شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۲۴ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي التَّذَلُّلِ الى الِلَّهِ عَزَّ وَجَلَ‏

بوده از دعاى آن سيد بزرگوار در اظهار ذلت و خوارى نمودن به سوى خداوند عز و جل كه شايد سبب عفو و مرحمت او شود.
رَبِّ أَفْحَمَتْنِى ذُنُوبِى
افحام: عاجز شدن از سخن گفتن يا گريه زياد نمودن تا اين كه صوت قطع شود و در اين مقام كنايه نيز از ذات است.
يعنى : اى پروردگار من به درستى كه خوار نموده است مرا گناهان من.
وَ انْقَطَعَتْ مَقَالَتِى فَلا حُجَّةَ لِى
بريده شده است گفتار من پس نيست مرا حجت و جاى معذرت از جهت خود نگذاشتم.
فَأَنَا الاسِيرُ بِبَلِيَّتِى
پس من اسيرم به مرض خود.
الْمُرْتَهَنُ بِعَمَلِى
و در گروم به كردار خود.
يعنى : مرا از جهت كردارم رها نكند و مجازات كرد به من نمايند.
الْمُتَرَدِّدُ فِى خَطِيئَتِى
كنايه است از كثرت گناهان گويا سرگردان شده.
الْمُتَحَيِّرُ عَنْ قَصْدِى
قصد مصدر است به معنى مقصود.
يعنى : نمى‏دانم چه كار كنم و چه جاى آورم كه خودم را نجات دهم.
الْمُنْقَطِعُ بِى
يقال فلان منقطع به.
يعنى زاد و راحله او تمام و در بين راه سرگردان مانده است.
قَدْ أَوْقَفْتُ نَفْسِى مَوْقِفَ الاذِلاءِ الْمُذْنِبِينَ مَوْقِفَ الاشْقِيَآءِ
به تحقيق آن كه داشتم خودم را در جاى خواران گنه كاران و در جاى بدبختان.
موقف: مفعول فيه است از براى فعل مقدم و دوم بيان اول است.
الْمُتَجَرِّئِينَ عَلَيْكَ الْمُسْتَخِفِّينَ بِوَعْدِكَ
بى اعتنايى نمودن و ملاحظه شأن مولا ننمودن.
استخفاف سبك شمردن.
يعنى : دليران بر تو و سبك كنندگان به وعد تو يعنى ثواب و اجرى كه فرمودى از جهت اطاعت تو او را مثل عدم داند.
سُبْحَانَكَ أَيَّ جُرْأَةٍ اجْتَرَأْتُ عَلَيْكَ؟ وَ أيَّ تَغْرِيرٍ غَرَّرْتُ بِنَفْسِي؟
پاكى تو به كدام دليرى دلير شده‏ام من بر تو و به كدام فريب و خدعه نمودن فريب داده‏ام به نفس خود يعنى او را در معرض هلاك در آوردم.
مَوْلاىَ ارْحَمْ كَبْوَتِى لِحُرِّ وَجْهِى
كبوه: به روى در افتادن.
حر: به ضم حاء واو عبارت است از مقدارى كه از وجه آشكار است.
يعنى : اى آقاى من رحم نما بر افتادن به روى مرا.
وَ زَلَّةَ قَدَمِى
و لغزيدن قدمم را.
وَ عُدْ بحِلْمِكَ عَلَى جَهْلِى وَ بِإِحْسَانِكَ عَلَى إِسَآءَتِى فَأَنَا الْمُقِرُّ بِذَنْبِى الْمُعْتَرِفُ بِخَطِيئَتِى وَ هذِهِ يَدِى وَ نَاصِيَتِى أَسْتَكِينُ بِالْقَوَدِ مِنْ نَفْسِى
قود: قصاص نمودن را گويند.
يعنى : در گذر تو به حلم خود بر نادانى من، و به نيكوكارى خود از بدكارى من، پس من اقرار كننده‏ام به گناه خود و اعتراف كننده‏ام به خطاى خود و اين است دست من و پيشانى من طلب زارى مى‏كنم به قصاص نمودن از نفس من.
ارْحَمْ شَيْبَتِى وَ نَفَادَ أَيَّامِى وَ اقْتِرَابَ أَجَلِى وَ ضَعْفِى وَ مَسْكَنَتِى وَ قِلَّةَ حِيلَتِى
رحم كن پيرى مرا و تمام شدن روزهاى من و نزديك شدن اجل من و سستى مرا و گدايى مرا و كمى چاره مرا.
مَوْلاىَ وَ ارْحَمْنِى إِذَا انقَطَعَ مِنَ الدُّنْيَآ أَثَرِى وَ امَّحَى مِنَ الْمَخْلُوقِينَ ذِكْرِى وَ كُنْتُ فِى الْمَنْسِيِّينَ كَمَنْ قَدْ نُسِىَ
اى مولاى من رحم كن مرا چون منقطع شود از دنيا خبر و نشان من، و نابود شود از مردمان ياد من، و بوده باشم از فراموش شدگان مثل كسى كه به تحقيق فراموش شده باشد و او را نام و نشان نباشد.
مَوْلاىَ وَارْحَمْنِى عِنْدَ تَغَيُّرِ صُورَتِى وَ حَالِى إِذَا بَلِىَ جِسْمِى وَ تَفَرَّقَتْ أَعْضَآئِى وَ تَقَطَّعَتْ أَوْصَالِى
اوصال: مفاصل را گويند.
يعنى : آقاى من رحم كن مرا وقت تغير صورت من، و حال من زمانى كه كهنه شود جسم من و جدا شود عضوهاى من و بريده شود بندهاى من.
يَا غَفْلَتِى عَمَّا يُرَادُ بِى
اى بى خبرى من از آن چيزى كه اراده كرده شده است به من.
موْلاىَ وَ ارْحَمنِى فِى حَشْرِى وَ نَشْرِى وَاجْعَلْ فِى ذَلِكَ الْيَومِ مَعَ أَوْلِيَآئِكَ مَوْقِفِى وَ فِى أَحِبَّآئِكَ مَصْدَرِى وَ فِى جِوَارِكَ مَسْكَنِى يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
حشر نمودن: جمع نمودن خلايق در روز قيامت.
نشر: از قبور بيرون آوردن.
مصدر: به معنى مرجع.
يعنى : آقاى من رحم كن مرا در جمع نمودن و در از قبر بيرون آمدن بگردان تو در آن روز با دوستان تو ايستادن مرا، و جاى مرا در ميان ياران تو جاى برگشتن مرا و در همسايگان او، آرام‏گاه مرا اى پروردگار عالميان.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى اسْتِكْشَافِ الْهُمُومِ‏

بود از دعاى آن امام عليه الصلوة والسلام در زائل نمودن اندوه‏ها.
چون اين حالت كه در انسان حاصل شود مانع او شود، از تحصيل معاد و معاش مثل بعضى از امراض بدنيه پس سزاوار است كه معالجه او نمايد به دعاء و نحو آن و لذا امام عليه السلام در مقام معالجه او بيرون آمده به دعا نمودن.
يَا فَارِجَ الْهَمِّ وَ كَاشِفَ الْغَمِّ
اى برطرف كننده اندوه و دفع كننده غم.
اختلاف شده است در اين كه هم و غم يك چيز هستند و يا دو چيز بعضى دعوى ترادف نموده‏اند، بعضى دعوى تغاير و اين جماعت نيز اختلاف نموده‏اند، بعضى از ايشان گفته‏اند: غم سبب او معلوم نيست و هم سبب او معلوم است، و ديگران گفته‏اند: هم از جهت امر آينده است.
يَا رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَالاخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَافْرُجْ هَمِّى وَاكْشِفْ غَمِّى يَا وَاحِدُ يَآ أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ
اى بخشنده در دنيا و آخرت و مهربان در هر دو، درود بفرست بر محمد و آل محمد، و بگشا اندوه مرا و برطرف كن غم مرا اى يكتا، اى يگانه، اى بى‏نياز، اى آن كه نزائيدى و زائيده نشدى و نيست مر او مانند و مقابل كسى.
تفصيل اين اسماء در سابق گذشت.
اعْصِمْنِى وَ طَهِّرْنِى وَاذْهَبْ بِبَلِيَّتِى.
نگه دار مرا و پاك گردان مرا و ببر بليه و مرض مرا.
وَاقْرَأْ آيَةَ الْكُرْسِيِّ وَ الْمُعَوَّذَتَيْنِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ قُلْ:
و بخوان تو آية الكرسى و دو قل اعوذ و سوره توحيد را و بگو آية الكرسى اسم است از براى چند آيه تا هو العلى العظيم.
طريحى رحمت الله عليه صاحب مجمع البحرين و ديگران تصريح بر اين نموده‏اند و اين اقوى در نظر است اگر چه جمعى گفته‏اند تا هم فيها خالدون است، معوذتان اسم است از براى دو سوره معروفه وجه تسميه اين دو سوره به معوذتين از براى آن است كه اين دو سوره نازل شده است بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از جهت تعويذ امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه الصلوة والسلام بعد از اين كه بر ايشان چشم تاثير نمود خداى عز و جل ايشان را عافيت داد به تعويذ اين دو سوره.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ سُؤَالَ مَنِ اشتَدَّتْ فَاقَتُهُ وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ وَ كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ سُؤَالَ مَن لا يَجِدُ لِفَاقَتِهِ مُغِيثاً وَ لا لِضَعْفِهِ مُقَوِّياً وَ لا لِذَنْبِهِ غَافِراً غَيْرَكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَالاكْرَامِ
خدايا به درستى كه سئوال مى‏كنم تو را سئوال كسى كه سخت شده است حاجت او، و سست شده است قوت او، و بسيار شده گناهان او، سئوال كسى كه نمى‏يابد براى حاجت خود دادرسى و از جهت خود قوت دهنده‏اى و از جهت گناه خود آمرزنده‏اى، غير از تو اى خداى صاحب بزرگى و كرامت.
أَسْأَلُكَ عَمَلاً تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ يَقِيناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَيْقَنَ بِهِ حَقَّ الْيَقِينِ فِى نَفَاذِ أَمْرِكَ
فاعل تحب و تنفع خدا است و معفول او من موصوله و فى نفاد امرك احتمال دارد كه حرف جر متعلق باشد به حق اليقين و احتمال دارد كه متعلق باشد به تنفع، باء در به احتمال سببيه نيز دارد.
يعنى : سئوال مى‏كنم تو را عملى و كردارى كمه دوست دارى تو به آن عمل هر كه را كه عمل كرده است به او، و يقينى كه نفع رسانى تو به آن يقين كسى را كه يقين داشته به آن حق آن چه يقين است در گذشتن و جارى شدن امر تو.
مراد به نفاذ امر خداى عز و جل فرمان بردارى نمودن بر واجبات و محرمات و اقرار به يگانگى او و رسالت رسول او.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسِى وَ اقْطَعْ مِنَ الدُّنْيَا حَاجَتِى وَ اجْعَلْ فِيمَا عِنْدَكَ رَغْبَتِى شَوْقاً إِلَى لِقَآئِكَ وَ هَبْ لِى صِدْقَ التَّوكُّلِ عَلَيْكَ
شوقا ظاهر آن است كه مفعول له باشد نه حال.
و قبض بر صدق ظاهر معنى او آن باشد كه وقت مردن ايمان من بر تو و بر پيغمبر تو پاك و صاف باشد كافر و مرتد و شاك در دين تو نباشم.
يعنى : خداوندا، رحمت بفرست بر پيغمبر و آل او و بگير بر راستى جان مرا و قطع كن از دنيا حاجت مرا، بگردان در آن چيزهايى كه نزد تو است ميل و شوق مرا به علت شوق داشتن ملاقات تو را، ببخش براى من راستى توكل نمودن را بر تو.
بدان كه لقاء خداوند تعالى به مردن حاصل است كسى كه طالب رضوان و بهشت باشد او را چه حاجت است به زخارف دنيا و زينت او، اين است كه بعضى از ائمه عليهم السلام فرمودند كه:
دنيا نزد مومن ميته است كه در دست مجذوم باشد.
أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ كِتَابٍ قَدْ خَلا وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كِتَابٍ قَدْ خَلا
كتاب به معنى مكتوب است.
خلى: به معنى مضى و منه قوله تعالى: تلك امة قد خلت چون هر انسانى را دو ملك است كه وارسى حال او نمايد يكى وارسى خوبى او مى‏نمايد و مى‏نويسد و ديگرى بدى او را اسم ايشان رقيب و عتيد است.
يعنى : سئوال مى‏كنم تو را از خوب‏تر نوشته‏اى كه گذشته است و پناه مى‏برم من به تو از شر نوشته‏اى كه گذشته باشد.
أَسْأَلُكَ خَوْفَ الْعَابِدِينَ لَكَ وَ عِبَادَةَ الْخَاشِعِينَ لَكَ وَ يَقِينَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ تَوَكُّلَ المؤمنين عَلَيْكَ
سئوال مى‏كنم من تو را ترس بندگى كنندگان مر تو را، و بندگى فروتنان مر تو را، و يقين توكل كنندگان مر تو و توكل ايمان آوران مر تو را.
بدان كه اين صفات انسان را حاصل نمى‏شود مگر اين كه توحيد او محكم و سخت باشد و گرنه اين صفات را نشايد او.
اللَّهُمَّ اجْعَلْ رَغْبَتِى فِى مَسْأَلَتِى مِثْلَ رَغْبَةِ أَوْلِيَآئِكَ فِى مَسَآئِلِهِمْ وَ رَهْبَتِى مِثْلَ رَهْبَةِ أَوْلِيَآئِكَ وَاسْتَعْمِلْنِى فِى مَرْضَاتِكَ عَمَلاً لا أَتْرُكُ مَعَهُ شَيْئاً مِنْ دِينِكَ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ
مخافه: ترسيدن من خاف يخاف خيفه و مخافة و او به حسب تركيب مفعول له است از جهت اترك.
ترك نمودن دين دو جهت است يك جهت مقام تقيه است كه حفظ عرض و مال منوط بر او است، و يك جهت ادون از اين مرتبه است مجرد خوف اطلاع است و اثرى بر او مترتب نشود اگر تقيه نكند، در قسم اول تقيه واجب است و در قسم دوم حسن.
و غرض امام عليه الصلوة والسلام آن است كه طريقى بشود كه آن چه رضاى تو است جاى آورده شود و چيزى از مرضيات تو را ترك ننمايم از ترس مردم.
يعنى : بار خدايا بگردان شوق و ميل مرا در سئوال نمودن مانند دوستان خود در سئوال‏هاى ايشان، و ترس مرا مثل ترس خود، و كار بفرما مرا در خوشنودى‏هاى خود، كارى كه ترك نكنم با آن كار چيزى را از دين تو از جهت ترس يكى از بندگان تو.
اللَّهُمَّ هذِهِ حَاجَتِى فَأَعْظِمْ فِيهَا رَغْبَتِى وَ أَظْهِرْ فِيهَا عُذْرِى وَ لَقِّنِى فِيهَا حُجَّتِى وَ عَافِ فِيهَا جَسَدِى
يعنى : خدايا اين است كه عرض نمودم حاجت من است پس بزرگ كن در آن ميل و رغبت مرا، و آشكار كن در آن عذر مرا و بفهمان تو مرا و ياد ده تو مرا در آن دليل مرا، و عافيت بده در آن بدن مرا.
مشار اليه هذه فقراتى است كه از خدا طلب نموده است.
اللَّهُمَّ مَنْ أَصْبَحَ لَهُ ثِقَةٌ أَوْ رَجَآءٌ غَيْرُكَ فَقَد أَصْبَحْتُ وَ أَنْتَ ثِقَتِى وَ رجَآئِى فِى الامُورِ كُلِّهَا فَاقْضِ لِى بِخَيْرِهَا عَاقِبَةً وَ نَجِّنِى مِنْ مُضِلاتِ الفِتَنِ بِرَحْمَتِكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ الْمُصْطَفَى وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ
من در قوله عليه السلام: من اصبح احتمال دارد شرطيه باشد و جزاء او محذوف باشد اى فقد خاب، و احتمال دارد استفهاميه باشد به استفهام انكارى و احتمال دارد نكره موصوفه باشد متضمن معنى نفى مثل قوله تعالى: و من يرغب عن ملة ابراهيم عليه السلام، و احتمال دارد موصوله نيز باشد.
فتن: آن امور را گويند كه موجب اختلال معاش يا معاد شود پس فتن ابتلاء و امتحان است و اختبار است.
يافتن: به معنى ضلالت است و اين مطلب در حق ائمه عليهم السلام نشايد مگر اين كه مراد تفرق حواس باشد از جهت عيال و ديون و اخوان.
يعنى : اى خداى من كيست كه داخل صبح شده است مر او را اعتماد يا اميدى باشد به غير تو، پس به تحقيق كه من صبح نمودم و تويى اعتماد من و اميد من در كارها همه، پس حكم كن براى من بهترين آنها از روى عاقبت.
يعنى : عواقب آنها خير باشد، و نجات ده مرا از گمراهان فتنه‏ها به رحمت تو اى مهربان‏ترين مهربان‏ها و رحمت كند خدا بر آقاى ما محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيغمبر خدا كه اختيار شده است و بر آل او كه پاكانند.
پس چيزى كه ملحق شده است در بعضى از نسخه‏ها از حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة والسلام روايت شده است كه آن بزرگوار از پدر خود روايت نمودند و آن حضرت از پدران خود روايت نمودند كه ايشان از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم روايت كنند كه آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند كه:
نيست بنده‏اى كه بخواند دعاى حضرت حسين عليه السلام را مگر اين كه محشور شود با او و خواهد شفاعت او نمود نزد خدا در آخرت و هم و اندوه او زائل شود و اداء دين او شود و مسلط بر دشمن خود خواهد و هتك ستر او نشود در وقتى كه خروج روح او شود تلقين او شهادت أن لا اله الا الله بعد از اين كه از نماز فارغ شد بگويد:
اللهم انى اسئلك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سمواتك و ارضك و انبيائك و رسلك أن تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا فاسئلك أن تصلى على محمد و آله و أن تجعل من عسرى يسرا.

فَما أُلْحِقَ بِبَعضِ نُسَخِ الصَّحِيفَةِ كَانَ مِنْ تَسْبِيحِهِ عَليْهِ السَّلام‏

پس چيزهايى كه ملحق شده است در بعضى از نسخه‏هاى صحيفه بود تسبيح امام عليه الصلوة والسلام.
روايت شده است از حضرت على ابن الحسين عليه السلام فرمود: خبر داده مرا پدر من از جدم از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
باقى نمى‏ماند گناهان با اين تسبيح، به درستى كه خداى عز و جل جلاله بعد از اين كه جبرئيل را خلق نمود الهام نمود او را به اين تسبيح، و او است اسم خداى اكبر.
روايت مى‏نمايد زهرى عن سعيد بن مسيب گفتند مردم از مكه بيرو نمى‏آمد با هم بيرون آمديم در بعضى از منازل فرود آمد و در كعبه نماز جاى آورد، پس تسبيح نمود به اين تسبيح باقى نماند شجرى و مدرى مگر اين كه تسبيح نمود با او به اين تسبيح بعد از اين كه فارغ شد.
فرمود: يا سعيد بن مسيب! عرض نمود: بلى يا بن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.
پس فرمود: باقى نمى‏ماند گناهى با اين تسبيح، اين تسبيح اسم اعظم خدا است.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ حَنَانَيْكَ
و حنانيك مفعول است از جهت فعل مقدر اى اسئلك حنانيك و تمام جمله حال است از جهت كاف در سبحانك و تثنيه آوردن حنانيك از جهت دلاله بر زيادتى رحمت و مهربانى حق بارى تعالى است.
حنان: اى رحمت.
حنانيك: اى رحمت بعد رحمت مثل لبيك.
يعنى : تنزيه مى‏كنم تو را اى خدا از چيزهايى كه سزاوار تو نيست تنزيه نمودنى و حال آن كه سئوال مى‏كنم تو را رحمت بعد از رحمت.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَعَالَيْتَ سُبْحَانَكَ
تسبيح مى‏كنم تو را بارى خدا و بلند مرتبه‏اى تو.
اللَّهُمَّ وَالْعِزُّ إِزَارُكَ
پاكى خداوندا عزت جامه تو است.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَالْعَظَمَةُ رِدَآؤُكَ
بزرگى رداى تو است.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَالْكِبْرِيَآءُ سُلْطَانُكَ
بزرگى حجت تو است.
سُبْحَانَكَ مِنْ عَظِيمٍ مَآ أَعْظَمَكَ
از آن بزرگى كه چه بزرگ است.
در دعاى عرفه معنى عبارت را ذكر نموده‏ام.
سُبْحَانَكَ سُبِّحْتَ فِى الْمَلَاءِ الاعْلَى تَسْمَعُ وَ تَرَى مَا تَحْتَ الثَّرَى
تسبيح كرده شدى در عالم بالا مى‏شنوى و مى‏بينى آن چه در زير زمين است.
سُبْحَانَكَ أَنْتَ شَاهِدُ كُلِّ نَجْوَى سُبْحَانَكَ مَوْضِعُ كُلِّ شَكْوَى سُبْحَانَكَ حَاضِرُ كُلِّ مَلأ
تويى حاضر هر رازى و محل هر شكوى و حاضر هر جماعت.
سُبْحَانَكَ عَظِيمُ الرَّجَآءِ
بزرگ است اميد تو يعنى اميد كسى به تو نااميد نشود.
سُبْحَانَكَ تَرَى مَا فِى قَعْرِ الْمَآءِ
مى‏بينى آن چه ته آب است.
سُبحَانَكَ تَسْمَعُ أَنْفَاسَ الْحِيتَانِ فِى قُعُورِ الْبِحَارِ
مى‏شنوى تونفس ماهيان را در قعرهاى درياها.
سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ السَّمَوَاتِ
مى‏دانى وزن آسمان‏ها را.
سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الارَضِينَ
مى‏دانى وزن زمين‏ها را.
سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الظُّلْمَةِ وَالنُّورِ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الْفَىْ‏ءِ وَ الْهَوَآءِ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الرِّيحِ كَمْ هِىَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ سُبْحَانَكَ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ سُبْحَانَكَ عَجَباً مَنْ عَرَفَكَ كَيْفَ لا يَخَافُكَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَلِيِ‏الْعَظِيمِ.
مثقال از ثقل: به معنى سنگينى اسم آلت يعنى آن چه كه به او سنگينى سنجند.
ذره: عبارت است از مورچه كوچكى را از زيادتى كوچكى قابل ديدن نيست.
كلام در اين است كه رياح و نور و ظلمت و فى‏ء و نفس اينها از مقادير و موزونات نيستند، پس چگونه وزن به اين امور نسبت داده شود دور نيست اين نحو اضافات بر فرض تجسم اينها باشد و يا مراد خواص اين امور باشد و يا حقيقت اينها باشد به اين معنى اگر اين امور متضاعف شود و خواهد مقدرى شد اگر چه به مقدار ذره باشد و لذا امام عليه الصلوة والسلام مى‏فرمايد: كم هى من مثقال ذرة.