اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۴ -


فصل پنجم : قبله

ابوحامد مى‏گويد: روى كردن به طرف قبله برگرداندن صورت از تمام جهات به سوى خانه خدا است اين چيزى است كه در نماز از تو خواسته شده، در حالى كه يك امر ظاهرى بيش نيست آيا مى‏پندارى كه برگرداندن قلب از تمام امور به سوى خدا از تو خواسته نشده؟ بسيار بعيد است كه خدا توجه ظاهر را از تو بخواهد و چون روى از قبله بگردانى نمازت را نپذيرد ولى باطنت را به هر جا كه توجه كند بپذيرد و توجه او را از تو نخواهد، چون غير از اين مطلوبى نيست.

اين ظواهر در واقع فقط براى تحريك بواطن و حفظ و نگهدارى و آرامش اعضاء و اثبات آنها در يك جهت است تا بر قلب طغيان نكنند، چه اگر جوارح طغيان كنند و در جهت و حركاتشان تابع قلب نباشند، قلب مغلوب مى‏شود و از جهت خدا منحرف مى‏گردد.

پس اينها همه مقدمه‏اند تا صورت اصلى تو يعنى چهره قلبت به سوى خدا باشد، حال هشيار باش كه آنچه را كه اصل است فراموش نكنى و چهره قلبت را با چهره بدنت در نماز هم جهت سازى.

و بدان همان طور كه چهره‏ات فقط در صورتى مى‏تواند به طرف كعبه باشد كه از ديگر جهات برتافته شود، قلبت به سوى خدا بر نمى‏گردد مگر از غير خدا خالى شود.

پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه بنده‏اى براى نماز برمى‏خيزد اگر تمام توجهش معطوف خدا باشد مانند روزى مى‏شود كه از مادر متولد شده‏ (92). از پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم): آيا كسى كه در نماز صورتش را از قبله برمى‏گرداند نمى‏ترسد كه خدا صورتش را تبديل به صورت الاغ كند (93).

بنا به قولى نهى از گرداندن صورت از قبله نيست بلكه اين ظاهر كلام است و در اصل نهى از بى‏توجهى به خدا و عظمت او در حال نماز است، زيرا كسى كه به چپ و راست نگاه مى‏كند در واقع توجهى به خدا ندارد و اين نشانه بى‏توجهى قلبش نسبت به خدا مى‏باشد (94).

و از مطالعه انوار كبرياييش غافل است و هر كس چنين باشد ممكن است غفلتش ادامه يابد و قلبش از نظر كم عقلى و عدم درك علوم عالى و بى‏فهمى مانند قلب الاغ شود.

در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:

هنگامى كه رو به قبله ايستاده‏اى از دنيا و آنچه در آن است و از مردم و حالاتى كه دارند مأيوس شو و قلبت را از هر مزاحمى كه تو را از خدا باز مى‏دارد خالى كن و با چشم درونت عظمت خدا را بنگر و تصور كن امروز همان روزى است كه قرآن درباره‏اش فرمود: تبلو كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولاهم الحق‏ (95).

(پايان نقل از مصباح الشريعه‏ (96))

فصل ششم : قيام

ابوحامد مى‏گويد: ايستادن در اعتدال عبارت از ايستادن با جسم و روح در مقابل خدا است، پس بايد سر كه بالاترين عضو بدن است افتاده و افكنده باشد و افكندن سر بايد نشانه اجبار قلب بر تواضع و تذلل در مقابل خدا و دوريش از تكبر و رياست‏طلبى است.

در اين جا به ياد داشته باش اهميت ايستادن در مقابل خدا و آن هراسى را كه از برخورد با صحنه حساب بر تو دست خواهد داد.

و در همين حال بدان كه در مقابل خداى تعالى ايستاده و او بر حال تو آگاه است، پس اگر نمى‏توانى به كنه جلالش پى ببرى اقلاً مانند اينكه پيش پادشاهى ايستاده‏اى بايست.

و بهتر از آن اين است كه در تمام حال قيام چنين فرض كنى كه دو چشم مواظب مردى صالح تو را زير نظر دارد و تو دوست دارى كه نزد او به نيكى شناخته شوى، در اين صورت اعضاء بدنت سكون و آرامش يافته خاشع مى‏شوند كه مبادا آن شخص عاجز كه بنده‏اى بيش نيست تو را متهم كند كه در نمازت خشوع ندارى.

هنگامى كه چنين خواهشى را در خود يافتى كه اگر بنده‏اى چون تو در حال نماز مواظبت باشد ميل به خشوع دارى وقت آن رسيده كه نفست را مؤاخذه و سرزنش كنى و به او بگوئى: آيا از گستاخيت نسبت به خدا حيا نمى‏كنى كه دوستى و معرفت او را مدعى هستى و اين گونه به يكى از بندگانش اهميت مى‏دهى؟ آيا از مردم مى‏ترسى و از خدا نمى‏ترسى در حالى كه ترس از خدا شايسته‏تر است كه از او بترسى؟ و بالاخره با محاسبات و مؤاخذات است كه مى‏توانى نفس سركش را به سلك بندگى و خشوع بكشى و او را از مهلكه غرور و گستاخى و بى‏توجهى برهانى.

لذا هنگامى كه از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) پرسيدند حياء از خدا چگونه است؟ فرمود:

از خدا شرم كنيد همچنان كه از يك دوست يا خويشاوند صالح شرم مى‏كنيد.

فصل هفتم : توجه

هنگامى كه به گفتن تكبيرات مى‏پردازى عظمت خدا را در نظر آورده و به حقارت نفست و ناچيزى عبادتت در مقابل عظمت او توجه كن و بى‏همتى خود را در اقدام به وظائف بندگى و شكر نعمت‏هاى كامل و بى‏نقصانش در نظر داشته باش.

هنگامى كه مى‏گويى: اللهم انت الملك الحق المبين.

بينديش كه پهنه ملكش تا كجا كشيده شده و وسعت قدرتش تا چه ذراتى را در برگرفته و تسلط كاملش بر چه عوالمى سايه افكنده.

و هنگامى كه مى‏گويى: عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفرلى فانه لايغفر الذنوب الا انت.

با ذلت و انكسار به گناهانت اعتراف كن و از او طلب بخشش نما.

و آن گاه كه مى‏گويى: لبيك سعديك و الخير فى يديك.

به خاطر داشته باش كه او تو را براى انجام اين خدمت دعوت كرده، خود را در پيشگاهش نگهدار و بدان كه او به تو نزديك است صداى كسى را كه او را صدا بزند مى‏شنود و خواهش او را پاسخ مى‏گويد.

و بدان كه خير دنيا و آخرت فقط در دست اوست و كسى را جز او ياراى آن نيست كه خيرى به تو رساند.

و آنگاه براى طلب ارشاد و هدايت بگو: و الشر ليس اليك و المهدى من هديت.

و در آن هنگام كه مى‏گويى: عبدك و ابن عبديك منك و بك و لك و اليك به بندگيت اعتراف كن و بدان كه قوام وجودت از اوست و از او آمده‏اى و به سوى او برمى‏گردى، يعنى اى خداى بزرگ اين بنده‏اى است كه وجودش وابسته به توست قوامش و ادامه حياتش از توست او مال توست و به سوى تو برمى‏گردد، زيرا او است كه آفرينش را پديد آورده و دوباره برمى‏گرداند يبدء الخلق ثم يعيده و اين كار براى او آسان است و هو اهون عليه و له المثل الاعلى اين حقايق را در ذهن بياور و از آنها به اسرار و دقايقى كه به رويت گشوده مى‏شود پرواز كن و از عالم بالا فيض بگير (97).

فصل هشتم : نيت

ابوحامد در مورد نيت مى‏گويد: نيت آن است كه تصميم بگيرى دستور خدا را در مورد نماز امتثال كرده آن را كامل به جا آورى، و از آنچه باعث نقض و بطلان نماز است، خود را نگهدارى.

و همه اينها را فقط براى خدا و به اميد پاداش و ترس از عقاب و آرزوى قرب او انجام دهى، و از اينكه با تمام بى‏ادبى‏ها و كثرت سركشى‏هايت به تو اجازه مناجات داده منتش را به گردن گيرى.

و اين مناجات را ارج بنه و بنگر با چه كسى مناجات مى‏كنى و با او چگونه سخن مى‏گويى و به او چه مى‏گويى.

در اين هنگام شايسته است پيشانيت از خجلت عرق كند و از هيبت او بدنت به لرزه درآيد و از ترس رنگ چهره‏ات زرد شود.

فصل نهم : تكبير

جمله شريف الله اكبر ممكن است يكى از اين معانى را داشته باشد:

1 - خدا بزرگتر از هر چيزى است.

2 - خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود.

3 - خدا بزرگتر از آن است كه با حواس درك شود.

4 - خدا بزرگتر از آن است كه با مردم مقايسه شود.

ابوحامد مى‏گويد: شايسته است كه چون زبانت الله اكبر مى‏گويد قلبت او را تكذيب نكند، چه اينكه اگر در قلبت چيزى باشد كه ارزش و اهميت بيشترى از خدا داشته باشد خداى تعالى بر دروغ گوييت شهادت مى‏دهد. اگر چه آنچه مى‏گويى حق است.

آيا نمى‏بينى كه منافقين را تكذيب مى‏كند و مى‏فرمايد: آنها دروغ مى‏گويند در حالى كه آنها جز حق نگفته بودند و شهادت به رسالت خاتم‏الانبياء داده بودند ولى چون صرف تلفظ بود و قلبشان با زبانشان يكسان نبود، خدا آنها را تكذيب مى‏كند (98).

اگر وجودت بيش از آنكه در اختيار خداى بزرگ است، تحت تسلط هواى نفست باشد و براى او مطيع‏تر از خدا باشى، در واقع هوايت را به خدايى برگزيده‏اى و براى او تكبير گفته‏اى.

پس چيزى نمى‏ماند كه زبانت در تكبير گفتن تنها بماند و قلب او را يارى نكند، و چه خطر بزرگى است در اين حالت اگر در توبه و استغفار باز نبود و حسن ظن به كرم و بخشش خدا وجود نداشت، در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:

چون تكبير مى‏گويى جز عظمت خدا آنچه را كه مابين آسمانها و زمين است، كوچك شمر زيرا كه خداى تعالى هنگامى كه بنده‏اى را تكبيرگويان مى‏بيند در حالى كه در قلبش چيزى هست كه با حقيقت تكبير مخالف است، مى‏فرمايد: اى دروغگو مرا فريب مى‏دهى، قسم به عزت و جلالم از حلاوت و شيرينى يادم محرومت مى‏كنم و از نزديكيم و سرور مناجاتم منعت نمايم‏ (99).

پس اى نمازگزار قلبت را به هنگام نماز ملاحظه كن اگر حلاوت نماز و شادى و بهجت حاصل از آن را در خود احساس مى‏كنى و قلبت از مناجات با او مسرور و از سخن گفتن با او غرق در لذت است، بدان كه خدايت تكبير تو را تصديق كرده وگرنه بدان كه لذت نبردن از مناجات و احساس نكردن شيرينى عبادت خود دليلى است بر اينكه خدايت تكذيب كرده و از باب رحمتش رانده است.

فصل دهم : دعاى توجه

ابو حامد مى‏گويد: اولين كلمه از دعاى استفتاح اين است: وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الأرض حنيفاً مسلم (100).

منظور از اين صورت، صورت ظاهرى نيست زيرا كه تو صورت ظاهريت را به طرف قبله برگرداندى و خداى تعالى منزه از آن است كه در ظرف مكان جاى گيرد و يا در جهتى قرار گيرد كه تو رو به سويش كنى بلكه منظور صورت و چهره قلب است كه به طرف خالق آسمان‏ها روى مى‏كند.

پس بنگر كه قلبت به چه سو نظر دارد، آيا متوجه آرزوهايش شده، و همتش در خانه و بازار است، و پيرو شهوات خود مى‏باشد؛ يا به سوى خالق آسمان و زمين روى كرده.

برحذر باش از اين كه اولين جمله‏ات در مناجات كذب و ظاهرسازى باشد، چه اينكه به سوى خدا رو كردن ممكن نيست مگر از غير او روى برتابى، پس سعى كن كه اگر نمى‏توانى دائماً قلبت را در جهت خدا نگهدارى لااقل در اين حالت متوجه خدا باش تا سخنت در مناجات صادق باشد. و هنگامى كه مى‏گويى حنيفاً مسلماً مى‏سزد كه در خاطر داشته باشى كه مسلم كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند، پس اگر مسلمانان از دست و زبان تو آسايش نداشته باشند دروغ مى‏گويى، بنابراين بكوش تا آينده خود را اصلاح كنى و بر گذشته اشگ حسرت و ندامت بارى.

و هنگامى كه مى‏گويى: ما انا من المشركين شرك خفى را در نظر داشته باش زيرا شرك منحصر در بت‏پرستى نيست بلكه شرك خفى بسى خطرناك‏تر از شرك آشكار است، لذا مى‏بينيم آيه شريفه: فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحاً و لايشرك بعباده ربه احد (101).

در مورد كسانى نازل شده كه در عباداتشان رضايت خدا و ستايش مردم را توأماً مى‏خواهند، پس اين شرك را از وجود خود نفى كن و شرمنده باش از اينكه خود را به عدم شرك توصيف مى‏كنى در حالى كه از اين شرك برى نيستى زيرا شرك، كوچك و بزرگ و كم و زياد ندارد.

و هنگامى كه مى‏گويى: محياى و مماتى لله بدان كه اين حالت بنده‏اى است كه خودش را براى خود نمى‏خواهد و فقط به خاطر مولا و خالقش زنده است و اگر اين جمله از كسى صادر شود كه رضا و غضبش و نشست و برخاستش و شوقش به زندگى و ترسش از مرگ به خاطر امور دنيوى باشد مناسب با حال نيست‏ (102).

فصل يازدهم : استعاذه

ابوحامد مى‏گويد: هنگامى كه مى‏گويى: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏ (103) بدان كه شيطان دشمن توست و در كمينت نشسته تا قلبت را از سوى خدا به جهات ديگر برگرداند، چون خودش به خاطر اينكه يك سجده را ترك كرد، ملعون و مطرود شد و اكنون حسادت مى‏ورزد كه تو را در اين حالت لذت‏بخش مناجات و سجده‏هاى روح بخشت در پيشگاه خداى تعالى مى‏بيند (104).

پس اگر واقعاً مى‏خواهى از دست شيطان به خدا پناه ببرى راهش اين است كه هر چه را او دوست مى‏دارد ترك كنى و آنچه را كه خدا دوست مى‏دارد، انجام دهى وگرنه با گفتن يك كلمه بدون عمل از كيد شيطان مصون نمى‏مانى‏ (105). كسى كه در معرض حمله درنده يا دشمنى واقع شده اگر جان خود را دوست دارد بايد به مكان امنى بگريزد وگرنه اگر هزار بار بگويد از دست تو به اين قلعه محكم پناه مى‏برم ولى از جايش حركت نكند به حالش سودى ندارد.

همين طور كسى كه از شهواتش كه محبوب شيطان و مبغوض رحمان هستند پيروى مى‏كند به مجرد قول اعوذ بالله نمى‏تواند خود را از دست شيطان رها كند بلكه ناگزير است قولش را با عملش مقرون كند و به قلعه محكم خدا پناه ببرد.

قلعه انس با خدا كلمه طيبه لا اله الا الله است زيرا بنا به روايت نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) خداى تعالى فرموده:

لا اله الا الله حصنى و كسى كه خود را به قلعه انس الهى پناهنده مى‏كند معبودش جز او نيست، اما كسى كه هواى نفسش را معبود قرار داده در معرض تاخت و تاز شيطان است نه در قلعه خدا.

يكى از دام‏هاى شيطان اين است كه در حال نماز تو را به فكر آخرت و انجام اعمال خير وادارد تا از فهم معانى نماز غافل شوى. پس توجه داشته باش كه هر فكرى تو را از درك معانى قرآن غافل كند وسوسه شيطان است، چه اينكه تلفظ اين كلمات و تكان دادن زبان مقصود خداى تعالى نيست بلكه مقصود حق تعالى اين است كه بنده آنچه را در نماز مى‏گويد بفهمد.

مردم در چگونگى اداء قرائت بر سه دسته‏اند:

1 - كسانى كه زبانشان در حركت و مشغول قرائت است وليكن قلبشان از كارى كه مى‏كنند غافل است.

2 - كسانى كه زبانشان در حركت و مشغول قرائت است و قلبشان پا به پا دنبال زبان حركت مى‏كند و معانى گفتارش را مى‏فهمد، مثل اينكه اين سخنان را از ديگرى مى‏شنود، اين مرتبه درجه اصحاب يمين است‏ (106).

3 - كسانى هستند كه قبل از آنكه زبانشان كلمات را اداء كند قلبشان معانى را درك كرده سپس زبان را براى ابراز معانى به خدمت مى‏گيرند.

بسيار فرق است بين اينكه زبان ترجمان قلب باشد تا اينكه معلم او باشد، اما مقربين زبانشان در خدمت قلب و ترجمان اوست‏ (107) پايان كلام ابوحامد (108).

پس بر تو باد كه خشوع و حضور قلب در نماز را از دست ندهى.

فصل دوازدهم : خشوع و خضوع و حضور قلب

افعال نماز به منزله ظرفى است كه هدف نماز در آن جاى گرفته است، بنابراين به جا آوردن نماز در حال غفلت از هدف آن، ظرفى را ماند كه بى‏محتوا است و همان طور كه انسان به ظرف خالى توجه ندارد، خدا را به نمازى كه در آن توجه به هدف نباشد عنايتى نيست، لذا آيات و روايات بسيارى در اين مورد وارد شده كه ما به مناسبت حال تعدادى از آنها را ذكر مى‏كنيم:

آيات

1 - و الذين هم فى صلاتهم خاشعون‏ (109).

2 - فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون‏ (110).

در اين آيه شريفه گروهى را نكوهش مى‏كند در حالى كه اعتراف به نمازگزارى آنها مى‏كند، اين نكوهش به خاطر آن نيست كه آنها نماز را ترك مى‏كنند بلكه به اين خاطر است كه در نماز غافلند.

3 - لا تقربوا الصلوه و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون‏ (111).

اين آيه شريفه اشاره به مستى دنيا دارد، زيرا علت حكم را در آيه بيان كرده.

4 - و لاتكن من الغافلين‏ (112).

5 - اقم الصلوه لذكرى‏ (113).

روايات

1 - پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم): هر كس دو ركعت نماز بخواند و در آن راجع به چيزى از امور دنيا فكر نكند خدا گناهان گذشته‏اش را مى‏بخشد (114).

2 - پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم): هنگامى كه نماز واجبى را به جا مى‏آورى آن را در وقتش به جاى آر و در آن مانند كسى باش كه آخرين نماز عمرش را مى‏خواند، و مى‏ترسد بعد از اين هرگز موفق به خواندن نماز نشود (115).

3 - پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم): نمازى كه در آن حضور قلب نباشد مورد توجه خدا نيست‏ (116).

4 - امام صادق (عليه السلام): هر كس يك نمازش مورد قبول خدا باشد عذاب الهى را نمى‏بيند، و هر كس كه خدا يك عمل خيرش را بپذيرد عذابش نمى‏كند (117).

5 - روايت است كه جناب ابراهيم خليل (عليه السلام) صداى آه و ناله‏اش از فاصله يك ميل شنيده مى‏شد و در نماز اضطرابى بسان اضطراب ديگ جوشان داشت.

6 - در مورد امام حسن (عليه السلام) روايت شده: كه بعد از اتمام وضو رنگش تغيير مى‏كرد و هنگامى كه در آن مورد از حضرت سؤال مى‏شد مى‏فرمود: براى كسى كه مى‏خواهد بر صاحب عرش خدا وارد شود سزاوار است كه رنگش تغيير كند.

مانند همين مطلب در مورد حضرت زين‏العابدين (عليه السلام) نيز روايت شده است.

7 - در مورد امام سجاد (عليه السلام) روايت شده كه به هنگام وضو رنگش به زردى مى‏گرائيد و چون خانواده‏اش مى‏پرسيدند: اين چه حالتى است كه بر شما عارض مى‏شود؟ مى‏فرمود: آيا مى‏دانيد در مقابل چه كس مى‏خواهم بايستم؟

8 - امام سجاد (عليه السلام) را مى‏ديدند كه در حال نماز عبا از دوش مباركش افتاده و حضرت توجهى به آن ندارد، تا از نماز فارغ شد. مردى از آن حضرت علت بى‏توجهى به عبا را پرسيد.

حضرت فرمود: واى بر تو مى‏دانى در مقابل چه كسى بودم! خدا نماز بنده‏اش را نمى‏پذيرد مگر نمازى كه در آن توجه باشد.

راوى مى‏گويد: گفتم فدايت شوم بنابراين ما هلاك مى‏شويم. فرمود: نه اين چنين نيست، خداى تعالى نقص و كمبود نمازها را با نافله جبران مى‏كند.

9 - از امام صادق (عليه السلام): حضرت سجاد (عليه السلام) هنگامى كه براى نماز برمى خاست رنگش تغيير مى‏كرد و چون سر به سجده مى‏نهاد سر برنمى‏داشت تا عرق از بدن مباركش جارى مى‏شد.

10 - از امام صادق (عليه السلام): پدرم (عليه السلام) مى‏فرمود: حضرت سجاد (عليه السلام) به گونه‏اى بود كه چون به نماز برمى‏خاست مانند ساقه درختى بود كه اصلاً حركت نمى‏كرد مگر قسمت‏هايى از بدن او كه در وزش باد به حركت درمى‏آمد.

مرحوم علامه مهدى طباطبائى را در اين مقام ابياتى است كه به خاطر لطافتشان عين آنها را ذكر كرده سپس ترجمه مى‏كنيم‏ (118).

عليك بالحضور و الاقبال فى جمله الا قوال و الافعال

بر تو باد حضور قلب و توجه به خدا در تمام گفته‏ها و افعال نماز.

و الصدق فى النيه و الأخبات فانها حقيقه الصلاه

و بر تو باد كه نيتى صادقانه و خشوعى بى‏ريا داشته باشى كه صداقت در نيت و خضوع حقيقت نماز است.

و ليس للعبد بها مايقبل الا الذى كان عليه يقبل

در نماز چيزى نيست كه از بنده پذيرفته شود، مگر آن اعمالى كه با توجه به جا آورده شود.

و صل بالخضوع و التخشع و كن اذا صليت كالمودع

نماز را با خضوع و خشوع به جاى آور و هنگامى كه نماز مى‏خوانى مانند كسى بخوان كه با نماز خداحافظى مى‏كند.

و استعمل الوقار و السكينه و استحضر المقاصد المكنونه

و با وقار و سكينه نماز بخوان و به هنگام نماز مقاصد درونى‏ات را در نظر بگير.

و خذ من الاكمام لب الثمره و اطلب من المعدن اصل الجوهره

پوسته‏ها را انجام بده ولى از آنها مغز را انتخاب كن و از معدن اصل گوهر آن را دنبال كن.

اياك من قول به تفند و انت عبد لهواك تعبد (119)

برحذر باش از گفته‏اى كه در آن صادق نباشى در حالى كه هواى نفست را بندگى كرده‏اى.

تلهج فى اياك نستعين و انت غير الله تستعين

در نماز مى‏گويى فقط از تو يارى مى‏خواهيم در حالى كه تو از غير خدا يارى مى‏جويى.

ينعى على الباطن حسن ما علن ما اقبح القبيح فى زى الحسن

نيكويى ظاهر از باطن زيبا خبر مى‏دهد، ولى چقدر زشت است باطن زشتى كه ظاهرش زيبا باشد.

حسن له الباطن فوق الظاهر و اعبده بالقلب التقى الطاهر

باطنت را براى خدا بيش از ظاهر نيكو كن و با قلبى پاك و باتقوى او را پرستش نما.

و تب اليه و انب و استغفر و سدد الطاعه بالتفكر

به سوى او توبه و انابه كن و از او طلب مغفرت نما و طاعتت را با تفكر قوام بخش.

و قم قيام الماثل الذليل ما بين ايدى الملك الجليل

و چون ايستادن بنده‏اى ذليل در مقابل پادشاهى قدرتمند بايست.

و اعلم اذا ما قلت ما تقول و من تناجى و من المسؤول

و هنگامى كه سخن مى‏گويى بدان كه چه مى‏گويى و با چه كسى مناجات مى‏كنى و از چه كسى مى‏خواهى.

ابوحامد و بعضى ديگر از علماء (120)فرموده‏اند: كه مسايل باطنى نماز كه حيات نماز در آن خلاصه مى‏شود شش چيز است:

1 - حضور قلب.

2 - تفهم.

3 - تعظيم.

4 - هيبت.

5 - رجاء.

6 - حياء.

حضور قلب

1. منظور از حضور قلب اين است كه قلب انسان از غير نماز خالى باشد و گفتار و كردار انسان در آن با هم مقرون بوده و فكر در غير آنها غوطه نخورد، پس هرگاه فكر انسان از غير نماز فارغ شود و ياد نماز در قلب بماند و انسان از آن غافل نباشد حضور قلب حاصل شده.

2. تفهم: يعنى فهميدن معانى كلام، فهم معانى كلام از حضور قلب بالاتر است چه اينكه ممكن است كسى در تلفظ حضور قلب داشته باشد ولى به معنى آنها بى‏توجه باشد، بنابراين در تفهم انسان يك قدم فراتر مى‏نهد و علاوه بر لفظ معنى آن را مى‏فهمد، ولى همه مردم در احراز اين درجه يكسان نيستند.

علتش هم اين است كه مردم در فهم معانى قرآن و تسبيحات در يك مرتبه نيستند، چه بسيارند معانى لطيفى كه نمازگزار در اثناء نماز به آنها پى مى‏برد در حالى كه قبل از آن حتى در ذهنش خطور نكرده بود، و از همين جهت است كه نماز انسان را از فحشاء و منكر باز مى‏دارد، زيرا امورى را به انسان مى‏فهماند كه خاصيت طبيعى درك آنها ترك فحشاء و منكر است.

3 . تعظيم: يعنى بزرگداشت مخاطب (خدا)، نمازگزار در اين مرحله پا را يك قدم از تفهم فراتر مى‏نهد، چه اينكه بسيارند افرادى كه با ديگران صحبت مى‏كنند و حضور قلب هم دارند و معناى كلام خود را نيز مى‏فهمند ولى عظمتى براى مخاطب قائل نيستند.

4 . هيبت: هيبت عبارت از خوفى است كه از تعظيم ناشى مى‏شود، بنابراين بعد از تعظيم و بالاتر از آن است و البته بايد توجه داشت كه هر ترسى را هيبت نمى‏گويند بلكه هيبت همان ترسى را مى‏گويند كه از تعظيم و اجلال ناشى مى‏شود.

5 - رجاء: شايسته است كه بنده اميدوار باشد كه از طريق عبادت به پاداش الهى برسد، همچنان كه مى‏ترسد به خاطر تقصيراتش مورد عقاب قرار گيرد.

6 - حياء: منشأ اين حالت اين است كه انسان هميشه خود را گناهكار و تقصيركار بداند.

پس از شمارش اين معانى به ذكر علل و اسباب آن پرداخته چنين فرموده‏اند:

سبب حضور قلب همت است، قلب انسان تابع توجه و اراده است، قلب در جايى حاضر نمى‏شود مگر براى انسان از اهميت برخوردار باشد، هرگاه مسأله‏اى براى انسان مهم باشد در آن حضور قلب حاصل مى‏شود، و اين ربطى به خود قلب ندارد و تابع ميل او نيست، چه اين مسأله از فطريات انسان است.

هنگامى كه كسى نماز مى‏خواند و حضور قلب ندارد، در آن لحظه قلبش بيكار نمى‏ماند، بلكه در جايى حاضر است كه همت صاحبش مصروف آن است، بنابراين چاره‏اى براى رسيدن به حضور قلب نيست مگر اينكه انسان همتش را بر نماز بگمارد. البته گماشته شدن همت بر كارى نيز بدون سبب نيست بلكه بايد قبلاً اين باور براى انسان حاصل شود كه رسيدنش به هدف مطلوب به نماز بستگى دارد.

و اين همان باور به آيه شريفه و للاخره خير و ابقى و باور و تصديق به اين است كه نماز وسيله رسيدن به اين زندگى ابدى است. هنگامى كه به اين دو، يك باور ديگر اضافه كنيم و آن اينكه دنيا حقير و پست است، از مجموع اين باورها حضور قلب حاصل مى‏شود.

اما سبب تفهم بعد از حضور قلب تداوم تفكر و توجه ذهن به درك معانى نماز است، و راه رسيدن به آن علاوه بر آنچه در مورد حضور قلب گفته شد، روى آوردن به تفكر و آمادگى براى زدودن خواطر مزاحم از ذهن است.

راه زدودن اين خواطر بستن سرچشمه‏ها و قطع ريشه‏هاى آنها است، بستن سرچشمه و قطع ريشه به اين معنى كه انسان خود را از آنچه خاطر و ذهنش را به خود جلب مى‏كند جدا كند.

تا زمانى كه كسى موفق به قطع خيالات و افكار مزاحم نشود براى نماز آمادگى پيدا نمى‏كند.

انسان چيزى را ياد مى‏كند كه دوست دارد، ياد محبوب بر قلب انسان غلبه مى‏نمايد و به همين خاطر است كه كسانى كه غير خدا را دوست دارند هيچگاه نمازى بدون فكر و خيال به جا نمى‏آورند.

تعظيم: حالتى است براى قلب كه از دو شناخت متولد مى‏شود.

1 - شناخت جلال و عظمت خدا كه از پايه‏ها و اصول ايمان است تا معتقد به بزرگى كسى نباشى نفست به تعظيم و بزرگداشت او تسليم نمى‏شود.

2 - شناخت حقارت و پستى نفس و اينكه بنده‏اى است در تسخير خداوند و تربيت شده او.

هنگامى كه انسان اين دو شناخت را پيدا كرد حالت انكسار و شكستگى پيدا مى‏كند؛ و اين همان حالت تعظيم است، اين دو شناخت حتماً بايد با هم باشند وگرنه موجب حالت تعظيم و خشوع نمى‏شوند زيرا كسى كه خود را ايمن و بى‏نياز از ديگران مى‏داند ممكن است صفات عظمت را در ديگرى ببيند و بشناسد ولى با شناخت عظمت ديگرى حالت خشوع و تعظيم در مقابل او برايش حاصل نمى‏شود، چه اينكه شناخت پستى و نيازمندى نفس با او نيست.

هيبت: حالتى است براى نفس كه از شناخت قدرت و سطوت و نفوذ اراده خدا در مورد انسان و بى‏مبالاتى انسان در مقابل اين اراده نافذ به وجود مى‏آيد.

اگر انسان اين را بداند كه ملك خدا وابسته به كسى نيست و حتى اگر تمام مخلوقاتش را از بين ببرد ذره‏اى از ملكش ناقص نمى‏شود و در مورد انبياء مطالعه، و حالات اوصياء را بررسى كند كه آنها با حالى كه قدرت بر دفع هر مصيبتى داشتند چقدر گرفتارى برايشان پيش آمده خوفش بيشتر مى‏شود و به طور كلى هر چه انسان شناختش راجع به خدا بيشتر شود، ترسش از او بيشتر مى‏گردد.

سبب رجاء: شناخت لطف و كرم، و شناخت نعمت عمومى و همه‏گير، و صدق وعده‏هاى خداست.

هنگامى كه انسان اين مسائل را باور كرد از مجموع آنها حالت رجاء حاصل مى‏شود.

سبب حياء اين است كه: انسان هميشه خود را در مقابل خدا تقصيركار بداند، و بداند كه از انجام عبادات و اداء شكر نعماتش آن طور كه شايسته اوست عاجز است.

اين شناخت باعث تقويت شناخت عيوب نفس و آفات آن و قلت اخلاص و نيات ناپاكش مى‏شود.

بدين وسيله اين انسان مى‏تواند به خوبى هدف خود را از كردارش بشناسد و بفهمد كه چگونه نفسش در تمام فعاليت‏ها به دنبال بهره‏هاى دنيوى است.

اين باورها به اضافه اين كه خدا بر اندرون قلوب و خطورات آنها هر چند خفى و دقيق باشد آگاه است، موجب حالتى مى‏شوند كه آن را حياء مى‏نامند.