شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی

- ۹ -


بـه بيان ديگر، اگر وزن عروضى شعر، آهنگ تند (حماسى)دارد بايد موضوعاً نيز با آن هـمـاهـنـگـى داشـتـه باشد و گرنه استفاده از اوزانى كه ـ مثلاً ـ ضرباهنگ هاى حماسى دارند در موضوعات غمگنانه ، به همان اندازه غير عادى است كه در بيان يك موضوع كاملاً (شاد) از اوزانى كه طبعاً ملال انگيزند، استفاده شود.

رمـز مـاندگارى غزليات حافظ، علاوه بر مفاهيم بلند عرفانى و حكمى ، هنر جادويى اين شـاعـر (مـقـامْ شـنـاس)شـيـرازى اسـت . شـمـا حـتـّى بـراى نـمـونـه نـمـى تـوانـيـد يـك غـزل در ديوان حافظ پيدا كنيد كه زبان آهنگ و راز و رمز موسيقيايى وزن عروضى آن با موضوع غزل ، هماهنگ و همآوا نباشد.

حافظ با احاطه كاملى كه بر پرده هاى موسيقى و مايه هايى از اين دست داشته ، قالبى را براى بيان مقصود انتخاب مى كرده كه زبان (آهنگ)آن با حالت روحى خفته در كلام او، همزبان باشد و هنر جادويى او هنگامى به اوج خود نزديك مى شود كه شعر او، علاوه بر غـنـاى مـحتوايى و اساس محكم ساختارى با استفاده از اوزان (مناسب)بهترين بيان هنرى را دارا است .

اگر شاعر امروز توفيق خود را در كشف اوزان عروضى جديد و بى سابقه مى بيند بايد بـه ايـن نـكـتـه نـيـز عـنـايـت داشـتـه بـاشـد كـه در صـورت دست يافتن به اوزان جديد، اوّل بـايـد زبـان آن هـا را كـشـف كـرد و بـعـد بـه سـراغ مـوضوعى رفت كه طبعاً با آنها سازگار باشد، و گرنه اوزان جديد عروضى نيز اگر درست به كار گرفته نشوند، مشكلى را از پيش پاى شاعر برنخواهند داشت .

عـدم تـوفـيـق گـروهـى از غزلسرايان سختكوش معاصر را مى توان در همين رابطه مورد تجزيه و تحليل قرار داد.

در قـالب هـاى آزاد نـيـز، آهـنـگ خـاصـّى وجـود دارد كـه بـررسـى آن از حـوصـله ايـن مـقـال افـزون اسـت ، ولى رعايت همين آهنگ خاصّ است كه مى تواند ارتباط عمودى فرازهاى پـلّكـانـى شـعر را به صورتى نه چندان موزون ، نشان دهد. تلاشى كه شاعر در شكار واژه هـاى (خـوش آهـنـگ)از خـود نـشان مى دهد، غالباً به نتيجه مى رسد و حضور واژه هاى دوسـت داشـتـنـى و خـوش ‍ تـراش ولى كم سابقه در شعر عاشورايى امروز از همين تلاش حكايت دارد.

هـنـگـامـى كـه حـكـيـم صـفـاى اصـفـهـانـى (مـتـوفـّى 1225) ايـن غـزل مـعـروف خـود را مـى سـرود، در فـكـر آن نـبـود كـه آيـا وزن عـروضـى ايـن غـزل در كـتب متقدّمين آمده و يا شمس قيس رازى از آن ياد كرده است يا نه ! بلكه كشش روحى او در لحـظـه آفـريـنـش غـزل ، طـطـنـه اى را مى طلبيده كه جز در وزن اختراعى خود، آن را نيافته است :

دل بردى از من به يغما اى يار غارتگر من !

ديدى چه آوردى اى دوست از دست دل بر سر من ؟

بار غم عشق او را، گردون نيارد تحمّل

چون مى تواند كشيدن اين پيكر لاغر من ؟

اوّل دلم را صفا داد، آيينه ام را جلا داد

آخر به باد فنا داد عشق تو، خاكستر من

و اسـتـقـبـال پـر شـور اهـل شـعـر و ادب از غـزل صـفـاى اصـفـهـانـى نـشـان داد كـه اوزان مـتـداول در شـعـر فـارسـى حـضـور شهروندان جديدى را نيز در كنار خود برمى تابند و حـلقـه اوزان عـروضـى ديـگر نيز مى تواند به زنجيره بحور شعرى در زبان فارسى افـزوده شـود و بـه كـمـال آن كـمـك كـنـد. بـازتـاب وسـيـع غـزل پـر شـور ايـن شـاعـر شـوريـده حـال در ميان اهل ادب ، به رسميّت شناختن وزن جديد (مـسـتـفـعـلن فـاعـلاتـن ، مـسـتـفـعـلن فـاعـلاتـن)را بـه دنبال داشت و شعراى زمانه ما به تدريج در انديشه شكار اوزان عروضى جديدى افتادند كـه قـبـول عـام را به همراه داشته باشد، ولى توفيق چندانى نيافتند. بنابراين در كشف (اوزان جـديـد عـروضـى)بـايد به كشش موسيقيايى و دامنه آوايى آنها توجّه داشت تا در برقرارى ارتباط با ديگران دچار مشكل نشود.

حضور اوزان جديد در غزل عاشورايى

در شـعـر عاشورايى امروز، اوزان جديدى به چشم مى خورد كه هنوزجاى خود را در ادبيات عاشورايى باز نكرده است و شايد داورى درباره آنها هنوز زود باشد، چرا كه عنصر زمان را بايد در داورى اين گونه آثار، دخيل دانست .

مـسـلّمـاً در قـالب هـاى (دو بيتى)خصوصاً (رباعى)نبايد انتظار حضور اوزان جديدى را داشـت زيـرا وزن عـروضى آنها محدود و اختصاصى است . ولى در ساير قالب هاى شعرى مى توان ردّ پاى حضور اوزان جديد عروضى را نشان داد.

سـال هـا پيش ، محمّدحسين شهريار از چهره هاى نام آشناى شعر معاصر، غزلْ مرثيه اى با رگه هايى از سبك وقوعى در سوگ حضرت علىّ اصغر ـ شهيد بزرگ عاشوراـ سرود كه اقـبـال عـزاداران حـسينى را به همراه داشت و با اينكه از نظر وزن عروضى در ميان اشعار عـاشـورايـى كـم سـابـقـه بود، توانست نظر بسيارى از شيفتگان شعر آيينى را به خود مـعـطـوف سـازد. ايـن غـزل مـرثـيـه عـاشـورايـى در بـحـر هـزج مـثـمـّن كامل سروده شده است كه هر مصراع آن از نظر آهنگ با چهار بار (مفاعيلن)برابر است :

گشودى چشم در چشم من و، رفتى به خواب اصغر!

خداحافظ! خداحافظ! بخواب اصغر! بخواب اصغر!

به شب تا مادرت گيرد به بر قنداقه خاليْت

بگريند اختران شب به لالاى رباب ، اصغر(292)!

شايد راز اقبال عمومى از اين غزل عاشورايى دربار عاطفى بالاى آن باشد كه توانسته است در آهنگ ضربى غزل ، خود را به زيبايى نشان دهد: بخواب اصغر! بخواب اصغر!

دو بيت از غزل عاشورايى ديگرى را در همين وزن مرور مى كنيم :

كه بود اين موج ؟ اين دريا؟ كه خواب از چشم دريا برد

وَ شب را از سراشيب سكون تا اوج فردا، برد

كدامين آفتاب از كهكشان خود، فرود آمد؟

كه اين گونه زمين را تا عميق آسمانها برد(293)!

كه بود اين مو / جُ اين دريا / كه خواب از چش / مِ دريا برد؟

U- - -/ U- - -/ U- - -/ U- --

مفاعيلن / مفاعيلن / مفاعيلن / مفاعيلن .

وزن مـطـنـطن اين غزل عاشورايى نيز از اوزان عروضى جديدى است كه در شعر عاشوراى امروز راه يافته است :

آسمان ، مات و مبهوت مانده ست در سكوت مه آلود صحرا

يك بيابانْ عطش گشته جارى ، پاى ديوار ترديد دريا

غـوطـه ور مـانـده در حـيـرت دشـت ، پـيـكـر مـردى از نسل طوفان

مردى از دوده خون و آتش ، مردى از تيره روشنى ها

هفت پشت عطش ، سخت لرزيد آسمان ابرها را فرو ريخت

شانه هاى زمين را تكان داد هِق هِق گريه تلخ تلخ سقّا(294)

آسمانْ ما / ت و مبهو / تُ مانده ست / در سكوت / مه آلو / دِ دريا.

-U- -/ U- -/ U- -/-U- -/ U- -/ U--

فاعلاتن / فعولن / فعولن / فاعلاتن / فعولن / فعولن .

حـسـيـن دارنـد در ايـن غـزل عـاشـورايـى ، از مـوسـيقى وزنى استفاده كرده است كه در شعر عاشورايى معاصر تازگى دارد:

يك علَم بى صاحب افتاده ست ، چشمش امّا رو به صحراهاست

گفت : اينك مى رسد مردى ، كاين علَم بر دوش او زيباست

آسمان دستى تكان مى داد، ماه چيزى را نشان مى داد

ناگهان فرياد زد: اى عشق ! گردِ مردى از كران پيدا است (295)

يك علَم بى / صاحب افتا / ده ست / چشمش امّا / رو به صحرا / هاست .

-U- -/-U- -/-/-U- -/-U- -/ -

فاعلاتن / فاعلاتن / فاع / فاعلاتن / فاعلاتن / فاع

اين قبيل اوزان دامنه دار و مطنطن عروضى به شاعر اين اجازه را مى دهد كه در فضاى آهنگين آن پـرواز كـند و در اين طَيران عاطفى ، افق هاى جديدى را كشف كرده و به تصوير كشد، تصويرى كه از زبانى ساده و صميمى سرشار است و به راحتى مى تواند با مخاطبان خـود ارتـبـاط بـرقـرار كـنـد، ولى آيا در اوزان كوتاه عروضى نيز، اين گستره آوايى و عـرصـه بـيـانـى در اخـتـيـار شـاعـر قـرار مـى گـيـرد؟! و شـايـد يـكـى از علل رويكرد شاعران معاصر به اوزان بلند و تازه عروضى ريشه در همين احساس داشته بـاشـد كـه در اوزان بـلند و دامنه دار بهتر مى توان حركت كرد و گفتنى ها را فرياد زد. اهـتـمـام شاعران امروز به كشف اوزان جديد و تلاشى كه در شكار (واژه هاى خوش آهنگ)از خـود نـشـان مـى دهـنـد، غـالباً به نتيجه مى رسد و حضور واژه هاى دوست داشتنى ولى كم سابقه ، در شعر عاشورايى امروز، از همين تلاش حكايت دارد. چون در اين اثر به مقتضاى كـلام از انـواع شـعـر عـاشـورايى دو دهه اخير با اوزان مختلف و متنوّع سخن رفته است لذا بـراى پـرهـيـز از اطـاله دامـنـه مـقـال ، به تبيين كاربرد اوزان كوتاه عروضى در قالب (مثنوى)و تطوّر آن در دو دهه اخير، بسنده مى كند.

بررسى اوزان سنّتى (مثنوى)در شعر فارسى

يكى از رايج ترين قالب ها در شعر فارسى ، قالب (مثنوى)است و به خاطر استقلالى كـه هـر بـيـت آن از نـظـر: (كـلمـات قـافـيـه)و (رديف)در صورت مردَّف بودن دارد، كشش بيانى و وسعت واژگانى متنوّعى را دارا است و همين خصيصه استثنايى قالب (مثنوى)است كـه نـظر شاعران را به هنگام آفرينش موضوعات دامنه دار عشقى ، تاريخى ، داستانى و عـرفـانـى نـسـبـت بـه خـود جلب مى كند و شاعر با انتخاب اين قالب ، در حقيقت خود را از تـنـگـنـاهـاى دهها (قوافى همسان)كه رعايت آنها در ساير قالب هاى شعرى الزامى است ، نـجات مى دهد و با انتخاب (قافيه هاى دلخواه)و احياناً (رديف هاى متنوّع)طراوت خاصّى بـه شـعـر خـود مـى بـخـشـد و تنها امرى كه رعايت آن در تمامى ابيات يك (مثنوى)براى شـاعـر الزامـى اسـت ، وزن عروضى يكسانى است كه خود انتخاب كرده است و اين الزام در ساير قالب هاى شعرى نيز وجود دارد.

انتخاب اوزان عروضى كوتاه براى قالب (مثنوى)در شعر فارسى ، امر متداولى بوده و نـمـونـه هـاى فراوانى از اين گونه را مى توان در پيشينه شعر فارسى ارايه داد ولى نگاه شاعر امروز به قالب (مثنوى)و آهنگ مطنطنى كه براى آن انتخاب مى كند، از نياز و احساس ديگرى سرچشمه مى گيرد كه در فراز پايانى اين بخش به آن خواهيم پرداخت .

در شـش مـثـنـوى مـانـدگـار حـكيم نظامى (متوفّى 576 يا 606 ه‍ . ق)فقط (شرفنامه)و (اقبالنامه)او هموزن است و مابقى داراى اوزان عروضى متفاوتى است .

(شـرفـنـامـه)و (اقـبـالنـامـه)بـر وزن (فـعـولن ، فـعـولن ، فعول)سروده شده است :

خرد هر كجا گنجى آرد پديد

ز نام خدا، سازد آن را كليد(296)

خدايا! جهانْ پادشايى تو را است

ز ما خدمت آيد، خدايى توراست (297)

مـثـنـوى (مـخـزن الاسـرار) بـر وزن (مـفـتـعـلن ، مـفـتـعـلن ، مفتعل) :

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

هست كليد درِ گنج حكيم

فاتحه فكرت و ختم سخن

نام خداى است بر او ختم كن (298)

مـثـنـوى (خـسـرو و شـيـريـن)بـر وزن (مـفـاعـيـلن ، مـفـاعـيـلن ، مفاعيل) :

خداوندا! درِ توفيق بگشاى

(نظامى)را، ره تحقيق بنماى (299)

مثنوى (هفت پيكر) بر وزن (فاعلاتن ، مفاعلن ، فع لن) :

اى جهان ديده بودِ خويش از تو

هيچ بودى نبوده پيش از تو(300)

و مـثـنـوى (ليـلى و مـجـنـون)حـكـيـم نـظـامـى بـر وزن (مـفـعـولُ مـفـاعـلن مفاعيل)است :

اى نام تو بهترين سرآغاز

بى نام تو، نامه كى كنم باز؟!(301)

(شـاهـنـامـه) اثـر مـانـدگـار حـكـيم ابوالقاسم فردوسى داراى وزن عروضى (فعولن ، فعولن ، فعولن ، فعول)و در بحر تقارب است :

چه گفت آن خداوند تنزيل وحى

خداوندِ امر و، خداوند نهى (302)

كه : من شهر علمم ، عليَّم دَر است

دُرست اين سخن ، گفتِ پيغمبر است (303)

مثنوى گرانسنگ مولانا جلال الدّين مولوى كه با اين بيت شروع مى شود:

بشنو از نى چون حكايت مى كند

وَز جداييها شكايت مى كند

داراى وزن كـوتـاه (فـاعـلاتـن ، فـاعـلاتـن ، فـاعـلن)اسـت ، كـه از اوزان مـورد استقبال مثنوى سرايان ، به شمار مى رود. مثنوى هاى حكيم سنايى غزنوى (473 ـ 524 ه‍ . ق) (304) نـيـز داراى اوزان كـوتـاه عـروضـى است و اين عارف نامدار شيعى ، وزن (فـاعـلاتـن ، مـفـاعـلن ، فـعـلن)را بـراى تـبـيـين مفاهيم عرفانى و اداى سخن مناسبتر تشخيص داده است .

مثنوى (عقل نامه)با مطلع :

السّلامُ عليك يا دم روح !

از تو بُد زنده ، روح و مركب نوح (305)

مثنوى (سنائى آباد) با مطلع :

ابتدا مى كنم به نام خدا

آنكه هست از صفات نقص ، جدا(306)

مثنوى (طريق التّحقيق)با مطلع :

ابتداى سخن به نام خدا است

آنكه بى مثل و شبه و بيهمتاست (307)

مثنوى (كارنامه بلخ)يا (مطايبه نامه)با شروع :

ويحك اى نقشبند بى خاصه !

قاصد رايگان بى نامه (308)

مثنوى (سير العباد الى المعاد) با مطلع :

مرحبا اى بَريد سلطانْ وش !

تـخـتت از آب و، تاجت از آتش (309) مثنوى هاى عرفانى شيخ فريدالدّين عطّار نـيـشـابـورى (مـتـوفـّى 627 ه‍ . ق)نـيـز داراى اوزان كوتاه عروضى است . منطق الطيّر و لسان الغيب و مظهر العجايب و مظهر الاسرار او هموزن اند ( فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) :

اسم توحيد، ابتداى نام اوست

مرغ روح جملگى ، در دام اوست (310)

آفرين جان آفرين و جانِ جان

آنكه هست او آشكارا و نهان (311)

خواجه دنيا و دين ، گنج وفا

صدر و بدْرِ هر دو عالم ، مصطفى (312)

اسرارنامه شيخ بر وزن (مفاعيلن ، مفاعيلن ، مفاعيل)سروده شده است :

ثنايى نيست با ارباب بينش

سزاى صدر و بدْر آفرينش

محمّد، صادق القولى ، امينى

جهان را، رحمةً لِلْعالمينى (313)

مـثنوى (گل و نوروز) خواجوى كرمانى (متولّد 689 ه‍ . ق)نيز بر وزن (مفاعيلن ، مفاعيلن ، مـفـاعـيـل)اسـت و مـثـنـوى هـمـاى و هـمـايـون او بـر وزن (فـعـولن ، فـعـولن ، فـعـولن ، فعول) :

به نام نقشبند صفحه خاك

عذار افروز مهرويان افلاك

عبيرآميز انفاس بهارى

زبور آموز كبك كوهسارى (314)

به نام خداوند بالا و پست

كه از هستيَش هست شد هر چه هست (315)

مـثنوى هفت اورنگ (316) عارف نامدار سده نهم نورالدّين عبدالرّحمن جامى (898 ـ 817 ه‍ . ق)هر اورنگ آن داراى وزنى از اوزان كوتاه عروضى است .

اورنـگ سـوّم ( تـحـفـة الاحـرار) بـا مـخـزن الاسـرار حـكيم نظامى هموزن است و اورنگ هفتم ( خردنامه اسكندرى)نيز هموزن شرفنامه و اقبالنامه حكيم نظامى است اورنگ يكم ( سلسلة الذّهـب)و دفـتر دوّم و سوّم آن به وزن (فاعلاتن مفاعلن فعلان) ، اورنگ دوّم ( سلامان)در وزن (فـاعـلاتـن فـاعـلاتـن فاعلات) ، اورنگ چهارم ( سبحة الابرار) بر وزن (فاعلاتن ، فـعـلاتـن ، فـعـلات) ، اورنـگ پـنـجـم ( يـوسـف و زليـخـا) بـر وزن (مـفـاعـيـلن مـفـاعـيـلن مـفـاعـيـل)و اورنـگ شـشـم آن ( ليـلى و مـجـنـون)بـر وزن (مـفـعـولُ مـفـاعـلن مفاعيل)است .

حكيم خاقانى شروانى (متوفّى 582 ه‍ . ق) ، مثنوى تحفة العراقين خود را بر وزن ليلى و مجنون حكيم نظامى ( مفعولُ مفاعلن مفاعيل)سروده است :

زرّين صدفى ، جواهر افزاى

در بحر كف محمّدت ، جاى

هر چند رداى زر نمايى

تارى ز رداى مصطفايى (317)

مـثنوى ناظر و منظور سروده وحشى بافقى (متوفّى 991 ه‍ . ق) ، در وزن (مفاعيلن ، مفاعيلن ، مفاعيل)است :

رقم سازى كه اين زيبا رقم زد

نوشت اوّلْ سخن : نام محمّد

چه نام ست اين ؟ كه پيش اهل بينش

شده نقش نگين آفرينش (318)

در زمينه شعر عاشورايى نيز، آثار بلند و شيوايى در قالب مثنوى آفريده شده است كه داراى اوزان كـوتـاه عـروضـى انـد. بـراى نـمـونـه مـى تـوان از دو مثنوى عرفانى زبدة الاسرار صفى اصفهانى و گنجينة الاسرار عمّان سامانى نام برد.

مثنوى زبدة الاسرار بر وزن (فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلات)مبتنى است :

مطلع ديوان اسرار قديم

هست بسم اللّه الرحمن الرّحيم (319)

آن كتاب اللّه كه گنج حكمت ست

افتتاح او، به باب رحمت است (320)

و گنجينه عمّان سامانى نيز بر همين وزن استوار است :

كيست اين پنهان مرا در جان و تن

كز زبان من همى گويد سخن (321)؟

دو مـثـنـوى (يـوسـف و زليـخا) و (شمس و قمر) سروده خواجه مسعود قمى ـ از شعراى مطرح سده نهم هجرى به ترتيب بر وزن ليلى و مجنون و خسرو و شيرين حكيم نظامى است :

گويند شبى ز روز بهتر

وز گوهر شب فروز، بهتر

برقى كه بُراق نام او بود

عالم ، همه نيم گام او بود(322)

# # #

به نام آنكه جان و عقل هشيار

به نام او كنند آغاز هر كار(323)

و بـالاخـره چـهـار مـثـنـوى بـلنـد و عـرفـانـى ابـوالمـعـالى مـيـرزا عـبـدالقـادر بـيـدل دهـلوى نـيز داراى اوزان كوتاه عروضى اند: مثنوى (عرفان) ، بر وزن (فاعلاتن ، مفاعلن ، فعلان :)

عشق از مشت خاك آدم ريخت

آن قَدر خون ، كه رنگ عالم ريخت (324)

مـثـنـوى (طـلسـم حـيـرت) ، بـر وزن (مـفـاعـيـلن ، مـفـاعـيـلن ، مفاعيل) :

به نام آنكه دل ، كاشانه اوست

نفَس ، گرد متاع خانه اوست (325)

مـثـنـوى (طـور مـعـرفـت) ، هـمـوزن مـثـنـوى (طـلسـم حـسـرت)( مـفـاعـيـلن ، مـفـاعـيـلن ، مفاعيل) :

طپشْ فرسود شوقِ نالهْ تمثال

ز تحريك نفس ، وامى كند بال (326)

مـثـنـوى (مـحـيـط اعـظـم) ، بـر وزن (فـعـولن ، فـعـولن ، فـعـولن ، فعول) :

خوش آن دم كه در بزمگاه قِدم

ميى بود بى نشئه كيف و كم (327)

جمع بندى اوزان قديمى مثنوى

اگر بخواهيم از اوزان كوتاه اين 36 مثنوى به يك جمع بندى برسيم ،خواهيم داشت :

در وزن : فـعـولن ، فـعـولن ، فـعـولن ، فـعـول هشت مثنوى ، معادل 22 درصد.

در وزن : مفاعيلن ، مفاعيلن ، مفاعيل هشت مثنوى ، معادل 22 درصد.

در وزن : فـاعـلاتـن ، مـفـاعـلن ، فـع لن هـشـت مـثـنـوى ، معادل 22 درصد.

در وزن : فـاعـلاتـن ، فـاعـلاتـن ، فـاعـلات پـنـج مـثـنـوى ، معادل 14 درصد

-U- -/-U- -/-U -

در وزن : مفعولُ مفاعلن مفاعيل چهار مثنوى ، معادل 11 درصد

- -U / U-U-/ U--

در وزن : مفتعلن ، مفتعلن ، مفتعل دو مثنوى ، معادل 6 درصد

-U U-/-U U-/-U -

در وزن : فـاعـلاتـن ، فـعـلاتـن ، فـعـلات يـك مـثـنـوى ، معادل 3 درصد

-U- -/ U U- -/ U U -

ايـن آمـار تـقـريـبى نشان مى دهد كه سه وزن اوّل ، بيشتر مورد استفاده شعراى مثنوى سرا قرار گرفته و تقريباً در 66 درصد اين گونه آثار، حضور آهنگين خود را حفظ كرده اند، و سـهـم چـهـار وزن بـعـد جـمـعـاً 34 درصـد اسـت كـه تـقـريـبـاً نـيـمـى از سـهـم سـه وزن اوّل بـه شـمـار مـى رود، و در ايـن مـيـان ، اوزان بـلنـد عـروضـى هـيچ سهمى نداشته اند. تحوّلى كه از نظر وزن عروضى در قالب (مثنوى)صورت گرفته است ، اختصاص به شـعر معاصر دارد و على رغمِ وجود چند مثنوى با اوزان بلند در آثار شعراى دوره قاجاريّه ، چون بازتابى در ادبيّات اين دوره به بعد نداشته است ، نمى تواند به عنوان آغاز يك تـحوّل بنيادين و همه جانبه در (قالب مثنوى)تلقّى گردد و علّت اين ناكامى را بايد در اوزان بـه كـار گـرفته شده در (مثنوى)دانست كه فاقد جاذبه هاى آهنگين بوده است . هر چند در مثنوى هاى ماندگار بزرگان ادب فارسى چيزى كه واقعاً جاى آن خالى است حضور اوزان بـلنـد و دامـنـه دار اسـت . ولى هـيـچ اديـب مـنـصـفى در سرشارى مثنوى هاى سخنوران گذشته اين سامان از معارف ارزشى و مفاهيم بلند اخلاقى و عرفانى ، ترديد نمى كند و از تـجليل مقام شامخ ادبى و علمى آنان غافل نمى ماند و بر غناى محتوايى و ساختار محكم و متين (مثنوى ها)ى آنان پاى مى فشارد. ضمناً صرف حضور اوزان بلند و بى سابقه در قـالب (مـثنوى)نمى تواند به عنوان يك (ارزش)براى شعر امروز تلقّى گردد و اگر در ايـنـجـا بـه ايـن مـسـاءله پـرداخـتـه مـى شـود بـه خـاطـر تـحـوّل چـشـمـگـيرى است كه امروز به پايمردى تنى چند از شعراى سختكوش معاصر در قالب (مثنوى)به وجود آمده است .

مـسـلّمـاً وقايع دو دهه اخير، خصوصاً به نتيجه رسيدن مبارزات بى امان مردمى و پيروزى انـقـلاب شـكـوهـمـنـد اسـلامـى و حـمـاسـه هـاى پـرشـورى كـه در طـول هـشـت سـال دفـاع مـقـدّس آفـريـده شـد در تـطـوّر مـحتوايى شعر عاشورايى معاصر دخـيـل بـوده و تـطـوّر سـاخـتـارى (مثنوى)امروز تا حدّى رهين همين تطوّر محتوايى است كه فضاى جديدى را براى بيان واقعيّت ها جستجو مى كند.

اين (فضاى جديد) نياز به (عرصه بيانى)تازه اى دارد كه با استفاده از اوزان بلند و بـى سـابـقـه در قـالب (مـثـنوى)بيشتر مجال ظهور پيدا مى كند، چرا كه قالب (مثنوى)خصوصيّت هايى دارد كه ساير قالب هاى شعرى از آن بى نصيب اند: چون پيش از اين در مـورد ويـژگـى هـاى قالب (مثنوى)توضيح داده شده است ، در اينجا نيازى به تكرار آن نمى بينيم .

هـمـان گـونـه كـه حـضـور (اوزان بـيـسـابـقـه و مـطـنـطـن)در غزل عاشورايى دو دهه اخير، موجبات عرصه بيانى مطلوبى را فراهم ساخته است ، قالب (مـثـنـوى)نـيـز بـه بـركـت حـضـور ايـن گـونـه اوزان عـروضـى ، قـابليّت هاى بيانى افزونترى يافته است .

على معلّم ، از آغازگران حركت تحوّل در وزن مثنوى

عـلى مـعـلّم شـاعـر پـرآوازه مـعـاصـر در تـطـوّر قالب (مثنوى)در حوزه شعرمقاومت و شعر عـاشـورايـى نـقـش تـعـيـيـن كـننده اى داشته است و شعراى جوان با الهام از شيوه بيانى و اسـتـفـاده از اوزانى كه او براى اوّلين بار در قلمرو شعر مقاومت و حوزه شعر عاشورا به كـار گـرفـت ، كـوشـش مـلمـوسـى در رسـايـى و شـيـوايـى شـعـر خـود دارنـد و دامـنـه اين تـاءثـيـرپذيرى را حتّى مى توان در آثار شعراى كشورهاى همسايه خصوصاً افغانستان مشاهده كرد.

(مـسـتـفـعـلن ، مـسـتـفـعـلن ، مـستفعلن ، فع)وزن عروضى جديدى است كه براى اوّلين بار تـوسـّط او در قـالب (مـثـنـوى)راه يـافـتـه و مـورد اقبال ادب دوستان قرار گرفته است :

روزى كه در جام شفق ، مُل كرد خورشيد

بر خشكْ چوبِ نيزه ها، گل كرد خورشيد

شيد و شفق را چون صدف ، در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه ، گويى خواب ديدم !

خورشيد را بر نيزه ، آرى اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن ، سهمگين است

من زخم خوردم ، صبر كردم ، دير كردم

من با حسين از كربلا، شبگير كردم

آن روز در جام شفق ، مل كرد خورشيد

بر خشكْ چوب نيزه ها، گل كرد خورشيد

فريادهاى خسته ، سر بر اوج مى زد

وادى به وادى خون پاكان موج مى زد

بيدردْ مَردم ما خدا! بيدردْ مَردم !

نامرد مَردم ما خدا! نامرد مَردم !

از پا حسين افتاد و، ما بر پاى بوديم

زينب اسيرى رفت و ما، بر جاى بوديم !

از دست ما بر ريگ صحرا، نطع كردند

دست علمدار خدا را، قطع كردند

نوباوگان مصطفى را، سر بريدند

مرغان بستان خدا را، پر بريدند

در برگريز باغ زهرا، برگ كرديم !

زنجير خاييديم و، خواب مرگ كرديم !

چون بيوگان ، ننگ سلامت ماند بر ما

تاوانِ اين خون تا قيامت ماند بر ما

روزى كه در جام شفق ، مل كرد خورشيد

بر خشكْ چوب نيزه ها، گل كرد خورشيد(328)

روزى كه در / جام شفق / مل كرد خور / شيد

مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / فع

ايـن وزن عـروضـى مـطـنـطـن كـه از مـشـتـقـّات بـحـر رجـز مـثـمـّن كـامـل (4 بار مستفعلن)است به خاطر دارا بودن جاذبه هاى حماسى و ضرباهنگ هاى دامنه دار خـود، مـورد اقـبـال بـسـيـارى از مـثـنـوى سـرايـان داخل و خارج از كشور (همسايه هاى شرقى)قرار گرفت و آثار پرشورى در زمينه شعر مقاومت و شعر عاشورا در قالب مثنوى و با استفاده از همين وزن عروضى آفريده شد.

اوزان جديد مثنوى عاشورايى امروز

وزن عـروضى ديگرى كه در دو دهه اخير نظر شاعران مثنوى سرا به خود جلب كرد، وزن (مستفعلن ، مفاعلن ، مستفعلن فعول)بود.

به يك مثنوى عاشورايى از نادر بختيارى توجّه كنيد:

يكبار ديگر، اَلعطشم شعله ور شده ست

چشمانم از تراوش اندوه ، تر شده ست

اى ذوالفقارِ در تَف خون خفته ! اى حسين !

اى حيدر دوباره بر آشفته ! اى حسين !

مظلومى از درون تو، مى خواندم به خويش

هلْ مِن معينِ خون تو، مى خواندم به خويش

من ـ اين منِ هميشه مسافر به سوى تو

من ، آنكه مانده بر دل او آرزوى تو

لال تحيّر، آينه سان شب نداشتم

مى خواستم بتازم و، مركب نداشتم

مى خواستم به خَلسه خون ، آشنا شوم

هفتاد و سوّمين سرِ از تنْ جدا شوم

وقتى كه تاخت تشنه به سوى معاد خون

برخاست از مَهابت او، گردباد خون

آنگاه ، عرصه بر نفَس او سپند شد

بانگِ: فيا سيوف خذينى ! بلند شد

اسلامِ كفر، تن به مجوس و مجوسه زد

ديدم كه تيغ بر رگ خورشيد، بوسه زد...(329)

ايـن وزن بـه خـاطر خصيصه روايى خود، به آسانى با مخاطبان خود رابطه برقرار مى كند و گستره بيانى لازم را نيز در اختيار شاعر قرار مى دهد.

وزن عروضى ديگرى كه شاهد حضور او در دو دهه اخير در قالب (مثنوى)بوده ايم ، وزن (فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن)است .

بـه ايـن مـثـنـوى عـاشـورايـى ، سـروده مـحـمـّدكـاظـم كـاظـمـى از شـعراى نام آشناى مهاجر افغانستانى توجّه كنيد:

آى دوزخْ سفران ! گاهِ دريغ آمده است

سر بدزديد كه هفتاد و دو تيغ ، آمده است

طعمه تلخ جحيميد، گلوگير شده !

چرك زخميد ـ كه كوفه ست ، سرازير شده !

فوج فرعونيد؟! يا قافله قابيليد؟

ننگ محضيد، ندانم ز كدامين ايليد؟!

ره مبنديد، كه ما كهنه سواريم اى قوم !

سرِ برگشت نداريم ، نداريم اى قوم !

حلق بر نيزه اگر دوخته شد، باكى نيست

خيمه در خيمه اگر سوخته شد، باكى نيست

خيمه ، تشنه ست غمى نيست ، گلاب آلوده ست

سجدهْ بيمار، نه بيمار! شراب آلوده ست !

آبِ اين باديه ، خون ست كه وانوشد كس

زهر باد آن آب كز دست شما نوشد كس

راه ، سخت ست اگر سر برود نيست شگفت

كاروان با سرِ رهبر برود، نيست شگفت

تن به صحراى عطش سوخته ، سر بر نيزه

برنمى گرديم زين دشت ، مگر بر نيزه !

تشنه مى سوزيم با مشك ، درين خونين دشت

دست مى كاريم ، تا مرد برويد زين دشت

آى دوزخ سفران ! گاه سفر آمده است

سر بدزديد كه هفتاد و دو سر، آمده است (330)

وزن مـطـنـطـن و حـمـاسـه آميز ديگرى كه در مثنوى عاشورايى دو دهه اخير، راه يافته وزن عروضى : (مفاعلن ، فعلاتن ، مفاعلن ، فعلان)است . چند بيتى از مثنوى حسن صفوى پور (قيصر) را با هم مرور مى كنيم :

هلا كه از طپش سينه زمان پيدا است

كه نبض فاجعه ، هنگام ظهر عاشورا است

به دشت كرب و بلا حرف ، حرف خنجر بود

تمام دشت ، پر از لاله هاى پر پر بود

سوار عشق ، تكاور به دشت خون مى راند

نماز آخر خود را به پشت زين ، مى خواند

...................................

حضور آب ، عطش از درون او سر كرد

نگاه ژرف به درياى سينه گستر، كرد

چو پاى بر سر درياى بيكرانه گذاشت

هلالِ خشكِ لبش ، داغىِ عطش برداشت

...................................

به رهروان كه غريبانه راه مى جستند

نشان كشته خود را، ز ماه مى جستند

ستاره ها بر سرْ انگشت ، اشاره مى كردند

نظاره بر بدنى پارهْ پاره مى كردند

روا است (قيصر) از اين سوك ، واىْ واى كنيم

ز داغ تشنه لبان گريه ، هاىْ هاى كنيم (331)

وزن جـديـد ديـگـرى كـه در مـثـنـوى هاى عاشورايى راه يافته ، وزن : (مفاعلن / فعلاتن / مـفـاعـلن / فـعـلن)اسـت . در ايـن وزن ، آثـار پـرشـورى آفـريـده شـد كـه بـه نـقـل نمونه اى از آن بسنده مى كند. سراينده اين مثنوى ناب عاشورايى ، شاعر نام آشناى معاصر، پرويز بيگى حبيب آبادى است :

غروب بود و افق حرف هاى گلگون داشت

ز تير فاجعه ، زينب دلى پر از خون داشت

غروب بود و غريبانه خيمه ها مى سوخت

كرانه ، چشم بِدان حزن بيكران مى دوخت

نسيم ، گيسوى خون را دمى تكان مى داد

به اين بهانه ، گلِ زخم را نشان مى داد

دلِ شكسته زينب ، شكسته تر مى گشت

چو چشم طفل به سوداى آب ، تر مى گشت

................................

ستاده اسب و شُكوه سوار را، كم داشت

افق به سوك شقايق ، لباس ماتم داشت

در آن غروب كه آيات عشق شد تفسير

در آن ديار كه رؤ ياى اشك ، شد تعبير:

حماسه بود كه از بطن خاك و خون مى رُست

سرشك بود كه زخم ستاره را، مى شست

به روى دست و سر و پاى ، باره مى راندند

هزار بار به نعش ستاره ، مى راندند

................................

نبود دست كه بيرون ز زخم آرد تير

به خيمه آب رساند، اگر گذارد تير

سوار آب ، چو پرواز را تجسّم كرد

چه صادقانه بِدان زخمها، تبسّم كرد

ز خون لاله ، تمام كرانه رنگين بود

خميده بود افق ، بسكه داغْ سنگين بود

................................

صداى سوگ ز محمل به آسمان مى رفت

دراى ، مرثيهْ خوان بود و كاروان مى رفت (332)

و آخـريـن وزن عـروضـى حـماسى كه بررسى بخش (تنوّع در وزن)را به آن پايان مى دهيم ، وزن غريب و ديرآشناى (مستفعلن فعولُ مفاعيلن / مستفعلن فعولُ مفاعيلن)است كه به خـاطـر بـلنـدى بـيش از حد و پردامنه دار بودنش بايد آن را به عنوان بحر مضاعف و وزن تـواءمـان شناخت چرا كه وزن نيمه هر مصراع شعر در اين وزن ، مى تواند وزن يك مصراع تلقّى گردد (مستفعلن فعولُ مفاعيلن) .

هـر چـنـد، جـاى ايـن بـحـث در قـسـمـت مـربـوط بـه اوزان جـديـد غزل هاى عاشورايى امروز است ـ كه گذشت ـ ولى پس از صفحات زيادى كه به بررسى اوزان جديد مثنوى هاى عاشورايى دو دهه اخير اختصاص يافت ، عنوان كردن حضور اين وزن اسـتـثـنـايى در غزل عاشورايى معاصر در اينجا براى تنوّع بخشيدن به بحث ، چندان هم غـريـب نـيـسـت . بـه نـظـر مـى رسد كه اين وزن مضاعف (توامان)در برقرارى ارتباط با مـخـاطـبـان دچـار يـك مـشـكـل اسـاسـى اسـت و شـايـد عـدم اقبال شاعران از اين وزن در همين امر نهفته باشد.

به غزلى از يداللّه گودرزى در همين وزن توجّه كنيد:

خورشيد، سر برهنه برون آمد چون گوى آتشين و، سراسر سوخت

آيينه هاى عرش ، ترك برداشت قلب هزار پاره حيدر سوخت

از فتنه هاى فرقه نوبنياد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد

تنها نه روح پاك شقايق مرد، تنها نه بال هاى كبوتر سوخت

حالت چگونه بود؟ نمى دانم ! وقتى ميان معركه مى ديدى

بر ساحل شريعه خون آلود، آن سروِ سربلند تناور سوخت

جنگاورى ز اهل حرم كم شد، از اين فراق قامت تو خم شد

آرى ميان آتش نامردان ، فرزند نازنين برادر سوخت

هنگام ظهر، كودك عطشان را بردى به دست خويش به قربانگاه

جبريل پاره كرد گريبان را وقتى كه حلق نازك اصغر سوخت

در آن كوير تفته آتشناك ، آن قدر داغ و غرق عطش بودى

تا آنكه در مصاف گلوى تو، حتّى گلوى تشنه خنجر سوخت !

چشمان سرخ و ملتهبى آن روز، چشم انتظارْ آمدنت بودند

امّا نيامدىّ و ازين اندوه ، آن چشمهاى منتظر آخر سوخت

مى خواستم براى تو اى مولا! شعرى به رنگ مرثيه بنويسم

امّا قلم در اوّلِ ره خشكيد، اوراق ناگشوده دفتر سوخت (333)