شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی

- ۷ -


و سرانجام ، بانوى كربلا كه در هُرم (آفتاب)و (عطش) ، دلْ نگران (لاله هاى سربرهنه) باغ (شهادت)است ، راهنماى كاروان را به تغيير مسير (قافله)فرامى خواند:

اى دليل كاروان ! لختى بران از كوچه ها

بلكه افتد سايه ديوار، روى نيزه ها!

و نصيب شاعر ازين سير عاشورايى ، حيرتى است كه آيينه چشمان او را فرا گرفته است :

چشم ما، آيينه آسا غرق حيرت شد چو ديد

آن همه خورشيد اختر بار، روى نيزه ها(238)

تلاوت !

شـاعـران روزگـار مـا، بـه (كـشـف)گـسـتـره هـايـى نـايـل آمـده انـد كـه حتّى در تصوّر بسيارى از شعراى گذشته نمى گنجيد. وادى كربلا، وادى پـر رمـز و رازى اسـت كـه جـاىْ جاى آن تجلّى گاه (مفاهيم ارزشى)است ، مفاهيمى كه (برداشت) هاى بديعى را به شاعران دردآشنا، ارزانى مى دارد:

لب هاى وى ، از داغ حكايت مى كرد؟

يا از عطش آب ، روايت مى كرد؟!

گويى كه به عرش نيزه ، از سوره عشق

هفتاد و دو آيه را تلاوت مى كرد(239)!

هفتاد و دو سوره بر خاك !

و هـر از گاه كه اين (برداشت ها) رنگ احساسى و عاطفى محض به خود مى گيرد، با اوجى ستودنى در بُعد معنوى همراه است :

خورشيد، برين تيرهْ مغاك افتاده ست ؟

يا بر سرِ نى ، آن سر پاك افتاده ست ؟

بر عرش نى ، از تلاوت او پيدا است

هفتاد و دو سوره روى خاك افتاده ست (240)!

استمرار كربلا:

(هـدف) ، كـه زيـربـنـايـى ترين مقوله ارزشى است ، در شعر عاشورايى امروز بازتاب ديـگـرى دارد. (كـتـيـبـه گـلرنـگ)عـنـوان غـزلى اسـت از قـادر طـهـمـاسبى (فريد) كه با تـاءثـيـرپـذيـرى از صـحنه هاى بديع هشت سال (دفاع مقدّس)و مقاومت ستايش برانگيز رزمـنـدگـان اسـلام در بـرابر تهاجم بى امان كفر جهانى ، رابطه اى تنگاتنگ با مفاهيم عاشورايى برقرار مى سازد، و استمرار حادثه كربلا را در هميشه تاريخ به تصوير مى كشد و (رسالت)امّت اسلامى را در اين مقطع حسّاس تاريخى يادآور مى شود:

گواه سينه عشق ست ، داغدارى ما

به باغبانى درد است ، لاله كارى ما

به راه خيزش ما، گر چه نيزه كاشته اند

جوِى نكاسته از شور تكسوارى ما

به رود بسته تاريخ ، داده درس شتاب

در آبراه هدف ، موج بيقرارى ما

به زير سايه طوبى قدانِ عاشورا

نرُسته سروِ بلندى به استوارى ما

ازين كتيبه گلرنگ ، مى توان دريافت

هميشگى ست درين شهر، داغدارى ما

صلا زدى كه : كسى هست ياريَم بدهد؟!

بلى حسين من ! آنك خروش يارى ما

اگر چه دير، صلا را شنيده ايم امّا

بگير هر چه غرامت ز خون جارى ما

بگو به دشمن مغلوب ما، كه در راه ست

هنوز حادثه ضربه هاى كارى ما

اميد منتظران ! با ظهور خود بزداى

غبار اشك ، ز چشم اميدوارى ما

(فريد)! خطّ شهادت ، هميشه حايل باد

ميان خستگى و پاى پايدارى ما(241)!

اوج فداكارى :

مـحـمـّدحـسـيـن امـيـدى ، از (فـداكارى)كه در شمار عمده ترين مقوله هاى ارزشى است ، به تصوير روشنى دست يافته است :

خونى كه ، ز پيشانى او جارى شد

سر سبزترين بهار بيدارى شد

آن سر ـ كه به روى نيزه ها گشت بلند ـ

آيينه روشن فداكارى شد(242)

پيام كربلا:

هـرقـيـامـى ، (پـيـامـى) دارد و پـيـام نـهـضـت كـربـلا (اسـتـمـرار خـطـّتـوحـيدىِ)انبيا،بسط (قسط)و(عدل)و استقرار (آزادى)و (استقلال)در اين گستره خاكى است .

جواد محقّق همدانى (م . آتش) ، پيام زينب كبرى (س)را به گوش جان نيوشيده ، و آن را در شعر حماسى خود، خروشيده است :

نشست ـ بار رسالت به دوش ـ بر سر خاك

كه خون ز ديده ببارد، غم برادر را

سرود: بى تو اگر چه بسيط دل ، تنگ ست

ولى مباد كه خالى كنيم سنگر را

پيام خون تو را با گلوى زخمى خويش

چنان بلند بخوانم كه : ابر، تُندر را(243)

بـدون تـرديـد، يـكـى از احـسـاسـى تـرين صحنه هاى شگرف عاشورا، صحنه بازگشت ذوالجـنـاح از قـتـلگـاه بـه خـيـمـه پردگيان حرم آل اللّه است . شاعر روزگار ما در وجود ذوالجـنـاح به دنبال كشف حقيقتى است كه او را اين گونه فدايى كرده است . فداكارى اين اسـب نـجيب در جريان جنگ حضرت سيّدالشّهدا با سپاه دشمن و تلاشى كه براى نگهدارى امـام بـر روى زيـن ـ تـا آخـريـن لحظات نبرد ـ از خود نشان مى دهد و (وفادارى)او پس از شهادت امام به آل اللّه و پريشانى يال و واژگونى زين او به هنگام بازگشت به خيمه هـا و زخـم هـاى كـارى بـى شـمـارى كـه بـرداشـته بود، همه و همه حاكى از (فداكارى) ، (وفـادارى)و عـشـق سـتـودنـى او بـه امـام و عـلاقـه بـى شـايـبـه اش بـه كـودكـان خـردسـال خـيـام اسـت كه آدمى را در پذيرفتن فراز پايانى زندگى او دچار ترديد نمى سازد و آن ، بازگشت به قتلگاه و كوبيدن سر بر زمين از شدّت بيتابى ، و جان باختن است . و از اين روى در گوشه دل هر شاعر دردآشنايى ، محبّت ذوالجناح را مى توان مشاهده كرد.

شـاعـران زمـانـه مـا بـا (برداشت) هاى متنوّعى از رفتار مركب با وفاى امام ، بر آفرينش آثـار مـنـظـوم حـمـاسـى و عـاطـفـى و عـرفـانـى تـوفـيـق يـافـتـه انـد، كـه در خـور تاءمّل است .

از فرش تا به عرش :

در معركه عشق ، دليلى كردى

در حقِّ خليل حق ، خليلى كردى

گاميْت به فرش بود و، گاميْت به عرش

نازم به سُمَت كه جبرييلى كردى (244)!

پيام ذوالجناح :

شـاعـر زمـانـه مـا، در آيـيـنـه چشمان حيرت زده ذوالجناح پيامى رامى شنود كه مربوط به نـسـل (حـاضـر) و (نـسل فردا) است ، پيامى كه كاملاً تازگى دارد و ما را با فلسفه (قيام حسينى)آشنا مى سازد:

مى آيد از سمت غربت ، اسبى كه تنهاى تنهاست

تصوير مردى ـ كه رفته ست ـ در چشم هايش ، هويداست

يالش ـ كه همزاد موج ست ـ دارد فراز و فرودى

امّا فرازى كه بِشكوه ، امّا فرودى كه زيباست

در عمق يادش نهفته ست ، خشمى كه پايان ندارد

در زير خاكستر او گل هاى آتش ، شكوفاست

در جان او ريشه كرده ست عشقى كه زخمى ترين ست

زخمى كه از جنس گودال ، امّا به ژرفاى درياست !

هم زين او واژگون ست ، هم يال او غرق خون ست

جايى كه بايد بيفتد از پاى زينب ، همين جاست

دارد زبان نگاهش ، با خود سلام و پيامى

گويى سلامش به زينب ، امّا پيامش به دنياست :

از پا سوار من افتاد، تا آن كه مردى بتازد

در عرصه هايى كه امروز، در صحنه هايى كه فردا است

و بـيت پايانى اين غزل عاشورايى ، همراه نگاه هدف مندى است كه به آينده اى بس روشن دوخـتـه شده و (ظهور) مردى را در ذهن انسان تداعى مى كند كه به انتقام (حسين)قيام خواهد كرد:

اين اسب بى صاحب انگار در انتظار سوارى ست

تا كاروان را براند در امتدادى كه پيدا است (245)

اگـر شـاعـر ديـروز، از ذوالجـناح برداشتى كاملاً عاطفى داشت و با (ناتوان)و (زخمى)نـشـان دادن او، سـعى در منقلب ساختن احوال مخاطبان خود را داشت ، شاعر امروز از اين مركب (وفـادار) (نمادى)كاملاً حماسى مى سازد و عظمت بُعد (عاطفى)او را با بلنداى خشمش در هم مى آميزد و (هيمنه)حضورش را هنرمندانه به تصوير مى كشد.

اسبى در باد:

مـحـمـّد شـريـف سـعيدى ، در اين غزل پر شور و حماسى از همين منظربه عرصه نبرد چشم دوخته است :

مى دود اسبى با يال پريشان ، در باد

پشت زين ، خشم دگر دارد طوفان در باد!

مرد اگر داد زند صاعقه آسا اينك

از تب حنجره اش سوزد ميدان ، در باد!

تيغ اگر در كف اين كوه نباشد، اينك

مى رود سبزترين جنگل ايمان ، در باد

از شرار نفس سوخته اش ، چون خورشيد

شعله مى گيرد گيسوى بيابان در باد!

مى رود، از جگر معركه برمى گردد

بى سوار امّا، آن سوخته يكران در باد

تا نشيند عطش معركه ، اينك زينب

كوه ابرى است كه مى بارد باران در باد

خيمه ، مى سوزد و طفلى كه تمامى عطش ست

مى دود تلخ و برافروخته دامان ، در باد

رودها، مرثيه مى خوانند از دلتنگى

آسمان نيز دريده ست گريبان در باد

و پـايـان ايـن غـزل تصويرى را، تمنّاى سبزى كه در بهار نشكفتن روييده است ، رقم مى زند:

مرقدش ، مشرق گلهاى فروزان بادا!

آن كه جان داد چو فانوس فروزان در باد(246)

حماسه با شكوه

از حـنـجـره خـون خـدا، (خـواهـش بـى اجـابـت)را شـكـفـتـن ، (فـصـل بلندبى نهايت)را در گستره (كوير غربت)به تماشا نشستن ، نماد (شكوه)و (استقامت)را در آغوش صميمى (صداقت)ديدن ، و افسانه ترين (حكايت عشق)را از زبان (اسـطـوره آسـمـانـى خـاك)شـنـيـدن ، هـنـرى اسـت كـه در غزل خوش آهنگ سيّد مهدى طباطبايى نژاد عرض اندام مى كند:

اى فصل بلند بى نهايت !

طوفان غرور و كوه غيرت !

درياى به خاك و خون نشسته

در گستره كوير غربت

افسانه ترين حكايت عشق

آغوش صميمى صداقت

اسطوره آسمانى خاك

تنديس شكوه و استقامت

در خاطره غروب ، جارى ست

پرواز تو در طلوع هجرت

يادآور لحظه هاى تلخى ست

اى خواهش سرخ بى اجابت (247)!

از ظهر عاشورا تا پگاه ظهور:

رضـا اسـمـاعيلى ، فاصله عاشورا تا پگاه ظهور موعود را، به معبر خطرْخيزى همانند مى كـنـد كـه آسـمـانـش (سـرخ)اسـت و (جـاده هاى اساطيرى)زمانش (سرخ) ، و در گستره اين (برزخ سرخ)است كه آغوش خود را بر روى (خطر) گشوده است :

نشسته ام به گذرگاه ناگهانى ، سرخ

در انتظار خطر، زير آسمانى سرخ

نشسته ام كه بچينم عبور طوفان را

ز جاده هاى اساطيرى زمانى ، سرخ

بر آن سرم كه بخوانم نمازى از آتش

اگر كه شعله بگويد شبى ، اذانى سرخ

تمام هستى من : دفترى غزل ، آتش

و سهم من ز تمام جهان : زبانى سرخ

در انتظار حماسى ترين شب تاريخ

ظهور مى كند آن مرد آسمانى ، سرخ

به گاه خوف و خطر تا ظهور آن مرد، آه !(248)

خدا كند دل من ! منتظر بمانى سرخ (249)

آبرودارى كن !

حـشـمـت اللّه بـكـائى در انـتـظـار (نينوايى شدن)اين دشت (غريب) نشسته است ، دشتى كه شور و حال (نينوايى)را در طول هشت سال (دفاع مقدّس)تجربه كرده است :

اى دشت غريب ! نينوا كارى كن (250)

لب هاى كبود و تشنه را، يارى كن

اين دامنه فرات ، ارزانى تو!

امروز، دو قطره آبرو دارى كن (251)

تركيب دوست داشتنى !

فـاطـمه جهانگرد كه در فضاى (شعر مقاومت)نفس مى كشد ـ ساختارشخصيّتىِ خود را كه نماد شاعران امروز است ـ اين گونه ترسيم مى كند:

ما از ديار مردم آزاده قامتيم

در مردمىّ و شرم و شرافت ، قيامتيم !

بانوى سرفراز كويريم و پرخروش

تركيب عشق و مثنوى استقامتيم (252)

جرعه اى كربلا:

نـيـازى بـه تـوضـيـح نـدارد كه رسيدن به اين (تركيب حماسى)رويكردجدّى به مفاهيم ارزشى را مى طلبد.

چشمداشت ابوالقاسم حسينجانى از ياران همراه ، شنيدنى است :

مشربى بى ريا به من بدهيد

جرعه اى كربلا، به من بدهيد

جاده ، در گِل نمى رود در پيش

ايّهاالنّاس ! پا به من بدهيد

من به پاى شما، نمى افتم

دست هاى مرا به من بدهيد

هان شهيدان ! نگاه من خشكيد

آبرويى ، شما به من بدهيد(253)

شِكوَهِ از اسارت ها:

كـامـران شـرفـشاهى ، از (اسارتى)حرف مى زند كه امروز گريبانگيرمان شده است ، و اين احساس (اسارت)كردن و حضور (فتور) و (قصور) را برنتافتن ، حكايت از (بيدارى)شاعران (دردآشنا)يى دارد كه دل آنان براى (مفاهيم ارزشى)مى تپد:

ز يادمان نمى رود چرا گذشته هايمان ؟

هميشه در گذشته ايم ، هماره در مرورها!

منم كه خسته از سكوت سال هاى دير پا

مكدّر از كنايه ها، ملولم از فتورها

چرا مچاله مى شوى ميان قاب عكس خود؟

خلاصه ، در اسارتى چو ماهيان به تورها

زمان چو اسب بادپا گذشت و ما هراسناك

ز فرصتى كه ذبح شد به مسلخ قصورها

و بـا يـادى از (شـهـداى)خـاطـره آنـان را گـرامـى مـى دارد و بـا خيال آنان زندگى مى كند:

چه مهربان نشسته اند درين غروب بيكسى

به جشن چشم هاى من دوباره اين بلورها

به خنده لب گشود و گفت : ز يادگارها بگو

ميان گريه گفتمش چه شعرها، چه شورها!(254)

آى مَردم !

خـليـل شـفـيـعـى نـيز، از ارتباط روحى خود با (شهيدان)پرده برمى دارد،و از (بيدردى)ملموسى كه در جان ستم ستيزان ديروز ريشه دوانيده ، سخن مى گويد كه حكايت از تعهّد و رسالت شاعر دارد:

ردّ پايت ، روى شنزار دلم جا مانده است

پاى من در ابتداى راه تو، وامانده است

ياد بيرنگىّ و، عشقى سرد و، قلبى بى تپش

از تمام خون و آتش ، آه ! اينها مانده است

كاش مى شد از بلنداى جنون فرياد زد:

آى مردم ! نعش يك آيينه ، اينجا مانده است

هر چه مى گويم : بيا از خواب ، بگريزيم سبز

باز مى گويى : بمان ! يك مشتْ رؤ يا مانده است !

گر چه پشت لاله ، خم شد در هجوم زردها

سرخ مى خوانم به يادش ، گوشه اى تا مانده است !(255)

بايدها و نبايدها در شعر عاشورايى

شـعـر عـاشـورايـى دو دهـه اخير به دليل تطوّر (ساختارى)و (محتوايى)به تشخّصى دسـت يـافـتـه كـه در پـيـشـيـنـه شـعـر آيـيـنـى بـى سـابـقه است ولى براى رسيدن به كمال ، هنوز راه دور و درازى در پيش رو دارد.

در بررسى تطبيقى گذرايى كه در مورد شعر عاشورايى (ديروز) و (امروز) خواهيم داشت . نـقـاط (افتراق)و (اشتراك)و وجه (تمايز) آثار منظوم عاشورايى دو دهه اخير را نشان خواهيم داد.

گفتيم كه شعر عاشورايى امروز در مسير كمال گام برمى دارد ولى براى شتاب بخشيدن به اين سير كمالى بايد با شاخصه هاى شعر آيينى و به تبَع آن شعر عاشورايى آشنا شد.

بـرخـى از ايـن (شـاخـصـه هـا) كـه رعـايـت آنـها اكيداً توصيه مى شود و از الزامات شعر عـاشـورايـى اسـت ، در شمار (بايدها) و برخى ديگر كه وجهه (پرهيزى)دارند و خطوط (قرمز) شعر عاشورايى را ترسيم مى كنند، در زمره (نبايدها) مورد بررسى قرار خواهند گرفت .

اين (بايدها) و (نبايدها) كه ريشه در (امر) و (نهى)دارند در مقرّرات (دينى)و (اجتماعى)فراوانند.

اگـر به موجب (مقرّرات راهنمايى و رانندگى) ، رانندگان وسايط نقليّه مجاز به توقّف در مـسـيـر بـزرگراه ها نيستند ( از نبايدها) ولى ملزم اند كه در پشت (چراغ قرمز) توقّف كنند ( از بايدها) و اگر (روزه)بر هر مسلمان بالغ و مكلّف و تندرست (واجب)شده است ( از بايدها) ولى افراد معذور و بيمار از (روزه گرفتن)منع شده اند ( از نبايدها).

هـمـان گونه كه استفاده از اين مقرّرات ـ كه به تفاوت مورد داراى دو جنبه (امرى)و نهيى اند ـ نياز به تشخيص صحيح دارد و با نوع شرايطى كه در آن قرار مى گيريم ، فرق مـى كـنـد، شـاعـر نـيز در به كارگيرى شاخصه هاى شعر عاشورايى بايد در ارزيابى موقعيّتى كه در آن قرار دارد به درستى عمل كند، در غير اين صورت مسلّماً از مسير منطقى به دور خواهد افتاد. لازمه ارزيابى صحيح موقعيّت هايى كه شاعر با آن رو به رو است ، آشـنـايـى كامل او با مسائلى است كه قصد ورود به حريم آن ها را دارد و نيز وقوف بر دقيقه هاى موجود در مؤ لّفه ها و اطّلاع از چند و چون جريانات تاريخى .

(بايدها)ى شعر عاشورايى

بيان عينى و ملموس

شـعر عاشورايى امروز بايد داراى بيان (عينى)و (ملموس)و شيوه گفتارى آن براساس مشهودات و مفاهيم مادّى و محسوس ، استوار باشد تا مخاطب بتواند به راحتى با آن ارتباط بـرقـرار كـرده و آن را بـا تـمـام وجـودش حـس كـنـد و در عـيـن حال امكان (برداشت فكرى)و (دريافت انديشگى)را به او بدهد.

تـاريـخ مصرف مفاهيم معنوى ، انتزاعى و غير ملموس اگر كلاّ سرنيامده باشد. به پايان خـود نـزديـك مـى شـود. (صـداقـت) ، (ايـثـار)، (مروّت)و مفاهيمى از اين دست ، از ارزش هاى كـليدى عاشورا به شمار مى روند و وظيفه شاعر اين روزگار براى نشان دادن اين مفاهيم ارزشى از بيان (عينى)و (مشهودى)بهره گرفتن است .

اگر شما نه يك بار كه صد بار در شعر عاشورايى خود، از مفاهيم غير مادّى و غير ملموس استفاده كنيد، مخاطب شعر شما، برداشت درستى از آنها نمى تواند داشته باشد، زيرا آنها را هرگز نديده و لمس نكرده است .

مـثـلاً اگـر در شـعر خود امام حسين (ع) را به عنوان (اسوه آزادگى)معرّفى كرده باشيد، چون (آزادگى)در شمار مفاهيم (معنوى)است و نمى توان آن را ديد و لمس كرد، مخاطب شعر نـمـى تـوانـد تـصـوير درستى از آن را در ذهن خود مجسّم كند، ولى اگر بگوييم ، حسين : فـريـادى بـود كـه در حـنـجـره اصـحـاب وفـادارش گـل كـرد، (فـريـاد) چـون از مـقـولات (شـنـيـدنـى)اسـت ، قـابـل (درك)اسـت و (حـنـجـره)و (اصـحـاب)و (گـل كـردن)نـيـز از اجزاء (ملموس)جمله گـفـتـارى مـا اسـت و مخاطب ، برقرارى رابطه با اين جمله ، با هيچ مشكلى رو به رو نمى شود.

على موسوى گرمارودى در (مثنوى عاشورايى)خود، قمر بنى هاشم حضرت عبّاس (ع) را بـه (سـرو بـلنـد بـاغ ايمان)و (قمرى شاخسار احسان)همانند و (دست)او را به (شاخ درخت با وفايى)و (جانى)را كه به راه دوست داده است به (ميوه باغ كبريايى)تشبيه كـرده اسـت ، چـرا كـه مـقـوله هـاى (ايمان) ، (احسان) ، (باوفايى)و (كبريايى)در شمار مقولات (حسّى)و (عينى)نيستند و شاعر براى (ملموس)كردن آنها از ابزارى عينى همانند: (شاخ) ، (درخت) ، (سرو)، (باغ) ، (قمرى) ، (شاخسار) و (ميوه)استفاده كرده است :

اى سروِ بلند باغ ايمان !

وى قُمرى شاخسار احسان !

دستى كه ز خويش وانهادى

جانى كه به راه دوست دادى

آن ، شاخ درخت باوفايى ست

وين ، ميوه باغ كبريايى ست (256)

و در نـشـان دادن زبـونىِ (مرگ)و پوچىِ (دشمن)در برابر عظمت حسينى ، از همين ابزار (حسّى)سود مى جويد:

مرگ در پنجه تو

زبون تر از مگسى ست

كه كودكان به شيطنت در مشت مى گيرند

و يزيد، بهانه اى

دستمال كثيفى

كه خلط ستم را در آن تُف كردى

و در زباله تاريخ افكندى

يزيد، كلمه نبود

دروغ بود

زالويى درشت

كه اكسيژن هوا را مى مكيد.(257)

سعيد بيابانكى در غزل عاشورايى (اسب هاى بى ركاب) ، تصوير زبيا و (ملموسى)از شهداى كربلا به دست مى دهد و با بيان (عينى)و (روايى)خود گوشه هايى از صحنه پر شور عاشورا را به مدد (تصوير) حكايت مى كند:

پرده برمى دارد امشب آفتاب ، از نيزه ها

مى دمد يك آسمان خورشيد ناب از نيزه ها

مى شناسى اين همه خورشيد خون آلود را

آه اى خورشيد زخمى ! رخ متاب از نيزه ها

كهكشان ست اين بيابان ، چون كه امشب مى دمد

ماهتاب از خيمه ها و، آفتاب از نيزه ها

ريگْ ريگش هم گواهى مى دهد روز حساب

كاين بيابان ، خورده زخم بيحساب از نيزه ها

يال هاى سرخ و، تن هايى به خون غلتيده است

يادگار اسب هاى بى ركاب ، از نيزه ها

آرزوى آب هم اينجا، عطش نوشيدن ست

خواهد آمد اَلعطش ها را جواب از نيزه ها!

باز هم جارى است امشب ، رودْ رود از سينه ها

بس كه مى آيد صداى : آبْ آب از نيزه ها

گر چه اينجا موجْ موج تشنگى ها، جارى ست

مى تراود چشمهْ چشمه شعر ناب از نيزه ها(258)

مـحـسـن احـمـدى در گـفـتگوى صميمى خود با بانوى كربلا، همين شيوه بيانى را به كار برده است :

با من بگو چگونه در آن برزخ كبود

ديدند زينبىّ و، نكردند باورت ؟!

من از گلوى رود شنيدم كه : آفتاب

مى سوزد از خجالت دستِ برادرت

يك كوفه مى دوم ، به صدايت نمى رسم

يعنى : شكسته اند دو بال كبوترت

ما را ببخش ، ما كه در آنجا نبوده ايم

اى امتداد زخم ! به پهلوى مادرت (259)

و در غـزل عاشورايى (شب هاى محرّم) ، براى تبيين مقولات (ذهنى)به سراغ ابزار (حسّى) رفته است :

لبْ تشنه داغم ، دلم را با عطش دم كن

از جنس آبم ، آتشى از من فراهم كن

با من بيا و از جنون سوختن پر باش

خاكسترم را، نذر فرزندان آدم كن

يك جرعه از اندوه بى پايانِ بغضم را

قربانىِ خونريز شب هاى محرّم كن

من داغدار نسل فرزندان خورشيدم

گر مى توانى ، پشت فرياد مرا خم كن (260)

و شيرينعلى گلمرادى در غزل تصويرى خود، عصرعاشورا را روايت مى كندو مفاهيم (ذهنى) و (انتزاعى)را به مدد ابزار محسوس كلامى ، توضيح مى دهد:

قتلگاهى ست پر از داغ ، نظرها نگران

ظهرِ مجروح ازين داغ مهيّا، نگران

عطش ، آويخته از ابر شناور در كوه

در پىِ رفتن هفتاد و دو دريا، نگران

زير رگبار شقاوت كه فرو مى بارد

ايستاده ست تن تشنه صحرا، نگران

سايه افكنده شبِ فاجعه بر دامن دشت

جاده نور ازين ظلمت يلدا، نگران

آب ، سر مى كشد از پشت سرِ شعله خاك

در دلش ، آتشى از آه و دريغا نگران

ذوالجناح ست كه با زين نگون آمده است

بى سوار از طرف مقتل مولا، نگران

موج صد سلسله اندوه ، گره خورده به هم

در خم حيرت يك مركب تنها، نگران (261)

صـرف نـظـر از رديـف ايـن غـزل عـاشـورايـى (نـگـران)كـه شـانـه هـايـش تـحـمـّل كـشـيـدن بـار ايـن هـمـه فـاجـعـه را نـدارد و اصـولاً در (نـگـرانـى)حالت شديد (دلمـشـغـولى هـا) و (اضـطـراب هـا) مـوج نـمـى زنـد، ولى زبـان تـصـويـرى غـزل و بـيـان حـسـّى آن ، جـاذبـه هـايـى دارد كـه آدمـى را بـه دنبال خود مى كشد.

1ـ 1 ـ حضور (سبك وقوع)در شعر عاشورايى امروز

بـخـشـى از غـزل عـاشورايى دو دهه اخير، به نحو بارزى در (بيان عينى) و (لحن حسّى)خود، مديون سبك وقوع است .

حضور اين شيوه بيانى در غزل عاشورايى معاصر به برقرارى ارتباط صميمى تر با مـخـاطـبـان جوان و نوجوان ، كمك كرده است . براى آشنايى با اين سبك شعرى ، آگاهى از پيشينه و ويژگى هايى كه دارد، ضرورى است .

پيشينه سبك وقوع :

حـضـور سـبـك وقوع در دهه هاى اوّل و دوّم سده دهم هجرى در تاريخ ‌ادبيات فارسى ، به ثـبـت رسـيـده و در نـيـمـه دوم هـمـيـن سـده ، دوره شـكـوفـايـى خـود را آغـاز كـرده و تـا دهه اوّل سده يازدهم هجرى ، به حيات خود رسماً ادامه داده است . حضور يكصد ساله اين سبك در عرصه غزل فارسى ، به تدريج به زوال (شعر دوره تيمورى)انجاميد و با جان تازه اى كـه در كـالبـد غـزل دمـيـد، آثـار مـمـتـاز و مـتـمـايـزى را بـه گـنـجـيـنـه غزل فارسى ارزانى داشت .

ايـن سـبـك نـيز همانند ديگر سبك هاى ادبى پس از استحاله تدريجى و فاصله گرفتن از مقتضيات ذاتى خود، به صورت سبك واسوخت درآمد كه عمرى به كوتاهى عمربانى خود ـ وحشى ـ بافقى داشت . در ادامه اين بحث از سبك واسوخت و ويژگى آن خواهيم گفت .

بـا شـروع دوره زوال سـبـك وقـوع و سـبـك واسـوخـت ، سـبـك ديـگـرى در غـزل فـارسـى بـه تـدريـج متداول شد كه در آغاز به سبك اصفهانى و در اين اواخر به سـبـك هـنـدى اشـتـهار يافت چرا كه صائب تبريزى كه از پيشتازان اين سبك به شمار مى رفت در اصفهان اقامت داشت و با مهاجرت او و ديگر غزلسرايان هم شيوه او به هند، مرحله تـكامل اين سبك شعرى آغاز شد و به اوج خود رسيد، با اين همه به اعتبار خاستگاه اصلى اين سبك ( اصفهان)اطلاق سبك اصفهانى به آن ، منطقى تر به نظر مى رسد.

بنابر آن چه گذشت ، در قدمت زمانى سبك وقوع و سبك واسوخت بر سبك اصفهانى نبايد تـرديد كرد و اين سبك را بايد از نظر زمانى ، برزخ ميان (شعر دوره تيمورى)و (سبك اصفهانى)دانست .

بانيان سبك وقوع :

صـادقـى كـتـابـدار، شـيـوع روش وقـوع را بـه مـيـرزا شـرفـجـهـان قـزويـنـى نـسبت مى دهـد(262) و تـقـىّالدّيـن اوحـدى نـيـز ايـن سـبـك را در غـزل ، آفـريـده او مـى دانـد(263)، و آزاد بـلگـرامـى و شبلى نعمانى هم ، همين غزلسراى قزوينى را طرّاح واقعى اين سبك مى شناسد.(264)

امين احمد رازى از لسانى شيرازى (متوفّى 941 ه‍ . ق)به عنوان واضع زبان وقوع ياد مى كند(265) و برخى از محقّقان براى بابا شهيدى قمى (متوفّى 935 ه‍ . ق)در اين شيوه حقّ تقدّم قايل شده و لسانى شيرازى را با همه قدرت و تواناييش ، در مرحله ابـتـدايـى اين سبك قرار مى دهند و ميرزا شرفجهان قزوينى (متوفّى 968 ه‍ . ق)را فرد اجلاى وقوعيّون مى شناسند.(266)

در اقبال غزلسرايان مطرح سده دهم هجرى از سبك وقوع همين بس كه دو تن از شاعران اين عـصـر، تخلّص وقوعى را براى خود برگزيده اند: ميرمحمّد شريف (وقوعى)نيشابورى (متوفّى 999 ه‍ . ق) (267) و محمّد شريف (وقوعى)تبريزى (متوفّى 1018 ه‍. ق) (268).

ويژگى هاى سبك وقوع :

از ويژگى هاى بارز اين سبك ، به كارگيرى زبان ساده ، صريح و عريان واستفاده از بـيـانـى صـمـيـمـى و دوسـت داشتنى در توصيف حالات عاشقانه است كه به صورت كاملاً واقـعـى ـ و نـه در عـالم خيال ـ مجال بروز و ظهور پيدا مى كند، و به تصوير كشيدن اين جـاذبـه هـاى شـديـد عـاطـفـى و اُنـسـى بـه شـكـل واقـعـى و طـبـيـعـى و در عـيـن حال هنرمندانه ، از رسالت هاى پيروان اين سبك به شمار مى رود.

طـبـيـعت سبك وقوع ، حضور الزامى آرايه هاى لفظى و معنوى و اغراقات شاعرانه و بيان مـتـكـلّفـانـه را بـه هيچ روى برنمى تابد و در تبيين حالات واقعى عاشقانه ، از زبانى سـاده و عريان و بيانى صميمى به عنوان ابزارى مطمئن سود مى جويد و (جزيى گويى) و (مضمون پويى)از خصيصه هاى ذاتى اين سبك به شمار مى رود. در سبك وقوع اگر صحبت از (ناز معشوق)و (نياز عاشق)است ، در سبك واسوخت به خاطر سرخوردگى عاشق از معشوق ، سخن از استغنا و بى نيازى است و شاعر، بى وفايى محبوب را با بيوفايى جـواب مـى دهـد، و حـتـّى در مـقام تهديد به جدايى برمى آيد و از اين روى سبك واسوخت را موضوعاً مغاير با سبك وقوع دانسته اند و تركيب بند مشهور وحشى بافقى در رابطه با سبك واسوخت در خور تاءمّل است .

وجه تسميه سبك وقوع :

چون در اين سبك ، حالات عاشقانه بدان گونه كه هست به تصويركشيده مى شود و شاعر سـعـى در تـرسيم اتّفاقاتى دارد كه در عالم واقع به وقوع مى پيوندد ـ و نه در عالم خيال ـ لذا اين شيوه را سبك وقوع ناميده اند.

بـا عـنـايـت به زبان ساده ، بيان صميمى و عاطفى و فضاى تصويرى شعر عاشورايى امـروز، مـطـرح كردن حضور موفّق سبك وقوع در شعر عاشورايى دو دهه اخير چندان غريب نيست .

اگـر زبـان بـه كـار گـرفـتـه شـده در شـعر عاشورايى دو دهه اخير خصوصاً در غالب غـزل ، بـا زبان صريح و عريان و در عين حال كنجكاوانه و مضمون گرايانه سبك وقوع وجـوه مـشـتـرك فراوانى دارد، از نظر موضوعى نيز در ميان اين دو همانندى هاى زيادى به چشم مى خورد. اگر موضوع سبك وقوع در غزل ، حالات بيدلانه و موضوعات عاشقانه اى اسـت كـه در هـمـيـن كـره خـاكـى بـراى دو دلداده اسير عشق مجازى اتّفاق مى افتد، در شعر عـاشـورايـى و شعر مقاومت نيز، صورت آسمانى اين عشق هاى لايزالى به تصوير كشيده مى شود.

كـدام عـشـق را در ايـن عالم خاكى ، آسمانى تر از عشق يك مادر به تنها فرزندش پيدا مى كـنـى كـه او را بـا هـزاران امـيـد و آرزو در دامـن عـاطـفـه آمـيـز خـود پـرورانـده و بـعد همراه عـاشـوراييان زمانش به جبهه فرستاده باشد؟! و اينك با جسد متلاشى شده اى رو به رو مـى شـود كـه خـاطـرات شيرين يك عمر او را تداعى مى كند، و شاعرى كه مى خواهد عواطف پـاك و زلال ايـن مـادر دلسـوخـته و فداكار را به تصوير بكشد، كدام سبك را مى تواند مناسب تر از سبك وقوع براى بيان واقعى اين حالات بيدلانه انتخاب كند؟!

مـويـه هـا و دل بيقرارى هاى يك دختر خردسال در سوگ پدر شهيدى كه عميقاً دوستش دارد، بـيـتابى هاى يك خواهر با وفا در سوگ برادر شهيدى كه هنوز كوچ هميشگى او را باور نكرده است ، آشفتگى و برافروختگى مادر مهربانى كه چشم به راه فرزندى نشسته است كـه در آغوش پر مهر پدر جان سپرده ، و دهها صحنه تكان دهنده ديگر، سوژه هاى مناسبى است كه مى تواند در سبك وقوع به بهترين شيوه ممكن ، ترسيم شود.

اگـر در سـبـك وقـوع ، مـوضـوع عـشـق مـجـازى و خـاكـى مـطـرح اسـت ، در غـزل عـاشـورايـى دو دهـه اخـيـر عـشـق هـاى آسـمـانـى در نـهايت روشنى به چشم مى خورد. بـنـابـرايـن صـورت افـلاكـى ايـن عـشـق هـاى خـاكـى در شـعر عاشورايى امروز، صورت مـتـكـامـل مـوضـوع سـبك وقوع است و به تعبير ديگر، عشق ـ اين حادثه ناگهانى ـ در سبك وقـوع ، صـورت زمـيـنـى خود را به نمايش مى گذارد و در شعر عاشورايى امروز، هياءت افـلاكـى اش را در مـعـرض بـروز و ظـهـور قـرار مـى دهـد. نـيازى به توضيح ندارد كه مـجـمـوعـه شـعـر عـاشـورايـى دو دهـه اخـيـر خـصـوصـاً قـالب غزل ، از يك سبك و سياق پيروى نمى كند و هستند شاعرانى كه سبك هاى ديگرى را براى بـيـان حـادثـه خـون نـگـار عاشورا برگزيده اند، و در اين ميان شاعران دقيقه ياب نكته سـنـجـى كـه از سـبـك وقـوع سـود جـسـته اند، توانسته اند رابطه صميمانه ترى را با مخاطبان آثار خود برقرار سازند.

رابطه محتشم با سبك وقوع :

كـمـال الدّيـن مـحـتـشـم كـاشـانـى (مـتـوّفـى 996 ه‍ . ق) ، در رسـاله جـلاليـّه خـود64 غزل به سبك وقوع دارد و نمايانگر حالات شديد عاطفى او نسبت به رفتار و اَطوار شاطر جـلال نـامـى اسـت و شـايـد بـر اين باور بوده است كه جلوه هاى جمالى حق را مى توان در آيينه جلال به تماشا نشست !

نمونه هاى سبك وقوع در غزل عاشورايى امروز:

حـضـور مـلمـوس (واقـع)در مـتـن (واقعه)و بيان صميمى اين واقعيّت به شيوه وقوع ، در شعر عاشورايى امروز تازگى دارد.

از رقـيـّه دخـتـر نازدانه اباعبداللّه (ع) بسيار سخن رفته ، و ماجراى اين دخترك وفادار و مهربان در شعر عاشورا بازتاب گسترده اى داشته است ولى تصويرى كه ازو در شعر عـاشـورايـى امـروز به كمك شيوه وقوع ترسيم مى شود، تصويرى كاملاً عاطفى ، دوست داشتنى و در نهايتْ (بيدلانه)است .

به ابياتى از غزل پرشور فرخنده شهريارى توجّه كنيد:

مى شناسم آفتاب روشنم !

مى شناسى ؟! اين گل نيلى ، منم !

مى گذارم سر به روى گونه ات

مى گذارى سر به روى دامنم ؟!

اى فداى دستِ در پا پرورت !

ايستادم ، پيش چشم دشمنم

خواندمت در اقتدايى آتشين

كوه ، خم شد در خروش شيونم

آن شهيد شاهدان بى سرت

ـ آتش شام غريبانت ـ منم

راستى امشب علىْ اصغر كجاست ؟!

جاى دستش مانده روى گردنم (269)!

هـمـان گـونـه كـه مـلاحـظـه كـرديـد در ابـيـات دوّم و شـشـم ايـن غزل عاشورايى ، حضور سبك وقوع تا چه اندازه آن را دلنشين تر ساخته است ، خصوصاً بيت ششم كه بهترين تصوير عاطفى و بيدلانه را دارا است .

غـزل عـاشـورايـى (خـواب سرخ)از منصوره عرب سرهنگى در شماره بهترين نمونه هاى سبك وقوع در غزل عاشورايى امروز است :

بخواب بر سرِ زانوى خسته ام ، سرِ بابا!