حدوث يا قدم كلام
پيش از اين به اثبات رسيد كه پيروان اديان آسمانى, براى خدا به نوعى كلام عقيده
دارند, و تكليم و تكلم را از صفات خدا مى دانند. عقيده دارند كه خداى متعال با
پيامبرانش تكلم كرده و به وسيله آنان پيام هايى را براى مردم فرستاده است. در اين
جهت ترديد ندارند, آنچه مورد بحث قرار گرفته حدوث يا
قدم كلام خداست. بحث حدوث يا قدم كلام, يكى از مباحث قديمى و پرسر و صداى علم كلام
است كه در طول تاريخ اسلام همواره مورد بحث بوده است. اين مسأله, اختصاصى به مسلمين
ندارد, بلكه قبل از آن در بين مسيحيان نيز بسيار مورد بحث بوده است. و باتوجه به
ارتباط بين مسلمانان و مسيحيان, مى توان حدس زد كه در مسائل عقيدتى نيز تأثير و
تأثّر داشته اند. مراجعه به كتب تاريخ و علم كلام نيز همين مطلب را تأييد مى كند.
در حقيقت كلام خداى متعال و حدوث يا قدم آن, اقوال مختلفى وجود دارد:
الف) عقيده حنبلى ها
پيروان احمد بن حنبل (كلام خدا را عبارت از اصوات و حروف مى دانند كه قائم به ذات
خداى متعال و قديم است. اين قدر در اين باره مبالغه كرده كه جمعى از آنها حتى جلد و
غلاف قرآن را نيز قديم مى دانند. براى اثبات مدعاى خود چنين استدلال مى كنند:
اولاً ذات خدا قديم است, ثانياً كلام صفت اوست, ثالثاً صفت قديم بايد قديم باشد,
زيرا عروض امر حادث بر قديم جايز نيست, چون موجب تغيّر او مى شود, و تغيّر با وجوب
وجود سازگار نيست. بنابراين, كلام خدا كه صفت اوست قديم خواهد بود.) (68)
در پاسخ حنابله مى توان گفت در متكلم بودن خدا ترديد نيست, ليكن متكلم كسى است كه
(صدر عنه الكلام), نه (من قام به الكلام.)
خدا متصف به تكلم است, نه كلام. كلام امرى است حادث و عارض بر هوا, نه بر ذات خداى
سبحان. تكلم به معناى (كون الذات منشأً ومصدراً للتكلم) است و اين امر مى تواند
قديم باشد.
قاضى عضدالدين عقيده حنابله را ضرورى البطلان دانسته مى نويسد: (كلام امرى است
تدريجى الوجود كه وجود هريك از حروف بر انقضاء حرف سابق توقف دارد و حادث است. كلام
كه مركب از اين حوادث است نيز حادث خواهد بود. كلام موجودى است زمانى و اول و آخر
دارد پس حادث خواهد بود.) (69)
ب) عقيده كراميه
كراميه كلام خدا را عبارت از اصوات و حروف و حادث و قائم به ذات خداى متعال مى
دانند و گفته اند: (قيام حادث به قديم مانعى ندارد.) (70)
علاّمه حلّى در رد قول كراميه مى گويد: (وجوب وجود خداى متعال با حلول حوادث در ذات
او تنافى دارد به سه دليل:
دليل اول ـ حدوث حوادث در ذات خداى متعال موجب تغيّر و انفعال در ذات او مى شود كه
با وجوب وجود تنافى دارد, زيرا تغيّر و انفعال از لوازم ماده است, و خدا ماده و جسم
نيست.
دليل دوم ـ علت موجده و مقتضى اين حادث اگر ذات خدا باشد بايد امر حادث ازلى باشد,
چون علت او ازلى است, در صورتى كه شما آن را حادث مى دانيد. و اگر علت چيز ديگرى
غير ذات واجب الوجود باشد, لازمه اش اين است كه ذات واجب الوجود, در عروض اين حادث
محتاج به غير باشد, و اين امر نيز با وجوب وجود سازگار نيست.
دليل سوم ـ امر حادث اگر صفت كمال باشد محال است ذات خداى متعال كه واجد همه
كمالات است, خالى از آن باشد. و اگر صفت نقص باشد محال است ذات خدا بدان متصف گردد,
زيرا نقص در ذات بارى تعالى راه ندارد.) (71)
ج) عقيده اشاعره
اشاعره كلام را قديم و قائم به ذات خداى متعال مى دانند. ابوالحسن اشعرى مى گويد:
(خداى متعال متكلم به كلام, و كلام او قديم است. زيرا پادشاه است و بر مردم حكومت
مى كند, و حاكم نسبت به مردم امر و نهى دارد. پس او آمر و ناهى است. پس يا آمر است
به امر قديم, يا به امر حادث. اگر حادث باشد يا آن را در ذات خودش احداث كرده, يا
در محل ديگرى, يا بدون محل. احداث آن در ذات خودش محال است, زيرا موجب اين مى شود
كه ذات خدا محل حوادث واقع شود, و اين امرى است محال. و همچنين محال است كه كلام را
در محل ديگرى احداث كند, زيرا باعث مى شود كه محل, متصف به كلام و متكلم ناميده
شود. و همچنين محال است كه كلام را در غير محل احداث كند, زيرا امرى است غير معقول.
بنابراين, كلام خدا بايد قديم و قائم به او و صفت او باشد (72).)
ابوالحسن اشعرى بعد از آن مى گويد: (كلام خدا يك چيز بيش نيست, كه با عبارات
مختلف, امر و نهى و خبر و استخبار و وعد و وعيد ناميده مى شود, در صورتى كه يك
حقيقت بيش نيست. عبارات و الفاظى كه به زبان ملائكه به سوى پيامبران نازل شده دلالت
ها و نشانه هاى كلام ازلى هستند, نه خود كلام او. دلالت, مخلوق و حادث است ولى
مدلول, قديم و ازلى مى باشد. فرق بين قرائت و امر قرائت شده, و تلاوت و امر تلاوت
شده مثل فرق بين ذِكر است و مذكور. ذكر حادث است ولى مذكور قديم.) (73)
شهرستانى بعد از نقل مطالب مذكور, كلام را بنابر عقيده اشعرى تعريف كرده مى
گويد: (كلام نزد اشعرى معنايى است قائم به نفس متكلم, غير از عبارات و الفاظ. و
عبارت نشانه اى است از كلام انسان. بنابراين, متكلم كسى است كه كلام قائم به اوست,
برخلاف معتزله كه متكلم را كسى مى دانند كه كلام از او صادر مى شود. بنابر عقيده
اشعرى, اطلاق كلام بر عبارت يا از باب مجاز است يا اشتراك لفظى.) (74)
بنابراين, اشاعره كلام ملفوظ و عبارات را تدريجى الحصول و حادث مى دانند كه نمى
تواند قائم به ذات خدا و كلام واقعى او باشد, بلكه كلام واقعى او را عبارت مى دانند
از مفاهيم و معانى كلمات ملفوظ كه قديم و قائم به ذات خداى متعال است. در توضيح و
توجيه كلام نفسى چنين مى گويند: (متكلم قبل از تكلم و در حين آن, معانى و مفاهيم
كلماتى را كه بعداً مى خواهد ادا كند در ذهن خود دارد, و كلام ملفوظ از وجود آنها
حكايت مى كند. متكلم با اظهار كلمات ملفوظ از معانى ذهنى خود خبر مى دهد و آنها را
به شنوندگان القاء مى كند. وجود اين معانى و مفاهيم را در ذهن گوينده, كلام نفسى
ناميده اند….
گفته اند: كلام نفسى يك حقيقت بيش نيست كه به زبان هاى مختلف از آن حكايت مى شود,
بلكه كتابت و اشاره هم مى تواند از آن حاكى باشد.
گفته اند: كلام نفسى علم نيست, زيرا گاهى انسان از چيزى خبر مى دهد كه علم به آن
ندارد. بلكه گاهى از چيزى خبر مى دهد كه علم به خلاف آن دارد.
كلام نفسى اراده هم نيست. زيرا گاهى انسان به چيزى امر مى كند كه قصد تحقق آن را
ندارد بلكه هدف امتحان كردن شخص مأمور است.
بنابراين, كلام نفسى از سنخ علم و اراده و كراهت نيست, بلكه چيز واحد ديگرى است كه
با تعلق به موضوع به صورت خبر و امر و نهى و استفهام و نداء تقسيم مى شود.
گفته اند: (حقيقت كلام همين كلام نفسى است, قديم و قائم به ذات خداوند متعال مى
باشد. و به همين جهت متكلم ناميده مى شود.) (75)
ولى معتزله و اماميه كلام نفسى را امرى سخيف و غيرعقلايى دانسته در رد آن مى گويند:
(اولاً كلام حقيقى در نظر عرفِ مردم, همين اصوات و حروف ملفوظ است كه به وسيله
متكلم در هوا ايجاد مى شود, نه معانى و مفاهيم آنها. و براى اثبات چنين امر مهمى
تمسك كردن به قول يك شاعر, كار عالمانه اى نيست.
و ثانياً وجود معانى و مفاهيم كلمات را در ذهن متكلم مى پذيريم ولى آنها جز علوم
تصورى و تصديقى چيزى نيستند. متكلم در حال سخن گفتن كلمات و معانى آنها را تصور مى
كند و بر طبق آنها سخن مى گويد. تصور مفاهيم گاهى همراه با تصديق نيز هست و گاهى
نيست. در موردى كه برخلاف عقيده خود از چيزى خبر مى دهد كلمات و مفاهيم را تصور
نموده ولى تصديق ندارد. در مورد امر آزمايشى نيز تصور كلمات و معانى آنها و اراده
اداء كلمات متحقق است, گرچه اراده جدّى به تحقق فعل مأمور به ندارد. كوتاه سخن اين
كه جز علم تصورى و تصديقى و جز اراده چيزى به نام كلام نفسى نداريم.) (76)
علامه در نفى كلام نفسى مى نويسد: (سخن غيرمعقولى است, زيرا ثبوت معنايى كه نه
امر باشد نه نهى, نه خبر, نه استخبار, و قديم باشد امرى است غيرقابل تصور, در حالى
كه تصديق بر تصور توقف دارد.) (77)
د) عقيده اماميه و معتزله
اماميه و معتزله بعد از ابطال عقيده اشاعره, قائل به حدوث كلام خدا شده اند و مى
گويند: كلام خدا مانند كلام انسان, عبارت است از حروف و اصواتى كه بر معانى مخصوص
دلالت دارد و در لوح محفوظ يا قلب جبرئيل يا در هوا يا جاى ديگر به وجود مى آيد. با
اين تفاوت كه انسان در ايجاد كلام نياز به زبان و دهان و مخارج حروف دارد ولى خداى
متعال چنين نيازى را ندارد. بنابراين, كلام, وجود تدريجى و ترتبى دارد و حادث است.
بر هوا يا مكان ديگر عارض مى شود, نه بر ذات خداى متعال, متكلم بودن خدا بدين
معناست كه (صدر عنه الكلام), نه به معناى (قام به الكلام). به عبارت ديگر, كلام از
متكلم, قيام صدورى دارد مانند ضارب و قاتل نه قيام حلولى مانند عالم و قادر و اسود
و ابيض.
بنابراين, تكلم يعنى ايجاد اصوات و حروف صفت خداست, نه كلام كه معلول اوست.
گفته اند: خداوند متعال اصوات و حروف معنا دار را به صورت خبر يا امر يا نهى يا
استفهام در لوح محفوظ يا قلب جبرئيل يا بر قلب پيغمبر يا هوا يا يكى از اشياء مانند
شجره حضرت موسى ايجاد مى كند و بدين وسيله پيام خود را مى رساند. بنابراين, كلام
خدا از صفات فعل و حادث است, مانند: خلق, رزق, احياء و اماته. (78)
مقداد بن عبداللّه سيورى مى نويسد: (معناى تكلم خدا اين نيست كه مانند انسان با
جوارح مخصوص سخن بگويد, زيرا خدا جسم نيست تا نياز به جوارح
داشته باشد, بلكه تكلم خدا بدين گونه است كه حروف و اصوات را در جايى ايجاد مى
كند. (79))
علاّمه حلّى و فاضل مقداد نيز كلام خدا را اصوات و حروف مى دانند. (80)
مرحوم مفيد در جواب اين سؤال كه: (كلام خدا با حضرت موسى (ع) چگونه بود؟ با اين كه
لازمه سخن گفتن اين است كه كيفيتى بر متكلم عارض شود؟)
گفت: (تكلم خداى متعال با حضرت موسى (ع) بدين گونه بود كه كلامى را در درخت يا هوا
ايجاد كرد كه به گوش موسى رسيد. كلام نياز ندارد كه كيفيتى بر متكلم عارض شود بلكه
محتاج محلى است كه بر آن قائم باشد, خواه كيفيتى بر متكلم عارض بشود, يا نه.) (81)
مرحوم مفيد در جاى ديگر مى گويد: (خدا متكلم است ولى نه به وسيله جوارح, بلكه
بدين معنا كه حروف و اصواتى را كه دلالت بر معانى دارند, در جسمى از اجسام ايجاد مى
كند, همان گونه كه در حال خطاب به موسى (ع), در درخت انجام داد.) (82)
چنان كه ملاحظه مى فرماييد معتزله و اماميه كلام خدا را عبارت از اصوات و حروف معنا
دار مى دانند كه خداى متعال آنها را در هوا يا اشياء ديگر ايجاد مى كند و بدين
وسيله مقاصد خود را به پيامبر تفهيم مى نمايد. كلام خدا وجود تدريجى دارد و در زمان
حادث مى شود. و تكلم خدا را به معناى ايجاد اصوات و حروف مى دانند. منشأ كلام خدا
را قدرت و اراده او مى دانند, بدون اين كه نيازى به زبان و دهان داشته باشد.
اشكال
در اين جا اشكال شده كه اراده و قدرت خدا بر ايجاد اصوات و حروف اگر حادث باشد لازم
مى آيد ذات خداى متعال محل حوادث باشد, در صورتى كه بطلان آن به اثبات رسيده است. و
اگر قديم باشد لازمه اش اين است كه كلام او نيز قديم باشد, زيرا تخلف معلول از علت
امرى باطل است.
در پاسخ اين اشكال مى توان گفت اراده و قدرت كه منشأ كلام هستند عين ذات خداى متعال
و قديمند, ليكن امر واحدى است كه به ايجاد حوادث با ترتيب سببى و مسببى و تحقق
اوضاع و شرائط لازم, در طول زمان, تعلق گرفته است. اراده خدا تعلق گرفته كه در طول
زمان هرگاه ارسال پيامبرى ضرورت داشت و انسانى كه استعداد استماع كلام خدا را داشته
باشد به وجود آمد اصواتى را ايجاد كند و بدين وسيله پيام هاى خود را در اختيار او
قرار دهد.
اشكال ديگر
اگر كلام خدا عبارت از همين اصوات و حروف و تركيبات ويژه كلام انسان ها باشد بايد
افراد ديگرى هم كه هنگام تكلم حضور دارند صداى خدا را بشنوند در صورتى كه به شهادت
تاريخ و احاديث چنين نبوده است. خانواده پيامبر (ص) و بعضى اصحاب هنگام وحى حضور
داشتند, حتى آثار و علائم وحى را مشاهده مى كردند, اما كلام خدا را نمى شنيدند.
اشكال ديگر
قبلاً در تعريف وحى گفته شد كه در معناى وحى دو چيز مأخوذ است: يكى سرعت در القاء و
ديگرى از ديگران مخفى بودن. اگر كلام خدا عبارت از همين اصوات و حروف باشد فاقد دو
شرط مذكور خواهد بود. و تعريف وحى بر آن
صادق نخواهد بود.
بنابراين, عقيده معتزله و اماميه در مورد كلام خدا نيز خالى از اشكال و ابهام نيست.
جبائيه و بهشميه نيز مى گويند: (خدا متكلم است به كلامى كه آن را در محلى ايجاد
مى كند. حقيقت كلام نزد اينان اصوات و حروف منظوم است. و متكلم كسى است كه كلام را
ايجاد مى كند, نه اين كه كلام به او قائم باشد.) (83)
هـ) عقيده معمّر بن عباد و بعضى از مسيحيان
اين عده معتقد بودند خدا كلام ندارد, و قرآن فعل خدا نيست بلكه فعل جسمى است كه
كلام از آن شنيده مى شود. معمّر بن عباد عقيده داشت كه خدا خالق اجسام است نه
اعراض. اعراض فعل جواهر هستند. بنابراين, كلام و قرآن چون عرض است نمى تواند فعل
خدا باشد.
شهرستانى از معمّر نقل كرده كه: (خداى متعال چيزى غير از اجسام را نيافريده است,
اما اعراض از اختراعات اجسام هستند, يا بالطبع مانند آتش كه احراق را به وجود مى
آورد, و خورشيد كه حرارت ايجاد مى كند, و ماه كه نور توليد مى نمايد, يا با اراده و
اختيار مانند حيوان كه حركت و سكون و اجتماع و افتراق به وجود مى آورد.)
شهرستانى مى افزايد: (لازمه سخن معمّر اين است كه خدا اصلاً كلام نداشته باشد,
زيرا كلام عرض است. و اگر كلام نداشته باشد آمر و ناهى نخواهد بود. و اگر امر و نهى
نداشته باشد شريعت نخواهد داشت.) (84)
ابوالحسن اشعرى مى نويسد: (اصحاب معمّر, قرآن را عرض مى دانند.
اعراض نزد آنان دو قسم است: بخشى از آن, فعل موجودات جاندار است, و بخشى ديگر فعل
اشياء بى جان. و آنچه فعل اشياء بى جان است نمى تواند فعل جانداران باشد.
قرآن ساخته شده و عرض است, و محال است كه خدا آن را انجام داده باشد. زيرا محال
مى دانند كه اعراض فعل خدا باشد. آنان چنين مى پندارند كه قرآن فعل مكانى است كه از
آن شينده شده. اگر از درخت شنيده شده فعل اوست, و در هر جاى ديگر شنيده شود فعل
همان محل است.) (85)
به گزارش ابن راوندى و خيّاط: (معمّر بر اين اعتقاد بود كه قرآن فعل خدا نيست, و
نيز چنان كه نظر اكثريت مردمان است صفتى از ذات خدا نيست, بلكه كار طبيعت است.) (85)
نويسنده كتاب فلسفه علم كلام مى نويسد: (با تركيب كردن اين گزارش هاى گوناگون مى
توانيم نگرش معمّر را بدين گونه بازگو كنيم: "كلام خدا نه صفتى ناآفريده در خداست
كه اعتقاد پيروان سنت بر آن است, و نه عرضى مخلوق در لوح محفوظ است كه معتزليان
چنان تصور مى كنند, و نه حتى, به گفته نظّام, كلامى است كه به وسيله بعضى از اجسام
به وجود مى آيد كه خدا آنها را مخصوصاً براى بيرون آمدن اصواتى از آنها آفريده است
كه با آن اصوات, پيام خدا به مردمان ابلاغ شود. چنين اجسامى به صورت خاص آماده شد
كه خدا آنها را به منظور رساندن كلام خود به انسان ها آفريده بود, مثلاً همچون
درختى است كه به ميانجيگرى آن, خدا با موسى سخن گفت. و نيز پيامبران مختلف و از
جمله حضرت محمد ْ است كه به توسط آنان با نوع بشر سخن گفته است.
با وجود اين, تنها جسم درخت و بدن پيامبران را خدا به صورت مستقيم آفريده و آنان
را به خاصيتى مجهز كرده بود كه از خود, كلامى بيرون دهند كه مجازاً كلام خدا ناميده
مى شود. ولى فعل ايجاد كلام يا به طبع است همچون در مورد درخت موسى, يا به اختيار
است همچون در مورد پيامبران. بنابراين, قرآن يك اثر ساخته انسان است. بدان معنا
الاهى است كه پيامبرى كه آن را به وجود مى آورد مخصوصاً از طرف خدا داراى اين موهبت
بوده است كه قدرت ايجاد كردن آن را داشته باشد, و نيز آن را چنان به وجود آورد كه
نماينده اراده و قصد خدا باشد".) (87)
نظير اين مطلب از بعض دانشمندان مسيحى نيز نقل شده است:
(بارت بر آن بود كه وحى اصلى همانا شخص مسيح است, كلمة اللّه در هيأت انسانى.
كتاب مقدس يك مكتوب صرفاً بشرى است كه شهادت بر اين واقعه وحيانى مى دهد. فعل
خداوند در وجود مسيح و از طريق اوست, نه در املاى يك كتاب معصوم.) (88)
در جاى ديگر مى نويسد: (خداوند وحى فرستاده است, ولى نه به املاى يك كتاب معصوم
(= مصون از تحريف و خطا) بلكه با حضور خويش در حيات مسيح و ساير پيامبران و بنى
اسرائيل, در اين صورت كتاب مقدس وحى مستقيم نيست, بلكه گواهى انسانى بر بازتاب وحى
در آينه احوال و تجارب بشرى است.) (89)
حاصل سخن آنان اين است كه قرآن و ساير كتب مقدس آسمانى كلام مصنوع خدا نيستند, بلكه
ساخته و پرداخته انسان هايى (پيامبران) هستند كه خداى متعال آنان را به گونه اى
آفريده كه با بيانات خود از اهداف و مقاصد خداى متعال خبر
مى دهند. و از همين طريق امر و نهى و خبر و استخبار آنان به خدا نسبت داده مى شود.
همين عقيده به پيروان معمرّ بن عباد نسبت داده شده كه براى اثبات سخن خود چنين
استدلال كرده كه چون كلام عرض است و خدا فقط خالق اجسام است نه جواهر, پس كلام نمى
تواند فعل خدا باشد بلكه فعل انسان يا محلى است كه از آن صادر شده است.
لازمه اين سخن, انكار وحى و تكلم خداى متعال است, ليكن عقيده مذكور با اصول و مبانى
اديان آسمانى سازگار نيست و برخلاف نصوص فراوان قرآن كريم است. در قرآن شريف آيات
فراوانى داريم كه خدا با پيامران تكلم داشته است.
از باب نمونه:
تِلْك الرُّسُلُ فضّلْنا بعضهُمْ على بعْضٍ مِنْهُمْ منْ كلّم اللّهُ (90);
اين رسولان را بعضى را بر بعضى برترى داديم, و خدا با بعض آنان سخن گفته.
ورُسُلاً قدْ قصصْناهُمْ عليْك مِنْ قبْلُ ورُسُلاً لمْ نقْصُصْهُمْ عليْك وكلّم
اللّهُ مُوسى تكْليماً (91);
ييعنى رسولانى را كه قبلاً براى تو حكايت كرديم و آنان را كه شرح حالشان را بيان
نكرديم, و خدا با موسى تكلم كرد.
وماكان لِبشرٍ نْ يُكلِّمهُ اللّهُ إِلا وحْياً وْ مِنْ وراءِ حِجابٍ وْ يُرْسِل
رسُولاً فيُوحِي بِإِذْنِهِ مايشاءُ إِنّهُ علِيٌّ حكيمٌ; (92)
خدا با بشر تكلم نمى كند مگر از طريق وحى, يا از پس حجاب, يا رسولى را كه به
سوى او مى فرستد تا هرچه را اراده كرده به او وحى كند. و خدا عليّ و حكيم است.
به علاوه, در آيات فراوانى به نزول كتاب و قرآن از جانب خدا تصريح شده است از باب
نمونه:
نزّل عليْك الْكِتب بِالْحقِّ مُصدّقاً لِما بيْن يديْهِ ونْزل التّوْراة
والإِنْجيل (93);
اين كتاب را كه تصديق كننده كتاب هاى پيش از آن است, به حق بر تو نازل كرد, و تورات
و انجيل را قبلاً نازل نمود.
وإِذْ اتيْنا مُوسى الْكِتاب والفُرْقان لعلّكُمْ تهْتدُون (94);
هنگامى كه به موسى كتاب و فرقان داديم, باشد كه هدايت شويد.
فلايتدبّرُون الْقُرْان ولوْكان مِنْ عِنْدِ غيْرِ اللّهِ لوجدُوا فيهِ اخْتِلافاً
كثيراً (95);
آيا در قرآن نمى انديشند؟ و اگر از سوى ديگرى جز خدا مى بود, در آن اختلاف فراوانى
مى يافتند.
در آيات وحى نيز مى فرمايد:
وأُوحِي إِليّ هذا الْقُرْانُ لأُنْذِركُمْ بِهِ ومنْ بلغ (96);
اين قرآن به من وحى شده تا شما و كسانى را كه به آنها مى رسد بترسانم.
والّذى وْحيْنا إِليْك مِن الْكِتابِ هُو الْحقُّ مُصدِّقاً لِما بيْن يديْهِ (97);
ييعنى آنچه از اين كتاب به تو وحى كرديم حق است و كتاب هاى پيشين را تصديق مى كند.
وإِنّك لتُلقّى الْقُران مِنْ لدُنْ حكيمٍ عليمٍ (98);
همانا كه تو قرآن را از نزد خداى حكيم و عليم دريافت مى كنى.
از اين آيات و ده ها آيه مانند آن استفاده مى شود كه خداى متعال با پيامبران سخن مى
گفته و براى بندگان پيام مى فرستاده, قرآن كلام خداست كه از جانب خدا نازل شده,
اوامر و نواهى آن از جانب خدا و مصنوع اوست. اين موضوع را مى توان از ضروريات اسلام
به شمار آورد.
در پاسخ استدلال معمّر بن عباد نيز مى توان گفت چنان كه خداوند متعال خالق اجسام
است, قدرت دارد كه اصوات و حروف را نيز در هوا يا جسم ديگر ايجاد كند, بدون اين كه
نيازى به زبان و مخارج حروف داشته باشد. انسان به وسيله دهان و حركت زبان در هواى
مجاور, امواجى را ايجاد مى كند كه به صورت حروف و كلمات درمى آيند و بر معانى خاص
دلالت دارند. خداى متعال قدرت دارد كه بدون توسل به آلات جسمانى همين حركات و امواج
را در هوا ايجاد كند.
بنابراين, كلام و تكلم در مورد خداوند متعال به صورت حقيقت استعمال شده, و قرآن
كلام مصنوع اوست. و برعكس, استعمال (كلمه) در مورد حضرت عيسى (ع) در قرآن كريم
(إِنّما الْمسيحُ عيسى بْنُ مرْيم رسُولُ اللّهِ وكلِمتُهُ) (99) مجازى است.
در خاتمه تذكر اين نكته را لازم مى دانم گرچه متكلم بودن خداوند سبحان و صدور كلام
از او, از ضروريات اديان آسمانى به شمار مى رود ولى كيفيت و چگونگى آن به خوبى روشن
نيست, و از معضلات مسائل وحى محسوب مى شود.