شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۲۷ -


دُعَآءُ يَومِ الاثْنَيْنِ‏

دعاى آن بزرگوار بوده است در روز دوشنبه.
روز دوشنبه متعلق به قمر است از براى تجارت و زندگانى خوب است و او روز دويم دنيا است پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بسيار مواظبت و مداومت داشته‏اند در روز گرفتن در او و روز پنجشنبه، فرمودند:
در اين دو روز اعمال خلايق بالا برده شود مرا خوش آيد كه عمل من بلند شود و من روزه باشم.
ابن جوزى نقل نمود كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه متولد شد، و روز دوشنبه مبعوث شد، و روز دوشنبه از دنيا به دار بقاء و سرور رحلت فرمود، و از مكه روز دوشنبه بيرون رفت، و در مدينه روز دوشنبه داخل شدند، در روز دوشنبه ميمون و مبارك بود، در اين زمان او را خوش ندانند و بنا بر بعض از روايات سيد شباب الجنة حضرت سيد الشهداء ارواح العالمين له الفداء و عليه و على اصحابه التحية و السلام و الثناء در اين روز شهيد فرقه كفار و مشركين گرديدند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْ يُشْهِدْ أَحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالارْضَ
ثناء و سپاس مخصوص به معبود آن چنانى است كه گواه نگرفت كسى را در زمانى كه خلق نمود آسمان‏ها و زمين را.
اشهد: مى‏تواند به معنى حصر نيز بوده باشد گاهى توهم شود كه اين عبارت منافات دارد بر اين كه نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خلق شد پيش از آن كه آسمان و زمين خلق شوند به چند هزار سال و همچنين در خلقت بعضى از ملائكه وارد شده است.
جواب توهم واضح است بر فرض ثبوت آن روايات زيرا كه مراد مى‏تواند آن شد كه از مخلوقات جسميه كسى حاضر نبود.
وَ لا اتَّخَذَ مُعِيناً حِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ
و نگرفت خدا اعانت كننده‏اى را وقتى كه ايجاد نمود بندگان را.
زيرا كه اگر او را حاجت بر معين باشد نشايد او را خدايى بودن و حاجت داشتن با واجب الوجود در طرف ضد است.
برء: به معنى خلق است.
نسمات: جمع نسمه و نسمه بنده را گويند.
لَمْ يُشَارَكْ فِى الالَهِيَّةِ
شريك نگرفت در خدايى يا شريك گرفته نشد در خدايى.
زيرا كه در شركت علاوه بر اين كه اختلال و فساد مترتب است موجب امكان شود و امكان با وجوب ضد است.
وَ لَمْ يُظاهَرْ فِى الْوَحْدَانِيَّةِ
ياور و كمك نبوده است يا نگرفت در يگانگى و تنهايى.
زيرا كه او وحدانيت دارد من جميع الجهات، پس او را عضد و كمك نباشد وگرنه او را و حدانيت نباشد من تمام الجهات همين كه سلب وحدانيت او تمام شد خدا نمى‏شود.
كَلَّتِ الالْسُنُ عَنْ غَايَةِ صِفَتِهِ وَالْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ
عاجز است زبان‏ها از نهايت وصف نمودن او، و فهمها از حقيقت شناختن او.
در محلش معلوم شده است كه خداى عز و جل بسيط است و مجرد بحث واو را در هيچ نحو نتوان شناخت، و او ذات و صفت نيست مثل ممكن بلكه ذات او عين صفت او هست به اين معنى كه آن كارى كه از ذات و صفت ساخته شود او از ذات فقط ساخته شود اين اوصافى كه ما تعبير از او مى‏نماييم همه از عناوين و تعبيرات يك ذات است بلاتشبيه يك حجر يا يك معدن كه هزار خاصيت دارد نگويند آن خواص از اوصاف ذات بلكه از عناوين و تعبيرات او است.
غرض امام عليه السلام از اين عبارت آن است كه زبان‏ها را قدرت آن نيست كه تمام نمايند اوصاف او را زيرا كه اگر قدرت آن بوده باشد پس خواهد شناخته شد به كنه او زيرا ذات او نيست مگر صفات او.
وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَيْبَتِهِ
فروتنى نموده است ستم كاران از براى بزرگى او.
جبابره: جمع محلى به الف و لام است افاده عموم نمايد و شك نيست كه ستمكارانى در دنيا هستند كه غير از دهر خدايى ندانند و اعتقاد آنها به طبيعت است و ايشان كسى را خداى توهم نكنند تا اين كه به او فروتنى نمايند پس معنى عبارت محمول است به مجاز يعنى ستمكاران معتقد به خدايى يا وقت مردن و ياد دار قيامت.
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْيَتِهِ
خوار و ذليل شده است گونه‏ها و صورت‏ها از براى ترسيدن از او.
وَانْقَادَ كُلُّ عَظِيمٍ لِعَظَمَتِهِ
اطاعت نموده است هر بزرگى مر بزرگى او را.
فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِراً مُتَّسِقاً وَ مُتَوَالِياً مُسْتَوْسِقاً
پس از براى تو است ثناء و درود حالكونى كه او زياد آورنده است و تمام و كامل كننده باشد و پى در پى آورنده و محكم كننده باشد.
وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَداً وَ سَلامُهُ دَآئِماً سَرْمَداً
رحمت‏هاى او باد بر پيغمبر او هميشه، و بركات و تحيات او باد هميشه و مستمر.
اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ يَوْمِى هَذَا صَلاحاً وَ أَوْسَطَهُ فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجَاحاً
بار خدايا بگردان تو ابتداء امروز مرا رستگارى و وسط امروز مرا نجات يافتن و آخر روز مرا به مطلوب رسيدن و ظفر يافتن.
فرق مابين فلاح و نجاح مى‏شود آن باشد كه فلاح رستگار شدن، يعنى داخل در طايفه عصاة و بدان نيست لكن مى‏شود به آن چه مقصود است نرسد لكن نجاح آن است كه به مقصد نيز برسد و ظفر يابد.
غرض از اين مطلب آن است كه توفيق بده مرا در اين روز افعال و اقوال و خيرات و مبرات جاى آورم در اول روز و همين كه وسط روز آيد از مفلحين و منجحين باشم و چون آخر روز رسد از جمله بزرگان و اولياء و اتقياء باشم.
وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ
پناه مى‏برم به تو از روزى كه ابتداى او ترسيدن است، و ميان او ناله و فرياد است، و آخر او درد و مرض است.
بدان كه روز قيامت از براى عصات و بدكاران چنين است ايشان را كه از قبور نشر نمايند در كمال خوف و اضطراب كه هر يك دست دو ملك كه يكى طرف راست او را مى‏كشد و ديگرى طرف چپ را به ذلت و رسوايى حاضر سازند در محكمه خداى، و در آن محكمه عظيمه عظمت و سطوت و سلطنت خداى جل و علا ظاهر شود و جهنم را حاضر سازند پس او آواز واثبوراه واغوثاه بلند نمايد، و چون حكم به حق شود كه او را داخل آتش نمايند، درد و مرض وى هويدا و آشكار گردد اين روز كه در اين دعاء ذكر شده مى‏شود همان روز باشد، و ميشود اين روز، دوشنبه كه انسان در او هست باشد يعنى امروز را روز امن و سلامت و صحت من قرار بده نه اين كه در اين روز سالم نباشم و مبتلاء به بلاء يا آفت بوده باشم.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَكُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَكُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ
بار خدايا به درستى كه من طلب غفران مى‏نمايم از تو از هر نذرى كه نذر نمودم آن را، و هر وعده‏اى كه وعده نمودم من او را، و هر پيمانى كه او را پيمان نمودم من، بعد وفاء ننمودم.
شك نيست كه نذر و عهد دو امر است كه انسان بر خود واجب سازد با اين كه واجب نبودند پس تكليفى خدايى بر او دارد و مخالفت واجب نموده است، وعده نمودن تخلف او اگر چه محل كلام است در حرمت و عدم آن لكن سبب نقص و انحطاط رتبه است و كيف كان اين امور وفاء آنها حق الله است و مخالفت ايشان نشايد پس اين حقوق علاج و دفع ايشان منحصر است به استغفار اگر او را قدرت بر دادن كفاره خلف نذر و عهد نباشد وگرنه كفار نيز حاجت دارد.
وَ أَسْأَلُكَ فِى مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِى
سئوال مى‏كنم من تو را جور و ستم‏هاى بندگانت را كه نزد من است.
از اين كه خداى جل شأنه قادر بر هر شى‏ء است و غير از او مملوك او است پس سوال از حقوق مخلوق او از او عيب نيست زيرا كه او تواند از جهاتى ظالم را خلاص كند از حق مظلوم به اين كه از او طلب عفو و هبه كند يا اين كه عوض به او بدهد اگر رفع درجات يا محو سيئات و يا اين كه قبول شفاعت او نمايد در حق اقارب و آشنايان او.
فَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَآئِكَ كَانَتْ لَهُ قِبَلِى مَظْلَمَةٌ ظَلَمْتُهَآ إِيَّاهُ فِى نَفْسِهِ أَوْ فِى عِرْضِهِ أَوْ فِى مَالِهِ أَوْ فِى أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ
پس هر يك بنده‏اى از بندگان تو و يا كنيزى از كنيزان تو كه بوده باشد از براى او در نزد من آن كه تعدى نمودم من او را در خود او، و يا ناموس او يا در مال او يا در اهل و اولاد او.
مظلمه به فتح لام اسم است از براى آن چه كه گرفته شده از تو بدون سبب و حق، ظلم تجاوز نمودن از حدود خدا پس هر معصيت كار داخل در عنوان ظالم است.
عرض: به كسر عين محل خوبى و بدى از انسان است مى‏خواهد از خود انسان باشد يا از اقارب و عشاير او، بعد از اين كه سئوال نمود امام عليه الصلوة والسلام از خداى تعالى مظالم بندگان را كه نزد او است تفريع نمود بر او چگونگى آن مظالم را به قول خود فايما عبداه غرض تعداد مظالم است به اين كه آن مظلمه كه ظلم شد يا بر نفس و ذات او است يا بر چيزى كه مرتبط با او است، يا بر خويشان و اقارب او است در صورتى كه ظلم بر او نموده است بر اهل و عرض او اين ظلم عقوبت او زياده است بر ظلم بر خود او زيرا كه در ظلم اول بر دو كس ظلم نموده است مثلا در مقام شتم بر كسى بگويد پدر سوخته اين هم ظلم بر پدر است و هم ظلم بر پسر هست.
أَوْ غِيبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا
يا غيبت نمودنى كه غيبت نمودم من او را به آن غيبت.
غيبت از معاصى كبيره هست زيرا كه او را زياده از زنا شمرده است.
امام عليه السلام و علت آورده است كه زانى توبه او مقبول است و غيبت كننده توبه او مقبول نخواهد شد مگر اين كه صاحب او راضى شود از او، و نماز غيبت كننده قبول نخواهد شد مگر اين كه صاحب غيبت از او بگذرد، و هر عملى كه از حسنات نموده است از جهت صاحب او نويسند و سيئات او را بر غيبت كننده حمل نمايند.
امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام فرمايش نمود كه:
قسم به خداى عظيم دروغ مى‏گويد كسى كه غيبت مى‏نمايد و اعتقاد او آن است كه از اولاد حلال است.
أَوْ تَحَامُلٌ عَلَيهِ بِمَيْلٍ أَوْ هَوًى أَوْ أَنَفَةٍ
يا بار نمود به او به ميل و برگشتن از طاعت يا خواهش نفسانى يا دماغ فروشى.
تحامل: مرفوع است عطف بر مظلمه تحامل مصدر است به معنى واداشتن بر كلفت و مشقت و حمل نمودن ميل به معنى انحراف و برگشتن است شايد وجه مال به مال به واسطه آن باشد كه مال انسان را منحرف سازد از اطاعت خداى عز و جل.
هوى: خواهش نفسانى و امورى جاى آوردن مقابل طاعت خداى عز و جل.
انفه: دماغ فروشى نمودن به اين معنى به ديگرى تكبر نمودن و فرق مابين او و تكبر عموم مطلق است.
انفه خاص است و او تكبر نمودن به ديگرى است از جهت خودپسندى و منيت نمودن.
بدان كه اگر شخصى ديگرى را باعث شود كه معصيت نمايد يا اين كه سبب شود يا شرط ظاهر آن است كه او نيز فاعل محرم است ظاهر عبارت شريفه آن است كه او را نيز عقاب نمايند از جهت اين كه برادر دينى خود را واداشت بر معصيت نظر به اين كه اگر كسى سنت سيئه نمود و ديگرى نيز متابعت نمود بر آن كسى كه مبدع و محدث سيئه است دو عقاب نمايند: يكى اين كه خود جاى آورد ديگر اين كه مثل عقاب بر او حمل نمايند.
أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ رِيَآءٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ
يا كمك و يارى نمودن از جهت رشك و خواهش به نفس يا عمل خود به ديگرى نماندن يا كمك و يارى نماندن از جهت قرابت و خويشى، و حميت و عصبيت مابين آنها عموم مطلق و هر دو شريك هستند در غيرت كشيدن، لكن حميت اعم است مى‏شود او از براى قرابت باشد يا از جهت اهل بلديه يا مطلق هوا و خواهش چنان بالعيان مشاهده شده كه اگر كسى ذم ماهى شور نمايد، چنان چه متداول است در بلده جيلان و ذم كننده از اهل رشت نباشد رشتى در مقام مذمت بعضى از مطعومات بلده ذم كننده بيرون آيد و مابين آنها جدال و نزاع واقع شود اين مطلب حرام است چنان چه اردبيلى در شرحش تصريح به آن نموده.
از امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام مروى است كه آن بزرگوار از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت نمايد كه ايشان فرمودند:
هر كه كينه ورزيده است و عصبيت نموده است يا اين كه از براى او كينه ورزيده شده است و عصبيت شده است ريسمان ايمان از گردن او كنده شد، هر كه عصبيت نمود خداى عز و جل عصابه و دستمال از آتش بر او مى‏بندند، و فرمود: هر كه عصبيت كند محشور نمايد خداى او را بااعراب جاهليت.
مفضل بن عمر از آن بزرگوار روايت نمايد كه ايشان فرمودند:
چون روز قيامت شود منادى ندا نمايد از جانب پروردگار كجايند آن كسانى كه منع نمودند اولياء مرا؟
فرمود: به پا شوند جماعتى كه نباشد بر روى‏هاى ايشان گوشت.
بعد فرمود اينها جماعتى باشند كه اذيت مومنين را نموده باشند و دشمنى با ايشان كرده باشند و به مشقت انداخته باشند ايشان را در دين ايشان.
بعد فرمودند كه: امر شود ايشان را در جهنم داخل نمايند.
غَآئِباً كَانَ أَوْ شَاهِداً وَ حَيّاً كَانَ أَوْ مَيِّتاً
دور باشد او يا نزديك زنده باشد يا مرده.
فَقَصُرَتْ يَدِى وَضَاقَ وُسْعِى عَنْ رَدِّهَآ إِلَيْهِ وَالتَّحَلُّلِ مِنْهُ
پس كوتاه شد دست من و تنگشده است طاقت من از اداء نمودن آن حقوق به سوى او و قبول حليت نمودن از او.
از اين كه اين حقوق مذكوره از حقوق آدمى است پس وفاء از او نشود مگر به يكى از دو امر يا رد و اداء به سوى او يا طلب حليت نمودن و اين در حقوق ماليه خوب است و اما در غير ماليه مثل غيبت و شتم و باعث شدن او بر اين كه در معصيت داخل شود بيرون آمدن از امثال اين حقوق نشايد مگر اين كه از او حليت بگيرد و او را بحل نمايد و گرنه چگونه جاى آوردن امثال اين امور از ديگرى بالنسبه به سوى مرتكب رد و اداء خواهد بود جزاء سيئه، سيئه نخواهد بود نشود، العياذ بالله اگر كسى زناء به اهل نمايد و اين وفاء به مظلمه باشد حاشا ثم حاشا، پس طريق نجات در حقوق مشتركه بين الله و بين الناس توبه هست و طلب حليت از صاحب او نمودن اگر ممكن او شود و الا او منحصر است به بازگشت از خداى و از خداى التماس و طلب نمايد كه او جلت قدرته از صاحب حق از جهت او طلب عفو و رضا نمايد اين است كه امام عليه السلام مى‏فرمايد: دستم تنگ شد، و طاقت ندارم از وفاء بدان كه امام ظلم در عرض و اهل كه گاهى تعبير از او به زنا مى‏شود او را حق الناس دانسته و نزد جمعى او از حقوق خدا است تحقيق تفصيلى است كه مرحوم شيخ بهايى عليه الرحمه در جواب شيخ صالح جزائرى مى‏فرمايد:
كه اگر زن حره باشد بى شوهر و راضى هم باشد او حق الله صرف است اگر امه يا حره با شوهر يا مكرهه كه مركب است از دو تا از اين امور يا سه تا پس او مركب است از حق الله و حق آدمى يعنى حق زوج و مولى و حق خود زن شك نيست و شبهه‏اى نيست كه غصب عرض اشد است از غصب مال.
فَأَسْأَلُك يَا مَنْ يَمْلِكُ الْحَاجَاتِ وَ هِىَ مُسْتَجِيبَةٌ لِمَشِيئَتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
پس سئوال مى‏نمايم تو را اى كسى كه مالك هستى مقاصد و مرادات را پس آنهاطلب اجابت كننده‏اند مر خواهش او را، و شتابنده‏اند به سوى اراده او اين كه رحمت بفرست بر محمد و آل او.
بدان كه اراده خداى ايجاد و ابداع او است اما مشيت كه تعبير از او شود به خواست و خواستن از چند روايت استفاده شود او به اراده يكى است و به حسب تعبير مختلف هستند چنان چه از اين دعاء و دعاى يا من تحل به عقد المكاره معلوم شود.
و از بعضى از روايات مرويه در كافى معلوم شود كه او غير اراده است و كيف كان اين دو تا غير همديگر هستند يا عين همديگر در افعال خود خدا است كه قدرت در ايجاد و عدم ايجاد دارد اين است معنى حديث ما شاء الله كان و ما لم يشأ لم يكن.
و اما در افعال عبيد از خير و شر قطعا مشيت او در جاى آوردن خوبى است و ترك نمودن بدى.
به عبارت اخرى خواست او جاى آوردن خيرات و ترك شرورات است و اراده او در افعال عبيد امر و نهى او است فتامل.
و أَنْ تُرْضِيَهُ عَنِّى بِمَا شِئْتَ
و اين كه خوشنود گردانى او را از من به آن چه خواسته باشى تو.
ترضيه باب افعال است ماء در كلمه بما شئت موصوله است عايد صله محذوف.
غرض آن است كه رضا نمودن او با شما است به عوضى كه خود مى‏دانى، يا اين كه سيئات را عفو نمايى يا اين كه درجات رفيعه به او عنايت فرمايى.
وَ تَهَبَ لِى مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً
و ببخشى تو مرا از جانب خود آمرزيدن را.
تنوين در كلمه رحمت احتمال هر يك از تنكير و تمكن را دارد.
إِنَّهُ لا تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ
به درستى كه شأن چنين است كه كم نمى‏نمايد تو را آمرزيدن و ضرر نمى‏رساند تو را بخشيدن.
چگونه چنين نباشد بعد از اين كه ثابت نموديم كه او واجب الوجود است و صفات ممكن او را نشايد پس او فياض صرف وجود او مطلق است زيادتى عطاى او افاده ننمايد مگر جود و كرم را و اين عبارت مى‏شود علت هر دو فقره باشد بر سبيل لف و نشر مرتب و مى‏شود فقره اخيره باشد، موهبه مصدر ميمى است.
يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
اى مهربان‏تر از همه مهربان‏ها.
مناسب فقرات سابقه آن است كه خلاق عالم به اين صفت خوانده شود نه به اوصاف ديگر زيرا كه خود فرض حامل وبال و مظلمه حقوقى از ناس در ذمه او است و او را ملجاء و منجا نيست مگر او جلت قدرته بلى اگر او را خداى حق بود فقط مناسب خواندن او بود به صفت غفران.
اللَّهُمَّ أَوْلِنِى فِى كُلِّ يَومِ اثْنَيْنِ نِعْمَتَيْنِ مِنْكَ ثِنْتَيْنِ سَعَادَةً فِى أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ وَنِعْمَةً فِى آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ
اى خداى من عطاء بفرما تو مرا در هر روز دوشنبه دو خوشحالى از جانب تو:
اين دو يكى از آن دو نيكبختى در اول او به بندگى نمودن تو و ديگرى خوشحالى در آخر او به آمرزيدن تو.
يَا مَنْ هُوَ الالَهُ وَ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ‏
اى كسى كه او خدا است و نمى‏آمرزد گناهان را غير از او.
بدان كه روز دوشنبه روزى است كه مبارك است سفر در او نيكو است.
و همچنين است طلب علم در آن روز، و آن روزى است كه عرض عمل خلايق بر خدا و رسول او صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هداى عليهم الصلوة والسلام مى‏نمايند.
ابن طاووس رضى الله عنه در كتاب جمال الاسبوع از اسعد بن عمر القاهر الاصفهانى روايت مى‏نمايد و او به اسانيد خود از شيخ ابو على الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسى فرمود در تفسير قوله جل جلاله:
وقل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون:
روايت نمودند اصحاب ما اين كه اعمال امت عرض شود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در هر روز دوشنبه و پنجشنبه و همچنين عرض شود بر ائمه كه قائم مقام او هستند، ايشان اند كه اراده شده‏اند بقوله والمومنون.

دُعَآءُ يَوْمِ الثُّلاثَآءِ

در مصباح كفعمى مذكور است كه روز سه شنبه متعلق به مريخ است و ملاقات دشمن در آن روز نيكو باشد، و همچنين است جهاد نمودن در آن روز در راه خدا، و سفر نمودن در آن روز زيرا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه: سفر نماييد در روز سه شنبه و طلب حوائج در آن روز نماييد او روزى است كه خداى عز و جل نرم نمود آهن را از براى حضرت داود عليه السلام، سزاوار آن است كه در آن روز حجامت شود.
روايت شده است كه اگر روز سه شنبه موافق شود با روز هفدهم ماه و حجامت نمايد آن حجامت شفاء او خواهد بود، او روز حواء سلام الله على سيدتنا و عليها حايض شد و او روز جنگ و خونريزى است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَالْحَمْدُ حَقُّهُ

درود و سپاس مختص معبود به حق است و درود سزاوار او است.
و نكته اين مطلب معلوم است زيرا كه هر كه وراء او محمود واقع شود بالاخره آن حمد راجع به او شود بعد از معلوميت مصنوع بودن غير او از جهت آن.
كَمَا يَسْتَحِقُّهُ
چنان كه سزاوار است او آن درود را.
كاف در كما از براى تعليل است و باب استفعال دور نيست به معنى خود باشد زيرا كه ثناء و درود آن ذات مقدس ممدوح و حسن نزد خود او است، و مطلوب و مرغوب است پيش او.
حَمْداً كَثيراً
درود نمودن و ثناء نمودن بسيارى.
بدان كه حمد را فوائد كثيره است يكى از آن فوائد نگه داشتن معصيت خدايى است و موجب نورانيت قلب شود، اگر كسى را حاجت به خدا باشد حمد او زياد نمايد كه حاجت او بر آورده شود.
وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لامَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبّى
و پناه مى‏برم از بدى نفس خود به درستى كه نفس بسيار امر كننده است به بدى و شراره مگر وقتى كه اين كه مهربانى نمايد خداى من.
مهربانى خدا دو نحو مى‏شود يكى اين كه لطف خود را شامل حال او نمايد و ديگر اين كه نفس قدسيه به او عطا نمايد نفس مقابل عقل است و اما قوه‏اى است كه در انسان سپرده شده و او را به اعتبار صفت او خداى عز و جل تعبيرات نموده است.
اماره و لوامه، مطمئنه راضيه مرضيه تمام صفات او حسن و ممدوح مگر اماره كه او را باعث شود كه تابع هوا و شهوات شود.
وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِى يَزِيدُنِى ذَنْباً إِلَى ذَنْبِى
و پناه مى‏برم من به او از بدى ابليس آن چنانى كه مى‏افزايد مرا گناهى بر گناه.
و خبيث مسلط است بر بنى آدم مثل خون برعروق جارى است چقدر نفوس سعيده را بر خاك مذلت انداخت و كسب و تجاراتى كه به هزار مشت و مرارت تحصيل او نمود به تسويلات و وساوس به بادفنا داد حكايت عابد برصيصا عبرت بزرگى است از براى اولاد آدم.
و خداى عز و جل اعلام مى‏فرمايد بر انسان كه: بندگى شيطان ننماييد زيرا كه او دشمنى بزرگ است از براى شما.
وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ و َسُلْطَانٍ جَآئِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ
و اجتناب مى‏نمايم من به او از هر ستمكار و بدكار، و از هر پادشاه ظلم كننده و از هر دشمن غالب شونده.
اگر الطاف خفيه خدايى شامل احوال بندگان نبودى تعيش و زندگانى از براى غالب مردمان ممكن نبودى زيرا كه مر ايشان را دشمنان بسيار است از حيوانات و انسان، از جمله آنها است سلطان جابر كه خميره مجبول است به ستم و شرارت مثل عقرب در گزيدن پس بر انسان لازم است كه عزلت نمايد از ايشان و از ايشان فرار نمايد مثل فرار از اسد اگر به كره و اضطرار بر ايشان وارد شود پناه به خدا برد.
بعضى از تعويذات و ادعيه كه وارد است از ائمه هدى عليهم السلام اجمعين بخواند شايد شر بر او وارد نشود و محفوظ بماند.
حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه و على آبائه و ابنائه الصلوة والسلام به بعضى از اصحاب خود مى‏فرمايد كه:
اگر تو را خوف و بيم از كسى باشد بخوان اين دعا را خواهى از شر او محفوظ ماند:
بسم الله الرحمن الرحيم‏
اللهم يا كائنا قبل كل شى‏ء و يا مكونا بعد كل شى‏ء البسنى فى دِرعك الحصينةِ مِن شر جميع خلقك يا ذالجلال و الاكرام.
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَاجْعَلْنِى مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ وَاجْعَلْنِى مِنْ أَوْلِيَآئِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَآئَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
اللغة:
جند: لشگر.
حزب: طائفه و قبيله و لشگر.
اولياء: جمع ولى به معنى يار و ناصر و دوست.
بدان كه انسان اگر خواهد خود را متصف به يكى از اين صفات نمايد حاجت دارد به جهاد نفسانيه و متخلق شود به اخلاق الهيه و متحلى به حلى ملكوتيه.
هيهات: نتوان اين اوصاف تحصيل نمودن مگر به رياضات نفسانيه و مقهور نمودن قوه شهوانيه و ميراندن دوستى‏هاى دنيويه زيرا كه اگر هواى نفس بر او غالب باشد و او بنده و خادم نفس باشد چگونه تواند دوست و لشگر و حزب او شد.
خداى عز و جل در سوره بقره در اواخر سوره گاهى مى‏فرمايد كه:
آنانى كه مى‏كنند مال‏هاى خود را در شب و روز، و پناه و آشكار پس اجر و مزد انفاق ايشان را نزد پروردگار است نيست ترسى بر ايشان و نه ايشان محزون مى‏شوند، و مرتبه ديگر در سوره مزبوره مى‏فرمايد:
آنانى كه ايمان آوردند به خدا و رسول او و آوردند كارهاى خوب و نماز به پا داشتند و زكوة دادند پس مر ايشان را است مزدشان نزد خداى ايشان، نيست ترسى مر ايشان را و نه اندوهى و حزنى، پس لازم است بر انسان كه عيوب نفس خود را معالجه نمايد و امراض باطنيه و ظاهريه خود را مداوا كند تا اين كه خود را در زمره دوستان و سپاهان و طايفه خداى عز و جل كند.
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِى دِينِى فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِى
اصلاح: ضد افساد است، اصلاح دين عبارت است از موفق شدن به آن چه كه متدين است به او از واجبات و محرمات به اطاعت نمودن زيرا كه اگر به آن چه كه متدين است نمايد افساد او نموده است.
دين: اعتقاد نمودن به اوامر و نواهى و فرق مابين او و ملت و مذهب را در سابق بيان نموده‏ام.
عصمت از عصم است به معنى مانع شدن و حمايت كردن.
امر به معنى شغل و شأن و فعل است.
غرض امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام از اين كلام اين است كه دين من كه خوب شد كار و شغل من نيز نيكو است دين من امر مرا نگهبانى مى‏كند، و مانع شود از هلكات كه باعث عقوبت شود يعنى اصلاح نما براى من دين مرا به درستى كه او است نگه دارنده كار من.
وَ أَصْلِحْ لِى آخِرَتِى فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّى وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّى
يعنى : اصلاح نما آخرت مرا پس به درستى كه او هست خانه قرارگاه من و به سوى او هست از همسايگان بدان و بخيلان محل گريز من.
مفر: به فاء مصدر ميمى است، فمنه يقال اين المفر و اين المقر.
لئام: جمع لئيم او به معنى بخيل و بدخواه است.
بدان كه دنيا خانه‏اى است كه از همسايگان بدان و بخيلان او را چاره‏اى نيست اگر چه تمام عزلت انسان در او اختيار نمايد، و اما آخرت اگر او را منزل و ماوى بهشت باشد او آسوده و مستريح است از همسايگى با بدان و لئيمان، اگر العياذ بالله ماوى او جهنم باشد او را چاره‏اى نيست از همسايگى و قرين با بدان بودن، چنان چه از صريح كلام خداى عز و جل در سوره زخرف معلوم مى‏شود:
هر كه از ذكر خداى غافل شود و خود را به كورى دارد مقدر شود از جهت او شيطان كه قرين او و هم‏نشين او باشد پيوسته در اغواء و اضلال او باشد تا اين كه هر دو بيايند در عرصه محشر در يك سلسله پس گويد آن غافل همنشين خود را كه: اى كاش بود ميان من و تو مسافت بعيدى ما بين مشرق و مغرب.
وَاجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِى فِى كُلِّ خَيْرٍ وَالْوَفَاةَ رَاحَةً لِى مِنْ كُلِّ شَرٍّ
بگردان تو زندگانى را زياده از براى من از هر خوبى يعنى به او كسب نمايم زاد و توشه و سرمايه آخرت را، زندگانى كه نشود به او كسب اسباب آخرت نمود مردن از او خوب‏تر است، و بگردان تو مردن را آسودگى از براى من از هر شرى.
بدان اى عزيز كه بعد از مردن انسان بيچاره را عقباتى است كه مردن با آن شدت در مقابل آن شدايد چيزى اندك است خلاصى از آن شدايد مر انسان را نيست مگر اين كه بندگى و اطاعت خدا را در دنيا نمايد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ
عده: به كسر عين به معنى شماره و عدد.
يعنى : خداوندا رحمت بفرست بر محمد كه آخر پيامبران است و تمام شماره فرستادگان است و بر آل او كه پاك و پاكيزگانند و ياران كه برگزيدگانند.
بدان كه قول امام عليه السلام و تمام عده مى‏تواند عطف بر محمد باشد، و مى‏تواند عطف بر خاتم باشد.
وَ هَبْ لِى فِى الثُّلاثَآءِ ثَلاثاً لا تَدَعْ لِى ذَنْباً إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّاً إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّاً إِلا دَفَعْتَهُ
ببخش تو مرا در سه شنبه سه چيز:
نگذار از براى من گناهى مگر اين كه بيامرزى او را، و نه اندوهى مگر اين كه ببرى او را، و نه دشمنى مگر اين كه رفع كنى او را.
بدان كه دفع اعم است از هلاكت و نفرين نمودن بر دشمن اگر غير مسلم امامى باشد شبهه‏اى در جواز او نيست چنان چه ائمه عليهم السلام بر دشمنان خود از نواصب و خوارج لعن و نفرين نمودند، و اما اگر دشمن شيعه اثنى عشرى باشد نفرين به مردن و هلاكت بلكه مطلق نفرين خالى از اشكال نيست زيرا كه بقاء و وجود ايشان و سلامت ايشان محبوب و مطلوب امام ايشان است پس نفرين خلاف رضا خواهد پس اولى دعاء به هدايت و توفيق نمودن است از براى او، و تصريح به عدم جواز نموده است بعضى از فضلاء در شرح خود بر صحيفه، و احتياط ترك است اگر چه اقوى جواز است زيرا كه نفرين نمودن از جهت تشقى و ظلم است ظالم وجود او محبوب نيست چنان چه از حكايت ابوسعيد مكارى و كلام امام معلوم مى‏شود.
بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الاسْمَآءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الارْضِ وَالسَّمَآءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مَكْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِى مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِىَّ الاحْسَانِ
به نام خدا بهترين نام‏ها، به نام خدا پروردگار زمين و آسمان، دفع نمايم من هر بدى را كه اول او غضب او است، و جذب مى‏نمايم من هر خوبى را كه اول او خوشنودى او است، پس ختم نما تو براى من از جانب خود به آمرزش اى صاحب نيكويى.
بدان كه در قول امام عليه الصلوة والسلام به بسم الله دو باء دارد: باء اول متعلق است به قول او استدفع باء دويم به معنى استعانه.
پس معنى كلام اين است كه: دفع مينمايم من به اعانت خدا.
مى‏توان گفت: باء در اين صورت جزء كلمه هست نظير زاء زيد زيرا كه آلت دفع اسم الله شده است نه الله.
به عبارت اخرى مجموع مضاف و مضاف اليه نه مضاف اليه تنها او مثل اين عبارت بسيار است. فتامل.

وَ كَانَ مِن دُعَآئِهِ عليه السلام فِى يَوْمِ اَلارْبِعَآءِ

روز چهارشنبه روز چهارم خلقت دنيا است از جمله از روايات فهميده مى‏شود كه تمام آن روز نحس است و در آن روز خداوند عالم آتش را خلق فرمود، روزه گرفتن در آن روز نيكو است از براى محفوظ ماندن در آن روز تنوير نمودن خوب نيست و همچنين حجامت نمودن.
روز چهارشنبه آخر ماه و وسط ماه نحوست او از ساير چهارشنبه‏ها زياده است، در روز چهارشنبه شرب دواء و مباشرت با زنان نيكو است.
در بلد الامين روايت نمايد از خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله و سلم كه هر كه در روز چهارشنبه دوازده ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت حمد يك مرتبه و توحيد و قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس هر يك را سه مرتبه بخواند منادى ندا كند از عرش كه‏اى بنده خدا عمل خود را از سر بگير كه خداى تعالى گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده. و در شب او هر كه دو ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت يك دفعه بعد از حمد آية الكرسى و انا انزلناه را بخواند خواهد گناهان گذشته و آينده او آمرزيده شد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى جَعَلَ اللَّيلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً
وجه گردانيدن شب را لباس از براى آن است كه چنان كه لباس مى‏پوشاند بدن را و ستر عورت به او شود هم به واسطه تاريكى و ظلمت او حاجب شود از عالمشدن بعضى حال بعضى ديگر را.
سباة: به معنى راحت است و اين صفت در نوم واضح و هويدا است.
نشور: به معنى پراكندگى و متفرق شدن است و در روز مردم متفرق و پراكنده شوند از براى اصلاح امور معاشيه خود.
بعضى سبات را به معنى نوم و خواب گرفته‏اند و لذا بعضى عرض نمودند به سيد مرتضى رضى الله عنه كه: اگر سبات به معنى نوم باشد، پس مثل اين كه خداى عز و جل فرموده است: و جعلنا نومكم نوما؟
سيد بزرگوار در جواب او فرموده‏اند: سبات به معنى راحت و آسايش است نه به معنى نوم، روز سبت را سبت گويند زيرا كه فراغ از خلقت در آن روز بوده است.
و يا سبات به معنى قطع است پس معنى آيه اين است كه گردانيدم خواب شما را قاطع اعمال شما و تصرف شما.
لَكَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِى مِنْ مَرْقَدِى وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَداً حَمْداً دَآئِماً لا يَنْقَطِعُ أَبَداً وَ لا يُحْصِى لَهُ الخَلائِقُ عَدَداً
اللغة:
مرقد: محل خواب را گويند و در اين مقام عبارت است از خود خواب.
بعث: برانگيختن و بر پا نمودن است.
احصاء: شماره نمودن است.
يعنى : مختص به تو است سپاس و ثناء به درستى كه بيدار نمودى تو مرا از خواب من و اگر مى‏خواستى مى‏گردانيدى او را هميشگى ثنائى هميشگى كه هرگز قطع نشود و تمام مردمان نتوانند او را شمرد.
تقديم جار و مجرور بر حمد از جهت افاده اختصاص است و غرض اين است كه ثناء مر غير ذات بارى سزا نيست اين ثناء مال او است بوده است، و هست، و خواهد بود و لذا فرموده است كه هرگز قطع نشود و شمرده نشود و نتواند تمام عالميان احصاء او نمود.
اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّيْتَ
تسويه: راست كردن ضد اعوجاج تسويه در خلقت از راست گردانيدن اعضاء و جوارح را بر وفق حكمت و هر جزء و جوارح او در محلش قرار دادن.
يعنى : اى پروردگار من ثناء مختص به تو است، به درستى كه خلق نمودى تو پس تسويه فرمودى.
وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَيْتَ
تقدير: اندازه نمودن آجال و ارزاق و قضاء حكم نمودن است.
يعنى : تقدير كرده‏اى تو و حكم نموده‏اى تو.
وَ أَمَتَّ وَ أَحْيَيْتَ وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ وَ عَافَيْتَ وَ أَبْلَيْتَ
يعنى : مى‏رانيدى تو و زنده نمودى تو، ناخوش نمودى تو و شفا دادى تو، عافيت دادى تو و داخل در مرض نمودى تو، هر چه هست و نيست از تو است بندگان و مخلوقان همه در فرمان تو هستند، هر چه حكمت تو اقتضاء نمايد جاى آورى.
بگو هر چه هست از جانب او است به نحوى كه در رساله وسيلة النجاة خود ذكر نموده‏ام در افعال بندگان.
وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَيْتَ وَ عَلَى الْمُلْكِ احْتَوَيْتَ
عرش: تخت و سرير را گويند.
استواء : مقابل اعوجاج است و در مقام به معنى استيلاء.
احتواء: به معنى احاطه كردن و فرو گرفتن است.
يعنى بر تخت بزرگى تو برقرارى و بر پادشاهى تو احاطه دارى كسى را حد آن نيست كه در سلطنت با تو معارضه نمايد، سلاطين دنيا در گردن‏هاى ايشان طوق مذلت هست در جنب پادشاهى تو كه را زهره و جرئت آن است كه در مقام گردنكشى بيرون آيد اگر آنى از آنات نظر مرحمت تو اندك شود ارواح از قوالب خود فرار بر قرار اختيار نمايند.
أَدْعُوكَ دُعَآءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِيلَتُهُ وَانْقَطَعَتْ حِيلَتُهُ وَاقْتَرَبَ أَجَلُهُ وَ تَدَانَى فِى الدُّنْيَآ أَمَلُهُ وَاشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِكَ فَاقَتُهُ وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِيطِهِ حَسْرَتُهُ وَ كَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِكَ تَوْبَتُهُ
وسيله: سبب را گويند.
حيله: امرى جاى آوردن از طريقى و راهى كه راه و طريق او نبوده است.
تدانى: از دنو است به معنى نزديك شدن.
فاقه: شدت فقر را گويند و او اخص است از فقر.
زلت و عثرت به معنى لغزش و افتادن ناگهان.
يعنى : مى‏خوانم من تو را خواندن كسى كه سبب و واسطه او ضعيف، و چاره او تمام شده است، و مدت او نزديك شده است و شديد شده است پريشانى او به سوى رحمت تو، اندوه و حزن او از براى تقصير او بزرگ است بازگشت او و خلص است از جهت ذات مقدس تو.
بدان كه چون حال انسان به اين حال رسد بخواند هر كه را از براى هر امرى از امور موجب رحمت و عنايت و التفات او شود چه جاى آن كه ضعيف صرف و فناء محض و هيچ و عدم بخواند بى نياز صرف و غنى محض و قادر بر هر شى‏ء را پس او اولى و سزاوارتر است بر اين كه التفات و عنايت و افضال نمايد پس انسان در مقام دعا نمودن بايست حقيقتا خود را متصف به اين صفات و دعاء نمايد كه در خود اثر استجابت مشاهده نمايد و الا كاذب است و دعاكننده نيست.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيّينَ وَعَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ ارْزُقْنِى شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ وَ لا تَحْرِمْنِى صُحْبَتَهُ إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
پس رحمت بفرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آله كه خاتم رسولان است و بر اهل بيت او كه خوبان و پاكيزگانند، نصيب كن تو مرا از شفاعت او و نااميد مكن تو مرا از مرافقت و مصاحبت او به درستى كه تويى از همه رحيم‏تر و مهربان‏تر.
از عبدالله بن مسعود مروى است كه:
روز قيامت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از چهار نفر است در شفاعت و آنها جبرئيل عليه السلام و ابراهيم عليه السلام و موسى يا عيسى عليهماالسلام هيچكدام از اين سه كسى زياده از پيغمبر ما ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء و على و على ذريته الطاهرين السلام و الثناء شفاعت نكند.
در خبر است كه آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند كه:
روز قيامت مرا چندان شفاعت دهند كه گويم بس است و بس است راضى و خشنود شدم.
اللَّهُمَّ اقْضِ لِى فِى الارْبِعَآءِ أَرْبَعاً:
اجْعَلْ قُوَّتِى فِى طَاعَتِكَ
وَ نَشَاطِى فِى عِبَادَتِكَ
وَ رَغْبَتِى فِى ثَوَابِكَ
وَ زُهْدِى فِيمَا يُوجِبُ لِى أَلِيمَ عِقَابِكَ إِنَّكَ لَطِيفٌ لِمَا تَشَآءُ

اى خداى من حكم بنما تو از براى من در چهارشنبه چهار چيز را:
بگردان تو توانايى مرا و قوت مرا در فرمانبردارى نمودن تو،
و خوشحالى نمودن مرا در بندگى نمودن تو،
و ميل مرا در ثواب تو،
و بى ميلى مرا در امورى كه باعث عقوبت تو باشد و به درستى كه تو مهربانى در چيزى كه مى‏خواهى.
بدان كه حقيقت بندگى آن است كه در بندگى نمودن و فرمان‏بردارى نمودن او را ميل و شوق باشد و مولى را مستحق بداند از براى اطاعت نمودن از اين او اهل است اين كه مطاع باشد اطاعت او نمايد نه اين كه خوف و بيم از او باعث شود فرمان‏بردارى را، خوف از عقاب و شوق به سوى ثواب بندگى اجير و مزدور است حتى جمعى از فقهاء مثل اين عبادت را باطل دانسته‏اند.