شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی

- ۴ -


O شهنا / فاطمه

O شيدا / حسين آزادگان

O شيدائيان / حسين

O شيرازى / سيّد محمّد هاشم

(ص)

O صابر همدانى / اسداللّه صنيعيان

O صاعد / محمّد على

O صاعدى / عبدالعظيم

O صالحى / بهمن

O صالحى / جواد

O صالحى / نادر

O صغير اصفهانى

O صفا / حسين لاهوتى

O صفير / محمّدعلى

(ض)

O ضرغام / مشفق

(ط)

O طباطبايى نژاد / سيّد مهدى

O طرفه / سنا

O طلائى

O طلوعى گيلانى

O طوفان / سيّد مهدى فاطمى

O طوفان / سيّد فضل اللّه صلواتى

O طهورى / مهدى

(ع)

O عابد تبريزى

O عابدى / اكبر

O عارف بجنوردى

O عارفى قمى / على

O عاملى / امير

O عبّاسعلى / مهدى

O علوى نژاد / سيّد حيدر

O عليدوستى / همايون

(ف)

O فتى تبريزى / محمّدعلى

O فخّارزاده / محمّد

O فخّارزاده / مهدى

O فرهادى / الهام

O فرهمند / مخبر

O فريد / قادر طهماسبى

O فضيلت / محمود

O فكور / محمّد

O فلاّح / رضا

O فؤ اد كرمانى

O فولادى / حسين

O فولادى / عليرضا

O فيضى كاشانى / مصطفى

(ق)

O قاسمى / سيّد محمّد ضيا

O قاسمى / محمّد حسين

O قاسميان / خسرو

O قدرت قمى

O قدسى / غلامرضا

O قدسى / فضل اللّه

O قزوه / عليرضا

O قيصر / محمّد حسن صفوى پور

(ك)

O كاج / غلامرضا

O كاظمى / كاظم

O كافى / غلامرضا

O كاكايى / عبدالجبّار

O كاكايى / عبدالسّتّار

O كرونى / هاشم

O كمالپور / احمد

O كوير / غلامرضا محمّدى

O كهن / سيّد محمّد عبّاسيّه

O كى فر / حسين مظلوم

(گ)

O گرمارودى / سيّد على

O گل افروز / على عسكرى

O گلمرادى / شيرينعلى

O گودرزى / يداللّه

O گويا / محمّدعلى

(ل)

O لاهوتى / ابوالقاسم

(م)

O مبشّر / حميد

O مجاهدى (پروانه) ، محمد على

O محبت / محمد جواد

O محدّثى / جواد

O محزون گيلانى

O محقّق / جواد

O محمّدى / جلال

O مرادى رودپشتى / مجيد

O مرادى / غلامرضا

O مردانى / محمد على

O مردانى / نصراللّه

O مژده / مصطفى قمشه

O مسعودى / اميد

O مشجّرى / احمد

O مشفق كاشانى / عبّاس كى منش

O مشكوة كاشمرى

O مظفّرى / سيّد ابوطالب

O معلّم / على

O معين قمى / معين البكاء

O ملكى / قاسم

O مؤ يّد / سيّد رضا

O موسوى / سيّد شهاب الدّين

O موسوى / سيّد على اصغر

O موسوى / كبرى

O مؤ منى تنكابنى / سيّد محمّد حسن

O ميثم / غلامرضا سازگار

O مير جعفرى / سيّد اكبر

O ميرجعفرى / سيّد مرتضى

O مير شكّاك / يوسفعلى

(ن)

O نارنجى / زهره

O ناظر زاده كرمانى / دكتر

O نجاتى / پروانه

O نجفى / مرتضى

O نعيمى / محمّد

O نگارنده / عبدالعلى

O نور بخش / مرتضى

O نيكبخت / سيّد مجتبى

(و)

O واجد / اكبر دخيلى

O وارسته / محمّد

O واصل / محمّد آزادگان

O وجدى / غلامحسين جواهرى

O وحيدى / سيمين دخت

O وسمقى / صدّيقه

O وفا / محمود شريف صادقى

(ه‍)

O هادى تبريزى

O هاشمى / سيّده راضيه

O هاشمى / نيّره السادات

O هنر جو / حميد

(ى)

O يارى / حسين

O ياسر / محمود تارى

O يتيم تبريزى

O يحيى اصفهانى / ميرزا

O يعقوبى / زهرا

O يكتاى اصفهانى

علل رويكرد شاعران به مفاهيم ارزشى عاشورا در دو دهه اخير

عـلاوه بـر عـوامل (اصلى)و (زمينه ساز) كه در بخش (تطوّر محتوايى شعر عاشورا) مورد بـررسـى قـرار گـرفـت ، از عـوامـل ديـگـرى نـيـز مـى توان ياد كرد كه در رويكرد جدّى شاعران دو دهه اخير به (مفاهيم ارزشى عاشورا) نقش ترديدناپذيرى داشته اند. در بخش (حـضـور مـفـاهـيـم ارزشـى در شـعـر عـاشـورايـى دو دهـه اخـيـر) بـه صـورت تـفـصيل از حضور اينگونه مفاهيم ، ياد شده و به تفاوت مورد، نمونه هاى بارزى از آنها ارائه گرديده است .

از عـلل رويـكـرد شـاعـران دو دهـه اخـيـر بـه مـفـاهـيـم ارزشـى عـاشـورا، در حدّ حوصله اين مـقـال سـخـن خواهيم گفت و با پرهيز از تكرار مطالبى كه به مناسبت در بخش هاى مختلف اين اثر آمده ، به بررسى مهم ترين عوامل اين (رويكرد) خواهيم پرداخت .

پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى در ايران

مـبـارزات بـى امـان روحـانـيّت متعهّد و آزاده و ملّت متديّن و غيور ايران از پانزدهم خرداد ماه سـال 1342 تـا بـيـسـتـم بـهـمـن مـاه 1357 به رهبرى امام خمينى براى سرنگونى نظام سـتـمـشـاهى و استقرار حكومت عدل اسلامى ، دستاوردهاى شگرفى را به همراه داشت كه با پـيـروزى انـقلاب ، دامنه تاءثيرات آن به ساير كشورهاى اسلامى نيز كشيده شد و نظر مـردم مسلمان و مستضعف جهان را به خود جلب كرد كه به انسجام گروه هاى مبارز مسلمان در رويـارويـى بـا حـكـومـت هـاى دسـت نـشـانـده و غـيـر مـردمـى ، انـجـامـيـد و شـعـراى دول مـسـلمـان خـصوصاً ايران با الهام از اهداف الهى انقلاب ، گرايش محسوسى به تبيين مفاهيم ارزشى عاشورا از خود نشان دادند، و آثار منظوم پس از انقلاب ، نوعاً متاءثّر از همين نگرش اصولى و بنيادى است . دامنه اين تاءثيرپذيرى ها به اندازه اى گسترده بود كه حـتـّى مردم كوچه و بازار نيز با ساختن شعارهاى كوبنده ، بخشى از ادبيّات دوره انقلاب را به خود اختصاص دادند. اغلب اين شعارها، به صورت آهنگين و گاه مقفّى بر زبان مردم كوچه و بازار جارى مى شد در حضور توده هاى ميليونى مردم در صحنه نقش به سزايى داشت كه در جاى خود به آن خواهيم پرداخت .

نقش هشت سال دفاع مقدّس


حـضـور پـر شـور رزمـنـدگـان اسـلام در جـبـهـه هـاى جنگ تحميلى و (از خودگذشتگى ها)، (فـداكـارى هـا) و (شـهـادت طـلبـى هـا)ى امـّت اسـلامـى ايـران در طول هشت سال دفاع مقدّس ، احياى (ارزش هاى عاشورايى)را در جامعه به همراه داشته است .

شاعران متعهّد و دردآشنايى كه در دو دهه اخير، بارها صحنه هاى بديع و شگفت انگيز جنگ تـحـميلى و ايثار رزمندگان اسلام را از طريق رسانه هاى تصويرى به تماشا نشسته و يـا بـا حـضـور خود در جبهه ها، مفاهيم ارزشى را در وجود اين دلاور مردان نستوه متبلور ديده اند، راسخ و استوار در به تصوير كشيدن اين صحنه هاى تحسين برانگيز، از واژه واژه فـرهـنگ عاشورا استفاده مى كنند، چرا كه ريشه اين (ايثارها) و (خداباورى ها) را در حوادث كـربـلا يـافـتـه انـد و خطّ مشى شهداى كربلا را، الهام بخش اين (فداكارى ها)ى شهادت طـلبـانه ديده اند، و سرانجام با برقرارى يك ارتباط منطقى در ميان صحنه هاى شگفتى آفـريـن عـاشـورا بـا صـحـنـه هـاى شـگرف (دفاع مقدّس) ، به (شعر مقاومت)رنگ و بوى (كربلايى)بخشيده اند.

(شـعر عاشورايىامروز) غالباً آميخته با (شعر مقاومت)است و (شعر مقاومت)نيز در تبيين مقوله هاى كليدى : (استقامت) ، (فداكارى)و (شهادت)از فرهنگ عاشورا سود مى جويد.

جـليـل واقـع طـلب ، در مـثـنـوى رسـا و پـرشـور: (دود آه فـرشـته هاى خدا)، از اين ارتباط تنگاتنگ سخن مى گويد:

باز هم ، داغ تازه در راه ست

باز، صدها جنازه در راه ست

فوج در فوج ، لاله مى آيد

رفته دير ساله ، مى آيد!

بر سرِ شانه صنوبرها

تا نهادند سر، كبوترها

دل مردم ، مگر قرار گرفت ؟!

همه شهر را، غبار گرفت !

دود آه فرشته هاى خدا

چتر واكرده ، بر سر شهدا

روز، مثل شب ست پندارى

موسم زينب ست ، پندارى !

فصل زينب رسيده ، مى داند

زينب امروز، خطبه مى خواند

زينب امروز، در حضور خدا

خطبه مى خواند ايُّها الشّهدا!

بيم آن مى رود كه آن خاتون

O

وقتى آغاز كرد خطبه خون

همه را، كوفيان خطاب كند!

مثل كوفه ، به ما عتاب كند!

گر بپرسد: چه مى كنيد اكنون

با شهيدانِ غسل كرده به خون ؟

از ره آورد خون پاك شهيد

قصرهايى چنين به پا گرديد؟!

ما چه خواهيم گفت با زينب ؟

كه چه ؟! طى شد ستيز يا زينب !

كه : درين زاغه هاى دود اندود

قصرى از عاج نيز، لازم بود!

اين همه لاله كشته ايم ، به هيچ ؟!

هر چه ديروز رشته ايم ، به هيچ ؟!

كه چه ؟! خاتون كربلا! با هم

فرصتى داشتيم اگر، ما هم :

گاهگاهى ، نماز مى خوانديم

گر چه بهر نياز، مى خوانديم !

كه چه ؟! قرآن ، غريبِ خانه ما است

تا جرانيم و، حج بهانه ما است !

ما كجا مثل خون خروشانيم ؟

راستى را، كه خود فروشانيم (125)

مـنـيـژه درخـشنده ، از فراموشى (ارزش ها) مى نالد و احساسى را به تصوير مى كشد كه ريشه در باورهاى عاشورايى دارد:

قمقمه ، چفيِه ، خون ، پلاك ، كلاه

دست ، پا، سر، بدن ، دو چشم سياه

تير بار و فشنگ ، خشم و جنون

عشق ، ايمان و، خاك غرقه به خون

جبهه و جنگ ، يادمان رفته ست

سنگر و سنگ ، يادمان رفته ست

به ريا و دروغ ، خو كرديم

مثل نعشى لهيده ، بو كرديم

ديگر امروز چفيِه ام تنهاست

جبهه ، مثل غريبى مولا است

گر چه ، در خاك جبهه پيچيده

عطر خونِ حسينِ فهميده

هان كجاييد عاشقان بلا؟

تشنگان زيارت مولا!

حاج يوسف ! چرا نمى خوانى ؟!

كربلا! كربلا! نمى خوانى ؟!

ما همان دشمنان قابيليم

وارث خون سرخ هابيليم

سرِ بى دردِ سر، نمى خواهيم

زندگى ، بى خطر نمى خواهيم (126)

نـسـترن قدرتى ، در مثنوى : (نامه يك رزمنده به مادرش)از (قصّه هاى كربلايى)مادرى سـخـن مـى گـويـد كـه در گـوش كـودك خـردسـالش زمـزمـه مى كرده ، و اينك كه فرزند بـرومـنـدش از نـزديك حال و هواى (جبهه)را لمس مى كند به ياد قصّه هاى مادرش مى افتد كـه از كـربـلا و عـاشـورا بـراى او مى گفت و او، اينك سرگذشت (دلاورى ها)ى خود را در (جـبـهـه هـا)ى جـنگ براى مادرش مى نويسد تا (قصّه هاى كربلايى)او را از منظر عينى و شهودى ، بازگو كرده باشد:

زمزم اشك تو، آبم مى كرد

قصّه هاى تو، كبابم مى كرد

يافتم راه خدا را، از تو

راه سرخ شهدا را، از تو

در دلم ، شعله غم بر پا شد

دلم ، آيينه عاشورا شد

كربلا، خاك وطن شد مادر!

نوبت يارى من شد، مادر!

حال ، اينجا منم و كرب و بلا

قصّه هاى تو و، آواى خدا

در خط سرخ خدا، جنگيديم

جبهه در جبهه ، خدا را ديديم

جبهه در جبهه ، خدا بود و حسين

ردّ پاى شهدا بود و، حسين

كسى از دور، مرا مى خواند

از خط نور، مرا مى خواند

من به ديدار خدا خواهم رفت

پا به پاى شهدا، خواهم رفت (127)

خـليـل شـفـيـعـى نـيـز، بـا خـاطـره (شهدا) زندگى مى كند و از اين كه تا ديروز، ردّ پاى (شـهـدا) را در كـوچـه پـس كـوچـه هاى شهر دنبال مى كرد ولى امروز تنها در (قاب عكس)تماشاگر آن همه شگفتى ها و دلاورى ها است ، مى نالد. ناله اى كه از سر آگاهى است :

خواندى مرا از ياوه ها، تا خون و آتش

اندوه را آميختى ، با خون و آتش

با من بگو رزمنده ! مظلوميّتت را

دل مى سرايد سرخ تر، يا خون و آتش ؟

ديشب شهيدان را، دلم در كوچه مى ديد

امروز در قاب است تنها خون و آتش (128)!

نادر بختيارى ، در مثنوى (بهار زخم) ، رابطه (پدر شهيد) و (خواهر شهيد) و (مادر شهيد) را، يا سالار شهيدان و زينب كبرى و حضرت زهرا(ع) رابطه اى انكارناپذير مى بيند، و از هـمـيـن روى شـور و حـال بـسـتـگـان (شـهـدا) را شـور و حال عاشورايى مى داند:

به شهيد مى برازد چو على ردايى از خون

چو حسين ، پر گشودن سوى كربلايى از خون

چه بگويم از شهيدى ، كه پر از نگفتنى ها!

گلى از بهار زخمش ، همه شكفتنى ها!

پدر شهيد! لطفى كه ببوسم آستانت

و ستاره اى بچينم ، سحرى ز آسمانت

من و اختر سرشكى كه شب مرا چراغ ست

تو بپرس از شهيدت كه : گل كدام باغ ست ؟!

دل مادر شهيدان ، دل فاطمه ست آرى !

كه به ذكر حضرت حق ، پرِ زمزمه ست آرى !

غم خواهر شهيدان به كه گويم امشب اى دل !

تو ببر حديث ايشان به حريم زينب اى دل !

و چـشـم انـتـظـار ظهور حضرت ولىّ عصر(عج)است كه انتقام شهداى تاريخ شيعه را به يارى ذوالفقار بگيرد:

رسد آن سوار غايب ، شنود پيامشان را

به يكى فرود تيغش ، كشد انتقامشان را

و در فـراز پـايـانـى ايـن مـثـنـوى ، عـظـمـت مـقـام (مـادر شـهـيـد) را بـا طـرح يـك (سـؤ ال)با خودِ او در ميان مى گذارد:

تو شهيد داده مادر! ز تو خود شهيدتر كيست ؟!

چو به پا شود قيامت ، ز تو رو سپيدتر كيست ؟(129)

محمّدرضا آقاسى ، شهرزادگاه خود را مورد خطاب قرار داده ، مى پرسد:

اى شهر شهيد پرور من !

با نعش برادرم چه كردى ؟!

اى داغ نهاده بر دل من

با سينه مادرم چه كردى ؟!

و بـعـد، بـا شـهـيـدان خـونـيـن كـفـن هـشـت سـال (دفـاع مـقـدّس) ، از سـر نـيـاز درد دل مى كند:

يوسف صفتان مصر غربت !

كنعان ، به شما نياز دارد

تابوت شما مگر كه ما را

از فكر گناه ، باز دارد!

و باز با شهر خود به سخن مى نشيند:

اى شهر شهيد پرور من !

اى كاش كه من شهيد گردم

يك جبهه ، هواى تازه دارم

از مسلخ خويش برنگردم

و سرانجام ، دل دردآشناى خود را مورد خطاب قرار مى دهد:

اى دل ! اگر از تبار عشقى

از هستى خود مهاجرت كن

چون چلچله هاى پرشكسته

پرواز به سوى آخرت كن

آنجا كه خدا، خداى گلهاست

آنجا كه ، بهار جاودانى ست

آنجا كه ، تبسّم شهيدان

همرنگ نگاه آسمانى ست (130)

سـخـن ايـن شـاعـر دردآشـنا، هنگامى كه از خاطرات گذشته خود گفتگو مى كند، از شور و احـسـاس عـمـيـقـى سرشار مى شود و درباره (شهداى انقلاب)كه در خطّ عاشورا حركت مى كـردنـد، سخنانى شنيدنى دارد چرا كه اين باور در گستره وجود او ريشه دوانيده است كه (شهداى انقلاب اسلامى)ادامه دهندگان خطّ سرخ عاشورايند و همسويى با آنان ، هماوايى با شهداى كربلا است :

بيا تا بر سر پيمان بمانيم

دل سرخ شهيدان را، بخوانيم

شهيدانى كه (لا) گفتند و رفتند

خمينى را (بلى)گفتند و رفتند

مبادا در شب شهوت بپوسيم

درون دخمه رخوت ، بپوسيم

بيا آيينه مردان را بخوانيم

شهيدان را، شهيدان را بخوانيم (131)

ز راه عشقبازان ، سرنپيچيم

كه بى لطف جناب عشق ، هيچيم

زمانى در نگاه ما، خدا بود

O

دل ما، قطعه اى از كربلا بود

زمانى ، عاشقى آيين ما بود

جوانمردى ، مرام و دين ما بود

زمانى ، مرد بوديم و دلاور

مريد ذوالفقارى عدل گستر

دل ما، بوى خاك جبهه مى داد

و ما بوديم عاشق تر ز فرهاد

چه شد آن روزهاى آتش و خون ؟

خدا مردانِ آتشْ بال مجنون

هم آنانى كه عاشورا قيامند

شهيدان بلاگوى امامند

(كجاييد اى شهيدان خدايى ؟)

(بلا جويان دشت كربلايى ؟)

(كجاييد اى سبكروحان عاشق ؟)

(پرنده تر ز مرغان هوايى (132)؟)

شما رفتيد و، من اينجا غريبم

ز فيض سرخ مردن ، بى نصيبم (133)

در شـعـر زكـريـّا اخـلاقـى ، استمرار خطّ عاشورا را به روشنى مى بينيم . او در توصيف جـانـبـازى هـاى (شـهـداى)هـشـت سـال (دفاع مقدّس)از واژه هايى سود مى جويد كه سمت و سويى آسمانى دارند:

از عرش لقا، پرده تبريك شنفته ست

اين طرفه شهيدى كه درين معركه خفته ست

رقصان شده در جاده نورانى معراج

اين روح ، كه در آينه اى سرخ شكفته ست

اى مرغ سبكبال كه چشمان اسيرت

جز تلبيه جذبه سيمرغ ، نگفته ست :

در زمزمه دلكش تسبيح شقايق

آميزه اسرار عروج تو، نهفته ست (134)

و هـمـو، در غـزل ديـگـرى كـه بـراى يـكـى از شـهـداى (دفاع مقدّس)سروده ، خلق و خوى كربلايى او را، چنين به تصوير مى كشد:

چون لاله شكفته ، صفايى عجيب داشت

مثل شكوفه ، رايحه اى دلفريب داشت

وقتى كه رفت ، مثل شهيدان كربلا

پيراهنى سپيد پر از بوى سيب داشت

همراه عاشقان شهادت ، شب عروج

دست دعا به سنگر (اَمَّن يجيب)داشت

رفت و، به توشه سفر آسمانيَش

تسبيح و مُهر و شانه و قرآن ، به جيب داشت

خونين كفن ، به كوى ملاقات دوست رفت

در آرزوى وصل ، دلى بى شكيب داشت (135)

سيّد ابوالقاسم حسينى (ژرفا) از (شرزه شيرانى)ياد مى كند كه در (هياهوى شهر) گم شده اند، همان (بلاجويانى)كه (روح شادشان)هنوز (بلا گردان)مردم است :

شرزه شيرانى كه شب لرزيد از فريادشان

روزگاران باد روشن با شكوه يادشان

آن بلاجويان كه با اندوه مردم ، سوختند

هم بلا گردان مردم باد روح شادشان

لاله هايى را كه در پاى چمن پر پر شدند

گر كنند اين زاغ ها پامال ، نفرين بادشان !

زرد رخسارند و تنْ پژمرده ، امّا چون بهار

سبز فرمايد جهانى را، دل آبادشان

نيمشب سر زد سلام (اُدْخلوها آمنين)

در وداع واپسينِ لحظه ميلادشان (136)

و از واگـويـى حـمـاسـه هـايـى يـاد مـى كـنـد كـه (يـلان نـامدار) آفريده اند، حماسه هاى مـانـدگـارى كـه نـسـل بـه نـسـل ادامـه خواهد يافت و تكرار خواهد شد و از (پرافشاندن)خـوشـخـرامان بهشتى در زير پاى سلحشورانى ، خبر مى دهد كه از (طنين گام)آنان پيدا است كه در اين عالم خاكى (كارهاى آسمانى)كرده اند:

گر چه بعضى با شما نامهربانى مى كنند

مهرتان را، ماه و پروين همزبانى مى كنند

پردهْ پرده رزمتان را، اى يلان نامدار!

بعد از اين گهواره ها، شهنامه خوانى مى كنند

زير پاتان ـ اى كه غرق شعله ها پر سوختيد

خوشخرامان بهشتى ، پر فشانى مى كنند

هر طنين گامتان در پهنه گيتى سرود:

در زمين هم ، كارهاى آسمانى مى كنند!

گاه كز شرم گناه اين سينه ها يخ مى زنند

ناله هاى گرمتان ، پا در ميانى مى كنند!

(گلشن راز) شقايق ، چشم شرقىّ شماست

لاله ها زين باده ، جامه ارغوانى مى كنند

(ليلة القدر) از شب رزم شما تاءويل رفت

روز شد، آيا از آن شب قدردانى مى كنند(137)؟!

و هـمـو بـر آن اسـت كـه بـا (خـطـر كـردن)مـى تـوان از سـدّ (افـلاك)هـم گـذشـت و بر بال نور نشست و تا مرز بينهايت پرواز كرد، و حياتى را مى طلبد همانند (شبنم)پاك و سبكبار، كه از همصحبتى (گل)هم بگذرد:

بايد خطر كنيم و، از افلاك بگذريم

بر بال نور، از قفس خاك بگذريم

خون شقايق از دل هر برگ شد روان

ما را سزد كه با دل صد چاك ، بگذريم

با پاى خسته ، دست به ياران نمى رسد

بگذار دست و پاى ، كه چالاك بگذريم

ما راست قامتان ، ز جهان دل بريده ايم

چون شبنميم كز برِ گل ، پاك بگذريم

(بحرى است بحر عشق ، كه هيچش كناره نيست) (138)

موجيم ما، كه سرخوش و بى باك بگذريم (139)

و صـداى (كـسـى)هـمـيشه در گوشش طنين مى افكند كه (بيا بازگرديم)چرا كه برادر خـود را در (ايـنـجـا)، گـرفتار (غربت)دير آشناى دامنگيرى مى بيند و مى خواهد او را به همراه خود ببرد، به كجا؟! بشنويد:

كسى باز آواز دادم بيا بازگرديم

ـ مرا، دل همين جاست ـ گفتم كجا بازگرديم ؟!

تو اينجا غريبى برادر! بيا بار ديگر

به ياران صافىْ دلِ آشنا، بازگرديم

به فانوس شبراهه هاى جليل تفاهم

سلامىّ و لبخنده اى بى ريا بازگرديم

به سرسبزى چشم هاى نجيب سحر نوش

به آبادىِ دست هاى دعا، بازگرديم

بيا با كميل على دامنى اشك ريزيم

به ندبه به حال خوشِ بچّه ها بازگرديم

بيا در شط خاطر نخل ها، تن بشوييم

به زخمْ آشنايان بى ادّعا، بازگرديم (140)

و (رسـالت شعر امروز) و شاعر روزگار ما را در اين مقطع حسّاس تاريخى ، به زيبايى خاطرنشان مى سازد:

شعر، اگر كليد بغض مانده در گلو نباشد

پرنيان نقش و معنى هر چه هست ، گو نباشد

شعر، اگر نگويد اينجا اشك و آه و خون چه كردند؟

از شعور و شور مردى ذرّه اى در او نباشد

شعر، اگر دمى نشيند زير اين رواق خونرنگ

بيكران كهكشانش ديگر آرزو نباشد

كودكى است شعر و دلخوش ، ساعتى به اسب چوبى

گر تفنگ برندارد، جنگ رو به رو نباشد

تا سراى مى پرستان ، ردّ پاى زخم ما گير

هيچ سو سرى نيابى ره به آن سبو نباشد

در ميان آن مضامين ، آيه هاى آسمانى ست

هر كرا وضو نباشد، اذن جستجو نباشد(141)

مـهدى رضايى از (نرفتن)و (ماندن)شكوه دارد، شكوه از اين كه ياران همراه رفته اند و او بر جاى مانده است :

... رفتند و ما با زخم ها، ما مانديم

نفرين به اين تقدير! مانديم

آرى زبانت لال مى ماند

وقتى كه مى پرسم : چرا مانديم ؟!

بر شانه هاى شهر مى بينم

مانند زخمى كهنه ، جا مانديم

تنها صدا، گفتند مى ماند

دردا كه اينك بى صدا مانديم !

رفتند و ما... اينك چنين تنها

با زخم ها، شمشيرها مانديم (142)

و (بى حضور رفتگان)از (دل)خود مى خواهد كه براى او (بخواند) و وقتى مى بيند كه از ايـن خـوانـدن ، مـشـكلش حل نمى شود، ياران رفته را مورد خطاب قرار مى دهد و با آنها به صحبت مى نشيند:

بى حضور رفتگان ، براى من

ناله كن دلا! بخوان براى من

اى شما كه رفته ايد، گر چه نيست

هيچ از شما نشان براى من

راه هاى بازِ آسمانى اند

كوچه هاى يادتان ، براى من

عشق و هر چه آبروست ، از شماست

ناگزير ننگ نان ، براى من

درد! اى غرور مهربان من !

تا ابد بمان ! بمان براى من !(143)

يـداللّه گـودرزى نـيـز بـا مـهـدى رضـايـى و شـاعـرانـى از ايـن دست ، همدرد است . او از (زائرانـى)حرف مى زند كه با اشاره (آيينه)تا (خانه خورشيد) پرواز كرده اند، و از يـاران هـمـراه مـى خـواهـد تـا بـه هـمـراه او سرى به آينه ها بزنند تا (مهجورى)آينه ها باورشان شود:

راهى به كوچه هاى تماشا، هنوز هست

دل مى توان هنوز به دل هاى خسته بست

ما از نگاه ساده تو، گرم مى شويم

امّيد بر نگاه تو آيا دوباره هست ؟!

گويى كه از قبيله فرهاد و تيشه بود

آن كس كه خواب سنگى و شيرين مان شكست

وقتى كه عمق حادثه فرياد زد مرا

من ماندم آه ... ماندم ، پاى مرا كه بست ؟!

آن زائران خانه خورشيد، چون غبار

رفتند با اشاره آيينه ، مست مست

از بس كه غرق پيله تنهاييَم شدم

آرام ، سايه ام به كنار خودم نشست

آن سوى انتظار دلم ، طرح مبهمى ست

انگار مرد منتظرى با گلى به دست

برخيز تا به آينه اكنون سرى زنيم

باور كنيم آينه مهجور مانده است (144)

رهنمودهاى رهبران فكرى انقلاب اسلامى

اين گونه رهنمودها كه در رابطه با تبيين اهداف انقلاب و مفاهيم ارزشى صورت گرفته و مـى گـيـرد، در رويـكـرد شـاعـران دو دهـه اخـيـر بـه مـفـاهـيـم عـاشـورايـى ، دخـيـل بـوده انـد، كـه بـراى نـمـونـه بـه ذكـر مـواردى از رهـنـمـودهـاى امـام راحل و مقام معظّم رهبرى بسنده مى كنيم :

رهنمودهايى از امام راحل (ره)

شهادت طلبى :

(... جـوانـان مـا آرزوى شـهـادت مـى كـردنـد، جـوانـان مـا شـهـادت را اسـتـقـبـال مى كردند. سربازان ما از شهادت باك ندارند براى اينكه مردن را يك چيز فنا شـدن نـمـى دانـند. سربازان ما شهادت را سعادت مى دانند و براى اين سعادت كوشش مى كنند.)(145)

ادب اسلامى :

(... ملّت ما، ملّتى است كه ادب اسلامى دارد... براى اينكه منطق ،منطق انسانى است . يك منطق انسانى ، يك منطق اسلامى نمى تواند غير از اين باشد.)(146)

كار خدا بود:

(... اين كار بشرى نبود، اين كار خدايى بود. بشر مى تواند يك شهر را،يك منطقه را آزاد كـند، امّا نمى تواند يك اجتماع را اين چنين به حركت درآورد كه با دست خالى يك سلطنت دو هـزار و پـانـصـد ساله را واژگون كند... چطور مى شود اين حركتِ به اين عظمت را بشرى دانست ؟ كار، كار الهى بود، كار خدا بود.)(147)

هوشيارى ، بيدارى ، وحدت كلمه :

(... بـرادران مـن تـوجـّه داشـتـه بـاشيد كه در اين فرصت از زمان ، در اين لمحه از زمان ، شـيـاطـيـن مى خواهند باز بين ما و شما، بين شما و ساير قواى انتظامى ، بين قشرهاى ملّت جـدايـى بيندازند و از آن استفاده كنند... لكن بايد با هوشيارى و با بيدارى ، خدعه اينها را خـنـثـى كـنيد و مثل كوه در مقابل آنها بايستيد و نگذاريد خللى در اين اجتماع شما، در اين سـدّ بـزرگـى كـه داريد و در اين اجتماع ، و در اين وحدت كلمه اى كه داريد، نگذاريد كه آنها رخنه كنند.)(148)

توجّه به خدا:

(... هـمـه اسـلام را خـواسـتند، اينهمه اسلام خواستن ، توجّه همه به معنويّت بودن ، توجّه هـمـه بـه خـدا و ديـن خـدا بودن ، شما را پيروز كرده ، اين توجّه را از دست ندهيد، اين رمز پيروزى است ، كليد پيروزى است ، اين كليد را محكم نگه داريد، وحدت پيدا بكنيد، مقصد هم خدا.)(149)

احياى اسلام :

(... مـلّتـى كـه بـا اعـتـمـاد بـه خـداى بـزرگ و براى احياى اسلام به پا خاسته ،با اين تلاش هاى مذبوحانه عقب گرد نمى كنند. ما براى فداكارى حاضر و براى شهادت در راه خدا مهيّا هستيم .)(150)

شهادت ، حيات ابدى :

(... يـكـى از فرق هاى مكتب اسلام ، مكتب توحيد با مكتب هاى انحرافى ، مكتب هاى الحادى اين اسـت كـه رجـال ايـن مـكتب ، شهادت را براى خودشان فوز عظيم مى دانند (يا لَيْتَنى كُنتُ مـعـَكـُم فـَاَفـوزَ فـَوزاً عـظـيـمـا) از شـهـادت اسـتـقـبـال مـى كـنـنـد چـون قـائل هـسـتـنـد به اينكه ما بعد اين عالم طبيعت ، عالم هاى بالاتر، نورانى تر از اين عالم اسـت . مـؤ مـن در ايـن عـالم ، در زنـدان اسـت و بـعـد از شـهـادت از زنـدان بـيـرون مـى رود.)(151)

خدمت به خلق :

(... خـداونـد، شـمـا پـاسـداران ، پـاسداران اسلام را، لشكر امام زمان رابراى ما حفظ كند. مـوفـّق بـاشـيـد انشاءاللّه ... شما الا ن مجاهدين اسلام هستيد، با نفس خودتان مجاهده كنيد، مـبـادا در ايـن پاسدارى يك لغزشى پيدا كنيد، مبادا مردم از دست شما خداى نخواسته آزارى ببينند، شما پاسداريد، پاسدار بايد حفاظت كند.)(152)

قدرت ايمان :

(ايـن يـك مـعجزه است ، يك معجزه بزرگ است كه شما خواهران وبرادران با هم همصدا و با مـشت هاى گره كرده در مقابل قدرت هاى شيطانى ايستاده ايد، معجزه اسلام است ، اين قدرت اسـلام سـت كـه در شـمـا تـجـلّى كـرده اسـت . ايـن قوّت ايمان است كه شما را در اين مبارزه پـيـروز كـرد. ايـن مـعـجـزه اسـت كـه بـا شـهـيـد دادن يك عزيز، موج در تمام دنيا بلند مى شود.)(153)

فداكارى در راه دين :

(... مـلّت مـا مـصـمـّم است كه تا تمام ريشه هاى استعمار و استبداد فاسدرا از جاى نكند، از پاى ننشيند... ما مصمّم هستيم كه تا آخرين قطره خون خودمان و ملّتمان را فداى اسلام كنيم .)(154)

هدف الهى :

(... اسلام از روز اوّل كه ظهور پيدا كرد با شهادت ، اين دين حنيف راترويج كرد. اسلام ، شـهـداى بـزرگ داشـته است و مفتخر است به اينكه در راه خدا و در راه هدف شهداى بزرگ داده اسـت ، مـا هم مفتخريم به اينكه در راه اسلام و در راه هدفمان ، شهيد بدهيم و اين ، آخر شهيد ما نيست . ما باز شهدايى ممكن است بدهيم و براى ما زندگى اين دنيا مطرح نيست و در راه هـدف كـوشـش مـى كـنـيـم و هـر چـه پـيـش بـيـايـد چـون بـراى هـدف اسـت ، از او استقبال مى كنيم .)(155)

تحوّل شگرف خدايى :

(... و خـدا خـواسـت كـه بـا قـدرت الهـى ايـن تـحـوّل پـيـدا بـشـود، تحوّل معجزه آسا، يك تحوّلى پيدا بشود كه ما با هم برادروار در اينجا جمع شويم و در دل كـنـيـم . يـك تـحـوّلى پـيـدا بـشـود كـه زن و مـرد و بـچـّه و بـزرگ در مـقـابـل تـوپ و تـانـگ بـايـسـتـنـد و بـگـويـنـد ديـگـر مسلسل اثر ندارد. مسلسل مى كشت آنها را، لكن قدرت روحى اين طور شده بود كه مشت شان را گره مى كردند، مى گفتند اثر ندارد.)(156)

ايمان و صبر:

(... اصـلاً در اسـلام ، جـسـم مـطرح نيست ، بدن مطرح نيست ، روح مطرح است ، ايمان مطرح اسـت ... آن چـه مـيـزان سـعـادت اسـت ايـن است كه انسان مؤ من باشد و صبر داشته باشد و ديـگـران را بـه صـبـر وادار كـنـد و حـق را بـگـويـد و ديـگـران را بـه حـق گـفـتـن وادار كند.)(157)

ايستادگى :

(... فـردا روز زن اسـت ، روز زنـى كه عالم به او افتخار دارد. روز زنى است كه دخترش در مـقـابـل حـكومت هاى جبّار ايستاد و آن خطبه را خواند و آن حرف را زد. آن حرف ها را زد كه مـى دانـيـد. زنـى كـه در مـقابل يك جبّارى ايستاد كه اگر نفَس مردها مى كشيدند، همه را مى كـشـتـنـد، و نـتـرسيد و ايستاد و محكوم كرد حكومت را، يزيد را محكوم كرد... زن هاى عصر ما بـحـمـداللّه شـبـيـه بـه هـمـان هـا هـسـتـنـد. ايـسـتـادنـد در مـقـابـل جـبـّار بـا مـشـت گـره كـرده . بـچـّه هـا در آغـوشـشـان و بـه نـهـضـت كـمـك كردند.)(158)

اسلام راستين :

(... نـگـذاشـتـنـد بـه ايـنـكـه مـا اسـلام را آن طـورى كـه هست بفهميم . براى اينكه يكى از خـطـرهـايـى كـه بـراى خـودشـان مـى ديـدند همين بود كه اگر اسلام را آن جورى كه هست بـفـهـمند، همه به آن رو مى آورند و براى آنها ديگر مقامى باقى نمى ماند... آنچه براى آنـهـا ضرر دارد نمى گذارند درست بشود. چه وقت مى شود كه مسلمان ها توجّه بكنند به تعليمات اسلام ؟ توجّه بكنند به اينكه صدر اسلام چه جور بود؟)(159)

صدق نيّت :

(... و مـن تـوفـيـق شـمـا را از خـدا مـى خـواهـم كه در اين راه با صداقت ، بانيّت صادقانه عـمـل بـكنيد، چنانچه هر كارى كه با نيّت صادقانه شد، آن كار به نتيجه مى رسد و به نتيجه اى كه بخواهيد، مى رسد. نيّت ها را بايد صادق كرد و براى خدا.)(160)

رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى