وحي در اديان آسماني

آیت الله ابراهیم امینی

- ۲ -


كـلام خـدا

بحث كلام يكى از قديم ترين و پرماجراترين مباحث علم كلام است كه در طول تاريخ, همواره در بين پيروان اديان آسمانى و بويژه مسلمانان, مطرح بوده است. و باتوجه به اين كه وحى نوعى تجربه و احساس درونى است كه با نوعى مكالمه بين خداى متعال يا فرشته وحى و بين پيامبر تحقق مى يافته شناخت كيفيت اين مكالمات مى تواند در فهم بهتر وحى مؤثر باشد, و به همين جهت لازم است موضوع (كلام الهى) قبلاً مورد بررسى قرار گيرد.

تكلم خدا

تكلّم خداوند متعال در بين پيروان اديان آسمانى يك موضوع قطعى و پذيرفته شده است. پيامبران مدعى بودند كه خداى سبحان با آنان سخن مى گويد و براى مردم پيام مى فرستد. پيروانشان نيز اين مدعا را مى پذيرفتند. شيخ طوسى مى نويسد: (متكلم بودن خداى متعال مورد اتفاق همه مسلمانان است.) (37)

قاضى عضدالدين مى نويسد: (پيامبران الهى اتفاق دارند كه خدا با آنان تكلم مى نمايد.) (38)

سيد اسماعيل طبرسى مى نويسد: (همه مسلمانان بلكه پيروان همه اديان آسمانى در تكلّم خدا اتفاق دارند.) (39)

صدرالمتألهين مى نويسد: (پيروان همه شرايع آسمانى در متكلم بودن خداى سبحان اتفاق دارند, زيرا مى گويند خدا به فلان كار امر كرده و از فلان عمل نهى فرموده است, و امر و نهى از اقسام كلام است.) (40)

قرآن كريم نيز در آيات متعدد تكلم را به خدا نسبت مى دهد از باب نمونه:

ورُسُلاً قد قصصْناهُمْ عليْك مِنْ قبْلُ ورُسُلاً لمْ نقْصُصْهُمْ عليْك وكلّم اللّه مُوسى تكْليماً; (41)

رسولانى را كه شرح حال آنان را از پيش بر تو حكايت كرديم, و آنان كه داستانشان را براى تو نگفتيم, و خدا با موسى تكلم كرد.

و مى فرمايد:

تِلْك الرُّسُلُ فضّلْنا بعْضهُمْ على بعْضٍ مِنْهُمْ منْ كلّم اللّهُ ورفع بعْضهُمْ درجاتٍ (42);

اين رسولان را بعضى را بر بعض ديگر برترى داديم. و خدا با بعض آنان تكلم كرد. و درجات بعضى را بالا برده است.

و مى فرمايد:

وماكان لِبشرٍ نْ يُكلِّمهُ اللّه إü وحْياً وْ مِنْ وراءِ حِجابٍ وْيُرْسِل رسُولاً فيُوحِي بِإِذْنِهِ مايشاءُ إِنّهُ عليٌّ حكيمٌ; (43)

خدا با هيچ انسانى تكلم نمى كند مگر از طريق وحى يا از پس حجاب يا رسولى را به سويش مى فرستد, پس به اذن خدا آنچه را كه خواهد به او وحى مى كند. همانا كه خدا بلند مرتبه و حكيم است.

علاوه بر اين آيات, و ده ها حديثى كه در موضوع تكلم خدا صراحت دارد, لفظ (قول) و مشتقاتش در ده ها آيه به خدا نسبت داده شده كه به معناى گفتن و عبارت ديگرى از تكلم است.

همچنين لفظ (امر) و (نهى) و مشتقات آنها در ده ها آيه به خدا نسبت داده شده و ظهور در تكلم دارند.

بنابراين, تكلم خداى متعال با پيامبران از لوازم قطعى صدق و راستگويى پيغمبران به شمار مى رود و در محيط شرايع آسمانى قابل ترديد نيست.

موارد استعمال كلام

كلام در معانى گوناگونى استعمال شده كه بررسى آنها مى تواند در درك واقعيت آن مؤثر باشد:

كلام ملفوظ

اصوات و حروفى كه از دهان انسان خارج مى شود و بر معانى خاصى دلالت دارد, كلام ناميده مى شود. دلالت الفاظ بر معانى ذاتى نيست بلكه در اثر وضع واضع و قرارداد اجتماعى است. و به همين جهت, اقوام و ملل مختلف با زبان هاى گوناگون صحبت مى كنند. متكلم به وسيله مخارج حروف و زبان, اصواتى را در هواى مجاور ايجاد مى كند كه قبلاً از طرف واضع براى معانى خاصى وضع شده و مورد پذيرش افراد قرار گرفته و بدين وسيله از مقاصد و افكار درونى خويش خبر مى دهد. بنابراين, كلام از مقوله كيف مسموع به شمار مى رود.

كلام ملفوظ و حادثِ در هوا, تدريجى الحدوث است و هريك از حروف و كلمات مسبوق به عدم مى باشند. بنابراين, كلام ملفوظ حادث خواهد بود.

كلام به اين معنا, صفت متكلم نيست بلكه امرى است عارض بر هوا. معلول و مصنوع متكلم بوده و قيام صدورى به او دارد, مانند ضرب و قتل, نه قيام حلولى, مانند علم و قدرت و سواد و بياض. متكلم كسى است كه صدر عنه الكلام نه قام به الكلام.

كلام نفسى

گاهى هم كلام اطلاق مى شود به كلام نفسى. كلام نفسى عبارت است از معانى و مفاهيم و صور كلمات ملفوظ كه در ذهن متكلم وجود دارند. اين نوع كلام را اشاعره ابداع كرده و در توجيه آن چنين مى گويند: متكلم قبل از تكلم و در حين آن, معانى و مفاهيم و صور كلمات ملفوظه را در ذهن خود دارد, و به همان ترتيب آنها را صادر مى كند. و بدين وسيله از ما فى الضمير خود خبر مى دهد. مفاهيم و معانى موجود در ذهن را كلام نفسى مى نامند.

به اين سخن اشاعره اشكال شده كه تصورات و تصديقات موجودِ در ذهن, علوم نفسانى هستند, و جز علوم چيزى نداريم تا كلام نفسانى باشد.

اشاعره در پاسخ گفته اند: (كلمات موجودِ در ذهن علم نيستند, زيرا گاهى انسان از چيزى خبر مى دهد كه علم بدان ندارد, بلكه گاهى از چيزى خبر مى دهد كه علم برخلاف آن دارد. بنابراين, كلام نفسانى هستند….

كلام نفسى اراده و كراهت هم نيست, زيرا گاهى متكلم به چيزى امر مى كند كه قصد تحقق آن را ندارد بلكه هدف امتحان شخص مأمور است, يا از چيزى نهى مى كند كه از انجام آن كراهت ندارد. بنابراين كلام نفسى از سنخ علم و اراده و كراهت نيست, بلكه چيز ديگرى است كه بعد از تعلق به موضوع به صورت خبر و امر و نهى و استفهام و نداء و غيره در مى آيد.) (44)

اشاعره كلام حقيقى را كلام نفسى مى دانند, مسأله كلام خدا را نيز از همين طريق حل كرده, و كلام نفسى را قديم و از صفات و قائم به ذات خداوند سبحان مى شمارند.

اما اماميه و معتزله كلام نفسى را امرى سخيف و غير عقلايى دانسته در رد آن مى گويند: (اولاً كلام حقيقى در نظر عرف و لغت همين اصوات و حروف ملفوظ است كه توسط متكلم در هوا به وجود مى آيد, نه معانى و مفاهيم موجود در ذهن متكلم و تصور آنها.

و ثانياً معانى و مفاهيم و كلمات موجودِ در ذهن متكلم جز علوم تصورى و تصديقى چيزى نيستند. متكلم در حال سخن گفتن آنها را تصور مى كند و بر طبق آنها سخن مى گويد. اين تصورات گاهى با تصديق ذهنى متكلم نيز همراه است و گاه نه. در موردى كه متكلم برخلاف عقيده خود از چيزى خبر مى دهد باز هم كلمات را تصور مى كند گرچه تصديق قلبى به آنها ندارد.

در مورد امر و نهى آزمايشى نيز با اين كه اراده جدى به تحقق فعل مأمور به و كراهت از فعل مورد نهى ندارد, كلمات امر و نهى را در ذهن خود تصور مى كند. بنابراين, ما چيزى در ذهن متكلم جز علوم تصورى و تصديقى نداريم تا كلام محسوب شود.) (45)

قوشجى نيز درباره كلام نفسى مى نويسد: (كلام نفسى جز تصور مدلول كلمات ملفوظ و حصول آنها در ذهن متكلم چيزى نيست.) (46)

قدرت بر تكلم, انشاء حروف

بعضى از محققين دو معناى ديگر نيز براى كلام ذكر كرده اند: يكى منشأ و مصدر كلام در ذات متكلم يعنى قدرت تكلم, ديگرى صفت تكلم و انشاء حروف و كلمات.

ملاعبد اللّه زنوزى مى نويسد: (گاهى قصد كرده مى شود از كلام, نفس حروف و كلمات, و اين معناى شايع و ذايع است از لفظ كلام, و گاهى قصد كرده مى شود از آن, تكلم به معناى بودن شخص به حيثيتى كه صادر شود از او حروف و كلمات. و گاهى قصد كرده مى شود از كلام, تكلم به معناى متكلميّت, يعنى مجرّد انشاء حروف و كلمات, مخفى نماند كه كلام به معناى اول در مرتبه افعال و آثار است. و از جمله صفات و اوصاف متكلم نمى تواند باشد. و كلام به معناى دوم از جمله صفات حقيقيه و اوصاف ذاتيه است. خواه آن چيزى كه به آن منشأ انشاء حروف و كلمات مى شود عين ذات متكلم باشد و يا زائد باشد بر ذات او. و تكلم به اين معنا در حقيقت به قدرت و توانايى برمى گردد. مثال اول واجب الوجود بالذات است, جلّت عظمته, زيرا كه ذاتش بعينها جهت مصدريت كلمات است با تفاوت مراتب و درجات كلمات به حسب نشأت.

و مثال دوم, انسان است نسبت به انشاء حروف و كلمات در لوح نفس كه به استدعاى باطنى نفسانى از جوف او بيرون مى آيد و در فضاى دهان متحقق مى شود. زيراكه تا ملكه تكلم و تنطق حاصل نيايد منشأ انشاء حروف و كلمات نمى تواند شد. و كلام به معناى سوم از صفات فعليه و اوصاف اضافيه است.

زيرا كه به قيمومت و ايجاد برمى گردد, و سابقاً محقق شد كه صفات حقيقيه واجب الوجودِ بالذات عين ذات و صفات اضافيه او زائد بر ذاتند.) (47)

چنان كه ملاحظه مى فرماييد اين دانشمند براى لفظ كلام, علاوه بر معناى معروف و شايع, دو معناى ديگر يعنى, مصدر كلام در ذات متكلم, و صفت تكلم را, نيز ذكر كرده است. ولى اين دو معنا در كتب لغت ديده نمى شود. گرچه كلام در ذات متكلم مصدر دارد ولى مصدر آن, در واقع قدرت است نه كلام. و همچنين, در اين جهت ترديد نيست كه متكلم متصف به تكلم است, نه كلام. بنابراين, اگر هم كلام در دو معناى مذكور استعمال شده باشد بايد آن را مجاز بدانيم.

اطلاق كلمه بر غير الفاظ

بعضى در معناى كلام توسعه داده هر چيزى را كه از مقاصد درونى اشخاص حكايت كند كلام ناميده اند; چه الفاظ و اصوات باشد, يا اشاره به وسيله اعضاء و جوارح, يا نشان دادن خود اشياء يا علائم و نشانه ها, يا حقائق عينى و خارجى, يا نقاشى و تصوير, يا كتاب و نوشته. گفته اند: همه اينها از مصاديق كلام هستند, زيرا تعريف كلام يعنى تفهيم مقاصد, بر همه صادق است.

علامه طباطبايى (قدس سره) در اين باره مى نويسد: (كلام يعنى تفهيم مقاصد به وسيله اصوات و حروف كه دلالت آنها اعتبارى است و فقط در مورد انسان صادق است كه در اجتماع انسان ها زندگى مى كند.

بنابراين, كلام خدا مانند كلام انسان ها نيست كه از دهان خارج شود و دلالت آن اعتبارى و قراردادى باشد, زيرا خدا جسم نيست تا مجهز به وسائل صوتى باشد.

در عين حال, تكلم در قرآن براى خدا اثبات شده مى گويد:

وماكان لِبشرٍ نْ يُكلِّمهُ اللّهُ إü وحْياً وْ مِنْ وراءِ حِجابٍ وْ يُرْسِل رسُولاً فيُوحِي بِإِذْنِهِ مايشاءُ إِنّهُ عليٌّ حكيمٌ (48).

با اين كه كلام معهود و اعتبارى از خدا سلب مى شود,ولى حقيقت آن براى او اثبات مى گردد. كلام خدا گرچه از سنخ الفاظ نيست ولى اثر آن, يعنى تفهيم مقاصد را دارد. كلام مانند ذرع و ميزان وكيل و چراغ و غيره است كه مصاديق مختلف دارند, ولى چون آثار ويژه خود را دارد از مصاديق واقعى آن عنوان به شمار مى رود.

از اين جا روشن شد كه هر چيزى كه خداوند سبحان به وسيله آن مقاصد خود را به پيامبران تفهيم كند كلام حقيقى است, ليكن نه خداوند متعال حقيقت كلام خود را براى ما بيان كرده, نه ما آن را خوب مى شناسيم.) (49)

بنابراين, در صدق مفهوم كلام ضرورت ندارد مانند كلام انسان ها و از نوع اصوات و حروف باشد.

در قرآن نيز كلمه در غير الفاظ استعمال شده است, مثلاً درباره حضرت عيسى (ع) مى فرمايد:

اى اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد, و درباره خدا جز بر حق سخن نگوييد, همانا كه مسيح عيسى فرزند مريم و رسول خدا بود. كلمه اى بود كه خدا آن را بر مريم القاء كرد و روحى از جانب او بود. (50)

در آيه مذكور حضرت عيسى(ع) كه يك موجود عينى است به عنوان كلمه معرفى شده است.

در آيه ديگر مى فرمايد:

زمانى را به ياد آور كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتى امتحان كرد, و ابراهيم آنها را به اتمام رسانيد, خدا به او گفت: تو را پيشوا و امام مردم قرار خواهيم داد. ابراهيم گفت: پيشوايى به ذريه ام نيز خواهد رسيد؟ خدا در جواب گفت: عهد امامت به ظالمين نخواهد رسيد. (51)

مفسران, كلمات مذكور در آيه را به ذبح فرزند و در آتش افكندن ابراهيم تفسير نموده اند كه از سنخ اصوات و كلام متعارف نيست.

در آيه ديگر مى گويد:

اگر همه درختان زمين قلم شوند و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب شوند نوشتن كلمات خدا تمام نخواهد شد. همانا كه خدا عزيز و حكيم است. (52)

علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ كلمات مذكور در آيه را به موجودات عينى كه به وسيله امر تكوينى خداى متعال (إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون) موجود مى شوند تفسير كرده است. (53) بنابراين, همه موجودات جهان كلمات اللّه هستند. قرآن همه موجودات جهان را كلمات خدا مى داند كه با دلالت تكوينى از قدرت و عظمت و علم و كمال و جمال آفريدگارشان حكايت مى كنند.

حكيم سبزوارى مى نويسد:

(موجودات جهان فاقد چيزى نيستند كه در كلام لفظى معتبر است. كلام يعنى چيزى كه از معنا خبر مى دهد, و همه موجودات اين گونه هستند, زيرا به دلالت تكوينى, از جمال و جلال خداوند متعال حكايت دارند. هر موجودى علامت و نشانه صفتى از صفات خداست.) (54)

در نهج البلاغه نيز كلام به موجودات تكوينى و حقائق عينى تفسير شده است:

على (ع) مى فرمايد:

(خدا وجود هركس را كه اراده كرد, مى گويد: (كن) پس وجود پيدا مى كند, بدون صوتى كه برگوش كوبيده شود, يا صدايى كه شنيده شود. زيرا كلام خدا فعل اوست كه آن را ايجاد و تصوير كرده است.) (55)

بنابراين, موجودات كلمات خدا هستند كه از علم و قدرت او حكايت مى كنند, و تكلم خدا به معناى ايجاد موجودات است, و بدين وسيله جمال و كمال و قدرت خود را آشكار مى سازد.

مرحوم صدرالمتألهين از قول بعض عارفان نقل كرده كه گفته است: (نخستين كلامى كه به گوش ممكنات رسيد كلمه (كن) است كه كلمه وجودى مى باشد. پس عالم جز با كلام, به وجود نيامده بلكه كل عالم از اقسام كلام است.) (56)

از آنچه گفته شد استفاده مى شود كه حكماى اسلام دو نوع كلام براى خداى متعال قائل هستند: كلام تكوينى, و كلام تشريعى و تدوينى.

الف) كلمات و كلام تكوينى عبارتند از حقائق و موجودات عينى كه در سه مرتبه از ذات خداوند متعال صادر مى شوند:

اول عالم عقول مجرّده كليه كه با ابداع خداى متعال و صدور كلمه (كن) تكوينى ايجاد مى شوند, و كلمات تامات ناميده مى شوند.

دوم عالم مدبرات و ملائكه مجرّدات, كه هريك به مأموريتى خاص نهاده شده و در انجام وظيفه عصيان نمى ورزند.

سوم عالم خلق و جهان ماديات, مانند انسان ها, حيوانات, نباتات و جمادات.

موجودات اين سه عالم كلمات و كلام حقيقى خداى متعال هستند, و هريك از آنها به مقدار ظرفيت وجودى خود, از غيب مكنون و كمال غيرمتناهى علت العلل و ذات پروردگار جهان حكايت دارند. و به همين جهت كلمات اللّه حقيقى محسوب مى شوند.

ب) كلام تشريعى و تدوينى, كلام تشريعى از سنخ علوم است, و از علم خداى متعال نشأت مى گيرد. همه حقائق علميه (به وجود واحد بسيط) در مقام ذات خداى متعال متحقق است. خداى متعال از عوامل سعادت و كمال دنيوى و اخروى, جسمانى و نفسانى انسان ها آگاه است. و همچنين عوامل شقاوت و نقصان نفسانى انسان را مى داند. همه اين علوم, و علم به همه حقائق جهان هستى با يك وجود بسيط در مقام ذات خداى متعال موجود بلكه عين ذات او مى باشند. و از مقام غيب مكنون, از طريق وسائط به موجودات مادون افاضه و اشراق مى شود.

بدين گونه كه علوم غيبى در آغاز بر عقول مجرّده كه كلمات تامات الاهى هستند, افاضه مى شوند, و از اين طريق به فرشته مأمور وحى (جبرئيل) ابلاغ مى شود, و به وسيله او بر قلب نورانى پيامبر اشراق و افاضه مى گردد. پيامبر در باطن ذات خود, كلام خدا را از طريق فرشته وحى استماع مى كند, و با تمام وضوح آن را درك و با علم حضورى مشاهده مى نمايد. اما علومى كه از اين طريق بر قلب پيامبر القاء شده با اين كه تنزّل يافته ليكن هنوز كلى و بسيط است, و از سنخ علوم متعارف نيست. كلام است, ولى نه از نوع اصوات و حروف كه با گوش حسى قابل درك باشد. شنيده مى شود, ولى با گوش باطن و قلب, نه با گوش ظاهر. كلام است و از علوم مكنون غيبى حكايت مى كند, ولى دفعى الحصول است و تدريج و تدرج ندارد, بلكه افهام و فهم با يك وجود تحقق مى يابد.

سپس همين كلام الاهى و حقيقت بسيط نورانى, از قلب و عقل رسول خدا بر نفس حيوانى, و از نفس حيوانى بر قوه خيال تنزّل مى يابد. منشأ اراده مى شود, اعصاب و مغز را متأثر مى سازد و زبان را تحريك مى كند. بدين وسيله همان كلام بسيط نورانى, در قالب كلمات و كلام تدريجى الوجود, و به صورت امر و نهى و استفهام و خبر, در صفحه هوا تحقق مى يابد. و از اين طريق به گوش مؤمنان مى رسد و بعد از طى مراحلى ديگر, در قلب آنان وارد مى شود يا به وسيله نويسندگان در صفحات كتاب منقش مى گردد.

كلام الاهى است كه در همه اين مراحل, با وجودهاى گوناگون تنزّل و تحقق يافته است. همه آنها كلام خدا هستند و از علوم غيبى و مكنون ذات خداى متعال حكايت دارند.

چنان كه ملاحظه مى فرماييد, جمعى از مفسران و حكماى اسلام با استشهاد به آيات مذكور موجودات عينى را نيز به عنوان كلمات اللّه معرفى كرده اند ليكن با اندكى دقت مى توان كلمات مذكور در آيات را به همان معناى متعارف يعنى كلمات ملفوظ يا معانى آنها تفسير كرد.

عيسى كلمه خدا

كلمه در قرآن, در چند آيه به حضرت عيسى (ع) نيز اطلاق شده است.

قرآن مى فرمايد:

فنادتْهُ الْملائِكةُ وهُو قائِمٌ يُصلّى فِى الْمِحْرابِ نّ اللّه يُبشِّرُك بِيحْيى مُصدِّقاً بِكلِمةٍ مِن اللّهِ وسيِّداً وحصُوراً ونبيّاً مِن الصّالِحين (57);

هنگامى كه زكريا در محراب مشغول نماز بود فرشتگان ندايش دادند: كه خدا تورا به يحيى بشارت مى دهد و او كلمه خدا را تصديق مى كند و او آقا و پارسا و پيامبرى از صالحان است.

اكثر مفسران كلمه مذكور در آيه را به عيسى تفسير كرده اند.

در آيه ديگر مى فرمايد:

إِذْ قالتِ الْملائِكةُ يامرْيمُ إِنّ اللّه يُبشِّرُكِ بِكلِمةٍ مِنهُ اسْمُهُ الْمسيحُ عيسى بْنُ مرْيم وجيهاً فِى الدُّنْيا والآخِرةِ ومِن الْمُقرّبين (58);

فرشتگان گفتند: (اى مريم! خدا تو را به كلمه خود بشارت مى دهد, نام او مسيح, عيسى پسر مريم است. در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان است.)

در اين آيه نيز (كلمه) اطلاق بر حضرت عيسى (ع) شده و او را كلمه خدا مى داند. در آيه ديگر مى فرمايد:

ييهْل الْكِتابِ لاتغْلُوا فى دينِكُمْ ولاتقُولُوا على اللّهِ إِلا الْحقّ إِنّما الْمسيحُ عيسي بنُ مريم رسُولُ اللّهِ وكلِمتُهُ لْقاها إِلى مرْيم وروحٌ مِنْهُ (59);

اى اهل كتاب در دين خويش غلو مكنيد و درباره خدا جز سخن حق مگوييد, همانا كه مسيح, عيسى پسر مريم پيامبر خدا و كلمه او بود كه به سوى مريم افكند, و روحى از خدا بود.

در اين آيه نيز حضرت عيسى (ع) به عنوان كلمه خدا معرفى شده ليكن با اين توصيف كه به سوى مريم القاء شده است معلوم مى شود كلمه بودن مسيح به گونه اى است كه مى توانـد مانند قـول و گفتـار به مادرش, مريم القاء و ابلاغ شود.

از يكى از آيات ديگر قرآن, نوع اين كلمه بهتر روشن مى شود:

قرآن مى فرمايد:

قالتْ ربِّ نّى يكُونُ لى ولدٌ ولمْ يمْسسْنى بشرٌ قال كذالِكِ اللّهُ يخْلُقُ مايشاءُ إِذا قضى مْراً فاِنّما يقُولُ لهُ كُنْ فيكُونُ (60);

مريم گفت: (پروردگارا! چگونه من فرزند دار مى شوم در حالى كه بشرى به من دست نزده است؟) گفت: (بدين سان كه خدا هرچه را بخواهد مى آفريند. چون اراده چيزى كند به آن مى گويد: موجود شو, پس موجود مى شود.)

از اين آيه استفاده مى شود كه كلمه اى كه به مريم القاء شده لفظ (كن) بوده كه از جانب خدا صادر شده بود و در اثر اين كلمه تكوينى به طور غيرطبيعى نطفه عيسى در رحم مريم انعقاد يافته و مريم آبستن شده است. در آيه ديگر همين مطلب با صراحت بيشترى ذكر شده است.

إِنّ مثل عيسى عِنْد اللّهِ كمثلِ ادم خلقهُ مِنْ تُرابٍ ثُمّ قال لهُ كُنْ فيكُونُ (61);

مثل عيسى نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك بيافريد, به او گفت: (موجود شو!), پس موجود شد.

معلوم مى شود حضرت عيسى و حضرت آدم در اين جهت اشتراك داشته اند كه به طور غيرطبيعى و به امر خداى متعال (كُن) به وجود آمده اند, و مراد از كلمه اى كه به مريم القاء شده همين كلمه (كُن) است. و اگر خود مسيح نيز كلمه ناميده شده بدين جهت است كه اسم سبب (كُن) را بر مسبّب (عيسى) نهاده اند. چون به امر خدا ايجاد شده به عنوان كلمه خدا معرفى شده است. البته همه موجودات به امر خدا ايجاد شده و مى شوند, ليكن حضرت عيسى (ع) امتيازى دارد كه بدون پدر و به امر مستقيم خدا به وجود آمده است. مانند حضرت آدم كه بدون پدر و مادر و صرفاً به امر خدا به وجود آمده است.

شيخ اسماعيل حقى در تفسير آيه مى نويسد: (عيسى به وسيله كلمه خدا و امر (كُن) بدون وساطت پدر و نطفه به وجود آمد. گرچه همه موجودات به وسيله كلمه (كن) خدا به وجود مى آيند, ليكن با وسائط, زيرا امر (كن) اولاً به پدران تعلق مى گيرد, بعد از آن به فرزندان. اما در مورد حضرت عيسى (ع) اين چنين نبود, بلكه مستقيماً به خود او در رحم مريم تعلق گرفت, بدون اين كه پدرى داشته باشد. پس عيسى با كلمه (كن) به وجود آمد. و (كُن) كلمه خداست كه به مريم القاء شده و به همين جهت عيسى كلمه ناميده شده است.) (62)

محمد رشيد رضا نيز در تفسير آيه مى نويسد: (گرچه همه موجودات به وسيله كلمه تكوينى (كن) خدا موجود مى شوند, و اين موضوع اختصاصى به عيسى ندارد, ليكن چون اشياء عادةً به اسبابشان نسبت داده مى شوند, و در مورد تكوين حضرت عيسى اسباب عادى آن يعنى تلقيح نطفه مرد در رحم مادر و امتزاج آن با نطفه مادر, وجود نداشت, اين تكوين به كلمه خدا نسبت داده شده, و (كلمه) به حاصل آن اطلاق شده تا بدين نكته اشاره نمايد, يا اين كه كلمه از جهت مبالغه, بر حاصل و مسبب آن اطلاق شده است.) (63)

خلاصه اين كه مراد از كلمه مذكور در آيات, حضرت عيسى (ع) است. و وجه تسميه اين است كه به وسيله اعجاز و با كلمه (كن) تكوينى خداى متعال, و بدون پدر تحقق يافته است. و به همين جهت در آيه 171 سوره نساء از ضمير مؤنث استفاده شده و گفته: (القاها) كه ضمير به كلمه برمى گردد كه مؤنث لفظى است. و در آيه 45 سوره آل عمران از ضمير مذكر استفاده شده و گفته: (اسمه المسيح) كه ضمير به كلمه برمى گردد به اعتبار اين كه مذكر معنوى است, يعنى ولد.

علامه طباطبايى نيز كلمه مذكور در آيات را همين گونه تفسير كرده است. (64)

مفسران در تفسير آيات احتمالات ديگرى را نيز ذكر كرده اند كه با ظاهر آيات چندان تناسبى ندارد. (65)

از آنچه گفته شد استفاده مى شود كه استعمال (كلمه) در حضرت عيسى (ع) مجاز است.

كلمه در مسيحيت

در اناجيل, كلمه بر حضرت عيسى اطلاق شده است. در انجيل يوحنا چنين آمده: (در ابتدا بود كلمه, و كلمه بود نزد خدا, و خدا همان كلمه است. اين بود هميشه نزد خدا, همه چيز از آن پيدا شده و از غير آن پيدا نشده چيزى از آنچه پيدا شده. و به سبب آن يافت شد حيات, و حيات نور مردم است, و نور تابيد در ظلمت و ظلمت نيافت نور را. انسانى فرستاده شد از جانب خدا كه نام او يوحنا بود, آمد به جهت گواهى دادن براى نور تا ايمان آورند همه مردم به نور, و يوحنا نبود نور, بلكه آمد تا گواهى دهد براى نور, نور حقيقى كسى است كه روشنى دهد هركسى را كه آيد به عالم, در عالم بود و عالم از او پيدا شد و عالم او را نشناختند, آمد به جانب مخصوصان خود و او را قبول نكردند; و داد به جماعتى كه او را قبول كردند سلطنتى كه پسران خدا شوند و ايمان آورند به نام او. و نبودند ايشان از خون و نه گوشت و نه از خواهش مردى, ليكن از خدا زاييده شدند, و كلمه بدن شد و فرود آمد در ميان او ديديم بزرگوارى او را مانند بزرگوارى فرزند يگانه كه از پدر به وجود آيد و پر باشد از نعمت و راستى. يوحنا گواهى داد براى او و فرياد كرد و گفت: اين است كسى كه گفتم كه بعد ا ز من مى آيد و پيش از من است, زيراكه از من قديم تر است و از پرى او ما همگى گرفتيم و نعمتى به عوض نعمتى, زيراكه دين و كتاب به موسى داده شد و نعمت و راستى براى يسوع مسيح لازم شده) (66)

مسيحيان, (كلمه) مذكور در عبارت فوق را به عيسى تفسير كرده اند.

در كتاب قاموس مقدس مى نويسد: (قصد از كلمه, خداوند ما عيسى مسيح مى باشد.) (67)

عبارت انجيل را اين گونه تفسير مى كنند تا با عقيده تثليث سازگار باشد.

ليكن با دقت در عبارت انجيل, مى توان احتمال داد كه مراد, همان چيزى است كه قرآن درباره كلمه بودن حضرت عيسى گفته است. مى توان گفت: مراد از كلمه, همان امر تكوينى خداى متعال, يعنى (كن) مى باشد. بنابراين (كلمه) به معناى ايجاد و يكى از صفات خدا مى شود كه قبل از اشياء تحقق داشته و منشأ صدور موجودات است. و همين امر است كه در عيسى تحقّق يافته, زيرا آبستن شدن مريم به عيسى از طرق عادى و به وسيله شوهر نبوده بلكه به صورت اعجاز, و صرفاً با امر (كن) خداى متعال تحقق يافته, و به همين جهت كلمه خدا ناميده شده است.