وَ كَانَ مِنْ دُعَآئَهُ فِى تَمْجِيدٌ اللَّه
بوده است از دعاى آن بزرگوار در اظهار بزرگى و مجد خداى عز و جل.
و اين تمجيد مدح حضرت احديت است جل و علا از جهتى و حمد او است از جهتى و شكر او
است از جهتى ديگر، بنابر هر تقدير بر او مترتب است قواب و اجر و اين اظهار بزرگى او
نمودن به زبان نوعى است از بندگى و اطاعت او تعالى شأنه.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى تَجَلَّى لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ وَاحْتَجَبَ عَنِ
الابْصَارِ بِالْعِزَّةِ وَاقْتَدَرَ عَلَى الاشْيَآءِ بِالْقُدْرَةِ
ثناء مر خدايى است كه آشكارا شده است مر دلها را به بزرگى، و پنهان شده است از او
ديدهها به عزت، و توانا است بر همه چيزها به قدرت.
اقتدار: باب افتعال به معنى مطاوعه فعل است بلكه به معنى لازم است يعنى
قدر على الاشياء يا به معنى قوت است چنان كه ذكر
نمودهام.
يعنى : توانايى او به قدرت او است نه قادر به قدرت تا موجب اثبات معانى شود.
و اما حجت او از ديدهها به عزت او نه معنى او آن است كه عزت او موجب است كه محجوب
استاز ديدهها و خود به حسب ذات ديده شود بلكه معنى او آن است كه عزت او است كه
ديده نمىشود و مرئى واقع نمىشود، اگر ديده مىشدى جسم بودى و قابل نبود كه خداى
بوده باشد، پس تقريع آن آورد امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام به قول خود عليه
السلام.
فَلا الابْصَارُ تَثْبُتُ لِرُؤْيَتِهِ وَ لا الاوْهَامُ
تَبْلُغُ كُنْهَ عَظَمَتِهِ تَجَبَّرَ بِالْعَظَمَةِ وَالْكِبْرِيَآءِ وَ تَعَطَّفَ
بِالْعِزِّ وَالْبِرِّ وَالْجَلالِ
تثبت ظاهر آن است كه فعل معلوم باشد نه مجهول اين باب تفعل و استفعال در گذشته و
افعال بعد از اين همه از باب تعبير و تنگى عبارت است زيرا كه آن ذات مقدس به حسب
ذات خود چنان است نه بر خود قرار داده باشد.
يعنى : پس نه ديدهها مىمانند مر ديدن او را و نه وهمها مىرسند به كنه بزرگوارى
او.
شعر:
آن چه در وهم تو گنجد كه من آنم نه من
آنم
|
|
به كنه ذات او خرد اگر برد اگر فتد خس به
قعر دريا
|
با شوكت است به بزرگى و بلند مرتبه مهربان است به عزت و نيكويى و بزرگى.
وَ تَقَدَّسَ بِالْحُسْنِ وَالْجَمَالِ وَ تَمَجَّدَ
بِالْفَخْرِ وَالْبَهَآءِ وَ تَجَلَّلَ بِالْمَجْدِ وَالآلاءِ وَ اسْتَخْلَصَ
بِالنُّورِ وَالضِّيَآءِ
مخصوص خود كرد حسن و جمال را، و اظهار شرف نمود به فخر و زيبايى و درخشان شد به
بزرگى و نعمت، و خالص ساخت خود را به نور و روشنى.
خَالِقٌ لا نَظِيرَ لَهُ وَ أَحَدٌ لا نِدَّ لَهُ وَ وَاحِدٌ
لا ضِدَّ لَهُ وَ صَمَدٌ لا كُفْوَ لَهُ وَ إِلَهٌ لا ثَانِىَ مَعَهُ وَ فَاطِرٌ لا
شَرِيكَ لَهُ وَ رَازِقٌ لا مُعِينَ لَهُ وَ الاوَّلُ بِلا زَوالٍ وَ الدَّآئِمُ
بِلا فَنَآءٍ وَ الْقَآئِمُ بِلا عَنَآءٍ وَ المؤمن بِلا نِهَايَةٍ وَ الْمُبْدِئُ
بِلا أَمَدٍ وَ الصَّانِعُ بِلا أَحَدٍ وَالرَّبُّ بِلا شَرِيكٍ وَ الْفَاطِرُ بِلا
كُلْفَةٍ وَ الْفَعَّالُ بِلا عَجْزٍ
يعنى : آفريننده است كه نظير ندارد، و يگانه است كه نيست مانندى از براى او، و يكتا
است كه همتا نيست از براى او، و بىنياز است كه نيست همتا از براى او، و خدايى است
كه دومين از براى او نيست، خالق است كه نيست شريكى از جهت او، روزى دهنده است كه
يارى كنندهاى نيست از براى او، و بى زوال هميشه است بدون فناء، ايستاده است بى
تعب، امان دهنده است بى نهايت، آفريننده است نيست زمان از جهت او، صنعت كننده است
بىكس، پروردگار است بدون شريك، آفريننده بى مشقت، بسيار كار كننده است بى عجز.
بعد از اين كه آن ذات مقدس مجرد بحث را واجب الوجود دانستيم و او را صفات جلال و
جمال است پس صفات مذكوره در عبارت صحيفه حاجت به برهان ندارد.
لَيْسَ لَهُ حَدٌّ فِى مَكَانٍ وَ لا غَايَةٌ فِى زَمَانٍ
نيست او را حدى در مكان و نه نهايتى در زمان، او است خالق مكان و زمان پس چگونه
خواهد بود او را حاجت به زمان و مكان.
لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزُولُ وَ لَنْ يَزَالَ
بوده است هميشه و خواهد بود و هرگز زوال نيابد.
كَذَلِكَ أَبَداً
هميشه همچنين است.
هُوَ الالَهُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الدَّآئِمُ الْقَدِيمُ
الْقَادِرُ الْحَكِيمُ
او است خداى زنده كه به خود برپا است هميشه قديم و توانا و حكيم.
إِلَهِى عُبَيْدُكَ بِفِنَآئِكَ سَآئِلُكَ بِفِنَآئِكَ
فَقيرُكَ بِفِنَآئِكَ (ثَلاثاً)
فناء خانه: كنار خانه و آستانه خانه است.
عبيد: تصغير عبد به معنى غلام كوچك و حقير.
يعنى : اى خداى من بنده كوچك تو به آستانه خانه تو است گداى تو به آستانه خانه تو
است، محتاج تو به آستانه خانه تو است.
إِلَهِى لَكَ يَرْهَبُ الْمُتَرَهِّبُونَ وَإِلَيْكَ أَخَلَصَ
الْمُسْتَهِلُّونَ رَهْبَةً لَكَ وَ رَجَآءً لِعَفْوِكَ
اى خداى من مر تو را مىترسند ترسندگان و به سوى تو خالص نموده است فرياد كنندگان
از روى ترس مر تو را و اميد عفو تو را.
هر كه خدا را شناخت پس خوف و رجاء او به او است هر مقدار كه معرفت انسان به خدا است
به همان مقدار خوف و رجاء است به حسب مراتب معرفت.
يَآ إِلَهَ الْحقِّ ارْحَمْ دُعَآءَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ
اعْفُ عَنْ جَرَآئِمِ الْغَافِلِينَ وَ زِدْ فِى إِحْسَانِ الْمُنِيبِينَ يَوْمَ
الْوُفُودِ عَلَيْكَ يَا كَرِيمُ
اللغة:
انابه: بازگشت نمودن.
صرخ: فرياد نمودن.
يعنى : اى خداوند حق رحم كن بر آنان كه طلب فريادرسى كنند، در گذر از گناهان بى
خبران، زياد كن در نيكويى بازگشت كنندگان روز وارد شدن بر تو اى كريم.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عليْهِ السَّلام فِى
الْكَرْبِ وَالاقَالَةِ
بوده است از دعاهاى آن بزرگوار عالى مقدار عليه سلام الله الملك القهار در اندوه و
در گذشتن.
غرض آن بزرگوار در اندوه و در گذشتن اندوه بعد از مردن و قيامت و حشر و نشر است و
در گذشتن از معاصى و گناهان.
إِلَهِى لا تُشْمِتْ بِى عَدُوِّى وَ لا تَفْجَعْ بِى حَمِيمِى
وَ صَدِيقِى
اللغة:
شمت از شماتت يعنى : خوشحال شدن.
فجع: اى فجع، يعنى به درد آورد.
حميم: خويش و قوم انسان را گويند.
يعنى : اى خداى من شاد مكن به واسطه من دشمن مرا، و دردناك مكن به واسطه من خويش
مرا.
از اين كه كسى تأمل در فقرات اين دعاى مبارك نمايد دور نيست كه مراد به كرب و اقاله
اندوه و درگذشتن از صدمات و ابتلائات دنيويه باشد و شايد هر دو نيز پس عدو و حميم
مىشود شيطان و امام عليه الصلوة والسلام باشد و مىشود خويشان دنيا و دشمنان دنيا
باشد.
إِلَهِى هَبْ لِى لَحْظَةً مِنْ لَحَظَاتِكَ تَكْشِفُ بِهَا
عَنِّى مَا ابْتَلَيْتَنِى بِهِ وَتُعيدُنِى إِلَى أَحْسَنِ عَادَاتِكَ عِنْدِى
اللغة:
لحظه: به زير چشم نظر نمودن لكن لحظهاى كه نسبت به خداى تعالى داده شود كنايه از
رعايت و اعانت او است.
ابتلاء خدا عبارت است از امتحان و اختبار، عادة الله
نسبت به عبيد سجيه و كرم و احسان او است.
يعنى : اى خداى من ببخش از براى من رعايت از رعايات تو را كه بر داشته شود به سبب
آن از من چيزى كه امتحان نمودى تو مرا به او و باز گرداندى مرا به نيكويىترين
عادات خود كه نزد من است.
وَاسْتَجِبْ دُعَآئِى وَ دُعَآءَ مَنْ أَخْلَصَ لَكَ دُعَآءَهُ
فَقَدْ ضَعُفَتْ قُوَّتِى وَ قَلَّتْ حِيلَتِى وَ اشْتَدَّتْ حَالِى وَ يَئِسْتُ
مِمَّا عِنْدَ خَلْقِكَ فَلَمْ يَبْقَ لِى إِلا رَجَآؤُكَ
اجابت كن دعاى مرا و دعاى كسى را كه خالص ساخته است براى تو دعاى خود را پس به
تحقيق كه سست شده است توانايى من و اندك شده است چاره من و سخت شده است حال من و
نوميد شدهام از آن چه نزد خلق تو است پس باقى نمانده است مگر اميد تو.
عَلَيَّ إِلَهِى إِنَّ قُدْرَتَكَ عَلَى كَشْفِ مَآ أَنَا
فِيهِ كَقُدْرَتِكَ عَلَى مَا ابْتَلَيْتَنِى بِهِ وَ أنْ ذِكْرَ عَوَآئِدِكَ
يُؤْنِسُنِى وَالرَّجَآءَ فِى إِنْعَامِكَ وَ فَضْلِكَ يُقَوِّينِى لاَِنِّى لَمْ
أَخْلُ مِنْ نِعْمَتِكَ مُنْذُ خَلَقْتَنِى
اى خداى من به درستى كه قدرت بر رفع آن چه من در او هستم مثل قدرت تو است بر چيزى
كه ابتلاء نمودى تو مرا بر او، به درستى كه ياد آوردن مهربانىهاى تو انس مىدهد
مرا، و اميد داشتن در نعمتهاى تو قوت مىدهد مرا به جهت اين كه خالى نمىشوم از
نعمت تو از آن زمان كه آفريده نمودى تو مرا.
وَ أَنْتَ إِلَهِى مَفْزَعِى وَملْجَئِى وَالْحافِظُ لِى
وَالذَّابُّ عَنِّى الْمُتَحَنِّنُ عَلَىَّ الرَّحِيمُ بِى الْمُتَكَفِّلُ
بِرِزْقِى فِى قَضَآئِكَ كَانَ مَا حَلَّ بِى وَ بِعِلْمِكَ مَا صِرْتُ إِلَيْهِ
تويى خداى من و پناه من و دادرس من و نگهدارنده من و دفع كننده از من، مهربانى
كننده بر من مهربان به من، ضامن شونده روزى من، در قضاء تو بود آن چه كه نازل شده
است به من، و به علم تو است آن چه گرديدهام من به سوى آن.
غرض آن است كه در هيچجهتى از جهات بنده را قدرت و سلطنت نيست نه در دفع مضرت و نه
در جلب منفعت و او آلت صرف است همه امورى كه او حاجت دارد از دفع بدى و جذب خوبى
علت او خداوند است و او است علة العلل.
فَاجْعَلْ يَا وَلِيِّى وَ سَيِّدِى فِيمَا قَدَّرْتَ وَ
قَضَيْتَ عَلَيَّ وَحَتَمْتَ عَافِيَتِى وَمَا فِيهِ صَلاحِى وَخَلاصِى مِمَّآ
أَنَا فيهِ
پس بگردان اى دوست و آقاى من از آن چه كه مقدر نمودى و حكم فرمودى تو بر من و لازم
ساختى تو عافيت مرا و آن چه در آن است صلاح من، و خلاص مرا در آن چه در آنم.
عافيتى مفعول اجعل و خلاصى عطف بر او است.
فَإِنِّى لا أَرْجُو لِدَفْعِ ذَلِكَ غَيْرَكَ وَ لا
أَعْتَمِدُ فيهِ إِلا عَلَيْكَ فَكُنْ يَا ذَا الْجَلالِ وَالاكْرَامِ عِنْدَ
أَحْسَنِ ظَنِّى بِكَ
پس به درستى كه اميد ندارم از براى دفع آن غير از تو را، و اعتماد ندارم در آن مگر
بر تو، پس باش اى خداى بزرگ كريم نزد بهترين گمان من به تو، يعنى من گمان خوب دارم
به تو و نيز تو گمان مرا محقق و ثابت كن.
در بعضى از روايات وارد است كه روز قيامت چون شود بعضى از بندگان را نزد خداى عز و
جل حاضر سازند بعد از اين كه حساب او وارسى شود و عصيان او معلوم شود خداى عز و جل
امر نمايد كه او را به جهنم برند ملائكه او را مىكشند كه او را به جهنم برند آن
بنده، به عقب خود نگاه نمايد و خطاب رسد به ملائكه كه نگه داريد او را، پس نگه
دارند او را، پس خداى عز و جل از او سئوال كند كه به چه جهت به عقب نظر نمودى؟
عرض نمايد: كه چنين گمان بر تو نداشتم كه امر نمايى مرا داخل آتش نمايند.
خداى مهربان مىفرمايد: اگر چه دروغ مىگويى و هرگز در دنيا گمان خوبى به من نداشتى
لكن حال كه چنين گفتى تو را نجات دادم.
وَارْحَمْ ضَعْفِى وَ قِلَّةَ حِيلَتِى وَاكْشِفْ كُرْبَتِى
رحم كن سستى مرا و كمى چاره مرا و رفع كن اندوه مرا، به درستى كه تو بر همه چيز
توانايى.
وَاسْتَجِبْ دَعْوَتِى وَأَقِلْنِى عَثْرَتِى وَامْنُنْ عَليَّ
بِذَلِكَ وَعَلَى كُلِّ دَاعٍ لَكَ أَمَرْتَنِى يَا سَيِّدِى بِالدُّعَآءِ
وَتَكَفَّلْتَ بِالاجَابَةِ وَوَعْدُكَ الْحَقُّ الّذِى لا خُلْفَ فيهِ وَ لا
تَبْدِيلَ
اجابت كن دعاى مرا و در گذر تو مرا لغزش مرا، منت بگذار تو بر من به آن و هر كه
خواننده است تو را، امر نمودى تو مرا اى آقاى من به دعاء و ضامن گشتهاى تو به
اجابت آن، و وعده تو حق است كه نيست خلاف در آن و نه بدل نمودن.
بدان كه اجابت دعا منحصر است به ذات بارى تعالى و غير او را مدخليت نيست در دعاء و
وعده اجابت نيز نمود و كفالت قبول و اجابت نمود و مع ذلك تخلف دعا و وقوع او بدل
زياده و اين تخلف و وقوع خلاف او بالوجدان است و در جواب او و جوهى ذكر شده است در
محل او مذكور است و حق جواب نزد حقير دو چيز است:
يكى از آن دو چيز دفع شبهه مىنمايد اول آن است كه دعايى كه دعاكننده مىكند چيزى
را كه خير و خوب است نزد او و خداى عز و جل نيز لازم است بر او كه خير و خوبى او را
اجابت نمايد مىشود آن چيزى كه او طلب نمود شر را رأفت و مهربانى او اقتضاء نكند كه
اجابت نمايد مانند طفل كه از مادر طلب ترشى نمايد به اعتقاد نفع و مادر امتناع
نمايد به اعتقاد ضرر، و گاه باشد از جهت اصرار به دعاء و مداومت بعضى از ختوم و به
بعضى از اسماء خدا اجابت دعاى اوشود و بعد مترتب شود بر او ضرر مثل دادن مادر از
زيادتى گريه طفل و به اين وجه نيز اشاره نموده است حضرت حجة الله فى العالمين امام
المسلمين فى العصر عجل الله تعالى فرجه الشريف در دعاى مبارك موسوم به افتتاح كه
عرض مىكند آن جناب به حضرت عز و جل كه: شايد آن چيزى كه اجابت نفرمودى و تأخير
كردى آن خير من بوده است زيرا كه تو عالم هستى به عواقب كارها.
دوم آن است كه دعاكننده بايست در طلب خود و حاجت خود به مطلوب خود رسد مثل اين كه
طفل شير باشد امر اين كه باشد البته خداى عز و جل كه حاجت او را اجابت نمايد
مىخواهد خواننده كافر باشد يا مومن عادل.
اى خواجه درد نيست لكن طبيب هست.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ وَ عَبْدِكَ وَ عَلَى
الطَّاهِرِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَغِثْنِى فَإِنَّكَ غِيَاثُ مَنْ لا
غِيَاثَ لَهُ وَ حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ
پس رحمت بفرست بر محمد كه پيغمبر و بنده تو است، و بر پاكان از اهل او و فريادرس
مرا پس به درستى كه تو فريادرس هستى كسى را كه او را فريادرسى نيست و پناه كسى هستى
كه او را پناه نيست.
وَ أَنَا الْمُضْطَرُّ الَّذِى أَوْجَبْتَ إِجَابَتَهُ وَ
كَشْفَ مَا بِهِ مِنَ السُّوءِ فَأَجِبْنِى وَ اكْشِفْ هَمِّى وَ فَرِّجْ غَمِّى وَ
أَعِدْ حَالِى إِلَى أَحْسَنِ مَا كَانَتْ عَلَيْهِ
و منم آن بى چاره كه واجب ساختهاى تو اجابت او را، و رفع آن چه در او است از بدى
پس اجابت كن مرا و رفع كن و بگردان آن حال مرا به بهترين حالها از آن چه بود بر
او.
وَ لا تُجَازِنِى بِالِاسْتِحْقَاقِ وَ لَكِنْ بِرَحْمَتكَ
الَّتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ
مكافات مده مرا به استحقاق و لكن مكافات بده به رحمت و مهربانيت، كه گنجايش دارد هر
چيز را.
در بعضى ادعيه گذشته بيان نمودم كه بنده اگر چه در مقام اطاعت و فرمانبردارى بيرون
آيد او را استحقاق ثواب و اجر نيست چه جاى اين كه در مقام شقاق بيرون آيد پس تمام
احسان حضرت بارى از باب فضل و جود است و رحمت واسعه او است چنان كه رحمت و مهربانى
كه هر كسى تواند واقع شود در او مرحوم.
يَا ذَا الْجَلالِ وَ الاكْرَامِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ
مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ وَ أَجِبْ يَا عَزِيزُ
اى خداوند بزرگ صاحب اكرام رحمت بفرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او و
اجابت كن اى عزيز با عزت.
تضرع و زارى خدمت حضرت بارى مطلوب است و از عبادت و بندگى نمودن او است اگر بتواند
اين صفت را بنده تحصيل نمايد خواهد فايز شد در دنيا و آخرت.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَليْهِ السَّلامُ
مِمَّا يَخَافُ وَ يَحْذَر
بوده است از دعاى آن سيد بزرگوار عالى مقام عليه و على آبائه، و ابنائه صلوات الله
الملك الجبار و على اعدائهم من الاولين و الاخرين اذاقه حر النار در چيزهايى كه
مىترسيد و خوف او را داشت.
و دور نيست كه آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام خوف حذر را از امورى كه متعلق
به امر آخرت بود مى داشته يا اعم از آن، و اين عنوان با عنوان گذشته فى الجمله
منافات دارد به حيثيات و اعتبارات تفاوت دارد فتامل.
إِلَهِى إِنَّهُ لَيْسَ يَرُدُّ غَضَبَكَ إِلا حِلْمُكَ
نسبت غضب به خدا مثل سخط و اسف و رضاء به او مجاز است نه حقيقت زيرا كه اين اوصاف،
اوصاف نفس انسانيت است و قواى شهوانيه و خداوند عالم متصف به اين اوصاف نيست پس
مراد به غضب او فعل به جا آوردن او است كه موجب غضب در عبد شود پس غضب خدا انتقام
خدا است به بنده عاصى خود مثل انتقام كشيدن سلطان است بر رعيت طاغى و باغى خود.
در روايت عمرو بن عبيد با حضرت باقر عليه السلام چنين وارد است كه عرض نمود به خدمت
حضرت كه خلاق عالم مىفرمايد:
و من يحلل على غضبى فقد هوى اين غضب چيست؟
فرمود: عقاب است يا عمرو كسى را اعتقاد آن باشد كه خداى متعال از حالى به حالى
تغيير كند پس او را وصف نموده است به صفت بندگان.
حلم در خداوند تعالى معنى او آن است كه تعجيل عقوبت ننمايد خداى من به درستى كه بر
نمىگرداند غضب تو را مگر حلم تو.
وَ لا يُنْجِى مِنْ عِقَابِكَ إِلا عَفْوَكَ
نجات نمىدهد از عقاب تو مگر عفو و رضاى تو.
وَ لا يُخَلِّصُ مِنْكَ إِلا رَحْمَتُكَ
خلاصى نمىدهد از تو مگر رحمت تو.
وَالتَّضَرُّعُ إِلَيْكَ
و زارى كردن به سوى تو.
بدان كه اين زارى و تضرع منفعت بخشد بنده را در دنيا تا زمان مردن و گرنه بعد از آن
سودى بر آن شايد ندهد و گرنه تمام بندگان خدا از سعيد و شقى در زارى و ناله هستند
حتى امر به مرتبهاى مىرسد كه منع از زارى نيز شوند.
فَهَبْ لِى يَآ إِلَهِى فَرَجاً بِالْقُدْرَةِ الَّتِى بِهَا
تُحْيِى مَيْتَ الْبِلادِ وَ بِهَا تَنْشُرُ أَرْوَاحَ الْعِبَادِ
پس ببخش مرا اى خداى من گشايش را به آن قدرت كه زنده مىكنى مرده شهرها را.
ظاهر آن است كه مرده از جمادات و غير ذى روح را ميت به تخفيف گويند و اما ذى روح را
ميت با تشديد گويند.
وَ لا تُهْلِكْنِى
هلاك مساز مرا هلاكت انسان مبتلا شدن او است به عقوبات خداى و مبتلا شدن به چيزى كه
موجب سخط و غضب حق شود.
وَ عَرِّفْنِى الاجَابَةَ
بشناسان مرا به اجابت يعنى اسباب اطاعت و بندگى از براى من مهيا نما و مرا به او
موفق ساز.
يَا رَبِّ وَارْفَعْنِى وَ لا تَضَعْنِى وَانْصُرْنِى
وَارْزُقْنِى وَعَافِنِى مِنَ الافَاتِ
اى پروردگار من بلند گردان مرا و پست مكن مرا و يارى ده مرا و عافيت ده مرا از
امراض و حوادث.
مراد به رفعت و ضعت مىتواند كنايه باشد از طاعت و معصيت.
يعنى : اسباب طاعت از براى من مهيا ساز نه اسباب معصيت، و مىشود غنا و فقر باشد و
مىشود اعتبارات دنيويه و عدم اعتبار او باشد.
يَا رَبِّ إِنْ تَرْفَعْنِى فَمَنْ يَضَعُنِى وَ أنْ تَضَعْنِى
فَمَنْ يَرْفَعُنِى
اى پروردگار من اگر بلند سازى مرا پس كه مرا پست كند، و اگر پست كنى مرا، پس كه
بلند مىكند مرا؟
عزت و ذلت دو امرى هستند كه در يد قدرت او است و او است فاعل كه يشاء هر كه را قابل
مىداند مىدهد و ناقابل را محروم سازد و اين عزت و ذلت، نه عزت و ذلت دنيوى باشد،
بلكه المومن عزيز فى الدارين و او است
اكرم عند الله و عند اوليائه عليهم السلام.
وَ قَدْ عَلِمْتُ يَآ إِلَهِى أَنْ لَيْسَ فِى حُكْمِكَ ظُلْمٌ
وَ لا فِى نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ إِنَّما يَعْجَلُ مَنْ يَخافُ الْفَوْتَ وَ
يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيفُ وَ قَدْ تَعَالَيْتَ عَنْ ذلِكَ يَا سَيِّدِى
عُلُوّاً كَبِيراً
اللغة:
نقمة: به كسر نون و سكون قاف و فتح ميم، عقاب و ايذاء نمودن.
عجله: به سكون جيم.
يعنى : به تحقيق كه دانستم من اى خداى من كه نيست در حكم تو ستم و جور و در عقاب
نمودن تو شتاب و سرعت، به درستى كه شتاب و سرعت مىكند كسى كه بترسد فوت را حاجت به
سوى ستم و جور دارد ناتوان ضعيف، و به تحقيق كه تو بزرگى و برترى از ستم و سرعت اى
خداى من بلندى و برترى و بزرگى.
رَبِّ لا تَجْعَلْنِى لِلْبَلاءِ غَرَضاً وَ لا لِنَقِمَتِكَ
نَصَباً
غرض: نشانه نصب: منصوب سرپا كرده و نصب شده.
يعنى : اى پروردگار من، نگردان مرا از براى بلا، نشانهاى و نه از براى عقوبت سرپا
كرده.
وَ مَهِّلْنِى وَ نَفِّسْنِى وَ أَقِلْنِى عَثْرَتِى
مهلت ده مرا و ببر اندوه مرا و در گذر تو مرا لغزش مرا.
وَ لا تُتْبِعْنِى بِالْبَلاءِ فَقَدْ تَرَى ضَعْفِى وَ
قِلَّةَ حِيلَتِى فَصَبِّرْنِى
و تابع مكن مرا به بلاء پس به تحقيق كه مىبينى سستى مرا و كمى چاره مرا، پس صبر ده
مرا.
فَإِنِّى يَا رَبِّ ضَعِيفٌ مُتَضَرِّعٌ إِلَيْكَ
پس به درستى كه من اى خداى من ضعيف و زارى كنندهام به سوى تو.
يَا رَبِّ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْكَ فَأَعِذْنِى
اى پروردگار من، پناه مىبرم به سوى تو از تو، پس پناه ده مرا.
وَ أَسْتَجِيرُ بِكَ مِنْ كُلِّ بَلاءٍ فَأَجِرْنِى وَ
أَسْتَتِرُ بِكَ فَاسْتُرْنِى يَا سَيِّدِى مِمَّآ أَخَافُ وَ أَحْذَرُ
پناه مىبرم به تو از هر بلايى پس پناه ده مرا، و طلب ستر مىكنم به تو، پس بپوشان
تو مرا اى آقاى من از چيزهايى كه مىترسم و حذر مىكنم.
وَ أَنْتَ الْعَظِيمُ أَعْظَمُ مِنْ كُلِّ عَظِيمٍ
تو بزرگى بزرگتر از هر بزرگ.
بِكَ بِكَ بِكَ اسْتَتَرْتُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا
اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ
يَا اللَّهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّيّبِينَ الطَّاهِرِينَ
به تو به تو، به تو، پرده شدهام اى خداوند انسان خود را وصل به حبيب نمود و به قرب
او رسيد و ما بين او و خود حاجب نمىبيند تكرر نداء و خطاب او زياد شود و از براى
فرد در خطاب و زوج در نداء نكته به نظر نمىرسد و اختيار نمودن اين اسم بر ساير
اسماء از براى آن است كه جميع اسماء خداوند مىشوند مسمى به اين اسم و اما اين اسم
مسمى به ساير اسماء نمىشود مثلا گفته نمىشود كه الله اسمى است از اسماء رحيم، يا
اسمى است از اسماء شكور، لكن گفته مىشود كه رحيم اسمى است از اسماء الله و شكور
اسمى است از اسماء خداوند تعالى و هكذا به واسطه اين است كه گفته شده است كه انسان
كه الله اسم اعظم است ذكر او و در ظهر و عصر و ثلث آخر شب مىرساند انسان را به
مطلوب.