وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عليهِ السَّلام فِى يَوْمِ الْخَمِيسِ
روز پنجشنبه روز پنجم از خلقت دنيا است، نزد اهل نجوم روزش تعلق دارد به مشترى و
شبش تعلق دارد به آفتاب، روزى است كه خدا و رسول او صلى الله عليه و آله و سلم او
را دوست مىدارند و در آن روز آهن را خداى عز و جل نرم نمود، پيغمبر صلى الله عليه
و آله و سلم فرمود: خدايا مبارك كن تو از براى امت من چاشتگاه و صبح ايشان را
خداوند جل اسمه مبارك نمود چاشتگاه و اول روز پنجشنبه را.
مروى است كه روز پنجشنبه روزى مبارك است از براى امت مرحومه در بكره و چاشتگاه او.
از كتاب در المنثور نقل شده است از ابن عباس كه خداى عز و جل خلق نمود روزى را پس
اسم احد گذاشت بر او، و خلق كرد نوبت دوم روز را اسم اثنين گذاشت، پس خلق كرد سيم
روزى را اسم او را ثلثا گذاشت، بعد نوبت چهارم روزى را خلق نمود اسم او را اربعاء
گذاشت، بعد نوبت پنجم روزى را خلق نمود اسم او را خميس گذاشت، بعد فرمود: خداى عز و
جل زمين را در روز احد و اثنين خلق نمود جبال و كوهها را، روز ثلثا از جهت اين است
كه مردم مىگويند روز سنگينى است، و خلق نمود مواضع نهرها و هوام را و آفت را روز
خميس خلق نمود انسان را روز جمعه، و فارغ شد از خلق نمودن روز شنبه.
روايت ديگر نيز به اين مضمون دارد كه اين روز از براى طلب حاجت و دعاء خواندن و
روزه گرفتن و تعليم و تعليم نيكو است.
در خصال مروى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه:
هر كه ناخن خود را بگيرد روز پنجشنبه و روز شنبه و شارب بگيرد خواهد ايمن شد از درد
چشم و دندان، هر كه در مابين مغرب دو ركعت نماز كند در هر ركعت حمد، يكبار و آية
الكرسى و سوره قدر و توحيد و معوذتان هر يك پنج بار و بعد از فراغ پانزده مرتبه
استغفار نمايد و ثواب او را به والدين خود هديه نمايد اداء حق ايشان نموده است.
كفعمى رضى الله تعالى عنه از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت نموده است كه:
هر كه در روز پنجشنبه دو ركعت نماز گذارد، و در ركعت اول بعد از حمد سيصد مرتبه
سوره توحيد و در ركعت دويم دويست مرتبه بخواند حق تعالى كرامت كند به او ثواب كسى
را كه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه داشته باشد و به عدد هر حرفى از حروف قرآن
حورى به او عطاء فرمايد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ اللَّيْلَ مُظْلِماً
بِقُدْرَتِهِ وَجَآءَ بِالنَّهَارِ مُبْصِراً بِرَحْمَتِهِ وَكَسَانِى ضِيَآءَهُ وَ
أَنَا فِى نِعْمَتِهِ
ثناء و سپاس مختص به خداى آن چنانى است كه برده است شب تاريك كننده را به قدرت و
قوت خود، و آورده است روز روشن كننده را به رحمت و مهربانى خود، و پوشانيده است مرا
روشنى او و منم در احسان و نعمت او.
بدان كه شب و روز دو مخلوق خداى عز و جل است، دو آيه از آيات يگانگى او است و از
براى حكم و مصالح كثيره اين دو مخلوق شد از جمله مصالح شناخته سال و ماه و حساب و
آجال به اين دو علامت، و اگر اكتفاء مىنمود در خلقت به يكى از آن دو علامت اختلال
و حفظ نظام نمىشد، چنان چه بر كسى كه فى الجمله تأمل نمايد واضح و هويدا است اين
دو مخلوق، اول ايشان كه ليل باشد افضل است از نهار زيرا كه معصيت در او كم واقع شود
و در او است شب قدرى كه خوبتر است از هزار ماه و در او عذاب برداشته شده است چنان
چه در روز عذاب واقع مىشود و او زمان استراحت است و او پيش از روز خلقت نشد بلكه
روز پيش از شب خلق شده است، چنان چه در دعاى صباح در شرح آن به تفصيل بيان نمودهام
اگر چه مقتضى تقدم خلقت روز و شب بايست گفته شود و شبها، روزها بعد از روزها باشد
مثلا شب شنبه، شب جمعه باشد، شب يكشنبه؛ شب شنبه باشد، و هكذا لكن اجماع اهل الشرع
و عرف بر آن است كه شب مقدم است بر روز و روايات وارده در ليله جمعه و عرفه وفطر
دلالت كند بر شب گذشته نه آينده.
محمد بن يعقوب كلينى رضوان الله تعالى عليه در كتاب روضه روايت مىنمايد از امام به
حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام به سند موثق از عمر بن يزيد گفت:
عرض نمودم خدمت حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه:
طايفه مغيريه اعتقاد دارند كه امروز مال شبى است كه مىآيد نه شبى كه گذشته.
فرمودند: دروغ مىگويند، امروز مال شب گذشته است زيرا كه اهل بطن نخله هلال را كه
ديدهاند گفتهاند كه شهر حرام داخل شده است، پس مىگوييم: روز اول از دنيا او را
شب نباشد بدان كه امام عليه السلام اسناد ابصار و اظلام را به ليل و نهار دادند
مجاز است نظير انبتت الربيع البقله.
اللَّهُمَّ فَكَمَآ أَبْقَيْتَنِى لَهُ فَأَبْقِنِى
لاَِمْثَالِهِ
خداوندا پس چنان كه باقى داشتى مرا براى او پس باقى دار مرا از جهت امثال او مانند
او از پنجشنبههاى
ديگر.
بدان كه امثاله چند احتمال دارد:
يكى اين كه مراد به امثال، امثال و اشباه او از پنجشنبههاى آينده.
و ديگر اين كه مراد به امثال ساير ايام اسبوع باشد.
و احتمال سيم مراد به امثال شهور و سنين باشد.
و احتمال چهارم مراد به امثال ساير مخلوق خدا باشد به هر يك از تقادير اين عبارت دو
احتمال دارد به حسب معنى:
يكى آن است كه مراد از اين عبارت طلب توفيق بندگى و اطاعت است به قرينه لام له و
لامثاله زيرا كه اين عبارت در مقامى گفته مىشود كه مابين آن دو علقه و ارتباط كامل
باشد نظير آن چه در دعاى سلمه له و سلمنى فيه او را از
جهت من نگهدار و مرا از براى او شبههاى نيست كه ماه مبارك رمضان كسى نمىخواهد در
او بماند و معصيت خالق نمايد، همچنين ايام پنجشنبه نمىخواهد بماند از براى او كسى
كه اطاعت خداى را ننمايد.
وَ صَلِّ عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ لا
تَفْجَعْنِى فِيهِ وَ فِى غَيْرِهِ مِنَ اللَّيَالِى وَالايَّامِ بِارْتِكَابِ
الْمَحَارِمِ وَاكْتِسَابِ الْمَآثِمِ
اللغة:
فجع: درد دار شدن بدن و به درد آمدن.
مآثم: جمع مأثم از اثم به معنى گناه نمودن است، نظير محارم جمع محرم از حرم.
يعنى : رحمت بفرست بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه محمد صلى الله عليه و
آله و سلم است و آل او و دردناك مكن مرا در اين روز و در غير آن از شبها و روزها به
سبب جاى آوردن حرامها و كسب نمودن گناهان.
بدان كه ارتكاب معصيت و حرام باعث خذلان و عقوبت خواهد بود، اذيت و درد آتش خداى
بدن را به درد خواهد آورد، پس نسبت تفجيع به خدا نسبت حقيقت است نه نسبت مجازيه.
وَارْزُقْنِى خَيْرَهُ وَ خَيْرَ مَا فِيهِ وَ خَيْرَ مَا
بَعْدَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّى شَرَّهُ وَ شَرَّ مَا فِيهِ وَ شَرَّ مَا بَعْدَهُ
يعنى : روزى كن مرا خوبى اين روز و خوبى آن چه در او است و خوبى آن چه بعد او است،
و برگردان از من شر آن چه در او است و شر آن چه بعد از آن است.
بدان كه خير و شر ضدان هستند هر خوبى تعبير از آن به خير شود، و هر بدى تعبير از آن
به شر و اين بدى و خوبى از غير صادر شود نه بنفسه و لكن صدور از غير گاهى سبب و
اقتضاء او چيز ديگر خواهد بود مثلا بىادبى طفل يا غير طفل مقتضى آن است كه ولى او
و يا غير ولى تاديب به زدن نمايد، زنا سبب حد است، ايذاء ابوين موجب فقر است، قطع
رحم موجب كوتاهى عمر است، و هكذا.
پس گوييم كه مىشود كه ارتكاب بعضى از افعال در بعضى از ايام موجب غرق شدن و يا
مبتلاء به مرض شدن و يا مردن و هكذا، و ميشود بعضى از ايام را ظرف قرار داد از براى
بلا و محن و مصيبت و همچنين مىشود بعضى از زمانها باعث شود خوبى را و بعضى در او
خوبى واقع مىشود به عينه نظير ايام است، دو خانه يك خانه خود به نفسه خوب است و
همچنين شخص خوب در او منزل دارد، و خانه ديگر به طرف ضد است از اين جهت كه امام
عليه السلام مىفرمايد: خيره و خير ما فيه تا آخر كلام
وگرنه زمان را چه مدخليت است در خوبى و بدى.
در كتاب تحف العقول مروى است از حسن بن مسعود كه گفت: داخل شدم بر امام عالى مقام
ابى الحسن على بن محمد عليهما السلام و الصلوة در حالتى كه اصبع من در آن روز شكسته
شده بود، سوارى بر من ملاقات كرده بود شانه مرا صدمه زده بود، در جميعت و ازدحامى
داخل شدم بعضى از لباس من را پاره نمودند، پس من خطاب به آن روز نمودم گفتم: خدا
نگهدارد مرا از شر تو چه بد روزى.
پس امام عليه السلام فرمود به من يا حسن اين نحو سخن مىگوييم و بر ما داخل مىشوى
معصيت و گناه خود رانسبت مىدهى به كسى كه او را ذنب و معصيت نيست؟
حسن گفت: امام عليه السلام مرا به سر عقل آورد و عقل به سوى من برگشت مرا دلالت
نمود كه حركات افلاك و حدوث ازمنه آنها را مدخليت در حدوث حوادث نيست و معلوم شد بر
من كه من خطا نمودهام عرض نمودم: اى مولاى من استغفر الله.
پس امام عليه السلام فرمود: يا حسن زمان را چه گناه و تقصير است كه شما جزا داده
مىشويد به سبب كارهاى خودتان در آن زمان به زمان تشأم و فال بد مىزنيد.
حسن گفت: من توبه هميشگى مىنمايم اين توبه من است اى پسر پيامبر.
فرمود امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام كه: قسم به خدا كه اين توبه تو منفعت
ندهد شما را لكن خداى تعالى خواهد عقاب نمود شما را به مذمت شما زمان را به چيزى كه
او را بر او ذم نيست.
آيا ندانستهاى يا حسن كه خدا ثواب دهنده است و عقاب كننده است جزاء اعمال مىدهد
يا الان و يا بعد؟
عرض نمودم: بلى چنين است اى مولاى من.
فرمود امام عليه السلام: ديگر چنين مگو و از براى خدا شريك قرار نده در حكم او.
اللَّهُمَّ إِنِّى بِذِمَّةِ الاسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ
وَبِحُرْمَةِ الْقُرآنِ أَعْتَمِدُ عَلَيْكَ وَبِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صَلَّى
اللَّهُ عَلَيْه وَ آلهِ أَسْتَشْفِعُ لَدَيْكَ فَاعْرِفِ اللَّهُمَّ ذِمَّتِى
الَّتِى رَجَوْتُ بِهَا قَضَآءَ حَاجَتِى يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
اللغة:
ذمه: به معنى عهد و پناه و ضمان و جوار.
توسل: به معنى تقرب و نزديكى جستن.
حرمة: در لسان عرف به معنى تعظيم و تكريم نمودن ماخوذ است از حرم به معنى منع و
كلمه باء حرف جر در فقرات مذكوره سببيه است.
يعنى : اى خداى من به درستى كه من به سبب داخل شدن در پناه اسلام نزديك مىشوم به
سوى تو، و به سبب بزرگى و عظمت قرآن مستحكم است دل من بر تو، و به سبب محمد مصطفى
صلى الله عليه و آله و سلم طلب شفاعت مىكنم نزد تو پس بشناس اى خداى من امان و
پناه آن چنانى كه اميد داشتهام بر آن بر آمدن حاجت خود را اى مهربانترين
مهربانان.
بدان كه فقره اخيره فاعرف اللهم تا آخر كلام اعرف در آن
فقره يا از عرف به معنى معرفت است چنان چه ذكر نمودهام و گفتهام كه باء حرف جر در
فقرات به معنى سببيه است و مىشود باء سببيه نباشد چنان چه سوق عبارت بر او دلالت
نمايد.
پس معنى فقره اخيره اين است كه: پس ذمه و امان مرا معروف نما نزد خود، علاقه
معروفيت او نزد تو بر من آن است كه حاجت من بر آورده شود گويا تقدير كلام چنين است
كه فاعرف لى الى آخره.
اللَّهُمَّ اقْضِ لِى فِى الْخَمِيسِ خَمْساً لا يَتَّسِعُ
لَهَآ إِلا كَرَمُكَ وَ لا يُطِيقُهَآ إِلا نِعَمُكَ: سَلامَةً أَقْوَى بِهَا عَلَى
طَاعَتِكَ وَ عِبَادَةً أَسْتَحِقُّ بِهَا جَزِيلَ مَثُوبَتِكَ
خدايا بر آور براى من در روز پنج شنبه پنج چيز را كه قدرت بر آوردن آنها را ندارد
مگر بخشش و جود تو و طاقت تحمل و بر آوردن ندارد مگر احسان و نعمت تو:
سلامتى كه قوى باشم به سبب آن بر فرمانبردارى تو، و بندگى كه سزاوار باشم به سبب
آن ثواب بزرگ تو را.
شبههاى نيست كه امور پنج گانه كه امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام از پروردگار
عالم جل اسمه طلب مىنمايد كسى را قدرت و توانايى بر او نيست كه انعام و اكرام
نمايد زيرا كه ما سوى محتاج صرف هستند چگونه توانند دفع احتياج ديگر نمايند خود
مريض چگونه مىتواند طبابت مريض ديگر نمايد.
تقييد نمودن امام عليه الصلوة والسلام ثواب را به جزيل از براى آن است كه مراتب
بندگى و عبادت به چندين نحو است در هر مرتبهاى از آن بعد از آن كه بنده در مقام
فرمان بردارى بر آيد او را اجر و مزد است لكن ثواب عظيم و جزيل بر او مرتب است بر
مرتبه بالا از بندگى او عبارت است از بندگى نمودن از براى آن كه آن ذات مقدس مستحق
است كه معبود واقع شود.
وَ سَعَةً فِى الْحَالِ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ
و گشايش در زمان از روزى حلال.
حال يا به معنى زمان مقابل گذشته و آينده را گويند، يا به معنى شغل و كار.
رزق به معنى روزيو آن چه كه بدن به او باقى بماند، به عبارت اخرى خوردنى اختلاف ما
بين علماء در آن است كه آيا حرام روزى مىشود و روزى منحصر به حلال نيست و اين مذهب
شافعيه و اشعريه است.
والحاصل رزق هر چيزى هست كه آن را خورند خواه احدى را رسد كه منع انتفاع كند از آن،
يا نه، پس حرام رزق است نزد ايشان، و نزد شيعه و معتزله رزق عبارت بود از روزى و
خوردنى حلال حرام رزق نمىشود.
دليل فرقه اول حديث نبوى است كه پيغمبر عالى مقام صلى الله عليه و آله و سلمفرموده
است به بعضى كه:
خدا به تو روزى حلال داده است تو اختيار نمودى آن چيزى را كه حرام نموده است بر تو
از روزى خود مكان آن چيزى كه حلال نموده است از روزى خود.
وجه دلالت خبر اطلاق روزى بر حلال و حرام هر دو شده است اگر حرام روزى نبود اطلاق
روزى بر او نمىشد.
و همچنين گفتهاند: اگر حرام روزى نبودى بايستى كسى كه در مدت عمر خود حرام خورده
باشد مرزوق نباشد و اين منافات دارد با قول خداى تعالى كه مىفرمايد:
هيچ حيوانى نيست مگر اين كه رزق آنها با خدا است.
دليل فرقه دويم وجوهى است:
اول - آن است كه خداى عز و جل مدح مومنان مىكند كه ايشان انفاق مىنمايند، حرام
مستحق مدح نيست پس حرام روزى نيست.
دوم - خداى عز و جل امر به انفاق نموده است اگر حرام روزى باشد لازم مىآيد كه امر
به حرام نموده باشد و او باطل است پس حرام رزق نمىشود.
سوم - آن است كه خداى تعالى منع نموده است از انتفاع به حرام و امر به او نموده است
پس رزق شامل او نشود.
و تحقيق مقام آن است كه گفته شود كه رزق عبارت است از چيزى كه بقاء و تعيش و
زندگانى انسان موقوف است بر او مقدارى كه بدون روح در كالبد بدن نماند و از اين كه
خلاق عالم خلق او نموده و از براى او تعيش نمايد مقدر فرموده است اگر تعدى نمود از
مقدارى كه خداوند مقدر نموده است و به او تعيش و زندگانى نموده است او رزق است
نهايت رزق مقدر نيست و لذا عرف تمام ايشان رزق را دو قسم كنند رزق حلال و رزق حرام
و از خداى خود طلب رزق حلال نمايند.
پس غرض قائلين بر اين كه حرام رزق نيست منع صغرى كنند يعنى او روزى نيست اين منع
ممنوع است و حق با شافعيه و اشعريه است زيرا كه زندگانى و تعيش به او نيز حاصل است
و اگر غرض ايشان نفى انتساب است و نفى مقدر خدايى است با تسليم اين كه حرام نيز رزق
است حق با ايشان است پس نزاع مابين آنها و اشعريه. فتامل.
شاهد بر مقال امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام رزق را موصوف نمود به حلال و اصل
در صفت احتراز است و تقييد نه توضيح و تبيين.
وَ أنْ تُوَ مِنْنِى فِى مَوَاقِفِ الْخَوْفِ بِأَمْنِكَ وَ
تَجْعَلَنِى مِنْ طَوَارِقِ الْهُمُومِ وَالْغُمُومِ فِى حِصْنِكَ
اللغة:
مواقف: جمع موقف جاى ايستادن.
طوارق: جمع طارق به معنى حوادث و نوازل.
مراد به مواقف خوف اعم است از مواقف خوب دنيا و آخرت بلكه ظاهر آن است كه مراد اخير
باشد فقط، زيرا حقيقت مواقف و عقبات آخرت مواقف خوف است نه مواقف دنيا.
حصن: قلعه را گويند و پناه نيز گويند.
يعنى : اين كه ايمن گردانى مرا در جايگاه خوف به امن خود، و بگردانى مرا از حوادث
هموم و غموم در پناه خود.
وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْ
تَوَسُّلِى بِهِ شَافِعاً يَوْمَ الْقِيَامَةِ نَافِعاً إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ
الرَّاحِمِينَ
اللغة:
توسل و تقرب: نزديكى جستن.
بدان كه مجرد تقرب نخواهد شافع بود زيرا كه قرب از جمله اعراض است و او چيزى نيست
كه بتواند شفاعت نمود، پس در عبارت لابد هستيم كه مرتكب مجاز شويم يعنى
شفاعت من يتوسل اليه.
يعنى : رحمت فرست بر محمد و آل محمد و بگردان نزديكى جستن مرا به او شفاعت كننده
روز قيامت و منفعت دهنده به درستى كه تو مهربانترى از هر مهربانى.
بدان كه شفاعت را مقيد به نافع نمود از براى آن است كه در محشر بعضى از شفعاء شفاعت
كنند قبول نخواهد شد بلكه كسى را جرئت و قدرت نيست بر تكلم و شفاعت مگر به اذن حضرت
احديت جل اسمه چنان چه در چند آيه از آيات قرآنيه بر اين دلالت دارد.
دُعَآئَهُ عليه السَّلام فِى يَوْمِ
الْجُمُعَةِ
جمعه: به ضم جيم و سكون ميم و يا به ضم او هم اسم روزى است از روزهاى هفته.
وجه تسميه آن روز به جمعه از براى آن است كه خداى از خلقت فارغ شد پس مخلوقات در آن
روز اجتماع نمودهاند، و يا از براى اجتماعات جماعات در او مىشود و يا در آن روز
جمع مىشوند طايفه حقه، روز او در نزد اهل نجوم متعلق است به زهره و شب او متعلق
است به ماه و آن روز خوبترين روزها است و نيكوترين ايام است، و اشرف از همه روزها
در عبادت استو قربت مناسب اين است كه در آن روز به جاى آوردن چيزى كه منافات با
عبادت داشته باشد مثل مسافرت و مشغول شدن به امور دنيويه نباشد شب او مثل روز او
است در شرافت و مباركيت و نورانيت.
مستحب است در آن روز تزويج و زفاف و حمام رفتن و سر تراشيدن و ناخن چيدن و شارب
گرفتن و سر را به سدر و خطمى شستن و لباس نو پوشيدن و عطر استعمال نمودن و صلوات بر
حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و آل اطهار آن بزرگوار فرستادن.
مستحب است در آن روز هزار مرتبه صلوات بر پيغمبر و آل او بفرستد هر كه در شب جمعه
سوره اذا وقعة الواقعة را بخواند دوست خدا خواهد شد و او را خداوند محبوب گرداند در
دنيا، فقر و پريشانى نبيند و هيچ آفتى از آفات دنيا به او نرسد و از رفقاى
اميرالمؤمنين عليهالسلام باشد.
و هر كه سوره والصافات را در روز جمعه بخواند هميشه محفوظ باشد از هر آفتى و هر
بلايى در دنيا از او دفع مىشود، و روزى او وسيع شود در نهايت وسع، و بر او بدى
نرسد نه در جان و نه در مال و نه در اولاد او.
و از ابليس عليه اللعنه و تابعان او محفوظ باشد و تفصيل اين فضيلت و ادعيه و احكام
روز جمعه را در كتاب ايام الاسابيع ذكر نموده ام.
و بالله التوفيق.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
استعانت مىجويم به نام خدايى كه اين صفت دارد بخشنده است در دنيا بر همه كس و
مهربان است در آخرت به مومنان.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الاوَّلِ قَبْلَ الانْشَآءِ وَالاحْيَآءِ
وَالاخِرِ بَعْدَ فَنَآءِ الاشْيَآءِ
اللغة:
انشأ: به معنى ايجاد و آفريدن است.
احياء: زنده نمودن.
و فناء: نابود شدن.
يعنى : ثناء مر خدايى را است كه او است پيش از آفريدن و زنده نمودن، و او است بعد
از نابود نمودن همه چيزها.
بدان كه در معنى اول و آخر بودن ذات مقدس جل جلاله وجوهى ذكر شده است يكى آن است كه
او است پيش از جميع موجودات كه همه چيزها را او ايجاد كرده يعنى قديم ازلى است كه
اوليت او را بدايت نيست و او است پيش از همه اشياء كه باقى مىماند و آخريت او را
نهايت نيست.
دوم اين كه: اول است به قدميت و آخر است به رحمانيت.
سوم: اول است به خلق نمودن و آخر است به روزى دادن.
چهارم: اول است به تشريح قلوب و آخر است به گذشتن از گناهان.
الْعَلِيمِ الَّذِى لا يَنْسَى مَنْ ذَكَرَهُ وَ لا يَنْقُصُ
مَنْ شَكَرَهُ وَ لا يَخِيبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لا يَقْطَعُ رَجَآءَ مَنْ رَجَاهُ
عليم: صيغه مبالغه است يعنى بسيار دانا و او است عالم به جميع معلومات به نحوى كه
معلومات به آن نحو است از واجب و ممتنع و كلى و جزيى زيرا كه نسبت ذات او به تمام
ممكنات بالسويه هست پس نشود كه بعضى را دانا باشد و بعضى را نادان.
نسيان: فراموشى است و او در خداى عز و جل راه ندارد و بعد از اين كه دانايى صفت ذات
او است پس غرض از عدم نسيان، عدم انعام و احسان و التفات است.
شكر ثناء نمودن در مقابل نعمت است هر كه ثناء بارى نمود بارى نيز ثناء او نمايد، و
ثناء بارى در حق او آن است كه زياد كند نعمت را بر او.
رجاء: اميد داشتن، اميد به آن وجود مطلق، نااميدى ندارد زيرا كه غنى مطلق و جواد
صرف است هر قدر جود نمايد جود او زياده مىشود كسى كه چنين باشد چگونه نااميد نمايد
اميدوار را از جهت وجه مذكوره است اجابت نمودن دعاء كسى كه از او طلب استجابت نمايد
يعنى : داناى آن چنانى است كه فراموشى نكند هر كه را كه او ياد كرد و كم نمىگرداند
كسى را كه شكر او نمود و مايوس نمىگرداند كسى را كه خواند او را و نمىبرد اميد
كسى را كه اميد دارد او را.
مروى است كه روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند،
ابرى ظاهر شد فرمود كه: شما مىدانيد كه اين چيست؟
گفتند: خدا و رسول او داناترند از ما.
فرمود كه: اين را عنايت خوانند و زمين را سيراب كنند و نباتات را سبز و خرم گرداند
خداى تعالى اين را باز دارد، و برانداز قومى كه او را ندانند و شكر او نكنند و وى
را نخوانند.
بعد از آن فرمود كه: مىدانيد بالاى وى چه چيز است؟
گفتند: خدا و رسول او بهتر مىدانند.
فرمود كه: آسمان دنيا است كه آن را رقيع نامند و تا آسمان هفتم هر يك زير ديگرى است
و از هر يك تا به ديگرى پانصد سال راه است، بعد از آن فرمود كه: مىدانيد در اين
چيست؟
گفتند: خدا و رسول او بهتر مىدانند.
فرمود: زمين ديگر هست، و از زمينى تا زمينى ديگر، پانصد سال راه است.
پس فرمود: به آن خدايى كه جان محمد صلى الله عليه و آله و سلم به امر او است كه اگر
شما او را مىخوانيد از بالاى جواب دهد و اگر در زير زمين بخوانيد جواب دهد.
پس اين آيه را خواندند هُوَ الاَوَّل وَ الْآخِرُ وَ
الظَّاهِرُ وَ البَاطِنْ خلاصه او به همه چيز دانا است اول و آخر نزد علم او
يكسان است.
اللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهيداً وَ
أُشْهِدُ جَمِيعَ مَلائِكَتِكَ وَ سُكَّانَ سَموَاتِكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ وَ
مِنْ بَعَثْتَ مِنْ أَنْبيَآئِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَنْشَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ
خَلْقِكَ أَنِّى أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ
لا شَرِيكَ لَكَ وَ لا عَدِيلَ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِكَ وَ لا تَبْدِيلَ
اشهد اول از باب افعال است به معنى شاهد گرفتن، و در ثانى از فعل مجرد است به معنى
شهادت دادن.
حمله عرش هشت نفرند.
و از بعضى از روايات معلوم مىشود كه چهار نفرند، و از بعضى از روايات معلوم مىشود
كه او را حمله نيست بلكه حامل عرش خود امر خدا است، سكان سموات ملائكهاند و عدد
آنها را كس نداند مگر ذات مقدس بارى و ايشان اصناف و اقسامى هستند چنان چه در دعاء
اول تفصيلا ذكر شده است.
عديل: شبيه و نظير را گويند، و اگر ذات مقدس را عديل و نظير بود لازم او امكان بود
و او منافات با واجب الوجود بودن دارد فرق مابين خلف و تبديل آن است كه خلف جاى
نياوردن است، تبديل عوض آن چه وعده داده است غير آن را جاى آورد و خداى واجب منزه
است از هر يك.
يعنى : بارى پررودگارا به درستى كه من گواه مىگيرم تو را و كفايت است به تو گواه
گرفتن و گواه مىگيرم تمام ملائكه تو را و سكنه آسمانهاى تو را و بردارندگان عرش
تو را و هر كه را كه فرستادى از پيغمبران و رسولان خود و آفريدى از اصناف خلق خود،
به درستى كه من گواهى مىدهم اين كه به درستى كه تو خدايى، نيست مگر تو تنهايى،
نيست شريكى مر تو را و نه شبيه و مثل و نظيرى، خلف نيست در قول تو و نه تبديل.
بدان كه شاهد گرفتن برتوحيد و بعد شهادت دادن فوائد كثيره بر آن مترتب است.
در خبر است كه جوانى قوى، روزى به نزديك هفت سنگ عظيم آمد، در خيال او نمود كه هر
سنگ را بلند كند از بالاى سر خود بياندازد، چنين نمود، و در وقت انداختن به هر سنگى
خطاب مىنمود: گواهى ده اى سنگ كه من گواهى مىدهم كه نيست خدايى وراء او، چون شب
در خواب در آمد در واقعه ديد كه قيامت قائم شده و مردمان را نگه داشتهاند و حساب
ايشان را مىكنند و نامه به دست او دادند و حسابش را كردند، سيئاتش بر حسناتش افزون
شد، پس او را روى به دوزخ بردند چون به در دوزخ رسيد كوه عظيمى بيامد حايل شد، به
در ديگر بردند كوه ديگر بيامد مانع شد بر همين قياس او را به هفت در دوزخ بردند
كوهى پيدا مىشد و مانع مىگشت، خزنه دوزخ به آن كوهها گفتند: چرا منع مىكنيد و
نمىگذاريد تا اين بنده گناهكار به جزا و سزاء خود برسد؟
جواب گفتند: اين جوان ما را گواه گرفته بر اين كه خدا يكى است، ما چگونه بگذاريم كه
او را به دوزخ برند بدان كه بعد از اين كه سنگ مانع شود از داخل شدن در جهنم خداى و
پيغمبر و حمله عرش اولى هستند به منع از دخول در جهنم.
وَ أنْ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ عَبْدُكَ
وَ رَسُولُكَ أَدَّى مَا حَمَّلْتَهُ إِلَى الْعِبَادِ وَ جَاهَدَ فِى اللَّهِ
عَزَّ وَ جَلَّ حَقَّ الْجِهَادِ وَأَنَّهُ بَشَّرَ بِما هُوَ حَقُّ مِنَ الثَّوابِ
وَأَنْذَرَ بِما هُوَ صِدْقٌ مِنَ الْعِقَابِ
اللغة:
ادى: من الاداء به معنى جاى آوردن.
حمل: از تحميل به معنى چيزى را به كلفت و مشقت برداشتن است.
بشير: مژده دهنده.
نذير: ترساننده.
يعنى : گواهى مىدهم اين كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده تو است و پيغمبر
تو است، جاى آورد آن چه را كه تحميل او نمودى تو او را به سوى بندگانت.
جهاد نمود در راه خداى عز و جل آن جهادى كه سزاوار بود و او مژده داده است به آن چه
او حق است از ثواب، و ترسانده است به آن چه او را است از عقاب.
چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىترسانيد مردم را از عقاب خداى و مژده
مىداد از ثواب او. كفار در مقام سخريه و استهزاء او بيرون آمدند و آن وجود مقدس را
نسبت به سفه و جنون العياذ بالله دادند، پس دور نيست كه همان اثر و ثواب كه بر
شهادت به توحيد مترتب است بر شهادت به نبوت نيز مترتب است چنان چه از بعضى از
روايات استفاده مىشود.
اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِى عَلَى دِينِكَ مَآ أَحْيَيْتَنِى وَ لا
تُزِغْ قَلْبِى بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِى وَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ
أَنْتَ الْوَهَّابُ
خداوندا ثابت بدار مرا بر دين خودت تا اين كه زنده هستم منحرف نشوم و نكنى دل مرا
بعد از اين كه مرا راه نمودى، ببخش از براى من در نزد خود مهربانى را به درستى كه
تو بسيار بخشندهاى.
از اين كه بنده مصر در معاصى شود خداى عز و جل عنايات خود را از او نگيرد، پس قلب
ميل كند به كفر، از اين جهت عرض نمايد به خداى عز و جل: اى خداى من از الطاف خود
هدايت نمودى مرا و راه به ايمان نماياندى مرا و به مدد تو ازاحه علت و نصب برهان
شد، ما را بر دين مستقيم گردانيدى، باز مگردان ما را از آن دين قويم و مستحكم و از
آن راه راست ميل به فاسد و باطل كنيم.
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنِى
مِنْ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ وَاحْشُرْنِى فِى زُمْرَتِهِ وَ وَفِّقْنِى
لاَِدَآءِ فَرْضِ الْجُمُعَاتِ وَ مَآ أَوْجَبْتَ عَلَيَّ فِيهَا مِنَ الطَّاعَاتِ
وَ قَسَمْتَ لاَِهْلِهَا مِنَ الْعَطَآءِ فِى يَوْمِ الْجزَآءِ إِنَّكَ أَنْتَ
الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
يعنى : رحمت بفرست بر محمد و آل او، و بگردان مرا از تابعان و شيعيان او و
برانگيزان مرا در طايفه او و توفيق ده مرا از براى جاى آوردن واجب در جمعهها و آن
چه واجب ساخته، بر من در جمعهها از طاعات و بندگى نمودن، و آن چه كه قسمت نمودى از
براى اهل جمعه از عطا و بخشش به درستى كه تو هستى بزرگ و قوى و حكيم.
بدان كه در سابق تلويحا ذكر شد كه روز جمعه عبادت در او زياده مطلوب است از ساير
روزها در آن روز و شب او انسان خود را غافل و بيكار نگه ندارد و به قدر الوسع در
عمل بكوشد شايد نصيب او شود آن رحمات و عطايا كه در آن روز از جانب خداى جليل بر او
نازل مىشود.
در بعضى از روايات وارد است اگر مرد پيرى ديدى كه در روز جمعه متكلم به كلام دنيوى
است بزنيد سر او را به سنگ، نهى شده است در شب و روز او شعر خواندن اگر چه شعر حق
باشد.
دُعَآئَهُ فِى يَوْمِ السَّبْتِ
روز شنبه روزى است مبارك، و در صبح او خير و بركت قرار داده شده است، و آن روزى است
كه خداى عز و جل از خلق نمودن مخلوقات فارغ شده است و او روز فراغ است.
و سبت يا به معنى راحت است و يا به معنى قطع و هر دو مناسب است از براى وجه تسميه
او، و جماعتى اعتقاد آن دارند كه او اول روز خلقت است.
مجلسى عليه الرحمه مىفرمايد: مردم اختلاف نمودهاند در ابتداء خلقت، اهل تورات
گفتهاند كه: خداى عز و جل ابتداء نمود از روز يكشنبه، پس خلق نمود روز اول و دوم و
سوم و چهارم و پنجم و جمعه را پس فارغ شد روز شنبه و اين قول يهود است.
و نصارى گفتهاند كه: ابتداى خلقت از روز دوشنبه شده است تا روز شنبه و فراغ روز
يكشنبه شده است.
و اهل اسلام گويند: ابتداء خلقت از روز شنبه شده تا پنجشنبه و فراغ روز جمعه شده
است و او روز عيد است، و بالجمله روز شنبه روز مباركى است نزد اهل نجوم، روز او
تعلق به زحل دارد و شب او به مريخ، جامه بريدن در اين روز خوب نيست، ناخن چيدن و
شكار رفتن و سفر رفتن و پى شغلى رفتن و شارب گرفتن و حجامت نمودن و غرس و زراعت
نمون همه اينها نيك است، و در شب او مستحب است كه چهار ركعت نماز بخوانند و بعد از
سلام نيز سه بار آية الكرسى را بخواند جميع گناهان او آمرزيده شود، و رسول اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم او را شفاعت نمايد.
چنين مروى است در بلد الامين.
و در روزش هر كه چهار ركعت نماز بخواند و در هر ركعتى بعد از حمد سوره
قل يا ايها الكافرون را سه بار بخواند و بعد از سلام
آية الكرسى را سه بار بخواند خداوند عالم بنويسد به عدد يهودى و زن يهوديه ثواب
عبادت يك سال او.
اين نيز در بلد الامين مروى است و بعضى ديگر نيز روايت نمودهاند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
استعانت مىجويم به نام خداوند روزى دهنده هر كه هست در دنيا و آمرزنده گناهان
مومنان است در آخرت.
بِسْمِ اللَّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ
اللغة:
كلمه: به معنى سخن گفتن و به معنى قصيده و به معنى امر و به معنى كلام و به معنى
قوت و قدرت.
و منت قوله عليه السلام اسئلك الكلمة التى غلبت به معنى
اسم اعظم است و در اين دعاء انسب به معنى قوت و قدرت است ماخوذ از عصم به معنى پناه
و ملجاء و دادرس.
متحير: دو احتمال دارد هم به راء مهمله خوانده شده است و هم به زاء معجمه، اگر از
زاء باشد امر بر اجتناب نمودن است.
مقاله: گفتار و جمع او مقالات ظاهر آن است كه مصدر نباشد باء در بسم الله احتمال
دارد كه متعلق به ابتدء باشد و احتمال دارد كه متعلق است به اعوذ.
يعنى : ابتداء نمودن به اسم خداى و قوت و قدرت پناه برندگان است و گفتار سرگردانها
است، بدان كه هر كه پناه برد به خدا و چنگ به دامن كبرياى و زند و تمام امور خود را
جمع به او نمايد محفوظ و عاصم است او را از هر شرى در دنيا و آخرت، راه خواهد يافت
به راه راست هر كه با او ساخت از كسى خوف ندارد و هر كه با او نساخت از همه كس
خواهد خايف و ترسان بود، هر كه مابين خود و خداى خود درست نمود خداى عز و جل مابين
او و مردم اصلاح كند، و هر كه با او اصلاح ننمود مابين او و مردم نخواهد اصلاح شد
چنان چه مروى است.
وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِن جَوْرِ الْجَآئِرِينَ وَ
كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْىِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ
الْحَامِدِينَ
اللغة:
جور: منحرف شدن از راه راست و به معنى ستم.
بغى: تعدى نمودن.
تعالى: فعل ماضى است از علا. يعنى بلند مرتبه است.
يعنى : پناه مىبرم به خدايى كه بلندمرتبه است از ستم ستمكاران و دشمنى حسدبرندگان
و تعدى ظلم كنندگان، و ثناء مىنمايم او را بالاتر از ثناء كنندگان.
بدان از اين كه امام اعرف و اعلم است به خدا از ساير مردمان مىتواند عرض نمايد به
خدا و بگويد كه: ثناء مىنمايم او را بالاتر از ثناء ثناكنندگان و اما دون امام از
ساير مردمان اين رتبه او را نيست مگر اين كه قصد نمايد بالنسبه به امثال و اقران
خود نه بالنسبه به هر كه حتى بالنسبه به سوى امام خلاصه طريقى تكلم نمايد كه موجب
كذب نشود.
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِيكٍ وَالْمَلِكُ بِلا
تَمْلِيكٍ
اللغة:
ملك: به فتح ميم و كسر لام پادشاه را گويند.
يعنى : اى خداى من تويى يگانه بدون شريك، و پادشاه بدون تمليك.
يعنى پادشاهى تو بالذات است و خود به خود است نه از غير، زيرا كه اگر سلطنت از غير
بودى يا او را شريكى بودى واجب الوجود و خداى نبودى، پس واجب الوجود آن است كه او
را شريك و يا انعام از غير نباشد.
لا تُضَآدُّ فِى حُكْمِكَ وَ لا تُنَازَعُ فِى مُلْكِكَ
ملك: به ضم ميم عرض است از اعراض.
يعنى : منع كرده نمىشوى تو در حكم خود و منازعه كرده نمىشوى در ملك و پادشاهى
خود.
بعد از اين كه او واجب الوجود است همه بنده و فرمان بردار و مقهور او هستند كه راست
كه قدرت داشته باشد كه بخواهد طرف نزاع او كه به يك كن لا و فنا شود و بعضى از اين
مطالب را در دعاى عرفه در شرح آن ذكر نمودهام.
أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ
رَسُولِكَ وَ أنْ تُوْزِعَنِى مِنْ شُكْرِ نَعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِى غَايَةَ
رِضَاكَ
سئوال مىنمايم تو را اين كه رحمت بفرستى تو بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه
پيغمبر و بنده تو است و پيغمبر تو است، و اين كه الهام نمايى تو مرا از جاى آوردن
ثناء نعماى تو مرتبهاى كه برسد به من نهايت خوشنودى تو.
الايزاع: الالهام و اين شكر نعمت خداى عز و جل يكى از مطلوبات و محبوبات او است
زيرا كه در موارد عديده از قرآن به او امر شده است و ذم و توبيخ بر كفران او شده
است لكن جاى آوردن شكر او به مقدارى كه سزاوار باشد امثال حقير عاجز بلكه توان گفت
كه اولياء و انبياء عاجزند و لذا بعضى از بزرگان دين ذكر نموده است كه: علت گريه
ائمه عليهم السلام از براى ترك شكر ايشان بود كه آن مقدارى كه بايد شكر نمايند ترك
آن مقدار شد و اين ترك در حق ايشان عصيان بود.
وَ أنْ تُعِينَنِى عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ وَ
اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ
اعانت نما تو مرا بر فرمانبردارى تو خود، و ملازم شدن بر بندگى خود و مستحق بودن
اجر و مزد خود به مهربانى عنايت تو.
عنايت: قصد نمودن، و خواستن است.
ثواب و مثوبه به يك معنى است.
وَ تَرْحَمَنِى بِصَدِّى عَنْ مَعَاصِيكَ مَآ أَحْيَيْتَنِى وَ
تُوَفِّقَنِى لِمَا يَنْفَعُنِى مَآ أَبْقَيْتَنِى
اللغة:
صد: به معنى گردانيدن و باز داشتن است كما فى كنز اللغه.
توفيق: تسهيل و آسان نمودن.
يعنى : مهربانى كن تو مرا به باز داشتن مرا از گردن كشى بر تو تا زمانى كه زنده
نگهداشتهاى تو مرا، و توفيق ده مرا از براى چيزى كه منفعت دارد مرا تا زمانى كه
نگه داشتهاى تو مرا.
بدان اى برادر من كه مجرد تحريك لسان و تكلم به اين كلمات ثمرى به حال ندارد مگر
اين كه انسان به كره و اجبار وادارد نفس را به اطاعت و فرمانبردارى و خداى عالميان
نيز عنايت نمايد بر او.
وَ أنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِى وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ
وِزْرِى وَ تَمْنَحَنِى السَّلامَةَ فِى دِينِى وَ نَفْسِى
شرح صدر: يعنى گشاده شدن سينه و در عرف عبارت است از نورانى شدن قلب و موفق شدن به
اطاعت و بندگى.
از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از اين كه سوره مباركه
الم نشرح لك صدرك نازل شد بر آن حضرت صلى الله عليه و
آله و سلم عرض نمودند خدمت آن جناب صلى الله عليه و آله و سلم كه: آيا اين شرح صدر
را علامتى هست؟
فرمودند: بلى، علامت آن دوستى نداشتن با دنيا است و طلب نمودن خانه آخرت و اسباب
مردن به جاى آوردن پيش از مردن.
منح: عطا نمودن و بخشش دادن، يقال: منحه اى اعطاه.
وزر: عقوبت و معصيت است.
حط: ريختن و تبديل نمودن.
يعنى : منور و روشن نما به تلاوت قرآن تو سينه مرا و قلب مرا، و بريز به سبب تلاوت
او معصيت مرا، و عطا كن تو مرا سلامت و صحت در دين من و جان من.
وَ لا تُوحِشْ بِى أَهلَ أُنْسِى
وحشت: تنافر و گريختن و فرار نمودن است.
يعنى : نگريزان از من اهل انس مرا اين فقره دو احتمال دارد:
يك احتمال آن آن است كه معصيت نكنم تا اين كه اهل انس من از من فرار كنند و
بگريزند.
و احتمال دوم آن است كه مرا نميران و مرده نكن و داخل در اموات قرار مده تا اين كه
اقارب و خويشان من از من كناره نمايند به واسطه مردن معنى اول انسب است.
وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِىَ مِنْ عُمُرِى كَمَآ
أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
و تمام بنما تو احسان و اكرام و انعامت را در مقدارى كه باقى مانده از زندگانى من
چنان كه احسان نمودى تو در مقدارى كه گذشت از زندگانى.
بدان كه امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام در بقيه عمر و زندگانى سئوال نمايد از
اتمام احسان و در گذشته خبر دهد از نفس احسان نه از تمام او، نكته اين دو تعبير
شايد آن باشد كه مىخواهد خبر دهد از بدى گذشته هر چه بود گذشت اتمام نبود آن گذشته
زيرا كه نفس صرف شد در غير فرمان بردارى و ترك شكر و نحو اينها الان در آينده سئوال
اتمام كند كه لاحق مثل سابق نشود.
صدوق عليه الرحمه و الرضوان در خصال خود روايت مىكند از محمد بن موسى بن متوكل از
على بن ابراهيم از عبدالله بن احمد موصلى از صقر بن ابى دلف كرخى گفت:
بعد از اين كه برد مولا و آقاى ما حضرت ابى الحسن العسكرى عليه الصلوة والسلام را
در حبس خانه، من آمدم كه سئوال از حال او نمايم نظر نمود به من رزاقى حاجب. متوكل
امر نمود كه داخل بر او شوم، پس من داخل بر او شدم به من گفت: يا صقر حال تو چه نحو
است؟
گفتم: اى استاد حال من در خير و خوبى است.
پس گفت: بنشين، پس شروع كرد با من از گذشته و آينده سخن گفتن.
گفتم پيش نفس خود: از اين آمدن خطا نمودم، پس مردم از او دور شدند و او تنها ماند.
بعد از آن به من گفت: كار تو چيست چرا آمدى؟
گفتم: از براى خير آمدم.
پس گفت: شايد آمدى سئوال نمايى از حال مولاى خود؟
پس گفتم: مولاى من كيست مولاى من اميرالمؤمنين است، يعنى متوكل.
پس گفت: ساكت شو، مولاى تو او حق است از من مترس، پس به درستى كه من بر مذهب تو
هستم.
پس من گفتم: الحمدلله .
گفت به من: آيا دوست دارى ببينى او را؟
گفتم: بلى.
گفت: بمان تا اين كه صاحب بريد از نزد متوكل بيرون آيد پس من بنشستم تا او بيرون
آمد.
پس به خادم خود گفت: بگير دست صقر را و او را داخل نماى در حجرهاى كه در آن علوى
محبوس است و او را با او در خلوت بگذار.
پس خادم مرا داخل نمود كه آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام محبوس بود، پس
ديدم امام عليه السلام ره كه در صدر روى حصيرى نشسته و در مقابل روى شريفش قبرى حفر
شده است پس سلام نمودم بر آن حضرت عليه السلام و جواب سلام مرا داد، بعد امر به
نشستن من نمود، بعد فرمود: يا صغقر چه آورده است تو را در اين جا؟
عرض نمودم كه: آمدم خبر شما را بدانم بعد نظر به قبر نمودم و گريه كردم فرمود: يا
صقر چيزى بر تو نيست، نمىتوانند بدى به ما رسانند الان.
گفتم: الحمدلله.
بعد عرض نمودم كه: اى سيد من حديثى روايت مىشود از پيغمبر صلى الله عليه و آله و
سلم نمىدانم معنى او را.
فرمود: چه هست او؟
عرض نمودم: قول او صلى الله عليه و آله و سلم است كه مىفرمايد: دشمنى با ايام
نكنيد، پس ايام با شما دشمنى كند.
فرمود: بلى، ما هستيم مادامى كه آسمان و زمين باقى است.
سبت: اسم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است.
احد: اسم اميرالمؤمنين عليه و آله الصلوة والسلام است.
اثنان: حسن و حسين عليهماالسلام هستند.
ثلثاء: على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم الصلوة والسلام است.
و اربعاء: موسى بن جعفر عليه السلام و على بن موسى عليه السلام و محمد بن على عليه
السلام و من و خميس پسر من حسن بن على عليهما الصلوة و السلام.
و جمعه: پسر من عليه السلام است به سوى او جمع مىشوند عصابه حق او است كه زمين را
پر كند از قسط و عدل بعد از اين كه پر شده باشد از ظلم و جور اين است معنى ايام
دشمنى نكنيد با ايشان در دنيا پس دشمنى كنند ايشان با شما در آخرت.
بعد فرمود: بگذار و بيرون برو امن بر تو نيست.
بنده عاصى محمد على كتابت نمود در جوار سيد الاولياء عليه و على ذريته الطاهرة الف
الف التحية الصلوة والسلام و الثناء، بنان فانيه در وقت روز سه شنبه ششم شهر شعبان
المعظم مطابق سنه يك هزار و سيصد و چهارده من الهجرة المصطفويه سيدنا هاجرها و
ذريته الطاهرة الطيبة و السلام و التحية.
و قد فرغ كاتبها المشرف بنسخه و استكتابه المويد بتمامه من ربه
البارى فى الليله عشره من شهر الله الاعظم رمضان المبارك، سنه 1316.
اللهم اغفر لبانيه و راعيه و قاريه و كل من اعتقد بحق فيه و امواتهم، و اموات
المؤمنين بحق على زين الساجدين و سيد العابدين و بحق آبائهم الابرار الطاهرين و
ابنائه الاطهار و الطيبين سلام الله عليهم اجمعين.
و لعنة الله الباقية الدائمة على اعدائهم الى يوم الدين.