فصل پنجم : قبله
ابوحامد مىگويد: روى كردن به طرف قبله برگرداندن صورت از تمام جهات به سوى خانه خدا است
اين چيزى است كه در نماز از تو خواسته شده، در حالى كه يك امر ظاهرى بيش نيست آيا مىپندارى كه برگرداندن قلب از تمام امور به سوى خدا از تو خواسته نشده؟ بسيار بعيد است
كه خدا توجه ظاهر را از تو بخواهد و چون روى از قبله بگردانى نمازت را نپذيرد ولى باطنت را به هر جا كه توجه كند بپذيرد و توجه او را از تو نخواهد، چون غير از اين مطلوبى نيست.
اين ظواهر در واقع فقط براى تحريك بواطن و حفظ و نگهدارى و آرامش اعضاء و اثبات آنها در يك جهت است تا بر قلب طغيان نكنند، چه اگر جوارح طغيان كنند و در جهت و حركاتشان تابع قلب نباشند، قلب مغلوب مىشود و از جهت خدا منحرف مىگردد.
پس اينها همه مقدمهاند تا صورت اصلى تو يعنى چهره قلبت به سوى خدا باشد، حال هشيار باش كه آنچه را كه اصل است فراموش نكنى و چهره قلبت را با چهره بدنت در نماز هم جهت سازى.
و بدان همان طور كه چهرهات فقط در صورتى مىتواند به طرف كعبه باشد كه از ديگر جهات برتافته شود، قلبت به سوى خدا بر نمىگردد مگر از غير خدا خالى شود.
پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه بندهاى براى نماز برمىخيزد اگر تمام توجهش معطوف خدا باشد مانند روزى مىشود كه از مادر متولد شده
(92). از پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم): آيا كسى كه در نماز صورتش را از قبله برمىگرداند نمىترسد كه خدا صورتش را تبديل به صورت الاغ كند
(93).
بنا به قولى
نهى از گرداندن صورت از قبله نيست بلكه اين ظاهر كلام است و در اصل نهى از بىتوجهى به خدا و عظمت او در حال نماز است، زيرا كسى كه به چپ و راست نگاه مىكند در واقع توجهى به خدا ندارد
و اين نشانه بىتوجهى قلبش نسبت به خدا مىباشد
(94).
و از مطالعه انوار كبرياييش غافل است و هر كس چنين باشد ممكن است غفلتش ادامه يابد و قلبش از نظر كم عقلى و عدم درك علوم عالى و بىفهمى مانند قلب الاغ شود.
در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:
هنگامى كه رو به قبله ايستادهاى از دنيا و آنچه در آن است و از مردم و حالاتى كه دارند مأيوس شو و قلبت را از هر مزاحمى كه تو را از خدا باز مىدارد خالى كن و با چشم درونت عظمت خدا را بنگر و تصور كن امروز همان روزى است كه قرآن دربارهاش فرمود:
تبلو كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولاهم الحق
(95).
(پايان نقل از مصباح الشريعه
(96))
فصل ششم : قيام
ابوحامد مىگويد: ايستادن در اعتدال عبارت از ايستادن با جسم و روح در مقابل خدا است، پس بايد سر كه بالاترين عضو بدن است افتاده و افكنده باشد و افكندن سر بايد نشانه اجبار قلب بر تواضع و تذلل در مقابل خدا و دوريش از تكبر و رياستطلبى است.
در اين جا به ياد داشته باش اهميت ايستادن در مقابل خدا و آن هراسى را كه از برخورد با صحنه حساب بر تو دست خواهد داد.
و در همين حال بدان كه در مقابل خداى تعالى ايستاده و او بر حال تو آگاه است، پس اگر نمىتوانى به كنه جلالش پى ببرى اقلاً مانند اينكه پيش پادشاهى ايستادهاى بايست.
و بهتر از آن اين است كه در تمام حال قيام چنين فرض كنى كه دو چشم مواظب مردى صالح تو را زير نظر دارد و تو دوست دارى كه نزد او به نيكى شناخته شوى، در اين صورت اعضاء بدنت سكون و آرامش يافته خاشع مىشوند كه مبادا آن شخص عاجز كه بندهاى بيش نيست تو را متهم كند كه در نمازت خشوع ندارى.
هنگامى كه چنين خواهشى را در خود يافتى كه اگر بندهاى چون تو در حال نماز مواظبت باشد ميل به خشوع دارى وقت آن رسيده كه نفست را مؤاخذه و سرزنش كنى و به او بگوئى: آيا از گستاخيت نسبت به خدا حيا نمىكنى كه دوستى و معرفت او را مدعى هستى و اين گونه به يكى از بندگانش اهميت مىدهى؟ آيا از مردم مىترسى و از خدا نمىترسى در حالى كه ترس از خدا شايستهتر است كه از او بترسى؟
و بالاخره با محاسبات و مؤاخذات است كه مىتوانى نفس سركش را به سلك بندگى و خشوع بكشى و او را از مهلكه غرور و گستاخى و بىتوجهى برهانى.
لذا هنگامى كه از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) پرسيدند حياء از خدا چگونه است؟ فرمود:
از خدا شرم كنيد همچنان كه از يك دوست يا خويشاوند صالح شرم مىكنيد.
فصل هفتم : توجه
هنگامى كه به گفتن تكبيرات مىپردازى عظمت خدا را در نظر آورده و به حقارت نفست و ناچيزى عبادتت در مقابل عظمت او توجه كن و بىهمتى خود را در اقدام به وظائف بندگى و شكر نعمتهاى كامل و بىنقصانش در نظر داشته باش.
هنگامى كه مىگويى:
اللهم انت الملك الحق المبين.
بينديش كه پهنه ملكش تا كجا كشيده شده و وسعت قدرتش تا چه ذراتى را در برگرفته و تسلط كاملش بر چه عوالمى سايه افكنده.
و هنگامى كه مىگويى:
عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفرلى فانه لايغفر الذنوب الا انت.
با ذلت و انكسار به گناهانت اعتراف كن و از او طلب بخشش نما.
و آن گاه كه مىگويى:
لبيك سعديك و الخير فى يديك.
به خاطر داشته باش كه او تو را براى انجام اين خدمت دعوت كرده، خود را در پيشگاهش نگهدار و بدان كه او به تو نزديك است صداى كسى را كه او را صدا بزند مىشنود و خواهش او را پاسخ مىگويد.
و بدان كه خير دنيا و آخرت فقط در دست اوست و كسى را جز او ياراى آن نيست كه خيرى به تو رساند.
و آنگاه براى طلب ارشاد و هدايت بگو:
و الشر ليس اليك و المهدى من هديت.
و در آن هنگام كه مىگويى:
عبدك و ابن عبديك منك و بك و لك و اليك به بندگيت اعتراف كن و بدان كه قوام وجودت از اوست و از او آمدهاى و به سوى او برمىگردى، يعنى اى خداى بزرگ اين بندهاى است كه وجودش وابسته به توست قوامش و ادامه حياتش از توست او مال توست و به سوى تو برمىگردد، زيرا او است كه آفرينش را پديد آورده و دوباره برمىگرداند
يبدء الخلق ثم يعيده و اين كار براى او آسان است
و هو اهون عليه و له المثل الاعلى اين حقايق را در ذهن بياور و از آنها به اسرار و دقايقى كه به رويت گشوده مىشود پرواز كن و از عالم بالا فيض بگير
(97).
فصل هشتم : نيت
ابوحامد در مورد نيت مىگويد: نيت آن است كه تصميم بگيرى دستور خدا را در مورد نماز امتثال كرده آن را كامل به جا آورى، و از آنچه باعث نقض و بطلان نماز است، خود را نگهدارى.
و همه اينها را فقط براى خدا و به اميد پاداش و ترس از عقاب و آرزوى قرب او انجام دهى، و از اينكه با تمام بىادبىها و كثرت سركشىهايت به تو اجازه مناجات داده منتش را به گردن گيرى.
و اين مناجات را ارج بنه و بنگر با چه كسى مناجات مىكنى و با او چگونه سخن مىگويى و به او چه مىگويى.
در اين هنگام شايسته است پيشانيت از خجلت عرق كند و از هيبت او بدنت به لرزه درآيد و از ترس رنگ چهرهات زرد شود.
فصل نهم : تكبير
جمله شريف
الله اكبر ممكن است يكى از اين معانى را داشته باشد:
1 - خدا بزرگتر از هر چيزى است.
2 - خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود.
3 - خدا بزرگتر از آن است كه با حواس درك شود.
4 - خدا بزرگتر از آن است كه با مردم مقايسه شود.
ابوحامد مىگويد: شايسته است كه چون زبانت
الله اكبر مىگويد قلبت او را تكذيب نكند، چه اينكه اگر در قلبت چيزى باشد كه ارزش و اهميت بيشترى از خدا داشته باشد خداى تعالى بر دروغ گوييت شهادت مىدهد. اگر چه آنچه مىگويى حق است.
آيا نمىبينى كه منافقين را تكذيب مىكند و مىفرمايد: آنها دروغ مىگويند
در حالى كه آنها جز حق نگفته بودند و شهادت به رسالت خاتمالانبياء داده بودند ولى چون صرف تلفظ بود و قلبشان با زبانشان يكسان نبود، خدا آنها را تكذيب مىكند
(98).
اگر وجودت بيش از آنكه در اختيار خداى بزرگ است، تحت تسلط هواى نفست باشد و براى او مطيعتر از خدا باشى، در واقع هوايت را به خدايى برگزيدهاى و براى او تكبير گفتهاى.
پس چيزى نمىماند كه زبانت در تكبير گفتن تنها بماند و قلب او را يارى نكند، و چه خطر بزرگى است در اين حالت اگر در توبه و استغفار باز نبود و حسن ظن به كرم و بخشش خدا وجود نداشت، در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:
چون تكبير مىگويى جز عظمت خدا آنچه را كه مابين آسمانها و زمين است، كوچك شمر زيرا كه خداى تعالى هنگامى كه بندهاى را تكبيرگويان مىبيند در حالى كه در قلبش چيزى هست كه با حقيقت تكبير مخالف است، مىفرمايد: اى دروغگو مرا فريب مىدهى، قسم به عزت و جلالم از حلاوت و شيرينى يادم محرومت مىكنم و از نزديكيم و سرور مناجاتم منعت نمايم
(99).
پس اى نمازگزار قلبت را به هنگام نماز ملاحظه كن اگر حلاوت نماز و شادى و بهجت حاصل از آن را در خود احساس مىكنى و قلبت از مناجات با او مسرور و از سخن گفتن با او غرق در لذت است، بدان كه خدايت تكبير تو را تصديق كرده وگرنه بدان كه لذت نبردن از مناجات و احساس نكردن شيرينى عبادت خود دليلى است بر اينكه خدايت تكذيب كرده و از باب رحمتش رانده است.
فصل دهم : دعاى توجه
ابو حامد مىگويد: اولين كلمه از دعاى استفتاح اين است:
وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الأرض حنيفاً مسلم
(100).
منظور از اين صورت، صورت ظاهرى نيست زيرا كه تو صورت ظاهريت را به طرف قبله برگرداندى و خداى تعالى منزه از آن است كه در ظرف مكان جاى گيرد و يا در جهتى قرار گيرد كه تو رو به سويش كنى بلكه منظور صورت و چهره قلب است كه به طرف خالق آسمانها روى مىكند.
پس بنگر كه قلبت به چه سو نظر دارد، آيا متوجه آرزوهايش شده، و همتش در خانه و بازار است، و پيرو شهوات خود مىباشد؛ يا به سوى خالق آسمان و زمين روى كرده.
برحذر باش از اين كه اولين جملهات در مناجات كذب و ظاهرسازى باشد، چه اينكه به سوى خدا رو كردن ممكن نيست مگر از غير او روى برتابى، پس سعى كن كه اگر نمىتوانى دائماً قلبت را در جهت خدا نگهدارى لااقل در اين حالت متوجه خدا باش تا سخنت در مناجات صادق باشد. و هنگامى كه مىگويى
حنيفاً مسلماً مىسزد كه در خاطر داشته باشى كه مسلم كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند، پس اگر مسلمانان از دست و زبان تو آسايش نداشته باشند دروغ مىگويى، بنابراين بكوش تا آينده خود را اصلاح كنى و بر گذشته اشگ حسرت و ندامت بارى.
و هنگامى كه مىگويى:
ما انا من المشركين شرك خفى را در نظر داشته باش
زيرا شرك منحصر در بتپرستى نيست بلكه شرك خفى بسى خطرناكتر از شرك آشكار است، لذا مىبينيم آيه شريفه:
فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحاً و لايشرك بعباده ربه احد
(101).
در مورد كسانى نازل شده كه در عباداتشان رضايت خدا و ستايش مردم را توأماً مىخواهند، پس اين شرك را از وجود خود نفى كن و شرمنده باش از اينكه خود را به عدم شرك توصيف مىكنى در حالى كه از اين شرك برى نيستى زيرا شرك، كوچك و بزرگ و كم و زياد ندارد.
و هنگامى كه مىگويى:
محياى و مماتى لله بدان كه اين حالت بندهاى است كه خودش را براى خود نمىخواهد و فقط به خاطر مولا و خالقش زنده است و اگر اين جمله از كسى صادر شود كه رضا و غضبش و نشست و برخاستش و شوقش به زندگى و ترسش از مرگ به خاطر امور دنيوى باشد مناسب با حال نيست
(102).
فصل يازدهم : استعاذه
ابوحامد مىگويد: هنگامى كه مىگويى:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
(103) بدان كه شيطان دشمن توست و در كمينت نشسته تا قلبت را از سوى خدا به جهات ديگر برگرداند، چون خودش به خاطر اينكه يك سجده را ترك كرد، ملعون و مطرود شد و اكنون حسادت مىورزد كه تو را در اين حالت لذتبخش مناجات و سجدههاى روح بخشت در پيشگاه خداى تعالى مىبيند
(104).
پس اگر واقعاً مىخواهى از دست شيطان به خدا پناه ببرى راهش اين است كه هر چه را او دوست مىدارد ترك كنى و آنچه را كه خدا دوست مىدارد، انجام دهى وگرنه با گفتن يك كلمه بدون عمل از كيد شيطان مصون نمىمانى
(105). كسى كه در معرض حمله درنده يا دشمنى واقع شده اگر جان خود را دوست دارد بايد به مكان امنى بگريزد وگرنه اگر هزار بار بگويد از دست تو به اين قلعه محكم پناه مىبرم ولى از جايش حركت نكند به حالش سودى ندارد.
همين طور كسى كه از شهواتش كه محبوب شيطان و مبغوض رحمان هستند پيروى مىكند به مجرد قول اعوذ بالله نمىتواند خود را از دست شيطان رها كند بلكه ناگزير است قولش را با عملش مقرون كند و به قلعه محكم خدا پناه ببرد.
قلعه انس با خدا كلمه طيبه
لا اله الا الله است زيرا بنا به روايت نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) خداى تعالى فرموده:
لا اله الا الله حصنى و كسى كه خود را به قلعه انس الهى پناهنده مىكند معبودش جز او نيست، اما كسى كه هواى نفسش را معبود قرار داده در معرض تاخت و تاز شيطان است نه در قلعه خدا.
يكى از دامهاى شيطان اين است كه در حال نماز تو را به فكر آخرت و انجام اعمال خير وادارد تا از فهم معانى نماز غافل شوى. پس توجه داشته باش كه هر فكرى تو را از درك معانى قرآن غافل كند وسوسه شيطان است، چه اينكه تلفظ اين كلمات و تكان دادن زبان مقصود خداى تعالى نيست بلكه مقصود حق تعالى اين است كه بنده آنچه را در نماز مىگويد بفهمد.
مردم در چگونگى اداء قرائت بر سه دستهاند:
1 - كسانى كه زبانشان در حركت و مشغول قرائت است وليكن قلبشان از كارى كه مىكنند غافل است.
2 - كسانى كه زبانشان در حركت و مشغول قرائت است و قلبشان پا به پا دنبال زبان حركت مىكند و معانى گفتارش را مىفهمد، مثل اينكه اين سخنان را از ديگرى مىشنود، اين مرتبه درجه اصحاب يمين است
(106).
3 - كسانى هستند كه قبل از آنكه زبانشان كلمات را اداء كند قلبشان معانى را درك كرده سپس زبان را براى ابراز معانى به خدمت مىگيرند.
بسيار فرق است بين اينكه زبان ترجمان قلب باشد تا اينكه معلم او باشد، اما مقربين زبانشان در خدمت قلب و ترجمان اوست
(107)
پايان كلام ابوحامد
(108).
پس بر تو باد كه خشوع و حضور قلب در نماز را از دست ندهى.
فصل دوازدهم : خشوع و خضوع و حضور قلب
افعال نماز به منزله ظرفى است كه هدف نماز در آن جاى گرفته است، بنابراين به جا آوردن نماز در حال غفلت از هدف آن، ظرفى را ماند كه بىمحتوا است و همان طور كه انسان به ظرف خالى توجه ندارد، خدا را به نمازى كه در آن توجه به هدف نباشد عنايتى نيست، لذا آيات و روايات بسيارى در اين مورد وارد شده كه ما به مناسبت حال تعدادى از آنها را ذكر مىكنيم:
آيات
1 -
و الذين هم فى صلاتهم خاشعون
(109).
2 -
فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون
(110).
در اين آيه شريفه گروهى را نكوهش مىكند در حالى كه اعتراف به نمازگزارى آنها مىكند، اين نكوهش به خاطر آن نيست كه آنها نماز را ترك مىكنند بلكه به اين خاطر است كه در نماز غافلند.
3 -
لا تقربوا الصلوه و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون
(111).
اين آيه شريفه اشاره به مستى دنيا دارد، زيرا علت حكم را در آيه بيان كرده.
4 -
و لاتكن من الغافلين
(112).
5 -
اقم الصلوه لذكرى
(113).
روايات
1 - پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم): هر كس دو ركعت نماز بخواند و در آن راجع به چيزى از امور دنيا فكر نكند خدا گناهان گذشتهاش را مىبخشد
(114).
2 - پيامبر خدا (صلىالله عليه و آله و سلم): هنگامى كه نماز واجبى را به جا مىآورى آن را در وقتش به جاى آر و در آن مانند كسى باش كه آخرين نماز عمرش را مىخواند، و مىترسد بعد از اين هرگز موفق به خواندن نماز نشود
(115).
3 - پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم): نمازى كه در آن حضور قلب نباشد مورد توجه خدا نيست
(116).
4 - امام صادق (عليه السلام): هر كس يك نمازش مورد قبول خدا باشد عذاب الهى را نمىبيند، و هر كس كه خدا يك عمل خيرش را بپذيرد عذابش نمىكند
(117).
5 - روايت است كه جناب ابراهيم خليل (عليه السلام) صداى آه و نالهاش از فاصله يك ميل شنيده مىشد و در نماز اضطرابى بسان اضطراب ديگ جوشان داشت.
6 - در مورد امام حسن (عليه السلام) روايت شده: كه بعد از اتمام وضو رنگش تغيير مىكرد و هنگامى كه در آن مورد از حضرت سؤال مىشد مىفرمود: براى كسى كه مىخواهد بر صاحب عرش
خدا وارد شود سزاوار است كه رنگش تغيير كند.
مانند همين مطلب در مورد حضرت زينالعابدين (عليه السلام) نيز روايت شده است.
7 - در مورد امام سجاد (عليه السلام) روايت شده كه به هنگام وضو رنگش به زردى مىگرائيد و چون خانوادهاش مىپرسيدند: اين چه حالتى است كه بر شما عارض مىشود؟ مىفرمود: آيا مىدانيد در مقابل چه كس مىخواهم بايستم؟
8 - امام سجاد (عليه السلام) را مىديدند كه در حال نماز عبا از دوش مباركش افتاده و حضرت توجهى به آن ندارد، تا از نماز فارغ شد. مردى از آن حضرت علت بىتوجهى به عبا را پرسيد.
حضرت فرمود: واى بر تو مىدانى در مقابل چه كسى بودم! خدا نماز بندهاش را نمىپذيرد مگر نمازى كه در آن توجه باشد.
راوى مىگويد: گفتم فدايت شوم بنابراين ما هلاك مىشويم. فرمود: نه اين چنين نيست، خداى تعالى نقص و كمبود نمازها را با نافله جبران مىكند.
9 - از امام صادق (عليه السلام): حضرت سجاد (عليه السلام) هنگامى كه براى نماز برمى خاست رنگش تغيير مىكرد و چون سر به سجده مىنهاد سر برنمىداشت تا عرق از بدن مباركش جارى مىشد.
10 - از امام صادق (عليه السلام): پدرم (عليه السلام) مىفرمود: حضرت سجاد (عليه السلام) به گونهاى بود كه چون به نماز برمىخاست مانند ساقه درختى بود كه اصلاً حركت نمىكرد مگر قسمتهايى از بدن او كه در وزش باد به حركت درمىآمد.
مرحوم علامه مهدى طباطبائى را در اين مقام ابياتى است
كه به خاطر لطافتشان عين آنها را ذكر كرده سپس ترجمه مىكنيم
(118).
عليك بالحضور و الاقبال
| |
فى جمله الا قوال و الافعال
|
بر تو باد حضور قلب و توجه به خدا در تمام گفتهها و افعال نماز.
و الصدق فى النيه و الأخبات
| |
فانها حقيقه الصلاه
|
و بر تو باد كه نيتى صادقانه و خشوعى بىريا داشته باشى كه صداقت در نيت و خضوع حقيقت نماز است.
و ليس للعبد بها مايقبل
| |
الا الذى كان عليه يقبل
|
در نماز چيزى نيست كه از بنده پذيرفته شود، مگر آن اعمالى كه با توجه به جا آورده شود.
و صل بالخضوع و التخشع
| |
و كن اذا صليت كالمودع
|
نماز را با خضوع و خشوع به جاى آور و هنگامى كه نماز مىخوانى مانند كسى بخوان كه با نماز خداحافظى مىكند.
و استعمل الوقار و السكينه
| |
و استحضر المقاصد المكنونه
|
و با وقار و سكينه نماز بخوان و به هنگام نماز مقاصد درونىات را در نظر بگير.
و خذ من الاكمام لب الثمره
| |
و اطلب من المعدن اصل الجوهره
|
پوستهها را انجام بده ولى از آنها مغز را انتخاب كن و از معدن اصل گوهر آن را دنبال كن.
اياك من قول به تفند
| |
و انت عبد لهواك تعبد
(119)
|
برحذر باش از گفتهاى كه در آن صادق نباشى در حالى كه هواى نفست را بندگى كردهاى.
تلهج فى اياك نستعين
| |
و انت غير الله تستعين
|
در نماز مىگويى فقط از تو يارى مىخواهيم در حالى كه تو از غير خدا يارى مىجويى.
ينعى على الباطن حسن ما علن
| |
ما اقبح القبيح فى زى الحسن
|
نيكويى ظاهر از باطن زيبا خبر مىدهد، ولى چقدر زشت است باطن زشتى كه ظاهرش زيبا باشد.
حسن له الباطن فوق الظاهر
| |
و اعبده بالقلب التقى الطاهر
|
باطنت را براى خدا بيش از ظاهر نيكو كن و با قلبى پاك و باتقوى او را پرستش نما.
و تب اليه و انب و استغفر
| |
و سدد الطاعه بالتفكر
|
به سوى او توبه و انابه كن و از او طلب مغفرت نما و طاعتت را با تفكر قوام بخش.
و قم قيام الماثل الذليل
| |
ما بين ايدى الملك الجليل
|
و چون ايستادن بندهاى ذليل در مقابل پادشاهى قدرتمند بايست.
و اعلم اذا ما قلت ما تقول
| |
و من تناجى و من المسؤول
|
و هنگامى كه سخن مىگويى بدان كه چه مىگويى و با چه كسى مناجات مىكنى و از چه كسى مىخواهى.
ابوحامد و بعضى ديگر از علماء
(120)فرمودهاند: كه مسايل باطنى نماز كه حيات نماز در آن خلاصه مىشود شش چيز است:
1 - حضور قلب.
2 - تفهم.
3 - تعظيم.
4 - هيبت.
5 - رجاء.
6 - حياء.
حضور قلب
1. منظور از حضور قلب اين است كه قلب انسان از غير نماز خالى باشد و گفتار و كردار انسان در آن با هم مقرون بوده و فكر در غير آنها غوطه نخورد، پس هرگاه فكر انسان از غير نماز فارغ شود و ياد نماز در قلب بماند و انسان از آن غافل نباشد حضور قلب حاصل شده.
2. تفهم: يعنى فهميدن معانى كلام، فهم معانى كلام از حضور قلب بالاتر است چه اينكه ممكن است كسى در تلفظ حضور قلب داشته باشد ولى به معنى آنها بىتوجه باشد، بنابراين در تفهم انسان يك قدم فراتر مىنهد و علاوه بر لفظ معنى آن را مىفهمد، ولى همه مردم در احراز اين درجه يكسان نيستند.
علتش هم اين است كه مردم در فهم معانى قرآن و تسبيحات در يك مرتبه نيستند، چه بسيارند معانى لطيفى كه نمازگزار در اثناء نماز به آنها پى مىبرد در حالى كه قبل از آن حتى در ذهنش خطور نكرده بود، و از همين جهت است كه نماز انسان را از فحشاء و منكر باز مىدارد، زيرا امورى را به انسان مىفهماند كه خاصيت طبيعى درك آنها ترك فحشاء و منكر است.
3 . تعظيم: يعنى بزرگداشت مخاطب (خدا)، نمازگزار در اين مرحله پا را يك قدم از تفهم فراتر مىنهد، چه اينكه بسيارند افرادى كه با ديگران صحبت مىكنند و حضور قلب هم دارند و معناى كلام خود را نيز مىفهمند ولى عظمتى براى مخاطب قائل نيستند.
4 . هيبت: هيبت عبارت از خوفى است كه از تعظيم ناشى مىشود، بنابراين بعد از تعظيم و بالاتر از آن است و البته بايد توجه داشت كه هر ترسى را هيبت نمىگويند بلكه هيبت همان ترسى را مىگويند كه از تعظيم و اجلال ناشى مىشود.
5 - رجاء: شايسته است كه بنده اميدوار باشد كه از طريق عبادت به پاداش الهى برسد، همچنان كه مىترسد به خاطر تقصيراتش مورد عقاب قرار گيرد.
6 - حياء: منشأ اين حالت اين است كه انسان هميشه خود را گناهكار و تقصيركار بداند.
پس از شمارش اين معانى به ذكر علل و اسباب آن پرداخته چنين فرمودهاند:
سبب حضور قلب همت است، قلب انسان تابع توجه و اراده است، قلب در جايى حاضر نمىشود مگر براى انسان از اهميت برخوردار باشد، هرگاه مسألهاى براى انسان مهم باشد در آن حضور قلب حاصل مىشود، و اين ربطى به خود قلب ندارد و تابع ميل او نيست، چه اين مسأله از فطريات انسان است.
هنگامى كه كسى نماز مىخواند و حضور قلب ندارد، در آن لحظه قلبش بيكار نمىماند، بلكه در جايى حاضر است كه همت صاحبش مصروف آن است، بنابراين چارهاى براى رسيدن به حضور قلب نيست مگر اينكه انسان همتش را بر نماز بگمارد. البته گماشته شدن همت بر كارى نيز بدون سبب نيست بلكه بايد قبلاً اين باور براى انسان حاصل شود كه رسيدنش به هدف مطلوب به نماز بستگى دارد.
و اين همان باور به آيه شريفه
و للاخره خير و ابقى و باور و تصديق به اين است كه نماز وسيله رسيدن به اين زندگى ابدى است. هنگامى كه به اين دو، يك باور ديگر اضافه كنيم و آن اينكه دنيا حقير و پست است، از مجموع اين باورها حضور قلب حاصل مىشود.
اما سبب تفهم بعد از حضور قلب تداوم تفكر و توجه ذهن به درك معانى نماز است، و راه رسيدن به آن علاوه بر آنچه در مورد حضور قلب گفته شد، روى آوردن به تفكر و آمادگى براى زدودن خواطر مزاحم از ذهن است.
راه زدودن اين خواطر بستن سرچشمهها و قطع ريشههاى آنها است، بستن سرچشمه و قطع ريشه به اين معنى كه انسان خود را از آنچه خاطر و ذهنش را به خود جلب مىكند جدا كند.
تا زمانى كه كسى موفق به قطع خيالات و افكار مزاحم نشود براى نماز آمادگى پيدا نمىكند.
انسان چيزى را ياد مىكند كه دوست دارد، ياد محبوب بر قلب انسان غلبه مىنمايد و به همين خاطر است كه كسانى كه غير خدا را دوست دارند هيچگاه نمازى بدون فكر و خيال به جا نمىآورند.
تعظيم: حالتى است براى قلب كه از دو شناخت متولد مىشود.
1 - شناخت جلال و عظمت خدا كه از پايهها و اصول ايمان است تا معتقد به بزرگى كسى نباشى نفست به تعظيم و بزرگداشت او تسليم نمىشود.
2 - شناخت حقارت و پستى نفس و اينكه بندهاى است در تسخير خداوند و تربيت شده او.
هنگامى كه انسان اين دو شناخت را پيدا كرد حالت انكسار و شكستگى پيدا مىكند؛ و اين همان حالت تعظيم است، اين دو شناخت حتماً بايد با هم باشند وگرنه موجب حالت تعظيم و خشوع نمىشوند زيرا كسى كه خود را ايمن و بىنياز از ديگران مىداند ممكن است صفات عظمت را در ديگرى ببيند و بشناسد ولى با شناخت عظمت ديگرى حالت خشوع و تعظيم در مقابل او برايش حاصل نمىشود، چه اينكه شناخت پستى و نيازمندى نفس با او نيست.
هيبت: حالتى است براى نفس كه از شناخت قدرت و سطوت و نفوذ اراده خدا در مورد انسان و بىمبالاتى انسان در مقابل اين اراده نافذ به وجود مىآيد.
اگر انسان اين را بداند كه ملك خدا وابسته به كسى نيست و حتى اگر تمام مخلوقاتش را از بين ببرد ذرهاى از ملكش ناقص نمىشود و در مورد انبياء مطالعه، و حالات اوصياء را بررسى كند كه آنها با حالى كه قدرت بر دفع هر مصيبتى داشتند چقدر گرفتارى برايشان پيش آمده خوفش بيشتر مىشود و به طور كلى هر چه انسان شناختش راجع به خدا بيشتر شود، ترسش از او بيشتر مىگردد.
سبب رجاء: شناخت لطف و كرم، و شناخت نعمت عمومى و همهگير، و صدق وعدههاى خداست.
هنگامى كه انسان اين مسائل را باور كرد از مجموع آنها حالت رجاء حاصل مىشود.
سبب حياء اين است كه: انسان هميشه خود را در مقابل خدا تقصيركار بداند، و بداند كه از انجام عبادات و اداء شكر نعماتش آن طور كه شايسته اوست عاجز است.
اين شناخت باعث تقويت شناخت عيوب نفس و آفات آن و قلت اخلاص و نيات ناپاكش مىشود.
بدين وسيله اين انسان مىتواند به خوبى هدف خود را از كردارش بشناسد و بفهمد كه چگونه نفسش در تمام فعاليتها به دنبال بهرههاى دنيوى است.
اين باورها به اضافه اين كه خدا بر اندرون قلوب و خطورات آنها هر چند خفى و دقيق باشد آگاه است، موجب حالتى مىشوند كه آن را حياء مىنامند.