و أما أقوال ثابته در
نماز، پس أول تكبير است، بعد از آن قرائت سيما سوره مباركه فاتحة الكتاب و سوره
ديگر از سور قرآنيه، بعد از آن تسبيح و ذكر در ركوع و سجود و شهادت بر الوهيت و
رسالت و صلوات بر فخر كاينات و آل أطهار آن سرور در تشهد.
أخبار از أئمه أطهار (عليهم
السلام) در بيان فضيلت و مثوبات مترتبه بر هر يك از امور مذكوره أكثر از آن
است كه توان استقصا نمود، نماز جامع همه اينها است، پس اجتماع محسنات به نحوى كه در
نماز متحقق است در هيچ يك از عبادات نيست، لهذا نماز أفضل و أشرف از همه خواهد بود.
و چون كه اطلاع به نصوص
وارده در بيان فضيلت أمور مذكوره در محال خود در حق غالب أشخاص ممكن نيست، و اطلاع
بر شرافت و فضيلت را مدخليت تامى است در تأثير قلوب أمثال ما غافلان، لهذا مناسب
دانست اشاره به جمله از أخبار داله بر فضيلت فاتحة الكتاب شده باشد، تا باعث مزيد
رغبت عابدان، و موجب زيادتى ميل قلوب مؤمنان گردد در اهتمام.
مىگوييم: شيخ صدوق در
كتاب خصال روايت نموده از كاشف السر و العلن جناب حضرت امام حسن (عليه
السلام) كه آن حضرت فرموده: جماعتى از يهود مشرف شدند خدمت جناب رسول خدا (صلّى
الله عليه وآله وسلّم)، پس عالمترين ايشان سؤال كرد از آن سرور از چند
مطلب.
از جمله مطالبى كه سؤال
كرد اين بود، كه اخبار فرموده باش به ما آن هفت خصلتى را كه خلاق عالم جل شأنه شما
را ممتاز فرموده از ساير أنبياء (عليهم السلام)
كدام است آن؟
جناب خاتم الانبياء (صلّى
الله عليه وآله وسلّم) در جواب فرمودند: أول از آن هفت چيز آن است كه خلاق
عالم عز شأنه عطا فرموده است به من سوره مباركه فاتحة الكتاب را.
يهودى عرض كرد: صحيح
فرموديد، فرموده باشيد كه چه قدر است ثواب كسى كه بخواند فاتحة الكتاب را؟
جناب رسول خدا (صلّى
الله عليه وآله وسلّم) فرمودند: كسى كه بخواند فاتحة الكتاب را عطا
مىفرمايد خداوند عالم جل شأنه او را ثواب تلاوت هر آيه كه از آسمان نازل شده.
و در تفسير منسوب به
جناب كاشف السر و العلن جناب حضرت امام حسن (عليه
السلام) روايت فرموده از سر خيل أرباب معرفت و يقين جناب حضرت أمير المؤمنين
(عليه السلام) كه آن حضرت فرموده كه جناب رسول
خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: كه
خلاق عالم عز شأنه فرموده: كه قسمت كردهام سوره فاتحة الكتاب را ميان من و ميان
بندگان من، به اين نحو كه نصف آن را به جهت خود قرار دادهام و نصف ديگر را به جهت
بندگان خود.
پس وقتى كه بنده گفت:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» خلاق عالم جل جلاله مىفرمايد: ابتدا كرد
بنده من به اسم من، سزاوار است بر من كه ناتمامى امور او را به اتمام برسانم، و
مبارك گردانم از براى او در احوال او.
وقتى كه گفت «الْحَمْدُ
لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» خداوند عالم عز شأنه مىفرمايد:
بنده من حمد و شكر مرا
ادا كرد، و دانست كه نعمتهايى كه در نزد او هست از جانب من به او رسيده است، و به
فضل و احسان خود بلايا و مكاره را از او دفع كردهام.
اى ملايكه من شاهد
باشيد شما، چنانچه نعم دنيا را به او عطا كردهام، نعم آخرت را نيز به او
عطا خواهم كرد. و چنانچه بلاياى دنيويه را از او دفع كردهام، بلاياى اخرويه را نيز
از او دفع خواهم كرد.
و در وقتى كه بنده گفت
«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» پروردگار عالم جل شأنه مى فرمايد: بنده من اعتراف نمود به
اينكه من رحمان و رحيم مىباشم، شاهد باشيد شما حظ و بهره او را در نعمت من زياد
مىكنم، و نصيب او را از عطاياى خود خواهم افزود.
پس بعد از آنكه بنده
گفت «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» خلاق عالم جل شأنه مى فرمايد: اى ملايكه من شاهد
باشيد چنانچه بنده من اعتراف نمود كه سلطنت روز قيامت مختص من است، در آن روز حساب
را بر او آسان خواهم گردانيد، و شاهد باشيد كه از معاصى و گناهان او خواهم گذشت.
بعد از آنكه بنده ذليل
گفت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» پروردگار عالم مىفرمايد: راست گفت بنده من، عبادت و ذلت
او به جهت من است، اى ملايكه من شاهد باشيد اين قدر ثواب در مقابل عبادت او به او
بدهم كه تمناى آن را نمايد هر كس كه عبادت مثل او نكرده باشد.
و وقتى كه گفت: «وَ
إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» خداوند عالم عز جلاله مىفرمايد: بنده من از من طلب و
استدعاى نصرت و اعانت كرد، گواه باشيد اى ملائكه من كه اعانت او خواهم نمود در امور
او، و به فرياد او خواهم رسيد در شدايدى كه وارد مىشود بر او.
و در وقتى كه تلاوت
نمود «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» تا آخر سوره، خداوند جل شأنه مىفرمايد:
اين سهم بنده من است و از براى بنده مهيا است، هر مطلب كه خواهد او را به شرف اجابت
مشرف مىگردانيم، عطا مىكنيم به او هر تمنايى كه مىكند، و
ايمن مىسازيم او را از هر چه خائف از آن است.
ظاهر اين است كه اين
اشاره بوده باشد به تفسير «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ».
و أيضا در تفسير مذكور
روايت شده از جناب حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام)
كه جناب رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده كه خداوند عالم جل شأنه فرمود به من: يا محمد و لقد آتيناك سبعا من المثاني
و القرآن العظيم.
في التفسير المذكور
نقلا عن الامام (عليه السلام) أنه تعالى أفرد
الامتنان بفاتحة الكتاب، و جعلها بازاء القرآن العظيم.
مقصود از اين كلام
تنبيه بر كمال مدح و فضيلت فاتحة الكتاب است به آنكه فاتحه جزء قرآن است، و خلاق
عالم جل شأنه در مقام امتنان به فخر كاينات (صلّى الله
عليه وآله وسلّم) سبع المثانى- كه مراد سوره مباركه حمد است- ذكر فرموده.
بعد از آن ذكر فرموده
القرآن العظيم، مراد از اين ما عداى سوره مباركه حمد است، كه حمد را در مقابل كل
قرآن در مقام امتنان ذكر فرموده، اين دلالت مىكند بر كمال مدح اين سوره مباركه.
و أيضا حكايت شده در
تفسير عياشى از جناب رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) كه فرموده:
فاتحة الكتاب أفضل سور
قرآنيه است.
بدان كه در وجه اين
سوره مباركه بفاتحة الكتاب چند وجه گفته شده است:
أول: آن است كه فاتحة
الكتاب مىگويند به جهت آنكه أول سوره قرآنيه است به حسب ترتيب سوره در مصاحف.
بنابر آنكه بعضى ادعا كردهاند كه ترتيب سور قرآنيه به
نحو معهود در عصر شريف جناب فخر كاينات شده به مقتضاى فرموده آن جناب.
دوم: آن است كه اين
سوره را فاتحة الكتاب مىگويند به جهت آنكه أول سوره منزله است. لكن اين مخالف چيزى
است كه مدلول عليه بعض احاديث است، كه أول سوره منزله سوره «اقْرَأْ بِاسْمِ
رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» است، چنانچه جماعتى از مفسرين بر اين تصريح نمودهاند.
سوم: آن است كه فاتحة
الكتاب مىگويند به جهت آنچه بعضى ادعا نمودهاند كه أول سوره مثبته در لوح محفوظ
اين سوره است.
چهارم: آن است كه فاتحة
الكتاب مىگويند به جهت آنكه به مقتضاى آيه شريفه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ
مُبارَكَةٍ كل قرآن در شب قدر نازل شد به آسمان دنيا يك دفعه، بعد به تدريج به
مقتضاى مصلحت نازل شد به جناب رسول خدا (صلّى الله
عليه وآله وسلّم) و اين سوره مباركه أول قرآن بود كه يك دفعه نازل شد.
پنجم: آن است كه فاتحة
الكتاب مىگويند به جهت آنكه أول قرآنى است كه ثابت در نماز است، اين بنابراين است
كه كتاب چنانچه اطلاق مى شود دبر كل قرآن، اطلاق شود بر بعض از آن، چنانچه بعضى از
مفسرين در مشار اليه اسم اشاره در آيه شريفه ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ گفته
است سوره است.
يا مىگوئيم: تسميه
مقدار ثابت از قرآن در نماز به كتاب از بابت تسميه جزء است به اسم كل.
بعد از بيان اين مطلب
كه خارج از وضع رساله بود مىگوييم: مقصود اين است كه نماز جامع
محاسنى است كه در هيچ يك از عبادات متحقق نيست، از جمله يك جزء از آن قرآن است، كه
شرافت و فضيلت او به نحوى است كه دانسته شد، و همچنين ساير أجزاء.
پس جامعيتى كه در نماز
هست در هيچ يك از عبادات متحقق نيست، و اين دليل است بر آنكه نماز أشرف است از
قاطبه عبادات، و هو المطلوب.
كفايت مىكند در اثبات
مرام همان حديث معتبرى كه سابق بر اين از كتاب كافى و تهذيب نقل شده، و هو الذي روى
عبيد بن زرارة بسند كالصحيح عن أبي عبد اللّه (عليه
السلام) قال قال رسول اللّه (صلّى الله عليه
وآله وسلّم): مثل الصلاة مثل عمود الفسطاط، اذا ثبت العمود نفعت الاطناب و
الاوتاد و الغشاء، و اذا انكسر العمود لم ينفع طنب و لا وتد و لاغشاء.
الفسطاط بضم الفاء و
كسرها، و تبديل الطاء الاولى تاءا و الطائين تائين هكذا: فسطاط و فستاط و فستات كما
فى القاموس.
و فيه: طنب بضمتين حبل
طويل يشد به سرادق البيت أو الوتد.
حاصل معنى اين حديث حق
آيين چنانچه در سابق بيان شد آنست كه مثال صلاة مثال عمود و ستون خيمه است، و ساير
اعمال مثل زكاة و خمس و صوم و نحو اينها به منزله طناب و ميخ و پرده خيمه است پس هر
گاه عمود و ستون خيمه محكم و ثابت باشد نفعى مترتب مىشود بر طناب و ميخ و پرده
خيمه، و هر گاه عمود خيمه شكسته باشد هيچ نفعى مترتب نمىشود بر طناب و ميخ و پرده
خيمه.
مخفى نماند اين غايت
مرتبه مدح و غايت مرتبه فضيلت و كمال است.
مناسب در اين مقام ختم
كلام است به ايراد حديثى كه رئيس المحدثين شيخ صدوق قدس اللّه تعالى روحه در مجالس
روايت فرموده، حاصل معنى آن حديث شريف آن است كه ابن عباس، مشهور اسم او عبد اللّه
است.
مرحوم علامه در كتاب
خلاصه ذكره فرموده ايشان را با كمال تعظيم و احترام فرمود: حال اين شخص در جلالت و
بزرگى و اخلاص به خدمت جناب أمير المؤمنين (عليه
السلام) مشهورتر از اين است كه محتاج به بيان باشد.
مجملا همين ابن عباس
روايت نموده از فخر كاينات (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كه فرمودهاند:
خداوند عالم را ملكى
است اسم او سخاييل، عادت او اين است كه اخذ بروات مىكند از خلاق آسمان و زمين جل
شأنه وقت هر نمازى از براى مصلين.
پس وقتى كه صبح كردند
مؤمنين و ايستادند مشغول وضو شدند بعد از آن اتيان به نماز صبح نمودند، آن ملك برات
مىگيرد از خداوند عالم جل شأنه از براى نماز گذارندگان.
مكتوب در آن برات اين
است: أنا اللّه الباقي منم خداوند عالم كه فنايى براى من نيست، اى بندگان من و اى
كنيزان من، در پناه خود گردانيدم شما را، و در حفظ خود گردانيدم شماها را، قسم به
عزت و جلال خود خوار و ذليل نخواهم كرد شما را، و معاصى شماها آمرزيده مىشود تا
ظهر.
بعد از آنكه وقت نماز
ظهر داخل شد، پس ايستادند مؤمنين و اتيان به وضو و نماز ظهر نمودند همان ملك
مىگيرد از خداوند عالم جل شأنه برات دوم را.
نوشته شده است در آن
برات: أنا اللّه القادر، منم خداوند عالم كه قدرت من محيط به همه چيز است، اى
بندگان و كنيزان من آمرزيدم همه گناهان شما را، و تبديل كردم همه
گناهان شما را به أعمال حسنه، و حلال گردانيدم بر شماها به سبب راضى بودن من از شما
خانههاى بهشت را كه دار جلال است.
بعد از آنكه وقت نماز
عصر داخل شد و ايستادند مؤمنين به جهت وضو، و اتيان به وضو و نماز نمودند، همان ملك
از خداوند عالم جل شأنه مىگيرد برات سوم را.
مكتوب در آن است: انا
اللّه الجليل منم خداوند جليل و بزرگ و جليل است ذكر من، و عظيم است سلطنت من، اى
بندگان من و اى كنيزان من حرام گردانيدم بدنهاى شما را از آتش جهنم، و ساكن
مىگردانم شماها را در خانههايى كه به جهت أبرار و نيكان مقرر داشتهايم، و دفع
كرديم از شما از رحمت خود شر أشرار را.
بعد از آنكه وقت نماز
مغرب داخل شد و ايستادند مؤمنين و اتيان به وضو و نماز مغرب نمودند، آن ملك مىگيرد
از خلاق عالم جل شأنه برات چهارم را.
مكتوب است در آن برات:
أنا اللّه الجبار الكبير المتعال.
منم خداوند كه جبر كسور
و قصور و نقايص با من است، و منم خداوند عظيم كه منزهم از كل مناقص و صفات مخلوقين،
اى بندگان من و كنيزان من ملايكه من معاودت كردند از نزد شماها به رضا و سرور،
سزاوار است بر من كه شماها را راضى كنم، و عطا فرمايم به شماها خواهشهاى شما را در
روز قيامت.
بعد از آنكه وقت نماز
عشا داخل شد و مؤمنين ايستادند و اتيان به وضو و نماز عشا نمودند، آن ملك مىگيرد
از خداوند عالم عز شأنه برات پنجمى را، مكتوب است در آن: اني أنا اللّه لا اله غيري
و لا رب سواي.
منم خداونديكه مستجمع
جميع صفات كمال، و منزهم از جميع مناقص و معايب و زوال، معبودى كه سزاوار معبوديت
باشد غير من نيست، مربى سواى من نيست.
اى بندگان و كنيزان من
در خانههاى خود وضو ساختيد، و روى آورديد به سوى خانههاى من كه مساجد است، و به
خضوع و خشوع مشغول ذكر من شدهايد و معرفت به حقوق من هم رسانيديد، و امورى كه بر
شما واجب كرده بودم به عمل آورديد.
شاهد باش تو سخاييل و
ساير ملايكه من، كه من از اين بندگان خود راضى شدم.
پس سخاييل در هر شب بعد
از نماز عشا سه مرتبه ندا مىكند، كه اى فرقه ملايكه بشارت باد شما را كه حق تعالى
جل شأنه آمرزيد مصلين از موحدين را.
پس باقى نمىماند
ملايكه در هفت آسمان مگر اينكه استغفار مىكنند از براى مصلين، و دعا مىكنند از
براى آنها بر اينكه موفق شوند پيوسته بر طاعت و عبادت خداوند عالم جل شأنه.
اى عزيز من نمازى كه
اين همه شرافت و فضيلت به جهت او ثابت است، و أفضل از همه عبادات، بلكه موقوف عليه
قبول كافه طاعات است، مشخص است كه محض راست شدن و كج شدن و افتادن نيست.
چنانچه در حديث صحيح
وارد شده است كه جناب رسول خدا (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) در مسجد تشريف داشتند مردى داخل در مسجد شد شروع در نماز كرد، پس
تمام نكرد ركوع و سجود نماز را، فقال (صلّى الله عليه
وآله وسلّم): نقر كنقر الغراب لئن مات هذا و هكذا صلاته ليموتن على غير
ديني.
يعنى: ركوع و سجود كه
اين شخص مىكند ركوع و سجود مطلوب در نماز نيست، بلكه سر بر زمين زدن است مثل سر بر
زمين زدن غراب به جهت دانه از زمين برداشتن،
هر گاه اين شخص بميرد و نماز او به اين نحو بوده باشد هر آينه ممات او بر غير دين و
شريعت من خواهد بود.
پس عمده در اين مقام
معرفت دو مطلب است:
مطلب اول (معرفت صورت نماز است)
يعنى: بايد بداند نمازى
كه مكلف به او است، يعنى نمازى را كه خداوند عالم جل شأنه از او خواسته در هر شب و
روز پنج دفعه آن چه چيز است؟ و شرايط آن چيست؟ و منافيات آن كدام است.
مجملا بر هر مكلف لازم
است كه معرفت او به نماز به نحوى بوده باشد كه اگر در موقف حساب سؤالى از جانب خلاق
متعال جلت عظمته به او متوجه شود، كه اى بنده من دانستى كه من از تو نمازى
خواستهام از كجا دانستى آن نمازى را كه من از تو خواسته بودم به اين نحو بود كه تو
اتيان مىنمودى؟
بايد جوابى نزد خود
مهيا نموده باشد، كه اگر آن جواب را در حين القاى چنين سؤالى عرض نمايد از جواب،
عقلا مقبول و مؤاخذ كردن قبيح بوده باشد. پس اگر به اين نحو نبوده باشد، نماز او بى
ثمر و عمل او بى حاصل خواهد بود.
ملخص مقال در بيان اين
اجمال آن است: كه هر گاه مكلفى در مقام نيت نماز چنين نيت مىنمايد كه من اتيان به
اين نماز مىنمايم به جهت امتثال و اطاعت أمر پروردگار عالم جل شأنه، پس بايد بداند
منوى او آن نمازى است كه مطلوب خلاق عالم عز شأنه مىباشد.
و چون كه نماز از
مركبات و مجعولات پروردگار عالم است، يعنى نمازى را كه واجب فرموده است بر بندگان
خود كه اتيان به آن نموده باشند مصلحت الهيه جلت عظمته مقتضى اين شده كه به اين نحو
ترتيب فرموده باشد.
أول مكلف به ايستد به
قصد اطاعت اله جل شأنه، بعد از آن تكبيرة الاحرام بگويد، پس قرائت حمد و سوره
نمايد، بعد از آن به ركوع رود در ركوع ذكر به عمل آورد، بعد از فراغ از آن رفع رأس
از ركوع نمايد به نحوى كه به ايستد به حدى كه راست شود.
بعد از آن به سجود برود
به نحوى كه هفت عضو كه عبارت از جبهه و كفين و ركبتين و ابهامين بوده بر زمين
بگذارد، بعد از آن مشغول به ذكر معين شود.
و بعد از فراغ از آن
رفع رأس از سجود نمايد. بعد از آنكه راست نشست و قرار گرفت ثانيا به سجود رود و
هكذا تا آخر نماز.
و شرايطى چندى به جهت
اين مقرر فرموده، مثل اينكه بايد با وضو يا با غسل يا هر دو بوده باشد، و در وقت
معين اتيان به آن نموده باشد، و در مكان مباح با مستور بودن عورت به ساتر مباح، و
آن ساتر از اجزاى غير مأكول اللحم نبوده باشد و همچنين حرير نبوده باشد لكن در حق
رجال، و بدن و لباس خالى بوده باشد از نجاست مگر آنچه استثناء شده.
بايد در جميع أحوال
نماز متوجه قبله بوده باشد، بلكه رعايت صورى نماز بايد در جميع احوال اجتناب از
تكلم و ضحك و اكل و شرب و انحراف از قبله و ساير آنچه بيان خواهد شد در نماز نمايد.
مجملا لازم است كه عالم
باشد كه مكلف به او كه مسمى به اسم صلاة است چه چيز است؟ و چون كه اين تركيب از جعل
خداوند عالم است جلت قدرته پس تعليم آن لا محاله منحصر در ذات اقدس الهى خواهد بود.
و چون كه تعلم از جناب
خالق متعال در حق هر كس متعذر و غير مقدور است نظر به عدم قابليت، لهذا خلاق عالم
جل شأنه بعضى را كه ممتاز بوده باشد از من عداى او به مميزات بسيار اختيار فرموده و
عبادات را به كيفيت مطلوبه تعليم ايشان مىفرموده، ايشان را امر مىفرمود كه تبليغ
به كافه عباد نموده باشد.
چنانچه أمر به ديگران
فرموده كه از او أخذ نموده باشند، شخص أول را نبى و پيغمبر و رسول مىنامند.
اين ألفاظ همه قريب به
يكديگر مىباشند، نبى مىگويند به جهت آنكه مخبر است از جانب خداوند عالم. و پيغمبر
مىگويند به جهت آنكه پيغام مىآورد از جانب خداوند عالم جل شأنه به سوى عباد او.
و رسول مىگويند به جهت
اينكه فرستاده شده است از جانب پروردگار عالم عز شأنه بسوى بندگان او در هر عصرى از
اعصار، حكمت بالغه حكيم متعال چنين اقتضا نمود.
تا آنكه أمر منتهى شد
به خاتم پيغمبران، أعني: فخر أنبياء و سيد رسل و سرور اصفيا و هادى سبل محمد مصطفى
(صلّى الله عليه وآله وسلّم)، امت ايشان را به
عبادات چندى امر فرموده از جمله نماز به كيفيت معهوده، بعد از تعليم آن را به آن
جناب، ايشان را أمر فرموده كه تبليغ به امت فرموده باشند، چنانچه امت را امر فرموده
كه از ايشان أخذ نموده، و به مقتضاى آن معمول داشته باشند.
حسب الامر خلاق جهان آن
ستوده در گاه رحمن در عصر شريف خود تبليغ بندگان فرمودند فعلا و قولا.
و در آن أوان كه معموره
جهان بنور جمال ايشان منور بود نصب حججى فرمودند، كه بعد از آنكه روح مقدس ايشان به
شوق اتصال به عالم قدس زينت بخش قاطبه اهل انس گردد آن حجج منصوبه مكرمه حافظ شريعت
مطهره، و مبين طريقه منوره ايشان
بوده، مبلغ تكاليف به كافه عباد باشند.
و از اينكه حكم الهيه
جلت عظمته مقتضى عدم ظهور حجت عجل اللّه تعالى فرجه در برخى از زمان شده، كه دست
حاجت عباد از تمسك به ذيل دامن سعادت آن جناب قاصر، لهذا صونا الشريعة عن الانطماس
و حفظا للطريقة عن الاندراس فرمودهاند: علماء أمتي كأنبياء بني اسرائيل.
و در اصول كافى و غيره
بأسانيد معتبره از حجج الهيه روايت شده كه فرمودهاند ان العلماء ورثة الانبياء.
و أيضا در اصول كافى به
سند معتبر مروى است از كاشف الاسرار و الدقايق جناب حضرت امام جعفر صادق (عليه
السلام) كه فرموده: العلماء أمناء.
و در كتاب غوالى
اللئالى از سرور عالى و دانى جناب أمير المؤمنين (عليه
السلام) روايت نمود كه فرمودهاند لابنه محمد بن الحنفية: تفقه في الدين،
فان الفقهاء ورثة الانبياء.
و در كتاب أعلام الورى»
و كتاب احتجاج روايت
فرمودهاند از ثقة الاسلام كه روايت نموده از اسحاق بن يعقوب كه گفته: من التماس
كردم از محمد بن عثمان عمرى رحمه اللّه كه نايب ثاني از نواب جناب امام زمان عجل
اللّه تعالى فرجه مىباشد، كه عريضه مرا كه در آن مسائل چندى كه بر من مشكل بود ثبت
شده بود برساند به جناب امام زمان عمر اللّه تعالى بلاده بظهوره.
جواب خارج شد بخط شريف
جناب صاحب الامر (عليه السلام): أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها
الى رواة حديثنا، فانهم حجتى عليكم و أنا حجة اللّه.
و همين مروى در كتاب
كشف الغمة نيز هست، لكن روايت نمود از اسحاق بن يعقوب بدون توسط و ذكر ثقة الاسلام.
أما مضمون اين است كه
در اين كتاب نيز مأخوذ از آن عالى مقام بوده باشد.
پس مشيت قاهره سبحانيه
اقتضا نموده در هر عصرى از أعصار جمله از عباد ممتاز باشند از سايرين به نفوس قدسيه
عاليه و قلوب صافيه زاكيه كه قابل استفاضه باشند از فيوضات الهيه و محل استناره
باشند از أنوار مطهره مضيئه.
و قابل باشند كه اكتساب
أحكام الهيه، و استفاده تكاليف شرعيه از آيات قرآنيه و آثار نبويه و أخبار أئمه (عليه
و عليهم آلاف السلام و التحية) نموده باشند، تا حافظ فرائض و سنن، و رادع
محارم و بدع، و مبلغ تكاليف شرعيه به عباد، و موصل نواميس الهيه جلت عظمته به خلايق
باشند.
و از اينكه انسان در
امور معيشت محتاج به امور بسيار است، مثل مساكن و ملابس و مآكل و مشارب و ساير امور
محتاج اليها، و هر يك از اينها مقدماتى دارند لا يعد و لا يحصى، نفوس متكثره تا
مباشر نشوند ممكن الحصول نيست.
مثل لباس كه موقوف بر
اين است كه پنبه دانه مثلا گاشته شود، و اين موقوف بر اين است كه زمين شخم شود، و
شخم زدن زمين توقف دارد به بيل زدن، و بيل از آن است، و آهن را مىبايد از معدن آن
أخذ كرد.
و أخذ كردن آن توقف
دارد بر مقدمات بسيار، تا آنكه آهن به جايى برسد كه مستعد اين باشد كه توان او را
بيل ساخت، آن وقت موقوف به حداد است وجود حداد به تنهايى
كفايت نمىكند در آن، بلكه محتاج است به زغال، و تحصيل آن توقف دارد به آلت قاطعه
كه توان به آن قطع أشجار نمود. و اگر نقل كلام در تحصيل مقدمات آن آلت كنيم رشته
كلام منقطع نمىشود.
بعد از قطع أشجار به
نحوى كه توان زغال نمود، توقف دارد بر حفر كودال، و آن نيز مقدمات بسيار دارد، بعد
از آنكه زغال موجود شد بايد حمل نمود، بعد از طى مقدمات حمل كه به حداد رسيد موقوف
به كوره است، و آن محتاج به بناء است. نقل كلام در مقدمات بنايى شاغل از وصول به
اصل مطلب است.
بعد از آنكه كوره مهيا
شد، محتاج است به آتش و به آلتى كه بدمند مشتعل شود تا تأثير در آهن كند، تا توان
بيل ساخت، و آن آلت را دم مىنامند از پوست مىباشد، و پوست محتاج به دباغى است،
مقدمات دباغى را مثل مقدمات امور مذكوره تعداد نمىتوان نمود. و همچنين است حال در
چكش و سندان و غيرهما.
بعد از همه اينها كه
بيل موجود شد موقوف است به گيوه كه در پا كند كه تواند به بيل زند تا زمين كنده
شود، و مقدمات آن مثل آنها است كه مذكور شد.
بعد از آنكه زمين كنده
شد موقوف است به آلتى كه زمين را هموار كنند.
بعد از همه مراتب
مسطوره كه پنبه دانه كاشته شد موقوف است به آب دادن آن موضع يك هفته يا دو هفته يك
مرتبه، و اين توقف دارد به حفر قنات يا حفر بئر. و كلام در مقدمات اينها مثل سابق
است.
بعد از آنكه سبز شد و
پنبه به ثمر رسيد مىبايد آن را چيد. بعد از آن طايفه ضرور است كه پنبه را از محل
آن در آرند. بعد از آن محتاج است به چرخى كه پنبه را به معونت آن چرخ از تخم آن جدا
نمايند.
بعد از آن محتاج است به
نداف كه پنبه را ندافى نمود چوله كند.
بعد از آن مىرسد به
دست ريسنده تا ريسمان شود، و اين توقف دارد به چرخ وظيفه نجار و خراط است، و حصول
چرخ از نجار و خراط توقف دارد بر مقدماتى كه لا يعد و لا يحصى است.
بعد از آنكه ريسمان
موجود شد موقوف است بر اينكه كلافه شود، آن نيز مقدماتى دارد. بعد از آن محتاج است
بر اينكه ماسوره شود، بعد از آن داخل ماكويى شود، و آن موقوف است به ماسوره كن و
ماكو ساز آن وقت محتاج است به دستگاه نساجى، و نساج مقدمات هر يك را تعداد نمىتوان
نمود.
بعد از آن كرباسى موجود
مىشود، بعد از آن مىرود به دست سفيدگر از آنجا به صباغ، بعد از آن به خياط، تعداد
مقدمات هر يك خارج از طاقت است، آن وقت لباسى هم رسد. بايد هزار نفس بلكه علاوه
مباشر شود تا لباسى هم رسد.
و همچنين است حال در
فرش و ظروف و مس و منزل و ساير امورى كه موقوف عليه حيات انسان است.
مجملا از اين كه موقوف
عليه حيات انسان امور بسيار هست، و هر يك از آنها ممكن الحصول نيست مگر به مباشرت
نفوس متكثره، پس قطعا مطلوب خلاق حكيم جلت عظمته نيست كه هر فرد از أفراد مكلفين
مسائل تكاليف خود از نماز و غيره را اخذ نمايد از آيات قرآنية و سنت نبويه و أخبار
أئمه (عليهم السلام).
چه اشتغال قاطبه نفوس
در اين مطلب ميمنت مسعود موجب خلل در انتظام عالم است قطعا.
بلكه منصب شريف مطلوب
است از جماعتى كه ممتاز بوده باشند از من عدا به صفا و زكا و ورع و تقوى، تكليف
ديگران اين است كه اخذ از آنها نموده باشند.
اشخاصى كه استفاده
تكاليف الهيه جلت عظمته را از كتاب و سنت مىنمايند آنها را مجتهد مىنامند، يعنى
كسانى هستند كه استنباط أحكام شرعيه نمودهاند و مىنمايند از مآخذ و مدارك معلومه
آن به بذل جهد و صرف طاقت خود را در آن.
ديگران را كه اخذ أحكام
شرعيه را مىنمايند به تعليم و ارشاد مجتهدين به واسطه يا بدون واسطه، آنها را مقلد
مىنامند.
و أما طريقه احتياط، پس
آن در مسائل بسيار- يعنى مسائلى كه امر در آن مردد است ما بين وجوب و حرمت- ممكن
نيست.
مثل اينكه كسى شك كرد
در قيام در اينكه ركوع كرده است يا نه، واجب است كه برود به ركوع، بعد از دخول در
ركوع مشخص او شد كه ركوع كرده بوده است، در اين صورت جماعتى از فقها را اعتقاد اين
است كه واجب است از همان حالت ركوعى
برود به سجود، نماز او محكوم به صحت است، قطع نماز در حق او جايز نيست. و جماعتى
حكم فرمودهاند به بطلان نماز و لزوم قطع، مختار ثانى است.
و همچنين هر گاه كسى
داخل در سجده أولى شد، مشخص او شد كه اخلال به ركوع كرده است، صاحب مدارك و بعضى
ديگر را اعتقاد اين است كه نماز صحيح است، لازم است رجوع نمايد به ركوع بعد از آن
به سجود رفته، نماز را تمام نمايد و قطع نماز حرام است. مختار اين است كه نماز باطل
است و قطع آن لازم است، چگونه ممكن است كه كسى احتياط تواند نمود.
و همچنين هر گاه صبي
مميز سلام كرد بر مصلي، أمر مصلي در اين صورت مردد است ما بين وجوب رد و حرمت آن،
مختار أول است.
و همچنين هر گاه كسى
سلام كرد بر جماعتى كه مشغول نماز بودند، از جمله مسلم عليهم صبى مميز بود، آن صبي
مبادرت كرد در رد سلام، أمر در حق ديگران مردد است ما بين وجوب رد و حرمت آن.
بنابر اينكه رد سلام از
صبي اگر مسقط وجوب باشد از مكلفينى كه مشغول نماز مىباشند، پس رد سلام در حق آنها
حرام خواهد بود. و اگر مسقط نبوده باشد رد سلام بر يكى از آنها واجب خواهد بود،
مختار عدم سقوط و وجوب رد سلام است.
مجملا عمل به احتياط در
صورتى ممكن است كه أمر مردد بوده باشد ما بين وجوب و غير حرام، يا
مردد باشد ما بين حرام و غير واجب، در أول احتياط در فعل است و در ثانى احتياط در
ترك.
و أما هر گاه أمر مردد
بوده باشد ما بين واجب و حرام، پس در آن عمل به احتياط ممكن نيست. مفري نيست در مثل
اين واقعه مگر به ترجيح كه مختص مجتهد است يا به تقليد.
پس كسى كه مجتهد نبوده
باشد و همچنين مقلد مجتهد نباشد بگويد من احتياط مىكنم، در مثل اين صور چه كار
خواهد كرد؟
به علاوه مىگوييم در
موضعى كه أمر مردد بوده باشد ما بين وجوب و غير حرام، مثل قرائت سوره در نماز، و
مثل اين در اين صورت نيز مىگوييم: عمل به احتياط باز ممكن نيست.
چه مراد از احتياط آن
است كه اين شخص اتيان عمل نمايد به نحوى كه قاطع بوده باشد به حصول برائت ذمه قطع
نظر از طريقه اجتهاد، و اين در اين صورت متحقق نيست.
نظر به اينكه جمع كثيرى
از فقهاء نيت وجه را در عمل لازم دانستهاند، و اين شخص كه ترجيح وجوب و استحباب
هيچ يك را نداده باشد، اگر قصد وجوب نمايد عمل باطل خواهد بود، نظر به عدم اعتقاد
وجوب، و همچنين هر گاه قصد استحباب نمايد، و اگر قصد هيچ يك از وجوب و استحباب
ننمايد باز عمل به احتياط نكرده است، نظر به قول لزوم اعتبار وجه. پس مفرى از
اجتهاد و تقليد نخواهد بود.
اگر گويى اين شخص را
اعتقاد اين است كه نيت وجه معتبر نيست مىگوييم:
اين اعتقاد يا از تقليد
است يا از اجتهاد، على التقديرين أمر راجع شد به يكى از طريقين، پس طريقه ثالثه دست
نيامد و هو المطلوب.
به علاوه مىگوييم: عمل
به احتياطى كه قاطع بوده باشد كه مأتي به او مبرء ذمه است نشد نظر به تحقق خلاف.
اين است وجه در كلمات
معتمدين فقهاء اعلى اللّه تعالى مقامهم كه فرمودهاند:
أمر امت در اين أعصار
منحصر است در اجتهاد و تقليد. بنابر اين هر گاه نماز كسى مستند به يكى از اين دو
طريقه نبوده باشد باطل خواهد بود.
پس در اينجا دو مقام
است:
أول صحت: نماز است در
صورتى كه مستند بوده باشد به اجتهاد يا به تقليد أهل اجتهاد.
دوم: بطلان نماز است در
صورت عدم استناد به يكى از اين دو طريقه.
پس مناسب در اين مقام
ايراد كلام است در سه مبحث:
مبحث اول در بيان صحت
نماز است در صورتى كه اتيان شده باشد به مقتضاى اجتهاد
اين مطلب قطعي الثبوت
است، نظر به قطع به ثبوت تكليف به صلاة، و عدم تمكن از تحصيل قطع در جميع مسائل
محتاج اليها در نماز، و قطع به عدم تكليف به ما لا يطاق. پس هر گاه چنين جوابى عرض
شود در مقام القاى سؤال سابق در موقف حساب، عقل قاضى است به قبول آن و به قبح
مواخذه.
پس هر گاه فرض شود
سؤالى از جانب خلاق عالم عز شأنه القا شود به چنين شخصى، كه اى بنده من اين نماز كه
اتيان نمودى از كجا مشخص تو شد كه منوي تو مطلوب من بوده است؟
اين جواب را عرض نمايد:
كه اى پروردگار من اتيان به نماز را بر من واجب فرموده بودى، و
دست حاجت من به ذيل دامن سعادت حجت تو نمىرسيد لكن كتاب تو و أخبار حجت تو در ميان
بود به قدر استعداد و طاقت خود فحص و بحث و تأمل در آنچه را فهميدم اين كيفيت بود
كه اتيان به آن نمودم. قطعا چنين جواب معقول و مقبول است، و مؤاخذه از آن قبيح و
غير معقول است.
پس بنابر اين عملى كه
به مقتضاى اجتهاد مجتهد بوده باشد قطعى الصحه است لكن عمده در اين مقام كه موجب
لغزش أقدام و باعث القاي نفس است به مهالك مسائت انتظام در چند چيز است:
يكى: عدم تكميل استعداد
فهم از كتاب و سنت نظر به قصور در مبادى، چه در اين وقت تكليف اين شخص تقليد است در
عمل و عدول از تقليد و اتكال به فهم خود خروج از منصب و موجب بطلان عمل است.
دوم: تقصير در بذل جهد
و صرف طاقت، نظر به اينكه مكرر تجربه شده در بادى أمر كسى مطلبى را كه رجوع نمود
نحوى مىفهمد، بعد از فحص بليغ و تأمل تمام ظاهر مىشود فساد آن، اين امرى است كه
هول آن موجب ارتعاش قلوب و باعث اضطراب نفوس است.
مجملا چه بسيار
ديدهايم از طايفه كه فتح باب طعن كردهاند بر أساطين دين مبين، و أمناى رب
العالمين، و نواب به استحقاق أئمه طاهرين (عليهم
السلام) بعد از تأمل در مقالات واهيه آنها مشخص شده است باعث اين طعون ركيكه
نيست مگر ضعف و قصور در استعداد، و تقصير در تحصيل مبادي و مباني آن، نعوذ باللّه
تعالى منه، چنانچه در مواضع متشتته به بسط تمام توضيح اين مطلب را نمودهايم.
و همچنين مكرر ملاحظه
شده از اشخاصى كه به مقتضاى انصاف آن است كه نقصانى در آنها به اعتبار أول نيست، و
مع ذلك سالك طريقه شدهاند، ظاهر مىشود منشأ آن قلت فحص و تأمل است، چنانچه در
موارد بسيار در مطالع الانوار توضيح آن شده.
نعوذ باللّه تعالى منه،
و نرجو منه التوفيق في العصمة عن الخطأ و الزلل، فأسألك اللهم بتفضلك على عبادك و
حبيبك سيد رسلك و وليك سيد أوصيائك و حجتك المحيى لعبادك العامر لبلادك أن لا تكلني
الى نفسي طرفة عين، و تعصمني فيما بقي من عمري عن التقصير في خدمتك، و استنباط
أحكامك، و تعفو عما صدر منى فيما سلف من عمري من المسامحة و التقصير، و تعينني بحق
كمل خليقتك في الوصول الى مرضاتك، و ترشدني بوحدانيتك الى ما ينبغي الارشاد اليه من
مباني أحكامك.