باب چهارم: شكر
فصل اول: فضيلت شكر
يكى از فضائل شكر آن است كه خداى تعالى آن را در كنار ذكر خود قرار داده، مىفرمايد:
اذكرونى اذكركم و اشكروالى و لا تكفرون
(826).
در حالى كه خود فرموده:
ولذكر الله اكبر
(827).
و مىفرمايد:
ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم
(828).
و مىفرمايد:
و سنجزى الشاكرين
(829).
و مىفرمايد:
لئن شكرتم لازيد نكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد
(830).
و مىفرمايد:
و قليل من عبادى الشكور
(831).
در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه رسول اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود:
اجر كسى كه مىخورد شكر مىگزارد، مانند اجر روزه دارى است كه فقط براى خدا روزه مىگيرد. و تندرست سپاسگزار، اجرش به اندازه گرفتار صابر، و پاداش بهرهمند شاكر، به اندازه محروم قانع است
(832).
و باز مىفرمايد: خداى تعالى باب افزايش نعمتش را به روى كسى كه در شكر را بر او گشوده نمىبندد
(833).
و فرمود: به هركس شكر عطا شود افزايش نيز عطاء مىشود، كه خداى تعالى مىفرمايد:
لئن شكرتم لا زيد نكم
(834).
و فرمود: هرگاه خدا به بندهاى نعمتى دهد، اگر بنده آن را با قلبش بشناسد و با زبانش ستايش كند، چون كلامش به پايان رسد خدا دستور مىدهد به نعمتش بيفزايند
(835)
.
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) در شب نوبت عايشه پيش او بود.
عايشه گفت: يا رسولالله (صلىالله عليه و آله و سلم) چرا خود را زحمت مىدهى در حالى كه خدا گناهان گذشته و آيندهات را بخشيده است
(836).
حضرت فرمود: اى عايشه آيا بنده شكر گزارى نباشم؟
و فرمود: حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) روى انگشتان پايش مىايستاد تا اين آيه نازل شد:
طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى
(837).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: در تورات نوشته شده: هركس به تو نعمت داد شكرش نه، و هركس شكرت نهاد نعمتش ده. زيرا نعمت با شكر زوال ندارد، و با كفران باقى نمىماند. شكر موجب افزايش نعمت و امان از دگرگونى احوال است
(838).
از امام صادق (عليه السلام) درباره آيه شريفه:
و اما بنعمة ربك فحدث
(839) سؤال شد كه مراد از نعمت چيست؟
حضرت فرمود: يعنى برتريهايى كه داده، چيزهايى كه به تو بخشيده، و نيكىهايى كه در حقت كرده است.
آنگاه فرمود: دين خدا، عطايا و بخششها و نعمتهاى خدا را بازگو كن
(840).
و فرمود: سه چيز است كه با وجود آنها ضررى متوجه انسان نيست:
دعاء به هنگام گرفتارى، استغفار به هنگام گناه و شكر به هنگام نعمت
(841).
و فرمود: شكر نعمت عبارت است از اجتناب محرمات، و شكر كامل اين است كه بگوئى:
الحمدلله رب العالمين
(842).
و فرمود: شكر هر نعمتى - هر چه بزرگ باشد - ستايش خداست
(843).
و فرمود: هر نعمتى راخدا به بندهاش عطاء مىكند، چه بزرگ باشد و چه كوچك، اگر بنده بگويد
الحمدلله رب العالمين شكرش را اداء كرده است
(844).
و فرمود: گاهى انسان يك جرعه آب مىنوشد و به واسطه آن خدا بهشت را برايش واجب مىكند.
سپس فرمود: ظرف آب را به دست مىگيرد، آن را به لب مىگذارد و بسمالله مىگويد، و مىنوشد ولى قبل از آنكه سيراب شد آن را از لب بر مىدارد و خدا را سپاس مىگويد. دوباره به لب مىگذارد و مىنوشد، و چون سيراب شد آن را از لب بر مىدارد و خدا را سپاس مىگويد. به همين سبب خداى عزوجل بهشت را براى او واجب مىكند.
امام كاظم (عليه السلام) مىفرمايد: هركس خدا را به خاطر نعمتى حمد كند شكر نعمتش را به جا آورده، و حمد از آن نعمت برتر است
(845).
عمربن يزيد مىگويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: من از خدا خواستم مالى به من دهد، عطا كرد، از او خواستم فرزندى به من دهد، داد، از او خواستم خانهاى به من عطا كند، عطا كرد. مىترسم اين عطاى پى در پى از باب استدراج باشد.
حضرت فرمود: بخدا قسم همراه حمد استدراج نيست. در روايت است كه حضرت چهارپايى را بر در مسجد بسته بود، وقتى بيرون آمد آن را نديد. فرمود: اگر خدا آن را به من برگرداند چنان كه سزاوار است شكر او را به جا مىآورم. ديرى نپاييد كه حيوان را برايش آوردند. حضرت فرمود:
الحمدلله عرض شد: فدايت شوم آيا نفرمودى خدا را چنان كه سزاوار است شكر مىكنم، فرمود: مگر نشنيدى؟ گفتم:
الحمدلله.
و مىفرمايد: هنگامى كه حادثهاى مسرت بخش براى حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) پيش مىآمد، مىفرمود: سپاس خدا را به خاطر اين نعمت
(846). و چون امرى غمانگيز حادث مىشد، مىفرمود: سپاس خدا راست در هر حال
(847).
و مىفرمايد: هنگامى كه مبتلائى را ديدى، بطورى كه نشنوند سه بار بگو سپاس خدايى را كه مرا عافيت بخشيد از آنچه را به آن مبتلا كرد، و اگر مىخواست مبتلا كند مىتوانست مبتلا كند
(848). هركس اين را بگويد هرگز بلايى بر او عارض نمىشود.
فصل دوم: تعريف و حقيقت شكر
شكر از برترين اعمال است و از سه عنصر علم و حال و عمل تنظيم مىشود، و علم همان اصل و ريشه شكر است كه حال را به وجود مىآورد، و حال عمل را به ارمغان مىآورد.
علم، عبارت از آن است كه بدانى نعمت، استقلال ندارد و وابسته به نعمت دهنده است. و حال، همان شادى و سرورى است كه از نعمت دادن او به انسان دست مىدهد. و عمل، اقدام به چيزى است كه مقصود و محبوب منعم است.
اين عمل ممكن است توسط قلب، زبان يا اعضاى ديگر انجام شود.
علم
كسى كه قصد شكرگزارى دارد سزاوار است بداند كه نعمتها همگى از جانب خداست، و واسطهها همگى مسخر اراده او هستند، اوست كه با رحمت خود آنها را در تسخير اراده انسان قرار داده، و در قلوب آنها اعتقاد و رأفتى قرار مىدهد كه خود را مجبور مىدانند آن نعمت را به او برسانند.
اين معرفت، همان شكر قلبى است.
حال
شادمانى و سرور از نعمت، همراه با حال خضوع و تواضع خود نيز شكرى است جداگانه، همانطور كه شناخت، خود نيز شكر است.
اگر سرور انسان از نعمت فقط به اين جهت باشد كه مىتواند خو را به نعمت دهنده نزديك كند، و توجهى به خود نعمت و نعمت دادن منعم نكند، اين خوشحالى نيز يكى از مراتب بلند شكر است. و نشانه اينگونه خوشحالى آن است كه از نعمتهاى دنيا خوشحال نباشد مگر به اين خاطر كه دنيا مزرعه آخرت، و ياور انسان در رسيدن به آن است و تنها به نعمتهايى مسرور باشد كه داراى اين خاصيت هستند ولى از نعمتهايى كه انسان را از خدا غافل مىكنند محزون و غمگين شود، اين سرور نيز شكر قلبى است.
تا اينجا معلوم شد كه شناخت و شادمانى از شؤون قلب و شكر قلبى هستند.
اما عملى كه از اين سرور زاييده از شناخت ناشى مىشود، هم به قلب تعلق دارد، هم به زبان و جوارح.
عمل قلبى، قصد و نيت خير براى جميع خلق خدا است، و عمل زبانى اظهار شكر خدا است با ستايشهايى كه مفيد شكرند. و عمل به جوارح به كار گرفتن نعمتهاى خدا در راه طاعت، و پرهيز از به كارگيرى آنها در معصيت پروردگار است.
مثلاً شكر چشم آن است كه هر عيبى را در مسلمانى ديد بپوشاند؛ و شكر گوش آن كه هر عيبى را درباره مسلمانى شنيد پنهان كند؛ اينگونه اعمال، از جمله شكر نعمت اعضاى بدن هستند.
ارباب معرفت مىگويند: هركس نعمت چشم را كفران كند، نعمت خورشيد را نيز كفران كرده، چه اينكه عمل ديدن به وسيله خورشيد كامل مىشود. چشم
در بدن و خورشيد
در خارج خلق شدهاند تا انسان به وسيله آن دو آنچه را براى دين و دنيايش مفيد است ببيند. و بوسيله آن دو از هر چه به حال دين و دنيايش مضر است بپرهيزد بالاتر از اين، منظور از خلقت زمين و آسمان، و خلقت دنيا و تمام اسباب موجود در آن، اين است كه انسان از آنها در راه رسيدن به خدا كمك بگيرد.
و رسيدن به خدا جز با محبت و انس با او در دنيا، و دل كندن از زرق و برق آن صورت نبندد، و انس جز با ذكر دائم حاصل نشود، و محبت جز با شناختى كه از دوام فكر به دست مىآيد در قلب ننشيند، و دوام ذكر و فكر جز با بقاء بدن ميسر نگردد، و بدن باقى نمىماند مگر با بقاء زمين و آب و هوا، و اين همه نشود مگر با خلقت زمين و آسمان و ساير اعضاء.
پس همه اينها براى بدن است، و بدن مركب نفس است، و آن نفسى به خدا بر مىگردد كه با معرفت و طول عبادت به اطمينان رسيده باشد. پس هر كس چيزى را در غير طاعت مصرف كند نعمت خدا را در تمامى آنچه براى انجام گناهش لازم است كفران كرده است. و لذا شاكر حقيقى كم است آنچنان كه خداى تعالى فرمود:
و قليل من عبادى الشكور
(849).
فصل سوم: معنى شكر در حق خداى تعالى
ممكن است كسى بگويد: تشكر و قدردانى فقط از منعمى معقول است كه از شكر بهرهاى ببرد. مثلاً ما از پادشاهان تشكر مىكنيم، به اين صورت كه يا آنها را تمجيد مىكنيم تا در قلوب محلى پيدا كنند، سخاوت و كرمشان براى مردم آشكار شود و شهرت و مقامشان زياد گردد؛ يا به آنها خدمتى مىكنيم، و به اين وسيله آنها را در رسيدن به بعضى از اهدافشان كمك مىكنيم؛ و يا به صورت خدمه در مقابلشان مىايستيم، تا سياهى لشكرشان زياد، و مقامشان برتر رود.
ولى در مورد خداى تعالى تمام اين بهرهها محال است. زيرا اولاً: خداى متعال از بهره، و هدف، نياز، انتشار جاه، حشمت و ازدياد سياهى لشكر و امثال آن منزه است.
ثانياً: تمام آنچه را كه ما با اختيار خود در راه او انجام مىدهيم، هر كدام نعمتى ديگر است كه از جانب او بر ما ارزانى مىشود. زيرا جوارح ما، قدرت ما، اراده ما، انگيزه ما و تمام امورى كه سبب حركت مىشوند، و خود حركت ما همگى مخلوق خدا و نعمت خدايند. پس با نعمت چگونه مىتوان شكر نعمت نهاد.
اگر پادشاهى به ما يك اسب عطاء كند، و ما يكى ديگر از اسبان او را نگهداريم تا او سوار شود، و او به پاداش اين خدمت اسب ديگرى به ما عطاكند؛ اسب دوم نمىتواند بعنوان شكر اسب اول - از جانب ما باشد - بلكه خود، چون اسب اول در خود شكرى است. و مىدانيم كه شكر شكر جز با نعمت ديگرى ممكن نيست. و همين طور ادامه مىيابد تا بطور كلى شكر خدا محال شود.
و از طرفى مىدانيم كه شرع مقدس دستور به شكر داده، پس چگونه مىتوان بين اين دو جمع كرد.
جواب: اين اشكال براى حضرت داود (عليه السلام) يا حضرت موسى (عليه السلام) بنابر اختلاف روايت - نيز پيش آمد.
در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه خداى تعالى وحى كرد: يا موسى! شكر كن مرا چنانكه سزاوارم.
عرض كرد: پروردگارا! چگونه چنانكه سزاوارى شكرت كنم؟ در حالى كه هر شكر من نعمتى است كه تو ارزانى داشتى.
فرمود: اى موسى! اكنون كه دانستى همه از من است مرا شكر كردى.
و در حديث ديگرى است: كه موسى (عليه السلام) گفت: هر شكر من نعمتى است از تو كه خود شكر ديگرى را ايجاب مىكند.
فرمود: چون دانستى كه نعمتها همه از من است، همين را به جاى شكر، از تو مىپذيرم.
و از امام سجاد (عليه السلام) است كه وقتى كه به هنگام قرائت آيه شريفه:
و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوه
(850).
فرمود: منزه است خدائى كه به هيچ كس، از شناخت نعمتش بيش از آنكه بداند در شناخت مقصر است بهره نداد؛ همانطور كه به هيچ كسى از شناخت خود بيش از علم به اينكه او را درك نكرده نصيب نكرد
(851).
آنچه گفتيم جواب دليل دوم بود.
اما جواب دليل اول: اينكه خداى متعال از بندگانش شكر مىخواهد - مثل تمام تكاليف - نفعش به خود بندگان بر مىگردد.
توضيح مطلب اينكه: مثلاً پادشاهى براى بندهاى كه از او دور است لباس، وسيله سوارى و پول نقدى مىفرستد تا بتواند سفر كرده، و به خدمت ملك برسد حال مىتوان براى اين پادشاه دو حالت تصور كرد.
1 - اينكه قصدش از احضار عبد استفاده از خدمات او باشد.
2 - اينكه از وجود عبد هيچگونه بهرهاى متوجه او نبوده، و حضورش به اندازه ذرهاى به ملك او نيفزايد ولى او مىخواهد بندهاش را با اين نزديكى بهرهمند كند، و او را به سعادت برساند.
در اين صورت نفع متوجه عبد است نه ملك.
و اينكه خدا از بندگانش شكر خواسته درست حالت دوم را دارد كه تمام كنافع به بندگان بر مىگردد.
فصل چهارم: طريق تحصيل شكر
راه تحصيل شكر از علم و عمل مركب مىشود.
يعنى بايد خدا را بشناسى و در مصنوعات او تفكر كنى، و در امور دنيا به زير دستان توجه كنى تا
از موقعيت خود راضى شده شكر خداى به جا آورى. و در امور دين به بالاتر توجه كنى و براى رسيدن به مقام و مرتبه او تلاش نمائى. در مصيبتها خدا را شكر كنى كه به مصيبتى بزرگتر گرفتار نشدى، و مصيبت در دينت وارد نشده، و عقوبت اعمالت را در دنيا داده، براى آخرتت ذخيره نكردند، و ثوابى كه به خاطر اين مصيبت به تو مىدهند بهتر است، و به اين وسيله محبت دنيا در دلت كم مىشود و چه بسا دنيايى را كه رأس هر خطيئه و گناه است مبغوض تو گردانيدهاند.
پس در حقيقت اين مصائب نعمتهايى هستند كه بايد شكرشان را به جا آورد. زيرا هيچ مصيبتى وارد نمىشود مگر آنكه كفاره گناهى باشد، يا سبب رياضتى براى نفس، يا موجب بالا رفتن درجهاى.
ولى در همين حال بايد از خداى متعال تقاضاى عافيت كرد، كه عافيت از بلا بهتر است.
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) از بلاى دنيا و بلاى آخرت به خدا پناه مىبردند و مىگفتند: پروردگارا! در دنيا و آخرت به ما حسنه و نيكى عطا كن
(852). و از شماتت دشمنان، و سوء قضاء و حلول بلاء به خدا پناه مىبردند.
و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمود: از خدا عافيت بخواهيد، كه هيچ چيز بهتر از عافيت به بندگان عطا نشده مگر يقين
(853).
منظور حضرت از يقين عافيت قلب از مرض جهل است.
باب پنجم: خوف و رجا
خوف و رجا دو بالند كه با آنها مقربين به هر جايگاه ستودهاى پرواز مىكنند و مركبهاى تندپايى هستند كه گردنههاى سخت راه آخرت را مىتوان با آنها طى كرد.
تحقيق درباره خوف و رجا در چند فصل منعقد مىشود.
فصل اول: رجا
رجا عبارت است از سرور و نشاط قلب به خاطر انتظار آنچه محبوب اوست؛ به شرط آنكه وقوعش متوقع و منتظر بوده و سببى عقلائى داشته، و انتظار انسان به اين خاطر باشد كه اكثر اسباب آن فراهم است. در اين صورت نام رجا براين انتظار، صادق است. ولى اگر كسى بدون سبب، منتظر وقوع محبوب خود باشد، نام غرور و حماقت بر آن صادقتر از رجا است و اگر اسباب آن معلوم الوجود نبوده، و از عدم آنها نيز اطلاعى در دست نباشد بهتر است به جاى رجا به آن تمنى بگوئيم.
به هر حال خوف و رجا به حالتى اطلاق مىشود كه مورد ترديد باشد؛ اما آنچه مورد يقين است انتظارش را خوف و رجاء نمىنامند.
به هنگام طلوع خورشيد كسى نمىگويد، به طلوع خورشيد رجا دارم.
چنانچه به وقت غروب نمىگويد از غروب خورشيد خوف دارم. ولى در مورد باران مىگويند به باريدن باران رجا دارم، و از قطع باران خوف دارم.
ارباب قلوب و معرفت به خوبى مىدانند كه دنيا مزرعه آخرت است. قلب انسان چون زمين و بذر آن ايمان است، و طاعات به منزله شخم، آماده كردن و تهيه آب براى اين مزرعه مىباشد.
قلبى كه حب دنيا در آن رسوخ كرده چون زمين شورهزارى است كه بذر در آن رشد نمىكند و مىدانند كه قيامت روز برداشت محصول است و هيچ كسى جز كشته خود را درو نخواهد كرد، و هيچ كشتى جز از بذر ايمان نخواهد روييد.
و همچنان كه هيچ كشتى در زمين شورهزار رشد نمىكند، بذر ايمان در قلبى كه به اخلاق پست آلوده شده رشد نخواهد كرد.
اكنون رجاى بنده به مغفرت پروردگار را با رجاى كشاورز به محصول قياس كن. كسى كه زمين پاكيزهاى انتخاب كرده، و بذر خوبى در آن پاشيده، و هرچه را كشت، محتاج آن بوده چون آبيارى در وقت مناسب، پيراستن زمين از خار و گياه و رفع سائر موانع، فراهم آورده و آنگاه منتظر محصول نشسته، و به فضل خداى تعالى اميد بسته، كه صاعقههاى بنيان برانداز را از آن دفع كند تا كشتش كامل شده به رشد نهائى خود برسد؛ انتظارش رجا ناميده مىشود. اما كسى كه بذر اصلاح نشدهاى را در زمين شورهزار سخت و مرتفعى كه آب، آن را نمىگيرد پاشيده، آنگاه منتظر درو نشسته، انتظارش حماقت و غرور ناميده مىشود.
بنابراين سزاوار است كه بنده در قلب خويش بذر ايمان پاشيده و با آب طاعات سيرابش كند، و كشت خويش را از خار اخلاق ذميمه پاك نمايد؛ و آنگاه از فضل خداى اميد ثبات قدم و خير عاقبتى كه منتهى به مغفرت شود، داشته باشد.
چنين انتظارى رجا ناميده مىشود و پسنديده است.
بنده مؤمن اگر بذر ايمان را به حال خود رها كرده آن را از آب اطاعات سيراب نكند: و صحنه مزرعه قلب را از اخلاق رذيله نپيرايد، و با اين حال منتظر مغفرت باشد، انتظارش حماقت و غرور است نه رجا. و لذا نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: دنيا مزرعه آخرت است
(854).
و فرمود: احمق كسى است كه از هواى نفس خويش متابعت مىكند و آنگاه از خدا تمناى بهشت دارد
(855).
و قرآن كريم مىفرمايد:
ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله
(856).
يعنى چنين كسانى به جاست، به رحمت خداوند اميدوار باشند نه ديگران.
و مىفرمايد:
فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفر لن
(857).
و در روايت است كه خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض شد: گروهى از دوستان شما در گناه غوطهورند و مىگويند: اميدواريم
حضرت فرمود: دروغ مىگويند آنها دوست ما نيستند، آنها گروهى هستند كه به دنبال آرزوها رفتهاند؛ هركس به چيزى اميدوار باشد براى كسبش مىكوشد؛ و هركس از چيزى بترسد از آن مىگريزد
(858).
و فرمود: مؤمن، مؤمن نيست مگر خائف و اميدوار باشد؛ و كسى خائف و اميدوار نيست مگر براى چيزى كه از آن مىترسد، يا بدان اميدوار است كوشش كند
(859).
حكيمى گويد: هركس از چيزى بترسد از او مىگريزد، و هركس از خدا بترسد به سوى او مىگريزد.
و ديگرى مىگويد: يكى از بزرگترين فريب خوردگىها اصرار در گناهان - به اميد بخشش - بدون پشيمانى، و توقع قرب خدا بدون طاعت، و انتظار ثمره بهشت يا بذر آتش، و تقاضاى منزلت مطيعين يا ارتكاب گناه، و انتظار پاداش بدون عمل است.
ثمره رجا
از آثار رجا در انسان دوام مجاهده توسط اعمال، و مواظبت بر اعمال در تمامى حالات است، و ديگر احساس لذت از رو به خدا كردن و بهرهمندى از مناجات او و خشوع در تملق اوست؛ اينها حالاتى است كه به هنگام اميد به يكى از مخلوقات در انسان ظاهر مىشود، پس چگونه ممكن است در مقام رجا به خدا خود را نشان ندهند. از اينجا معلوم مىشود كه اكثر، بلكه تمام اميدهاى ما حماقت و غرورند، مگر آنكه خدا يارى كند، كه
لا حول و لا قوة الا بالله.
فصل دوم: ارزش رجا و ترجيح آن بر خوف
عبادتى كه از اميد ناشى شود بهتر از عبادتى است كه از خوف سرچشمه مىگيرد؛ چه اين كه نزديكترين بندگان به خدا محبوبترين آنهاست، و محبت موجب غلبه رجا بر قلب مىشود. براى مثال دو سلطان را در نظر بگير كه يكى را از ترس عقابش خدمت مىكنند و ديگرى را به اميد پاداشش.
و به همين خاطر است كه در شرع مقدس به حسن ظن و رجا تشويق و ترغيبها شده، مخصوصاً به هنگام مرگ.
قرآن مجيد مىفرمايد:
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً انه هو الغفور الرحيم
(860).
و مىفرمايد:
ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم
(861).
و در حالى كه از قومى انتقاد مىكند مىفرمايد:
ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم
(862).
و مىفرمايد:
ظننتم ظن السوء و كنتم قوماً بور
(863).
و در اخبار جناب يعقوب (عليه السلام) چنين آمده:
خداى تعالى به يعقوب (عليه السلام) وحى كرد: آيا مىدانى چرا بين تو و يوسف جدايى افكندم؟ به خاطر اين كه گفتى:
انى اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون
(864).
چرا از گرگ ترسيدى و به من اميدوار نبودى؟ و چرا به غفلت برادرانش توجه داشتى ولى از محافظت من غافل بودى؟
نبى گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: مبادا كسى از شما بميرد در حالى كه به خدا سوء ظن دارد
(865).
و فرمود: خداى تعالى مىفرمايد: من چنانم كه بندهام به من گمان دارد، پس هرگونه مىخواهد مرا گمان كند
(866).
در روايت است كه نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) به مردى در حال احتضار وارد شد، فرمود: در چه حالى؟
عرض كرد: در حالى از گناهانم در هراسم و به رحمت پروردگارم اميد بستهام.
فرمود: در چنين وقتى اين دو، در قلب بندهاى اجتماع نكردند مگر آنكه خدا او را از آنچه مىترسد در امان داشت، و آنچه را اميد داشت به او عطا كرد
(867).
و فرمود: در روز قيامت خدا به بندهاش مىفرمايد: هنگامى كه منكرات را مىديدى چه چيز تو را از انكار آنها باز مىداشت؟ و اگر جوابش را به او تلقين كند، جواب خواهد داد: به تو اميدوار بودم، ولى از مردم مىترسيدم.
آنگاه مىفرمايد: تو را آمرزيدم.
اما باقر (عليه السلام) از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) نقل مىكند كه خداى تعالى مىفرمايد:
عبادت كنندگان به عباداتى كه براى پاداش انجام مىدهند تكيه نكنند، زيرا اگر تمام عمر خويش را با تلاش و كوشش به زحمت عبادت طى كند مقصرند، و نسبت به آن كرامت و نعمتهاى بهشتى و درجات رفيعى كه در جوار من مىجويند به كنه بندگيم نمىرسند. ولى به رحمت من اعتماد كنند، و به فضل و كرم من اميد بربندند، و به حسن ظنى كه به من دارند اطمينان كنند، كه در اين صورت رحمت من آنها را فرا خواهد گرفت. زيرا من خداى بخشنده و مهربانم و به اين نام ناميده شدهام.
و مىفرمايد: در كتاب على (عليه السلام) چنين يافتم كه رسول خدا (صلىالله عليه و آله و سلم) بر منبر مىفرمود:
قسم به كسى كه جز او خدايى نيست، هيچ مؤمنى به خير دنيا و آخرت نرسيد مگر با خوش گمانى به خدا و اميدوارى به او و حسن خلق و خوددارى از غيبت مؤمنين.
قسم به كسى كه جز او خدايى نيست، خدا هيچ مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمىكند، مگر به خاطر بدگمانى به خدا، و تقصير و كوتاهى در اميد به او، و بدخلقى و غيبت مؤمنين.
قسم به كسى كه جز او خدايى نيست هيچ مؤمنى به خدا گمان نيكو نبرد مگر آنكه خدا چنان باشد كه او گمان مىكند. زيرا او كريم است، و تمام خيرات در دست اوست؛ حياء مىكند كه بندهاش گمان نيكو برد و گمانش به خطا رود، و اميدش بيهوده باشد. پس به خدا گمان نيكو بريد، و به سوى او رغبت كنيد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: حسن ظن به خدا اين است كه جز به او اميد مبندى، و جز از گناهت نترسى
(868).
فصل سوم: داروى رجا و سبب حصول آن
دارويى كه در اين مقام ذكر مىشود مورد احتياج دو گروه است،
1 - كسى كه يأس بر او غالب شده چنان كه عبادات را ترك كرده است.
2 - كسى كه خوف تمام وجودش را گرفته و در نتيجه چنان در عبادت افراط مىكند، كه با عبادتش به خود و خانوادهاش ضرر مىزند.
اين دو گروه از طريق اعتدال خارج شده، و به افراط و تفريط گرائيدهاند. پس به داروئى محتاجند كه آنها را به حال اعتدال برگرداند.
اما آن عاصى مغرورى كه روى از عبادت بر تافته، و در منجلاب معاصى غوطه مىخورد، و آنگاه از خدا تمناى بيجا دارد، دارويش خوف و اسباب محرك خوف است. و رجا برايش چون سمى قاتل مىباشد.
داروى رجا دو چيز است:
1 - عبرت.
2 - آيات و اخبار.
عبرت
با تدبر در كثرت نعمتهاى خدا بر بندگان در دنيا، و كرم بىسابقه و بىواسطه او،
و پاداشهاى بزرگى كه بدون استحقاق بندگان به آنها وعده داده، و بدون اينكه بندگان از او بخواهند در دنيا ايشان را يارى كرده،
وسعت رحمت و سبقتش بر غضب او، و اينكه مهر او بر بندگان از مهر مادر دلسوز بر فرزندان خردش بيشتر است،
و اينكه رحمت او در آخرت گستردهتر از دنياست مىتوان فهميد كه همانگونه كه در دنيا به بندگانش رحم كرده،
در آخرت نيز به آنها رحم مىكند.
آيات و اخبار
استقراء و بررسى آيات و اخبارى كه درباره فضل رجاء وارد شده مخصوصاً دقت در عباراتى كه در ادعيه ائمه هدى (عليهم السلام) آمده، براى كسى كه در جستجوى رجا است نيكو دارويى است.
در دعايى از آن بزرگواران چنين مىخوانيم.
معبود من! تو ما را امر كردى كه هركس به ما ظلم كرد، او را ببخشيم، ما خود ظلم كردهايم، ما را ببخش كه تو از ما به بخشش سزاوارترى.
و ما را امر كردى كه سائل را از در خود نرانيم، و ما براى سؤال بر در تو آمدهايم، پس ما را نران.
و دستور دادى كه هر بندهاى در خدمت ما پير شد آزادش كنيم، و ما در بندگى تو پير شدهايم، پس از آتش رهايمان كن.
و امر كردى كه به بندگان خويش نيكى كنيم، ما بندگان توايم پس از آتش نجاتمان ده.
و دستور دادى كه بر فقراى خود صدقه دهيم، ما فقيران تو هستيم، پس بر ما تصدق كن
(869).
و در دعاى ديگرى مىخوانيم:
خداى من! تو به پيامبرت (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمودى: آنقدر به تو عطا خواهم كرد تا راضى شوى. خداى من پيامبرت راضى نمىشود كه احدى از امتش در آتش عذاب شوند
(870).
و اين گونه مضامين در كلمات ايشان بسيار است.