شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)
علامه سيد حسين همدانى درود
آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى
- ۷ -
در حقيقت محمديه
وقتى مطالب فوق در اين كه حقيقت نبوت داراى مراتبى است و مرتبه يقين و
نامگذارى وى به اين اسم مرتبه معلوميت است را دانستى پس بدان كه حقيقت پيامبر ما
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) يكى از جزئيات اين حقيقت مى باشد و خزانه وى به
نزد خداى سبحانه به واسطه خلق مثل وى تا بى نهايت پايان نمى پذيرد، چنان كه مقتضاى
قول خداى تعالى :
و ان من شى ء
الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم
(105) چنين است . و مقتضاى اخبارى كه دلالت بر اشتقاق نور وى
از نور ذات و عظمت حق تعالى چنين مى باشد، اين اخبار به حد استفاضه و تظاهرند؛ و به
زودى برخى از آنها را نقل خواهيم كرد.
حقيقت محمديه مثالى از امثله و مظهرى تام از مظاهر آن و مرآتى كامل و وسيع مى باشد
كه حكايت از همه اوصاف جلالى و جمالى مى كند و حاوى تمام مراتب اين حقيقت از كلى و
جزئى مى باشد، زيرا خداى تعالى فرمود:
ثم دنا فتدلى # فكان قاب قوسين اءو اءدنى
(106) و شرح اين آيه قبلا بيان شد و نيز فرمود:
ما زاغ البصر و
ما طغى لقد راءى من آيات ربه الكبرى .(107)
در توحيد(108)
از اميرالمومنين (عليه السلام) در تفسير (ما زاغ البصر...) فرمود: آن حضرت دو بار
جبرئيل را در صورت واقعى اش ديده است يك بار همين مرحله و بار ديگر در موقع ديگر و
علت آن اين كه جبرئيل خلقتى عظيم و از روحانيان است كه خلقت و صفت ايشان را جز خداى
پروردگار عالميان نمى داند.
و قمى
(109) در تفسير اين آيه مى گويد: سخنى شنيد كه اگر چنين قوى نبود...
. و ديگر انبياء (عليهم السلام ) هر كدام مظهرى از مرتبه اى خاص هستند، مبداء
ايشان از مراتبى كه پايين تر از مرتبه آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) مى
باشد، اين مرتبه بالاترين مرتبه نبوت است كه بالاتر از آن مرتبه ربوبيت است و مبداء
ديگر مخلوقات از مراتب جزئيه آن حقيقت مى باشد كه در عرض مرتبه آن حضرت بوده و
مبداء موجودات از خدا و بازگشت همه به خداى تعالى است و او در همه موجودات بدون
واسطه موثر است .
و آيه زير بر اين مطلب دلالت دارد: (انما اءنت منذر.)(110)
و نيز قول حق تعالى : (انما اءنت مذكر)(111)
و نيز قول حق تعالى :
انك لا تهدى من
اءحببت ولكن الله يهدى من يشاء و هو اءعلم بالمتهدين
(112) و نيز گفتار حق تعالى :
و ما اءكثر
الناس ولو حرصت بمومنين
(113) و نيز آياتى ديگر كه دلالت دارند كه شاءن آن حضرت
بشارت و انذار است و وظيفه وى رساندن خلق به حقيقت ايمان نيست بر مطلوب دلالت
دارند.
و نيز خداى تعالى فرمود:
و ان كان كبر
عليك اعراضهم فان استطعت اءن تبتغى نفقا فى الاءرض اءو سلما فى السماء فتاءتيهم
باءية ولو شآء الله لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجاهلين .(114)
و قول حق تعالى :
و ما كنت لديهم
اذ يلقون اءقلامهم اءيهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون .(115)
و قول حق تعالى :
و ما كنت بجانب
الغربى اذ قضينا الى موسى الاءمر و ما كنت من الشهادين .(116)
و قول حق تعالى :
و ما كنت ثاويا
فى اءهل مدين تتلو عليهم آياتنا ولكنا كنا مرسلين
(117)
و قول حق تعالى :
و ما كنت بجانب
الطور اذ نادينا ولكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اءتاهم من نذير من قبلك لعلهم
يتذكرون .(118)
اين آيات بر غيبت خلق از مرتبه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ما دارد، اگر
آنها جزئى از عالم وى بودند بايد به گونه اى باشند كه او در آنها موثر باشد.
چگونه آن حضرت در آنها موثر باشد در حالى كه برخى آيات به طور وضوح دلالت دارند بر
اين كه آن حضرت متمكن بر تاثير نبوده ، گرچه حريص بر آن بوده است . چنان كه مفاد
اين آيه است :
قل لا اءملك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله ولو كنت اءعلم الغيب لاستكثرت من
الخير و ما مسنى السوء ان اءنا الا نذير و بشير لقوم يؤ منون
(119) و فرمود:
فذكر انما اءنت
مذكر لست عليهم بمصيطر(120)
و نيز فرمود: قل
انى لا اءملك لكم ضرا و لا رشدا.(121)
در تحليل طينت
و بسيارى از اخبار دلالت دارند بر اين كه طينت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) و آل وى و طينت شيعيان ايشان يكى هستند و طينت ايشان از اعلاى آن و طينت شيعه
ايشان از اسفل آن خلق شده اند، اين روايات به حد تواتر مى رسد.
و از آن جمله : روايت بصائر(122)
به اسناد خود به جابر جعفى است وى گفت : با محمد بن على (عليهما السلام ) بودم ،
فرمود: اى جابر ما و دوستان ما از يك طينت سپيد پاكيزه از اعلى عليين خلق شده ايم ،
ما از بالاى آن و دوستداران ما از پائين آن آفريده شده اند... وقتى روز قيامت شود
قسمت بالا به پائين متوجه شود و در قيامت ما دست به دامن پيامبرمان مى زنيم و
پيروان ما دست به دامن ما خواهند شد، پس راءى تو در اين كه خداى تعالى پيامبر و
ذريه او را به كجا مى برد چيست ؟ و خدا هر كجا ايشان را ببرد ذريه و دوستان آنها
نيز به همان صوب روانه خواهند شد، پس جابر دست بر دست زد و گفت به خداى كعبه قسم ما
هم وارد شديم )).
و نيز از وى
(123) به اسنادش به ابو جعفر (عليه السلام) و ابو عبدالله (عليه
السلام) روايت شده كه به آن حضرت فرمود: خدا حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
را از طينتى كه از جوهره اى تحت عرش بود خلق كرده است ، از طينت آن حضرت تراوشى
حاصل شده بود و طينت اميرالمومنين را از تراوش طينت رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) آفريد و طينت اميرالمومنين تراوشى داشت ، از تراوش آن طينت ما را خلق كرد و
طينت ما تراوشى داشت و طينت شيعيان ما را از تراوش طينت ما خلق كرد، لذا دلهاى
ايشان به سوى ما گرايش دارد و دلهاى ما به سوى ايشان ميل دارد همان گونه كه پدر به
فرزند ميل دارد و ما براى ايشان خير هستيم و ايشان براى ما خيرند و رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) براى ما خير است و ما براى او)).
و شما با انديشه در اين دو خبر شريف شكى نخواهيد داشت كه مراد از آن دو روايت به
سان ديگر روايات آن باب ، خلق اهل بيت و شيعه ايشان از يك طينت است و آن طينت از
عليين است جز اينكه ايشان از پاكيزه آن و شيعه ايشان از پايين تر از آن خلق شده
اند، پس شيعه ايشان گرچه از نظر فضيلت و شرافت طينت در طول ايشان هستند ولكن ايشان
از حيث تاثر از خداى - تبارك و تعالى - در عرض آنها هستند كه همه بدون واسطه از خدا
متاءثرند، زيرا طينت بالا و پايين هر كدام تجلى جدا و يوم عليحده اى براى خداوند
تعالى هستند و خداى تعالى در هر روز در كارى است .
در خلقت عقل
و در بحار(124)
از علل الشرايع به اسناد قوى از على بن ابى طالب (عليه السلام) روايت كرده كه از
پيامبر سوال شد: خداى تعالى عقل را از چه چيز خلق كرده است ، فرمود: از فرشته اى كه
داراى سرهاى به عدد خلايق از ازل تا ابد بود و براى هر سر صورتى و براى هر آدمى سرى
از سرهاى عقل بود او را خلق كرد و بر روى هر يك اسم آن انسان نوشته شده و بر هر
صورتى پرده اى افكنده كه پرده از روى آن صورت برداشته نمى شود، مگر اين كه آن فرزند
متولد شود و به حد مردان و يا زنان برسد، پس وقتى بالغ شد، آن پرده برداشته مى شود
پس در قلب اين انسان نورى واقع مى گردد كه فريضه و سنت و خوب و بد را بر مى دارد،
آگاه باشيد كه نسبت عقل به دل چراغ در وسط خانه است .
پس مراد از فرشته اى كه مبداء عقل است عالم تميز معلومات از عوالم الهيه از مراتب
اسمى كه عالم مفاتيح است مى باشد مراد از سرها مراتب معلوماتى است كه به عدد سرهاى
خلايق مى باشد و مراد از صورت ها عالم وجود معلومات به طور كليت است و مراد از اسم
مكتوب بر آن وجوه مرتبه الله اسمى است و مراد از ستر و پوشش افكنده بر آن اركان
چهار گانه است و مراد از كشف ستر و برداشت آن پرده گسترش و بسط آن اركان و اعمال آن
در انسان است ، در اين باره مطالبى كه در شرح حديث حدوث اسماء در آخر شرح قول آن
حضرت در ((موضع الرساله )) به خواست
خدا خواهد آمد كه باعث بصيرت بيشتر مى شود.
تذكراتى درباره عقل
توجه به امورى درباره عقل لازم است :
اول اين كه اگر سلاسل رعيت در طول سلسله پيامبر و وصى باشند بايد آنها در رعيت موثر
باشند پس ايشان علت وجودى و بقايى هستند، بنابراين بعد از انتقال ولايت به ولى ديگر
بايد چگونه انديشيد؟ آيا قوام معلومات وى باز به همان ولى اول است و يا به دوم ؟ هر
دو شق باطل است ، زيرا معلول حقيقتى وراى علت و مباين با وى نيست ، بلكه معلول
شاءنى از شؤ ون علت و مرتبه اى از مراتب وى مى باشد، چنان كه در جاى خود تحقيق شده
است و مفروض اين است كه زمان انقضاى تصرف و نطق ولى اول به سر آمده و زمان سكوت وى
رسيده ، پس اگر او علت مادون باشد لازم مى آيد كه معلول ها بعد از سكوت و رجوع به
مبداء خويش فاسد و فانى شوند و امكان ندارد كه ايشان به ولى دوم متكى گردند، زيرا
معلولات قبل از تصرف و نطقش موجود بوده و از مراتب و تنزلات ولى اولند كه شخصا با
ولى دوم مباين است ، پس امكان تاثر از ولى دوم را ندارد و الا لازم مى آيد كه هر
چيزى از مباين با علت خود متاءثر شود و اين مطلب محال است .
اگر گفته شود سلسله ولايت بعد است سكوت ولى سابق به ولى لاحق وابسته مى شود، چنان
كه مفاد اخبار پيوستگى وصيت از آدم (عليه السلام) تا قيامت روز قيامت است چنان كه
عده اى توهم كرده اند.
گويم : اولا مفاد اخبار پيوستگى وصيت خالى نبودن زمين از حجتى ، ظاهر و پوشيده است
، نه ولايت باطنه كه عبارت از تصرف تكوينى در خلق است .
و ثانيا: ولايت به معنى ياد شده همانند ولايت نفس بر همه مراتب معنوى و اجزاى صورى
شخص است كه وجود آنها متكى به نفس است ، به سان صور خياليه كه تا زمان توجه شما
تحقق دارد و هنگامى كه نظر خويش را از آن صور خيالى بر داريد نابود مى گردند، لذا
اگر امكان داشته باشد كه بعد از سكوت و عدم كارايى نفس خودتان صور خيالى خود را به
ديگرى بسپاريد. در اين جا نيز سپردن ولايت به دست ولى بعدى ممكن خواهد بود، زيرا
همه تعينات و موجودات به سان صور خيالى ولى در عالم كلى اند و لذا اين ولى از ازل
تا ابد يكى است .
از جمله مطالبى كه بايد درباره عقل توجهى كرد اين است كه مراتب پيامبر و وصى بلكه
هر مرتبه اى كه داراى آثار ويژه باشد كه ظهور آن آثار تنها در آن مرتبه ممكن باشد
مثل عالم جسم ، آثار آن نمى تواند در عالم خاص خيال ظهور يابد، چنان كه آثار ويژه
عالم خيالى نمى تواند در عالم وهم بروز يابد، آثار عوالم ديگر نيز در همان عالم مى
تواند آشكار شود، اگر سلسله هاى رعيت به مرتبه اى از مراتب پيامبر و ولى ختم شود
ظهور آثار غير آن مرتبه براى آن رعيت ممكن نيست ، مثلا اگر مبداء ظهور آثار كسى
خيال پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد، بايد آثار خيال وى در شخص پديد
آيد ولى آثار عقلى و نفسى و وهمى و جسمانى از او ظهور نمى يابد و الا تناقض لازم
مى آيد زيرا معلوم گرديد كه هر كدام از اين مراتب آثار و لوازمى دارند كه با ذوات
آنها مناسبت دارد و امكان ندارد كه آن آثار در غير آن مرتبه بروز و ظهور يابد و
لازمه ظهور آثار در غير آن مرتبه اين است كه چون لوازم ذاتيه آن در آنجا موجود است
پس آن شى ء محقق مى شود و نيز نمى تواند محقق گردد زيرا لوازم ذاتيه غير در آن
مرتبه از تحقق براى آن شى ثابت شود، زيرا هرگز لوازم آن مرتبه از آن مرتبه جدا نمى
شود، بنابراين انسان ها بعد از ادراكات عقلى و غير آن بايد به مرتبه اى ويژه از
مراتب پيامبر و وصى مستند باشند و در اين صورت بايد مدركات ويژه آن مرتبه ويژه كه
مبداء وجود آنهاست را ادراك نمايند و الا تناقض لازم آمده و يا تعدد مراتب برداشته
شده و منعطل مى گردد در حالى كه تناقض و بطلان مراتب محالند.
و از موارد ديگر اين است كه ذات خداى تعالى بر همه جا و بر همه چيز محيط است و لذا
هيچ مكانى از او خالى نيست و هيچ چيزى به خدا نزديك تر از هيچ چيز ديگر نيست و
نزديكى خدا به هر چيز همانند نزديكى اش به چيز ديگر است ، زيرا خداى رحمان بر عرش
قرار دارد و در ذات او تفاوت راه ندارد، ذات او علم و قدرت سمع و بصر است ضد و مثل
ندارد، و دوست و ياورى كه او را از ذلت برهاند ندارد و هيچ شاءنى او را از شاءن
ديگر باز نمى دارد و هرگز از چيزى كمك نمى گيرد، بلكه از همه اشيا بى نياز بوده و
بين وى و معلومش واسطه اى نيست كه از ناحيه آن واسطه به معلوم دسترسى پيدا كند بلكه
خود مى داند و خود مى شنود و خود مى بيند و ملكوت اشيا در دست اوست و بر همه اشيا
قدرت دارد و بر همه محيط است و احدى همانند وى نيست .
اگر سلسله هاى رعيت به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و به ولى ختم گردد
به ناچار يا رعيت از خدا جدا هستند و لذا از پيامبر و امام متاءثر شده و از خدا
متاءثر نمى شوند، زيرا عوالم رعيت از خداى تعالى خالى اند، اين مبنا به طور قطع
باطل است زيرا لازمه آن محدود بودن خدا در ذات و صفت است . يا اينكه خداى تعالى در
رعيت حضور دارد ولى نه اين كه با رعيت امتزاج داشته باشد. لذا همه صفات خدا از قبيل
علم و قدرت و بلكه خود ذات حق با رعيت هست و لذا خداوند غنى و بى نياز است و در اين
ارتباط نيازى به احدى ندارد بنابراين او از همه تواناتر و نزديك تر به رعيت است و
اين مطلب مطلوب ماست .
ديگر اينكه مطلب فوق كه عوالم پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ولى (عليه
السلام) در عرض عوالم رعيت است مبتنى بر اين است كه ايشان در عوالم تعينات بوده و
مصاديق حقيقت نبوت مطلقه الهيه يعنى حقيقت محمديه كليه الهيه و ذكر مطلق و رحمت
مطلقه در بر گيرنده همه باشند.
ولى اگر ايشان از مصاديق آن حقيقت نباشند بلكه خود حقيقت مطلقه ياد شده باشند و در
اين صورت نسبت به مصاديق و تعينات خود حتى تعين محمدى در طول هستند، پس تعين اول
مورد اشاره ما در مرتبه چهارم از مراتب حقيقت نبوت كه درباره اش گفتيم كه بايد آن
را از عوالم حق به شمار آوريم و نه از عوالم خلق ، مرتبه اى است كه به عالم تميز
معلومات مى رسد، عالم تميز هيچ گونه اسم و رسمى ندارد، تنها محكوم به اين حكم است
كه در عالم حق موجود است ، لذا اين تعين اول صادر اول بوده و جامع همه مراتب نزول و
صعود است ، لذا مراتب نبوت و ولايت و غير آنها و نيز مرتبه كتاب و همه موجودات را
واجد است ، يعنى كتابى كه همه مضمرات با حروف آن آشكار مى شود و لذا يك طرف آن به
دست خداست يعنى طرفى كه در حقيقت نبوت مضمحل شده است . و طرف ديگر آن همان است كه
در عالم تميز معلومات واجد تعينات غير متناهى شده است . يكى از مصاديق اين تعين
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و مصاديق ديگر آن ديگر خلايق هستند.
و نيز همين طرف مثل اعلى است كه خداوند درباره آن فرمود:
و هو الذى يبداء
الخلق ثم يعيده ؛(125)
اوست كه خلق را مى آفريند، آنگاه آنها را باز مى گرداند. و فرمود:
و له المثل
الاءعلى فى السماوات والاءرض و هو العزيز الحكيم ؛(126)
او داراى مثل اعلا در آسمان ها و زمين است و او تنها عزيز و حكيم است .
اوست كه اركانش را اسماء الله فرا گرفته و عالم اكبر در آن منطوى است ، به همين
خاطر آثار همه اشياء در همه مراتب عالم وجود از او به ظهور مى آيد و او وجهى به سوى
حق تعالى داشته و وجهى به خلق دارد، به وجه نخست به او نبى مى گويند و به وجه دوم
او را رسول نامند. پس چون تعين محمدى مثال اعلى و مصداق اتم و نور ابهى و مرتبه
اقصاى آن است كه بالاتر از آن مرتبه ربوبيت مى باشد لذا بايد جامع مراتب همه تعينات
باشد، به همين خاطر مرتبه شهادت بر خلق كه در آيه شريفه
فكيف اذا جئنا
من كل اءمة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا؛(127)
چگونه اى در آن هنگام كه شاهد همه امت ها را حاضر سازيم و تو را بر آنها شاهد آوريم
. به آن اشاره شده براى آن حضرت ثابت شده است .
و به اعتبار اين كه همه خلايق مرتبه جزيى آن حقيقت نبوى الهى اند كه محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم) مرتبه اتم و مصداق جامع همه مراتب كلى و جزيى بوده و على الاطلاق
مبداء محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است لذا آن حضرت داراى مرتبه شفاعت مطلقه
نسبت به همه خلايق است ولى ديگران چنين مرتبه اى را واجد نيستند، مرتبه شفاعت مطلقه
در آيه شريفه زير مورد اشاره قرار گرفته است :
و ما اءرسلناك
الا رحمة للعالمين ؛(128)
ما تو را جز رحمت بر عالميان نفرستاده ايم . و نيز در آيه شريفه زير مورد اشاره
واقع شده است :
و هو بالافق الاءعلى ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين اءو اءدنى ؛(129)
او در افق اعلى قرار گرفت ، آنگاه نزديك شد و تدلى يافت ، در اين تدلى به اندازه
قاب قوس و يا نزديك تر قرب يافت . شرح اين آيه شريفه قبلا بيان شد.
فرمود:
و موضع الرسالة
مراد از ((موضع )) محل است و
مراد از رسالت با بيان فوق روشن شد كه همان وجه حقيقت به سوى مردم است ، پس رسالت
عبارت از تبليغ حقايقى است كه از حق تعالى استفاده كرده و آنها را بر مردم نثار مى
كند، رسالت در عالم شهادت سه مقام دارد، چنان كه در عالم غيب سه مقام داشت .
مقام اول : رسالت ؛ همان طور كه آن حضرت در مقام غيب سه مقام داشت ، مقام اول اين
بود كه آن حقيقت وى در عالم صفات مضمحل مى شد، زيرا در اين مرتبه به متعلقات تعلق
مى گرفت و ذات را به لحاظ آن عالم و غيره مى گفتند اين غيب اول بود.
غيب دوم عبارت از مرتبه تقرر و اضمحلال در عالم صفات است ولى به اين لحاظ كه صفت
براى ذات به طور دايمى ثابتند و از ذات در اين مرحله به اسم عليه نام مى برند. غيب
سوم مرتبه تقرر و اضمحلال در عالم صفات به نحو اجمال است . در اين سه عالم اين
حقيقت قابل اشاره نبود.
مقامات سه گانه عالم شهادت
اما مقامات سه گانه عالم شهادت عبارتند از:
1. مرتبه تميز در عالم تميز معلومات و مرتبه تعيين آن در عالم حق تعالى .
2. مرتبه وجود كلى (سعى ) حقيقت ياد شده .
3. مرتبه وجود نورى آن .
اكنون معلوم شد كه رسالت در عالم شهادت سه موضع دارد و عوالم سه گانه فوق آن به
دليل غيبى بودن از ادراك به دور بوده و محجوبند، لذا به هيچ كدام از اين عوالم غيبى
نمى توان اطلاق موضع كرد، پس مواضع رسالت سه موضع گرديد:
1. مرتبه تعيين در عالم تميز معلومات كه منزلت آن همانند منزلت جنس براى عالم
امكان در هر موجودى است .
2. موضع دوم مرتبه وجود مطلق است كه به منزلت فضل آن مى باشد.
3. موضع سوم مرتبه وجود نورى است كه منوّع آن مى باشد.
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين ويژگى ها را پيدا كرده كه در هر سه
عالم فنا پيدا كرده و به مرتبه (اءو اءدنى )(130)
و مرتبه قرآنيت مطلقه رسيده است ، اين ويژگى خاص وى بوده و حتى نسبت به اهل بيت خود
نيز چنين است ، به همين خاطر آن حضرت از پروردگارش خواست تا تحير وى را بيشتر كند
به اينكه به مرتبه اى خاص برسد. مراد از تحير مرتبه امامت عامه و ولايت مطلقه حتى
نسبت به اهل بيت طاهر اوست . پس مرتبه آن حضرت مرتبه قرآن به طور ملطق مى باشد و
مرتبه اهل بيت آن حضرت (عليهم السلام ) مرتبه فرقان به طور مطلق است ، يعنى مرتبه
ايشان فرقان عالم وجوب از عالم امكان و فرقان عوالم امكان از يكديگر است و اين معنى
همان كلمه اى است كه در اذن دخول زيارت اميرالمومنين (عليه السلام) موجود است كه
گفته مى شود:(131)
السلام على رسول
الله اءمين الله على وحيه و عزائم اءمره و الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل
والمهيمن على ذلك كله ؛ سلام بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمن
خدا بر وحى و امر محكم الهى باد، كسى كه پايان بخش پيامبران گذشته و شروع كننده
آنچه كه مى آيد و شاهد بر همه آنهاست .
((عزائم امور)) در عالم خلق و مرتبه
وجوب در خلق عبارت از مرتبه اى است كه براى بقا خلق شده و نه براى فنا و اين مرتبه
دگرگونى نمى پذيرد و وجه الله است كه هرگز فانى نمى گردد، گرچه همه فانى شوند.
در اركان مراتب سه گانه
دگر اينكه هر يك از مراتب سه گانه بايد چهار ركن داشته باشد، اين اركان بر
پا دارنده عالم امكان هستند و سياست همه عوالم امكان بر اين اركان استوار است ،
آنها عبارتند از موت و حيات و علم مربوط به تدبير امور عوالم و قدرت بر همه امورى
كه هستى عوالم امكانى بر آنها مبتنى است مثل ارزاق ، مظاهر كلى اين اركان چهارگانه
عبارتند از عزرائيل ، اسرافيل ، جبرائيل و ميكائيل .
اين اركان نيز در تدبير عوالم امكانى به هفت امر نيازمندند: مشيت ، اراده ، قدر،
قضاء، اذن ، كتاب و اجل . حديث امام صادق (عليه السلام) بر اين مطلب دلالت دارد:
كافى
(132) به اسناد خود به حزير بن عبدالله و عبدالله بن مسكان با
همديگر از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:
لايكون شى ء فى
الاءرض ولا فى السماء الا بهذه الخصال السبع : بمشية و ارادة و قدر و قضاء و اذن و
كتاب و اءجل ، فمن زعم اءنه يقدر على نفس واحدة فقد كفر؛ هيچ چيز در زمين و
آسمان نيست مگر اينكه به اين هفت خصال مبتنى است : مشيت ، اراده ، قدر، قضا، اذن ،
كتاب و اجل ، هر كس گمان برد كه مى تواند يك نفس بكشد، كفر به خداوند ورزيده است .
همين روايت را على بن ابراهيم با همين اسناد نقل كرده و نيز على بن ابراهيم به
اسنادش به ابوالحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام ) آن را نقل نموده است كه فرمود:
((هيچ چيز در آسمان ها و زمين وجود نمى يابد مگر به هفت چيز:
قضا، قدر، اراده ، مشيت ، كتاب و اجل ، هر كس غير اين را گمان كند بر خداوند دروغ
بسته و يا بر خداوند - عزوجل - رد كرده است .))
|