باب سيزدهم: حب جاه
جاه عبارت است از مشهور بودن و پخش آوازه.
حب جاه در قرآن و حديث نكوهش شده و يكى از آفات دين به شمار رفته است و لذا پسنديده است كه انسان به جاى جاهطلبى خواهان پنهانى و بىاسم و رسمى باشد مگر به مقدارى كه خداى تعالى كسى را مشهور كند بدون آنكه خودش در كسب شهرت بكوشد.
خداى تعالى مىفرمايد:
تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون فى الارض علوا و لافساداً و العاقبة للمتقين
(658).
و نبى گرامى (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: حب جاه و مال در قلب نفاق مىرويانند همچنان كه آب گياه را.
و مىفرمايد: اگر دو گرگ درنده در گله گوسفندى رها شوند بيش از حب جاه و مال فساد نمىكنند
(659).
و مىفرمايد: مردم به خاطر متابعت هوى وحب مدح و ثناء هلاك شدند
(660).
اميرالمؤمنان (عليه السلام) مىفرمايد: احتشام را رها كن تا مشهور نشوى، خود را بلند نكن تا بر سر زبانها نيفتى و شناخته نشوى. خود را پنهان كن و ساكت باش تا سالم بمانى، نيكان را مسرور و فجار را خشمگين كنى
(661)
.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: از اين رؤسائى كه رياست طلبند بپرهيز به خدا قسم هركس ديگران پشت سرش حركت كردند هلاك شد و ديگران را هلاك كرد
(662).
و مىفرمايد: ملعون كسى كه رياستطلبى كند و كسى كه به رياست همت گمارد و كسى كه در فكر آن باشد
(663).
و مىفرمايد: چه بسا كهنه پوشى كه كسى به او توجهى ندارد ولى اگر خدا را قسم دهد - و چيزى از او بخواهد - حتماً مورد قبول واقع مىشود.
فصل اول: علت حب جاه
مال عبارت است از تملك اعيانى كه مورد استفاده انسانند ولى جاه به معنى تملك قلوبى است كه تعظيم و طاعتشان مورد نظر است.
همان سببى كه باعث مىشود انسان مال را دوست داشته باشد با درجه قوىترش باعث مىشود كه جاه محبوب انسان باشد زيرا بدست آوردن مال از توابع و لوازم تملك قلوب است بلكه جاه از سه جهت بر مال ترجيح دارد.
1 - اينكه رسيدن به مال به وسيله جاه آسانتر از اين است كه كسى بخواهد به وسيله مال كسب جاه كند. عالم يا عابدى كه در قلب مردم جاه و مقامى دارد اگر بخواهد مال به دست آورد برايش ممكن بلكه خيلى راحت است زيرا اموال صاحبان قلوب مسخر قلوب آنهاست و آن را در راه كسى كه به كمالش معتقدند بذل مىكنند بنابراين در هر صورت مىتوان به وسيله جاه مال به دست آورد ولى مال هميشه سبب كسب جاه نمىشود مثلاً مرد دون پايهاى كه به هيچ صفت كماليهاى معروف نيست اگر يك گنج پيدا كند ولى از جاه و مقامى برخوردار نباشد كه مالش را حفظ كند و بخواهد بوسيله اين مال به جاه و مقامى برسد برايش ممكن نيست.
2 - اينكه مال هميشه در معرض تلف و نابودى است آفاتى از قبيل غصب و سرقت هميشه در كمين مالند ولى جاه از اين آفات در امان است زيرا قلوب را فقط در يك صورت مىتوان غصب كرد و آن وقتى است كه شخص مورد نظر حالش به زشتى گرايد و اعتقاد ديگران نسبت به او تغيير كند و اين خطر را به آسانى مىتوان دفع كرد.
3 - جاه بدون هيچ زحمتى هميشه در حال رشد و توسعه و ازدياد است زيرا وقتى قلوب مردم به كمال شخصى معتقد و معترف شد خود بخود در پخش آن زبان مىگشايند و آوازهاش در اقطار و بلاد منتشر مىشود و دائماً در حال شكار قلوب بيشترى است ولى مال را جز با زحمت فراوان نمىتوان زياد كرد.
لازم به تذكر است كه جاه به طور مطلق مذموم و نكوهيده نيست بلكه مانند مال از جهتى پسنديده و از جهتى ديگر نكوهيده است و همانطور كه انسان براى ضرورت خوراك و پوشاك به مقدارى مال محتاج است براى ضرورت زندگى با مردم تا حدى به جاه نياز دارد و همانطور كه به غذا نياز دارد و جايز است غذا و مالى را كه توسط آن غذا تهيه مىكند دوست داشته باشد همانطور براى خدمت، به خادم؛ براى رفاقت به دوست؛ براى امنيت و دفع ظلم، به سلطان نيازمند است پس اگر كسى دوست داشته باشد در قلب خادمش جائى داشته باشد كه او را به خدمتش وادارد نكوهيده نيست و همچنين اگر دوست داشته باشد كه در قلب دوستش جائى پيدا كند كه او را وادار به حسن معاشرت و معاونت او كند مذموم نيست و همينطور اگر بخواهد در قلب استادش جائى داشته باشد كه او را وادار به ارشاد و تعليمش كند و باعث عنايت بيشتر استاد به او شود مذموم نيست.
و اگر دوست داشته باشد كه در قلب سلطان محلى يابد كه او را به حفظ و دفه شرور از او تشويق كند ناپسند نيست.
زيرا جاه مانند مال وسيلهاى است براى رسيدن به اهداف.
فصل دوم: معالجه حب جاه
كسى كه حب جاه قلبش را فراگيرد همتش منحصر به مراعات خلق مىشود و ديوانه دوستى آنان مىگردد و به ريا و سمعه و نفاق و سازشكارى و سهلانگارى در امر به معروف و نهى از منكر و امثال آن دچار مىشود.
براى معالجه حب جاه دو راه علمى و عملى وجود دارد:
راه علمى: اين است كه بداند براى چه جاهطلبى مىكند مسلماً سببى جز اين ندارد كه مىخواهد بر مردم و قلوب آنها قدرت كامل يابد. و اين را براى خود كمالى مىداند حال خوب فكر كند اگر مرگ به او فرصت دهد كه اين قدرت را پيدا كند و برايش در تمام عمر باقى بماند در آخرت اگر ضرر نرساند سودى به حال او ندارد و اگر تمام آنچه در روى زمين است براى او سجده كند به زودى نه سجده كننده مىماند نه سجده شونده و حال او چون حال كسانى است كه قبل از او جاه و مقامى داشتند و با وجود كسانى كه براى آنهاتواضع داشتند اكنون وجود ندارند پس سزاوار نيست انسان به خاطر چنين چيز ناپايدارى دين را كه حيات ابدى لا ينقطع است از دست دهد و بداند كمال حقيقى كه انسان را به خدا نزديك مىكند و بعد از مرگ براى نفس باقى مىماند جز علم به خدا و صفات و افعال او، و خلاصى از بند اسارت شهوات چيز ديگرى نيست كمال حقيقى اين است و باقيات و صالحات كه بعد از مرگ به عنوان كمال براى نفس باقى مىمانند.
ولى مال و جاه به زودى از بين مىروند و به تعبير قرآن عظيم:
انما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض
(664).
و هر چه با طوفان مرگ متفرق و منقطع شود خرمى زندگى دنياست و هرچه با مرگ منقطع نشود باقيات و صالحات است.
هركس كمال حقيقى را بشناسد جاه و مقام در نظرش كوچك مىشود ولى بايد دانست جاه و مقام در نظر كسى كوچك مىشود كه آخرت را به عين مشاهده بنگرد، دنيا را كوچك شمرد و پيوسته مرگ در نظرش مجسم باشد ولى ديدگان اكثر مردم ضعيف است و دنيا را بر آخرت ترجيح مىدهند.
خداى تعالى مىفرمايد:
بل تؤثرون الحياة الدنيا و الآخره خير وابقى
(665).
و مىفرمايد:
بل تحبون العاجلة و تذرون الاخرة
(666).
كسى كه بينشى اينگونه ضعيف دارد بهتر است مرض خود را با شناخت مضرات دنيوى جاه، معالجه كند.
مضرات دنيوى جاه
صاحب جاه و مقام پيوسته جان و مالش در خطر و خودش مورد حسد و آزار ديگران است به مردم گرفتار و مختص بلاست. هركس بين مردم معروف شود بايد مشكلات بزرگى را تحمل كند و به همين خاطر است كه بعضى آرزو مىكنند سرشناس نشوند.
صاحب جاه هميشه بر جاه خود هراسان است از زوال موقعيتى كه در قلوب مردم دارد مىترسد زيرا تغير و دگرگونى قلوب از ديگ در حال غليان سريعتر است قلوب هميشه بين اعراض و اقبال در ترددند و آنچه مبنايش بر قلوب مردم است در بىثباتى شبيه خانهاى است كه بر موج دريا بناء شود.
اشتغال به مراعات قلوب و حفظ جاه و دفع كيد حسودان و آزار دشمنان باعث غفلت از خدا و جلب غضب او در دنيا و آخرت است.
اينها همه غصههائى هستند كه علاوه بر زيانهاى اخروى، لذت موهوم جاه را مكدر مىكنند.
علاج عملى جاه طلبى
راه عملى علاج جاه طلبى اين است كه انسان سعى كند با انس به گوشه گيرى و قناعت به قبول خالق و كناره گيرى از مخلوق، جاه و مقام خود در قلوب ديگران را از بين ببرد و به جائى رود كه بتواند در حال خمول و گوشهنشينى به سر برد زيرا كسى كه در شهرى مشهور است و در آنجا عزلت مىگزيند نمىتواند منزلتى را كه به سبب عزلت در قلوب مردم پيدا مىكند دوست نداشته باشد.
قناعت يكى ديگر از راههاى مبارزه با جاهطلبى است زيرا كسى كه قناعت كند از مردم بىنياز و طمعش از آنها قطع مىشود و چون بىنياز شد براى منزلتى كه در قلوب آنان دارد ارزشى قائل نيست، به علاوه مىتوان در مبارزه با جاه طلبى از اخبار و احاديثى كه در مدح گوشه گيرى و نكوهش جاه وارد شده كمك گرفت.
فصل سوم: حب مدح و ثناء
سبب حب مدح
حب مدح ممكن است از يكى از اسباب ذيل ناشى شود.
1 - اينكه چون كسى انسان را مىستايد انسان به وجود كمالى در خود پى مىبرد.
2 - مدح و ثناء نشانه آن است كه ممدوح قلب مدح كننده را مالك شده و تسخير نموده است و بدست آوردن قلوب از كسب اموال محبوبتر است و به خاطر همين دو علت است كه انسان از مذمت و نكوهش ناراحت و قلبش دچار درد و رنج مىشود.
3 - هنگامى كه انسان را در ملأعام مدح مىكنند هركس مىشنود قلبش متوجه ممدوح مىشود مخصوصاً اگر مدح كننده خودش مورد توجه و اعتناء مردم باشد.
اين سبب به مدح آشكار اختصاص دارد.
4 - بعضى از مدائح نشانه آن است كه ممدوح داراى حشمت و جلالى است كه مادح چارهاى ندارد جز آنكه به مدح و ثناى او زبان گشايد و چون حشمت و جلال با قهر و غلبه و قدرت همراه است براى صاحبش لذت بخش است.
گاهى تمام اين اسباب در وجود شخص جمع مىشوند و او نهايت لذت را از يك مدح احساس مىكند.
علاج حب مدح
براى معالجه اين مرض بايد اسباب و علل آن را محو كرد.
دفع سبب اول اين است كه بدانى مادح در مدح خود صادق نيست وقتى انسان بفهمد مدح كننده خود به آنچه مىگويد معتقد نيست لذتى كه از احساس كمال در خود، مىبرد زائل مىشود و مىداند كه تسلطى بر قلب او ندارد و بدين ترتيب دومين سبب، خود به خود از بين مىرود و فقط اين لذت باقى مىماند كه احساس مىكند با حشمت خود بر او مستولى است.
حب مدح و ثناء از نظر حرمت و اباحه و نفع و ضرر مانند حب جاه است و علاجش همان علاج است به اضافه اين كه انسان بداند صفتى كه او به خاطرش مدح مىكنند يا واقعاً وجود دارد يا نه، اگر چنين صفتى در او نيست در حقيقت مورد استهزا واقع شده و اگر وجود دارد يا كمال دنيوى است يا كمال دينى، اگر دنيوى باشد كمال وهمى و خيالى است و اگر دينى باشد منوط به خاتمه كار است.
طبيعى است همانطور كه انسان غالباً مدح و ثناء را دوست دارد، همانطور خوش ندارد كسى او را مذمت و نكوهش كند راه معالجه كراهت از نكوهش اين است كه بداند وقتى به خاطر صفتى مذمت مىشود اگر آن صفت در او وجود داشته باشد به اين وسيله به عيب خود بينا شده و بايد خوشحال باشد و به اصلاح آن مشغول شود و اگر وجود نداشته باشد مذمت نكوهش كننده كفاره گناهانش مىشود و باز هم بايد شكر كرده و به حال مذمت كننده ترحم كند كه خود را هلاك كرده است.
همانطور كه نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) وقتى در جنگ احد دندانش شكست عرض كرد: معبودا قوم مرا هدايت كن زيرا آنها نمىدانند
(667).
و ديگر اينكه نفس دشمن انسان است و انسان وقتى مىشنود كسى دشمنش را مذمت مىكند خوشحال مىشود،
پس سزاوار است وقتى كه مذمت او را - يعنى مذمت خود را - مىشنود خوشحال شود و از نكوهش كننده
تشكر كند و به هوش و ذكاوت او كه به عيب نفسش پى برده اعتراف كند و بدينوسيله از نفس خود انتقام كشيده
تشفى خاطرى بدست آرد و غنيمت بشمرد كه به وسيله نكوهش از چشم مردم افتاده و ديگر به فتنه جاه و مقام دچار نمىشود
در اين صورت او بدون هيچ زحمتى حسناتى را بدست آورده و اميد است كه همينها جبران عيوبى باشند كه نمىتواند آنها را اصلاح كند.
اگر كسى تمام عمر خود را براى كسب همين خصلت كه نكوهش و ستايش در نظرش مساوى باشند مجاهده كند شغلى است كه با وجود آن براى كار ديگرى فرصت پيدا نمىكند.
بين انسان و سعادت گردنههاى بسيارى هست كه اين، يكى از آنهاست و اين گردنهها هيچ كدام قابل عبور نيستند مگر با مجاهده و مبارزه بىامان در طول عمر.
باب چهاردهم: غرور «فريب خوردگى»
فصل اول: تعريف غرور و نكوهش آن
بدان كه كليد سعادت، بيدارى و تيز هوشى و منشأ شقاوت غفلت و غرور است غرور عبارت است از سكون و آرامش نفس به چيزى كه با هوايش موافق است و طبعش با شبهات و خدعههاى شيطان به آن مايل شده است، بنابراين كسى كه با شبههاى فاسد كه در ذهنش ايجاد شده فكر مىكند از خير دنيا يا آخرت بهرهمند است معزور و فريب خورده است.
خداى تعالى مىفرمايد:
لا تغرنكم الحياة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور
(668).
مىفرمايد:
و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الا مانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور
(669).
و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: چه نيكوست خواب و افطار زيركان، اينان چگونه نسبت به بيدارى و كوشش احمقها مغبونند به تحقيق كه يك ذره عمل از صاحب تقوى و يقين برتر است از پر كره زمين از عمل فريب خوردگان
(670).
تمام اخبار و احاديثى كه در فضل علم و نكوهش جهل وارد شده است مىتوانند دليل مذمت غرور باشند زيرا غرور نوعى جهل است.
فريب خوردگان دنيا
فريب خوردگان دنيا كفار و سركشانى هستند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده مىگويند دنيا نقد است و آخرت نسيه و نقد از نسيه بهتر است همچنين لذات دنيا يقينى و آخرت مشكوك است و يقينى از مشكوك برتر است.
اين سخن عين جهل است چه اينكه اگر دنيا طلاى فانى باشد و آخرت سفال باقى مسلماً سفال باقى از طلاى فانى برتر است پس چگونه دنيا مىتواند بهتر باشد در حالى كه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است.
چون خداى تعالى مىفرمايد:
ما عندكم ينفد و ما عند الله باق
(671).
و مىفرمايد:
و للاخرة خير وابقى
(672).
و مىفرمايد:
و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور
(673).
اين آيات به صراحت به ما مىگويند كه نقد واقعى آخرت است و دنيا نقد نمايى است از نسيه پستتر و بر فرض كه آخرت نسيه باشد نمىتوان گفت هر نقدى از نسيه برتر است از چيزى كه زياد و ارزشمند است اگر چه نسيه هم باشد از نقد ناچيز بهتر است.
همين كسانى كه مىگويند نقد از نسيه برتر است عملاً اين حرف را قبول ندارند زيرا گاهى پنج درهم نقد مىدهند كه ده درهم نسيه بگيرند و به دستور پزشك لذت نقد خوردنيها را از ترس درد نسيه رها مىكنند.
رنج سفر براى تاجر يقينى است ولى سودش مشكوك است، دانشجو به زحمت خود يقين، و به اجتهادش شك دارد مريض به تلخى دارو يقين دارد ولى شفايش مشكوك است پس نمىتوان بطور مطلق گفت يقينى از مشكوك بهتر است.
بنابراين كسى كه به آخرت شك دارد به حكم احتياط بر او واجب است اين چند روزه كوتاه عمر دنيا را صبر كند پس اگر آخرت و آنچه دربارهاش گفتهاند دروغ بود چيز مهمى را از دست نداده است ولى اگر صبر نكند و آخرت راست باشد جاويدان در آتش خواهد ماند و اين غير قابل تحمل است.
بماند كه آخرت امرى است يقينى كه عقل سليم و طبع مستقيم بر يقينى بودن آن شهادت مىدهند و جميع انبياء و اولياء و صالحان از وجود آن خبر دادهاند.
فريب خوردگى و غرور به خداى تعالى
اين نوع غرور مثل قول گروهى است كه مىگويند اگر خداى تعالى قيامتى به پاكند ما از ديگران سزاوارتريم و بهره بيشترى خواهيم داشت و سعادتمندتر خواهيم بود.
چنان كه قرآن مجيد از قول مردى كه با ديگرى در حال محاوره بود چنين نقل مىكند:
و ما اظن الساعة قائمة ولئن رددت الى ربى لاجدن خيراً منها منقلب
(674).
اين غرور به خاطر آن است كه از طرفى به نعمتهاى خدا در دنيا مىنگرند و نعمتهاى آخرت را با آن مقايسه مىكنند و از طرفى مىبينند كه خدا در مقابل اعمال زشتشان آنها را عذاب نمىكند و عذاب آخرت را با آن مىسنجند چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:
و يقولون لو لا يعذبنا الله بما نقول
(675).
و از طرفى به مؤمنين نگاه مىكنند كه فقير و
در ظاهر گرفته و پريشان حالند و مىگويند:
اهؤلاء من الله عليهم من بينن
(676).
و مىگويند:
لو كان خيراً ما سبقونا اليه
(677).
و ادعا مىكنند كه خدا در دنيا با نعمتهايش به ما احسان كرده و احسان دليل محبت است پس خدا ما را دوست دارد و هركس كسى را دوست داشته باشد در آينده هم به او احسان مىكند. اينها نمىدانند كه نعمتها و لذات دنيا و استدراج در نعمته
(678) نشانه پستى و بىارزشى شخص مىباشند و اين لذات زهرهاى كشندهاند و همانطور كه پزشك بيمارش را از غذاهاى مضر پرهيز مىدهد خداى تعالى مؤمنين را از دنيا بر حذر مىدارد.
چه، اگر دنيا در نظر خدا ارزش داشت به هيچ كافرى حتى يك جرعه آبش را نمىنوشانيد.
قرآن عزيز مىفرمايد:
ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون
(679).
و مىفرمايد:
سنستد رجهم من حيث لا يعلمون
(680).
و مىفرمايد:
فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون
(681).
اين غرور از آنجا ناشى مىشود كه اينان نسبت به خداى تعالى و صفاتش جاهلند زيرا اگر كسى خدا را شناخت از عذاب الهى غافل نمىشود
(682).
و با اين خيالات واهى خود را فريب نمىدهد بلكه به فرعون و قارون و پادشاهان گذشته مىنگرد كه چگونه خدا اول به آنها احسان كرد و سپس هلاكشان نمود.
و مكروا و مكر الله والله خير الماكرين
(683).
فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون
(684).
فصل دوم: گروههاى فريب خوردگان و جهات فريبشان
فريب خوردگان در دنيا بسيارند و جهات و زمينههائى كه در آن فريفته شدهاند مختلف است.
الف: يك گروه مؤمنين گناهكارند، مىگويند خدا كريم و رحيم است ما به رحمت خدا اميدواريم و به كرمش چشم دوختهايم.
كه او فرمود:
رحمتى وسعت كل شىء
(685).
گناهان بندگان در مقابل رحمت او چيزى نيست و رجاء، مرتبهاى پسنديده است.
در بحث رجاء مفصلاً خواهيم گفت كه اينان چگونه فريفته و مفتون شدهاند ولى فعلاً به طور خلاصه مىگوئيم كه اين حالت نفاق و خدعه با خداست كسى كه به چيزى اميدوار است در طلبش مىكوشد و هركس از چيزى مىهراسد از آن مىگريزد.
همانطور كه اگر كسى ازدواج نكند يا ازدواج كند و آميزش نكند و در صورت آميزش نطفه را ضايع كند و آنگاه بگويد اميدوارم فرزندى داشته باشم احمق محسوب مىشود، از حماقت است كه كسى به رحمت خدا چشم بدوزد ولى عمل صالحى انجام ندهد و از كار زشتى نپرهيرد، چه اينكه خداى تعالى مىفرمايد:
ان رحمت الله قريب من المحسنين
(686).
و مىفرمايد:
ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله
(687).
يعنى مقام رجاء فقط لايق كسانى است كه ايمان آورده، هجرت و جهاد نمودهاند.
ب: گروه ديگر فريب خوردگان، سادات هاشمى و علوى هستند كه به اصل و نسب و پدران صالح مغرور شدهاند و غافلند كه خود با روش آنها كه جز ورع و تقوى نيست مخالفت مىكنند و نمىدانند كه اينان از پدران خود در نزد خدا محترمتر نيستند و آنان با تمام پرهيز و تقوائى كه داشتند هميشه ترسان و در حال گريه بودند ولى اينان با تمام گناهان و معاصى خود اميدوار و درامان نشستهاند.
ممكن است شيطان با وسوسه اين مطلب را به ايشان تلقين كند كه اگر كسى، كسى را دوست داشت به تبع او فرزندانش را نيز دوست مىدارد و خدا پدران سادات را دوست دارد پس سادات را هم دوست مىدارد بنابراين لزومى ندارد كه در انجام عبادات و ترك گناهان كوشا باشند. ولى نبايد غافل شد كه خدا با احدى خويشى ندارد بلكه فقط بندگان مطيع را دوست مىدارد و با عاصيان دشمن است حضرت نوح (عليه السلام) هنگامى كه فرزندش را در حال غرق شدن ديد عرض كرد:
رب ان ابنى من اهلى
(688).
ولى خداوند متعال در جوابش مىفرمايد:
انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح
(689).
از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه تنها كسانى مىتوانند خود را به ائمه اطهار (عليهم السلام) و رسول اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) نسبت دهند كه در سلوك و رفتار شبيه آنان باشند وگرنه صرف انتساب نسبى به آن بزرگواران براى نجات كافى نيست، درجايى كه فرزند بلافصل نوح (عليه السلام) در جلو چشمانش غرق مىشود - و مىدانيم كه غرق شدن در آن طوفان مساوى دخول جهنم است - با اين انتسابات بدون عمل طرفى بسته نمىشود لذا در قرآن كريم آمده است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) براى عمويش آزر طلب مغفرت كرد ولى به حال او سودى نداشت.
كسى كه گمان كند با تقواى پدر نجات مىيابد مانند كسى است كه گمان كند با خوردن پدر سير، با نوشيدن او سيراب و با علم او دانشمند مىشود و با كوشش و طى طريق پدر به كعبه مىرسد و آن را مىبيند،
زهى خيال باطل.
فصل سوم: غرور اهل علم
علماء فريفته شده چند گروهند
1 - كسانى كه علوم عقلى و شرعى
نقلى را با تعمق كافى خوانده و فرا گرفتهاند ولى فراموش كردهاند كه اعضاء و جوارح خود را از گناه باز دارند و به طاعت ملزم كنند و غافل ماندهاند كه اگر علم به مرحله عمل نرسد و وزر و و بال است و جز دورى از خدا ثمرى ندارد و نمىدانند كه علم عمل را صدا مىزند اگر جوابش را داد مىماند وگرنه كوچ مىكند. و كسانى در روز قيامت در شديدترين عذاب معذب خواهند بود كه از علم خود نفعى نبرده باشند.
2 - كسانى كه پس از علم به عمل پرداخته و اعضاء و جوارح را از گناهان ظاهر باز داشتهاند ولى رئيس اعضاء يعنى قلب را فراموش كرده و او را از معاصى مهلك و زهرهاى كشنده كه باعث از دست رفتن حيات ابدى مىشوند دور نكردهاند و حقد و حسد، رياء و تكبر، خودپسندى و جاهطلبى همچنان بر قلبشان حكومت مىكند و چه بسا حقائق و اقسام اين صفات را نمىشناسند تا چه رسد به اينكه در فكر علاج و ريشه كنى آنها باشند، به مستحبات زائد روى آورده و واجبات اخلاق را ترك مىكنند اينها به حقيقت انسانيت متصف نشده ولى مىپندارند در مقامى هستند كه خدا آنها را عذاب نخواهد كرد بلكه شفاعتشان را در مورد ديگران خواهد پذيرفت و گمان مىكنند چنان احترامى نزد خدا دارند كه درباره گناهان سؤالى از ايشان نخواهد كرد.
3 - گروهى كه اين اخلاق باطنى و مضرات و چگونگى آنها را مىدانند ولى چون به مرض خود پسندى دچارند گمان مىكنند صفت رذيلهاى در وجودشان نيست و مقامشان در نزد خدا بالاتر از آن است كه به اين امراض مبتلايشان كند چه اينكه اينگونه امراض مخصوص عوام است و چنانچه آثار كبر و رياستطلبى و برترى جوئى را در خود مشاهده كنند در توجيهش مىگويند اين تكبر نيست بلكه طلب عزت دين، اظهار شرف علم، يارى دين خدا و به خاك ماليدن دماغ مخالفين است.
و هرگاه به علت حسدى كه در درون دارند زبانشان به بدگوئى همرديفان و كسانى كه نظر علمى آنها را قبول ندارند گشوده شود اظهار مىدارند اين غضب براى خداست و براى رد ظلم و عداوت ناحق است و هرگز به خود گمان نمىبرند كه اين حسد است كه شعله كشيده و وجودشان را در خود مىسوزاند در حالى كه اگر عالم ديگرى مورد طعن قرار گيرد نه تنها اينگونه عصبانى نمىشوند بلكه ممكن است خوشحال هم باشند.
و هنگامى كه به وسوسه ريا گرفتار مىشوند فورى توجيه مىكنند كه ريا از ما دور است بلكه هدف از اين كار اظهار علم و عمل است تا ديگران اقتدا كنند و به دين خدا هدايت شوند تا از عذاب خدا خلاص شوند ولى نمىانديشند كه اگر همين مردم از عالم ديگرى پيروى كنند و هدايت شوند چنين خوشحال نمىشوند در حالى كه اگر هدفشان اصلاح مردم است بايد از اصلاح مردم بدست هركس باشد خوشحال و مسرور باشند و چه بسا به اين معنى هم متوجه شوند ولى شيطان دست بر ندارد و بگويند من به اين خاطر مىخواهم مردم از من پيروى كنند كه اگر توسط من هدايت شوند اجر و ثواب آن براى من خواهد بود پس خوشحالى و سرور من بخاطر ثواب است نه به خاطر حرف مردم.
اين چيزى است كه ايشان به خود گمان مىبرند ولى خدا براندرون وجودشان آگاه است و عمل زشتشان را مىبيند.
عمل زشت در نظرشان تزئين شده و آن را نيكو مىبينند، سعيشان در زندگى دنيا تباه شده و فكر مىكنند كه كار خوب انجام مىدهند.
4 - كسانى كه به علم فتاوى و قضاوت و دعاوى و تفاصيل معاملات دنيوى كه بين مردم جارى است اكتفاء كرده و عمر خود را در مباحثى چون سلم، اجاره، ظهار، لعان، جنايات، دعاوى، شهادات، حيض و استحاضه صرف كرده و بدينوسيله اعمال و عبادات ظاهر و باطن را تضييع كردهاند و از اعضاء و جوارح خود مواظبت نكردهاند و زبان خود را از غيبت، شكم خود را از خوردن حرام، و پاهايشان را از رفتن به سوى سلطان باز نداشتهاند امراض قلبى چون كبر، ريا، حقد، خود پسندى، حسد و ساير مهلكات را در حالى كه علاجشان واجب عينى است معالجه نكرده و به واجب كفائى مشغول شدهاند در حالى كه اشتغال به واجب كفائى قبل از فراغت از واجب عينى معصيت است.
اينها به كسانى مىمانند كه به امراض خطرناكى چون بواسير و سرسام دچار است و هر آن به مرگ نزديكتر مىشود و در عين نياز به شناخت دارو و استفاده از آن خود را به يادگيرى مسائل استحاضه و تكرار آن درطول شبانه روز مشغول كرده است در حالى كه مىداند او مرد است و مرد نه حيض مىشود نه استحاضه ولى احتمال مىدهد كه زنى حيض يا استحاضه شود و در اينباره از او سؤال كند. و اين نهايت فريب خوردگى است. همينطور است بيچارهاى كه حب دنيا بر او مسلط است و به متابعت شهوات، حسد، كبر، ريا و سائر مهلكات باطنى دچار است و در اين حال به يادگيرى فقه مىكوشد و چه بسا قبل از آن كه توبه و تلافى كرده باشد مرگ او را در گيرد و با خدا ملاقات كند در حالى كه خدا از او غضبناك است.
5 - گروهى كه به علم كلام و مجادله باطل پرداخته و در رد مخالفين و تحقيق در اشكالات آنها عمر سپرى مىكنند و معتقدند كه بنده نمىتواند عملى بدون ايمان داشته باشد و ايمان كامل نمىشود مگر جدلها و آنچه را كه آنها ادله اعتقادى مىنامند، بداند اينان مىپندارند كه هيچ كس از ايشان به خدا و صفات او عالمتر نيست و كسى كه به مذهب آنها معتقد نباشد و علوم ايشان را فرانگيرد ايمان ندارد.
اين گروه داراى اصناف بسيارى است كه هر كدام ديگرى را لعن و نكفير مىكند و هر كدام مردم را به سوى خود مىخواند، اشاعره، معتزله، خوارج و نواصب از اين جملهاند و اينها همه فريب خوردگانند اگر چه بعضى بر حق و بعضى بر باطلند گمراهان آنها مغرورند چون از ضلالت خود غافلند و گمان مىكنند نجات يافتهاند و آنها كه بر حقند از آن جهت مغرورند كه گمان كردهاند جدل مهمترين امور و برترين عبادات است.
در حالى كه در حديث نبوى وارد است كه: هرگز قومى بعد از هدايت گمراه نشدند مگر به اين خاطر كه از عمل محروم شدند و به جدل پرداختند.
6 - گروهى كه خود را به موعظه ديگران مشغول كردهاند، بهترين افراد اين گروه كسانى هستند كه در مورد اخلاق نفسانى و صفات قلبى چون خوف و رجاء، صبر، شكر، توكل، زهد، يقين، اخلاص، صدق و نظائر آنها صحبت مىكنند اينان گمان مىكنند كه اگر درباره اين صفات صحبت كنند خود نيز بدانها متصف مىشوند در حالى كه خدا مىداند كه اين صفات حميده از آنها دور است مگر همان مقدار كمى كه مسلمانان عوام هم از آن بىبهره نيستند ولى مؤمنين زيرك نفس خود را دراينباره مىآزمايند و به آرايشهاى ظاهرى قناعت نمىكنند بلكه از نفس خود حقيقت مىخواهند.
7 - گروهى كه به حفظ كلمات و احاديث زهاد قناعت كردهاند اين افراد در واقع كلماتى را حافظند كه خود به معانى آنها جاهلند و چيزهايى مىگويند كه خود بدان متصف نيستند.
8 - گروهى كه تمام اوقات را در شنيدن و جمع آروى حديث و پيدا كردن اسناد عالى و كمياب
(690) صرف مىكنند و از تدبر در معانى دقيق آن غفلت مىورزند.
9 - گروهى كه از تدبر در احاديث غفلت نكردهاند ولى مهمتر از آن را
كه همان عمل به احاديث و به كار بستن آنهاست فراموش كردهاند.
10 - گروهى كه خود را به علم نحو و لغت و شعر و لغات غريبه مشغول كردهاند به گمان اينكه از علماى امت اسلام كه به آنها وعده مغفرت داده شده مىباشند مىگويند قوام دين به كتاب و سنت است و قوام كتاب و سنت به علم نحو و لغت.
اين گروه عمر خود را در مطالب دقيق ادبى و لغات غريبه تلف نمودهاند و به كسى مىمانند كه تمام عمر خود را به يادگيرى خط و خوشنويسى بگذراند به گمان اين كه علوم را جز با خط نمىتوان حفظ كرد پس بايد آن را آموخت چنين شخصى اگر تفكر كند مىداند كه يادگيرى اصل خط - يعنى حدى كه بتواند نوشتهها را بخواند - براى او كافى است و بيش از آن فوق حد نياز است.
اينها چون كسانى هستند كه تمام
عمر خود را در تصحيح مخارج حروف در قرآن ضايع و به همبن اكتفاء مىكنند. اين هم غرور و فريب است چه اينكه هدف از حروف، معانى آنهاست.
فصل چهارم: غرور عابدان و ارباب عمل
1 - گروهى از عبادكنندگان واجبات را رها كرده، به مستحبات و كارهاى زائد سرگرم شدهاند و چه بسا آنقدر در امور زائد فرو رفته كه به اسراف و تجاوز از حد منتهى مىشوند. مثل كسانى كه در وضوء دچار وسوسه شده و بيش از حد در انجام آن دقت مىكنند آبى را كه شرع مقدس به طهارتش حكم كرده با احتمالات ضعيف نجس مىدانند ولى هنگامى كه مسأله خوردن حلال و اجتناب از حرام پيش مىآيد احتمالات بسيار قوى را كه در حرمت مالى هست بعيد مىدانند.
اينان گاهى چنان با وسوسه خود سرگرم مىشوند و تطهير و وضوء را طول مىدهند كه وقت نماز مىگذرد و بدين گونه نماز را ضايع مىكنند.
2 - گروه ديگرى در نيت نماز دچار و سواس مىشوند تا از جماعت عقب مىمانند وقت نماز مىگذرد و آنها هنوز نيت نكردهاند. تكبير مىگويند ولى در صحت نيتشان ترديد دارند و در اين رهگذر حضور قلب، خشوع و خضوعى را كه در نماز لازم و واجب است از دست مىدهند.
3 - گروه ديگرى در اداى حروف از مخارج صحيح و سواس دارند و هميشه در فكر تمرين و تصحيح اداى حروفند به طورى كه از معانى قرآن غافل مىشوند.
4 - گروه ديگرى فريفته قرائت قرآن شدهاند به سرعت تمام قرآن مىخوانند و چه بسا در شبانه روز يك بار قرآن را ختم مىكنند زبانشان به تلاوت قرآن مشغول و قلبشان در وادى آرزوها سرگردان است.
خداى تعالى مىفرمايد:
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله
(691).
ولى اين خواننده ترس خدا ندارد در حالى كه اگر مقدار كمى قرآن با تدبر و تفكر و آداب لازم مىخواند برايش از زياد بى تدبر بهتر بود.
5 - گروه ديگرى فريفته مواظبت بر روزهاند نفوس خود را با گرسنگى و تشنگى به زحمت مىاندازند ولى زبانشان را از غيبت باز نمىدارند و قلوبشان را از صفات رذيله پاك نمىكنند اينان واجب را رها كرده و مستحب را گرفتهاند.
6 - گروه ديگرى فريب حج و زيارت مشاهد را خوردهاند. حج به جا مىآوردند و زيارت مىكنند بدون اين كه حقوق ديگران را ادا كرده يا براى توشه حلال فكرى كرده باشند در بين راه نمازشان ضايع و از تطهير لباس و بدن عاجز مىشوند.
7 - گروه ديگرى امامت مسجد يا اذان آن را بعهده مىگيرند و گمان مىكنند كه در مسير خير و صلاحند اما اگر در غيبت آنها ديگرى امامت يا اذان را متقبل شود به قدرى ناراحت مىشوند كه گوئى قيامت بر پاشده اگر چه آن شخص اعلم و پرهيزكارتر از آنها باشد.
8 - گروه ديگرى مشغول امر به معروف و نهى از منكر مردم شده و خود را فراموش كردهاند و هنگامى كه كسى او را به معروفى امر مىكند ناراحت شده، رياست طلبى مىكند و خود را برتر از آن مىداند كه ديگرى او را راهنمائى مىكند. و اگر در هنگامى كه مرتكب عمل ناشايستى شده كسى او را نهى كند غضب مىكند كه من خودم ديگران را امر و نهى مىكنم حالا تو مرا نهى مىكنى اين گروه از اين كار خود هدفى جز رياست ندارند.
9 - گروه ديگرى در مكه يا مشاهد متبركه مجاور شده و خود فريفته اين معنى شدهاند بدون اين كه ظاهر و باطن خود را از گناهان و پليدىها پاك نموده باشند دائماً چشم و دل به اموال مردم دوخته و نمىدانند كه انگيزه مجاورتشان علاقهاى است كه به ستايش ديگران دارند و اگر قرار بود كسى از حالشان با خبر نباشد ماندن بر آنها آسان نبود.
10 - گروهى ديگر در خوراك و لباس و مسكن اظهار زهد مىكنند و خود مىپندارند كه از جمله زاهدانند ولى خدا مىداند كه چه ميل و رغبت و اشتياقى به جاه و منزلت در قلوب ديگران دارند كه خود بزرگترين لذت دنياست.
11 - گروه ديگرى به خواندن نماز شب و نوافل و مستحبات ديگر حرص مىورزند در حالى كه از اداى فرائض و انجام واجبات لذتى احساس نمىكنند و هيچ گاه براى اداى آنها در اول وقت تعجيلى ندارند.
12 - گروه ديگرى آنچنانند كه يكى از عرفاء توصيف مىكند:
گروهى هستند كه به اهل ذكر و تصوف معروفند اين گروه ادعا مىكنند كه از ظاهر سازى و تكلف بدورند لباسهاى كهنه مىپوشند و در حلقهها و جلسات مىنشينند اذ كارى را اختراع كرده و اشعارى را زمزمه مىكنند با صداى بلند لا اله الا الله مىگويند ولى علم و معرفت ندارند.
از خود شهيق و نهيقى اختراع كردهاند، در فتنهها غوطه مىخورند، بدعتها را گرفته و از سنتها دور ماندهاند، صدايشان را بلند مىكنند و شيهههاى زشت مىكشند.
13 - گروه ديگرى ادعاى علم و معرفت و مشاهد معبود مىكنند و خود را در مقام محمود مجاور و در مرحله عين و شهود ملازم مىدانند در حالى كه از اين امور جز اسمى فرا نگرفتهاند كلماتى پراكنده از طامات
(692) حفظ كرده و نزد افراد نادان تكرار مىكنند چنانكه گوئى وحى است كه بر آنان نازل شده يا از آسمان خبرى به ايشان رسيده است.
بندگان خدا و علماء دين را به ديده حقارت مىنگرند درباره عوام مىگويند اجيرانى هستند كه در زحمت گرفتارند، درباره علماء مىگويند حديث بين آنها و خدا پردهافكنده است.
اينان به حدى براى خود كرامت قائلند كه هيچ ملك مقربى نيست نه علمى دارند و نه عملى مردم بى خط و احمق از هر سو در دستهها و گروهها به سويشان مىآيند بيش از آنچه حجاج به سوى مكه روند، دورشان را مىگيرند و به ايشان گوش فرا مىدهند و چه بسا براى آنها سجده مىكنند چنانكه گوئى معبودى يافتهاند. دستشان را مىبوسند و برپايشان مىافتند.
به مردم اجازه شهوترانى و خوردن شبههناك مىدهند چون حيوانات با مردم مىخورند و اهميت نمىدهند كه از حلال بدست آمده يا از حرام همانطور كه حلواى مردم را هضم مىكنند دينشان را مىكوبند تا بارهاى گناهان خود را به طور كامل به اضافه بار گناه كسانى كه با نا آگاهى بدست آنها گمراه شدهاند در قيامت به دوش كشند و چه بد محمولهاى بر دوش دارند.
فصل پنجم: غرور ثروتمندان
1 - گروهى از ثروتمندان در ساختن مساجد، مدارس، كاروانسراها، پلها و چيزهائى كه همه مردم آن را مىبينند حرص مىورزند و بعد اسم خود را بر آجر نوشته بر بالاى آن نصب مىكنند بدين خيال كه نامشان جاويد و آثارشان بعد از مرگ باقى باشد مىپندارند مشمول مغفرت الهى هستند در حالى كه فريب خوردهاند زيرا:
اولاً: اين اموال اگر از حرام محفوظ باشند از شبهه خالى نيستند.
ثانياً: ريا برايشان غالب است چه، اگر يكى از آنها را مكلف كنيم كه يك دينار خرج كند و نامش را بر آن ننويسد و كسى از دادنش آگاه نشود نفسش به او اجازه نمىدهد در حالى كه خدا از انفاق او آگاه است اسمش را بنويسد يا ننويسد او مىداند. پس اگر اين انسان خدا را در نظر دارد و به مردم بىتوجه است به كتيبه احتياجى نيست.
و چه بسا در همسايگى يا شهرشان فقرائى باشد كه صرف مال در راه آنها بهتر از صرف كردن در مساجد و زينت دادن آنهاست.
2 - گروهى ديگر كسانى هستند كه اموال خود را به عنوان صدقات به فقرا و مساكين مىدهند ولى براى انفاق مجالس عمومى را بر مىگزينند و از فقرا كسانى را انتخاب مىكنند كه عادت به تشكر دارند و انفاق ايشان را فاش مىكنند ولى صدقه دادن در خفا و به غير كسانى كه تشكر مىكنند يا به غير آشنايانى كه با آنها آمد و شد دارند را خوش ندارند اگر چه از اولويت و اهميت بيشترى برخوردار باشد.
بعضى از ايشان معتقدند اگر فقير آنچه را مىگيرد مخفى كند و افشا نكند كفران نعمت كرده و جنايت بزرگى در حق او مرتكب شده است.
3 - گروهى ديگر اموال خود را در حج و زيارات مصرف مىكنند و چه بسا خويشان و همسايگان ايشان محروم و گرسنهاند.
4 - گروهى به مقتضاى بخلى كه در درون دارند مال خود را حفظ كرده و به عباداتى كه مانند نماز و روزه و ختم قرآن احتياج به صرف مال ندارد مشغول مىشوند و گمان مىكنند در مسير خير و صلاحند زيرا بخل بر آنها مسلط شده
و از تشخيص واقعيت عاجزند اين چنين شخصى بيش از آنچه به كسب فضائل و انجام عبادات مستحبى نياز داشته باشد به ريشه كن نمودن بخلش به وسيله انفاق مال محتاج است. اينان در مثل به كسى مىمانند كه مارى در آستين دادى و هر لحظه به مرگ نزديكتر مىشود و در اين حال خود را به ساختن داروهاى سردى سرگرم كرده تا صفراى خود را تسكين دهد.
5 - گروه ديگرى چنان بخل بر آنها غلبه كرده كه اجازه نمىدهد جز زكات واجب از مال خود انفاق كنند زكات را هم از پستترين نوع مال كه خود هيچ رغبتى به آن ندارند اخراج مىكنند به فقرائى مىدهند كه براى آنها خدمت كنند و در رفع حوائج آنها ساعى باشند و مىپندارند كه زكات را براى رضاى خدا دادهاند.
خلاصه آنكه اشكال و انواع غرور و فريب غير قابل شمارش است.
و انسان بايد از تمام آنها بر حذر باشد.
در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل مىكند:
مغرور در دنيا مسكين و در آخرت مغبون است زيرا چيز برتر را به بهاى پستى فروخته است.
و دچار عجب و خودپسندى مشو (وگمان مكن كه مغرور نيستى) كه چه بسا فريفته به مال يا صحت بدنت باشى به گمان اينكه هميشگى هستند و شايد فريفته عمر طولانى و اولاد و اصحابت باشى به اين پندار كه تو را نجات مىدهند.
و چه بسا فريب حالت خود و آرزوها و رسيدن به آنها را خورده باشى و گمان كنى كه راستگويى و هميشه درست مىگويى و خطا نمىكنى.
و چه بسا بر تقصيرات و كوتاهى خود در عبادت پشيمانى و از اينكه مردم اين حال را در تو مىبينند مغرور شدهاى در حالى كه خدا خلاف آن را در قلب تو مىبيند.
و شايد نفس خود را وادار به عبادت كردهاى و ميلى به عبادت ندارى در حالى كه خدا اخلاص مىخواهد.
و شايد به علم و اصل و نسب خود افتخار مىكنى ولى از اسرارى كه خدا مىداند آگاه نيستى و شايد كه غير خدا را بخوانى و گمان كنى خدا را خواندهاى.
و شايد كه خود را ناصح و خيرخواه مردم حساب كنى در حالى كه مىخواهى به سوى تو تمايل پيدا كنند.
و چه بسا نفس خود را نكوهش كنى ولى در حقيقت آن را ستوده باشى پس بدان كه از تاريكيهاى غرور و كدورت آرزوهاى نفسانى خارج نمىشوى مگر با انابه صادقانه به سوى خدا و خشوع در برابر او و شناخت عيوب نفس كه با عقل و علم موافقت ندارند و دين و شريعت الگوى سنت و ائمه هدى آن را نمىپسندند.
و اگر به حالتى كه دارى راضى باشى هيچ كس مانند تو با عملش بدبخت نشده و عمرش را ضايع نكرده است پس مايه حسرت روز قيامت را براى خود فراهم كردهاى.