وَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى
التَّذَلُّلِ اِلَى اللّه عَزَّ وَ جَلّ
بوده است از دعاى آن امام عالى مقام عليه آلاف التحية و الثناء و الصلوة و السلام
در فروتنى نمودن و اظهار ذلت و خوارى نمودن از براى خداى تعالى كه قاهر است و بزرگ
است.
بدان كه بندگى نمودن و اطاعت كردن او را شعب و طرق است كه از جمله آنها است اظهار
خوارى نمودن و بزرگى معبود ياد نمودن و از او طلب رأفت و مهربانى كردن.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ هَلْ يَرْحَمُ
الْعَبْدَ إِلا الْمَوْلَى
آقاى من آقاى من تويى آقا و منم بنده، آيا مهربانى مىكند بنده را مگر آقا.
تكرر مولاى از براى اظهار نهايت مولويت او است و عبوديت خود و زيادتى اظهار بزرگى
او و خوارى و ذلت خود.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْعَزِيزُ وَ أَنَا الذَّلِيلُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ الذَّلِيلَ إِلا الْعَزِيزُ
آقاى من آقاى من تويى مكرم و غالب، و منم زار و حقير و بى احترام آيا مهربانى
مىكند خوار را مگر غالب و محترم.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْخَالِقُ وَأَنَا الْمَخْلُوقُ
وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلا الْخَالِقُ
آقاى من آقاى من تويى خلق كننده و منم خلق شده آيا مهربانى مىكند خلق شده را مگر
خلقكننده.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْمُعْطِى وَأَنَا السَّآئِلُ
وَهَلْ يَرْحَمُ السَّآئِلَ إِلا الْمُعْطِىَ
آقاى من آقاى من تويى بخشنده و منم گدايى كننده آيا مهربانى مىكند گدايى كننده را
مگر بخشنده.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْمُغِيثُ وَ أَنَا الْمُسْتَغِيثُ
وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُسْتَغِيثَ إِلا الْمُغِيثُ
آقاى من آقاى من تويى دادرسنده و منم دادكننده آيا مهربانى مىكند دادكننده را مگر
دادرسنده.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْبَاقِى وَ أَنَا الْفَانِى وَ
هَلْ يَرْحَمُ الْفَانِىَ إِلا الْبَاقِى
آقاى من آقاى من تويى بقاء دارنده و منم فنادارنده آيا مهربانى مىكند فناء دارنده
را مگر بقاء دارنده.
باقى از صفات خدا است، معنى او يعنى كسى كه منتهى نمىشود تقدير وجود او در آينده
به سوى آخرى كه به او منتهى شود.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الدَّآئِمُ وَ أَنَا الزَّآئِلُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ الزَّآئِلَ إِلا الدَّآئِمُ
آقاى من آقاى من تويى هميشه و من هستم رونده و بر طرف شده آيا مهربانى مىكند رونده
را مگر هميشه.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّتُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلا الْحَيُّ
آقاى من آقاى من تويى زنده و منم مرده آيا مهربانى مىكند مرده را مگر زنده.
بدان كه نسبت ميت به خود دادن مجاز است به اعتبار بعد از اين چنان كه نسبت حيوة به
خدا دادن مجاز است چنان كه گويند: و خود مىفرمايد او زنده است و نمىميرد معنئى كه
به ذات بارى نسبت دادند آن است كه جماعتى از اهل كلام گفتهاند: او حى است يعنى
صحيح است كه بداند و قدرت داشته باشد.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيفُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيفَ إِلا الْقَوِيُّ
آقاى من آقاى من تويى توانا و منم ناتوان آيا مهربانى مىكند ناتوان را مگر توانا.
قوى: اسمى است از اسماء خداى عز و جل يعنى كسى كه بر او عجز و ناتوانى مستولى نشود
در هيچ وقتى از اوقات.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الفَقِيرُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ الفَقيرَ إِلا الْغَنِيُّ
آقاى من آقاى من تويى بى نياز و دارا و منم محتاج و نادار آيا مهربانى مىكند محتاج
را مگر دارا و بى نياز.
در بلد الامين از بعضى نقل مىكند كه: هر كه الغنى المغنى را در ده جمعه در هر جمعه
ده هزار دفعه بگويد و حيوانى هم نخورد خداى تعالى خواهد او را غنى در دنيا نمود اگر
قرائت با فاتحه نمايد قطعا خواهد غنى شد.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْرَّبُّ وَ أَنَا المَربوبُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ المَربوبَ إِلا الرَّبُّ
آقاى من آقاى من تويى پروش كننده و منم پرورش داده شده و آيا مهربانى مىكند پرورش
شده را مگر پرورش دهنده.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْكَبِيرُ وَ أَنَا الصَّغِيرُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ الصَّغِيرَ إِلا الْكَبِيرُ
آقاى من آقاى من تويى بزرگ و منم كوچك آيا مهربانى مىكند مىكند كوچك را مگر بزرگ.
مَوْلاىَ مَوْلاىَ أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ وَ
هَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلا الْمَالِكُ
آقاى من آقاى من تويى پادشاه و منم مملوك، آيا مهربانى مىكند مملوك را مگر مالك
او.
در بلد الامين نقل نموده است كه هر كه مالك الملك را زياد بگويد خداى عز و جل در دو
عالم او را غنى گرداند.
بدان كه اين دعاى شريف به حضرت مولاى متقين امام السملمين اميرالمؤمنين عليه و على
آله صلوات الله الملك الحق المبين نيز منسوب است كه آن بزرگوار رفيع مقدار عليه
سلام الملك الغفار مناجات به اين دعا مىنمودهاند و در اين مناجات شريف خبر از
براى مبتداء با الف و لام آوردند و اداء نمودند تا دلالت كند بر اين كه هر يك از
اوصاف مختص به ذات بارى هست لا غير و تقديم مفعول در تمام مواضعش از براى حصر و قصر
و اختصاص است يعنى : مثلا ضعف و مملوكيت و مربوبيت مختص به خودم هست، و يا تقديم از
براى اهتمام است و غرض از استفهام مىشود استفهام حقيقى باشد، يعنى نمىدانم با اين
ضعف و فقر و فاقه خودم و قوت و عزت و غناء تو آيا بر من لطف و مهربانى و رافت خواهد
نمود يا نه، و مىشود استفهام تقريرى باشد يعنى با اين ضعف و فقر من اولى و اليق
هستم به مهربانى و لطف تو.
وَ مِنْ دُعَآئِهِ عَليْهِ الصَّلوة وَ
السَّلامُ فِى يَومِ الاحَد مِنَ الايّامِ السَّبْعَةِ
بود از دعاهاى آن امام عليه الصلوة والسلام در روزهاى هفته در روز يكشنبه.
از اين كه روز شب دو مخلوق خدا هستند كه آن هر دو را خلق نموده است از براى وجود
انسانى كه در يكى از آن كسب معيشت و زندگانى نمايد و در ديگرى راحت و آسايش كند پس
هر روزى كه بر بنده آيد خلق جديد خدا است و در هر روز دو ملك كه رقيب و عتيد هستند
با او يند و تصرفات ابليس و تابعين در روز در اغواء انسان زيادتر است از شب از براى
ابتلاء به كسب و زندگانى و به خاطر اين مطلب ادعيه وارده در ليالى و تعويذات شبها
از جمله ادعيه ايام ادعيه منسوب به حضرت امام موسى كاظم عليه و على آبائه و ابنائه
الصلوة والسلام مىباشد در اول دعاء هر روز است مرحبا بخلق
الله الجديد لكن ادعيه ايام منسوب به امام سجاد روحى فداه اشهر است به حسب
روايت اگر چه در صحيفه منسوبه به آن امام عليه الصلوة والسلام والامقام اين ادعيه
نيست لكن جماعتى از بزرگان اين ادعيه را از ملحقات صحيفه دانند و معترفند كه اين
ادعيه از آن بزرگوار است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الَّذِى لا أَرْجُو إِلا فَضْلَهُ
استعانت مىنمايم من خداى آن چنان كسى را كه اميد ندارم من مگر بخشش او را و احسان
او را چگونه مىشود اميد به رجاء داشت غير او را و حال آن كه فقير و محتاج منتظر
فضل و بخشش او هستند بلكه عيان و مشاهده در امور متعلقه به دنيا ديده شد كه رجاء به
غير او نااميدى و خيبت است.
حقيقت رجاء پهن نمودن آرزو است در رحمت خدا و حسن ظن به او داشتن، علامت رجاء طاعت
نمودن است زيرا كه رجاء سه مرتبه دارد:
يكى آن است كه عمل خوب نمايد و اميد دارد كه از او قبول نمايند.
ديگرى آن است كه عمل سيئه نمايد و اميد دارد كه از او بگذرد.
سيم كذاب و مغرور هست معصيت نمايد و اصرار بر او دارد و معاصى در نظر او سهل است و
مع ذلك اميد آن دارد كه آمرزيده شود.
خدمت حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام عرض شد: جماعتى
از شيعيان شما معصيت مىكنند و مىگويند: ما اميد به غفران داريم.
فرمودند: دروغ مىگويند آنها شيعه ما نيستند هر كه اميد دارد بر چيزى از جهت او عمل
نيز مىنمايد قسم به خدا كه نيست شيعه ما مگر پرهيزگاران.
كسى خدمت آن بزرگوار عليه الصلوة والسلام عرض نمود كه: من مرتكب معاصى مىشوم و
اميد عفو دارم.
فرمودند: اى مرد از خدا بترس طاعت نما و با او اميد قبول نيز داشته باش، زيرا كه هر
كه رجاء و حسن ظن او به خدا زياد است زياد است عمل او.
و نيز آن بزرگوار عليه الصلوة والسلام فرمود كه: خداى عز و جل عطاء نفرمود از خير
دنيا و آخرت بر بنده خود، مگر به سبب حسن ظن او به خداى عز و جل و حسن خلق او و
اجتناب از عرض مردم زيرا كه خداى عز و جل عقاب نكند بندهاى را بعد از استفسار مگر
به سوء ظن او و تقصير او در اميد داشتن به خدا و سوء خلق او و غيبت نمودن او مر
مومنين را.
وَ لا أَخْشَى إِلا عَدْلَهُ
نميترسم مگر عدل و انصاف او را.
عدل مقابل ظلم است خداوند عالم بر عبيد و مخلوقات خود نعم و عطايايى نموده است كه
اگر ادنى از او را كسى بخواهد در مقام معامله بيرون آيد از عهده عوض او هرگز نتواند
بيرون آمد و مع ذلك تكاليف بر او نمود كه او به حسب خواهش جناب معبود و آن چه
سزاوار عبوديت او است جاى نياورد پس اگر بناء معامله خداى با مخلوق خود به عدل باشد
دور نيست كه احدى اهل نجات نخواهد بود از براى اين مطلب است كه حضرت اميرالمؤمنين
فداه روحى و ارواح العالمين و عليه و على ذريته صلوات الله الملك الحق المبين.
در بعضى از مناجات به خداوند عالم جل شانه عرض نمايد:
اى خداى من اگر جثه مرا چنان بزرگ نمايى و عظيم سازى و در جهنم اندازى كه وراى من
كسى ديگر جاى نداشته باشد مع ذلك معامله نمودهاى با من به اندك از عدل خود از جهت
اين است كه ائمه از خداوند سئوال فضل مىنمودند نه عدل.
وَ لا أَعْتَمِدُ إِلا قَوْلَهُ
اطمينان و وثوق ندارم مگر به فرمايش او.
زيرا كه اقوال و سخنان مردم جاى تخلف و امكان عدم وفا هست لكن غناء و رحمانيت و
رحيميت تو مانع است از تخلف و عدم وفاء، وعده نمودى از همه گناهان خواهم گذشت مگر
از شرك ما مشرك نيستم در گذر.
وَ لا أُمْسِكُ إِلا بِحَبْلِهِ
چنگ نمىزنم مگر به ريسمان تو.
حبل در لغت ريسمان را گويند لكن بسيارى از اوقات عاريه آورده شود در عهد و پيمان يا
در وسائل و اسباب بناء بر اول عبارت است از اقرار به توحيد كه در روز ازل از عبيد
عهد گرفت به قوله جل اسمه: الست بربكم و بنا بر ثانى
عبارت است از تصديق به نبوت و ولايت و لذا تعبير نبى و وصى به حبل الله المتين شد
بنا بر هر دو تقدير مراد آن است كه نخواهم از اعتقاد بر توحيد و نبوت منحرف شد و
دست برداشت.
بدان كه امسك در عبارت ظاهر آن است كه ثلاثى مجرد باشد نه مزيد فتامل.
بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَالرِّضْوَان مِنَ
الظُّلْمِ وَالْعُدْوَانِ
به تو پناه مىبرم من اى صاحب عفو و بخشش از ستم و جور عدوان.
ماخوذ است از عدى يعدو عدوا ثلاثى مجرد عدوان نيز مصدر او است مثل غفران، و سبحان،
فرق مابين عدوان و ظلم عموم خصوص است زيرا كه عدوان تجاوز از حد است و او را در
فارسى تعبير مىنماييم به بيداد نمودن در ستم و جور، از اين كه مصدر گاهى به معنى
فاعل و گاهى مفعول آيد پس مىشود پناه به خدا مىبرد از اين كه ظالم نشود و بر
ديگرى ستم و جور ننمايد هر دو احتمال دارد انسب به سياق دوم است و غرض آن است كه
اين و امثال اين بر او واقع نشود كه حواس و امور او مختل شود كه ضعف و ناتوانى در
عبادت معبود نمايد.
وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَواتُرِ الاحْزَانِ وَ
طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ وَ مِنْ انْقِضَآءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ
وَالْعُدَّةِ
و از حوادث دنيا و پى در پى آمدن اندوهها، و از گذشتن مدت و عمر پيش از آماده
نمودن اسباب و ذخيره او.
غير: به كسر غين و فتح ياء جمع غيرة است مثل نعم در نعمت و ملت در ملل يا اسم ثلاثى
مجرد است.
تأهب: باب تفعل ماخوذ از اهب به معنى مستعد شدن و مهيا كردن.
عده: به ضم عين به معنى ذخيره و هر چه مهيا ساخته باشند، از براى حوادث زمان كه در
وقتش كار آيد.
تواتر: باب تفاعل از وتر به معنى پى در پى آمدن.
بدان كه حسرت و ندامت شدت حزن و اندوه آن است كه انسان اسباب تجارت و زراعت او مهيا
و موجود باشد آنها را فاسد و عاطل نمايد داخل در بازار قيامت شده جماعتى مثل خود را
مىبيند صاحب جاه و مال و منال مىبيند خود را مفلس و پريشان و بى سر و سامان و كار
هم گذشت او را ملجاء و پناهى نيست، اين است كه خداوند تعالى در قرآن مجيد مىفرمايد
بر پيغمبر خود صلى الله عليه و آله و سلم: و انذرهم يوم الحسرة
اذ قضى الامر پس بر انسان لازم است كه پيش از اين كه عمر او بگذرد آماده
سازد زاد و راحله از جهت آن سفرى كه چنان رفتن به سوى او دارد.
وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاحُ وَالاصْلاحُ
تو را طلب راهنمايى مىكنم از براى آن عملى كه در آن خوبى خودم است و خوبى غير.
ايا به كسر همزه و تشديد اسم مبهم است متصل شود به اتمام ضماير متصله كه از براى
آنها نصب است مثل اياه ايانا اياى و اياك اين ضماير را متصل سازند به او تا دانسته
شود مخاطب از غايب و متكلم و بالعكس.
صلاح و اصلاح مبتدايند از براى ظرف مقدم، غرض از اتعبير مجرد و مزيد آن است كه بر
من توفيق ده عملى را كه در او خير باشد از براى خود و ديگران مثل علم نافع و اصلاح
ذات البين جهاد در راه خدا و نحو آن اين نحو از عمالاز جهت اين كه دو جهت فاسده
دارند اين است كه امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام فرمودند
كه:
كسى كه تعليم مردم مىنمايد اعظم است از اجر از كسى كه نوافل مىخواند در طرف مقابل
و ضد است بدى و شرى كه عايد خود و غير شود عقوبت او زيادتر است از شرى كه عايد خود
شخص تنها بشود.
وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ
وَالانْجَاحُ
به تو يارى مىجويم از آن چه نزديك است به او رسيدن به مقصود و رسانيدن به مقصود.
اين فقره نيز مثل فقره سابقه است زيرا كه فيروزى و ظفر يافتن دو نحو است:
يكى آن است كه خود به مقصود رسد و به ديگرى عايد نشود مثل غناء و توانگرى در دنيا
با اين كه بعضى از خيرات كه در آخرت سبب نجات خود فقط شود و ديگر آن است كه به ديگر
هم عايد شود مثل توانگرى كه فقراء نيز از او منتفع شوند در فيروزى و غلبه حاجت دارد
به استعانت و آلتى كه به او مىرسد به مطلب در خير و خوبى حاجت دارد به ارشاد و
دلالت و لذا در اول تعبير به ارشاد نمود و در ثانى تعبير به استعانت.
وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِى لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا
وَ شُمُولِ السَّلامَةِ وَ دَوَامِهَا
تو را ميل و شوق دارم من در لباس عافيت يعنى در پوشانيدن صحت از مرض و تمام نمودن
صحت از مرض و احاطه و فروگرفتن سالم، و صحيح بودن و تمام آن.
فرق مابين عافيت و سلامت آن است كه عافيت مسبوق به مرض است و سلامت اعم از آن در
اول ذكر لباس و تمام نمودن و در آخر ذكر شمول سلامت و دوام نمودن تواند شاهد بر فرق
شود اگر چه ممكن هست منع شاهد نمودن لكن در فهم الفاظ فهم عرف متبع است و عرف مابين
اين دو لفظ فرق مىفهمد به نحوى كه ذكر شد.
وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ
پناه مىبرم به تواى پروردگار من از وسوسههاى شيطانهاى سركش، و ديوان گمراه كننده
كه مردم از مكارم اخلاق بر مىگردانند و به اخلاق سيئه مىخوانند و به مناهى تحريض
مىنمايند.
بدان كه شيطان لايزال در مقام برگردانيدن انسان است از خير و خوبى آن ملاعين در
حوالى انسان حاضر شوند از عبارت و طاعت و حسن خلق منع نمايند، يا در وقت مردن در
اطراف او جمع شوند كه او را كافر نمايند يا در وقت نماز خواندن و تلاوت نمودن سه
وقت آنها دسترس بيش دارند و تسلط و قوت ايشان زياد است وقت نماز، وقت مردن، وقت حسن
خلق.
مراد از اخير آن است كه وقت حلم يا صدق يا جود و نحو آن اغواء نمايند به غضب و دروغ
و بخل و نحو آن.
وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاطِينِ
قبول دورى مىنمايم من و اجتناب مىنمايم من به سبب پادشاهى تو از ستم و ظلم
پادشاهان.
بلى كسى كه خدا را سلطان داند و از او خائف باشد لابد ظلام و فساق از او خايف
باشند.
در بعضى از روايات وارد است كه هر كه مابين خود و خداى خود اصلاح نمايد، و هر كه
مابين خود و خدا اصلاح ننموده مابين او و مردم صلح نخواهد شد.
فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاتِى وَ صَوْمِى
پس بپذير آن چه را كه بوده است از نماز و روزه من.
فاء تقريع است بر امور سابقه مذكوره كه سئوال نموده است از جمله آنها آن بود كه
پناه مىبرم به تو از اين كه بگذرد عمر و چيزى ذخيره نكرده باشم پس ذخيره و كسب
نمىشود مگر اين كه نماز و روزه او مقبول شود و گرنه چيزى ذخيره ننمود.
در روايات صحيحه وارد است كه: نماز ستون دين است اگر او قبول شود ساير اعمال نيز
قبول مىشود و گرنه همه باطل و عاطل خواهد بود.
وَاجْعَلْ غَدِى وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِى وَ
يَوْمِى
بگردان فرداى مرا و آن روزهايى كه بعد از فردا است نيكوترين از زمانى كه هستم در او
و روزى كه در آنم.
از اين كه دنيا را محل كسب و تجارت قرار دادهاند مقتضى كسب و تجارت آن است كه در
هر جزء از اجزاء زمان او را نماء باشد بلكه در هر جزء از اجزاء زمان خود نما و
منفعت آينده بايد زياد باشد از گذشته اين است كه حضرت مولى المتقين اميرالمؤمنين
عليهالسلام فرمودند:
هر كه دو روز او مساوى باشد او مغبون است.
وَ أَعِزَّنِى فِى عَشِيرَتِى وَ قَوْمِى
عزيز نما مرا در ميان خويش و قوم من .
انسان همان كه در ميان قوم خود عزيز و صاحب جاه و وجيه شد پس قوم او خواهند در
حوائج او كوشيد در دنيا و طلب غفران از براى او نمود در بعد از وفات، و همچنين او
از براى قوم خود، از اين جهت عزيز بودن در قوم نعمتى است از نعمتهاى خدا كه بر
بعضى داده شود دون بعضى از جهت اين است كه سئوال در اعطاء اين نعمت از خداى عز و جل
شود.
وَاحْفَظْنِى فِى يَقَظَتِى وَ نَوْمِى
حفظ نما تو مرا در بيدارى من و در خوابيدن من.
خدا را ملائكه و فرشتهگان است كه انسان را حفظ نمايند و گرنه جن و سباع و حشرات او
را از روى زمين بيندازند.
فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ أَنْتَ أَرْحَمُ
الرَّاحِمِينَ
پس تويى خداى خوب نگاه دارنده و تويى مهربانتر از هر مهربانى.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَبْرَءُ إِلَيْكَ فِى يَوْمِى هَذَا وَ مَا
بَعْدَهُ مِنَ الاحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَالالْحَادِ
بار خدايا به درستى كه من بيزارى مىجويم به سوى تو در امروز و ما بعد اين روز از
روزهاى يكشنبه از شرك به تو و انحراف از تو.
روز يكشنبه اول روزها است در آن روز ابتدا نمود خدا به خلقت آسمانها، و عيد نصارا
است نصارا را اعتقاد آن است كه او خوب است از براى شروع به هر كار و او متعلق به
شمس است خوب است در آن روز ملاقات پادشاهان و بزرگان.
از زمخشرى صاحب كشاف حكايت شده است كه در روز يكشنبه عذاب ثمود واقع شده است در
روايت پناه مىبرم من به خدا از شر روز يكشنبه زيرا كه از جهت او تيزى و حدتى است
مثل تيزى و حدت شمشير.
وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَآئِى تَعَرُّضاً لِلاجَابَةِ
خالص مىنمايم من از براى تو سئوال نمودن خود را از براى پيش آمدن مر قبول نمودن.
بدان كه خواندن خدا و از او سئوال نمودن هر چه خواهد از امور دنيويه و اخرويه از
جمله عبادات است و استكبار آن موجب سقر و جحيم است لكن اين خواندن و دعوت را شرايط
و اسبابى است، معظم شرايط و عمده اسباب خواندن خدا است از روى خلوص و يگانگى به اين
معنى شريك نگيرد در خواندن او كسى را و قطع رجاء و اميد از هر كه نمايد غير او كسى
را اعتقاد نداشته باشد كه تواند قضاء حوائج نمود، اگر امر خواننده به اين مرتبه رسد
لابد خدا خواهد اجابت او نمود مگر اين كه حكمت و مصلحت در عدم اجابت او باشد فتامل.
وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلإِثَابَةِ
به پا مىدارم من بر بندگى نمودن تو از براى اميد داشته مر ثواب دادن.
در سابق بيان نمودم اميد و رجاء بدون عمل و طاعت نشود و گرنه حال او مثل اميد داشتن
زرع است بى زراعت و آب ريختن در زمين شوره زار و كسب نمودن بى مايه است.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِى إِلَى
حَقِّكَ
پس رحمت فرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خوبترين خلق تو است خواننده است
مخلوق تو را به سوى حق تو يعنى سلطنت و مولويت تو.
حق: او را معانى زياد است انسب در مقام به معنى سلطنت و ملك است.
وَ أَعِزَّنِى بِعِزِّكَ الَّذِى لا يُضَامُ
غالب نما مرا به غالبيت خود آن چنان كه مغلوب نمىشود و جور نشود.
وَاحْفَظْنِى بِعَيْنِكَ الّتِى لا تَنَامُ
نگه بان من باش به چشم خود آن چنان چشمى كه هرگز خوب نمىرود.
او جل قدره منزه است از اوصاف نقايص نه جسم است نه جسمانى و نسبت يد و عين به سوى
او دادن تسامح در تعير است و مجاز است مراد از عين ذات وحدانيت است جل اسمه كه هيچ
چيز از او غايب و پوشيده نيست.
وَاخْتِمْ بِالِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِى
تمام نما تو به نهايت رسيدن به سوى تو شغل و كار مرا.
يعنى : آخر كار من به سوى مغفرت تو باشد غير از تو كار با كسى ندارم و نداشته باشم.
وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمُرِى
تمام نما تو به آمرزيدن زندگانى مرا.
إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
به درستى كه تو آمرزنده هستى و مهربان و رحم كننده هستى.
زيرا كه وراى تو كسى از كائنات در او اين صفت باشد نيست و اين صفت از خصايص تو است.