نمىگردد.
اين است حال كسى كه خوف بر او مستولى شود.
ولى حداقل و پائينترين مرتبه آن كه اثرش در اعمال ظاهر مىشود خوددارى از حرام است. اين خوددارى را ورع مىنامند. و اگر تقويت شد و انسان از هر چيزى كه امكان حرمت داشت دورى گزيد، تقوى ناميده مىشود. چون تقوى عبارت است از ترك مشكوك و عمل به غير مشكوك.
اين حال گاهى باعث مىشود كه انسان از ترس گرفتارى به محرمات، از مباحات دورى كند اين را صدق در تقوى مىنامند. و هنگامى كه تجرد در خدمت حق تعالى به اين حال ضميمه شود، و صاحبش بناى زائد بر نياز نسازد، و مال بيشتر از احتياج جمع نكند، و به دنيا بىتوجه شود و باور كند كه از او جدا خواهد شد. و نفسى از انفاسش را در غير خدا صرف نكند، حالتش صدق و خودش سزاوار نام صديق است؛ وقتى حال صدق حاصل شد، تقوى نيز حاصل است. چون تقوى لازمه صدق است. و چون تقوى بدست آمد ورع نيز خواهد بود كه ورع لازمه تقوى است. و لازمه ورع عفت است پس عفت هم حاصل مىشود. زيرا عفت عبارت از خوددارى از مقتضاى شهوات است. در حالى كه ورع معنى وسيعترى دارد. بنابراين تأثير خوف در جوارح دو چيز است خوددارى
از گناه و متابعت شهوات، و اقدام
به اصلاح گذشته و عمران آينده.
فصل پنجم: فضيلت خوف، سبب خوف، تشويق به خوف
قرآن كريم مىفرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء
(874).
و مىفرمايد:
رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه
(875).
و مىفرمايد:
و خافون ان كنتم مؤمنين
(876).
و مىفرمايد:
سيذكر من يخشى
(877).
و مىفرمايد:
فليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثير
(878).
نبى گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: هيچ بندهاى نيست كه قطرهاى اشك از ترس خدا از چشمش خارج شود و بر گونهاش بغلطد - اگر چه به اندازه سر پشهاى باشد - مگر آنكه خدا صورتش را بر آتش حرام كند
(879).
و فرمود: چون قلب مؤمن از ترس خدا بلرزد، خطايا از آن مىريزد همانطور كه برگ از درخت
(880).
و مىفرمايد كسى كه از ترس خدا گريه كند داخل آتش نمىشود تا شير به پستان برگردد
(881).
امام صادق (عليه السلام) به اسحاقبن عمار فرمود:
اى اسحق چنان از خدا بترس مثل اينكه او را مىبينى زيرا اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند. و اگر گمان كنى كه او تو را نمىبيند كافر شدهاى و اگر مىدانى كه تو را مىبيند و در مقابلش معصيت مىكنى، او را ناظر بىاهميتى انگاشتهاى
(882).
و مىفرمايد: هركس از خدا بترسد همه چيز از او مىترسد، و هركس از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مىترساند
(883).
و فرمود: هركس خدا را بشناسد از او مىترسد و كسى كه از خدا بترسد نفسش در رها كردن دنيا سخاوتمند مىشود
(884).
و مىفرمايد: شدت خوف از خدا جزء عبادت است كه خداى تعالى مىفرمايد:
فقط بندگان دانشمند از خدا مىترسند و مىفرمايد:
از مردم نترسيد و از من بترسيد و مىفرمايد:
هركس پرواى خدا پيشه كند خدا براى او راه خروجى قرار مىدهد
(885).
و آن حضرت مىفرمايد: كسى كه خائف و هراسان است حب جاه و شهرت در قلبش نيست
(886).
و مىفرمايد: مؤمن بين دو ترس قرار دارد، اول گناهى كه گذشته و نمىداند خدا درباره آن چه كرده، دوم عمرى كه مانده و نمىداند در آن چه مهالكى كسب مىكند. پس او شبى به صبح نمىآورد مگر با خوف و جز خوف چيزى او را اصلاح نمىكند
(887).
و مىفرمايد: مؤمن، مؤمن نيست مگر خائف و اميدوار باشد؛ و خائف و اميدوار حقيقى نيست مگر عمل كند براى آنچه از آن مىترسد، و به آن اميدوار است
(888)
تحصيل خوف
خوف ثمره ايمان به خدا و رسول و معارفى چون حساب، عذاب و عقاب كه نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) آورده مىباشد. براى دستيابى به خوف دو راه وجود دارد كه يكى از آنها برتر از ديگرى است.
به مثالى توجه كنيد: كودكى را تصور كنيد كه در خانهاى تنهاست، اگر مار يا درندهاى وارد خانه شود، ممكن است اين كودك نترسد، و چه بسا دستش را به سوى مار دراز كند تا آن را بگيرد و با آن بازى كند.
ولى اگر اين كودك همراه پدرش باشد، وقتى كه مار يا درنده وارد اتاق مىشود، چون كودك پدرش را مشاهده مىكند كه خوف بر او غلبه كرده، تمام اعضاى بدنش مىلرزد، و راه گريز مىجويد؛ كودك نيز مىترسد. زيرا مىداند پدرش بيهوده نمىهراسد، و تا چيز هولناكى نبيند نمىگريزد.
در اين مثال، ترس در از روى بصيرت و آگاهى به صفت مار و زهر او، يا قدرت درنده و حمله ورى اوست. ولى ترس كودك فقط به خاطر تقليد از پدر است. زيرا او به پدرش خوش بين است و مىداند كه او جز از چيزهاى هولناك نمىترسد، و از همين راه مىداند كه مار يا درنده چيز ترسناكى است، بدون اينكه دليلش را بداند.
خوف انبياء و اولياء و علماء از قسم اول است. ولى خوف عامه مؤمنين از قسم دوم.
براى تحصيل خوف كافى است كه انسان در آيات قرآن شريف تدبر كند، و ببيند كه اكثر آنها براى تدبر كنندگان تخويف و تهديد است.
و اگر جز اين آيات اندكى كه ذكر مىشود تهديد ديگرى نبود براى عبرت گرفتن و خوف انسان كافى بود.
قرآن كريم مىفرمايد:
سنفرغ لكم ايها الثقلان
(889).
و مىفرمايد:
و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى
(890).
در اين آيه آمرزش را به چهار شرط مشروط كرده كه بنده از تحصيل هر كدام آنها به تنهائى عاجز است.
و مىفرمايد:
فاما من تاب و آمن و عمل صالحاً فعسى ان يكون من المفلحين
(891).
و مىفرمايد:
ليسئل الصادقين عن صدقهم
(892).
و مىفرمايد:
افا منوا مكر الله
(893).
و مىفرمايد:
و ان منكم الا وارده
(894).
و مىفرمايد:
اعملوا ما شئتم
(895).
و مىفرمايد:
و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثور
(896).
و مىفرمايد:
و العصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
(897).
در اين سوره مباركه كه براى نجات از خسران و زيان چهار شرط قرار داده شده.
در روايت است كه هرگاه باد سختى مىوزيد حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) از ترس عذاب، رنگ چهرهاش متغير مىشد، بر مىخاست و به خارج اتاق رفت و آمد مىكرد.
و در روايت است كه حضرت چون آيهاى از سوره حاقه را قرائت كرد بيهوش شد.
و قرآن كريم مىفرمايد:
و خر موسى صعق
(898).
و در روايت است كه چون حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) به نماز مىايستاد از سينهاش صداى غليانى چون غليان ديگ شنيده مىشد.
قصههاى داود پيغمبر (عليه السلام)
در روايت است كه داود (عليه السلام) در مناجاتش عرض مىكرد:
الهى چون گناهانم را به خاطر مىآورم زمين با تمام وسعتش بر من تنگ مىشود، و چون رحمت تو را به خاطر مىآورم روحم به من باز مىگردد.
منزهى خداى من! تمام بندگان طبيبت را براى مداواى گناهانم آوردم همه، مرا به تو رهنمون شدند، پس واى بر كسى كه از رحمت تو نااميد شود
(899).
مىگويند روزى اعمال خود را به ياد آورد صيحه زنان از جا پريد، دستش را بر سر گذاشته مىرفت تا به كوه رسيد، درندگان بر گردش جمع شدند، فرمود: برگرديد با شما كارى ندارم كسانى را مىخواهم كه از گناه خود زار مىگريند. پس كسى جز گريه كنندگان به من روى نياورد.
او را به خاطر گريهاش سرزنش مىكردند، مىفرمود بگذاريد گريه كنم قبل از آنكه روز گريه فرا رسد، قبل از آنكه استخوانها در آتش بسوزند، و اندرون مشتعل شود، و قبل از آنكه ملائكه غلاظ و شداد - كه خدا را در تمام دستورات اطاعت مىكنند و در هيچ امرى سركشى نمىكنند - بر من وارد شوند.
حكايت شده كه چون اراده گريه و نوحهسرايى مىكرد، هفت روز چيزى نمىخورد و چيزى نمىآشاميد و به زنان نزديك نمىشد و يك روز قبل در ميان مردم برايش منبرى نصب مىشد و مىفرمود تا سليمان (عليه السلام) - پسرش - با صوتى بلند كه به تمام شهرها، پستى، بلندىهاى اطراف، لانه حيوانات، كوهها، صحراها، دير و صومعهها برسد ندا دهد: هركس مىخواهد نوحه داود (عليه السلام) به حال خودش را بشنود بيايد.
آنگاه وحوش از صحراها و لانههاى خود، درندگان از جنگلها، چرندگان از كوهها و دختران جوان از سراپردههاى خود مىآمدند و جميع مردم در آن روز جمع مىشدند.
داود (عليه السلام) بر منبر مىنشست و بنى اسرائيل گروه گروه بر گردش مىنشستند، و حضرت سليمان (عليه السلام) بالاى سرش مىايستاد.
آنگاه حضرتش به حمد و ثناى پروردگار مشغول مىشد و همگى ضجه زنان و صيحه كشان گريه مىكردند، آنگاه به ياد آورى بهشت و جهنم مىپرداخت. پرندگان و گروهى از وحوش و مردم و درندگان مىمردند، سپس به ذكر گرفتارىهاى قيامت و نوحه و زارى بر حال خود شروع مىكرد تا از گروهى طايفهاى مىمرد.
چون سليمان (عليه السلام) كثرت مردگان را مىديد عرض مىكرد: اى پدر مستمعين را بكلى نابود كردى و چندين طائفه از بنى اسرائيل و وحوش و درندگان مردند.
آنگاه حضرت شروع به دعا مىكرد كه عابدى از بنى اسرائيل صدا مىزد ناى داود طلب پاداش از پروردگارت عجله مىكنى؟
داود (عليه السلام) از شنيدن اين صدا مدهوش مىافتاد، چون سليمان (عليه السلام) حال پدر را مىديد سريرى مىآورد و او را بر سرير حمل مىكرد، آنگاه مىفرمود تا منادى ندا دهد: هركس همراه داود (عليه السلام) دوست يا خويشى دارد سريرى آورد و او را ببرد كه هركس با او بود از ياد بهشت و جهنم مرد، آنگاه زنان سرير مىآوردند و نزديكان خود را مىبردند، و مىگفتند اى كسى كه ياد جهنم او را كشت، اى كسى كه خوف خدا او را كشت.
چون داود (عليه السلام) بهوش مىآمد دست بر سر مىگذاشت و به محل عبادت خويش مىرفت در را مىبست و عرض مىكرد اى خداى داود آيا تو از داود (عليه السلام) خشمگينى؟ و پيوسته در حال مناجات بود.
آنگاه حضرت سليمان (عليه السلام) پشت در مىآمد اجازه مىگرفت و با قرص نان جوى وارد مىشد، و مىگفت: اى پدر خود را با اين نان در راه هدف تقويت كن. داود قدرى از آن را مىخورد دوباره به ميان بنى اسرائيل باز مىگشت
(900).
و در حكايت است كه چون ابراهيم اعمال خويش را به ياد مىآورد مدهوش مىشد و ضربان قلبش تا مسافت يك ميل شنيده مىشد.
آنگاه جبرائيل مىآمد و مىگفت: خدايت به تو سلام مىرساند و مىگويد: آيا هيچ دوستى از دوست خود مىترسد؟
مىفرمود: اى جبرئيل چون گناه خود را به خاطر مىآورم دوستى را فراموش مىكنم.
و چون در نماز بود از ترس پروردگار صداى قلبش تا مسافت يك ميل به گوش مىرسيد.
براى ترس ما همين بس كه ائمه هدى (عليهم السلام) چه اشگها كه مىريختند، و چه هراسها كه داشتند، و چه مناجاتها كه مىكردند.
پس سبب چيست كه ما نمىترسيم آيا به خاطر كثرت طاعات است يا به سبب قلت معاصى؟ يا به خاطر غفلت و قساوت است؟
نه فرار رسيدن رحيل بيدارمان مىكند و نه كثرت گناهان حركتمان مىدهد، نه مشاهده احوال خائفين ما را مىترساند و نه ترس بد عاقبتى ما را به ضجه وا مىدارد.
فصل ششم: درجات و مراتب خوف
(از آنچه گذشت معلوم شد كه خوف خدا دو مرتبه دارد):
1 - خوف از عذاب خدا، اين مرتبه را همه كسانى كه به بهشت و جهنم ايمان دارند درك كردهاند. اگر اين خوف كم باشد علتش ضعف ايمان و غفلت است و با تذكر و موعظه و تفكر در گرفتارىهاى قيامت و انواع عذاب، و توجه به احوال خائفين تقويت مىشود.
2 - در اين مرتبه كه مرتبه عالى خوف است خدا خودش مخوف است يعنى در اين مرتبه بنده از حجاب و دورى خدا مىترسد و اميد قرب او را دارد، اين مرتبه مخصوص كسانى است كه چون انبياء و اوصياء و علماء او را شناختهاند آنان كه خدا را با صفاتى شناختهاند كه مقتضى خوف و هيبت و حذر است و به سر آيه شريفه:
و يحذركم الله نفسه
(901) پى بردهاند.
اسباب خوف
خوف جز با انتظار چيزى ناخوشايند و مكروه تحقق نمىپذيرد.
و مكروه يا خودش ناخوشايند و مكروه است مثل آتش جهنم، و يا از آن جهت ناخوشايند است كه ناخوشايند را به دنبال دارد مثل گناهان كه چون منجر به عذاب مىشوند ناخوشايند و مكروهند.
به اين اعتبار كسانى كه از اسباب و مقدمات مكروه در خوف و هراسند گروههاى متعددى را تشكيل دهند.
گروهى از آنها از مرگ قبل از توبه مىترسد، گروه ديگرى از شكستن توبه، قسمى از ضعف و سستى در وفاء به حقوق پروردگار، طايفهاى از زوال رقت قلب و عروض قساوت و سنگدلى، بخشى از عدم استقامت، جمعى از تسلط عادت در متابعت شهوات مألوف، ديگرى از اينكه خدا به حسنات و اعمالش واگذارش كند، حسناتى كه بر آنها تكيه كرده و به خاطر آنها در ميان بندگان خدا عزت طلبى نموده، ديگرى از سركشى در مقابل نعمتهاى فراوان، گروهى از اشتغال به غير خدا، جمعى از استدراج به تواتر نعمات، جمعى از انكشاف آشوبهاى طاعات و ديدن چيزى از جانب خدا كه انتظار آن را نداشته، بعضى از حقوق مردم كه با غيبت و خيانت و تقلب و بد خواهى بر گردن آنها مىآيد، بعضى از آنچه در بقيه عمر براى آنها پيش خواهد آمد، گروهى از تعجيل عقوبت در دنيا و رسوائى قبل از مرگ، جمعى از فريب زخارف دنيا، جمعى از بدعاقبتى، بعضى از اطلاع خدا بر اندرون آنها در حالى كه خود غافلند و بعضى از تقديراتى كه در ازل براى آنها مقدر شده.
اينها همه ترس عارفان است و هر كدام در جاى خود فايدهاى دارد به اين معنى كه چون از چيزى بترسند، از راهى كه آنها را به آن منتهى كند حذر مىكنند. مثلاً كسى كه از استيلاء عادت مىترسد بر ترك آن مواظبت مىكند، و كسى كه از اطلاع خدا بر اندرونش مىترسد به تطهير قلب اشتغال مىورزد.
اما كسانى كه از چيزى كه به خودى خود ناخوشايند است مىهراسند نيز گروههاى مختلفى را تشكيل مىدهند.
بعضى از سكرات و شدت مرگ در هراسند، بعضى از سؤال نكير و منكر و عذاب قبر، جمعى از ورود به محشر يا از هيبت ايستادن در مقابل خدا، يا حياء از بالا رفتن پردهها، و سؤال از هر ريز و درشت، بعضى از تيزى صراط و كيفيت عبور از آن، بعضى از آتش و غل و زنجيرها و هول و هراسش، جمعى از حرمان بهشت و نعمتهاى پايدارش يا نقصان درجات و بعضى از محجوب ماندن از جمال يار مىترسند، كه اين قسم اخير بالاترين رتبه اين گونه خوف است، و مربوط به عرفائى چون انبياء و علماء و صالحان مىباشد.
فصل هفتم: خوف برتر است يا رجا؟
تا اينجا دانستيم كه در فضيلت خوف و رجا اخبار و احاديث فراوانى وارد شده است، و خود بخود اين سؤال مطرح مىشود كه آيا خوف بهتر است يا رجا؟
اين سؤال مثل اين است كه كسى بپرسد آب بهتر است يا نان؟
جواب روشن است، نان براى گرسنه بهتر است، و آب براى تشنه. و اگر گرسنگى و تشنگى با هم عارض شوند هر كدام شديدتر باشند، بايد مراعات شوند، اگر گرسنگى غالب بود، نان بهتر است، و اگر تشنگى غالب بود آب. و اگر در شدت و ضعف مساوى باشند ارزش آب و نان نيز مساوى است.
و چون خوف داروى غفلت و رجا معالج يأس است بايد ديد كداميك از اين دو بيمارى بر قلب عارض شده تا داروى مناسبش آن استعمال شود.
اگر مرض غفلت از عذاب الهى و غرور و فريب بر قلب عارض شده باشد خوف بهتر است، و اگر يأس و نوميدى از رحمت خدا عارض شود رجا بهتر است.
اما مؤمن با تقوائى كه گناه ظاهر و باطن و آشكار و نهان را ترك كرده، مناسب حالش آن است كه خوف و رجايش معادل باشند. و اين همان مضمونى است كه در اخبار وارد شده است.
در كتاب كافى روايت شده كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال شد:
وصيت لقمان چه بود؟
فرمود: در وصيت لقمان جملات عجيبى وجود دارد. عجيبتر از همه اينكه به پسرش فرمود: از خدا چنان بترس كه گوئى اگر نيكى جن و انس را به درگاهش آورى باز عذابت مىكند. و چنان بدو اميدوار باش كه گوئى اگر گناه جن و انس را مرتكب شوى تو را مىبخشد
(902).
آنگاه حضرت چنين فرمود: پدرم مىفرمود: در قلب هر مؤمنى دو نور وجود دارد، نورى از ترس و نورى از رجا، كه اگر با هم در ترازو نهاده شوند، هيچكدام از ديگرى بيشتر نخواهد بود
(903).
و مضمون آيه شريفهاى كه در مدح جمعى از بندگان مىفرمايد:
يدعوننا رغباً و رهب
(904).
و آيه شريفه:
يدعون ربهم خوفاً و طمع
(905).
ما را به همين معنا رهنمون مىشود.
اما علت غلبه جنبه رجا در اكثر مردم، غرور و فريب و عدم معرفت است، و سزاوار آن است كه قبل از اشرف بر موت جنبه خوف غالب باشد.
و به هنگام موت رجا و خوش بينى برخوف غلبه كند. چنانچه در اخبار هم وارد شده است.
راز اين مطلب آن است كه خوف چون تازيانهاى است كه انسان را به عمل وامىدارد و در هنگام مرگ وقت عمل گذشته،
و در آن دم انسان طاقت اسباب و علل خوف را ندارد. چه اينكه خوف بندهاى قلب را پاره
و فرا رسيدن مرگ را نزديك مىكند. ولى نسيم رجا قلب انسان را تقويت، و پروردگارش را كه مايه اميد اوست محبوبش مىكند،
و به اين وسيله مشتاق زيارت يار مىشود، و هركس ملاقات خدا را دوست داشته باشد خدا ملاقاتش،
را دوست مىدارد و هركس ملاقات او را
دوست نداشته باشد او نيز ملاقاتش را دوست ندارد.
در خاتمه لازم است بدانيم خوف و رجا هر كدام تا حدى مخصوص، پسنديده و محمودند و چون از آن حد بگذرند مذموم و نكوهيده مىشوند.
حد رجا آن است كه به غفلت از عذاب الهى نرسد وگرنه خسران است.
خداى تعالى مىفرمايد:
لا يأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون
(906).
و حد خوف آن است كه به نوميدى و قنوط نرسد وگرنه ضلالت و گمراهى است.
خداى تعالى مىفرمايد:
و من يقنط من رحمه ربه الا القوم الضالين
(907).
و به حد يأس نرسد كه يأس كفر است.
و خداى تعالى مىفرمايد:
و لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون
(908).
باب ششم: زهد
فصل اول: فضيلت زهد
خداى تعالى مىفرمايد:
من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الاخره من نصيب
(909).
و مىفرمايد:
و لا تمدن عينيك الى ما متعنابه ازواجاً منهم زهرة الحياة الدنيا و رزق ربك خير وابقى
(910).
و در حديث آمده: خداى تعالى به دنيا وحى كرد: هركس مرا خدمت كرد تو خدمتش كن و هركس تو را خدمت كرد زندگيش را تيره كن
(911).
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: هركس شبى را به صبح برساند و همش دنيا باشد خدا امرش را متشتت، و حرفهاش را متفرق مىكند،
و فقرش را در مقابل چشمانش قرار مىدهد. و حز همانكه برايش مقدر شده از دنيا به دست نخواهد آورد.
و كسى كه شبى را به صبح برساند و همتش آخرت باشد خدا همش را مجتمع كند،
و شغلش را حفظ نمايد، و غنا و بىنيازى را در قلبش قرار دهد. و دنيا به اجبار به سوى او روى آورد
(912).
و فرمود: هنگامى كه بندهاى را ديديد كه سكوت و زهد در دنيا نصيبش شده به او نزديك شويد كه القا و حكمت مىكند، و خداى تعالى مىفرمايد:
و آنكس كه حكمت دهند خير فراوان دادهاند
(913).
و مىفرمايد: به دنيا بىرغبت باش تا خدا دوستت داشته باشد، و به آنچه در دست مردم است بىرغبت باش تا محبوب مردم شوى
(914).
و مىفرمايد: هركس مىخواهد بدون يادگيرى خدا عملش دهد، و بدون راهيابى خدا هدايتش كند به دنيا بىرغبت باشد
(915).
و مىفرمايد: هركس به دنيا بىرغبت باشد خدا حكمت را در قلبش جاى مىدهد، و زبانش را به آن گويا مىكند،
و درد و دواى دنيا را به او مىشناساند و او را سالم از دنيا به سوى دارالسلام خارج مىكند
(916).
و مىفرمايد: كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد خدا او را به سه گرفتارى مبتلا مىكند،
همى كه هرگز از او جدا نشود، فقرى كه با وجود آن هرگز بىنياز نشود، و حرصى كه با وجود آن هرگز سير نشود
(917).
و مىفرمايد: ايمان بنده وقتى كامل مىشود كه مخفى بودن از معروفيت، و قلت هر چيزى از كثرت آن برايش محبوبتر باشد
(918).
فصل دوم: زهد چيست؟
زهد عبارت است از بىرغبتى به دنيا و اينكه با قلبت طالب دنيا نباشى مگر به قدر ضرورت جسم.
بنابر آنچه درباره معنى دنيا تحقيق نموديم معلوم است كه زهد در دنيا با وجود ثروت
و خدمه و امثال آن منافات ندارد، مگر آنكه كسى قلباً ثروت را دوست داشته باشد و ثروت از ياد خدا غافلش كند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد: تمام زهد در دو قرآن كلمه خلاصه مىشود:
لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم
(919).
و كسى كه بر گذشته افسوس نخورد و به آنچه به دستش آمده شاد نشود دو طرف زهد را مراعات كرده است.
و مىفرمايد: زهد از دنيا عبارت است از كوتاه كردن آرزو و شكر هر نعمت و پرهيز از تمام آنچه خدا حرام كرده است
(920).
اما صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
زهد از دنيا به ضايع كردن مال و اجتناب از مباحات نيست، بلكه زهد آن است كه به آنچه دارى مطمئنتر از آنچه نزد خداست نباشى
(921).
البته چون اكثر مردم به خاطر
ضعف نفسى كه دارند با جمع آورى ثروت و امثال آن ميل و رغبتشان به دنيا تحريك مىشود، زهد آنها فقط با ترك ثروت محقق مىشود.
تعريفى كه از امام صادق (عليه السلام) در حديث ديگر از زاهد كرده همين مطلب را تأييد مىكند. وقتى از حضرتش سؤال شد زاهد كيست؟
فرمود: زاهد آن است كه حلال دنيا را به خاطر حساب و حرام آن را از ترس عقاب رها مىكند
(922).
زهد و زاهد در كتاب مصباح الشريعة
زهد كليد در آخرت و رهايى از آتش است، و آن عبارت از ترك تمام چيزهايى است كه تو را از خدا غافل مىكند،
بدون آنكه بر آنها افسوس بخورى، يا دچار عجب و خود پسندى شوى، يا در انتظار بازگشت آنها باشى، يا به دنبال حمد و ثنايى بر عمل خود باشى،
يا در طلب عوض بر كار خود باشى بلكه از دست دادن آنها را راحت، و وجودشان را آفت بدانى و دائماً از هر آفتى به سوى راحت بگريزى.
و زاهد كسى است كه آخرت را بر دنيا، و ذلت را بر عزت، و كوشسش را بر راحت،
و گرسنگى را بر سيرى، و سلامتى عقبى را بر محبت دنيا، و توجه را بر غفلت ترجيح دهد و نفسش در دنيا باشد و قلبش در آخرت.