شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۸ -


در علم خداى تعالى
و در كافى (133) از عالم (عليه السلام) پرسيدند كه : علم خداوند چگونه است ؟ فرمود: علم و شآء و قدر و قضى و اءمضى ، فاءمضى ما قضى و قضى ما قدر و قدر ما اءراد، فبعلمه كانت المشية و بمشيته كانت الارادة و بارادته كان التقدير و بتقديره كان القضاء و بقضائه كان الامضاء، والعلم مقدم على المشية و المشية ثانية و الارادة ثالثة و التقدير واقع على القضاء بالامضاء، فلله تبارك و تعالى البداء فيما علم متى شآء و حديث را ادامه داد تا اينكه فرمود: فبالعلم علم الاشياء قبل كونها، و بالمشية عرف صفاتها و حدودها و انشائها قبل اظهارها، و بالارادة ميز اءنفسها فى اءلوآنهاو صفاتها، و بالتقدير قدر اءقواتها و عرف اءولها و آخرها، و بالقضاء اءبان للناس اءماكنها و دلها عليها، و بالامضاء شرح عللها و اءبان اءمرها، و ذلك تقدير العزيز الحكيم ؛ خداوند دانست و خواست و اراده كرد و اندازه گرفت و حكم و قضايش جارى شد و امضاى آن كرد و آنچه را تقدير كرد بر آن قضايش جارى گرديد و آنچه اراده كرد اندازه و قدر به آن تعلق گرفت سپس به علمش مشيت پديد آمد و به مشيت وى اراده حاصل شد و به واسطه اراده اش تقدير پديد آمد و به تقديرش قضا پديدار شد و به قضايش امضا تعلق گرفت و علم بر مشيت مقدم است و مشيت در مقام دوم قرار دارد و اراده در رتبه سوم است و تقدير بر آنچه قضا تعلق گرفت تعلق مى گيرد، به اين كه آن را امضا مى كند، پس خداى تبارك و تعالى داراى بداء در آنچه مى داند مى باشد كه هرگاه بخواهد آن را اعمال مى نمايد. در ادامه فرمود: پس مرتبه اشياء را قبل از تحقق به واسطه علم فهميد و به واسطه مشيت صفات و حدود اشياء را دانست و آنها را قبل از اظهار انشاء كرد و به واسطه اراده ، ذات و رنگ ها و صفات هر يك را از همديگر جدا كرد و به واسطه تقدير، اقوات اشياء را اندازه گرفت و اول و آخر آنها را دانست و به واسطه قضا امكان اشيا را براى مردم آشكار ساخت و مردم را بدان راهنمايى كرد و به واسطه امضا علل آنها را باز كرد و حقيقت آنها را آشكار نمود و اين تقدير عزيز حكيم است !.
اخبار ياد شده در ترتيب عوالم با همديگر اختلاف دارند ولى روايت اخير شارح آن دو روايت اول است ، زيرا در اين دو روايت مراد از كتاب معرفى شده و روشن گرديده كه مراد از كتاب علم است و مراد از اذن امضاء و مراد از اجل عالم اعيان و عالم فعليت تامه و ظهور حقايق بالقوه است ، چنان چه خدايى تعالى فرمود: (لكل اءجل كتاب .)
پس اين امور در صورتى مى تواند داراى آثار باشند كه در آن اركان نيروى بسط و گسترش اين امور بوده و بتوانند آنها را قبض و حفظ نمايند لذا به سه اسم ديگر نيز نيازمنديم تا مقصود برآورده شود، پس مجموع اين امور ده امر مى باشد.
در پياده شدن اسماء در عوالم و معناى ماه هاى سال
و چون محدوده پياده شدن كارهاى اين اسماء سه عالم دنيا و برزخ و آخرت است و به عبارت ديگر عالم طبع و عالم خيال و عالم نفوذ محدوده اعمال اين اسماست پس ده اسم ياد شده در اين سه عالم خوب مى گردد و حاصل ضرب سى اسم است لذا هر يك از آن چهار ركن ياد شده بايد سى اسم مزبور را براى انجام افعال خاص خود داشته باشند تا بتوانند به عوالم امكان تنزل يابند و لذا شؤ ون اين اركان دوازده گانه كه عالم بر آنها استوار است به سيصد و شصت شاءن به تعداد روزهاى سال مى رسد پس سال رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ماه ها امامان (عليهم السلام ) و روزهاى ملائكه موكل مى باشند، ملائكه در فرمان ايشان بوده و امور ايشان را اجراء مى نمايند، لذا خداى تعالى فرمود: ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السماوات والاءرض منها اءربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم ...(134) تعداد ماه ها به نزد خداوند در كتاب خدا دوازده ماه است ، آنگاه كه آسمان ها و زمين را خلق مى كرده است از آنها چهار ماه حرام است ، اين دين استوار است پس در آنها بر خويشتن ستم روا نداريد.
محمد بن ابراهيم نعمانى (135) به اسناد خود به ابو حمزه ثمالى روايت كرده و گفت :
كنت عند اءبى جعفر محمد بن على الباقر (عليه السلام)، فلما تفرق من كان عنده ، قال لى : يا اءبا حمزة ! من المحتوم والذى لا تبديل له عند الله قيام قائمنا، فمن شك فيما اءقول لقى الله و هو به كافر و هو له جاحد. ثم قال : باءبى و اءمى المسمى باسمى و المكنى بكنيتى السابع من بعدى ، باءبى من يملاء الاءرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما وجورا. ثم قال : يا اءبا حمزة ! من اءدركه فلم يسلم له ما سلم لمحمد و على ، و من لم يسلم فقد حرم الله عليه الجنة و ماءواه النار و بئس مثوى الظالمين ؛ من در نزد ابو جعفر محمد بن على باقر (عليه السلام) بودم به هنگامى كه مردم پراكنده شدند، به من فرمود: اى ابو حمزه ! اين امر حتمى است كه هرگز به نزد خدا دگرگون نمى پذيرد و آن اين است كه قائم ما قيام مى كند، و هر كس در آنچه من مى گويم شك و شبهه نمايد با حالت كفر با خداوند روبرو مى شود، آنگاه فرمود: پدرم و مادرم فداى كسى باد كه نامش نام من و كنيه او كنيه من است ، هفتمين امام بعد از من است ، پدرم فداى كسى باد كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، چنان كه از ستم و ظلم پرد شده بود، آنگاه فرمود: اى ابا حمزه ! هر كس آن حضرت را دريابد ولى تسليم وى نگردد، تسليم محمد و على (عليهما السلام ) نشده است و هر كس تسليم نگردد خداوند بر او بهشت را حرام مى گرداند و جايگاهش دوزخ است و جايگاه بدى براى ستمگران است .(136)
بحمدالله از اين روشن تر و نورانى تر و درخشان تر براى كسانى كه خداوند آنها را هدايت نموده و به ايشان نيكويى كرده سخن خداى تعالى در قرآن كريم است كه فرمود: ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السماوات والاءرض منها اءربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة و اعلموا اءن الله مع المتقين .(137)
ماه ها عبارتند از: محرم و صفر و ربيع و ديگر ماه ها و ماه هاى حرام عبارتند از: رجب و ذوالقعده و ذوالحجه و محرم . دين استوار نمى تواند شناخت اين ماه ها باشد (چنان كه در آيه شريفه معرفت شهور را دين قيم خوانده است ) زيرا جهودان و مسيحيان و مجوسيان و ديگر ملت ها و مردم ديگر از مخالف و موافق اين ماه ها را مى شناسند و نام هاى آن را مى دانند، بنابراين نبايد مراد اين ماه ها باشد.
بنابراين مراد امامان قائم به دين خداوندند، مراد از ماه محرم اميرالمومنين على (عليه السلام) است ، زيرا خداوند آن را از اسم ((العلى )) مشتق كرده ، چنان كه اسم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را از محمود مشتق كرده است همين طور نام سه تن از فرزندان آن حضرت همانند آن حضرت است و آنها عبارتند از: على بن الحسين و على بن موسى و على بن محمد (عليهم السلام )، بنابراين اين اسم كه از اسم خداى - عزوجل - مشتق شده است ، به آن حضرت حرمت پيدا كرده است .
و از نعمانى (138) به اسنادش به داوود بن كثير روايت شده است كه گفت : دخلت على اءبى عبدالله جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) بين مدينه - وساق الحديث الى اءن قال : - فقال : يا داوود! لقد ذهبت بك المذاهب ، ثم نادى يا سماعة بن مهران ! ائتنى بسلة الرطب فاءتاه بسلة فيها رطب فتناول منها رطبة فاءكلها و استخرج النواة من فيه فغرسها فى الاءرض ، ففلقت و انبتت و اطلعت و اءعذقت ، فضرب بيده الى بسرة من عذق فشقها و استخرج منها رقا اءبيض ففضه و دفعه الى و قال : اقراءه ! فقراءته اذا فيه سطران ، السطر الاءول : لا اله الا الله محمد رسول الله . و الثانى : (ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السماوات والاءرض ‍ منها اءربعة حرم ذلك الدين القيم ...)(139) اميرالمومنين على بن اءبى طالب ، الحسن بن على ، الحسن بن على ، على بن الحسين ، محمد بن على ، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بن على ، على بن محمد، الحسن بن على ، الخلف الحجة . ثم قال : يا داود! اءتدرى متى كتب هذا فى هذا! قلت : الله اءعلم و رسوله و اءنتم . فقال : قبل اءن يخلق الله آدم باءلفى عام ؛ بر ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق (عليه السلام) در مدينه وارد شدم ، - تا اين كه گفت : - آن حضرت فرمود: اى داود! راه هاى شك و ترديد در تو راه يافت ، اى سماعة بن مهران ! آن سبد رطب را بياور، وى سبدى كه در آن خرماى تازه بود، به نزد آن حضرت آورد، آن حضرت آن رطب را ميل فرمود و هسته را از دهانش بيرون آورد و آن را در زمين كاشت ، زمين شكافت و نهال نخل روييد و شكوفه كرد و بار آورد و آن حضرت بسرى (نوعى از خرماى نارس ) را از شاخه اى چيد و آن را شكافت و از آن صفحه اى سفيد بيرون آورد و آن را باز كرد و به من داد و فرمود: آن را بخوان ، من آن را داراى دو سطر يافتم و خواندم . در سطر اول نوشته بود. لا اله الا الله محمد رسول الله . در سطر دوم آيه شريفه (ان عدة الشهور...) اميرالمومنين على بن ابى طالب ... تا الخلف الحجة حضرت مهدى - (عليهم السلام ) - نوشته بود، آنگاه فرمود: اى داود! آيا مى دانى از چه هنگام اين نوشته شده است ؟ پاسخ دادم : خدا و رسولش و شما اهل بيت داناتريد. فرمود: قبل از اين كه خداوند آدم را بيافريند به دو هزار سال .
روايت فوق را جناب شيخ مفيد رحمة الله در كتاب غيبت (140) روايت فرموده است .
و نيز به اسناد مفيد(141) به زياد قندى روايت كرده كه وى گفت : از ابو ابراهيم موسى بن جعفر بن محمد (عليهم السلام ) شنيدم كه مى فرمود: ان الله خلق بيتا من نور و جعل قوامه اءربعة اءركان كتب عليها: سبحان الله و الحمد لله ، ثم خلق من اءربعة اءربعة و من الاءربعة اءربعة ، ثم قال - عزوجل - ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا؛ خداى تعالى خانه اى از نور بنا نهاد و پايه هاى آن را چهار چيز قرار داد، بر آن نوشت : سبحان الله و الحمد لله ، آنگاه از آن چهار پايه چهار چيز و از آن چهار، چهار ديگر آفريد، آنگاه خداى - عزوجل - فرمود: تعداد ماه ها به نزد خداوند دوازده ماه است .
شيخ در كتاب غيبت (142) (سند را حذف كرديم ) به جابر جعفى روايت كرده است كه گفت : از ابو جعفر (عليه السلام) از تاءويل سخن خداى - عزوجل - پرسيدم ، فرمود: ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات والارض ، منها اءربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم ، فتنفس سيدى الصعداء، ثم قال : يا جابر! اءما السنة فهى جدى رسول الله و شهورها اثنا عشر شهرا فهو اميرالمومنين الى و الى ابنى جعفر و ابنه موسى و ابنه على و الى ابنه الحسن و الى ابنه الهادى المهدى اثنا عشر، اماما حجج الله على خلقه و اءمنائه على وحيه و علمه و الاءربعة الحرم الذين هم الدين القيم ، اءربعة منهم يخرجون باسم واحد على اميرالمومنين و اءبى على بن الحسين و على بن موسى و على بن محمد، فالاقرار بهولاء هو الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم قولوا بهم جميعا تهتدوا از آن حضرت از تاءويل آيه ان عدة الشهور... انفسكم پرسيدم ، حضرت نفسى سرد كشيد و فرمود: اى جابر! مراد از سال رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، پس سال جد من رسول خدا و ماه هاى آن دوازده ماهند، پس اميرالمومنين تا ديگران تا برسد به فرزندم جعفر و فرزندش موسى و فرزندش على و برسد به فرزندش حسن و فرزندش هادى مهدى كه مجموعا دوازده امامند و ايشان حجت هاى خداوند بر مردمند، و امين هاى خدا بر وحى و علم خدايند، و چهار ماه حرام همانا دين استوار الهى اند چهار تن از ايشان به اسم على هستند؛ اميرالمومنين على و پدرم على بن الحسين و على بن موسى و على بن محمد، پس اقرار به اين عده همان دين قيم و استوار است ، بنابراين درباره ايشان به خويشتن ستم روا مداريد يعنى اگر به همه ايشان قائل شويد در اين صورت هدايت خواهيد يافت .
پس دانستيد كه هر چه در عالم امكان از عرش و كرسى و آنچه در آنهاست و موجودات بالاتر از آنها از قلم و لوح محفوظ و الواح محو و اثبات و آسمان ها و آنچه در آنهاست و حقايق بالاتر و موجود مابين آنها و پايين تر و زمين ها با همه آنچه در آن و مابين آن و پايين آن واقع است شاخه هاى حقيقت محمديه و اهل بيت او هستند كه محمد و آل پاكش (عليهم السلام ) مظاهر آنها در اين عالمند.
در اشتقاق اسماء
روايت ديگر كه كافى (143) آمده چشم شما را روشن تر مى سازد، روايتى از على بن محمد از صالح بن حماد از حسين بن يزيد از حسن بن على بن ابى حمزه از ابراهيم عمر از ابو عبدالله (عليه السلام) كه فرمود:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الاْخَرِ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلًا مَنْسُوباً إِلَيْهَا فَهُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْحَكِيمُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ الْمُقْتَدِرُ الْقَادِرُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْبَارِئُ الْمُنْشِئُ الْبَدِيعُ الرَّفِيعُ الْجَلِيلُ الْكَرِيمُ الرَّازِقُ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ الْبَاعِثُ الْوَارِثُ فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ وَ مَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنَى حَتَّى تَتِمَّ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ سِتِّينَ اسْماً فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ وَ حَجَبَ الِاسْمَ الْوَاحِدَ الْمَكْنُونَ الْمَخْزُونَ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى
خداى تبارك و تعالى اسمايى را آفريد كه از نظر حروف بى صدا و از نظر لفظ بدون تلفظ و از نظر شخص بدون جسد و از نظر تشبيه بدون هيچ گونه وصفى و از نظر رنگ بى رنگ بودند، اين اسماء ابعاد و اقطار نداشته و حدود و اندازه براى آنها نبود و از احساسات توهم كننده ها محجوب بود و اسماء پوشيده اى كه پوشيده نبود، پس آن را كلمه تامه اى قرار داد كه چهار جزء و ركن تواءمان داشت هيچ كدام از آن اجزاء قبل از ديگرى نبود؛ از آن چهار، سه اسم را آشكار كرد، زيرا مردم به آنها نيازمند بودند و يك اسم را پوشيده داشت و آن همين اسم مكنون مخزون است ، پس اينها اسمايى هستند كه آشكار شدند و آن اسماء ظاهر عبارتند از: الله و تبارك و تعالى براى هر يك از اين اسماء چهار ركن قرار داد، بنابراين مجموع آن دوازده اسم مى شود آنگاه براى هر كدام از آن اركان سى اسم فعل منسوب به آن قرار داد، آن اسماء عبارتند از: الرحمن الرحيم ... پس اين اسماء با اسماء حسنى ديگر كه مجموع آنها به سيصد و شصت اسم بالغ مى شوند نسبت اين اسماء هستند، و اين اسماء سه گانه اركانند و يك اسم از آن اركان نيز محجوب و مكنون و مخزون است ، كه حجاب آن اسم اين سه اسمند. لذا فرمود: ((بگو: خداوند و يا رحمن را بخوانيد هر كدام را بخوانيد، وى داراى اسماء حسنى است .
بعد از شرح حديث در گذشته مى توانيد اين روايت را نيز معنا كنيد و تطبيق نماييد؛ اكنون نيز مطلبى را تذكر مى دهم كه قبلا ياد نكرده بودم و آن اينكه ، فرمود: خلق اسماء... مستتر غير مستور مراد همان است كه بيان كرديم كه هر موجود در حال ثبوت در عالم صفات به نحو اجمال از حقيقت نبوت بهره اى داشت ، زيرا در آن عالم متصف به اين صفات بود.
مراد از خلق اسماء نيز تنزيل از عالم اسم مستاءثر به آن عالم است ، و اطلاق اسم بر آن به اعتبار اين است كه از خداى تعالى به وجود علمى اش خبر مى دهد و مراد از مستتر غير مستور (پوشيده اى كه ناپوشيده است ) اين است كه وى در مراتبى كه در تحت اوست مستتر است و مراد از عدم استتار اسم يعنى وى در همه مراتب ظاهر است ، پس از شدت ظهور و پيدايى اش ‍ مستتر و پوشيده بماند.
مراد از اين كه فرمود: ((خداوند آن را حكمت تامه قرار داد كه داراى چهار ركن تواءمان است كه هيچ يك بر ديگر مقدم نيست )) اين است كه خداى تعالى آن را تمام و كمال آفريده است و در عالم وجود به چيزى غير از خودش نيازمند نمى باشد، زيرا عالم امكان با همه مراتبش در او منطوى است ، زيرا خداى تعالى مبادى همه شؤ ون خويش را در ايشان به وديعت گذاشت و اين كه چهار ركن براى آن قرار داد و مراد از جزء (و ركن ) جزء حقيقى نيست ، اوصافى كه براى آن ياد شده قرينه بر اين مطلب است ، بلكه مراد اين است كه مجالى آن چهار هستند و مراد از اينكه تواءمان هستند و با همديگر معيت دارند اين است كه نسبت آن اسم با آن چهار جزء يكى است و هيچ كدام در تجلى واسطه ديگرى نيست ، گرچه در تقدم و تاخر درجاتى گوناگون دارند، و مراد از اين كه سه اسم را آشكار كرد، يعنى اين سه اسم قابل اشاره اند، ولى آن واحد مكنون قابل اشاره نيست .
اين كه فرمود: فهذه الاءسماء التى ظهرت فهذه الاسماء مبتدا و التى خبر آن است ، مراد از آن مرتبه معلوم بودن و مرتبه وجود كلى و مرتبه ولايت نورى است ، و مراد از اسم محجوب مرتبه تقرر آن در عالم عليم و عالم است ، زيرا دانستيد كه آنها قابليت اشاره در موطن عالم عليم و عالم را ندارد.
اين كه فرمود: ظاهر از آن اسماء الله و تبارك و تعالى است ؛ يعنى اين اسماء سه گانه گرچه قابليت اشاره دارند و اسم مكنون مخزون چنين قابليتى ندارد، جز اين كه اسم ظاهر به طور اطلاقى تنها ((الله )) است و اين كه فرمود: تبارك و تعالى باشند، اين دو را براى وصف خدا آورده نه اين كه مراد از اين سه اسم الله و تبارك و تعالى باشد، چنان كه برخى توهم كرده اند.(144)
اين مطلب كه امام فرمود: پس اينها اسمايى اند كه ظاهر شده اند از اين سه اسم به جمع تعبير كرد، ولى دوباره از آنها به الفاظى كه بر مفرد مذكر اطلاق مى شود تعبير فرمود، پس همين دلالت بر مطلوب ما دارد، زيرا فرمود: فالظاهر هو الله تبارك و تعالى (145) و نيز بعد از آن فرمود: ((فهو الرحمن الرحيم )) كه در اينجا ضمير به ((ما هو الظاهر)) بر مى گردد، گرچه احتمال مى رود كه ضمير در اين سخن وى ((فهو الرحمن الرحيم )) به اسم ياد شده در مرتبه اول برگردد.
و اين كه فرمود: پس اينها نسبتى با اين اسماء دارند؛ يعنى بين آن اسماء سه گانه و همه موجودات ارتباطى برقرار است . و اين كه فرمود: اين سه اسم اركانند و يك اسم مكنون مخزون را با اين اسماء سه گانه استتار و محجوب كرد مراد از اينكه اسماء سه گانه اركان او هستند اين نيست كه به آن در تاثير نيازمندند، بلكه مراد اين است كه بزرگ تر از اين است كه خودش و به لحاظ ذاتش بما هو هو در تدبير عالم شهادت مباشرت كند، زيرا از مباشرت در آن بسيار فراتر است و لذا به اين سه اسم آن را محجوب كرد تا صفت متعالى بودن خود را حفظ نمايد و الا خودش در پس پرده در تمام مراتب موثر است .
در حقيقت نبوت
اكنون كه مطالب ياد شده را دانستيد شك نداريد كه در عالم وجود جز يك چيز وجود ندارد و آن حقيقت نبوت است كه از آن در اخبار فراوان به نور ذات و نورى كه انوار از او نور گرفته اند و يا در برخى به حقيقت محمديه تعبير شده است ، مثل سخن مولى سيد العابدين در دعايى كه براى دفع حيله دشمن فرمود: اللهم انى اءتقرب اليك بالمحمدية الرفعية و العلوية البيضاء و اءتوجه اليك بهما اءن تعيذنى من شر كذا و كذا؛(146) پروردگارا من به تو تقرب مى جويم به محمديت بلند مرتبه و علويت سفيد و روشن و به سبب ايشان روى به تو مى آورم كه مرا از شر چنين و چنان نگه دارى . زيرا مراد از اول ، اسمى است كه از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مشتق كرده و مراد از دوم اسمى است كه از على (عليه السلام) مشتق نموده است .
چنان كه در روايت ابو حمزه از ابو عبدالله (عليه السلام) بيان شده است (147) و همانند اين جمله در اخبار موجود است و در هر موجودى آيه اى از آن وجود دارد، بنابراين امام سجاد (عليه السلام) به خداى تعالى به واسطه ايشان تقرب مى جويد، زيرا آن دو راه به سوى خدايند و نيز در همه انسان ها چنين است ، حتى خود محمد و على . و به خواست خدا در فقره من اءراد الله بداء بكم خواهد آمد.
حقيقت نبوت در وحدت چهار مرتبه دارد: وحدت ذات ، وحدت صفت ، وحدت فعل ، وحدت اثر. اما درباره وحدت اثر مى دانيد كه مبداء همه اسماء حسنى كه در عالم آثار و صور موجود است الله مى باشد و البته همه صور، خواه فردى و خواه تركيبى صور اسماء حسنى هستند، و اين اسم نيز واحد مى باشد و آثار و صور گرچه فراوانند، لكن آنچه ظاهر است يكى است و آن اسم الله مى باشد.
فعل نيز به اين دليل وحدت دارد كه عالم وجود كلى فعل چيزى است كه در نزد پروردگار در عالم تميز معلومات و عالم مفاتيح موجود است و البته جز خدا كسى عالم مفاتيح را نمى داند و عالم وجود كلى شعاع همان چيز مى باشد و اين عالم وجود وحدت دارد.
و درباره وحدت صفت اينكه : آن چيزى كه به نزد خدا در عالم تميز معلومات و عالم مفاتيح معلوم است مصدر و منشاء همه صفات مى باشد و آن چيز وحدت دارد.
اما درباره وحدت ذات اينكه : وى چيزى است كه در عوالم اسم عالم و عليم و علم و عالم اسم مستاءثر فانى شده است و اين فنا ذاتى است ، يعنى هرگز محدوديتى ندارد تا با لفظ ((اين )) بدان اشاره شود و يا نظرى به آن معطوف گردد و هيچ چيز حتى عدم را نمى توان با آن اعتبار كرد.
در حضور حقيقت نبوت و ولايت در همه
از آن چه بيان كرديم نتيجه گرفته مى شود كه اگر حقيقت اشيا شناخته گردد و به وجودشان دست پيدا كنند و پرده از ذات آنها برداشته شود و نصيب آنها از حقيقت نبوت الهيه معلوم گردد چيزى از علم غيب و شهادت و شؤ ون آنها را نمى يابند، مگر اينكه خود آن حقيقت است و از حدود آن تجاوز نمى گردد و به عالم ديگرى نمى رسند، بنابراين خداى رب العالمين - عز اسمه - منشاء همين آيت كبرى شناخته مى شود، آيتى كه ابتداى انشاى مخلوقات از اوست ؛ و نيز در شناخت واقعى اشياى غيب و شهادت به شناخت حصه اى از نبوت مى رسد كه در اشيا وديعت گذاشته شد.
همين مطلب درباره وصى نيز مى آيد، چه اينكه با پرده برداشتن از حقايق اشيا حصه اى وصى در آن ها يافت مى شود ما اين مطلب را به خوبى در كتاب ((عاصرد الثقلين )) روشن نموده و اركان آن را محكم كرده ايم و نيز به خواست خداى تعالى تحت اين جمله از زيارت جامعه من اراد الله بدء بكم توضيح بيشترى خواهيم داد و از خداوند يارى و كمك مى خواهم ولا حول و لا قوة الا بالله .
فرمود:
و مختلف الملائكه
آن حضرت در اين فقره از زيارت شريفه به مراتب سه گانه اى كه ائمه در عالم شهادت از موضع رسالت دارند اشاره كرد. مراد از ((اختلاف ملائكه )) رفت و آمدهاى آنها در اين مراتب به معنى انشاء و برانگيختن هاى آنها در عالم شهادت است و اينكه بعد از فرود آمدن ملائكه و استفاده از وجود آنها دوباره به مراتب معين خود بر مى گردند. لذا ائمه (عليهم السلام ) به لحاظ اين كه تدبير عالم امكان مى نمايند و سياست شهرهاى نفوس را دارند در هر سال هفت ميقات با آنها دارند: يكى از مواقيت فرود ملائكه و استفاده از ايشان توسط ائمه (عليهم السلام )، شبهاى قدر است امور خلق با اجناس و فصول و انواعش در هر يك از شبهاى قدر در ائمه (عليهم السلام ) آشكار مى شود.
اگر خواستى چنين بگو: امور از عالم تميز معلومات كه عالم كتاب است به عالم مشيت و عالم اراده و عالم قدر فرود مى آيد. آنگاه به عالم قضاء در شب هاى جمعه فرود مى آيد، در شبهاى جمعه ارواح ائمه (عليهم السلام ) و امام حى (عليه السلام) به عرش صعود مى كند، آن گاه با دانش فراوان هبوط مى نمايند و اگر چنين نبود معلومات ايشان پايان مى يافت و در اين باره رواياتى در كافى آمده ، براى همين منظور باب مستقلى گشوده شد و بيان شد كه در اين شب ها امور به مرتبه قضاء مى رسند.
فقراتى از دعاى كميل كه قرائت آن در شب نيمه شعبان و شب هاى جمعه توصيه شده بر آن دلالت دارد در آنجا فرمود: فاءسئلك بالقدرة التى قدرتها و بالقضية التى حتمهتها و حكمتها؛ خدايا از تو به قدرتى كه آن را تقدير كردى و به قضايى را كه حتمى و محكم كردى مى خواهم )).
ميقات چهارم و پنجم ائمه (عليهم السلام ) با ملائكه در روزها و ساعاتى است كه اشيا در آن دو به مرتبه اذن و اجل رسيده است و اخبارى در اين باره وارد شده كه در اين هنگام بر ابواب علوم ايشان افزوده مى گردد و در كافى (148) در اين باره بابى باز شده است .