شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی

- ۱۰ -


بـا عـنـايـت بـه ايـنـكـه در ايـن بـخـش (بـررسى تنوّع در وزن)كه از اختصاصات شعر عـاشـورايـى دو دهـه اخـير است ، به اقتضاى كلام و مناسبت مقام ، به حدّ كافى نمونه هاى فـراوانـى از غـزل هـا و مـثـنـوى هـاى عـاشـورايـى امـروز مـورد بـررسـى و تـجـزيـه و تـحـليل عروضى قرار گرفت ، لذا در بخش (تنوّع در قالب)كه از ديگر ويژگى هاى شـعر عاشورايى معاصر است ، نيازى به ارايه نمونه هايى از اين دو قالب شعرى نمى بيند.

تنوّع در قالب

بـا غـور در پـيشينه شعر عاشورايى تا اواخر سده چهاردهم ، به اين نتيجه مى رسيم كه شـعـراى آيـيـنى به قالب هاى (تركيب بند)، (مثنوى)و (قصيده)بيشتر رغبت نشان داده و بـه نـدرت آثـارى نـيز در ديگر قالب ها از قبيل (انواع مسمّط) و (ترجيع بند) ارايه داده انـد و ابـتـكـار يـغـماى جندقى را بايد بر اين پيشينه اضافه كنيم كه براى اوّلين بار مـعـدودى از غزليات مشهور سعدى و حافظ را در مايه هاى عاشورايى (تضمين)كرد، و در (نـوحـه هـاى عـاشورايى)نيز قالب (مستزاد) را به كار گرفت . قالب هايى كه بيشتر مطمح نظر شعراى متقدّم در زمينه شعر عاشورايى بوده ، به ترتيب مى توان از: (تركيب بـنـد) و (مـثـنـوى)و (قـصـيـده)نام برد، امّا در شعر عاشورايى دو دهه اخير، قالب هاى : (غـزل) ، (ربـاعـى) ، (دو بـيـتـى)و (مـثـنـوى)بـه تـرتـيـب اهـمـّيـّت ، حـرف اوّل را مـى زنـنـد و بـيشترين آثار منظوم عاشورايى را به خود اختصاص داده اند، و قالب هـاى : (قـصـيده) ، (ترجيع بند)، (انواع مسمّط)، (تركيب بند، خصوصاً مربّع تركيب) ، دو بـيـتـى مـتّصل ، شعر آزاد، و (تضمين)در مراحل بعدى اين رده بندى قرار مى گيرند، كه حـكـايـت از تـنـوّع قالب در شعر عاشورايى معاصر دارد و شعراى آيينى اين دوره ، قالب هـاى كوتاه شعرى (غزل ، رباعى و دوبيتى)را براى بيان مطلب ، (مناسب تر) تشخيص داده انـد و لذا آثـارى كـه در ايـن قـالب هـا، آفريده شده عموماً از نظر (كيفى)بر ساير قالب ها، رجحان دارد. البتّه آثار فاخرى كه هرازگاه در ديگر قوالب شعرى ـ خصوصاً مـثـنـوى ـ آفـريـده شـده اسـت ، مـى تـوانـد (اسـتـثـنـايـى)بـر ايـن اصـل تـلقـّى گـردد. در بـخـش هـاى مختلف اين اثر با نمونه هاى فراوانى از قالب هاى شعرى عاشورايى دو دهه اخير آشنا شده ايد و در اينجا به همين خاطر از ارايه نمونه هاى ديـگـر پـرهـيز مى شود ولى براى حسن ختام اين بخش دو نمونه از (دوبيتى هاى پيوسته عـاشـورايـى)و شـعـر آزاد عـاشـورايـى ، كه در اين تحقيق كمتر به آنها پرداخته شده ، نقل مى شود.

نمونه هايى از دوبيتى هاى پيوسته و شعر آزاد عاشورايى

در پيشينه شعر عاشورا در زبان فارسى (دوبيتى هاى پيوسته)حضورندارند و علّت آن ناشناخته بودن اين قالب شعرى بوده و حتّى در انواع رايج شعر فارسى نيز تا اواخر دوره قـاجـاريـّه جـاى پـايـى از ايـن قـالب نـمـى بـينم . اين قالب شعرى كه مدّت ها مورد اقبال شاعران نوسرا و ديگر انديش قرار داشت به تدريج در قلمرو شعر عاشورا حضور پيدا كرد و گرايش شاعران جوان به اين قالب در دو دهه اخير افزايش يافته است . عمر شـعـر آزاد عـاشـورايـى نـيـز شـايـد از دو دهـه افزون نباشد و اهتمام شاعران نام آشنا در عـرصـه شـعـر نـو بـه مـقـوله هـاى عـاشـورايـى را بـايـد بـه فـال نـيك گرفت . در اين قالب (دوبيتى هاى پيوسته) ، فقط در مصاريع دوم و چهارم هر بـنـد، الزام قـافـيه اى وجود دارد و از اين روى ، شاعر كمتر با الزامات دست و پا گير و مزاحم شعرى روبرو است .

(موج شطّ خون)عنوان دو بيتى پيوسته اى است كه حميد كرمى آن را سروده است .

فرو رفت خورشيد و، شب شد بلند

شبى كه دلش ريشه در قير داشت

عطشناك درياى خون بود و بس

شبى كه سرش ، شور شمشير داشت

شب آمد چو يلدا پر از تيرگى

O

سيهْ اژدها هُرم و افعى پرست

به چشمش ، سكوتى گران مى خزيد

و بر شانه اش ، مار كبراى مست

پر از هُرم صحراى تفتيده بود

O

شب رويش ناله ها از عطش

نشان خطر داشت در دام شب

شب سرخ آلاله ها، از عطش

شبى ، چون رجزهاى نام آوران

O

پر از موج شطِّ جنون در بغل

شبى مثل پهلوى شمشير سرخ

پر از بوى فرياد خون ، در بغل

نفير بلا، كربلا را گرفت

O

زمين كر شد از ناله كوس ها

به گوش فلك ، اضطرابى فكند

خطر آفرين ناى ناقوس ها

نواى غم كودكان ، سرگرفت

O

زمين و زمان جمله در تب نشست

نسيم سحر، مثل بهت شفق

پريشان به گيسوى زينب نشست

خطر، سايه افكند بر خيمه ها

O

و در كودكان ، اضطرابى عميق

و چشمان ناباوران سحر

فرو رفته در كام خوابى عميق

خدايى ترين بوى بيعت ، نشست

O

ز هفتاد و دو لاله ، در باغ دين

به خون و عطش ، جمله پر پر شدند

به امداد فرياد: (هَل مِن معين)

در آن دشت تبدار هنگامه خيز

O

فقط صحبت از خون و شمشير بود

در آن سو: رجزهاى نامردمى

در اين سو: رجز، بانگ تكبير بود

به ناگاه ، داغ زمين تازه شد

O

به يكبار از اقتراحش فتاد

و عرش خدا نيز، در غم نشست

حسين از سرِ ذوالجناحش فتاد(334)

نـمـونـه هـاى زيـادى مـى تـوان از شـعـر آزاد عـاشـورايـى ارايـه داد، ولى بـه خـاطـر مجال اندك اين بخش ، به نقل يك نمونه از اين قالب شعرى بسنده مى كند.

شـعـر آزاد، الزامـات خـاصّ به خود را دارد كه پرداختن به آنها تناسب چندانى با بحث ما نـدارد و بـايـد بـررسـى فـنـّى آن را بـه فـرصـت ديـگـر و مـقـام ديـگـر موكول كرد.

(خـطّ خون)عنوان يك شعر آزاد عاشورايى است كه على موسوى گرمارودى در آفرينش آن از قدرت هاى بالاى هنرى و توانايى هاى كلامى خود سود برده است :

درختان را دوست مى دارم

كه به احترام تو قيام كرده اند

و آب را

كه مَهر مادر توست

خون تو، شرف را سرخگون كرده است

شفق ، آينه دار نجابتت

و فلق ، محرابى

كه تو در آن نماز صبح شهادت گزارده اى

در فكر آن گودالم

O

كه خون تو را مكيده است

هيچ گودالى چنين رفيع ، نديده بودم

در حضيض هم ، مى توان عزيز بود

از گودال بپرس

شمشيرى كه بر گلوى تو آمد

O

هر چيز و همه چيز را در كائنات

به دو پاره كرد:

هر چه در سوى تو، حسينى شد

و ديگر سو، يزيدى .

اينك ماييم و سنگ ها

ماييم و آب ها

درختان ، كوهساران ، جويباران ، بيشه زاران

كه برخى يزيدى

و گرنه حسينى اند

خونى كه از گلوى تو تراويد

همه چيز و هر چيز را در كائنات به دو پاره كرد!

در رنگ !

اينك هر چيز: يا سرخ است

يا حسينى نيست !

آه اى مرگ تو معيار!

O

مرگت چنان زندگى را به سخره گرفت

و آن را بى قدر كرد

كه مردنى چنان

غبطه بزرگ زندگانى شد

خونت

با خونبهاى حقيقت

در يك طراز اِستاد

و عزمتِ ضامن دوام جهان شد

كه جهان با دروغ مى پاشد ـ

و خون تو، امضاء (راستى)است .

تو را بايد در راستى ديد

O

و در گياه

هنگامى كه مى رويد

در آب

وقتى مى نوشاند

در سنگ

چون ايستادگى است .

در شمشير

آن زمان كه مى شكافد

و در شير

كه مى خروشد

در شفق كه گلگون است

در فلق كه خنده خون است

در خواستن

برخاستن

تو را بايد در شقايق ديد

در گل بوييد

تو را بايد از خورشيد خواست

در سحر جست

از شب شكوفاند

با بذر پاشاند

با باد پاشيد

در خوشه ها چيد

تو را بايد تنها در خدا ديد

هر كس ، هرگاه دست خويش

از گريبان حفيقت بيرون آورد

خون تو از سر انگشتانش تراواست

ابديّت ، آينه اى است :

پيش روى قامت رساى تو در عزم

آفتاب ، لايق نيست

و گرنه مى گفتم

جرقّه نگاه توست .

تو تنهاتر از شجاعت

O

در گوشه روشن وجدان تاريخ

ايستاده اى

به پاسدارى از حقيقت

و صداقت

شيرين ترين لبخند

بر لبان اراده توست

چنان تناورى و بلند

كه به هنگام تماشا

كلاه از سر كودك عقل مى افتد

بر تالابى از خون خويش

در گذرگه تاريخ ايستاده اى

با جامى از فرهنگ

و بشريّت رهگذار را مى آشامانى

هر كس را كه تشنه شهادت است ـ

نام تو، خواب را بر هم مى زند

O

آب را، توفان مى كُند

كلامت ، قانون است

خرد در مصاف تو، جنون

تنها واژه تو، خون است خون

اى خدا گون !

مرگ در پنجه تو

زبون تر از مگسى ست

كه كودكان به شيطنت در مشت مى گيرند

و يزيد، بهانه اى

دستمال كثيفى

كه خلط ستم را در آن تف كردى

و در زباله تاريخ افكندى

يزيد، كلمه نبود

دروغ بود

زالويى درشت

كه اكسيژن هوا را مى مكيد

مخنَّثى كه تهمت مردى بود

بوزينه اى با گناه درشت :

(سرقت نام انسان)

و سلام بر تو

كه مظلومترينى

نه از آن جهت كه عطشانت شهيد كردند

بل از اين رو كه دشمنت اين است .

مرگ سرخت

تنها نه نام يزيد را شكست

و كلمه ستم را بى سيرت كرد

كه فوج كلام را نيز در هم مى شكند

هيچ كلام بشرى نيست

كه در مصاف تو نشكند

اى شير شكن !

خون تو، بر كلمه فزون است

خون تو بر بسترى از آن سوى كلام

فراسوى تاريخ

بيرون از راستاى زمان

مى گذرد

خون تو در متن خدا جارى است

يا ذبيح اللّه !

تو اسماعيل گزيده خدايى

و رؤ ياى به حقيقت پيوسته ابراهيم

كربلا، ميقات توست

محرّم ، ميعاد عشق

و تو نخستين كس

كه ايّام حج را

به چهل روز كشاندى

وَ اتْمَمْناهُ بِعَشْرا

آه ،

در حسرت فهم اين نكته خواهم سوخت

كه حجّ نيمه تمام را

در استلام حجر وانهادى

و در كربلا

با بوسه بر خنجر، تمام كردى

مرگ تو

مبداء تاريخ

آغاز رنگ سرخ

معيار زندگى است

...........

O

اى قتيل !

بعد از تو

(خوبى)سرخ است

و گريه سوك

خنجر

و غمت توشه سفر

به ناكجا آباد

رود خونت

راهى

كه راست به خانه خدا مى رود...

تو از قبيله خونى

و ما از تبار جنون

خون تو در شن فرو شد

و از سنگ جوشيد

اى باغ بينش !

ستم ، دشمنى زيباتر از تو ندارد

و مظلوم ، ياورى آشناتر از تو.

تو كلاس فشرده تاريخى

قيام تو، مصاف نيست

منظومه بزرگ هستى است ،

پايان سخن

پايان من است

تو انتها ندارى ...(335)

تنوّع در رديف

شـايـد رويـكـرد جـدّى شـعـراى دو دهـه اخـيـر بـه قـالب هـاى : غـزل ، ربـاعـى و دو بـيـتى در زمينه موضوعات عاشورايى ، مهم ترين نقش ‍ را در (تنوّع رديف هاى شعر عاشورايى)معاصر برعهده داشته باشد.

حـضـور رديـف هاى : (جاذبه دار)، (خوش آهنگ) ، (خوش تراش)و (پيام دار) به برقرارى (موسيقى كنارى)شعر در ميان كلمات (قافيه)و (رديف)كمك مى كند و غناى محتوايى آن را سبب مى شود.

گـاه شـاعـر، بـه جـاى انـتـخـاب كـلمـاتـى خـيـال انـگـيـز، از افـعـال مـخـتـلف بـه جـاى (رديـف)اسـتـفـاده مـى كـنـد و ايـن از دو حال بيرون نيست :

1 ـ يـا بر نقش (رديف هاى گيرا) در افزودن جلوه هاى جمالى شعر وقوف ندارد و به همين لحـاظ بـا بـى تـفاوتى از كنار آن مى گذرد و با انتخاب يكى از صيغه هاى شش گانه فعلى ، مشكل (رديف)را، حل مى كند، تا شعرش از قافله شعرهاى (مردَّف)عقب نماند!

2 ـ يـا (كـلمـات رديـف)را سـدّ راه بـيـان مـقصود مى بيند و براى اينكه از عرصه بيانى بـيشترى استفاده كند، عطاى (رديف) هاى دشوار را به لقايش مى بخشد و سعى مى كند با بـهـره گـيـرى از آرايـه هاى لفظى و معنوى و به كارگيرى ترفندهاى شاعرانه ، به نـحـوى خـلا وجـودى (رديـف هاى شاخص)را جبران كند و با استفاده از وجوه مختلف فعلى ، شـعـر خـود را (مـردَّف)سـازد بـى آنـكـه بـار سـنـگـيـن (رديـف) هـاى آن چـنـانـى را تحمّل كرده باشد.

هر چند ممكن است روش اين گونه شاعران ، روشى مترقّيانه و اصلاح طلبانه به حساب آيـد و (رديـفـْگـريـزى)آنـان ، ريشه در انديشه برداشتن موانع دست و پا گير از پيش پـاى شـاعـران آزادانـديـش و اصـلاح طـلب تـلقـّى گـردد، ولى اهـل فـن بـه نـيـكـى واقـف انـد كـه اگـر شـاعـر در درجـه قابل قبولى از معلومات ادبى ، توانايى هاى هنرى ، خلاّقيّت و نوآورى باشد و بالاخره بـا دارا بـودن وسـعـت واژگانى و حيطه وسيع بيانى ، نه (رديف)كه هيچ يك از الزامات شـعـرى نـمـى تـوانـد او را از خـلق آثـارى مـمـتـاز بازدارد و نمونه هاى بسيارى از شعر مـعـاصـر را مـى تـوان ارايـه كـرد كه با پشت سر نهادن همين موانع مزاحم ! به اوجى كه بـايـسـتـه و شـايـسـته آنها بوده است ، رسيده اند، و در ميان اشعار مردّف به وجوه فعلى امـروز نـيـز، خـصـوصـاً در زمـيـنـه هـاى عـاشـورايـى ، آثـار قابل قبولى مى توان نشان داد.

بـه هـر روى ، ارتـبـاط تنگاتنگ (كلمات قافيه)و (كلمات رديف)هنگامى تحقّق مى يابد كـه (رديـف)در (قـافـيـه)و (قـافـيـه)در (رديـف)و در نهايت هر دو (رديف و قافيه)در زلال شـعـر، حـل گـردنـد و (كثرت صورى)خود را به (وحدت معنوى)برسانند، چرا كه فـلسـفـه وجـودى آرايـه هـاى لفـظى و معنوى و رعايت الزامات شعرى ، رسيدن به (بيان هنرى)براى پروردن بهتر مفاهيم و جذّابيّت بخشيدن به آنها است .

مـتاءسّفانه اهتمام وسواس برانگيز برخى از شاعران جوان به (آرايه هاى شعرى)سبب غـفلت آنان از مقوله هاى مفهومى شده است و شعر آنان را به تدريج به سمت بى هويّتى مى راند. هويّت شعر فارسى ريشه در پيشينه افتخارآميزى دارد كه بر غناى محتوايى و اصـالت مـعنوى آن استوار است و رسالت خطير شاعران اين روزگار، در حفظ اين گنجينه ارزشمند و پرداختن اصولى به اين غناى فرهنگى و ميراث ماندگار ادبى است .

حضور (رديف هاى پيام دار و هدف مند) در غزل عاشورايى امروز، به غناى محتوايى آن كمك كرده است . از رديف (آب)مى توان به مفاهيم بلندى دست يافت :

اى بسته بر زيارت قدّ تو، قامت آب

شرمنده محبّت تو، تا قيامت آب

بر دفتر زلالى شط، خطّ (لا) كشيد

لعلى كه خورده بود ز جام امامت ، آب

ترجيع درد را ـ ز گريزى كه از تو داشت ـ

سر مى زند هنوز به سنگ ندامت ، آب (336)

(آفتاب) ، در شمار رديف هايى است كه در تمامى قالب هاى شعرى مى توان نمونه هايى از آن را به دست داد، ولى هنگامى كه از اين رديف در مقوله هاى عاشورايى استفاده مى شود، جنبه هاى كنايى آن به شعر اوج مى دهد:

اى در ديار حادثه ، همدوش آفتاب !

گلْ غنچه شكفته در آغوش آفتاب !

جارى ست نام پاك تو با نور تا ابد

در هر سپيده بر لب چاووش آفتاب

باور مكن ، دمى شود اى طفل شيرخوار!

آن لحظه بزرگ فراموش آفتاب (337)

(آخرين سلام)عنوان اين غزل عاشورايى است و با آنكه رديف نه چندان جالب (من است)را يـدك مـى كـشـد ولى بـه خـاطـر تـلفـيـق خـوب كـلمات قافيه با آن ، شعر را پسند خاطر اهـل ادب كـرده اسـت ، خـصـوصـاً غـنـاى مـحـتـوايـى آن كـه در ايـن اقبال ، سهيم است :

به زير تيغم و اين آخرين سلام من است

سلام من به حسينى كه او امام من است

به كوى عشق ، نخستين فدايى تو منم

سفير خاص توام ، وين صلاى عام من است

اگر به كوفه گذار تو اوفتد، بينى

كه بُرج و باروى آن شاهد قيام من است (338)

(زخـم تـو)، رديـف ايـن غزل پر شور عاشورايى است كه با كلمات (قافيه مُردَفِ) آن ، در ارتباط قابل قبولى ، قرار دارد:

هفت بند عشق دارد نينواى زخم تو

اى تمام گريه هايم ، هاىْهاى زخم تو

در سكوت اشك ، پژواك صدايم گم شده ست

شرحهْ شرحه درد مى خوانم براى زخم تو

كاشكى در غربت آباد دل من خانه داشت

داغ آن خنجر كه مى شد آشناى زخم تو(339)

(مـى گـيرد) با آنكه رديفى فعلى است ، امّا هنر شاعر در برجسته كردن و تبيين مفهوم چند بُعدى آن كه رگه هايى از زبان محاوره را دارا است ، در به كارگيرى اين رديف به ظاهر ناكارآمد، خوش درخشيده است :

چند وقت است دلم مى گيرد

دلم ، از شوق حرم مى گيرد

مثل يك قرن شب تاريك ست

دو سه روزى كه دلم مى گيرد

مثل اين است كه دارد كم كم

هستيم ، رنگ عدم مى گيرد

دسته سينه زنى ، در دل من

نوحه مى خوانَد و دم مى گيرد

گريه ام ، يعنى : باران بهار

هم نمى گيرد و هم مى گيرد

بس كه دلتنگى من بسيار است

دلم از وسعتِ كم مى گيرد!

لشكر عشق ، (حرم)را بخدا

به خودِ عشق قسم ، مى گيرد(340)

(دست تو)، از رديف هاى پيامدارى است كه انسان را تا عمق فاجعه پيش مى برد:

كاش مى گشتم فداى دست تو

تا نمى ديدم عزاى دست تو

خيمه هاى ظهر عاشورا هنوز

تكيه دارد بر عصاى دست تو

يك چمن گلهاى سرخ نينوا

سبز مى گردد به پاى دست تو

گلشنى از لاله هاى زخم شد

ابتدا تا انتهاى دست تو

در شگفتم از تو اى دست خدا!

چيست آيا خونبهاى دست تو؟!(341)

(خـيـمـه هـا) يـك رديـف مـنـاسـب و در عـين حال احساس برانگيزى است كه در فرهنگ رديف هاى عاشورايى دو دهه اخير ثبت و ضبط شده است :

گيسوى خورشيد مى لغزيد روى خيمه ها

خون و آتش مى تراويد از سبوى خيمه ها

آب ، پشت تپّه ها مى شست زخم دشت را

از شرار تشنگى پر بود جوى خيمه ها

آسمان ، آرام در شطّ شقايق مى نشست

ارغوان مى ريخت در جام وضوى خيمه ها(342)

و در همين (وزن)و (رديف)و (قافيه) :

چنگ مى زد بغض غربت بر گلوى خيمه ها

شطّى از خون بود جارى ، رو به روى خيمه ها

گردبادى بود پيدا در كنار قتلگاه

ذوالجناح آسيمه سرمى تاخت سوى خيمه ها

آفتابى شعله ور، آمد به استقبال او

از عطش لبريز، امّا آبروى خيمه ها

(ذوالجناح)پيش از آنكه نقش رديف را در شعر عاشورايى امروز بازى كند، در شعر يغماى جـنـدقـى حـضـور مـوفـّق خـود را در ايـن نقش نشان داده است ، و بسيارى از شعراى آيينى ، حسّاسيّت خاصّى نسبت به اين مركب با وفاى حضرت اباعبداللّه الحسين (ع) از خود بروز مـى دهـنـد و هـر از گـاه بـا رديـف قـرار دادن آن ، شـعـر عـاشـورايـى خود را از بار عاطفى سرشار مى سازند:

بازمى گردد ز عاشورا چه تنها ذوالجناح !

حرف هاى سرخ دارد با دل ما ذوالجناح

از عطش مى آيد اين گيسوْ پريش بيقرار

دارد از دريا نشانى هيچ آيا ذوالجناح ؟

از بلوغ واقعه مى آيد اين توفان سرخ

پس چرا چيزى نمى گويد خدايا ذوالجناح ؟!

زخم مى بارد ز عاشوراى چشمانش ، ولى

با تمام زخمها بر پاست امّا، ذوالجناح !(343)

دست چشمانش پر از اسطوره هاى بيسرست

با كه گويد ترجمان زخمها را ذوالجناح ؟

مى رسد از راه با يك دشت گلزخم شهيد

تا كند بانگ قيامت را مهيّـا، ذوالجناح

لحظه اى بر بند چشمان شهيدت را، بخواب !

زخمهايت مى شود فردا شكوفا ذوالجناح !

وارث خون خدا امروز تيغ خشم ماست

انتقام عشق را بگذار با ما ذوالجناح !(344)

و با همين (رديف)و در وزنى ديگر:

خونى كه روى يال تو پيداست ذوالجناح !

خونِ هميشه جارى مولاست ذوالجناح !

يك قطره آفتاب به روى تنت نشست

بوى خدا ز يال تو برخاست ذوالجناح !

هفتاد و دو ستاره و يك آفتاب سرخ

منظومه حماسىِ فرداست ذوالجناح !

در شـعـر عـاشـورايـى دو دهـه اخـيـر، حـضـور رديـف هـاى بـكـر و جـاذبـه دار و حـامـل پـيامى همچون : (دريا)، (سقّا)، (سرخ) ، (شهيد)، (در تنور)، (روى نيزه ها)، (تيغ) ، (شعله ور)، (عطش) ، (درباد)، (خورشيد)، (بر زمين) ، (آتش) ، (داس) ، (دشنه) ، (خاكستر)، (جارى) ، (آينه ها)، (بيا تا برويم) ، (شهيد)، (شهادت) ، (ادامه دارد) از يك سو، و انتخاب كـلمـات قـافـيـه هـمـاهـنـگ و خوش ترنّم و استفاده از اوزان عروضى خوش آهنگ و حماسى از سـويـى ديـگـر، شـعـر عـاشـورايـى امـروز را بـا اقـبـال فـراگيرى رو به رو ساخته و غزل عاشورايى در اين ميان بيش از هر قالب ديگر شعرى ، در فراهم آوردن زمينه هاى اين (اقبال عمومى)دخيل بوده است .

استفاده از صنايع كارآمد شعر امروز

اگر چه حضور صنايع لفظى و معنوى در شعر عاشورا، به زيبايى صورى و معنوى آن كـمـك مى كند ولى بايد به خاطر داشت كه يك شاعر آيينى موفّق ، شاعرى است كه همگام بـا تـحـوّلات ادبـى روزگـار خـود حـركـت كـنـد و بـه آرايـه هاى مورد استفاده شاعران در طول سده هاى گذشته بسنده ننمايد.

در روزگـار مـا، بـه خـاطـر شتابى كه در (مبادلات فرهنگى و ادبى)به چشم مى خورد، هـراز گـاه شـاهـد حـضـور آرايـه هايى در شعر امروز هستيم كه در پيشينه شعر فارسى ، بـيـسـابـقـه اسـت مـانـنـد: (ايـمـاژ) و (تـخـيـّل عـيـنـى)و به تدريج آرايه هاى قديمى از قـبـيـل (اسـتـعـاره)جـاى خود را به آرايه هاى جديدى مى دهند كه بايد آنها را شناخت و با كاربردشان آشنا شد.

اگر شعر عاشورايى امروز مى خواهد پرونده اش براى هميشه گشوده بماند، بايد همگام با اين تحوّلات كه در جامعه ادب جهانى شكل مى گيرد، حركت كند و آرايه هايى را كه با خـصـلت و خـوى (ايـرانى)سازگارتر و با طبيعت قشر درس خوانده ما هماهنگ تر باشد، شناسايى كرده و در به كارگيرى آنها ترديد روا ندارد.

فـرهـنـگ ما، فرهنگى نيست كه از نظر غناى فكرى نتواند با فرهنگ ديگر كشورها رقابت كـنـد و به خاطر همين آمادگى است كه نبايد شعر معاصر ايران ، خصوصاً شعر عاشورا ـ كـه حـرف هـاى زيـادى بـراى گـفـتـن دارد ـ از تـحوّلات ادب جهانى دور بماند چرا كه اين اسـتـعـداد ذاتـى را دارد كـه آرايـه هـاى بـرخـاسته از متون ادبيّات اروپايى را با صبغه فرهنگى و ادبى اين مرز و بوم مورد استفاده قرار دهد و با آن آرايه ها و ترفندهاى ادبى كه با طبيعت فرهنگى اين سامان در تعارض ماهوى است ، كنار نيايد.

روايت جزء به جزء حادثه كربلا

(كـلّى گـويـى هـا)، يـكـى از آفـات شـعـر آيـيـنى ، خصوصاً شعر عاشورايى است . شعر عـاشـورايى امروز، وظيفه دارد كه به روايت كردن جزء به جزء حادثه كربلا بپردازد و بـا اسـتـفـاده از مـتـون مـتـقـن تـاريـخـى ، حـالت مقتل منظومى را به خود بگيرد كه نيازهاى اطّلاعاتى و تاريخى مخاطبان خود را بتواند برآورده سازد.

در شعر عاشورايى امروز بايستى ردّ پاى ريز وقايع كربلا را به چشم ديد و با تمام وجود لحظهْ لحظه آن را به صورت عينى و نه ذهنى ، لمس كرد.

ديـگـر زمـان (كـلّى نگرى ها) و (كلّى گويى ها) و استفاده از مفاهيم تعميمى ، سپرى شده و نسل امروز ما مى خواهد ريز وقايع كربلا را با بيان هنرى از زبان شاعر آيينى زمان خود بـشـنـود و اين انتظار را هم دارد كه مطالبى را مى شنود و يا مى خواند، ريشه در واقعيّت هـاى مـسـلّم تـاريـخـى داشـتـه بـاشـد و نـه بـرخـاسـتـه از تـخـيـّلات فـلان مـقتل نويسى كه با فلسفه اين نهضت بزرگ الهى آشنا نيست و به زعْم خود سعى در كشف مجهولاتى داشته كه هيچ كس پيش از او در انديشه شناسايى آنها برنيامده است !

بـه هـر روى ، روايـتـگـرى شـعـر امـروز عـاشـورا از وقايع جزئى كربلا، زنجيره اى از معلومات تاريخى و مذهبى را به وجود خواهد آورد كه هر حلقه اى از آن مى تواند نظر يك فـيلمساز، داستان نويس و يا هنرمند نقّاش را به خود جلب كند و در عين ارتباط تنگاتنگى كـه بـا سـايـر حـلقـه هـاى ايـن زنـجـيـره عـاشـورايـى دارد، خـود بـه تنهايى نيز مستقلاًّ مجال مطرح شدن را پيدا مى كند.

اگـر امروز، چهره هاى مطرح شعر عاشورا به اين توصيه ها عنايت كنند و زاويه ديد خود را بـا گـوشـهْ گـوشـه وقـايـع كـربلا تنظيم نمايند، به رسالت خود ـ كه زنده نگاه داشـتـن يـاد عـاشـورا و تـبـيـيـن اصـول ارزشـى قـيـام كـربـلا اسـت ـ عمل كرده اند و شعر آيينى امروز را با چند و چون هايى همراه ساخته اند كه براى مخاطبان آن ، كاملاً بيسابقه و در عين حال گيرا و تاءمّل برانگيز است .

غناى محتوايى

شـعـر عـاشـوراى مـعـاصر از نظر پرداختن به (مفاهيم ارزشى)و (مقوله هاى عاشورايى)جـايـگاه خاصّى را در ادب عاشورا به خود اختصاص داده است . اين (غناى محتوايى)مرهون عوامل تاءثيرگذارى است كه در مبحث (عوامل دخيل در تطوّر محتوايى شعر عاشورا) تفصيلاً به آن پرداخته ايم .

در شـعـر عـاشـورايـى دو سـه دهـه اخير، سخن از (عزّت) ، (كرامت) ، (استقامت) ، (معرفت)و (شـهـادت اسـت و از ايـن روى ، مـفـاهـيـمـى از قبيل : (اسارت) ، (ذلّت) ، (التماس) ، (عجز و نـاتـوانـى) ، (بيمارى)و (ترحّم)به تدريج در فرهنگ شعر عاشوراى معاصر رنگ مى بازند و جاى خود را به واژه هايى (جهت دار)، (هدف مند) و (ارزشى)مى سپارند.

هدف شاعر امروز ديگر در گرياندن عزاداران حسينى خلاصه نمى شود و او مى كوشد تا بـه جـبـران سـتـمـى كـه نـاخـواسـتـه تـوسـّط شـعـراى آيـيـنـى و در گـذشـتـه بـه آل اللّه رفـتـه است ـ با تبيين مكارم اخلاقى و تصوير صفات انسانى اين بزرگواران و بـا معرّفى مكتبى كه آنان براى همه انسان ها و در هميشه تاريخ بنيان نهاده اند ـ جايگاه واقـعـى آنـان را نـشـان دهـنـد و از روى تـحـريـفات عاشورا پرده بردارند و سيماى حقيقى شـهـداى كـربـلا را به تصوير كشند، كه در مبحث : (قرائت هاى مختلف از فرهنگ عاشورا) به تفصيل در اين باره سخن رفته است و در اينجا نيازى به تكرار آن نمى بينيم ، و لذا اگـر مـهـم تـريـن (شـاخـصـه شـعر عاشورايى معاصر، خصوصاً دو دهه اخير را در (غناى مـحـتـوايـى)آن جـسـتـجـو كـنـيـم ، بـه بيراهه نرفته ايم . شايد رقّت بارترين صحنه عـاشـورا، بـازگـشـت غمگنانه ذوالجناح از گودى قتلگاه به خيام حسينى باشد و شعراى آيـينى ، عاطفى ترين آثار منظوم خود را در همين رابطه آفريده باشند، ولى شاعر امروز از مـنـظـر ديـگـرى نـيـز بـه ايـن واقـعـه مى نگرد و (صورت آينده را از پيش ‍ مى بيند) و پيامدهاى نهضت عاشورا را همانند حلقه هاى زنجير و در كنار هم ، قرار مى دهد و با تفسير هـنـرمـنـدانـه و مـتـعـهـّدانـه ايـن زنـجـيـره بـه كـشـف تـازه اى نايل مى آيد. شاعر امروز در (شيهه غريب)آن اسب بى سوار، (بوى زلزله)را مى شنود، زلزله اى كه بنيان حكومت اموى را در هم خواهد كوبيد و بر ويرانه هاى آن عمارتى خواهد سـاخـت كـه بـوى خـانـه گـليـن فـاطـمـه و عـلى و لطـف و صـفـاى خـانـه كـوچـك رسول خدا را با خود داشته باشد.

كوه صبور فاجعه مى دانست :

آن شيهه غريب

بوى مهيب زلزله مى داد

كوه صبور فاجعه

وقتى

در آستانه خيمه ، نمايان شد

گيسوى راهوار بغض بلندش

در گردباد ضجّه ، پريشان شد

در چشم ذوالجناح ، خبرهاى تازه بود

# # #

اندوه بر تو باد

دل من !

اندوه بر تو باد!

آن شيهه غريب

در اصل ، بوى زلزله مى داد...(345)

و هـمـيـن شـاعـر، هـنـگـامـى كـه از زيـنـب ـ شير زن كربلا ـ سخن مى گويد، كلامش به اوج بيشترى دست مى يابد و حرف هاى تازه اى براى گفتن پيدا مى كند:

پلك صبورى مى گشايى

و چشم حماسه ها

روشن مى شود

كدام سرانگشت پنهانى

زخمه به تار صوتى تو مى زند

كه آهنگ خشم صبورت

عيش مغروران را

مُنَغَّص مى كند

مى دانيم

تو نايب آن حنجره مشبَّكى

كه به تاراج زوبين رفت

و دلت

مهمانسراى داغهاى رشيد است

اى زن !

قرآن بخوان

تا مردانگى بماند

قرآن بخوان

به نيابت كلّ آن سى جزء

كه با سرانگشت نيزه

ورق خورد

قرآن بخوان

و تجويد تازه را

به تاريخ بياموز

و ما را

به روايت پانزدهم

معرّفى كن

قرآن بخوان

تا طبل هلهله

از هاى و هوى بيفتد

خيزران

عاجزتر از آن است

كه عصاى دست

شكست هاى بزك شده باشد

# # #

شاعران بيچاره

شاعران درمانده

شاعران مضطر

با نام تو چه كردند؟

# # #

تاريخِ زن

آبرو مى گيرد

وقتى پلك صبورى مى گشايى

و نام حماسى ات

بر پيشانى دو جبهه نورانى مى درخشد:

زينب !(346)

اگر شعر آيينى ، ريشه در غدير و عاشورا داشته باشد كه ـ دارد ـ و اگر جريان (بدعت) و (انـحـراف)از سـقـيـفه نشاءت گرفته باشد ـ كه گرفته است ـ بايد به سيميندخت وحيدى حق داد كه بگويد اگر عشق ، (بذر سرخ عاشورا) را در (غدير) افشاند، به خاطر آن بـود كـه در (كـربـلاى زخـم)سـيـر السـتـى داشـت و از حاصل اين بذر افشانى ها با خبر بود:

ناله مى كند نايم ، نينواى زحمت را

جار مى زند جانم ، جاىْ جاى زخمت را

هر چه مى روم ، انگار نيست خطّ پايانى !

يا كه من نمى بينم انتهاى زخمت را؟

شعلهْ شعله مى سوزم ، دجلهْ دجله مى گريم

بوسه مى زنم اى ماه ! ردِّ پاى زخمت را

گر نبودم آن لحظه در صفوف يارانت

مى زنم ولى فرياد ماجراى زخمت را

روى شانه باور، مى برم به هر سنگر

هم لهيب پيغامت ، هم صداى زخمت را

اى بهار ايمانم ! در غم تو، چشمانم

لختهْ لخته مى بارد پاره هاى زخمت را

در غدير اگر افشاند بذر سرخ عاشورا

ديده بود از اوّل كربلاى زخمت را(347)

رعايت ادب كلامى

در شعر آيينى ، سر و كار ما با ذوات مقدّسى است كه خداوند به طهارت آنان گواهى داده است و در شعر عاشورا از شهدايى صحبت مى كنيم كه در ميدان جانبازى و عرصه شهادت ، فرشتگان آسمان را به حيرت واداشته اند، و صدها نكته ارزشى ديگرى كه شاعر آيينى ، وظـيـفه به تصوير كشيدن آنها را دارد ولى (ادب مقام)هم ايجاب مى كند كه از به كار بردن واژه ها، و تركيباتى كه در شاءن آل اللّه نيست ، پرهيز كنيم .

بـه بـيـان ديـگـر، اگـر در حـوزه شعر آيينى با محدوديّت هايى كه براى شخصيّت هاى عـادى وجـود دارد، رو به رو نيستيم و گستره هاى ارزشى كران ناپيدايى در منظر ما قرار مى گيرد، ولى مجاز هم نيستيم كه در تبيين عظمت و منزلت اين شخصيّت هاى استثنايى ، از واژه هاى معمولى و تركيبات پيش پا افتاده استفاده كنيم .

طبقه بندى موضوعى

در حـادثـه كـربـلا و عـرصـه عـاشـورا بـا (وفـور تـصـاويـر) رو بـه رو مـى شـويم ، تـصـاويـرى كـه مـزاحـمـتـى بـراى يـكـديـگـر نـدارنـد بـلكـه مكمّل هم اند.

ايـن تـصـاويـر بـديـع را، شـهدايى آفريده اند كه (نام)و (يادشان)تا هميشه تاريخ باقى خواهد ماند. تصاوير زيبايى كه دايماً در تكثيرند و در آيينه تمام نماى حسينى به جلوه نشسته اند.

هـرگـز يـك شـعـر عـاشـورايـى به خاطر محدوديّت هايى كه با آن رو به رو است ، نمى تـوانـد بـه روايـت تـمـامـى صـحـنـه هـاى شـورانـگـيز كربلا بپردازد، بلكه وفور اين تـصـاويـر بى نظير ايجاب مى كند كه شاعر به روايت اجزاء هر تصوير ـ به صورت جداگانه و مستقل ـ بپردازد و جزء به جزء اين صحنه ها را با عنايت به تلفيق موضوعى به تصوير كشد.

نبايدهاى شعر عاشورايى

گـفـتـيـم كـه بـرخـى از مـؤ لّفه هاى شعر عاشورايى جنبه (نهيى)و (پرهيزى)دارند و شاعر آيينى موظّف به رعايت آنها است .