شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی

- ۱۱ -


ايـن (نبايدها) حكم خطهاى قرمزى را دارند كه شاعر در قلمرو شعر عاشورايى با آنها رو بـه روسـت و عـبـور از (خـطّ قـرمـز) بـه مـعـنـاى عـدم رعـايـت يـكـى از ايـن اصول بازدارنده است . اين (نبايدها) را مى توان بدين گونه توضيح داد:

1 ـ پرهيز از (كلّى گويى)و (اوصاف كلّى)كه به (شعارى شدن)شعر، مى انجامد.

2 ـ پـرهـيـز از بـه تـصـويـر كـشـيدن (شنيده ها)، خصوصاً اگر ريشه در مطالب واهى و خـرافـى داشـتـه بـاشـد. يـك شـاعـر مـوفـّق آيـيـنـى ، شـاعـرى اسـت كـه مـسـتـنـدات قابل ارايه اى ـ براى مطالبى كه به آن مى پردازد ـ در اختيار داشته باشد.

3 ـ پـرهـيـز از (تـكـرار مـكـرّرات)و زيـاده گـويـى ، كـه ملال مخاطبان و خوانندگان اثر را به دنبال دارد.

4 ـ پـرهـيـز از بـيـان (مفهومى)و (غير عينى) ، كه دامنه تاءثير اثر را كوتاه و گاه به حدّاقل مى رساند.

5 ـ پـرهـيز از تركيبات كليشه اى در انواع قالب هاى شعرى كه ريشه در عدم خلاّقيّت و نوآورى دارد.

6 ـ پـرهـيـز از كـاربـرد صـنـايـع مـعـنـوى و غـيـر عـيـنـى ، و عـنايت به آرايه هاى حسّى و تصويرى ، فرمهاى طولى و مستدير و...

7 ـ پـرهـيـز از القـاى مـسـتـقـيـم و بـيـواسـطه (رسالت)و (پيام)عاشورا، كه با ايجاد (فضاهاى مناسب)براى القاى غير مستقيم مى توان به دريافت (پيام)توسّط خود مخاطب كمك كرد.

8 ـ پرهيز از به كار بردن واژه هاى (مهجور) و (سخيف)و (غير كارآمد) براى امروزى تر كردن زبان شعر.

9 ـ پرهيز از تقليد و گرته بردارى از آثار ديگران .

10 ـ پـرهـيـز از صـبغه ماتمى صرف بخشيدن به شعر عاشورا و غفلت از به تصوير كشيدن مفاهيم (ارزشى)قيام كربلا.

11 ـ پرهيز از (گذشته گرايى)و تنفّس در فضاى ديروز شعر عاشورا.

12 ـ پـرهـيز از بى تفاوتى در برابر ترفندهايى كه به انحراف مسير فكرى افراد جامعه مى انجامد، كه رسالت شاعر آيينى امروز، برخورد آگاهانه با اين گونه حركات ايـذايـى و انـحـرافـى اسـت . مـثـلاً اگـر شـعـراى آيـيـنـى نـسـبـت بـه مـسـائل (روز) آگـاهـى كـافـى نـداشـتـه بـاشـنـد، مـسلّماً در ارزيابى پيامدهاى اين گونه مـسائل به بيراهه خواهند رفت . خصوصاً مسائلى كه ريشه در باورهاى مذهبى مردم داشته بـاشد كه بى تفاوتى نسبت به آنها، به بيرنگ شدن (ارزشهاى عاشورايى)در جامعه خـواهـد انـجاميد. در حالى كه اصلى ترين وظيفه شاعر آيينى در روزگار ما، پاسدارى از ارزشـهـايـى است كه در مكتب عاشورا آموخته است ، و استمرار حاكميّت اين مفاهيم ارزشى در جامعه هنگامى تحقّق مى يابد كه شعر عاشورايى امروز در پاسدارى از آنها دچار ترديد نشود.

تاءمّلى در كاستى هاى شعر عاشورايى معاصر

در (بـايـدهـا) و (نـبـايـدهـا)ى شـعـر عـاشـورايـى امـروز بـه تـفـصـيـل سـخـن گـفـتـيـم و ايـنـك بـه عنوان حسن ختام اين اثر، به نقد چند نمونه از آثار عـاشـورايـى دو دهـه اخـيـر مـى پـردازيـم ولى از ذكـر اسـامـى شـاعـران بـه دلايل اخلاقى معذوريم و حتّى از معرّفى منابع مورد استفاده نيز پرهيز خواهيم كرد، چرا كه تـنـهـا مـسـاءله اى كـه در ايـنـجـا مـطرح است نشان دادن نقاط (ضعف)و (كاستى) هاى شعر عاشورايى معاصر است ، كاستى هايى كه به تدريج موجوديّت آن را تهديد مى كند.

ايـن كـاسـتـى هـا از دو مـنـظـر سـاخـتـارى و مـحـتـوايـى در خـور تاءمّل و بررسى است :

1 ـ عـظـمـت مقام حسينى و شهداى كربلا ايجاب مى كند كه اوّلاً با معرفت به منزلت واقعى آنـان تـصـويـر سـازى كـنـيـم ، ثـانياً از رعايت ادب به تناسب مقام و موقعيّتى كه دارند غافل نمانيم :

غـوطـه ور مـانـده در حـيـرت دشـت ، پـيـكـر مـردى از نسل توفان

مردى از توده خون و آتش ، مردى از تيره روشنى ها

كـه گـفـتـه اسـت كـه دودمان پيامبر رحمت از نسل طوفان و از توده (خون)و (آتش) اند كه شاعر از ميان تمامى واژه ها به اين انتخاب نادرست تن داده است ؟!

تا شاعر روزگار ما زندگينامه علمدار كربلا را مرور نكند، مسلّماً در به تصوير كشيدن اين شخصيّت ممتاز عاشورايى با مشكل مواجه مى شود ـ كه شده است ـ چرا كه شنيده هاى او همه از اين (قماش) اند و به چهره مهربان و عطوف اين شخصيّت ممتاز عاشورايى ـ كه در پـرده اى از ابـهـام فـرو رفـته است ـ دسترسى ندارد. راستى اگر سراينده اين شعر مى خواست چهره (چنگيز) را به تصوير بكشد از كدام واژه اى جز اينها استفاده مى كرد؟!

بنابراين عدم آشنايى با خصلت هاى واقعى اين گونه شخصيّت ها، شاعر را به بيراهه مى كشد و براى نشان دادن خشم مقدّس و معنى دار سقّاى كربلا به سراغ واژه هايى از اين دست مى رود كه فاقد بار ارزشى است .

اين بيت بر خلاف بيان عينى و ملموسى كه دارد، كاملاً غير واقعى است ، به استثناى فراز پـايـانـى آن (مـردى از تـيـره روشـنـى هـا) كـه تـصـويـر زيـباى (پارادوكسى)و در عين حال واقعى دارد.

2 ـ آفـت ديـگـرى كه گريبانگير شعر عاشورايى امروز شده است ، تكرار مكرّرات و به كار گرفتن تعابيرى است كه بارها شنيده ايم و تكرار آنها ديگر هيچ لطفى ندارد.

مـضـمـون زيـبـاى (ايـسـتـاده مردن)را همه دوست دارند ولى همين مضمون دوست داشتنى اگر كـارش بـه تـكـرار بـكـشـد مـسـلّمـاً بـه مـضـمـونـى كـه تـاريخ مصرف آن سر آمده است ، مـبـدّل مـى شـود. بـايـد اجازه داد كه مضامينى از اين دست در جايگاه واقعى خود بمانند و از كشاندن آن ها به معركه هاى سخن آورى پرهيز شود.

اگر شاعرى گفته است :

همين پيام سواران ظهر عاشورا است

كه : در مصاف اجل ، ايستاده بايد مرد

يـا بـايـد، بـا تـركـيـب بـديـع تـرى از آن اسـتـفـاده كـرد و يـا خيال (تكرار) آن را به دست فراموشى سپرد.

بگو بزرگترين ها چه ساده مى ميرند

و نخل ها همه شان ايستاده مى ميرند

و باز در چند بيت بعد، از همين مثنوى عاشورايى به اين بيت برمى خوريم :

به كربلاست كه نخل ، ايستاده مى ميرد

به كربلاست كه يك مرد، ساده مى ميرد

مـلاحـظـه مـى كـنـيـد كـه ايـن تـكـرار چـقـدر بـه چـشـم مـخـاطـبـان شـعـر مـلال آور مـى نـمـايـد و اگـر دربـاره بـيـت اوّل ، سـؤ الى قابل طرح بود با آمدن بيت مشابه دوم ، سؤ ال ديگرى نيز مى تواند مطرح شود:

1 ـ مـگـر هـمـه درخـتـان ، ايـسـتـاده نـمـى مـيـرنـد؟! پـس ايـسـتـاده مـردن بـراى (نخل)يك امتياز استثنايى نيست .

2 ـ مگر نخل هايى كه در مكان هايى غير از كربلا مى رويند، چگونه مى ميرند؟! مسلّماً آنها هم ايستاده مى ميرند!

حالا اگر به مطلع غزل عاشورايى مورد اشاره ، مرورى داشته باشيم :

چرا چو آب چنين صاف و ساده بايد مرد

و مثل سايه به خاك اوفتاده ، بايد مرد؟

به راز (ساده مردن)پى مى بريم كه ريشه در (بى تفاوتى ها) و (سكون ها) دارد و در واقـع (سـاده مـردن)يـك عـمـل هدف مند و ارزشى نيست بلكه (ايستاده مردن)است كه براى انـسـان ، دشـوارى مى آفريند در حالى كه در اين مثنوى عاشورايى ، (شهادت)به عنوان يك كار فوق ارزشى ، نوعى (ساده مردن)است كه امكان بروز و ظهورش در كربلا است . اگـر (شـهـادت)را (مـرگ سرخ)ناميده اند به خاطر ابتلائات و رنج هاى فراوانى است كـه دارد و بـه دسـت آوردن فـيـض (شـهـادت)از دشـوارتـريـن و در عـيـن حال خطيرترين كارها است و با (ساده مردن)تفاوت زيادى دارد.

ممكن است بفرماييد (ساده مردن)اشاره به (ساده زيستى)دارد كه نتيجه اش (ساده مردن)اسـت . بـسـيـار خـوب حرفى نيست ! ولى كدام اماره اى در اين مثنوى عاشورايى شما را به اينجا مى رساند؟

در كربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد

تيرى دگر قضا و قدَر در كمان نداشت

شـهـداى كربلا به خاطر تحمّل همين مرارت هاى استثنايى به اين مقام بزرگ و استثنايى رسـيـده انـد و (سـاده مـردن)اگـر ايـن اسـت پـس (دشوار مردن)را بايد در كجاى تاريخ جستجو كرد؟

به هرروى ، اگر (ساده مردن)داراى دوبُعد (ارزشى)و (ضدّارزشى باشد شاعر براى تـبـيـيـن هـربُعدآن ، ملزم به ارايه امارات و شاهدمثال هايى است كه به اصطلاح معروف ، مطلب جا بيفتد در غير اين صورت توفيقى نصيب او نمى شود.

3 ـ وجود (ارتباط افقى)در ميان اجزاى هر بيت ، حاكى از استحكام ساختار لفظى و معنوى شعر است و نبودن اين (ارتباط)، در ذهن مخاطب خلجان ايجاد مى كند چون رابطه منطقى اجزاى بيت را درنمى يابد. ابياتى از يك غزل عاشورايى امروز را مرور مى كنيم :

روييده از بستر خون ، باغى پر از لاله سرخ

روح بلند وفا بود، آن مرد ميدان و آتش

زينب اسير بلا شد در غربت ايل خورشيد

آن دم كه در خون رها بود آن مرد ميدان و آتش

دستى به دست خطر داد آن روح آيينه سيما

درياى بى انتها بود، آن مرد ميدان و آتش

در اين غزل مردَّف عاشورايى ، علاوه بر رديف آن كه رديف چندان مناسب نيست ، كاستى هايى وجـود دارد كـه آن را تـا سـطـح يـك غـزل مـعـمـولى تنزّل داده است .

در بيت اوّل ، هيچ ارتباط صورى و معنوى در ميان دو مصرع ديده نمى شود و شروع مصراع دوم آن با استفاده از دو مفهوم مجرّد و انتزاعى ( روح ، وفا) به بيان عينى و ملموس مصراع اوّل لطمه زده است .

در بـيـت دوم ، شـاعـر حـرفـى بـراى گـفـتـن نـدارد و نـتـوانـسـتـه اسـت از (ايل خورشيد) هم براى سامان دادن به وضع پريشان اين بيت سود جويد.

در بـيـت سـوم اگر ضمير فعل (داد) را به حضرت زينب (س)معطوف كنيم . هيچ ارتباطى در ميان دو مصرع آن مشاهده نخواهيم كرد و به اصطلاح هر مصراع ، ساز خود را خواهد زد! و اگـر ضمير اين فعل را به سالار شهيدان (ع) برگردانيم (مرد ميدان و آتش)در ميان دو مصرع ، ارتباطى برقرار مى شود فقط به خاطر آنكه در هر دو مصراع ؛ از يك شخصيّت عـاشـورايى صحبت مى شود ولى به رغم اين ارتباط كمرنگ ، هيچ تناسب و وجه مشابهتى در مـيـان واژه هـاى آن مـوجـود نـيـسـت . در واژه هـاى مـصـراع اوّل (دست ، خطر، روح ، آيينه و سيما) فقط در ميان (آيينه)و (سيما) ارتباطى هست ولى در مـيـانـه (دسـت)و (خـطـر) و (روح)ارتـبـاطـى نمى بينيم ، اگر چه در ميان (خطر) مصراع اوّل و (دريـا)ى مـصـراع دوم ارتـبـاط كاملى وجود دارد و حالت پارادوكسى (دريا) و (آتش)نـيـز مـحـلّ تـاءمـّل اسـت . بـيان عينى مصراع اوّل با حضور (روح)و (خطر) كاملاً به خطر افـتـاده اسـت ! ولى بـه بـيان ملموس مصراع دوم آسيبى نرسيده ، چرا كه از واژه هايى با مفاهيم كاملاً حسّى استفاده شده است .

4 ـ اگر استفاده از مفاهيم (ذهنى)و (غير حسّى)در (شعر ديروز عاشورا امر بسيار رايجى بـوده ، شـعـر امـروز عـاشـورا كـه براى برقرارى ارتباط طبيعى تر با مخاطبان خود از (بـيـان عـيـنـى)و زبـان (حـسـّى)سـود مـى جـويـد، حضور واژه ها و تركيباتى كه مفاهيم انتزاعى و معنوى غير ملموس را القا مى كنند، برنمى تابد.

غزل خوب عاشورايى (آسمان خونين)با بيان (روايى)دوست داشتنى خود از حضور (دست فـتـنـه)و (لاله زار حـسـرت)رنـج مـى بـرد، چـرا كـه در ايـن غزل زيباى تصويرى تمامى واژه ها مفاهيم ملموس عينى دارند:

شبى كه بر سرِ نى ، آفتاب ديدن داشت

حديث در به درى هاى من شنيدن داشت

بسيط دشت ، چنان (لاله زار حسرت)بود

كه نيزه نيزه سرِ سرخِ بر دميدن داشت

هدف چه بود ازين كارزار خون آلود

كه شعله ، شوقِ به هر خيمه سر كشيدن داشت ؟

چه بود در سر گل هاى باغ رسول ؟

كه (دست فتنه)هنوز آرزوى چيدن داشت

به اوج آبىِ آن آسمان خونين رنگ

كبوتر دل من ، شوقِ پر كشيدن داشت

با نقل پنج بيت اوّل از اين شعر عاشورايى ، شما را در فضاى عينى شعر قرار داديم تا داورى منطقى ترى داشته باشيم . چه كسى تا كنون سيماى (حسرت)و يا (فتنه)را به تـمـاشـا نـشـسـتـه اسـت . تـا تصوّر (لاله زار حسرت)و (دست فتنه)براى او دور از ذهن نـبـاشـد؟ آن هـم در ايـن غـزل تـصويرى كه سرشار از مفاهيم ملموس و عينى است . ناگفته نـمـانـد كه مصراع اول بيت سوم اين غزل نيز از بيان صميمى آن كمى فاصله گرفته و اگـر گفته مى شد: (مگر كه فاجعه آن شب به سر چه مى پرورد) شايد با بيان (ملايم) غزل سازگارتر مى نمود.

و در مـصـراع اوّل بـيـت چـهـارم ، بـا اشـاره مـسـتـقـيـم بـه خـانـدان رسـالت ( بـاغ رسول)نقشى كه مخاطب در فهم و تكميل مطلب دارد به فراموشى سپرده شده و اين اشاره آشكار، به حالت (كنايى)غزل لطمه زده است . كدام مخاطبى است كه نداند مراد از (آفتاب) در مـصـراع اوّل مـطـلع ايـن غـزل سـر مبارك امام حسين (ع) است ؟ همين مخاطب نيز مى تواند بدون اشاره مستقيم ، مراد شاعر را دريابد.

5 ـ بـيـان صـمـيـمـى و سـاده و دور از پـيـچيدگى لفظى و معنوى ، از شاخصه هاى شعر عـاشـورايـى امـروز است و هر چه شعر عاشورايى بيان ساده ترى داشته باشد به همان اندازه دلنشين تر مى شود.

گـفـتيم كه در تركيب بند عاشورايى حاجى سليمان صباحى بيدگلى كاشانى واژه هايى از قـبـيـل : (مغفر)، (خفتان) ، (امَّهات اربعه) ، (آباى سبعه) ، به عنوان واژه هاى كليدى به شـمـار مـى رونـد و حـضـور هـمـيـن اصـطـلاحـات رزمـى و نـجـومـى سـبـب شـده اسـت كـه از اقـبال عامّه فاصله بگيرد در غزل عاشورايى معروف سيف فراغانى شاعر نامدار سده هفتم و هـشتم كه حدود سه سده با صباحى بيدگلى فاصله زمانى دارد، هيچ نشانى از اين واژه هـاى نـامـاءنـوس وجود ندارد، و اين نشان مى دهد كه هرازگاه (طبيعت سبك ها) شاعر را وادار بـه اسـتـفـاده از تـركـيـبـاتـى مـى كـنـد كـه چـنـدان مـطـلوب نـيـسـت . بـه چـنـد بـيـت از غزل دلنشين عاشورايى سيف فرغانى توجّه كنيد:

اى قوم ! درين عزا بگرييد

بر كشته كربلا، بگرييد

با اين دل مرده ، خنده تا كى ؟

امروز درين عزا بگرييد

دلخسته ماتم حسينيد

اى خسته دلان ! هلا بگرييد

در گريه ، سخن نكو نيايد

من مى گويم ، شما بگرييد

اشك از پىِ چيست ؟ تا بريزيد

چشم از پىِ چيست ؟ تا بگرييد

بـا ايـن كـه بـيـش از چـهـار قرن از عمر غزل عاشورايى سيف فرغانى مى گذرد، هنوز هم بـاب طـبع شيفتگان شعر عاشورايى است . در تركيب بند معروف محتشم كاشانى نيز به اسـتـثناى چهار تا پنج كلمه نسبتاً دشوار و ناماءنوس ، تمامى واژه ها و تركيبات به كار رفته در شمار واژه هاى عادى و معمولى اند و از همين روى در برقرارى ارتباط با مخاطبان دچـار مـشكل نمى شوند. در اين باره به تفصيل در بحث (بايدهاى شعر عاشورايى)سخن گـفـتـه ايـم و غرض از يادآورى مجدّد آنها، پرداختن به يكى از غزلهاى عاشورايى زمانه مـاسـت كـه شـاعـر فـرهـيـخـتـه آن از چـهـره هـاى مـطـرح (غزل معاصر) به شمار مى رود:

به طاق آسمان ، امشب گل اختر نمى تابد

(بنات النَّعش)اكبر بر سر اصغر، نمى تابد

به شام كربلا، افتاده در درياى شب ، ماهى

كه هرگز آفتابى اين چنين ديگر نمى تابد

به دنبال كدامين پيكر صد پاره مى گردد؟

كه از گودال خون ، خورشيدِ بيسر برنمى تابد؟

به پهناى فلك بعد از تو اى ماه بنى هاشم !

چراغ مهر، ديگر تا قيامت برنمى تابد

(فرات مهربانى)تشنه لب هاى عطشانت

تو آن (درياى ايثارى)كه در باور نمى تابد

كنار شطّ خون ، دستى و مشكى پاره مى گويد

كه : عبّاس دلاور از برادر سرنمى تابد

علَمدارى كه بر دوشش ، علَم بيدست مى ماند

عطش ، اشكى به رخسارش ز چشم تر نمى ماند

ز خاك تيره ، هفتاد و دو كوكب آسمانى شد

كه بر بام جهان ، نورى ازين برتر نمى تابد

حـضـور (بـنـات النـّعـش)آن هـم در مـطـلع ايـن غـزل زيـباى عاشورايى ، به بيان ساده و صـمـيـمـى آن لطـمـه زده اسـت و (مـراعـات نـظـيـر)هـاى بـه كـار رفـتـه نـيـز جـبـران ايـن خلل را نمى كند.

تركيب : (فرات مهربانى)و (درياى ايثار) به خاطر مفاهيم غير عينى خود، از بار (حسّى)غـزل كاسته است . به نظر مى رسد رديف غزل در بيت چهارم ، نقشى را كه شاعر برعهده او گذارده است (برنمى تابد)، (نتافتن)و (برنتافتن)از يك مقوله نباشند.

اشـاره مـسـتقيم در همين بيت به علمدار كربلا ( ماه بنى هاشم) ، نقش مخاطب را در پى بردن بـه مـنـظـور شـاعـر، بـه دسـت فـرامـوشـى سـپـرده اسـت ، در حـالى كه در بيت سوم همين غـزل ، شـاعـر بـدون آنـكـه نـامى از سالار شهيدان ببرد، مراد خود را با به كار گرفتن تركيب (خورشيد بى سر) به راحتى به مخاطبان شعر خود القا مى كند. در بيت ششم نيز همين مشكل وجود دارد.

ايـنـهـا مـواردى از (كـاسـتـى هـاى شعر عاشورايى امروز) بود كه به عنوان نمونه و به صـورت گـذرا از آن يـاد كـرديـم و بـررسـى تـفـصيلى اين بحث را به فرصت موسَّعى موكول مى كنيم .

بررسى نوحه ها و شعارهاى عاشورايى

1 ـ نوحه هاى عاشورايى

(نـوحـه هـاى عـاشـورايـى)از ديـرباز به موازات اشعار عاشورايى از نظر موضوعى و سـاخـتـارى ، تـطـوّراتـى داشته است . براى بررسى نوحه هاى عاشورايى دو دهه اخير، آشنايى با پيشينه آن ضرورى است .

نـوحـه هـاى عـاشـورايـى تـا اوايل سده سيزدهم هجرى ، تطوّر چشمگيرى نداشته و نوحه سـرايـان حـسـيـنـى در قـالب هـاى نـسـبـتـاً ثابت و يكسان طبع آزمايى مى كردند و از نظر محتوايى نيز، اتّفاق تازه اى تا اين زمان در نوحه هاى عاشورايى ديده نمى شود.

نوآورى هاى يغماى جندقى


با ظهور يغماى جندقى (1196 ـ 1276) بافت نوحه عاشورايى تغيير مى يابد و نوحه هـاى عاشورايى يغما كه براى اوّلين بار با قالب هاى نوينى عرضه مى شود، موجبات تـطـوّر سـاخـتـارى نـوحـه هـاى عـاشـورايـى را فـراهـم مـى سـازد. بـه دليـل پرهيز يغما از به كارگيرى الفاظ و تركيبات ذلّت بار، به تدريج تغييراتى در جـنـبه محتوايى نوحه هاى عاشورايى ، نيز به وجود آمد و از همين روى يغماى جندقى را پيشتاز نوحه هاى جديد عاشورايى مى شناسند:

(مـراثـى يغما، كه قسمتى از آنها براى آهنگ هاى ضربى ساخته شده و شاعرْ خود آنها را نوحه سينه زنى يا سنگ زنى مى نامد، در ديوان وى جايگاه خاصّى دارند. شاعر در اينجا از شـكـل نـسـبـتاً جديدى كه در ادبيّات پارسى (مستزاد) ناميده مى شود، بهره مند شده نوع تازه اى از مراثى را به وجود آورده است كه به سرودهاى ملّى شباهت دارد. اشعار انقلابى بـعـد از سـال 1324 ه‍ . ق و مـقـدار زيادى شعرهاى فكاهى كه در جرايد عهد مشروطيّت مى بينيم ، به صورتى كه يغما آورده ، سروده شده است .(348))

عـلاوه بـر قـالب (مـسـتـزاد) كـه يـغـمـا در نـوحـه عاشورايى باب كرد، تضمين هاى او از غـزليـات معروف سعدى و حافظ در حوزه نوحه هاى عاشورايى ، راهگشاى نوحه سرايان حسينى بوده است .

نـوحـه هـاى عـاشـورايـى يـغـمـا عموماً از ساختار محكم لفظى ، نوآورى و غناى محتوايى ، بـرخـوردارنـد. بـه فـرازهـايـى از نـوحـه مـسـتـزادى وى ـ كـه بـه روايـت پـسـرش اسماعيل هنر، در ده سالگى سروده (349)ـ توجّه كنيد:

افق از عكس شفق ، باز به خون شسته جبين شيعيان ! ماتم كيست ؟!

كرده چون ماتميان جامهْ سيه ، چرخ برين شيعيان ! ماتم كيست ؟!

نعره از پرده دل مى گذراند ز افلاك مريم ، از توده خاك

مى كند خاك به سر، عيسىِ افلاك نشين شيعيان ! ماتم كيست ؟!

تـربـت پـاك نـبـى ، واسـطـه طـيـنـت كـل ز اشـك ارواح رسل

راست چون عرصه ماريّه به خون گشته عجين شيعيان ! ماتم كيست ؟!

غرّش شير خدا، ضيغم نيزار شرف بشنو از دشت نجف

كز دمش ، بيشه گردون شده لبريز طنين شيعيان ! ماتم كيست ؟!

بس كه بر سينه زند فاطمه با خيل ملك چار ايوان سمك

پر شد از غلغله تا سطح سپهر نُهمين شيعيان ! ماتم كيست ؟!

گفت يغما: مگر افتاد ز پا، ريخت ز هم عرش ، با لوح و قلم ؟

نى ! بذات ملك العرش نه آن ست و نه اين شيعيان !ماتم كيست ؟! (350)

نـوحـه سـيـنـه زنـى يـغـمـا در قـالب مـربّع تركيب ، اهتمام ستايش برانگيز او را در به كارگرفتن قالب هاى جديد، مى رساند:

تا ز چمنْ خانه زين ، بر زمين

نخل برازنده اكبر فتاد

جلوه گرى رفت ز بالاى سرو

رعشه بر اندام صنوبر فتاد

شِبه رسول امين

شست به خون تا جبين

از دم شمشير كين

خفت به روى زمين

گرد بر آمد ز مزار حبيب

رفت برون پاى ظفر از ركيب (351)

چهره ناهيد به خون شد خضيب (352)

روشنى از ديده اختر فتاد

عرش برين شد نگون

گشت افق ، غرق خون

مانده زره ، چرخ دون

گشت زمين ، بى سكون

قايمه عرش مُعَلّى شكست

شيشه نُه منظر مينا شكست

ماهچه (353) رايت بيضا شكست

از سر مهر فلك ، افسر فتاد

ريخت ز تاءثير غم

نظم كواكب ز هم

چهره مه ، شد دژم

صبح ، فرو برد دم

ناله يغما، شد اگر پرده در

نايد ازين پرده عجب در نظر

كز حركات فلكِ پرده در

پردهْ ز اوضاع جهان ، برفتاد(354)

يغما، شاخص ترين چهره درحوزه نوحه هاى عاشورايى

يـغـمـاى جندقى با تضمين غزليّات معروف سعدى و حافظ، مهارت خود را در خلق اين نوع از مـنـظـومـه هـاى عـاشـورايـى نـيـز، نـشـان داده اسـت . بـه نـمـونـه اى از تضمين يغما از غزل معروف سعدى توجّه كنيد:

آن كه با موكب او قافله ها دل برود

در ركابش ، دل ديوانه و عاقل برود

وَز جمالش ، غم جان خارج و داخل برود

(گفتمش سير ببينم ، مگر از دل برود)

(آن چنان جاى گرفته ست كه مشكل برود!)(355)

و نمونه ديگرى از تضمين يغماى جندقى از غزل حافظ شيرازى :

چند گاهم ، حرم قرب خدا بود وثاق

پس از آن ، بارگه پاك نبى طاق و رواق

از اميران حجازم نه اسيران عراق

(طاير گلشن قدسم ، چه دهم شرح فراق)

كه درين دامگه حادثه چون افتادم ؟!)(356)

نـوآورى ديـگـر يـغـمـاى جـنـدقـى ، اسـتـفـاده از قـالب غـزل در مـراثـى عاشورايى است كه علاقه مندان مى توانند براى آشنايى با اين گونه آثار وى ، به مجموعه آثار يغما مراجعه نمايند.

ايـن نـوحـه عـاشـورايـى يـغـمـا كـه حـدود يـكـصـد و پـنـجـاه سـال از عـمر آن مى گذرد، هنوز مشتاقان بسيارى دارد و مورد استفاده دسته هاى سينه زنى در ايـّام عـزادارى سـالار شـهـيـدان قـرار مـى گـيـرد. بـار عـاطفى ، ساختار محكم لفظى و هـمـاهـنـگـى مـوسـيـقـى درونـى و جانبى آن به ماندگارى اش كمك شايانى كرده است . به فرازهايى از آن توجّه كنيد:

مى رسد خشكْ لب از شطّ فرات ، اكبر من

نوجوان اكبر من

سَيلانى بكن اى چشمه چشم تر من !

نوجوان اكبر من

كسوَت عمر تو، تا اين خم فيروزه نُمون

لعلى آورده به خون

گيتى از نيل عزا ساخت سيه معجر من

نوجوان اكبر من

تا ابد داغ تو اى زاده آزاده نهاد

نتوان برد ز ياد

از ازل كاش نمى زاد مرا، مادر من

نوجوان اكبر من

تا مهِ روى تو اى بَدر عرب ! شمس عراق !

خورد آسيب محاق (357)

تيره شد روز پدر، گشت سيه اختر من

نوجوان اكبر من

گر برين باطله (يغما)! كَرَمِ شبه رسول (358)

نكشد خطّ قبول

خاك بر فرق من و كلك من و دفتر من

نوجوان اكبر من (359)

يادى از ديگر پيشكسوتان نوحه عاشورايى

مـيـرزا مـوسـى مـكـلاّى طـالقانى نيز از پيش كسوتان نوحه هاى عاشورايى است . وى اين مـرثـيـه خـود را ـ كـه بـه گـفـت و گـوى امـام حـسـيـن (ع) بـا جبرئيل اختصاص دارد ـ براى سينه زنى يكضرب سروده است :

از چه منصور مَلك ! با آه شبگير آمدى ؟

گر به يارى آمدى خوب آمدى ، دير آمدى !...

از چه با فوج مَلك ! زوج ملك كردى نزول

موج درياى شهادت را، عنانگير آمدى ؟!

كى فرشته با فرشتهْ آفرين ، بازى كند؟!

در مصاف روبهان ، بر يارى شير آمدى

تا آنجا كه گويد:

اى (مكلاّ)! آتش افكندى به اركان جهان

زين معمّا بيخبر، ناخوانده تفسير آمدى (360)!

(از سـيـّد مـيـرزا آقا بسمل سخت سرى هنوز هم در رامسر و روستاهاى اطراف آن ، مرثيه هاى بـلنـد سـيـنه زنى بين مردم به جاى مانده كه در سينه ها و يا در بياض هاى خطّى باقى اسـت و نـگـارنـده ( سـيـّد عـلى مـوسـوى گرمارودى)شعر او و مكلاّ را از روى يكى از همين بـيـاض هـاى خـطـّى كـه در اخـتـيـار دارد نـقـل مـى كـنـد. بسمل ، مرثيه هاى پر تصوير و بديعى دارد:

صبح عاشورا ستى ؟ يا محشر عظماستى ؟!

دستِ عباسِ على ؟ يا شاخه طوباستى ؟!

بيد مجنون يا كمان ؟ يا قامت زهراستى (361)؟!...)

احـمـد صفايى جندقى (صفايى)(1236 ـ 1314) دوّمين فرزند يغماى جندقى ، علاوه بر تـركـيـب صـد و ده بـنـدى و قـصـايـد و مـثـنـوى هـاى عـاشـورايـى ، در سـرودن نـوحه هاى عاشورايى مهارتى به سزا داشته كه به ذكر نمونه اى از آنها بسنده مى كنيم كه داراى آهنگ نادرى است :

شهِ لبْ تشنه بى غمگسارم پدر!

سُرور سينه محزون زارم ، پدر!

شهيد بى كفن آه اى پدر جان !

به خونت غرقه تن افتاده عريان

شُدَت سربه نى بَر

تنت چاك به خون دَر

بر جاى بالين زرت ، واويلا!

شد خاك خوارى بسترت ، واويلا!

سرت بر نيزه چون مه جلوه گر شد، پدر!

تنت در لجّه چون بط، غوطه ور شد پدر!

به داغت جامه جان ، چاكم اولى

وزين غم بر سر من ، خاكم اولى

به يكبارشدم خوار

نه محرم نه غمخوار

چاك گريبانم نگر، واويلا!

آهنگ افغانم نگر، واويلا!

يكى از روى ميدان كن نگاهم ، پدر!

به سيلاب سرشك و سوز آهم ، پدر!

سرشكم ، موج خون انگيخت بر خاك

فغانم برد دود دل بر افلاك

دم آميزيم انگيز

جگر سوزشرر بيز

مژگانْ گهر بيزم ببين ، واويلا!

افغانْ فلك خيزم ببين واويلا!(362)

صـفـايى جندقى در نوحه اى كه گذشت چهار آهنگ را به كار گرفته كه در نوع خود كم نـظـيـر اسـت ولى مـتـاءسّفانه از نظر محتوايى ، حرفى براى گفتن ندارد و تكرار همان مـطـالب مـلالت آور و ذلّت بـارى اسـت كـه بـه آل اللّه نـسـبـت مـى دادنـد. تـركـيباتى از قـبـيل : (خاكِ خوارى)و (شدم خوار) به اين نوحه عاشورايى چند آهنگى ، شديداً لطمه زده است .

چهره هاى مطرح در نوحه هاى عاشورايى دهه اخير

بـرخـى از نـوحه سرايان حسينى ، خصوصاً در يك دهه اخير با استفاده از آهنگ ترانه هاى مـبـتـذل دوره ستمشاهى ، سعى وافرى در ارايه قالب ها و آهنگ هاى جديد در حوزه سرودهاى شـاد و نـوحـه هـاى مـاتـمـى خصوصاً نوحه هاى عاشورايى از خود نشان داده اند، ولى با ذهـنـيـّتـى كـه از ايـن قـبـيـل آهـنـگ هـا در مـردم مـتـديـّن و مـتـعـهـّد مـا وجـود دارد بـا عـدم اقـبـال آنـان روبـه رو بـوده ، هـر چـنـد جـوانـان و نـوجـوانـان بـه خـاطر شرايط سنّى و رفتارهاى عاطفى خود جذبه اين گونه نوحه ها شده اند.

خـوشبختانه ، بسيارى از نوحه سرايان دو دهه اخير با عنايت به رسالت خود و تاءثير شـگـرف نـوحـه هـا در مـخـاطـبـان و بـا رويـكـرد جدّى به (مفاهيم ارزشى) ، موجبات تطوّر محتوايى نوحه هاى عاشورايى را فراهم آورده اند.

محمّد نعيمى ، از چهره هاى نام آشناى نوحه سرايى است و در منظومه هاى مناقبى و ماتمى او مى توان عظمت وجودى آل اللّه و مفاهيم ارزشى را به تماشا نشست .

(خطّ رهبرى) ، نمونه اى از نوحه هاى عاشورايى او در سوگ علمدار كربلا است :

بوى خون خداآيد از كربلابر مشامم

جان فدا مى كنم اقتدا مى كنم بر امامم

ابو فاضل ابو فاضل ابو فاضل

اى كه جانبازيت شد سرافرازيت تا قيامت

بوده عشق و ولااز ولادت ، تو راتا شهادت

تويى مولاتويى مولاما همه سايل

ابو فاضل ابو فاضل ابو فاضل

با وجودى كه بودفضل كلِّ وجوددر وجودت

غير فرمانبرى از خط رَهبرى خط نبودت

بدين عزّت بدين شوكت گشته اى قابل

ابو فاضل ابو فاضل ابو فاضل

نسل جانباز ماروح اعجاز ماشد به وحدت

مى كند جان فداتا نگردد جدااز ولايت

كه با غيرت به حقْ بيعت مى كند كامل

ابو فاضل ابو فاضل ابو فاضل (363)

مـحـمـّد مـوحـّديان (اميد) از شعراى مطرح در حوزه شعر آيينى و از چهره هاى ممتاز نوحه هاى عـاشـورايـى اسـت . سـعـى بـليـغ او، در بـه تـصـويـر كـشـيـدن ارزش هـاى اصـيـل اسـلامـى سـتـودنـى است . پاكى و خلوص و صفاى او موجب شده تا تاءثيرگذارى بـيـشـترى بر مخاطبان خود داشته باشد. (سند عشق) ، عنوان يكى از نوحه هاى عاشورايى اوست :

امشب ، شبِ ميثاقِ

دلداده و دلدار است

چشم عاشقان امشب

تا سپيده ، بيدار است

مى كند وداع امشب

با حسين خود زينب

امشب از حرم ، بوىِ

ياس و لاله مى آيد

آهنگ مناجات و

اشك و ناله مى آيد

مى كند وداع امشب

با حسينِ خود زينب

امشب سند عشقِ

شيعه مى شود امضا

فردا، شود آغازِ

انقلاب عاشورا

مى كند وداع امشب

با حسين خود زينب

امشب ، شب بيدارى

با نماز و قرآن است

نور ديده زهرا

شمع جمع ياران است

مى كند وداع امشب

با حسين خود زينب

امشب ، عاشقان حق

تا سپيده ، بيدارند

از جمال وجهُ اللَّه

ديده برنمى دارند

مى كند وداع امشب

با حسين خود زينب

امشبى فقط زينب

بنگرد حسينش را

چون سر از تن پاكش

مى شود جدا، فردا

مى كند وداع امشب

با حسين خود زينب (364)

(مكتب سرخ)عنوان مناسبى است كه آقاى غلامرضا سازگار (ميثم)شاعر و ستايشگر بنام آيينى بر سروده خود نهاده است :

امشب از خيمه هاى پسر فاطمه

صوت قرآن رسد به گوش جان همه

لب هفتاد و دو تن را ندا است

خون ما، حافظ دين خدا است

يا حسين !يا حسين !

هاشميّون كه آماده جانبازيَند

باعث عزّت و مجد و سرافرازيند

همه ، دلداده شمشيرها

سينه كرده سپر تيرها

يا حسين !يا حسين !

يوسف فاطمه كه در نماز شب ست

عاشق گريه و زمزمه زينب ست

ناله ، از سوز درون سر كند

زير لب ، دعا به خواهر كند

يا حسين !يا حسين !

در جناح حسين ، قيامتى ديگرست

افتخار نماز به قامت ست

بَه بَه از سجده طولانيَش

به فداى رخ نورانيش

يا حسين !يا حسين !

آسمان را، ز غم خاك عزا بر سرست

كه شب قتل شش ماهه : علىْ اصغر ست

اى جوانان ! همه زارى كنيد

خون دل ، ز ديده جارى كنيد

يا حسين !يا حسين !

چشم قاسم كند گريه براى عمو

كه كند جان خود را به فداى عمو

سخنش بر لب جانپرورست :

مرگ خونين ز عسل خوشتر است

يا حسين !يا حسين !

كربلا، مكتب سرخ شهادت بود

در مرام حسين مرگ ، سعادت بود

اين ندا تا ابديّت به پاست :

اهل عالم ! همه جا كربلاست

يا حسين !يا حسين !

پور امّالبنين ، تير بلا مى خرد

گر چه دشمن ، امان نامه بر او آورد

به ابوالفضل و وفايش ، سلام

به چنين صدق و صفايش ، سلام

يا حسين !يا حسين !

از سرِ نيزه تا كنار طشت طلا

سر پاك حسين ، زند به عالم صلا:

مرگ در راه خدا، عزّت ست

بردن بارِ ستم ، ذلّت ست

يا حسين !يا حسين !(365)

سـيـد رضـا مـؤ يـّد (مؤ يّد) در ميان نوحه سرايان حسينى به خاطر پرداختن به مقوله هاى ارزشى ، جايگاه بلندى دارد. حضور مستمرّ او در هياءت هاى مذهبى از يك سو، و انتشار چند مـجـمـوعـه شـعـر آيـيـنى از سويى ديگر، همراه با اخلاص و ارادت بى شايبه اى كه به آل اللّه دارد موجبات اقبال عمومى را از او و آثار وى ، فراهم ساخته است .