ركن چهارم: منجيات (عوامل رشد)
باب اول: توبه
فصل اول: حقيقت توبه
توبه عبارت از معنائى است كه از سه چيز متوالى تنظيم مىشود:
1 - علم
2 - حال
3 - فعل
علم موجب حال، و حال باعث فعل است.
منظور از علم، اين است كه انسان به ضرر گناهان پى برده و بداند كه آنها سمومى مهلك، كشنده دين، مفوت حيات ابدى مانع بنده از لقاى محبوب و رسيدن به سعادت ابدى هستند.
از اين علم، حالى به انسان دست مىدهد. يعنى با اين شناخت به خاطر از دست رفتن محبوب، در قلب انسان دردى برانگيخته مىشود. زيرا قلب انسان وقتى كه احساس كند محبوبش را از دست داده، رنجور مىشود.
آنگاه از اين درد و رنج قلبى حالت ديگرى حاصل مىشود كه قصد و اراده نام دارد؛ اراده اينكه فعلاً گناهى را كه انجام مىدهد ترك كند، و تصميم بگيرد تا آخر عمر گناهانى را كه محبوبش را از او مىگيرند انجام ندهد، و گذشته را اگر قابل جبران است تلافى كند.
اولين مرحلهاى كه در اين رهگذر - به نام علم - حاصل مىشود، مطلع تمام اين خيرات است. و آن عبارت از ايمان و تصديق اين معنى است كه گناهان زهرهاى كشندهاند.
هنگامى كه نور اين ايمان بر دل تابيدن گرفت، پشيمانى از گذشته را بر مىانگيزد. و در بيشتر موارد اسم توبه به همين پشيمانى اطلاق مىشود. و مرحله اول را - كه علم است - مقدمه توبه، و مرحله سوم را - كه ترك گناه است - ثمره توبه مىدانند.
و به همين اعتبار است كه نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: پشيمانى توبه است
(693). چون پشيمانى هميشه با علمى كه موجب آن و عزمى كه تابع و ثمره آن مىباشد همراه است.
فصل دوم: وجوب و ارزش توبه
شكى نيست كه از نظر عقل و شرع بر انسان واجب است خود را از امراضى كه حيات جسم را به خطر مىاندازد حفظ كند.
بنابراين دورى از مرض گناهان، و خطايا و اشتباهات مهلك كه حيات ابدى را تهديد مىكنند به طريق اولى واجب است.
خداى تعالى مىفرمايد:
توبوا الى الله جميعاً ايها المؤمنون لعلكم تفلحون
(694).
و مىفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم
(695).
توبه نصوح توبهاى است كه خالص براى خدا و از هر شائبه خالى باشد.
و مىفرمايد:
ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين
(696).
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: تائب حبيب خداست، كسى كه توبه مىكند مثل كسى است كه گناه نكرده است
(697).
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: سرور و خوشحالى خدا - به خاطر توبه بندگان - از سرور و خوشحالى مردى كه زاد و راحله خود را در شب تاريكى گم كرده، سپس آن را مىيابد بيشتر است
(698).
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: خداى تعالى از توبه بنده مؤمنش چنان مسرور مىشود كه يكى از شما هنگام يافتن گم شدهاش
(699).
از همان حضرت در تفسير آيه شريفه:
توبوا الى الله توبه نصوحاً چنين آمده است: نصوح گناهى است كه انسان تا ابد آن را انجام ندهد
(700).
كدام يك از ما گناهش را تكرار نمىكند؟
اگر كسى تمام عمر خود را براى كسب همين خصلت كه نكوهش و ستايش در نظرش مساوى باشند مجاهده كند شغلى است كه با وجود آن براى كار ديگرى فرصت پيدا نمىكند.
بين انسان و سعادت گردنههاى بسيارى هست كه اين، يكى از آنهاست و اين گردنهها هيچ كدام قابل عبور نيستند مگر با مجاهده و مبارزه بىامان در طول عمر.
باب چهاردهم: غرور «فريب خوردگى»
فصل اول: تعريف غرور و نكوهش آن
بدان كه كليد سعادت، بيدارى و تيز هوشى و منشأ شقاوت غفلت و غرور است غرور عبارت است از سكون و آرامش نفس به چيزى كه با هوايش موافق است و طبعش با شبهات و خدعههاى شيطان به آن مايل شده است، بنابراين كسى كه با شبههاى فاسد كه در ذهنش ايجاد شده فكر مىكند از خير دنيا يا آخرت بهرهمند است معزور و فريب خورده است.
خداى تعالى مىفرمايد:
لا تغرنكم الحياة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور
(668).
مىفرمايد:
و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الا مانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور
(669).
و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: چه نيكوست خواب و افطار زيركان، اينان چگونه نسبت به بيدارى و كوشش احمقها مغبونند به تحقيق كه يك ذره عمل از صاحب تقوى و يقين برتر است از پر كره زمين از عمل فريب خوردگان
(670).
تمام اخبار و احاديثى كه در فضل علم و نكوهش جهل وارد شده است مىتوانند دليل مذمت غرور باشند زيرا غرور نوعى جهل است.
فريب خوردگان دنيا
فريب خوردگان دنيا كفار و سركشانى هستند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده مىگويند دنيا نقد است و آخرت نسيه و نقد از نسيه بهتر است همچنين لذات دنيا يقينى و آخرت مشكوك است و يقينى از مشكوك برتر است.
اين سخن عين جهل است چه اينكه اگر دنيا طلاى فانى باشد و آخرت سفال باقى مسلماً سفال باقى از طلاى فانى برتر است پس چگونه دنيا مىتواند بهتر باشد در حالى كه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است.
چون خداى تعالى مىفرمايد:
ما عندكم ينفد و ما عند الله باق
(671).
و مىفرمايد:
و للاخرة خير وابقى
(672).
و مىفرمايد:
و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور
(673).
اين آيات به صراحت به ما مىگويند كه نقد واقعى آخرت است و دنيا نقد نمايى است از نسيه پستتر و بر فرض كه آخرت نسيه باشد نمىتوان گفت هر نقدى از نسيه برتر است از چيزى كه زياد و ارزشمند است اگر چه نسيه هم باشد از نقد ناچيز بهتر است.
همين كسانى كه مىگويند نقد از نسيه برتر است عملاً اين حرف را قبول ندارند زيرا گاهى پنج درهم نقد مىدهند كه ده درهم نسيه بگيرند و به دستور پزشك لذت نقد خوردنيها را از ترس درد نسيه رها مىكنند.
رنج سفر براى تاجر يقينى است ولى سودش مشكوك است، دانشجو به زحمت خود يقين، و به اجتهادش شك دارد مريض به تلخى دارو يقين دارد ولى شفايش مشكوك است پس نمىتوان بطور مطلق گفت يقينى از مشكوك بهتر است.
بنابراين كسى كه به آخرت شك دارد به حكم احتياط بر او واجب است اين چند روزه كوتاه عمر دنيا را صبر كند پس اگر آخرت و آنچه دربارهاش گفتهاند دروغ بود چيز مهمى را از دست نداده است ولى اگر صبر نكند و آخرت راست باشد جاويدان در آتش خواهد ماند و اين غير قابل تحمل است.
بماند كه آخرت امرى است يقينى كه عقل سليم و طبع مستقيم بر يقينى بودن آن شهادت مىدهند و جميع انبياء و اولياء و صالحان از وجود آن خبر دادهاند.
فريب خوردگى و غرور به خداى تعالى
اين نوع غرور مثل قول گروهى است كه مىگويند اگر خداى تعالى قيامتى به پاكند ما از ديگران سزاوارتريم و بهره بيشترى خواهيم داشت و سعادتمندتر خواهيم بود.
چنان كه قرآن مجيد از قول مردى كه با ديگرى در حال محاوره بود چنين نقل مىكند:
و ما اظن الساعة قائمة ولئن رددت الى ربى لاجدن خيراً منها منقلب
(674).
اين غرور به خاطر آن است كه از طرفى به نعمتهاى خدا در دنيا مىنگرند و نعمتهاى آخرت را با آن مقايسه مىكنند و از طرفى مىبينند كه خدا در مقابل اعمال زشتشان آنها را عذاب نمىكند و عذاب آخرت را با آن مىسنجند چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:
و يقولون لو لا يعذبنا الله بما نقول
(675).
و از طرفى به مؤمنين نگاه مىكنند كه فقير و
در ظاهر گرفته و پريشان حالند و مىگويند:
اهؤلاء من الله عليهم من بينن
(676).
و مىگويند:
لو كان خيراً ما سبقونا اليه
(677).
و ادعا مىكنند كه خدا در دنيا با نعمتهايش به ما احسان كرده و احسان دليل محبت است پس خدا ما را دوست دارد و هركس كسى را دوست داشته باشد در آينده هم به او احسان مىكند. اينها نمىدانند كه نعمتها و لذات دنيا و استدراج در نعمته
(678) نشانه پستى و بىارزشى شخص مىباشند و اين لذات زهرهاى كشندهاند و همانطور كه پزشك بيمارش را از غذاهاى مضر پرهيز مىدهد خداى تعالى مؤمنين را از دنيا بر حذر مىدارد.
چه، اگر دنيا در نظر خدا ارزش داشت به هيچ كافرى حتى يك جرعه آبش را نمىنوشانيد.
قرآن عزيز مىفرمايد:
ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون
(679).
و مىفرمايد:
سنستد رجهم من حيث لا يعلمون
(680).
و مىفرمايد:
فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون
(681).
اين غرور از آنجا ناشى مىشود كه اينان نسبت به خداى تعالى و صفاتش جاهلند زيرا اگر كسى خدا را شناخت از عذاب الهى غافل نمىشود
(682).
و با اين خيالات واهى خود را فريب نمىدهد بلكه به فرعون و قارون و پادشاهان گذشته مىنگرد كه چگونه خدا اول به آنها احسان كرد و سپس هلاكشان نمود.
و مكروا و مكر الله والله خير الماكرين
(683).
فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون
(684).
فصل دوم: گروههاى فريب خوردگان و جهات فريبشان
فريب خوردگان در دنيا بسيارند و جهات و زمينههائى كه در آن فريفته شدهاند مختلف است.
الف: يك گروه مؤمنين گناهكارند، مىگويند خدا كريم و رحيم است ما به رحمت خدا اميدواريم و به كرمش چشم دوختهايم.
كه او فرمود:
رحمتى وسعت كل شىء
(685).
گناهان بندگان در مقابل رحمت او چيزى نيست و رجاء، مرتبهاى پسنديده است.
در بحث رجاء مفصلاً خواهيم گفت كه اينان چگونه فريفته و مفتون شدهاند ولى فعلاً به طور خلاصه مىگوئيم كه اين حالت نفاق و خدعه با خداست كسى كه به چيزى اميدوار است در طلبش مىكوشد و هركس از چيزى مىهراسد از آن مىگريزد.
همانطور كه اگر كسى ازدواج نكند يا ازدواج كند و آميزش نكند و در صورت آميزش نطفه را ضايع كند و آنگاه بگويد اميدوارم فرزندى داشته باشم احمق محسوب مىشود، از حماقت است كه كسى به رحمت خدا چشم بدوزد ولى عمل صالحى انجام ندهد و از كار زشتى نپرهيرد، چه اينكه خداى تعالى مىفرمايد:
ان رحمت الله قريب من المحسنين
(686).
و مىفرمايد:
ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله
(687).
يعنى مقام رجاء فقط لايق كسانى است كه ايمان آورده، هجرت و جهاد نمودهاند.
ب: گروه ديگر فريب خوردگان، سادات هاشمى و علوى هستند كه به اصل و نسب و پدران صالح مغرور شدهاند و غافلند كه خود با روش آنها كه جز ورع و تقوى نيست مخالفت مىكنند و نمىدانند كه اينان از پدران خود در نزد خدا محترمتر نيستند و آنان با تمام پرهيز و تقوائى كه داشتند هميشه ترسان و در حال گريه بودند ولى اينان با تمام گناهان و معاصى خود اميدوار و درامان نشستهاند.
ممكن است شيطان با وسوسه اين مطلب را به ايشان تلقين كند كه اگر كسى، كسى را دوست داشت به تبع او فرزندانش را نيز دوست مىدارد و خدا پدران سادات را دوست دارد پس سادات را هم دوست مىدارد بنابراين لزومى ندارد كه در انجام عبادات و ترك گناهان كوشا باشند. ولى نبايد غافل شد كه خدا با احدى خويشى ندارد بلكه فقط بندگان مطيع را دوست مىدارد و با عاصيان دشمن است حضرت نوح (عليه السلام) هنگامى كه فرزندش را در حال غرق شدن ديد عرض كرد:
رب ان ابنى من اهلى
(688).
ولى خداوند متعال در جوابش مىفرمايد:
انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح
(689).
از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه تنها كسانى مىتوانند خود را به ائمه اطهار (عليهم السلام) و رسول اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) نسبت دهند كه در سلوك و رفتار شبيه آنان باشند وگرنه صرف انتساب نسبى به آن بزرگواران براى نجات كافى نيست، درجايى كه فرزند بلافصل نوح (عليه السلام) در جلو چشمانش غرق مىشود - و مىدانيم كه غرق شدن در آن طوفان مساوى دخول جهنم است - با اين انتسابات بدون عمل طرفى بسته نمىشود لذا در قرآن كريم آمده است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) براى عمويش آزر طلب مغفرت كرد ولى به حال او سودى نداشت.
كسى كه گمان كند با تقواى پدر نجات مىيابد مانند كسى است كه گمان كند با خوردن پدر سير، با نوشيدن او سيراب و با علم او دانشمند مىشود و با كوشش و طى طريق پدر به كعبه مىرسد و آن را مىبيند،
زهى خيال باطل.
فصل سوم: غرور اهل علم
علماء فريفته شده چند گروهند
1 - كسانى كه علوم عقلى و شرعى
نقلى را با تعمق كافى خوانده و فرا گرفتهاند ولى فراموش كردهاند كه اعضاء و جوارح خود را از گناه باز دارند و به طاعت ملزم كنند و غافل ماندهاند كه اگر علم به مرحله عمل نرسد و وزر و و بال است و جز دورى از خدا ثمرى ندارد و نمىدانند كه علم عمل را صدا مىزند اگر جوابش را داد مىماند وگرنه كوچ مىكند. و كسانى در روز قيامت در شديدترين عذاب معذب خواهند بود كه از علم خود نفعى نبرده باشند.
2 - كسانى كه پس از علم به عمل پرداخته و اعضاء و جوارح را از گناهان ظاهر باز داشتهاند ولى رئيس اعضاء يعنى قلب را فراموش كرده و او را از معاصى مهلك و زهرهاى كشنده كه باعث از دست رفتن حيات ابدى مىشوند دور نكردهاند و حقد و حسد، رياء و تكبر، خودپسندى و جاهطلبى همچنان بر قلبشان حكومت مىكند و چه بسا حقائق و اقسام اين صفات را نمىشناسند تا چه رسد به اينكه در فكر علاج و ريشه كنى آنها باشند، به مستحبات زائد روى آورده و واجبات اخلاق را ترك مىكنند اينها به حقيقت انسانيت متصف نشده ولى مىپندارند در مقامى هستند كه خدا آنها را عذاب نخواهد كرد بلكه شفاعتشان را در مورد ديگران خواهد پذيرفت و گمان مىكنند چنان احترامى نزد خدا دارند كه درباره گناهان سؤالى از ايشان نخواهد كرد.
3 - گروهى كه اين اخلاق باطنى و مضرات و چگونگى آنها را مىدانند ولى چون به مرض خود پسندى دچارند گمان مىكنند صفت رذيلهاى در وجودشان نيست و مقامشان در نزد خدا بالاتر از آن است كه به اين امراض مبتلايشان كند چه اينكه اينگونه امراض مخصوص عوام است و چنانچه آثار كبر و رياستطلبى و برترى جوئى را در خود مشاهده كنند در توجيهش مىگويند اين تكبر نيست بلكه طلب عزت دين، اظهار شرف علم، يارى دين خدا و به خاك ماليدن دماغ مخالفين است.
و هرگاه به علت حسدى كه در درون دارند زبانشان به بدگوئى همرديفان و كسانى كه نظر علمى آنها را قبول ندارند گشوده شود اظهار مىدارند اين غضب براى خداست و براى رد ظلم و عداوت ناحق است و هرگز به خود گمان نمىبرند كه اين حسد است كه شعله كشيده و وجودشان را در خود مىسوزاند در حالى كه اگر عالم ديگرى مورد طعن قرار گيرد نه تنها اينگونه عصبانى نمىشوند بلكه ممكن است خوشحال هم باشند.
و هنگامى كه به وسوسه ريا گرفتار مىشوند فورى توجيه مىكنند كه ريا از ما دور است بلكه هدف از اين كار اظهار علم و عمل است تا ديگران اقتدا كنند و به دين خدا هدايت شوند تا از عذاب خدا خلاص شوند ولى نمىانديشند كه اگر همين مردم از عالم ديگرى پيروى كنند و هدايت شوند چنين خوشحال نمىشوند در حالى كه اگر هدفشان اصلاح مردم است بايد از اصلاح مردم بدست هركس باشد خوشحال و مسرور باشند و چه بسا به اين معنى هم متوجه شوند ولى شيطان دست بر ندارد و بگويند من به اين خاطر مىخواهم مردم از من پيروى كنند كه اگر توسط من هدايت شوند اجر و ثواب آن براى من خواهد بود پس خوشحالى و سرور من بخاطر ثواب است نه به خاطر حرف مردم.
اين چيزى است كه ايشان به خود گمان مىبرند ولى خدا براندرون وجودشان آگاه است و عمل زشتشان را مىبيند.
عمل زشت در نظرشان تزئين شده و آن را نيكو مىبينند، سعيشان در زندگى دنيا تباه شده و فكر مىكنند كه كار خوب انجام مىدهند.
4 - كسانى كه به علم فتاوى و قضاوت و دعاوى و تفاصيل معاملات دنيوى كه بين مردم جارى است اكتفاء كرده و عمر خود را در مباحثى چون سلم، اجاره، ظهار، لعان، جنايات، دعاوى، شهادات، حيض و استحاضه صرف كرده و بدينوسيله اعمال و عبادات ظاهر و باطن را تضييع كردهاند و از اعضاء و جوارح خود مواظبت نكردهاند و زبان خود را از غيبت، شكم خود را از خوردن حرام، و پاهايشان را از رفتن به سوى سلطان باز نداشتهاند امراض قلبى چون كبر، ريا، حقد، خود پسندى، حسد و ساير مهلكات را در حالى كه علاجشان واجب عينى است معالجه نكرده و به واجب كفائى مشغول شدهاند در حالى كه اشتغال به واجب كفائى قبل از فراغت از واجب عينى معصيت است.
اينها به كسانى مىمانند كه به امراض خطرناكى چون بواسير و سرسام دچار است و هر آن به مرگ نزديكتر مىشود و در عين نياز به شناخت دارو و استفاده از آن خود را به يادگيرى مسائل استحاضه و تكرار آن درطول شبانه روز مشغول كرده است در حالى كه مىداند او مرد است و مرد نه حيض مىشود نه استحاضه ولى احتمال مىدهد كه زنى حيض يا استحاضه شود و در اينباره از او سؤال كند. و اين نهايت فريب خوردگى است. همينطور است بيچارهاى كه حب دنيا بر او مسلط است و به متابعت شهوات، حسد، كبر، ريا و سائر مهلكات باطنى دچار است و در اين حال به يادگيرى فقه مىكوشد و چه بسا قبل از آن كه توبه و تلافى كرده باشد مرگ او را در گيرد و با خدا ملاقات كند در حالى كه خدا از او غضبناك است.
5 - گروهى كه به علم كلام و مجادله باطل پرداخته و در رد مخالفين و تحقيق در اشكالات آنها عمر سپرى مىكنند و معتقدند كه بنده نمىتواند عملى بدون ايمان داشته باشد و ايمان كامل نمىشود مگر جدلها و آنچه را كه آنها ادله اعتقادى مىنامند، بداند اينان مىپندارند كه هيچ كس از ايشان به خدا و صفات او عالمتر نيست و كسى كه به مذهب آنها معتقد نباشد و علوم ايشان را فرانگيرد ايمان ندارد.
اين گروه داراى اصناف بسيارى است كه هر كدام ديگرى را لعن و نكفير مىكند و هر كدام مردم را به سوى خود مىخواند، اشاعره، معتزله، خوارج و نواصب از اين جملهاند و اينها همه فريب خوردگانند اگر چه بعضى بر حق و بعضى بر باطلند گمراهان آنها مغرورند چون از ضلالت خود غافلند و گمان مىكنند نجات يافتهاند و آنها كه بر حقند از آن جهت مغرورند كه گمان كردهاند جدل مهمترين امور و برترين عبادات است.
در حالى كه در حديث نبوى وارد است كه: هرگز قومى بعد از هدايت گمراه نشدند مگر به اين خاطر كه از عمل محروم شدند و به جدل پرداختند.
6 - گروهى كه خود را به موعظه ديگران مشغول كردهاند، بهترين افراد اين گروه كسانى هستند كه در مورد اخلاق نفسانى و صفات قلبى چون خوف و رجاء، صبر، شكر، توكل، زهد، يقين، اخلاص، صدق و نظائر آنها صحبت مىكنند اينان گمان مىكنند كه اگر درباره اين صفات صحبت كنند خود نيز بدانها متصف مىشوند در حالى كه خدا مىداند كه اين صفات حميده از آنها دور است مگر همان مقدار كمى كه مسلمانان عوام هم از آن بىبهره نيستند ولى مؤمنين زيرك نفس خود را دراينباره مىآزمايند و به آرايشهاى ظاهرى قناعت نمىكنند بلكه از نفس خود حقيقت مىخواهند.
7 - گروهى كه به حفظ كلمات و احاديث زهاد قناعت كردهاند اين افراد در واقع كلماتى را حافظند كه خود به معانى آنها جاهلند و چيزهايى مىگويند كه خود بدان متصف نيستند.
8 - گروهى كه تمام اوقات را در شنيدن و جمع آروى حديث و پيدا كردن اسناد عالى و كمياب
(690) صرف مىكنند و از تدبر در معانى دقيق آن غفلت مىورزند.
9 - گروهى كه از تدبر در احاديث غفلت نكردهاند ولى مهمتر از آن را
كه همان عمل به احاديث و به كار بستن آنهاست فراموش كردهاند.
10 - گروهى كه خود را به علم نحو و لغت و شعر و لغات غريبه مشغول كردهاند به گمان اينكه از علماى امت اسلام كه به آنها وعده مغفرت داده شده مىباشند مىگويند قوام دين به كتاب و سنت است و قوام كتاب و سنت به علم نحو و لغت.
اين گروه عمر خود را در مطالب دقيق ادبى و لغات غريبه تلف نمودهاند و به كسى مىمانند كه تمام عمر خود را به يادگيرى خط و خوشنويسى بگذراند به گمان اين كه علوم را جز با خط نمىتوان حفظ كرد پس بايد آن را آموخت چنين شخصى اگر تفكر كند مىداند كه يادگيرى اصل خط - يعنى حدى كه بتواند نوشتهها را بخواند - براى او كافى است و بيش از آن فوق حد نياز است.
اينها چون كسانى هستند كه تمام
عمر خود را در تصحيح مخارج حروف در قرآن ضايع و به همبن اكتفاء مىكنند. اين هم غرور و فريب است چه اينكه هدف از حروف، معانى آنهاست.
فصل چهارم: غرور عابدان و ارباب عمل
1 - گروهى از عبادكنندگان واجبات را رها كرده، به مستحبات و كارهاى زائد سرگرم شدهاند و چه بسا آنقدر در امور زائد فرو رفته كه به اسراف و تجاوز از حد منتهى مىشوند. مثل كسانى كه در وضوء دچار وسوسه شده و بيش از حد در انجام آن دقت مىكنند آبى را كه شرع مقدس به طهارتش حكم كرده با احتمالات ضعيف نجس مىدانند ولى هنگامى كه مسأله خوردن حلال و اجتناب از حرام پيش مىآيد احتمالات بسيار قوى را كه در حرمت مالى هست بعيد مىدانند.
اينان گاهى چنان با وسوسه خود سرگرم مىشوند و تطهير و وضوء را طول مىدهند كه وقت نماز مىگذرد و بدين گونه نماز را ضايع مىكنند.
2 - گروه ديگرى در نيت نماز دچار و سواس مىشوند تا از جماعت عقب مىمانند وقت نماز مىگذرد و آنها هنوز نيت نكردهاند. تكبير مىگويند ولى در صحت نيتشان ترديد دارند و در اين رهگذر حضور قلب، خشوع و خضوعى را كه در نماز لازم و واجب است از دست مىدهند.
3 - گروه ديگرى در اداى حروف از مخارج صحيح و سواس دارند و هميشه در فكر تمرين و تصحيح اداى حروفند به طورى كه از معانى قرآن غافل مىشوند.
4 - گروه ديگرى فريفته قرائت قرآن شدهاند به سرعت تمام قرآن مىخوانند و چه بسا در شبانه روز يك بار قرآن را ختم مىكنند زبانشان به تلاوت قرآن مشغول و قلبشان در وادى آرزوها سرگردان است.
خداى تعالى مىفرمايد:
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله
(691).
ولى اين خواننده ترس خدا ندارد در حالى كه اگر مقدار كمى قرآن با تدبر و تفكر و آداب لازم مىخواند برايش از زياد بى تدبر بهتر بود.
5 - گروه ديگرى فريفته مواظبت بر روزهاند نفوس خود را با گرسنگى و تشنگى به زحمت مىاندازند ولى زبانشان را از غيبت باز نمىدارند و قلوبشان را از صفات رذيله پاك نمىكنند اينان واجب را رها كرده و مستحب را گرفتهاند.
6 - گروه ديگرى فريب حج و زيارت مشاهد را خوردهاند. حج به جا مىآوردند و زيارت مىكنند بدون اين كه حقوق ديگران را ادا كرده يا براى توشه حلال فكرى كرده باشند در بين راه نمازشان ضايع و از تطهير لباس و بدن عاجز مىشوند.
7 - گروه ديگرى امامت مسجد يا اذان آن را بعهده مىگيرند و گمان مىكنند كه در مسير خير و صلاحند اما اگر در غيبت آنها ديگرى امامت يا اذان را متقبل شود به قدرى ناراحت مىشوند كه گوئى قيامت بر پاشده اگر چه آن شخص اعلم و پرهيزكارتر از آنها باشد.
8 - گروه ديگرى مشغول امر به معروف و نهى از منكر مردم شده و خود را فراموش كردهاند و هنگامى كه كسى او را به معروفى امر مىكند ناراحت شده، رياست طلبى مىكند و خود را برتر از آن مىداند كه ديگرى او را راهنمائى مىكند. و اگر در هنگامى كه مرتكب عمل ناشايستى شده كسى او را نهى كند غضب مىكند كه من خودم ديگران را امر و نهى مىكنم حالا تو مرا نهى مىكنى اين گروه از اين كار خود هدفى جز رياست ندارند.
9 - گروه ديگرى در مكه يا مشاهد متبركه مجاور شده و خود فريفته اين معنى شدهاند بدون اين كه ظاهر و باطن خود را از گناهان و پليدىها پاك نموده باشند دائماً چشم و دل به اموال مردم دوخته و نمىدانند كه انگيزه مجاورتشان علاقهاى است كه به ستايش ديگران دارند و اگر قرار بود كسى از حالشان با خبر نباشد ماندن بر آنها آسان نبود.
10 - گروهى ديگر در خوراك و لباس و مسكن اظهار زهد مىكنند و خود مىپندارند كه از جمله زاهدانند ولى خدا مىداند كه چه ميل و رغبت و اشتياقى به جاه و منزلت در قلوب ديگران دارند كه خود بزرگترين لذت دنياست.
11 - گروه ديگرى به خواندن نماز شب و نوافل و مستحبات ديگر حرص مىورزند در حالى كه از اداى فرائض و انجام واجبات لذتى احساس نمىكنند و هيچ گاه براى اداى آنها در اول وقت تعجيلى ندارند.
12 - گروه ديگرى آنچنانند كه يكى از عرفاء توصيف مىكند:
گروهى هستند كه به اهل ذكر و تصوف معروفند اين گروه ادعا مىكنند كه از ظاهر سازى و تكلف بدورند لباسهاى كهنه مىپوشند و در حلقهها و جلسات مىنشينند اذ كارى را اختراع كرده و اشعارى را زمزمه مىكنند با صداى بلند لا اله الا الله مىگويند ولى علم و معرفت ندارند.
از خود شهيق و نهيقى اختراع كردهاند، در فتنهها غوطه مىخورند، بدعتها را گرفته و از سنتها دور ماندهاند، صدايشان را بلند مىكنند و شيهههاى زشت مىكشند.
13 - گروه ديگرى ادعاى علم و معرفت و مشاهد معبود مىكنند و خود را در مقام محمود مجاور و در مرحله عين و شهود ملازم مىدانند در حالى كه از اين امور جز اسمى فرا نگرفتهاند كلماتى پراكنده از طامات
(692) حفظ كرده و نزد افراد نادان تكرار مىكنند چنانكه گوئى وحى است كه بر آنان نازل شده يا از آسمان خبرى به ايشان رسيده است.
بندگان خدا و علماء دين را به ديده حقارت مىنگرند درباره عوام مىگويند اجيرانى هستند كه در زحمت گرفتارند، درباره علماء مىگويند حديث بين آنها و خدا پردهافكنده است.
اينان به حدى براى خود كرامت قائلند كه هيچ ملك مقربى نيست نه علمى دارند و نه عملى مردم بى خط و احمق از هر سو در دستهها و گروهها به سويشان مىآيند بيش از آنچه حجاج به سوى مكه روند، دورشان را مىگيرند و به ايشان گوش فرا مىدهند و چه بسا براى آنها سجده مىكنند چنانكه گوئى معبودى يافتهاند. دستشان را مىبوسند و برپايشان مىافتند.
به مردم اجازه شهوترانى و خوردن شبههناك مىدهند چون حيوانات با مردم مىخورند و اهميت نمىدهند كه از حلال بدست آمده
يا از حرام همانطور كه حلواى مردم را هضم مىكنند دينشان را مىكوبند تا بارهاى گناهان خود را به طور كامل
به اضافه بار گناه كسانى كه با نا آگاهى بدست آنها گمراه شدهاند در قيامت به دوش كشند و چه بد محمولهاى بر دوش دارند.
حضرت فرمود: فلانى! خدا بندگانى را كه بسيار گناه كرده، و بسيار توبه مىكنند دوست دارد
(701).
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه بندهاى خالصانه توبه مىكند، خدا او را دوست مىدارد و بر او پرده مىپوشد
(702).
عرض كرد: چگونه بر او پرده مىپوشد؟
فرمود: گناهش را از ياد دو ملكى كه آن را نوشتهاند مىبرد و به اعضاى بدنش و قطعههاى زمين وحى مىكند كه گناهش را پنهان كنند پس او در حالى خدا را ملاقات مىكند كه هيچ چيزى بر عليه او شهادت به گناه نمىدهد
(703).
امام باقر (عليه السلام) فرمود: تائب چون كسى است كه گناه نكرده است، و كسى كه بر گناه اصرار دارد و استغفار مىكند، مانند كسى است كه خود را استهزا كرده است
(704).
فصل سوم: فوريت توبه
بدون شك، توبه امرى است كه بايد فورى انجام شود؛ زيرا رفع ضرر گناهان واجب فورى است. به اضافه اينكه اصل توبه - يعنى شناخت مهلك بودن گناهان - جزء ايمان است، و ايمان خود واجب فورى است. و علم به ضرر گناهان فقط از اين جهت به كار مىآيد كه باعث ترك گناهان باشد، پس كسى كه گناهان را ترك نكند فاقد اين جزء ايمان است.
آنجا كه نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: زنا كننده در حال زنا ايمان ندارد
(705)؛ منظورش همين جزء ايمان است. زيرا مسلم است مسلمانى كه مرتكب چنين گناهى مىشود به خدا و صفات و كتب و رسل و فرشتگان او ايمان دارد، ولى به اينكه زنا انسان را از خدا دور مىكند و مغضوب درگاه پروردگار قرار مىدهد ايمان ندارد.
مثلاً هنگامى كه طبيب به مريضش مىگويد:
اين، سم است آن را نخور. در اين صورت اگر مريض آن را خورد، مىگويند: ايمان نداشت و سم را خورد. منظور از اين سخن اين است كه به گفته دكتر ايمان نداشت، نه به وجود او زيرا اگر مىدانست كه آن سم است هرگز نمىخورد.
بنابراين مسلمان گناهكار ايمانش ناقص است. چون ايمان فقط يك باب نيست، بلكه هفتاد و چند باب است كه برترين باب آن شهادت
لا اله الا الله، و پايينترين بابش برداشتن مانع از راه عبور و مرور مردم است.
البته منظور از اين سخن آن نيست كه ايمان هفتاد و چند چيز است، بلكه منظور آن است كه ايمان چيزى است كه از هفتاد و چند جزء تشكيل مىشود.
مثل آنكه بگوئيم: انسان يك موجود نيست بلكه هفتاد و چند موجود است كه برترين آنها روح و قلب، و پايينترين آن نظافت است.
مثل كوتاهى ناخن و شارب، و پاكيزگى پوست كه انسان را از حيواناتى كه به كثافات خود آلوده، و با سمها و چنگالها دراز صورتى زشت دارند؛ متمايز مىسازد، ايمان هم مثل انسان است، و همانطور كه نبودن روح به معنى نبودن انسان است، عدم شهادت به توحيد به معنى نبودن اصل ايمان است. از طرفى كسى كه شهادت به توحيد مىدهد ولى به لوازم ايمان ملتزم نمىشود، مانند انسانى است كه تمام اعضا و جوارح ظاهرى و داخلى خود را از دست داده و جز روح چيز ديگر ندارد.
و همانطور كه اين انسان تا مرگ فاصلهاى ندارد، و چيزى نمانده كه روح ضعيفش كه تمام اعضاى كمك كنندهاش او را رها كردهاند نابود شود، كسى هم كه از ايمان فقط اصل آن را داشته، و در اعمال و عبادات كوتاهى مىكند، باوزش اولين بادهاى سركشى كه درخت ايمان را به لرزه در مىآورد، و آمدن ملك الموت در پيشاپيش آنها قرار دارد، درخت ايمانش ريشه كن مىشود.
هر ايمانى كه ريشهاى ثابت در نفس و شاخههائى منتشر در اعمال نداشته باشد به هنگام مرگ از وزش بادهاى ايمان كش مصون نخواهد بود، و صاحبش در خطر سوء عاقبت قرار دارد، مگر آنكه در طول ساعات متوالى و روزهاى متمادى درخت ايمانش را با آب عبادت آبيارى كند، تا ثابت و راسخ شود.
اينكه عرفا را مىبينيم كه تمام تعلقاتشان قطع شده، فقط از ترس مرگ و مقدمات هولناك آن است؛ كه جز تعداد قليلى در مقابل آنها ثابت قدم نمىمانند. پس بشتابيد به سوى توبه قبل از آن كه زهر گناهان با روحتان چنان كند كه كار از دست طبيبان خارج شود، و پس از آن پرهيز سودى نبخشد. كه اگر چنين شود، نصيحت ناصحان و موعظه واعظان در او اثر نكند، و در زمره هلاك شدگان ثبت نشوى.
فصل چهارم: عموميت توبه
وجوب توبه نسبت به همه اشخاص در تمام حالات عموميت دارد، بطورى كه مىتوان گفت اين حكم از احدى برداشته نشده.
قرآن كريم در يك خطاب عمومى مىفرمايد:
و توبوا الى الله جميع
(706).
زيرا هيچ كس از گناه جوارح پاك نيست، و اگر گاهى از معصيت جوارح پاك شود، به ذنوب قلبى مبتلا خواهد شد. و اگر از آنها پاك شود، از وسوسه شيطان كه خيالات متفرقه را به او تلقين مىكند تا از ياد خدا غافلش كند خالى نيست. و اگر از آن خالى شود دچار غفلت و قصور در شناخت خدا و صفات و آثار او به حسب طاقت خويش مىباشد.
اينها تمامى، نقص بوده و اسبابى دارند، و ترك اين اسباب فقط با اشتغال به اضداد آنها ممكن است، يعنى رجوع از يك راه به ضد آن و منظور از توبه هم رجوع است. و هيچ انسانى را نمىتوان تصور كرد كه از نقص خالى باشد، آنچه هست در مقدار آن تفاوت دارند ولى در اصل نقص مشتركند.
نكته لازم تذكر اين است كه گناهان انبياء و اوصياء مثل گناهان ما نيست،
گناهان ما ترك واجب و ارتكاب به محرمات است. ولى گناه آنان غفلتهاى آنى از ياد دائمى خدا و اشتغال به مباحات است
و لذا جريمه آنان نيز با جريمه ما فرق دارد جريمه ما آتش جهنم و حرمان از بهشت جوار حق تعالى و جريمه آنان محروميت از زيادى اجر و پاداش است و لذا در حديث وارد است: حسنات نيكان گناه مقربين است
(707).
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: رسول خدا در شبانه روز صد بار توبه و استغفار مىكرد، بدون آنكه گناهى كرده باشند تا آنها را بدان سبب پاداش دهد.
منظور اين است كه گناهانى مثل گناهان ما ندارند زيرا گناه هركس مناسب با قدر و منزلتش در نزد خداست.
و اين باب شريفى است كه از آن، معناى اعتراف انبياء و ائمه (عليهم السلام) به گناه، و سر گريه و زارى ايشان فهميده مىشود.
دو شرط براى توبه
1 - براى تدارك و تلافى گناهان ترك آنها در آينده كافى نيست بلكه بايد آثارى را كه از آنها در قلب نقش بسته با نور طاعات محو كرد.
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: بعد از كار زشت كار نيكو انجام ده تا آن را محو كند
(708).
سزاوار است حسنهاى كه براى محو سيئه انجام مىشود مناسب آن سيئه باشد مثلاً شنيدن لغويات را با شنيدن قرآن و حضور در مجلس ذكر خدا و انبياء و اولياء؛ و نشستن در مسجد با حال جنابت را بوسيله عبادت در آن محو مىكند. البته مناسبت، شرط توبه نيست اگر چه سزاوار و پسنديده است.
در روايت است كه مردى به حضرت رسول عرض كرد: من با زنى سر و كار داشتم، و از او هر لذتى بردم جز مباشرت حكم خدا را در موردش صادر كن.
حضرت فرمود آيا با ما نماز نخواندهاى؟
عرض كرد: چرا خواندهام.
فرمود: نيكىها بدىها را محو مىكنند.
2 - سزاوار است توبه به انجام و ارتكاب گناه فاصله زمانى نداشته باشد. يعنى تاگناهى از انسان صادر شد، قبل از آنكه پليدى گناه در قلبش متراكم شود، و محو آن غير ممكن گردد، پشيمان شده و آثارش را محو كند.
قرآن عظيم مىفرمايد:
انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بحهالة ثم يتوبون من قريب
(709)،
وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان
(710)
امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه مىفرمايد: منظور اين است كه شخص چنان به مرگ مشرف شود كه آخرت را عياناً ببيند، زيرا قبل از رسيدن به اين مرحله توبه پذيرفته مىشود.
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: كسى كه فورى توبه نكند و توبه را به تأخير اندازد بين دو خطر بزرگ گرفتار است، اول: اينكه ظلمت معاصى بر قلبش متراكم شود، و چون لايه زنگ بر آهن روى قلب را بگيرد و محو شدنش محال شود. دوم اينكه مرگ يا مرضى او را درگيرد، و به او فرصت ندهد كه به محو گناه مشغول شود.
لذا در حديث وارد است كه بيشتر صيحههاى اهل آتش تسويف است
(711).