13- غيبت
بخش اول: مذمت و نكوهش غيبت
قرآن عزيز مىفرمايد:
و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكر هتموه
(467).
بنى گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: كسى كه قدم در راهى بردارد كه از برادر مسلمانش غيبت كند يا عيوب و اسرار او را فاش نمايد، اولين قدمى را كه برمىدارد در جهنم مىنهد و خدا عيوب و اسرار او را در بين خلائق فاش مىكند.
و كسى كه غيبت مىكند روزهاش باطل و وضويش نقض مىشود و اگر در آن حال بميرد در حالى مرده حرام خدا را حلال شمرده است
(468).
امام صادق (عليه السلام) از نبى اكرم چنين روايت مىكند: غيبت در محو دين از مرض خوره در شكم انسان سريعتر عمل مىكند
(469).
حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد: كسى كه درباره مؤمنى چيزى را بگويد كه چشمانش ديده و گوشهايش شنيده از جمله كسانى است كه خداى تعالى درباره آنان فرموده:
ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم
(470).
و مىفرمايد: هركس بخواهد به وسيله چيزى كه درباره مؤمنى مىگويد ننگى را به او نسبت دهد و بنيان جوانمرديش را ويران كند، تا از چشم مردم بيفتد، خدا او را تحت ولايت خود خارج و در ولايت شيطان داخل مىكند ولى شيطان هم او را نمىپذيرد
(471). و مىفرمايد: غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را مىخورد همچنان كه آتش هيزم ر
(472).
بخش دوم: معنى و حدود غيبت
رسول گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) به اصحابش فرمود: آيا مىدانيد غيبت چيست؟
عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مىدانند.
فرمود: غيبت اين است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه او را خوش نيايد
(473).
پرسيدند: اگر چيزى را كه مىگويى راست باشد باز هم غيبت است.
فرمود: اگر چيزى را كه مىگوئى در او باشد غيبتش را كردهاى وگرنه به او تهمت زدهاى
(474).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: غيبت آن است كه در امر دين برادرت چيزى بگويى كه انجام نداده است و چيزى را كه خدا بر آن پرده پوشانده منتشر كنى
(475).
و در روايت ديگرى است كه غيبت عبارت از بيان امورى است
كه خدا بر برادرت پنهان كرده است، اما بيان امورى كه - مثل عصبانيت و عجله - ظاهر هستند غيبت محسوب نمىشود.
بايد توجه داشت كه تحقق غيبت فقط به واسطه زبان نيست بلكه غير از گفتار بوسيله نوشتن و ايماء
و اشاره و حركت چشم و اعضاى ديگر و هر چيزى كه مقصود را بفهماند نيز محقق مىشود.
و به همين خاطر است كه گفتهاند: قلم، زبان دوم انسان است.
از عايشه روايت شده كه روزى زنى كوتاه قد نزد ما آمد، وقتى بر مىگشست من با دست به كوتاهى قدش اشاره كردم.
حضرت رسول فرمود: غيبتش را كردى.
يكى از اقسام غيبت
غيبت به تعريض است يعنى وقتى نام كسى ذكر مىشود،
مثلاً بگويى: الحمدلله كه ما را به حب جاه و دنيا مبتلا نكرد.
اين عمل غير از غيبت مشتمل بر ريا نيز هست.
بخش سوم: علل و اسباب غيبت
علل و اسباب غيبت چند چيز است:
1 - تشفى خاطر
(476)، اين عكس العمل هميشه وقتى صورت مىگيرد كه انسان از كسى ناراحتى دارد و مىخواهد با ذكر معايب او خود را راحت كند.
2 - همراهى و موافقت با دوستان:
گاهى انسان به خاطر اينكه
بر دوستانش بارگران نباشد و موجب فرار آنها نشود با آنها همراهى مىكند و آنها را در لذت بردن از غيبت ديگران يارى مىنمايد.
3 - شمارش يا مثل پيدا كردن:
اين در هنگامى هست كه انسان كار زشتى انجام داده و بخاطر اينكه
مورد مذمت و نكوهش قرار نگيرد مىگويد اگر من مال حرام خوردهام فلانى و فلانى هم مىخورند و اگر من اين كار را كردهام فلانى و فلانى هم انجام مىدهند.
4 - پيشگيرى:
به اين معنى كه چون انسان مىداند از شر زبان شخصى در امان نيست سعى مىكند او را در نظر ديگران بىارزش جلوه دهد تا سخنانش بىتأثير شود.
5 - تبرئه نفس:
اين در هنگامى است كه عملى را به انسان نسبت مىدهند و او براى تبرئه خودش فاعل اصلى را معرفى مىكند.
6 - اظهار برترى:
به اين معنى كه انسان معايب و نواقص ديگرى را ذكر مىكند تا برترى خود را اثبات كند،
مثل اين كه مىگويد فلانى نادان و نفهم است و منظورش اين است كه خودش دانا و فهميده است.
7 - حسد:
اين مورد در هنگامى است كه انسان مىبيند شخصى مورد احترام
مردم است و نسبت به او حسادت مىورزد و لذا تصميم مىگيرد با ذكر عيوبش او را در نظر مردم كوچك مىكند.
8 - شوخى و بذلهگويى:
به اين معنى كه انسان براى به خنده آوردن ديگران شخصى را مورد غيبت قرار مىدهد.
9 - مسخره و استهزا به منظور تحقير
استهزاى ديگران همانطور كه در حضور شخص ممكن است در غياب او هم ممكن است و غيبت محسوب مىشود.
10 - تعجب از فحشاء و منكر:
به اين معنى كه انسان كسانى را مىبيند كه مرتكب منكرات مىشوند و دچار تعجب مىشود و از فرط تعجب براى ديگران بازگو مىكند.
11 - رحمت و شفقت:
اين در موردى است كه انسان كسى را گرفتار و مبتلا ديده، غمگين مىشود و از اين رو مطلب را بازگو مىكند.
12 - غضب به خاطر خدا:
و اين در هنگامى است كه انسان كسى را مىبيند كه مرتكب حرام شده و از ديدن آن غضبناك مىشود و لذا در غيابش آنچه را ديده بازگو مىكند
(477).
در مورد علل سهگانه اخير سزاوار است كه اگر انسان مخلص است نام شخص را ذكر نكند.
بخش چهارم: درمان مرض غيبت
براى درمان غيبت دو راه وجود دارد:
1 - راه اجمالى و خلاصه
2 - راه تفصيلى
راه اجمالى آن است كه غيبت كننده بداند در معرض خشم خداى تعالى است
و به وسيله اين عمل حسنات خود را محو و ضايع مىكند و بدين وسيله مستحق آتش و عذاب الهى مىشود. و چه مانع و رادعى از اين بهتر.
در حكايت است كه مردى به ديگرى گفت:
شنيدهام از من غيبت مىكنى آن مرد در جوابش گفت: ارزش تو براى من آن قدر نيست كه حسنات خود را در اختيار تو بگذارم.
راه تفصيلى
در اين راه مبنا اين است كه انسان سبب غيبت را بشناسد و با ضدش آن را معالجه كند مثلاً اگر سبب غيبت غضب است و براى تشفى غيبت مىكند،
غضبش را معالجه كند و بداند كه اگر غضبش را درباره او روا بدارد، ممكن است خدا نيز غضبش را بر او روا بدارد.
از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مروى است كه جهنم درى دارد مخصوص كسانى كه غيظ و غضب خود را با معصيت خدا آرام مىكنند
(478).
و اگر علتش موافقت و همراهى با رفقاست بداند كه با اين عمل براى رضاى مخلوق خشم خدا را بر مىانگيزد.
و اگر براى تنزيه و تبرئه نفس خويش غيبت مىكند
بداند كه خشم خدا شديدتر از خشم مردم است در حالى كه اگر غيبت كند خشم خدا حتمى است و معلوم نيست بتواند مردم را راضى كند.
و اگر براى مثل پيدا كردن است بداند كه عذرى بس جاهلانه مىآورد زيرا از كسى پيروى كرده كه پيرويش جايز نيست
و در اين عمل به كسى مىماند كه به پيروى از ديگرى خود را از بلندى پرتاب كند. و اگر براى مباهات و اظهار فضل غيبت مىكند،
بداند كه با اين عمل فضل خود را در نزد خدا از بين برده در حالى كه از دست مردم هم در امان نيست،
و اگر مردم با خبر شوند كه اين شخص با غيبت قصد اظهار فضل دارد از او روى گردان خواهند شد و دچار خسران دنيا و آخرت مىشود.
و اگر از روى حسد غيبت مىكند بداند كه عذاب دنيا و آخرت را بر خود روا داشته است، زيرا همانطور كه در محل خود ذكر مىشود حسود هميشه در عذاب است.
و اگر براى استهزاى ديگران غيبت مىكند و قصد رسوا كردن آنها را دارد بداند كه در محضر خداى تعالى و فرشتگان و انبياء و اوصياء خود را رسوا كرده است و لذا خودش به مسخره و استهزا سزاوارتر است.
و اگر به خاطر ترحم غيبت مىكند بداند كه اگر چه ترحم به خودى خود نيكو است ولى او مورد حسد شيطان قرار گرفته و حسناتش را به ديگران منتقل مىكند.
و اگر از گناه ديگران تعجب كرده است بداند كه اگر تعجب او را به غيبت وادارد بهتر است از خودش تعجب كند كه به خاطر دين يا دنياى ديگرى دين خود را از بين برده در حالى كه از عقوبت دنيوى در امان نيست.
زيرا ممكن است همانطور كه به بهانه تعجب پرده ستر ديگرى را پاره كرده، خدا پرده از كارهايش بردارد و او را رسوا كند.
بنابراين روشن شد كه علاج اين مرض مهلك فقط معرفت و شناخت است و اين ايمان قوى است كه مىتواند زبان انسان را از غيبت باز دارد.
بخش پنجم: عذرهائى كه موجب تجويز غيبت مىشوند
1 - دادخواهى:
اگر انسان براى دادخواهى
در نزد كسى كه مىتواند حق او را بگيرد از ديگرى كه بر او
ظلم نموده بگونهاى تظلم و دادخواهى كند كه مستلزم ذكر نام او باشد اشكال ندارد.
خداوند تعالى مىفرمايد:
لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم
(479).
و رسول گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: صاحب حق، حق سخن ندارد
(480).
و مىفرمايد: امروز و فردا كردن غنى ظلم است
(481).
و مىفرمايد: كسى كه قادر است دينش را اداء كند و نمىكند عرضش حلال و عقوبتش جايز است
(482).
2 - استفتاء:
يعنى سؤال از مجتهد مفتى براى به دست آوردن فتواى او:
مثل اينكه كسى از مجتهدى سؤال كند پدرم يا برادرم به من ظلم كرده راه خلاصى من از دست او چيست؟
ولى بهتر است در اين صورت هم با كنايه سخن بگويد و نام آن شخص را ذكر نكند.
3 - بر حذر داشتن مؤمنين از خطر و نصيحت مشورت كننده:
هنگامى كه انسان مىبيند شخصى بىلياقت ادعاى فقاهت مىكند و متصدى امورى مىشود كه اهليت و صلاحيت آنها را ندارد، مىتواند مردم را به نواقص او توجه دهد.
همينطور اگر كسى براى خريد مملوكى يا ازدواج با زنى با انسان مشورت كند و انسان در آن زن يا مملوك عيبى سراغ دارد بايد تذكر بدهد.
زيرا كسى كه ادعاى فقاهت مىكند بدعت گذار است و غيبت او جايز است. و كسى كه طرف مشورت قرار گرفته مورد اطمينان است.
4 - جرح شاهد يا راوى
(483):
هنگامى كه انسان ببيند فاسقى در دادگاه بر امرى شهادت مىدهد يا روايتى نقل مىكند براى حفظ حقوق مسلمين و احكام شرع بايد هر چه درباره او مىداند بيان كند.
5 - اگر آنچه را كه انسان پشت سر كسى مىگويد به گونهاى در آن شخص ظاهر باشد كه ديگران از او آگاه باشند اشكال ندارد، مثلاً فاسقى كه تظاهر به فسق مىكند ذكر فسقش جايز است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: اگر فاسقى فسقش را اظهار كند، نه احترام دارد نه غيبت
(484).
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: سه گروهند كه احترامى ندارند:
كسانى كه به متابعت هواى نفس در دين بدعت مىنهند، پيشوا و رهبر ظالم، فاسقى كه فسقش را اظهار مىكند
(485).
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: كسى كه پوشش حياء را از صورت خود برداشت غيبت ندارد
(486).
و مىفرمايد: فاسق غيبت ندارد
(487).
از ظاهر اين روايات شريف استفاده مىشود كه غيبت فاسق در هر صورت جايز است حتى اگر خودش از شنيدن آن ناراحت شود
(488).
6 - اگر كسى به اسم يا لقبى معروف باشد كه حاكى از عيب اوست و براى شناساندن او راه ديگرى نباشد گفتن آن اسم يا لقب اشكال ندارد مثل اعرج، اعمش، اشتر.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) است كه ايشان فرمود: زينت عطاره حولاء نزد زنان نبى (صلىالله عليه و آله و سلم) اكرم آمد
(489)...
7 - هنگامى كه دو نفر يا گروهى معصيتى را از ديگرى خبر دارند اگر آن را براى هم نقل كنند اشكال ندارد زيرا شنيدن آن چيزى بر علم سامع نمىافزايد البته جواز اين قسم به وضوح ثابت نيست
(490).
بخش ششم: كفاره غيبت
(491)
غيبت از جمله گناهانى است كه مشتمل بر دو حق، يعنى حق الله و حق الناس، مىباشد. يعنى غيبت كننده از دو جهت مديون است اول نسبت به خداى تعالى كه مخالفتش را مرتكب شده، دوم نسبت به كسى كه آبرويش به وسيله غيبت مورد حمله قرار گرفته است. لذا كسى كه مىخواهد از اين گناه توبه كند بايد از هر دو جهت تسويه حساب نمايد.
براى اداى حق الله طبق قاعده عمومى توبه بر غيبت كننده واجب است پشيمان شده از كردار خويش متأسف باشد به اين اميد كه بدين وسيله از حق خدا پاك شود. اما براى اداى حق الناس قاعده اين است كه از صاحب حق كه غيبتش را كرده است طلب حليت كند.
غير از اين قاعده بعضى از احاديث نيز بر اين حكم دلالت دارند.
ولى از بعضى اخبار چنين استفاده مىشود كه براى خروج از حق الناس استغفار براى كسى كه غيبتش را كرده است كافى است.
به تبع اين اخبار به ظاهر متعارض در بين علما دو قول متعارض پيدا شده است، گروهى قائل به وجوب استحلال و گروه ديگرى قائل به كفايت استغفار شدهاند.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) سؤال شد: كفاره غيبت چيست؟
فرمود: اين است كه هرگاه كسى را كه غيبتش را كردهاى به ياد آورى براى او طلب مغفرت كنى
(492).
در كتاب علل الشرايع از حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: غيبت از زنا سختتر است.
سؤال شد: علتش چيست يا رسول الله (صلىالله عليه و آله و سلم)؟
فرمود: زيرا زناكار توبه مىكند و خدا توبهاش را مىپذيرد، ولى غيبت كننده توبه مىكند اما خدا توبهاش را نمىپذيرد تا طرف مقابلش او را حلال كند
(493).
هر يك از اين دو روايت دليلى بر يكى از دو قول هستند
ولى روايتى از امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه مىتواند جامع بين دو قول باشد حضرت فرمود: اگر غيبت كسى را كردى و او باخبر شد بايد از او طلب حليت كنى ولى اگر مطلع نشد برايش طلب مغفرت كن
(494).
دليل اين حكم اين است كه اگر شخص غيبت شده اطلاع نداشته باشد طلب حليت از او به منزله خبر دادن و موجب برانگيختن فتنه و بر افروختن آتش كينه است.
اگر شخص غيبت شده به سبب مرگ يا مسافرت از دسترس خارج شده باشد مثل كسى است كه از غيبت خبر ندارد و استغفار كفايت مىكند.
14 - سخن چينى
يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مىشود سخن چينى است.
خداوند متعال درباره كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مىفرمايد:
هماز مشاء بنميم مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك زنيم
(495).
و مىفرمايد:
ويل لكل همزة لمزة
(496).
در تفسير اين آيه شريفه گفتهاند منظور از همزه سخن چين و منظور از لمزه غيبت كننده است.
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: هيچ سخن چينى داخل بهشت نمىشود
(497).
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد: بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مىكنند و بدين وسيله بين دوستان جدائى مىاندازند. و براى انسانهاى بىگناه در جستجوى عيبند
(498).
امام باقر (عليه السلام) فرمود: بهشت بر غيبت كنندگان و سخن چينان حرام است
(499).
سخن چين كيست؟
سخن چين كسى است كه حرف ديگرى را به كسى كه سخن دربارهاش گفته شده مىرساند، و آنچه را كه گوينده يا شنونده يا شخص ديگرى خوش ندارد آشكار شود، آشكار مىكند. اعم از اينكه مطلب را به وسيله سخن گفتن برساند يا به وسيله چيز ديگرى مثل نوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمىكند كه آنچه نقل مىكند عملى باشد يا گفتارى و فرقى نمىكند آنچه را نقل مىكند عيب و نقص گوينده باشد يا نه.
بنابراين حقيقت سخن چينى همان افشاء سر و پردهدرى است.
وظيفه انسان در مقابل سخن چين
كسى كه سخن چين، مطلبى را برايش نقل مىكند در مقابل او شش وظيفه دارد:
1 - اينكه او را تصديق نكند. چه اينكه، او فاسق است و قرآن مىفرمايد:
ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينو
(500).
2 - اينكه او را از اين كار منع كند. چه اينكه خداى تعالى مىفرمايد:
و أمر بالمعروف و انه عن المنكر
(501).
و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.
3 - اينكه او را مبغوض دارد، زيرا او مبغوض خداست.
4 - اينكه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداى تعالى مىفرمايد:
و اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم
(502).
5 - اينكه سخن چينى او را به تحقيق و تجسس وادار نكند كه خداى تعالى مىفرمايد:
و لا تجسسو
(503).
6 - اينكه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مىكند نشود، يعنى سخن چينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده، نقل نكند.
در روايت است كه مردى نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده و درباره ديگرى بدگوئى كرد حضرت فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقيق مىكنيم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مىگيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مىكنيم و اگر بخواهى از تو دست بر داريم
و درباره آنچه گفتى تحقيق نكنيم رهايت مىكنيم، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين دست از من بردار
(504).
15 - دو زبانى
دو زبانى عبارت از اين است كه وقتى انسان بين دو نفر مخالف قرار مىگيرد با هر دو موافق باشد و با هر كدام موافق ميلش صحبت كند. اين عمل عين نفاق است
(505).
رسول گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: در روز قيامت آدم دو زبان در حالى محشور مىشود كه يك زبان از جلو و يك زبان از پشت سرش بيرون آمده و از هر دو زبانش آتش شعله مىكشد تا گونههايش را مىسوزاند. سپس گفته مىشود اين همان كسى است كه در دنيا دو چهره بود، و دو زبان داشت و به اين صفت در قيامت معروف مىشود.
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: چه بد بندهاى است بنده دو چهره دو زبان كه در پيش روى برادرش او را بسيار مدح و ثناء مىگويد و پشت سر، غيبتش را مىكند اگر خدا چيزى به برادرش عطا كند به او حسد مىورزد و اگر گرفتارى پيدا كند، خوارش مىكند.
16 - مدح
در هر مدحى كه صورت مىگيرد شش آفت نهفته است كه چهار آفت متوجه مادح و دو تاى ديگر متوجه ممدوح است.
آفات مادح
1 - گاهى مادح در مدح افراط مىكند و افراط منجر به دروغ مىشود.
2 - گاهى مادح دچار رياء مىشود، زيرا قاعده اصلى در مدح آن است كه مدح وسيلهاى براى اظهار حب ممدوح باشد، ولى گاه مىشود كه خود مادح به آنچه مىگويد معتقد نيست و حتى در دل ندارد، و لذا گرفتار ريا و نفاق مىشود.
3 - بسيار اتفاق مىافتد كه مادح بدون تحقيق در حق ممدوح چيزهائى مىگويد كه نه از آنها اطلاع دارد و نه براى اطلاع يافتن راهى پيش رو دارد
(506).
4 - گاهى ممدوح فاسق يا ظالم است و مادح باعث خوشحالى و سرور او مىشود و خوشحال كردن فاسق حرام است.
رسول خدا (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: هنگامى كه فاسق مدح شود خداى تعالى به غضب مىآيد
(507).
آفات ممدوح
1 - در بيشتر از موارد مدح باعث ايجاد كبر و خود پسندى در ممدوح مىشود و اين دو از مهلكات هستند.
2 - در بعضى موارد اگر كسى را به نيكى مدح و ثناء گويند خوشحال و مسرور مىشود و از خود راضى شده در راه خير ست مىشود
(508).
اگر مدح از اين آفات سالم بماند اشكالى ندارد.
در حديث است كه نبى مكرم اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: بر صورت مداحان خاك بپاشيد
(509).
هنگامى كه شخصى على (عليه السلام) را مدح كرد، حضرت عرض كرد: خدايا بر من ببخش آنچه را كه اينها نمىدانند و مرا به گفتار اينان مؤاخذه نكن و مرا بهتر از آنچه گمان مىكنند قرار بده.
باب چهارم: غضب
غضب شعلهاى است كه از آتش برافروخته جهنم اقتباس شده است تنها با اين فرق كه اين آتش فقط بر دلها افروخته مىشود و چون آتش زير خاكستر در درون دل جا گرفته و كبر مدفون در وجود، آن را از قلوب ستمگران لجوج ظاهر مىكند همان گونه كه سنگ آتش را از آهن خارج مىكند ولى غضب مؤمنين جز با تعصب دينى بروز نمىكند.
سبب غضب، هيجان و اشتعال آتشى است كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده، اشتعال اين آتش خون قلب را به غليان مىآورد و آن را در رگها پراكنده مىكند و همانطور كه آتش به طرف بالا زبانه مىكشد و آب جوشان در ديگ به طرف بالا مىآيد، اين خون جوشان به طرف قسمتهاى بالاى بدن مىرود و با شدت به رگهاى صورت وارد مىشود و پوست صورت به خاطر شفافيتى كه دارد چون شيشهاى كه رنگ محتويات خود را نشان مىدهد رنگ خونى را كه در رگهاى صورت دويده نشان مىدهد و لذا مىبينيم كه چشم و پوست صورت كاملاً سرخ مىشود.
البته ظهور كامل اين حالت موقعى است كه انسان بر زير دست غضب كند، و بداند كه بر او مستولى است.
ولى در صورتى كه بر بالاتر از خود غضب كند و از انتقام هم مأيوس باشد، خون منقبض مىشود و از اطراف بدن به داخل بر مىگردد و به حزن تبديل مىشود و لذا رنگ صورت به زردى مىگرايد.
و اگر بر كسى كه هم شأن خود اوست غضب كند و در قدرت خويش بر انتقام شك داشته باشد خونش گاهى منقبض مىشود و گاهى منبسط و به همين جهت رنگش گاه به زردى مىگرايد و گاه به سرخى و دچار اضطراب مىشود.
پس معلوم شد كه غضب همان غليان و جوشش خون براى انتقال است و محل اين قوه قلب است.
كار قوه غضب اين است كه قبل از وقوع آنچه به حال انسان موذى و مضر به دفع آنها اقدام مىكند و در صورتى كه واقع شوند غضب متوجه تشفى و انتقام مىشود.
غذاى قوه غضب انتقام است و ميلش به انتقام، غضب از انتقام لذت مىبرد و جز با آن آرام نمىگيرد.
مردم از نظر چگونگى اين قوه به سه دسته تقسيم مىشوند:
1 - حالت تفريط.
2 - حالت افراط.
3 - حالت اعتدال.
تفريط قوه غضب به آن است كه كسى بطور كلى از اين قوه بىبهره باشد يا غضبش به حدى ضعيف باشد كه در موارد ضرورى و لازم هم بروز نكند.
اين حال ناپسند و مذموم بوده و از آن به بى تعصبى تعبير مىشود و از جمله ثمراتش بىغيرتى در مقابل حرام و تحمل خوارى و پستى و ضعف و انكسار و سكوت در مقابل فعل منكرات است.
و لذا خداوند متعال نيكان صحابه را به شدت و تعصب توصيف كرده و مىفرمايد:
اشداء على الكفار
(510).
و به نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) دستور شدت و غلظت داده و مىفرمايد:
يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين واغلظ عليهم
(511).
مىدانيم كه شدت
كه در آيه اول آمده و غلظت
كه در آيه دوم آمده هر دو از آثار قوه غضب هستند.
افراط در غضب
افراط در غضب آن است كه قوه غضب چنان بر صاحبش مسلط شود كه از اختيار عقل و شرع خارج گردد، در اين صورت بصيرت از انسان سلب شده و قدرت تفكر را از دست مىدهد، اختيار نفس از كف او خارج مىگردد و از ديدن عبرتها كور و از شنيدن مواعظ كر مىشود.
از جمله آثار ظاهرى اين حالت، تغيير رنگ، لرزش اعضاء، خروج افعال از ترتيب و نظام، اضطراب در حركات و سخنان، باز شدن زبان به فحش و ناسزا و سخنان ناهموار و كتك كارى و حمله به ديگران مىباشد. ولذا از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) روايت شده كه: غضب ايمان را فاسد مىكند همانطور كه سركه عسل ر
(512).
از ميسر روايت شده كه نزد امام باقر (عليه السلام) نام غضب به ميان آمد، حضرت فرمود: انسان گاهى غضب مىكند و به هيچ چيز راضى نمىشود تا خود را مستحق آتش و عذاب كند، پس هركس در حال ايستاده غضبناك شود فوراً بنشيند كه اين كار پليدى شيطان را از او دور مىكند و هركس بر خويشاوند خود غضبناك شد با او تماس بدنى برقرار كند چه اينكه رحم وقتى تماس پيدا كند ساكت مىشود.
ابوحمزه ثمالى از آن حضرت روايت مىكند: غضب شعلهاى از شيطان است كه در درون آدمى افروخته مىشود، وقتى يك از شما غضب مىكند چشمانش سرخ مىشود، رگهاى گردنش ورم مىكند و شيطان خود را در آن رگها جاى مىدهد، پس هر كدام از شما از تسلط شيطان خوف دارد به هنگام غضب فورى بنشيند كه نشستن پليدى شيطان را از او دور مىكند.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: غضب كليد هر بدى است
(513).
و مىفرمايد: هركس غضبش را نگهدارد خدا عيبهايش را مىپوشاند
(514).
و مىفرمايد: در تورات نوشته شده: اى پسر آدم به هنگام غضبت مرا ياد كن تا به هنگام غضبم تو را ياد كنم و با كسانى كه هلاك مىشوند هلاكت نكنم و هنگامى كه مورد ظلم واقع شدى به يارى من راضى باش كه يارى من از يارى خودت بهتر است.
و مىفرمايد: هركس مالك غضبش نباشد مالك عقلش نيست
(515).
و مىفرمايد: از جمله مناجاتهاى خداى تعالى با موسى اين است: اى موسى بر كسانى كه تو را مالك آنها كردم اعمال غضب نكن تا بر تو اعمال غضب نكنم
(516).
اعتدال غضب
ريشهكن كردن اصل غضب از وجود انسان كارى است غير ممكن
و ما هم مكلف به آن نيستيم بلكه آنچه ما تكليف داريم
و ممكن هم هست اين است كه صولت و قدرتش را بشكنيم و بطورى آن را تضعيف كنيم كه در درون شديد نشود و آثارش در صورت هويدا نگردد، و در مرتبه لايق خود يعنى تحت اشارت عقل و شرع بماند و در جايى كه غضب لازم است، بروز كند و در جايى كه حلم لازم است انسان بتواند حليم باشد و طورى نباشد كه انسان را از حال اختيار خارج كند.
بالاتر از اين ما هيچ تكليفى نداريم و آنچه مورد رضاى خداست همين است كه غضب در اختيار انسان باشد و لذا خداى تعالى مىفرمايد:
و الكاظمين الغيظ
(517).
در حالى كه اگر نداشتن غضب پسنديده بود بايستى بفرمايد:
و الفاقدين الغيظ يعنى: آنهايى كه هيچ غضبى ندارند.
علل و اسباب و غضب
عواملى كه باعث تهييج غضب مىشوند عبارتند از:
1 - تكبر 2 - عجب 3 - شوخى 4 - استهزا 5 - ذل 6 - عيبجويى 7 - لجاج و مجادله 8 - مخالفت 9 - مكر و حيله 10 - شدت حرص بر مال و جاه و زياد از حد لازم.
كه همگى از اخلاق پست و نكوهيده به حساب مىآيند.
تا وقتى كه يكى از اين عوامل در وجود انسان باقى است رهايى از غضب امرى غير ممكن است، پس كسى كه درصدد دفع غضب است چارهاى جز ازاله و رفع اين عوامل به وسيله اضداد آنها ندارد. بنابراين سزاوار است كه كبر خود را با تواضع، عجب را با شناخت نفس، فخر را با علم به اينكه فخر از جمله رذايل است و افتخار هركس تنها به فضايل اوست، شوخى و بيهودگى را با جديت در كسب فضايل و اخلاق حسنه؛ استهزا را به وسيله گراميداشت نفس از آزار مردم، و حفظ آن از مسخره شدن؛ عيبجوئى را با دورى از گفتار زشت و حفظ نفس از جوابهاى نامناسب؛ حرص را با قناعت بر حدى كه براى كسب عزت استغناء و رهايى از ذلت نياز ضرورى است، معالجه كند.
و رفع هر يك از اين اخلاق ناپسند نياز به رياضت و تحمل مشقتها دارد. اصل در علاج اين رذايل به شناخت آشوب و غائلههاى حاصل از آنها بر مىگردد و با اين آگاهى است كه نفس انسانى از آنها روى گردان شده و از زشتيهايشان متنفر مىشود. و چون حال تنفر و فرار حاصل شد بايد تا مدت زيادى خود را ملزم كند كه اضداد اين صفات را بر خود تحميل كند يعنى آنقدر خود را به صفات پسنديدهاى كه ذكر شد ملتزم كند تا برايش به صورت عادت درآيند و بطورى نفسش با آنها آشنا شود كه انجامشان بر او سنگين نباشد.
وقتى اين زذايل در وجود انسان محو و نابود شود نفس تزكيه شده و از اين رذايل پاك گرديده، از غضبى كه مولود آنهاست خلاصى مىيابد.
معالجه غضب بعد از هيجان
آنچه تاكنون ذكر شد براى معالجه غضب بطور كلى و پيشگيرى از وقوع آن در تمام حالات بود و به عبارت ديگر روش رسيدن به يك ملكه دائمى نفسانى بود و اكنون راه معالجه غضب بعد از وقوع و هيجان را ذكر مىكنيم، به عبارت ديگر آنچه گفتيم جواب اين سؤال بود: چه كنيم كه اصلاً غضب نكنيم؟ و حالا به پاسخ اين سؤال مىپردازيم: اگر غضب كرديم براى رهايى از اين حالت چه كنيم.
به عبارت واضحتر آنچه مىگوييم فقط براى خاموش كردن غضب در حال اشتعال و هيجان است، و فقط يك نوبت غضب را معالجه مىكند.
البته تسلط بر غضب در دراز مدت باعث مىشود كه انسان اين قوه را به طور كلى مهار كند.
براى معالجه غضب بعد از هيجان، قبل از هر چيز بايد متوجه باشد كه شيطان بر او مسلط شده است، لذا از اين ملعون رانده شده به خدا پناه ببرد و اگر ايستاده است بنشيند و اگر نشسته است بخوابد و با آب سرد غسل يا وضو انجام دهد.
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: هنگامى كه يكى از شما غضب مىكند وضو بگيرد و غسل كند. زيرا غضب از آتش است
(518).
و در حديث است كه حضرت براى دفع غضب دستور به استعاذه فرمود.
راه ديگر، تفكر در احاديثى است كه در مدح كظم غيظ و عفو و بردبارى و تحمل وارد شده است.
خداوند تعالى در مقام مدح مىفرمايد:
و الكاظمين الغيط و نبى گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: هركس غضبش را نگه دارد، خدا او را از عذابش حفظ مىكند. و هركس از خدا معذرت بخواهد، خدا عذرش را مىپذيرد و هركس زبانش را حفظ كند خدا عيبهايش را مىپوشاند
(519).
و مىفرمايد: سختترين شما كسى است كه هنگام غضب مالك نفسش باشد و بردبارترين شما كسى است كه هنگام قدرت ببخشد
(520).
و فرمود: از محبوبترين چيزها نزد خدا دو جرعه است، جرعه خشمى كه با بردبارى نوشيده شود و جرعه مصيبتى كه با صبر نوشيده شود
(521).
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: دوست ندارم كه شتران نجيب را به قيمت خوارى خود دارا شوم و هيچ چيز گواراتر از غضبى كه آن را تلافى نكنم از گلويم پايين نرفته است
(522).
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: كسى كه غضب خود را فرو نشاند در حالى كه مىتواند انتقام بگيرد خداى تعالى در قيامت قلبش را پر از امن و امان مىكند
(523).
و امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: غضب جرعه خوبى است براى كسى كه بتواند بر آن صبر كند، زيرا اجر بزرگ براى كسى است كه گرفتارى بزرگ ببيند و خداى تعالى هر قومى را دوست داشته باشد آنها رامبتلا مىكند
(524).
مىفرمايد: هر بندهاى غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى به او عزتى در دنيا و عزتى در آخرت مىدهد
(525).
و مىفرمايد: هركس در حالى كه قدرت بر انتقام دارد غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى در روز قيامت قلب او را از رضاى خود پر مىسازد
(526).
و فرمود: رسول گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: هيچ گاه خدا كسى را به خاطر جهل و نادانى عزت نبخشيده است و كسى را به خاطر حلم و بردبارى ذليل نكرده است
(527).
و حفص نقل مىكند: امام صادق (عليه السلام) غلامى را به دنبال كارى فرستاد، مدتى گذشت غلام برنگشت، حضرت به دنبالش رفت او را در گوشهاى خفته يافت بالاى سرش نشسته او را باد مىزد تا بيدار شد، آنگاه به او فرمود: فلانى به خدا قسم تو حق ندارى تمام شبانه روز را بخوابى، بلكه شب را بخواب و روزت را در اختيار ما باش.