پيشگفتار
وحى پايه و اساس نبوت و از امور ضرورى اديان آسمانى است. و آن, ارتباط مرموز و ويژه
اى است بين خدا و انسان هاى ممتاز و برگزيده اى كه پيامبر ناميده مى شوند. در اين
ارتباطِ ويژه, پروردگار بزرگ به طور مستقيم و يا به وسيله فرشته وحى با پيامبر سخن
مى گويد و علوم و معارف و احكام و قوانين و دستورهايى را در قلب نورانى او القا مى
كند و به او مأموريت مى دهد تا آنها را به مردم ابلاغ كند. پيامبر نيز در اين
ارتباط ملكوتى و فوق العاده, به وسيله قلب نورانى اش, حقايقى را از جهان غيب مى
گيرد بدون اين كه از حواس خود مدد جويد يا نياز به فكر و ترتيب قياس داشته باشد. و
در همين حال منشأ اين داده هاى غيبى يعنى خداى سبحان را مى شناسد و به مأموريت
سنگين خود كه پيام رسانى است آگاهى كامل دارد و از اطمينان و آرامش درونى برخوردار
است.
وحى پديده اى است برتر از افق فكر بشر كه شناخت ماهيت آن براى ما امكان ندارد, يك
پديده طبيعى نيست تا با ابزارهاى علمى قابل شناخت باشد.
حقيقت وحى را نمى توان تصور و تعريف كرد, زيرا براى ما قابل تجربه و تكرار نيست.
ولى پيامبر در باطن ذات خود حقيقت وحى را درك و تجربه مى كند.
حالِ تجربه درونى و مشاهده حضورى پيامبر در قالب الفاظ نمى گنجد و قابل انتقال به
ديگران نيست, اما محتواى غنى وحى و پيام خداوند سبحان قابل انتقال به ديگران است.
پيامبر (ص)
از حال وحى خبر مى دهد نه اين كه اين پديده غيرطبيعى را بر مردم عرضه بدارد.
معاشران و همراهان پيامبر علائم وحى را در آن جناب مشاهده مى كنند, نه اين كه به
حقيقت وحى پى ببرند.
بنابراين, با صراحت اعلام مى كنيم كه ما توان شناخت و تبيين حقيقت وحى را نداريم و
نمى توانيم براى اين پديده برتر از افق ماده و ماديات تعريف جامع و مانعى ارائه
دهيم, خوانندگان گرامى هم در انتظار چنين امرى نباشند, بلكه منظور ما بيان و توضيح
مطالبى است كه بتواند به فهم ما درباره وحى كمك كند و اين ارتباط مرموز و فوق
العاده را به ذهن نزديك سازد. نقل و استناد به كلام حكما و عرفاى اسلام نيز به همين
منظور است. مطالعه سخنان اين دانشمندان دورنمايى از اين ارتباط مرموز را براى ما
ترسيم مى كند.
ليكن عدم امكان شناختِ ماهيت وحى, مستلزم اين نيست كه اصل وحى و نبوت و ارسال رسل
مورد خدشه و انكار قرار گيرد, زيرا نبوت يك مسأله كلامى است كه در كتب فلسفه و كلام
مورد بحث و تحقيق بوده و با اقامه براهين قطعيه به اثبات رسيده است, و بر شناخت
ماهيت وحى توقف ندارد.
علاوه بر اين, بعثت انبياء يك واقعيت تاريخى غيرقابل انكار است. در طول تاريخ بشر
انسان هاى ممتازى براى ارشاد و هدايت مردم قيام كرده و مدعى بوده اند كه با خداوند
سبحان در ارتباط هستند و براى نجات انسان ها از مهالك و تأمين سعادت دنيوى و اخروى
آنها برنامه و پيام دارند. به شهادت تاريخ, پيامبران, انسان هاى برگزيده اى بودند
كه هرگز در زندگى نقطه ضعفى نداشتند و به امانت دارى, درستكارى, صدق, اخلاص,
خيرخواهى معروف بودند. به علاوه براى اثبات نبوت خويش معجزاتى نيز مى آوردند و
برنامه هاى متقن و حكيمانه اى را از طرف خدا به مردم ارائه مى دادند و با ايمانى
قوى و سخنى قاطع آنها را به خدا نسبت داده و مردم را به ايمان و اطاعت دعوت مى
كردند. و چون به صدق و امانت معروف و مورد اعتماد بودند مردم به آنان ايمان آورده
دعوتشان را مى پذيرفتند و در راه به ثمر رسيدن اهدافشان جهاد و فداكارى مى كردند.
قيام و نهضت ارشادى انبياء يك واقعيت تاريخى بود كه آثار عميقى را در بين بشر برجاىگذاشت
و بى شك اگر حركت انبياء در طول تاريخ تحقق نيافته بود اوضاع جهانيان قطعاً
به وضع كنونى نبود. نهضت و تلاش صادقانه آن مدعيان نبوت را نمى توان فريبكارانه
توجيه كرد.
حضرت محمد ْ كه يكى از آن چهره هاى درخشان تاريخ پيامبران است و آخرين پيامبر و
نزديك ترين پيامبران به ما مى باشد, تاريخى روشن و مدوّن دارد به شهادت تاريخ, قبل
از بعثت, در بين مردم به امانت, صدق, عدالتخواهى, پاكدامنى, درستكارى و خيرخواهى
معروف بود. او از سلامت جسمانى و اعتدال روانى برخوردار بود و زندگى معمول و
متعارفى داشت. درس نخوانده و به اصطلاح امّى بود و هيچ گونه سابقه سوء و انحراف
فكرى نداشت.
تا سن چهل سالگى چنين زيست اما ناگهان وضع او كاملاً عوض شد. قاطعانه مى گفت:
جبرئيل را مشاهده مى كنم و صدايش را مى شنوم. از جانب خدا بر من نازل مى شود و پيام
مى آورد, پيامبر شده ام و مأمورم پيام خدا را به مردم ابلاغ كنم. گهگاه حال او
دگرگون مى شد, وقتى به حال طبيعى بازمى گشت احكام و قوانين و دستورهاى حكيمانه و
علوم و معارف بلندى را با عباراتى زيبا و فصيح بر زبان جارى مى ساخت و مى گفت: عين
اين مطالب با همين كلمات و عبارات از جانب خدا بر من وحى شده و مأموريت دارم آنها
را بر شما بخوانم.
اين آيات كتاب آسمانى و قرآن, كتاب دينى شما و از جمله معجزات من مى باشد و كسى نمى
تواند همانند آن را بياورد. و اگر شك داريد سوره اى همانند آن را بياوريد.
در همان آياتِ قرآن چنين مطلبى نازل مى شد و با مردم تحدّى مى كرد.
وإِنْ كُنْتُمْ فى ريْبٍ مِمّا نزّلْنا علي عبْدِنا فأْتُوا بِسُورةٍ مِنْ
مِثْلِهِ; (1)
اگر در قرآنى كه بر بنده خودمان نازل كرده ايم شك داريد سوره اى همانند آن را
بياوريد.
وما كان هذا الْقُرْانُ نْ يُفْترى مِنْ دُونِ اللهِ ولكِنْ تصْدِيق الّذى بيْن
يديهِ وتفْصيل الْكِتابِ لاريْب فيهِ مِنْ ربِّ الْعالمين* مْ يقُولُون افْتراهُ
قُلْ فأتُوا ِبسُورةٍ مِثْلِهِ وادْعُوا منِ اسْتطعْتُمْ مِنْ دُونِ الله إِنْ
كُنْتُمْ صادِقين; (2)
اين قرآن چنان نيست كه به غير خدا نسبت داده شود, بلكه تصديق چيزى است كه پيش از آن
آمده و تفصيل آن كتاب است. شكى نيست كه از جانب پروردگار جهانيان است. مى گويند آن
را به دروغ به خدا نسبت داده است. بگو: اگر راست مى گوييد هر كه را مى توانيد به
يارى بخوانيد و سوره اى همانند آن را بياوريد.
قُلْ لئِنْ اجْتمعتِ الإِنْسُ والْجِنُّ علي نْ يأْتُوا بِمِثْلِ هذا الْقُرْانِ
لايأْتُون بِمِثْلِهِ ولوْكان بعضُهُمْ لِبعْضٍ ظهيراً; (3)
بگو:( اگر انس و جن اجتماع كنند تا همانند اين قرآن را بياورند نمى آورند, گرچه
همدگر را يارى دهند.)
قرآن با چنين قاطعيتى خود را به عنوان معجزه معرفى مى كند و انكار كنندگان را به
مبارزه مى طلبد و در نهايت قاطعانه مى گويد قدرت انجام چنين عملى را ندارند. و
چنانكه قرآن پيش بينى كرده مخالفان در انجام چنين عملى توفيق نيافته و نمى يابند.
حضرت محمد ْ به مردم اعلام مى كرد كه قرآن, كلام او نيست و نمى تواند به دلخواه خود
آيه اى بياورد يا آيه اى را به آيه ديگرى تبديل كند. قرآن در اين باره مى فرمايد:
وإِذا تُتْلى عليْهِمْ آياتُنا بيِّناتٍ قال الّذين لايرْجُون لِقائنا ائْتِ
بِقُرانٍ غيْرِ هذا أوْبدِّلْهُ قُل مايكُونُ لى نْ أُبدِّلهُ مِنْ تِلْقاءِ نفْسى
إِنْ تّبِعُ إü مايُوحى إِليّ إِنّى خافُ إِنْ عصيْتُ ربّى عذاب يوْمٍ عظيم * قُلْ
لوْشاء الله ماتلوْتُهُ عليْكُمُ ولدْراكُمْ بِهِ فقدْ لبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ
قبْلِهِ فلاتعْقِلُون; (4)
وقتى آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مى
گويند: (قرآن ديگرى بياور يا آن را تبديل كن.) بگو: (مرا نرسد كه از پيش خود آن را
تبديل سازم. من پيرو وحى هستم. اگر عصيان پروردگارم را به جاى آورم از عذاب روز
قيامت مى ترسم.
وإِذا لمْ تأْتِهِمْ بِآيةٍ قالُوا لوْل اجْتبيْتها قُلْ إِنّما تّبِعُ مايُوحى
إِليّ مِنْ ربّى هذا بصائِرُ مِن ربِّكُمْ وهُديً ورحْمةٌ لِقوْمٍ يُؤْمِنُون; (5)
چون آيه اى برايشان نياورى گويند: (چرا چيزى را از پيش خود انتخاب نمى كنى؟ بگو:
(از آنچه بر من از جانب پروردگارم وحى مى شود پيروى مى نمايم. اين [قرآن] روشنى از
جانب پروردگار و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان.)
در جاى ديگر قرآن را به عنوان قول جبرئيل معرفى مى كند كه از جانب خدا نازل شده سپس
با لحنى شديد مى گويد اگر كسى قرآن را به دروغ به خدا نسبت مى داد مورد مؤاخذه قرار
مى گرفت.
إِنّهُ لقوْلُ رسُولٍ كريمٍ * وما هُو بِقوْلِ شاعِرٍ قليلاً ما تُؤْمِنُون *
ولابِقوْلِ كاهِنٍ قليلاً ماتذكّرُون * تنْزيلٌ مِنْ ربِّ الْعالمين * ولوْ تقوّل
عليْنا بعْض القاويلِ * لخذْنا مِنْهُ بِالْيمينِ * ثُمّ لقطعْنا مِنْهُ الْوتين; (6)
آن [قرآن] قول رسول (جبرئيل) بزرگوار است, نه سخن يك شاعر, چه اندك ايمان مى آوريد!
و نيز سخن يك كاهن نيست, چه اندك پند مى گيريد! از سوى پروردگار جهانيان نازل شده
است. اگر محمد پاره اى از اقوال را به دروغ به ما نسبت مى داد, با قدرت تمام او را
مى گرفتيم, و رگ دلش را پاره مى كرديم.
قرآن كتابى است بى نظير كه به طور پراكنده در مدت بيست و سه سال بر حضرت محمد نازل
شد. در اين كتاب, علوم و معارفى عرضه شده كه فراتر از افق فكر بشر است و از جزئيات
معاد و زندگى پس از مرگ خبر مى دهد و در ابعاد مختلف زندگى انسان حكم و قانون دارد.
اين كتاب, زندگى پيامبران گذشته و امت هاى آنها را تشريح مى كند و از برخى امور
غيبيه خبر مى دهد و مردم را به مكارم و فضائل اخلاقى دعوت مى كند و از رذائل برحذر
مى دارد. در مسائل سياسى و اجتماعى برنامه دارد و….
مفاهيم غنى و بلند قرآن در قالب كلمات و جمله هاى فصيح و بليغ و عبارت هاى زيبا و
شيرين با سبكى نوين و بديع نازل شده است. آيات قرآن سجع و قافيه ويژه اى دارند ولى
نه شعر
هستند نه نثر متعارف. حلاوت و شيرينى و زيبايى خاصى دارند. در اثر همين مفاهيم بلند
و عبارت هاى زيباى ويژه بود كه اديبان آن زمان به شگفتى افتادند و قطعات ادبى و
اشعار خود را كه براى افتخار بر ديوار كعبه آويخته بودند پايين آوردند و از آوردن
همانند آيات قرآن اظهار عجز كردند.
جالب توجه اين كه آيات زيبا و لطيف قرآن از زبان شخصى صادر مى شد كه درس نخوانده
بود و نوشتن نمى دانست. و سخنانى مى گفت كه در عرف آن زمان و مكان مطرح نبود.
اما احاديث پيامبر و خطابه ها و سخنان عادى او از چنين ويژگى هايى برخوردار نبود و
با كلمات ساير مردم تفاوت چندانى نداشت.
بنابراين, مى توان گفت قرآن سخن حضرت محمد نيست, بلكه كلام خداست كه بر قلب نورانى
آن حضرت فرود آمده و در قالب الفاظ ريخته شده و به مردم ابلاغ گشته است. قرآن معجزه
جاويدان پيامبر و بهترين دليل نبوت اوست. مطالعه متن قرآن مى تواند ما را به وحيانى
بودن آن راهنمايى كند. براى تفصيل بيشتر مى توانيد به كتب تفسير و كلام و عقائد
مراجعه فرماييد.
قم, ابراهيم امينى,
مهرماه 1376
وحى در لغت
وحى در لغت به معانى مختلف آمده كه جامع همه آنها انتقال مطلب است در ذهن مخاطب, به
طور سريع و مخفى, به گونه اى كه از ديگران پوشيده باشد.
راغب مى نويسد:
(وحى به معناى اشاره سريع است. و چون در معناى آن سرعت اخذ شده مى گويند: امر وحى.
وحى گاهى با كلام رمز انجام مى گيرد, و گاهى با صداى بدون تركيب, و گاهى با اشاره
بعضى از اعضاى بدن و گاهى با نوشتن.) (7)
ابن اثير مى نويسد:
(كلمه وحى در احاديث تكرار شده, و در كتابت, و اشاره, و رسالت, و الهام, و كلام
سرّى استعمال شده است.) (8)
ساير لغويين نيز همين معانى را براى وحى ذكر كرده اند و نيازى به ذكر آنها نيست.
از عبارات مذكور استفاده مى شود كه وحى در شش معنا استعمال مى شود:
1. كلام مرموز و مخفى; 2. صدايى كه تركيب كلامى نداشته باشد; 3. اشاره; 4. نوشتن;
5. رسالت و فرستادن; 6. الهام.
ولى در همه اين معانى دو چيز مأخوذ است: يكى سرعت در تفهيم, ديگرى خفا و سرّى بودن.
شيخ مفيد مى نويسد:
(اصل وحى به معناى كلام مخفى است, بعد از آن, اطلاق مى شود بر هر چيزى كه مقصود از
آن تفهيم مطلب به مخاطب باشد, به طور سرّى كه از ديگران پنهان بماند.) (9)
علامه طباطبايى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ مى نويسد: (وحى به معناى اشاره سريع
است.) (10)
صاحب تفسير روح البيان مى نويسد:
(اصل وحى به معناى اشاره سريع است. وحى را بدان جهت وحى مى گويند كه با سرعت انجام
مى گيرد. وحى عين فهميدن, و عين فهماندن و عين فهميده شده است.) (11)
در معناى لغوى وحى, شرطى نيست كه وحى كننده چه كسى باشد, بلكه مى تواند خدا, فرشته,
انسان, جن و شيطان باشد. و همچنين در گيرنده وحى شرطى نيست كه چه كس يا چه چيزى
باشد. چنان كه در بحث هاى آينده به آن اشاره خواهد شد.
وحى در قرآن
وحى و مشتقاتش در حدود (78) مرتبه در قرآن آمده است, و اصل معناى لغوى آن يعنى:
تفهيم سريع و مخفى, در همه آنها وجود دارد. موارد گوناگون استعمال وحى از اين قرار
است:
1. درك فطرى
قرآن مى فرمايد:
پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد كه از كوه ها و درختان و خانه هايى كه برايتان مى
سازند لانه بگيريد. (12)
مرحوم شيخ مفيد مى نويسد:
(مراد از وحى, الهام خفى است. زنبور عسل بدون اين كه كلامى وجود داشته باشد و ديگرى
بفهمد وظيفه اش را درك مى كند.) (13)
زنبور عسل كارهاى شگفت انگيز خود را از قبيل: ساختن خانه مسدّس از
موم, نگهبانى از خانه ها, پيمودن راه هاى زياد براى يافتن گل ها, مكيدن شيره آنها,
تبديل كردن آنها به عسل, مراجعه به لانه خود, قرار دادن آنها در خانه, نگهبانى از
ملكه و عشق بازى با او, وده ها كار حيرت آور ديگر, همه اينها از غريزه اى كه در
وجودش نهاده شده صادر مى شود. زنبور عسل در كارهاى شگفت آور و زيباى خود, به وسيله
فطرتى كه در نهادش آمده, از پروردگار جهان الهام مى گيرد.
2. جريان سنن و قوانين طبيعى حاكم بر جهان
قرآن مى فرمايد:
سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: (خواه ناخواه بياييد).
گفتند: (فرمانبردار آمديم). آن گاه هفت آسمان را در دو روز بيافريد. و در هر آسمانى
كارش را به آن وحى كرد. و آسمان دنيا را به چراغ هايى بياراستيم و آن را حفظ كرديم.
اين است تقدير خداى شكست ناپذير دانا. (14)
در آيه ديگر مى فرمايد:
(آن گاه كه زمين به سخت ترين لرزش هايش لرزانده شود, و بارهاى سنگينش را بيرون
ريزد, و انسان بگويد: (زمين را چه شده است؟) آن روز زمين خبرهاى خويش را آشكار مى
سازد, زيرا پروردگار تو به آن وحى كرده است. (15)
خداوند متعال زمين و آسمان و كل جهان طبيعت را قانونمند آفريده و قانون عليت را بر
آن حاكميت داده است. جهان بر طبق قوانين و سنن معيّن اداره مى شود, و قانونمندى خود
را از آفريدگار گرفته و مى گيرد و انجام وظيفه مى كند. شايد مقصود از وحى الاهى كه
در اين قبيل آيات استعمال شده همين معنا باشد; يعنى هدايت تكوينى.
بعضى از مفسرين, وحى مذكور در آيه را به وحى به اهل آسمان ها يعنى فرشتگان تفسير
كرده اند.
از اين دو آيه دو نكته مهم استفاده مى شود: اول اين كه وحى به وسيله سخن گفتن
نبوده, دوم اين كه گيرنده وحى لازم نيست از ذوى العقول باشد.
3. الهام و القاء در قلب
قرآن درباره مادر حضرت موسى(ع) مى فرمايد:
آن گاه كه به مادرت وحى كرديم, آنچه را بايد وحى كنيم. وحى كرديم كه نوزاد خود را
در صندوقى بگذار و به دريا بيفكن, [تا امواج آن را به ساحل برساند] و دشمن من و او
[فرعون] وى را بگيرد. (16)
و مى فرمايد :
به مادر موسى وحى كرديم كه نوزاد خود را شير بده, و چنانچه بر جان وى ترسان شدى او
را به دريا بيفكن, نترس و محزون نباش, ما او را به سوى تو باز مى گردانيم و از
رسولانش قرار مى دهيم. (17)
گيرنده وحى در اين دو آيه مادر حضرت موسى بوده ليكن وحى به او بدون
شك وحى پيامبرى نبوده, بلكه يك نوع تفهيم پنهانى و در قلب افكندن و الهام بوده است,
چه در خواب باشد يا بيدارى.
شيخ مفيد مى نويسد:
مسلمانان اتفاق دارند كه وحى به مادر موسى (ع) يا به صورت رؤيا بوده يا در حال خواب
به وى القاء شده است. (18)
4. اشاره
قرآن مى فرمايد:
زكريا گفت: (پروردگارا برايم علامتى قرار بده!) گفت: (نشانه تو اين است كه سه شبانه
روز با مردم سخن نگو!) آن گاه از محراب به ميان قوم خود آمد و به سويشان وحى كرد كه
صبح و شب خداى را تسبيح بگوييد. (19)
قرآن در جاى ديگر داستان حضرت زكريا را چنين نقل مى كند:
زكريا گفت: (پروردگارا نشانه اى براى من قرار بده!) گفت: (نشانه اين باشد كه سه روز
جز به صورت رمز با مردم سخن نگو. پروردگارت را زياد ياد كن, و شبانگاه و بامدادان
او را تسبيح بگو.) (20)
وحى كننده در آيات مذكور حضرت زكريا بوده و گيرنده وحى قوم آن حضرت بوده اند. وحى
هم, تفهيم مطلب به صورت اشاره بوده كه فقط مخاطبان مى فهميده اند. چنان كه در آيات
سوره آل عمران به عبارت (إِلا رمْزاً) آمده است. مفاد وحى هم تسبيح گفتن بامدادان و
شبانگاهان بوده است.
5. وحى به حواريين
قرآن كريم مى فرمايد:
زمانى كه به حواريين وحى كردم كه به من و رسولم ايمان بياوريد. گفتند: (ايمان
آورديم, شاهد باش كه ما مسلمان هستيم.) (21)
وحى كننده در اين آيه خداوند متعال است, و گيرنده وحى حواريين و اصحاب حضرت عيسى
(ع)
بوده اند. بعضى از مفسران احتمال داده اند كه حواريين پيامبر بوده اند. بنابراين,
وحى بر آنان وحى اصطلاحى مى شود. اما چنانچه نبوت آنان به اثبات نرسد, بايد وحى در
آيه را به معناى القاى در قلب و الهام تفسير كرد, و ظاهراً چنين باشد.
6. وحى به ملائكه
قرآن مى فرمايد:
هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه: (من با شما هستم. مؤمنان را ثابت قدم
بداريد.) (22)
در آيه مذكور وحى كننده خداست و گيرنده وحى فرشتگان, ليكن وحى نبوت نبوده و به
وسيله تكلم و ايجاد صوت هم نبوده است, زيرا در جاى خود به اثبات رسيده كه فرشتگان
جسمانى و مادى نيستند.
7. وحى شياطين
قرآن مى فرمايد:
همانا كه شياطين به دوستان خودشان وحى مى كنند تا با شما جدال كنند. و اگر از آنان
پيروى كنيد مشرك خواهيد شد. (23)
و مى فرمايد:
اين چنين براى هر پيامبرى شياطينى را از انس و جن قرار داديم كه بعض آنها براى بعض
ديگر سخنان زيبا و فريبنده وحى مى كنند. و اگر پروردگارت خواسته بود چنين كارى را
انجام نمى دادند. پس آنان را با دروغ ها و تهمت هايشان واگذار. (24)
وحى كننده در اين آيات شياطين جن و انس هستند كه پنهانى مطالب گمراه كننده را به
دوستانشان القا مى كنند. بنابراين وحى به معناى كلام پنهانى و وسوسه است كه در گوش
يكديگر مى گويند. و چنانچه شياطين جن وحى كننده باشند, در دل انسان هاى گمراه وسوسه
مى افكنند.
8. وحى به پيامبران
گرچه وحى در قرآن در برخى موارد درباره غير پيامبران استعمال شده چنان كه قبلاً
گفته شد ليكن در اكثر موارد درباره پيامبران استعمال شده است.
از باب نمونه:
قرآن مى فرمايد:
ما به تو وحى كرديم چنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى نموديم. به ابراهيم و
اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحى كرديم
و به داود زبور داديم. (25)
و مى فرمايد:
ما بهترين قصه ها را به وسيله وحيِ قرآن, براى تو حكايت كرديم, هرچند پيش از آن از
غافلان بودى. (26)
و مى فرمايد:
بگو: چه چيزى بزرگ ترين شهادت است؟ بگو: (خدا بين من و شما شاهد است, و اين قرآن را
به من وحى كرده تا به وسيله آن, شما و هركس را كه قرآن به او برسد بترسانم.) (27)
و ده ها آيه ديگر كه در طول مباحث آينده به برخى از آنها اشاره خواهد شد. در اين
قبيل وحى ها وحى كننده خداوند متعال است و گيرندگان وحى پيامبران راستين الهى بودند
كه در طول تاريخ به پيامبرى برگزيده شدند. مفاد وحى حقائق و معارف و پيام هايى است
كه از جانب خداوند متعال براى انسان ها فرستاده شده است. وحى بر پيامبران گرچه در
اصل معناى لغوى ـ يعنى القاى مطلب به مخاطب در خفا و با سرعت ـ با ساير موارد وحى
شريك است ليكن با آنها تفاوت كلى و ذاتى دارد. چنان كه در مباحث آينده تبيين خواهد
شد.
وحى در اصطلاح
همه پيامبران راستين در طول تاريخ مدعى بودند كه به طور مستقيم با خداوند متعال در
ارتباط هستند, حقائقى را دريافت مى كنند كه ديگر انسان ها از درك آنها عاجزند.
فرشته وحى را با چشم باطن مشاهده مى كنند و صداهايى را مى شنوند. از جانب خدا
مأموريت دارند كه پيام ها و برنامه هاى او را به مردم برسانند و در ارشاد و
راهنمايى بندگان كوشش كنند. اين ارتباط ويژه و مرموز در اصطلاح, وحى ناميده مى شود.
مرحوم شيخ مفيد مى نويسد:
(وقتى وحى به خدا نسبت داده شود, در عرف اسلام, به پيامبران اختصاص دارد.) (28)
همو مى نويسد:
(گاهى خداى متعال در حال خواب چيزهايى را به بعض انسان ها القاء مى كند كه بعداً به
همان صورت تحقق مى يابد, ليكن در اسلام وحى ناميده نمى شود. گفته نمى شود: به فلانى
وحى شد. ما عقيده داريم به ائمه معصومين (ع) نيز علومى القاء شده ولى وحى ناميده
نمى شود, زيرا مسلمانان اجماع دارند كه بعد از پيامبر (ص) بر كسى وحى نخواهد شد.) (29)
براى وحى, تعريف هايى شده كه غالباً تعريف حقيقى نيستند. اصولاً تعريف ماهيت و
حقيقت وحى براى امثال ما امكان ندارد, زيرا يك ارتباط عادى نيست تا درك و تعريف آن
ممكن باشد. تعريف هايى كه شده شرح اسمى بيش نيست.
علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ در تعريف وحى مى نويسد:
(وحى شعور و درك ويژه است در باطن پيامبران, كه درك آن جز براى آحادى از انسان ها
كه مشمول عنايات الهى قرار گرفته اند ميسور نيست.) (30)
در جاى ديگر مى نويسد:
(وحى امرى است خارق العاده, از قبيل ادراكات باطنيه, شعور مرموزى است كه از حواس
ظاهر پوشيده است.) (31)
محمد فريد وجدى مى نويسد:
(وحى عبارت است از تعليم خداوند متعال امور دين را به پيامبرانش به وسيله ملائكه.) (32)
محمد رشيد رضا مى نويسد:
(وحى را تعريف كرده اند: (به اعلام خداوند متعال حكم شرعى را به يكى از پيامبران.)
ولى من آن را تعريف مى كنم كه: (يك نوع عرفان است كه شخص در نفس خودش آن را مى يابد
و يقين دارد از جانب خداست, با واسطه يا بدون واسطه.) (33)
زرقانى مى نويسد:
(وحى در لسان شريعت عبارت است از اين كه خداوند متعال آنچه را اراده تعليم نموده به
بندگان برگزيده اش اعلام مى كند ولى به طور خفا و پنهانى.) (34)
در مسيحيت نيز چنين تعريف هايى براى وحى ديده مى شود.
جان هيگ مى نويسد: (وحى مجموعه اى از حقائق است كه در احكام و قضايا بيان گرديده
است. به وسيله وحى حقائق اصيل و معتبر الهى به بشر انتقال مى يابد.)
به گفته دائرة المعارف كاتوليك (وحى را مى توان به عنوان انتقال برخى حقائق از جانب
خداوند به موجودات عاقل از طريق وسائطى كه وراى جريان معمول طبيعت است تعريف كرد.) (35)
در كتاب قاموس كتاب مقدس مى نويسد: (عموماً مقصود از وحى الهام مى باشد.) (36)
چنان كه ملاحظه مى فرماييد در اين تعاريف حقيقت وحى بيان نشده بلكه به شرح اسم
اكتفا شده است. بنابراين بهتر است به بيان وحى بپردازيم و تعريف آن را به پايان بحث
موكول كنيم.
در خاتمه تذكر يك نكته را لازم مى دانم:
كلمه وحى سه گونه استعمال دارد:
1. به معناى ايحاء يعنى وحى فرستادن آمده كه صفت
وحى كننده است.
2. به معناى درك و دريافت مطلب آمده كه صفت گيرنده وحى است.
3. به معناى وحى شده يعنى حاصل فعل خداوند متعال و پيامبر آمده كه صفت علوم و معارف
و احكام دين است, و به همين مناسبت قرآن كريم وحى به شمار مى رود.