فصل دوم: معنى خلق و چگونگى تهذيب آن
ماده خلق (خ ل ق) اگر با خاء مفتوح استعمال شود به معنى صورت ظاهرى است و اگر با خاء مضموم استعمال شود به معنى صورت باطنى است مثلا مىگوئيم فلانى خلق و خلقش نيكو است يعنى ظاهر و باطنى آن راسته و زيبا دارد.
صورت باطنى
خلق انسان مانند صورت ظاهريش
خلق داراى هيئت و تركيبى زشت و زيبا است.
بنابراين خلق انسان همان هيئت و قيافه ثابت نفسانى انسان است كه به آسانى و بدون تفكر باعث صدور افعال انسان مىشود. اگر افعالى كه از اين هيئت و قيافه ثابت نفسانى صادر مىشود شرعاً و عقلاً پسنديده باشند اين هيئت را خلق نيكو مىگويند و اگر زشت و ناپسند باشند خلق بد ناميده مىشود.
البته ممكن است به ندرت افعالى از انسان صادر شود كه با افعال معمولى او تفاوت داشته باشد ولى اين افعال و حركات نادر الوقوع اخلاقيات انسان را تشكيل نمىدهند
و حاكى صورت باطنى او نيستند مثلا كسى كه گاهى به خاطر مسائل عارضى بخشش مىكند تا زمانى كه سخاوت در نفس او رسوخ نكند و ثابت نشود سخاوتمند ناميده نمىشود، لذا؛ تعريف خلق گفتيم:
قيافه و هيئت ثابت نفسانى.
همچنين ممكن است گاهى كسى با تكلف و زحمت عملى را بر خود تحميل كند، مثل كسى كه با زحمت بخشش مىكند، اين افعال نيز جزء اخلاقيات انسان نيستند و به همين خاطر گفتيم:
بدون تفكر و به آسانى باعث صدور افعال شود.
پس بايد توجه داشت كه انجام كار و قدرت بر انجام آن و شناخت افعال هيچ كدام در زمره اخلاق يك انسان نيستند، زيرا ممكن است شخصى سخاوتمند باشد ولى به علت فقر يا مانع ديگرى كه قدرت بر بخشش نداشته باشد و ممكن است شخصى بخيل باشد ولى به خاطر رياكارى يا مسائل ديگر بذل و بخشش كند.
همچنين قدرت انسان نسبت به انجام كارهاى خوب و بد يكسان است و نيز شناخت انسان از كارهاى پسنديده و ناپسند به يك اندازه است،
پس هيچ كدام از اين امور از جمله اخلاق نيستند، بلكه اخلاق يك انسان همان صورت و هيئت نفسانى و باطنى اوست
كه از رسوخ يك سلسله صفات در نفس تركيب يافته است.
مىدانيد كه حسن و زيبايى صورت ظاهرى، با زيبايى يك قسمت از صورت مثل چشم يا بينى يا قسمت ديگر حاصل نمىشود، بلكه صورت زيبا صورتى است كه همه اعضايش زيبا باشد، همين طور صورت باطنى وقتى زيباست كه تمام قسمتهاى آن زيبا باشد.
براى اينكه خلق نيكو را بشناسيم لازم است قبلا اركان و اعضاء صورت باطنى انسان را بشناسيم. صورت باطنى هر انسانى چهار ركن دارد كه عبارتند از:
1 - قوه علم.
2 - قوه غضب.
3 - قوه شهوت.
4 - قوه ارتباط عادلانه بين قواى سه گانه مذكور.
هنگامى كه اين چهار ركن در باطن كسى زيبا شد حسن خلق به دست مىآيد.
1 - زيبايى و حسن و صلاح قوه علم اين استكه به حدى برسد كه تميز بين سخنان راست و دروغ و اعتقادات حق و باطل و افعال پسنديده و ناپسند برايش آسان باشد، نتيجه و ثمره قوه علم در اين مرحله حكمت است كه به منزله جان اخلاق حسنه مىباشد، لذا قرآن مىفرمايد:
و من يؤت الحكمه فقد أوتى خيراً كثير
(15).
2 و 3 - قوه غضب و شهوت، زيبايى اين دو قوه اين است كه در حد اعتدال نگه داشته شوند، يعنى آن قدر از آنها استفاده شود كه دين و حكمت اقتضاء دارند
(16).
4 - قوه عادله، قوه عادله عبارت از نگهداشتن قوه غضب و شهوت تحت اوامر و اشارات عقل و شرع است.
در اين رابطه عقل موقعيت مشاور ناصحى را داراست كه با قدرت و توان خويش دستورات و اشارات خويش را در مورد غضب و شهوت به اجراء مىگذارد.
عضب در وجود انسان مانند يك سگ شكارى است كه نيازمند تأديب است تا حركات و سكناتش با اشاره صاحبش صورت گيرد نه با ميل خودش.
و شهوت مانند يك اسب سوارى است كه در شكارگاه مورد استفاده قرار مىگيرد، چنين اسبى ممكن است تربيت شده و ممكن است چموش باشد.
چنانچه اين چهار قوه در كسى به حد اعتدال برسد آن شخص خوش خلق است و هر كس بعضى از آنها را به اعتدال برساند نسبت به آنها خوش خلق است، درست مانند كسى كه بعضى از قسمتهاى صورتش زيبا باشد.
اعتدال و حسن قوه غضب همان حالتى است كه شجاعت ناميده مىشود، اگر به طرف افراط كشيده شود تهور و درنده خويى است و اگر به ضعف و نقصان گرايد، ترس و سستى ناميده مىشود.
حسن و اعتدال قوه شهوت همان حالتى است كه عفت نام دارد.
زيادهروى در آن شره و نقصان آن خمودگى ناميده مىشود.
افراط در حكمت يعنى استفاده از آن در هدفهاى باطل، فساد و فتنه و خدعه ناميده مىشود و تفريط در آن بله و نادانى نام دارد، و حد وسطش اهمان حكمت است.
در اين سه قوه حد وسط پسنديده است، كه انسان را به فضيلت مىرساند و دو طرف افراط و تفريط در هر سه مذموم و نكوهيده است.
اما قوه عدل مانند آن سه، افراط و تفريط ندارد بلكه فقط يك ضد دارد و آن ظلم و جور است كه در صورت عدم عدل بروز مىكند بنابراين پايههاى اخلاق حسنه چهار چيز است.
1 - حكمت.
2 - شجاعت.
3 - عفت.
4 - عدل.
و به تعبير ديگر اين چهار حالت، زيبايى چهار جزء صورت باطنى انسانند و هيچ كس به جز رسول اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) در اين زيبايىها به حد كمال نرسيده
(17) و به همين خاطر خداوند متعال در قرآن او را مدح كرده مىفرمايد:
انك لعلى خلق عظيم.
اما مردم ديگر بعد از ايشان مراتبى دارند كه بعضى نزديكتر و بعضى دورتر از كمال هستند و سزاوار است كه همه مردم از آن وجود شريف پيروى كنند، زيرا ايشان فرمود:
بعثت لاتمم مكارم الاخلاق
(18).
بحث قرآنى
خداى تعالى در توصيف مؤمنين يكى از صفات بارز آنان را حسن خلق شمرده و چنين مىفرمايد:
انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون
(19). ايمان به خدا و رسولش بدون آلودگى به شك، همان مرتبه يقين است كه ثمره عقل و آخرين درجه حكمت است.
و جهاد به وسيله مال سخاوت است كه به ضبط و كنترل قوه شهوت برمىگردد
(20).
و جهاد به وسيله جان شجاعت است كه به استفاده از قوه غضب در محدوده اقتضاى عقل و حد اعتدال برمىگردد.
خداى سبحان در قرآن قومى را با اين صفت يادآور شده و در مقام مدح آنها مىفرمايد:
اشداء على الكفار رحماء بينهم
(21).
اين آيه اشاره به اين است كه شدت غضب و لطف و رحمت هر كدام جاى مخصوصى دارند و همان طور كه غضب در هر حال ناپسند نمىباشد، لطف و رحمت در هر حال كمال نيست.
فصل سوم : آيا خلق و خو قابل تهذيب است؟
گروهى از كسانى كه عمر خويش به بطالت گذرانده
از رسيدن به اهداف عالى انسانى قاصرند معتقدند كه تغيير اخلاق و تهذيب نفس از امور محال و غيرممكن است، اين گروه براى ادعاى خود دو دليل ذكر كردهاند.
1 - خلق صورت باطنى انسان است و همان طور كه نمىتوان صورت ظاهرى را تغيير داد تغيير صورت باطنى نيز ممكن نيست.
2 - حسن خلق با ريشهكن شدن غضب و شهوت و حب دنيا و امثال آن حاصل مىشود و ريشهكن نمودن اين رذائل محال و اشتغال به آن جز تضييع عمر ثمرى ندارد.
زيرا مطلوب اين است كه انسان از حظوظ و بهرههاى زودگذر دنيا قطع توجه كند و اين امرى محال است.
جواب
اين اشكال را مىتوان به دو گونه جواب داد:
الف: دو جواب كلى ذكر مىكنيم كه هر كدام از آنها براى رد دو دليل آنها و اثبات اصل مدعى كافى است.
اول: بايد به اين گروهى كه هيچ چيز را نمىفهمند گفت اگر اخلاق انسان تغييرناپذير باشد، تمام سفارشات و موعظههاى شرعى در اين باره بيهوده است و نبايد شارع مقدس تا اين حد ما را به تهذيب اخلاق تشويق و ترغيب نموده باشد.
دوم: چگونه مىتوان تهذيب اخلاق و تغيير خود را در مورد انسان انكار كرد، در حالى كه به وضوح مىبينيم اخلاق حيوانات به آسانى تغيير مىكند، براى نمونه ما مىبينيم كه شكار وحشى
با تربيت و مرور زمان اهلى مىشود و سگ شكارى در
اثر تربيت حرص خوردن شكار را از دست مىدهد و اسب چموش مطيع و رام مىشود، آيا اينها تغيير اخلاق نيستند
و آيا استعداد انسان براى ترقى و تكامل از حيوانات كمتر است؟
ب - اينكه به هر كدام از دو دليل يك جواب جداگانه بدهيم.
1 -
جواب دليل اول: به طور كلى موجودات جهان بر دو گونهاند اول آنهايى كه به صورت متكامل خلق شدهاند و انسان همان طور كه در آفرينش آنها دخالتى نداشته در تغيير و تبديل آنها دخالتى ندارد
(22) مثل آسمان و ستارگان و اعضاء بدن انسان و غيره.
دوم آنهايى كه وجود ناقصى يافته و در كنار همين وجود ناقص استعداد كمال را دارا مىباشند و انسان مىتواند با كوشش آنها را كامل كند مثل دانه، مثلاً هسته خرما و دانه سيب با سعى انسان تبديل به درخت خرما و درخت سيب مىشوند.
و خلق و خوى انسان از همين قسم موجودات است
كه اگر كسى به اصلاح آن همت گمارد اصلاحپذير و قابل كمال است.
2 -
جواب دليل دوم: انسان مكلف به ريشهكن ساختن غضب و شهوت نيست،
زيرا اگر قوه شهوت خوردن يا شهوت جنسى نباشد انسان از بين رفته
نسلش منقطع مىشود، اگر قوه غضب از بين برود انسان هيچ گونه ضررى را از خود
دفع نمىكند و در نتيجه هلاك مىشود آنچه از بشر خواسته شده اين است كه اين قوا را
در حد اعتدال نگه دارد و آنها را در محدوده عقل و شرع اعمال كند، به دليل اينكه
حتى پيامبران خدا كه پيشگامان جهاد با نفس هستند از غضب و شهوت خالى نبودهاند.
در قرآن مجيد خداوند تعالى درباره گروهى كه مىخواهد آنها را ستايش كند مىفرمايد:
و الكاظمين الغيظ يعنى يكى از صفات آنان اين است كه غيظ و غضب خود را كنترل مىكنند،
در حالى كه اگر ريشهكن كردن غرائز مطلوب بود بايد مىفرمود:
و الفاقدين الغيظ = يعنى آنهايى كه اصلاً غضب ندارند
(23)
و تعديل اين غرائز امرى است ممكن، چنان كه مىبينيم گروهى موفق شدهاند تا به قله رفيع تهذيب نفس نائل آيند.
طريق وصول
راه به دست آوردن اخلاق حسنه و گام زدن در
وادى تهذيب اين است كه انسان خود را وادار به انجام كارهائى كند كه ثمره و نتيجه حسن اخلاق است مثلا شخص بخيل خود را
وادار به بذل و بخشش كند، و متكبر رخت تواضع پوشد و آن قدر اين كار را ادامه دهد تا به صورت خلق و خوى درآيد
و خلق اولى خود را از دست بدهد و از انجام اين كارها لذت برد، چنان كه پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمود:
جعلت قره عينى فى الصلاه
(24).
اين اعمال به مرور زمان و طولانى شدن عمر
رو به ازدياد نهاده تا اينكه در نفس انسان ثابت شوند و اين همان چيزى است كه پيامبران الهى به خاطرش از خدا عمر طولانى مىخواستند
(25).
گاهى هم اتفاق مىافتد كه حسن خلق با عنايت الهى به صورت يك كمال فطرى در نهاد انسان وجود پيدا مىكند
و آن به اين صورت است كه كودكى با عقل كامل و خلق نيكو متولد و قوه غضب و شهوتش را در كنترل داشته باشد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: خلق نيكو هديهاى است كه خداوند تعالى به مخلوقاتش عطا مىكند.
به عبارت ديگر مىتوان گفت: خلق و خوى نيكو در بعضى به صورت طبيعت و سرشت
و در بعضى ديگر به صورت قصد و نيت تعبيه شده.
راوى مىپرسد كدام يك از اين دو برتر است؟ حضرت مىفرمايد: كسى كه خلق نيكو به صورت طبيعت در او باشد، آفرينشش اين گونه است
براى حركت در مسير ديگر يا روشى غير از آن قدرت ندارد ولى كسى كه خلق نيكو به صورت قصد و نيت در او باشد،
براى انجام عبادات و اطاعت خدا بايد صبر بسيار داشته باشد،
بنابراين، اين قسم افضل و برتر است.
ركن اول: اسرار عبادت
باب اول: طهارت
فصل اول : نيت
از رسول اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم): ارزش اعمال فقط با نيت آنهاست
(26).
از امام صادق (عليه السلام): نيت مؤمن برتر از عمل اوست
(27).
معلوم است كه نيت پايه عبادت است و فرق عبادت با عادت در نيت است به طور كلى نيت به چهار معنى به كار مىرود.
1 - معنايى كه در ذهن اكثر مردم است كه مىپندارند نيت كلماتى است كه هنگام شروع در كارى به زبان آورده مىشود مثل اينكه كسى كه مىخواهد وضو بگيرد بگويد: وضو مىگيرم براى رفع حدث قربه الى الله.
مردم به اين كلمات نيت مىگويند حتى اگر معانى اين الفاظ از قلب گوينده خطور نكرده باشد و خودش هم نفهمد چه مىگويد.
نيت به اين معنى به اجماع علماء لغو و بيهوده است.
2 - نيت يعنى گذراندن مطلب در ذهن به اين معنى كه همان طور كه الفاظ را به زبان مىآورد، معنى آنها را از ذهن عبور داده در مورد آنها تعقل كند. اين معنى با معنى اول بسيار مشابه و نزديك است زيرا ثمره نيت همان اخلاص و رهايى از ريا است اما اگر انگيزه كسى در انجام عملى ريا باشد تصور اين معانى و گذراندن آنها از قلب و خاطر سودى به صاحبش نمىبخشد.
3 - نيت يعنى قصدى كه تقارن با انجام عمل داشته باشد به اين معنى كه هنگام شروع در عمل قصد انجام آن را داشته باشد تا كارش از روى سهو و غفلت صورت نگيرد
ضعف اين معنى به مراتب از معانى گذشته روشنتر است.
زيرا هيچ شخص عاقلى نيست كه در حالت عادى
(28) كارى انجام دهد و در هنگام شروع قصد انجام آن را نداشته باشد و لذا يكى از محققين فرموده: اگر خداوند ما را مكلف به انجام كارهاى بدون نيت مىكرد تكليفى فوق طاقت بود.
4 - نيت يعنى انگيزه و باعث انجام كار، و اين همان چيزى است كه ما مأمور به آن هستيم، اگر انگيزه انسان در انجام كارها همان چيزى باشد كه از او خواسته شده نيتش درست و عملش مقبول است اگر چه اين معانى و الفاظ هم از خاطرش خطور نكند، و اگر انگيزهاش باطل و غير الهى باشد (مثل ريا و امثال آن) عملش باطل است اگر چه قرب خدا هم در ذهنش خطور كند و معانى اين الفاظ را از قلب بگذراند.
نيت به اين معنى از اختيار انسان خارج است. زيرا همان طور كه گفتيم نيت برانگيخته شدن و توجه نفس به طرف كارى است كه با آن سازگار است و نفس انسان پى برده كه هدف دنيوى يا اخرويش به انجام آن عمل تأمين مىشود.
تا زمانى كه انسان معتقد نباشد كه رسيدنش به هدف بستگى به انجام عملى دارد متوجه انجام آن نمىشود و اين اعتقاد در همه حالات براى انسان فراهم نيست بلكه براى به دست آوردنش بايد رياضت كشيد و كوشش نمود.
ولى بايد توجه داشت كه فقط با وجود اعتقاد تنها، انسان تصميم به انجام عملى نمىگيرد، بلكه انجام هر عمل دو شرط دارد كه اعتقاد يكى از آن دو است و شرط دوم براى توجه قلبى به يك عمل بعد از اعتقاد اين است كه مسأله مهمتر و قوىترى نظر او را جلب نكرده باشد، و اين دو شرط هميشه و در همه حالات فراهم نيستند
(29).
بنابراين براى فراهم شدن نيت همان طور كه يك سلسله انگيزهها هست موانعى نيز وجود دارد اين انگيزهها و موانع سببهاى بسيارى دارند كه با وجود آن سببها به وجود مىآيند. خود اين سببها نسبت به اشخاص و احوال و اعمال مختلف، متفاوتند. مثلاً هنگامى كه شهوت جنسى بر انسان غلبه مىكند و در توليد نسل و ايجاد فرزند هدف درستى ندارد، نمىتواند به نيت دارا شدن فرزند ازدواج كند بلكه جز نيت ارضاء شهوت هيچ نيتى نمىتواند داشته باشد. چون نيت جواب مثبت به دعوت انگيزه است. و او براى اين كار انگيزهاى جز شهوت ندارد، پس چگونه مىتواند نيت خود را متوجه ايجاد فرزند كند.
البته براى ايجاد اين نيت هم راههايى وجود دارد، مثل اين كه ايمانش را به دين مقدس اسلام قوى كند و به عظمت ثواب سعى در تكثير امت خاتمالانبياء ايمان و اعتقاد پيدا كند و عوامل فرار از فرزند مثل تصور زحمت و رنج و مشقت تأمين را از خود دور كند. اگر كسى موفق به اين امور شد ممكن است كه رغبت به تحصيل فرزند از قلبش منبعث شود و تحركى در او براى عقد و ازدواج ايجاد كند، آنگاه نيت تحصيل فرزند داشته باشد، ولى اگر اين گونه نباشد هر آنچه به عنوان ايجاد فرزند از قلبش بگذرد وسوسه و هذيانى بيش نيست، و لذا گروهى عبادت را بدون حضور نيت منع كردهاند و عذرشان در اين مسأله اين است كه روح اعمال نيت آنها است و عمل بدون نيت صادقانه، ريا و تكلف است كه نه تنها سبب نزديكى به خدا نمىشود بلكه غضب خدا را برمىانگيزد
(30).
در روايت است كه يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام) نزد حضرت آمده سلام كرد و در خدمت ايشان نشست وقتى كه حضرت برخاست او هم برخاست هنگامى كه حضرت به درب منزلش رسيد دوستش را رها كرده و بدون اينكه به او تعارف كند داخل منزل شد پسرش اسماعيل كه همراهش بود عرض كرد: اى پدر چرا به او تعارف نكردى؟ حضرت فرمود: آمادگى پذيرايى از او را نداشتم. اسماعيل عرض كرد او هم با يك تعارف به خانه نمىآمد.
فرمود: پسرم! دوست ندارم خدا مرا عراض بنويسد
(31).
فصل دوم : اخلاص
اخلاص: يعنى خالص كردن نيت از شائبهها، اين همان چيزى است كه در همه شؤون زندگى از ما خواسته شده و وجود آن باعث رسيدن به رستگارى ابدى و نبودنش موجب خسران خواهد بود.
لذا در مواضع بسيارى از قرآن با اشاره به مسأله اخلاص بندگان را به آن تشويق نموده است.
1 -
و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين
(32).
2 -
الا لله الدين الخالص
(33).
3 -
الا الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله
(34).
در كتاب كافى از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود:
خوشا به حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند و قلبش به آنچه چشمانش مىبيند مشغول نباشد و با آنچه گوشهايش مىشنود ذكر خدا را فراموش نكند و به خاطر آنچه به ديگران داده شده حسد به دل راه ندهد.
حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه
ليبلوكم ايكم احسن عمل
(35). فرمود آنكه بيشتر عمل مىكند مورد نظر نيست فقط با نيت صادقانه و ترس از خداست كه مىتوان به هدف رسيد.
سپس فرمود باقى بودن بر عمل براى خالص كردن آن، از خود عمل مهمتر است و عمل خالص عملى است كه به خاطر آن از كسى جز خداى عزوجل انتظار مدح و ثنا نداشته باشى و نيت از عمل برتر است، آگاه باشيد عمل همان نيت است
(36).
سپس آيه شريفه:
قل كل يعمل على شاكلته
(37) را تلاوت فرمود.
از امام باقر (عليه السلام): هيچ بندهاى نيست كه چهل روز ايمانش به خدا را خالص كند (يا فرمود هيچ بندهاى نيست كه چهل روز به خوبى خدا را ياد كند
(38)) مگر اينكه خدا او را نسبت به دنيا بىرغبت مىكند و او را بينايى مىدهد كه درد و درمان را بشناسد و حكمت را در قلبش استوار مىكند و زبانش را به آن حكمت گويا مىكند.
مراتب اخلاص
اخلاص داراى مراتب و درجات متفاوتى است.
1 - مرتبه شاكرين: شاكرين كسانى هستند كه خدا را مىپرستند و عبادت مىكنند تا شكر نعمتهاى نامتناهيش را ادا كرده باشند. همان نعمتهايى كه خداى متعال درباره آنها مىفرمايد:
و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوه
(39).
و اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در نهجالبلاغه مىفرمايد: گروهى با شوق ثواب و پاداش خدا را مىپرستند، اين گونه عبادت، عبادت تجار است و گروهى خدا را از خوف عقاب مىپرستند، اين عبادت، عبادت بندگان است و گروهى خدا را براى اداء شكر مىپرستند اين عبادت، عبادت آزادگان است.
2 - مرتبه مقربين: مقربين گروهى هستند كه براى نزديكى به خدا، خدا را مىپرستند.
قرب خدا
منظور از نزديكى به خدا ممكن است نزديكى به حسب مرتبه و كمال باشد به اين معنى كه چون واجبالوجود از جميع جهات كامل و ممكنالوجود از جميع جهات ناقص است. هنگامى كه بندهاى در رفع نقائص خود سعى كند از نظر معنوى به خدا نزديك مىشود هم چنانكه در حديث آمده است:
تخلقوا باخلاق الله
(40) و ممكن است منظور نزديكى از نظر محبت و ارتباط باشد، مثل اينكه اگر شخصى در شرق عالم باشد و ديگرى در غرب عالم، ولى نسبت به هم محبت و ارتباط داشته و هيچ گاه از ياد هم غافل نبوده و در نشر كمالات و مدائح اخلاقى هم كوشا باشند گفته مىشود: بين آنها كمال نزديكى برقرار است و اگر دو نفر نزديك هم باشند ولى عكس رابطه مذكور را داشته باشند گفته مىشود: بين آنها كمال بعد وجود دارد. منظور از اين قرب و بعد، قرب و بعد معنوى است.
3 - مرتبه حياپيشگان: آنها گروهى هستند كه انگيزه آنان در طاعات و عبادات حياء از خداست چون مىدانند كه خداى تعالى بر اندرون وجود آنان آگاه است و به آنچه از اذهان آنها خطور مىكند عالم است و به ريزهكارىهاى وجود آنان احاطه دارد به همين خاطر از اينكه در مقابل خدا سركشى و عصيان كنند حياء دارند و به انجام عبادات و اطاعت از خدا مبادرت مىكنند هم چنانكه در حديث آمده:
اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك
(41).
و جناب لقمان به پسرش چنين سفارش مىكند:
اى پسرم هنگامى كه اراده گناه كردى به جايى برو كه خدا تو را نبيند.
4 - مرتبه متلذذين: آنها كسانى هستند كه بيش از لذت اهل دنيا از نعمتهاى دنيايى از عبادت پروردگارشان احساس لذت مىكنند.
در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه خداى تبارك و تعالى مىفرمايد: اى بندگان صديق من! در دنيا از عبادت من بهرهمند شويد كه به زودى در آخرت از آن بهره خواهيد برد.
از امام صادق (عليه السلام): بهترين مردم كسى است كه نسبت به عبادت عشق بورزد و با آن معانقه كند و قلباً دوستش داشته باشد، با بدنش آن را انجام دهد و خود را براى آن از هر فكرى خالى كند چنين شخصى باكى ندارد كه در چه وضعى زندگى كند در سختى باشد يا در ناراحتى.
از پيامبر خدا (صلىالله عليه و آله و سلم): نور چشم من در نماز قرار داده شده.
5 - مرتبه محبين: محبين كسانى هستند كه از عبادت و اطاعت خدا به بالاترين درجات دوستى او رسيدهاند، چنانكه خداى تعالى مىفرمايد:
يحبهم و يحبونه
(42).
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مىفرمايد: اى معبود من! گيرم كه بر عذابت صبر كنم ولى چگونه بر فراق تو صبر توانم كرد
(43).
امام حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه مىفرمايد: تو همان كسى هستى كه غير خود را از قلوب دوستانت راندهاى تا آنجا كه جز تو كسى را دوست ندارند و به كسى جز تو پناهنده نمىشوند.
همچنين مىفرمايد: اى كسى كه شيرينى دوستيت را به دوستانت چشاندهاى تا اينكه برخاسته و در مقابل تو تملق مىگويند!
و امام سجاد (عليه السلام) در مناجات انجيليه مىفرمايد: قسم به عزتت چنان دوستت دارم كه شيرينى دوستيت در قلبم جا گرفته و جانم به اين مژدگانى خو گرفته است.
و در مناجات ديگرى مىفرمايد: معبود من مرا از كسانى قرار ده كه نهال عشق تو در باغ سينههايشان ريشه دوانده و محبت تو قلوبشان را تسخير كرده.
و در حديث قدسى وارد است: اى موسى! كسى كه گمان مىكند مرا دوست مىدارد و شب هنگام تا صبح مىخوابد در اين دوستى صادق نيست، آيا هر دوستى خلوت دوستش را خواستار نيست؟
6 - مرتبه عارفين: و آنها كسانى هستند كه انگيزه عبادتشان اين است كه پروردگار كمال مطلق است و شايسته پرستش.
چنانكه على (عليه السلام) مىفرمايد: معبود من! تو را از ترس آتشت و به طمع بهشتت عبادت نمىكنم، بلكه تو را شايسته عبادت تشخيص دادم.
7 - مرتبه كسانى كه براى دست يافتن به پاداش يا نجات از عقاب عبادت مىكنند
(44).
درباره اين نوع عبادت آراء علماء، مختلف است بعضى از علماء شيعه از قبيل سيد بن طاووس و فاضل مقداد و ابن ابى جمهور احسائى و شهيد اول (قدس سره)
(45) در كتاب دروس و قواعد قائل به بطلان آن شدهاند.
دليل ايشان اين است كه اهدافى از اين قبيل با اخلاص به معنى عبادت براى جلب رضايت و توجه پروردگار كاملاً مخالف است كسى كه چنين قصدى دارد براى جلب منفعت و دفع ضرر عبادت مىكند نه براى رضايت خدا، ولى قول به صحت به صواب نزديكتر است.
براى صحت اين مرتبه عبادت چند دليل وجود دارد:
دليل اول
آيات و روايات بسيارى هست كه مضمون آنها عبادت براى پاداش و نجات از عذاب را تأييد مىكند.
آيات
1 -
لمثل هذا فليعمل العاملون
(46).
2 -
و ادعوه خوفاً و طمع
(47).
3 -
يدعوننا رغباً و رهب
(48).
4 -
يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون
(49) يعنى به اميد فلاح ركوع و سجود كنيد، و فلاح همان رسيدن به پاداش است.
5 -
رجال لا تلهيهم تجاره و لابيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه يخافون يوماً تتقلب فيه القلوب و الابصار ليجزيهم احسن ما عملو
(50).
در اين آيات به صراحت و وضوح خداى تعالى در مقابل اعمال خير و عباداتى كه از ترس عذاب يا به اميد پاداش انجام شود وعده پاداش مىدهد.
مخصوصاً در آيه دوم و سوم كه خوف و طمع و بيم و اميد را در كنار هم قرار داده.
روايات
در روايات بسيارى آمده كه هر كس بشنود كه در مقابل عملى از طرف خدا پاداشى مقرر شده و آن كار را به اميد رسيدن به آن پاداش انجام دهد، خداى تبارك و تعالى آن پاداش را به او مىدهد، اگر چه آن پاداش مقرر هم نشده باشد.
از امام صادق (عليه السلام): بندگان بر سه دستهاند.
اول: گروهى كه خدا را از ترس عبادت مىكنند، اين عبادت بردگان است.
دوم: گروهى كه در طلب پاداش خدا را عبادت مىكنند، اين عبادت كارگران است.
سوم: گروهى كه خدا را از روى محبت مىپرستند، اين عبادت آزادگان و برترين نوع عبادت است.
معلوم است كه لازمه افضليت اين گونه پرستش فضيلت دو نوع ديگر است
(51).
و مثل اين روايات در مورد اعمالى كه براى رفع حوائج از قبيل دارا شدن فرزند يا مال يا شفا از مرض يا طلب خير و امثال آن انجام مىشوند بسيار است. بنابراين، اولاً اگر اين گونه نيات مبطل و مفسد عبادات باشند، اين تشويق و ترغيبها و وعده و وعيدها بيهوده بلكه مغاير با مقصود شارع مىباشند.
ثانياً: شارع مقدس به اين گونه عبادت دستور داده و هر كس اين گونه عبادت كند طالب رضايت خدا است.
دليل دوم
اصلاً چگونه براى بنده ضعيفى كه نفع و ضرر و موت و حيات و نشورش در اختيار ديگرى است، ممكن است كه از جلب نفع از طرف مولا به سوى خود و دفع ضرر از خود بىنياز باشد.
دليل سوم
مكلف كردن عموم مردم به اين مراتب بلند و درجات عالى شبيه تكليف به محال است، زيرا اكثر مردم توان اين را ندارند كه با اين نيات عالى عبادت كنند، چه، اين مراتب مخصوص معصومين (عليهم السلام) و كسانى است كه مرتبهاى نزديك به آنها داشته باشند از قبيل جناب سلمان، ابوذر و مقداد، و تنها كسانى مىتوانند رسيدن به اين مراتب را ادعا كنند كه اين اطمينان را از نفس خود داشته باشند كه حتى اگر يقين داشته باشند كه خداى تعالى به خاطر عبادات و طاعات آنها را به جهنم مىبرد و در مقابل معاصى و گناهان به بهشت، باز هم اطاعت كنند و راه معصيت نروند.
اما عموم مردم كجا و اين درجه عالى.
البته اگر نيت به معنى اول يا دوم را كه ذكر شده بپذيريم ممكن است بگوئيم همه مردم بايد با نيات عالى عبادت كنند
(52) ولى قبل از اين گفتيم كه اين دو معنى براى نيت اشتباه است. زيرا هنگامى كه باعث و انگيزهاى براى قرب الهى نباشد نمىتوان با گذراندن از خاطر يا تلفظ به زبان آن را ايجاد كرد. براى اينكه به خوبى به اين مطلب مطمئن شوى خودت را بنگر آن گاه كه براى اظهار برترى و فضيلت يا كسب شهرت و آوازه، حب تدريس بر تو غلبه مىكند يا براى جلب توجه ديگران شوق عبادت در تو برانگيخته مىشود و به هنگام شروع به درس يا عبادت به خودت تلقين مىكنى كه اين درس يا عبادت براى نزديكى به خدا است در اين هنگام تو به طور كلى از اخلاص دورى و اين تلقين از وسوسههايى است كه شيطان در سينهها مىكند و هيچ سودى به حالت نخواهد داشت و تو را از استحقاق آتش نجات نخواهد داد.
تو در اين حال مانند آدم سيرى هستى كه در حال سيرى براى اينكه اشتهاء پيدا كند از ذهن خود مىگذراند كه من فلان غذا را اشتهاء دارم. خلاصه اينكه راه رسيدن به اخلاص شكستن لذائذ نفسانى و قطع طمع از دنيا و آمادگى براى آخرت است تا جائى كه اين آمادگى قلب را احاطه كند
و انسان همى جز مسأله قيامت نداشته باشد چه بسا اعمالى كه انسان براى انجام آنها رنج فراوان مىكشد و خيال مىكند كه آن را با خلوص كامل براى رضاى خدا انجام داده است، در حالى كه فريب خورده
و در واقع اين طور نبوده به دليل اين كه چگونگى ورود آفت به اعمال را نمىداند.
براى اينكه درست به اين مطلب توجه پيدا كنيد داستان زير را بخوانيد.
از عزيزى نقل شده كه فرمود: قضاى سى سال نماز را به جا آوردم در حالى كه تمام آنها را در وقت خودشان و در مسجد و در صف اول نماز جماعت خوانده بودم. علت قضاى نمازها اين بود كه يك روز عذرى براى من پيش آمد و كمى ديرتر از معمول به مسجد رسيدم وقتى وارد شدم كه صف اول جماعت تكميل شده بود و من مجبور شدم در صف دوم نماز بخوانم، ولى در همان هنگام از اينكه مردم مرا در صف دوم مىديدند احساس خجلت و شرمندگى كردم از اينجا فهميدم كه توجه مردم به من در صف اول نماز جماعت مرا خوشحال مىكرده و به طورى كه خودم نمىدانستم باعث آرامش قلبم مىشده.
از امثال اين داستان به دست مىآيد كه خلوص در عمل به قدرى آفت دارد كه گاهى آفتها ناشناخته مىمانند و تا مدت زيادى دست ديگرى در اعمال انسان نقش پيدا مىكند در حالى كه انسان اصلاً متوجه نمىشود.
مسأله عدم خلوص به قدرى دقيق و پيچيده است كه تعداد بسيار اندكى از اعمال از آن در امان هستند و بسيار معدودند كسانى كه به آن توجه داشته باشند، كسانى كه در دنيا از خلوص عمل غافلند
و اعمال خود را به دقت وارسى نمىكنند، در هنگامه قيامت تمام اعمال خود را كه فكر مىكردند عمل نيك بوده مىبينند در حالى كه چهره كريهى دارند و در واقع گناهانى بودهاند كه از آنها صادر مىشده، و خود ندانستهاند و آنچه كه خيالش را هم نمىكردند، از جانب خدا براى آنها بروز مىكند، و آنگاه است كه به گناهان خود پى مىبرند.
قرآن مجيد در اين باره مىفرمايد:
الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنع
(53).
افمن زين له سوء عمله فرآه حسن
(54).