شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۲۳ -


وَكَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى التَّضَرُّعِ وَالِاسْتِكَانَةِ

بود از دعاى آن بزرگوار در زارى نمودن به يارى خواستن نمودن نزد خالق عالى.
إِلَهِى أَحْمَدُكَ وَ أَنْتَ لِلْحَمْدِ أَهْلٌ عَلَى حُسْنِ صَنِيعِكَ إِلَيَّ وَ سُبُوغِ نَعْمَآئِكَ عَلَىَّ وَ جَزِيلِ عَطَآئِكَ عِنْدِى وَ عَلَى مَا فَضَّلْتَنِى مِنْ رَحْمَتِكَ وَ أَسْبَغْتَ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَتِكَ فَقَدِ اصْطَنَعْتَ عِنْدِى مَا يَعْجِزُ عَنْهُ شُكْرِى
اى خداى من ثناء مى‏نمايم تو را و تو از براى ثناء سزاوارى بر نيكويى احسان تو بر من و تمامى نعمت‏هاى تو بر من، و بسيارى عطاى تو بر من و آن چه زيادتى دادى تو مهربانى تو، و تمام نمودى تو بر من از نعمت خود به تحقيق كه احسان نمودى نزد من آن چه عاجز است از او شكر من.
اسباغ: در لغت به معنى اتمام و اكمال و افاضه و وسعت، اسباغ وضوء عبارت است از اكمال نمودن مستحبات.
صنع: بالضم مصدر صنع، به معنى احسان و كار نيك نمودن.
اصطناع: باب افتعال نيكويى نمودن، عجز از شكر واضح است.
موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه الصلوة والسلام عرض نمود:
اى خداى من آدم را چگونه توانايى و قدرت بود جاى آورد ثناء آن چيزى كه جاى آورد بر او از نعمت تو، او را به قدرت خود خلق نمودى و ملائكه خود را امر فرمودى كه سجده او نمايند، و او را در بهشت خود منزل دادى.
پس وحى فرستاد خداى تعالى به سوى جناب موسى عليه السلام:
آن كه چون آدم مى‏دانست همه اينها از من است اين شكر و ثناء او است.
حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند:
مى‏شود يك مرد آزشما به آشاميدن آب مستحق بهشت شود فرمودند ظرف آب بردارد بياورد نزديك دهان خود بعد دور نمايد و حال اين كه ميل او دارد حمد و ثناء خداى نمايد، بعد عود بدهد و بياشامد، بعد دور نمايد و حمد خداى نمايد، بعد عود دهد و بياشامد بعد دور نمايد، و حمد خدا نمايد، پس مستحق بهشت خواهد شد.
قال الله تعالى: واشكروا لى و لا تكفرون بدان كه شكر نعمت حاضره را نگه مى‏دارد و نعمت غايبه را خواهد چنگ آورد.
وَ لَوَ لا إِحْسَانُكَ إِلَيَّ وَ سُبُوغُ نَعْمَآئِكَ عَلَيَّ مَا بَلَغْتُ إِحْرَازَ حَظِّى وَ لا إِصْلاحَ نَفْسِى
اگر نبود احسان تو به سوى من، و تمامى نعمت‏هاى تو بر من نمى‏رسيدم به جمع نمودن نصيب و بهره خودم و نه به اصلاح نفس خودم.
احراز: از حرز به معنى جمع نمودن.
انسان بخواهد جلب نفعى يا دفع ضررى نمايد نتواند نمود، مگر به يارى خداى عز و جل: قل كل من عند الله اگر در امرى از امور عنايت او نباشد نمى‏شود او را به جاى آورد.
عرض نمودم معاش و معاد او نمى‏شود حاصل آيد مگر به توفيق و عنايات او.
وَ لكِنَّكَ ابْتَدَأْتَنِى بِالاحْسَانِ وَ رَزَقْتَنِى فِى أُمورِى كُلِّهَا الْكِفَايَةَ وَ صَرَفْتَ عِنِّى جَهْدَ الْبَلاءِ وَ مَنَعْتَ مِنِّى مَحْذُورَ الْقَضَآءِ
و لكن تو در اول ابتدا نمودى مرا به خوبى، و روزى دادى مرا در كارهاى من، تمام آنها را كار گذارى گردانيدى از من زحمت بلاء را، و باز داشتى از من حذر كرده شده قضاء را.
جهد البلاء حالتى است كه انسان كه به همان حالت رسيد تمنا و آرزوى مرگ نمايد از جهت محنت و مشقت يا قلت مال و كثرت عيال و شدت مرض.
قضاء در لغت به معنى حكم است.
محذور: از حذر به معنى ترسيدن و خوف مراد به محذور القضاء.
يعنى : حكم شده به خوف نظير قول آن حضرت عليه الصلوة والسلام اعوذ بك من سوء القضاء يعنى : پناه مى‏برم به سوى تو از حكم شده به بدى مثل خوف مرض و يا از دشمن و يا از سلطان و امثال اين امور.
بدان كه هر چه كه خدا حكم فرموده است همه حسن است آن كه سوء قضاء و محذور القضاء است عبارت است از حكم شده به بدى و خوف نه اين كه حكم او بد باشد.
إِلَهِى فَكَمْ مِنْ بَلاءٍ جَاهِدٍ قَدْ صَرَفْتَ عَنِّى وَ كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ سَابِغَةٍ أَقْرَرْتَ بِهَا عَيْنِى وَكَمْ مِنْ صَنِيعَةٍ كَرِيمَةٍ لَكَ عِنْدِى
اى خداى من چه بسيار از بلاء و مشقت رسانيده بر گردانيدى از من، چه بسيار از نعمت تمامى كه روشن نمودى به آن چشم مرا، چه بسيار از نيكويى كه مر تو را است نزد من.
ملخص آن است كه انسان را قدرت بر شماره نعمت خداى نيست زيرا كه احصاى نعم موجب تسلسل است و لذا بر نحو اجمال ذكر شود كه دفع مضرت نمودى و منفعت رساندى.
أَنْتَ الَّذِى أَجَبْتَ عِنْدَ الِاضْطِرَارِ دَعْوَتِى وَ أَقَلْتَ عِنْدَ الْعِثَارِ زَلَّتِى وَأَخَذْتَ لِى مِنَ الاعْدَآءِ بِظُلامَتِى
تويى آن كه اجابت نمودى وقت ضرورت و الجاء دعاى مرا، در گذشتى وقت به سر در آمدن لغزش مرا، و گرفتن براى من از دشمنان حق مرا.
عثار: به سر در آينده.
زلة: به زاء به معنى لغزش.
ظلامه: و ظليمه و مظلمه چيزى است كه طلب مى‏شود نزد ظالم او اسم است از جهت چيزى كه گرفته شده است از تو بدون حق.
مروى است از حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام كه فرمودند:
خوب‏ترين اعمال نزد خدا در زمين دعاء نمودن است، و افضل عبادت نزد خداى عز و جل عفاف است.
و نيز مروى است از آن بزرگوار عالى مقدار كه فرمودند كه:
باز مى‏شود درهاى آسمان در پنج وقت: وقت نزول باران، وقت جهاد، وقت اذان، وقت قرائت قرآن، وقت زوال، وقت طلوع آفتاب.
و از آن بزرگوار عليه الصلوة والسلام نيز مروى است كه فرمود كه:
بسا مى‏شود كه تأخير مى‏شود اجابت دعاى بنده تا اين كه اجر سائل بزرگ شود و به او دهند جهت آرزوى آن.
از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه:
مسلم دعا ننمايد به دعايى، مگر اين كه اجابت شود، يا اين كه تعجيل مى‏شود در دنيا، يا اين كه ذخيره او در آخرت مى‏شود، يا كفاره گناهان او مى‏شود.
إِلَهِى مَا وَجَدْتُكَ بَخِيلاً حِينَ سَأَلْتُكَ وَ لا مُنْقَبِضاً حِينَ أَرَدْتُكَ بَلْ وَجَدْتُكَ لِدُعَآئِى سَامِعاً وَ لِمَطَالِبِى مُعْطِياً وَ وَجَدْتُ نُعْمَاكَ عَلَيَّ سَابِغَةً فِى كُلِّ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِى وَ كُلِّ زَمَانٍ مِنْ زَمَانِى
اى خداى من نيافتم من تو را بخيل وقتى كه سئوال نمودم تو را و نيافتم تورا بر هم گرفته وقتى كه قصد نمودم تو را، بلكه يافتم از جهت دعايم گوش دهنده و از براى مطالب خود دهنده، يافتم من نعمت‏هاى تو را بر من تمام در هر حالى از حالات و هر وقتى از اوقات.
نعماء : به ضم نون جمع نعمت.
انقباض: در هم شدن و گرفته شدن.
بدان كه اين نحو صفات در خداى متعال اثبات نمودن و نفى نمودن از باب مجاز است زيرا كه اين اوصاف در بشر حقيقت است ربط به خالق ندارد.
فَأَنْتَ عِندِى مَحْمُودٌ وَ صَنِيعُكَ لَدَيَّ مَبْرُورٌ تَحْمَدُكَ نَفْسِى وَ لِسَانِى وَ عَقْلِى حَمْداً يَبْلُغُ الْوَفَآءَ وَ حَقِيقَةَ الشُّكْرِ حَمْداً يَكُونُ مَبْلَغَ رِضَاكَ عَنَّى فَنَجِّنِى مِنْ سَخَطِكَ
پس تو در نزد من ثناء گرديده هستى، و فعل تو در نزد من پذيرتفه است ثناء مى‏نمايم تو را نفس من، و زبان من، و عقل من ثناء نمودنى كه برسد وفاء ثناء را و حقيقت شكر را.
ثناء نمودنى كه بوده باشد رسيدن خوشنودى تو را از من، پس نجات ده تو مرا از خشم و غضب تو.
معلوم شده است بنده عاجز است از ثناء او، حق ثناء را لكن سئوال او گاهى مى‏نمايد از بارى عز و جل كه توفيق بده اين نحو ثناى به جا آورم، يا اين كه ثواب آن مرتبه را به من عنايت فرما، و همچنين گاهى ادعاى او نمايد كه من چنين ثنايى جاى مى‏آورم و در اين مقام او است. فتامل.
مبرور: پذيرفته و نيكويى كرده شده ماخوذ است از برر. يقال: بر فلان بيمينه اى وفى و صدق.
يَا كَهْفِى حِينَ تُعْيِينِى الْمَذَاهِبُ
اى پناه من، هنگامى كه عاجز كند مرا راه‏ها.
كهف: در لغت به معنى ملجاء و پناه.
و العناء: بالفتح و المد التعب و النصب ماخوذ است از عنى به كسر اذا اصابه تعب و نصب و منه احسب الله عند عنايى و به معنى اهتمام نيز آمده است و منه و من يعنينى امره اى و من يهمنى امره.
مراد از اين كلام شريف آن است كه تو پناه منى در وقتى كه راه‏ها مرا عاجز كند و مراد به مذاهب، طرق و راه‏هاى زندگانى است از دشمن و دوست و اهل و عيال نزديك و دور كه تعب مى‏كند از آنها و علاجى ندارد.
وَ يَا مُقِيلِى عَثْرَتِى فَلَوَ لا سَتْرُكَ عَوْرَتِى لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِينَ وَ يَا مُؤَيِّدِى بِالنَّصْرِ فَلَوَ لا نَصْرُكَ إِيَّاىَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبِينَ
اى درگذرنده از لغزش من، پس اگر نبود پوشانيدن تو امر مخفيه مرا هر آينه مى‏بودم از رسوا شدگان، اى قوت دهنده به من به يارى نمودن اگر يارى تو نبود هر آينه بودم من از افتاده‏گان.
وَ يَا مَنْ وَضَعَتْ لَهُ الْمُلوكُ نِيرَ الْمَذَلَّةِ عَلَى أَعْنَاقِهَا فَهُمْ مِنْ سَطَوَاتِهِ خَآئِفُونَ
اى آن كه گذاشته‏اند براى او پادشاهان چوب خوارى بر گردن‏هاى خود پس ايشان از بزرگى‏ها و قهرهاى او ترسندگان هستند.
نير: به كسر نون اسم چوبى است كه در گردن گاو نهند وقت زراعت و وقت شيار نمودن كه به اصطلاح فرس را چخ گوين و به اصطلاح جيلان او را گاجمه گويند و اين عبارت اظهار بزرگى خدا است نزد انفس ضعيفه وگرنه نزد او پادشاه و رعيت مساوى است.
وَ يَآ أَهْلَ التَّقْوَى وَ يَا مَنْ لَهُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَى
اى استحقاق دارنده‏اى اين كه ترسيده شود از سلطنت او، و اى كسى كه از براى او است اسم‏هاى خوب.
أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْفُوَ عَنِّى وَ تَغْفِرَ لِى
سئوال مى‏كنم تو را اين كه در گذرى از من و بيامرزى مرا.
فَلَسْتُ بَرِيئاً فَأَعْتَذِرَ وَ لا بِذِى قُوَّةٍ فَأَنْتَصِرَ وَ لا مَفَرَّ لِى فَأَفِرَّ وَ أَسْتَقِيلُكَ عَثَرَاتِى وَأَتَنَصَّلُ إِلَيْكَ مِنْ ذُنوبِىَ الَّتِى قَدْ أَوْبَقَتْنِى وَ أَحَاطَتْ بِى فَأَهْلَكَتْنِى مِنْهَا فَرَرْتُ إِلَيْكَ
پس نيستم من بى گناه پس عذر بگويم و نه صاحب قدرت كه داد ستانم و نيست گريزگاهى مرا پس بگريزم، طلب در گذشتن مى‏نمايم تو را از لغز شهاى خود، و عذر مى‏جويم از تو از گناهان خودم كه هلاك نمود مرا، از آنها مى‏گريزم من به سوى تو.
تنصل: در لغت معذرت خواستن و بيزارى جستن.
رَبِّ تَآئِباً فَتُبْ عَلَيَّ مُتَعَوِّذاً فَأَعِذْنِى مُسْتَجِيراً فَلا تَخْذُلْنِى سَآئِلاً فَلا تَحْرِمْنِى مُعْتَصِماً فَلا تُسْلِمْنِى دَاعِياً فَلا تَرُدَّنِى خَآئِباً
فرار نمودم من به سوى تو اى خداى من در حالتى كه توبه كننده‏ام، پس قبول توبه من نما، پناه گيرنده‏ام پس پناه ده مرا، زينهار جوينده‏ام، پس خوار مكن مرا، طلب كننده‏ام پس محروم مساز مرا، چنگ زننده‏ام پس خوار مكن مرا، خواننده‏ام، پس مگردان مرا نااميد.
اللغة:
استجاره: پناه گرفتن.
تسليم: امر به ديگرى واگذار نمودن.
دَعَوْتُكَ يَا رَبِّ مِسْكِيناً مُسْتَكِيناً مُشْفِقاً خَآئِفاً وَجِلاً فَقِيراً مُضْطَرّاً إِلَيْكَ أَشْكو إِلَيْكَ
خواندم تو را اى پروردگار من دروريش زارى كننده، ترسنده، هراسنده، فقير و بيچاره به سوى تو شكايت مى‏كنم به سوى تو.
يَآ إِلَهِى ضَعْفَ نَفْسِى عَنِ الْمُسَارَعَةِ فِيمَا وَعَدْتَهُ أَوْلِيَآءَكَ وَالْمُجَانَبَةِ عَمَّا حَذَّرْتَهُ أَعْدَآءَكَ وَ كَثْرَةَ هُمُومِى وَ وَسْوَسَةَ نَفْسِى
اى پروردگار من از سستى نفس خودم از شتاب كردن در آن چه وعده دادى بر آن دوستان خود را، و دورى نمودن از آن چه ترسانيده‏اى دشمنان خود را و بسيارى اندوه مرا و وسوسه نفس خود را.
إِلَهِى لَمْ تَفْضَحْنِى بِسَرِيرَتِى وَ لَمْ تُهْلِكْنِى بِجَرِيرَتِى
اى پروردگار من رسوا مكن مرا به پنهانى من، و هلاك مكن مرا به گناهان من.
انسان بى چاره مبتلا به گناه، گناه گاهى سبب مى‏شود او را خوار نمايد در دنيا و آخرت، و گاهى او را هلاك و نابود نمايد، يعنى سبب شود كه در آتش بسوزد.
أَدْعُوكَ فَتُجِيبُنِى وَ أنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ تَدْعُونِى
مى‏خوانم تو را پس بدون مهلت اجابت مى‏كنى تو مرا اگر چه هستم دير جواب هنگامى كه مى‏خوانى تو مرا.
بلى مقايسه نيست مابين اجابت بنده با اجابت خدا زيرا كه خداى عز و جل لا يزال در مقام افاضه فيض و رافت است و بنده در مقام طغيان و تمرد است.
حضرت حجة الله فى الارضين عجل الله تعالى فرجه در دعاى افتتاح مى‏فرمايد:
تو مرا مى‏خوانى من كناره مى‏كنم از تو، و روى مى‏گردانم و تو مرا دوست دارى، من تو را دشمن دارم.
وَ أَسْأَلُكَ كُلَّمَا شِئْتُ مِنْ حَوَآئِجِى وَ حَيْثُ مَا كُنْتُ وَضَعْتُ عِنْدَكَ سِرِّى
سئوال مى‏نمايم من تو را هر چيزى كه مى‏خواهم از حاجات خود هر جا كه بوده باشم، مى‏گذارم نزد تو راز و سر خودم را.
فَلا أَدْعُو سِوَاكَ وَ لا أَرْجُو غَيْرَكَ
پس نمى‏خوانم من سواء تو را و اميد ندارم من غير تو را.
لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تَسْمَعُ مَنْ شَكَآ إِلَيْكَ وَ تَلْقَى مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْكَ وَ تُخَلِّصُ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ وَ تُفَرِّجُ عَمَّنْ لاذَ بِكَ
ايستاده‏ام در خدمت تو، مى‏شنوى كسى را شكايت نموده است به سوى تو ملاقات مى‏كنى كسى را كه تفويض كار خود به سوى تو نموده است، خلاص مى‏كنى تو كسى را كه چنگ زده است به تو، و مى‏گشايى از كسى كه ملتجى‏ء به تو شده است.
إِلَهِى فَلا تَحْرِمْنِى خَيْرَ الآخِرَةِ وَ الاولَى
اى خداى من منع مكن تو مرا از خوبى آخرت در دنيا.
لِقِلَّةِ شُكْرِى
از جهت كمى ثناء من تو را.
وَاغْفِرْ لِى مَا تَعْلَمُ مِنْ ذُنُوبِى
بيامرز مرا آن چه كه مى‏دانى از گناهان من.
إِنْ تُعَذِّبْ فَأَنَا الظَّالِمُ الْمُفَرِّطُ الْمُضَيِّعُ الاثِمُ الْمُقَصِّرُ الْمُضَجِّعُ الْمُغْفِلُ حَظَّ نَفْسِى
اگر عذاب كنى تو مرا پس منم ظالم تفريط كننده ضايع كننده گناه كار تقصيركننده، خوابنده، غفلت كننده، نصيب خود را.
وَ أنْ تَغْفِرْ فَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
و اگر بيامرزى تو مرا پس تويى مهربان‏ترين مهربانى دارندگان.
اللهم اغفر لنا.

دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الالْحَاحِ‏

بوده است از دعاى آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام در الحاح و الصاق بر خداى عز و جل.
و اين الحاح به خداوند عز و جل مطلوب است و در غير او مذموم است و او جل و علا و تعالى منزجر و به خشم و غضب نيايد از اصرار در خواندن او و الصاق و چسبيدن او، چگونه منزجر شود و حال آن كه اين الحال در دعا اصرار در عبادت است و اصرار در عبادت نخواهد بود قبيح بود.
يَا اللَّهُ الَّذِى لا يَخْفَى عَلَيْهِ شَى‏ءٌ فِى الارْضِ وَ لا فِى السَّمَآءِ وَ كَيْفَ يَخْفَى عَلِيكَ يَآ إِلَهِى مَآ أَنْتَ خَلَقْتَهُ؟ وَ كَيْفَ لا تُحْصِى مَآ أَنْتَ صَنَعْتَهُ؟
اى خداى، آن چنانى كه پوشيده نمى‏شود بر او چيزى در زمين و نه در آسمان، چگونه پوشيده مى‏شود بر تو اى خداى من آن چيزى را كه تو ساخته‏اى او را.
احصاء: در لغت به معنى دانستن است.
أَوْ كَيْفَ يَغِيبُ عَنْكَ مَآ أَنْتَ تُدَبِّرُهُ؟ أَوْ كَيْفَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَهْرُبَ مِنْكَ مَنْ لا حَيَاةَ لَهُ إِلا بِرِزْقِكَ؟ أَوْ كَيْفَ يَنْجُو مِنْكَ مَنْ لا مَذْهَبَ لَهُ فِى غَيْرِ مُلْكِكَ؟
عزب: دورى نمودن، كناره كردن.
تعبير نمودن در فقرات اوليه به واو عاطفه و در فقرات اخيره باو عاطفه و عدول نمودن از واو به او شايد نكته آن باشد كه در اول نفى صفات مذكوره از خدا نمايد و در آخر از عبد و از جهت مغايرت مابين دو صفات مغايره در حرف عطف نمود و اشاره نموده است بر محاليت اين صفات در بنده.
يعنى : چگونه پنهان مى‏شود از تو چيزى كه تدبير نمودى تو او را؟ چگونه قدرت دارد پنهان بشود از تو كسى كه زندگانى نيست او را مگر به روزى دادن تو؟ چگونه رهايى مى‏تواند از تو كسى كه راه نيست او را در غير مملكت تو.
سُبْحَانَكَ أَخْشَى خَلْقِكَ لَكَ أَعْلَمُهُمْ بِكَ وَ أَخْضَعُهُمْ لَكَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِكَ وَ أَهْوَنُهُمْ عَلَيْكَ مَنْ أَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ يَعْبُدُ غَيْرَكَ
يعنى : پاكى و منزهى تو را است، ترسنده‏ترين خلق تو بر داناترين ايشان است تو، فروتن‏ترين ايشان به تو عامل‏ترين ايشان است به بندگى تو، خوارترين ايشان نزد تو كسى است كه تو روزى مى‏دهى او را و او بندگى مى‏كند غير تو را.
بدان هر كه دانش او بيشتر است ترس او افزون‏تر است از اين جا است كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است كه:
ترس من به خدا از شما زيادتر است، و خداى عز و جل نيز مى‏فرمايد: خداى را مى‏ترسد علماء.
مروى است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بعد از اين كه به آسمان چهارم رسيد شروع نمود به گريه كردن وحى رسيد: اى احمد! بر ما مهمان هستى به چه سبب گريه مى‏نمايى؟
عرض كرد: بزرگى و جبروت تو بر من معلوم شد و عين اليقين شد و از تو مى‏ترسم كه مرا عقاب كنى. وحى رسيد كه: تو را ايمن نموده‏ام.
بعضى از علماء از براى حقير نقل نمودند كه در تتمه خبر است بعد از وحى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز گريه نمود وحى رسيد: الان به چه سبب گريه مى‏نمايى؟
عرض نمود: اگر مرا عقاب نمايى كه هست منع نمايد تو را؟
بدان كه عقل فطرى حاكم است اگر كسى ولى النعمه كسى باشد و او كفران نعمت او نمايد او مستحق عقاب و لوم و توبيخ است.
سُبْحَانَكَ لا يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ أَشْرَكَ بِكَ وَ كَذَّبَ رُسُلَكَ
منزهى تو كم نمى‏كند پادشاهى تو را كسى كه شرك آورده است به تو و تكذيب نموده است پيغمبران تو را.
وَ لَيْسَ يَسْتَطِيعُ مَنْ كَرِهَ قَضَآءَكَ أَنْ يَرُدَّ أَمْرَكَ وَ لا يَمْتَنِعُ مِنْكَ مَنْ كَذَّبَ بِقُدْرَتِكَ وَ لا يَفُوتُكَ مَنْ عَبَدَ غَيْرَكَ وَ لا يُعَمَّرُ فِى الدُّنْيَا مَنْ كَرِهَ لِقَآءَكَ
قدرت ندارد كسى كه بد دارد حكم تو را اين كه رد كند امر تو را، فوت نمى‏شود از تو كسى كه عبادت كند غير تو را، زندگانى نمى‏كند كسى كه خوش ندارد ملاقات تو را.
غرض از اين فقرات كه خلاق عالم را قضا و قدر هست كه تفضيل او در بعضى از ادعيه ذكر شد بنده را در هيچ جهات قدرت و توانايى نيست كه بتواند منع و معارضه نمايد و لا يعمر تا آخر كلام آن است كسى كه او را خوش نيست كه خدمت خداى برسد و به او بندگى و اطاعت نمايد بايست هرگز نميرد و در دنيا زنده بماند و حال آن كه او را قدرت بر زندگانى نيست.
سُبْحَانَكَ مَآ أَعْظَمَ شَأْنَكَ وَ أقْهَرَ سُلْطَانَكَ وَ أشَدَّ قُوَّتَكَ وَ أَنْفَذَ أَمْرَكَ
پاكى تو، چه قدر بزرگ است مرتبه تو، و چه قدر قاهر است پادشاهى تو، چه قدر سخت است قوت تو، و چقدر جارى است امر تو.
امر خداى عز و جل عبارت است از ايجاد و اختراع او جريان امر او عبارت است از سرعت او كه به اراده به هر چيز آن امر واقع شود.
سُبْحَانَكَ قَضَيْتَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ الْمَوْتَ مَنْ وَحَّدَكَ وَ مِنْ كَفَرَ بِكَ وَ كُلُّ ذَآئِقُ الْمَوتَ وَ كُلُّ صَآئِرٌ إِلَيْكَ فَتَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ آمَنْتُ بِكَ وَ صَدَّقْتُ رُسُلَكَ وَ قَبِلْتُ كِتَابَكَ وَ كَفَرْتُ بِكُلِّ مَعْبُودٍ غَيْرِكَ وَ بَرِئْتُ مِمَّنْ عَبَدَ سِوَاكَ
پاكى تو حكم فرمودى تو بر تمام آفريده شده گان تو به مردن، آن كه به يگانگى دانست تو را و آن كه كافر شد به تو همه چشنده مردن را همه مى‏گردند به سوى تو، پس دائمى تو و بزرگى تو، نيست خدايى جز تو تنهايى، نيست شريكى مر تو ايمان آوردم به تو و تصديق كردم پيغمبران تو را عليهم السلام، كافر شدم به هر معبودى غير از تو، بيزارم از هر كه بندگى نموده است سواى تو را، موت و حيوة از او برود و ملائكه خدا مى‏ميرند بعد از مردن تمام مردمان.
عرض شد خدمت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه الصلوة والسلام كه: بيان نماييد از جهت ما مردن را.
فرمود: مردن از جهت مومن خوب‏تر است از بوى خوش كه استشمام نمايد و الم و تعب از او زائل شود، و از براى كافر مثل گزيدن افعى و زدن عقرب است.
اللَّهُمَّ إِنِّى أُصْبِحُ وَ أُمْسِى مُسْتَقِلّاً لِعَمَلِى مُعْتَرِفاً بِذَنْبِى مُقِرّاً بِخَطَايَاىَ أَنَا بِإِسْرَافِى عَلَى نَفسِى ذَلِيلٌ عَمَلِى أَهْلَكَنِى وَ هَوَاىَ أَرْدَانِى وَ شَهَوَاتِى حَرَمَتْنِى
اللغة:
اصباح و امساء: باب افعال به معنى داخل شدن در صبح و شب.
ارداء: به معنى هلاك كردن و انداختن.
هواء: خواهش نفس اماره.
شهوة: و اشتهاء شوق نفس به سوى چيزى.
مستقل: باب استفعال از قل مقابل كثر.
يعنى :
اى پروردگار من به درستى كه من داخل صبح شدم و داخل شب شدم در حالتى كه اندك مى‏دانم كردار خودم را، و اعتراف كننده‏ام من به گناه و اقرار كننده‏ام من به گناه خود و اقرار كننده‏ام به گناهان خودم از سبب اسراف نمودنم، خوار هستم كردار من تباه نموده است مرا، و خواهش نفسانيه من انداخت مرا و شوق من محروم نموده است مرا.
بدان كه اين نحو كلمات كه صادر شده است از حضرت سجاد صلواتت الله و سلامه عليه نه اين است كه كذب و خلاف واقع باشد و يا اين كه تعليم ديگر باشد بلكه همه اين كلمات بر وفق واقع و صدق است زيرا كه گفته‏ام در بعضى از دعاء گذشته كه عصيان نبى و وصى غير از عصيان ساير مردمان است كه مجمل آن عبارت معروفه است كه حسنات الابرار سيئات المقربين.
بدان كه اسراف در نفس معنى او واداشتن نفس بر غير از اعمالى كه حق او است كه جاى آورد در مقام اطاعت و بندگى.
فَأَسْأَلُكَ يَا مَولاىَ سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لاهِيَةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ وَ بَدَنُهُ غَافِلٌ لِسُكُونِ عُرُوقِهِ وَ قَلْبُهُ مَفْتونٌ بِكَثْرَةِ النِّعَمِ عَلَيْهِ وَ فِكْرُهُ قَلِيلٌ لِمَا هُوَ صَآئِرٌ إِلَيْهِ
اللغة:
لهى: مشغول شدن مفتون قلب هجايى: مشغول بودن.
يعنى : پس سئوال مى‏كنم تو را اى خداى من سئوال كسى كه نفس او غافل است به جهت درازى آرزوى او، و بدن او بى خبر است از جهت آرامى رگ‏هاى او، و قلب او گرفتار است به بسيارى نعمت بر او، و فكر او اندك است در آن چه كه او گرونده است به سوى او.
سُؤَالَ مَنْ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الامَلُ وَ فَتَنَهُ الْهَوَى وَ اسْتَمْكَنَتْ مِنْهُ الدُّنْيَا وَ أَظَلَّهُ الاجَلُ
سئوال نمودن كسى كه به تحقيق غالب شده است بر او آرزو، و گرفتار نموده است او را خواهش و دست يافته است بر او دنيا و سايه انداخته بر او مرگ.
بدان كه سائل اول و دوم فرق مابين آنها به حسب اعتبار است نه به حسب واقع و تغاير اين دو سائل در واقع نيست و در واقع يك است و تكرر او از جهت بيان زيادتى بدى و خوارى و ذلت او است كه چنين سائل با اين صفت رذيله كه حقيقتا نتوان گفت كه او سائل نيست به مثل تو خدايى كه منزهى از هر عيب و شين به سئوال كننده.
اولى و اليق اجابت نمودن است او را كلام آن بزرگوار.
و سكون عروقه كنايه است از اطمينان و خاطر جمعى كه گويا بر او حساب و كتاب نيست وگرنه اگر همه عروق ساكن شود او را خواب و آرام نباشد در اندك زمان روح از بدن جسمانى مفارقت نمايد.
محمد بن يعقوب كلينى رحمت الله عليه در كافى روايت مى‏كند از يعقوب بن شعيب و او گفت:
شنيدم از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه آن بزرگوار فرمود كه:
حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه: در پسر آدم عليه السلام سى‏صد و شصت عرق است از اين عروق صد و هشتاد ساكن اگر متحرك ساكن شود خواب از او منقطع شود، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم همين كه داخل صبح مى‏شدند سيصد و شصت مرتبه مى‏فرمودند: الحمدلله رب العالمين كثيرا على كل حال و شب كه داخل مى‏شد سيصد و شصت مرتبه مى‏فرمودند: الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال.
سُؤَالَ مَنِ اسْتَكْثَرَ ذُنُوبَهُ وَ اعْتَرَفَ بِخَطِيئَتِهِ سُؤَالَ مَنْ لا رَبَّ لَهُ غَيْرُكَ وَ لا وَلِيَّ لَهُ دُونَكَ وَ لا مُنْقِذَ لَهُ مِنْكَ وَ لا مَلْجَأَ لَهُ مِنْكَ إِلا إِلَيْكَ
يعنى : سئوال نمودن كسى كه بسيار شده است گناهان او، و اعتراف نموده است به بدى‏هاى خود، سئوال نمودن كسى كه نيست او را خدايى جز تو و نه دوستى سواى تو، و نه نجات دهنده مر او را از تو، و نه پناهى مر او را مگر به سوى تو.
غرض از اين چند فقره اخيره آن است كه اين مسائل از جناب احديت تو اگر چه قدر و منزلت و شأنى و رفعتى نزد تو نيست لكن با اين صفت غير از تو كسى ندارد و به كسى اعتقاد ندارد موحد است پس سزاوار گذشتن از او است و پناه دادن او است.
إِلَهِى أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ الْوَاجِبِ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ وَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِى أَمَرْتَ رَسُولَكَ أَنْ يُسَبِّحَكَ بِهِ وَبِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ الَّذِى لا يَبْلَى وَ لا يَتَغَيَّرُ وَ لا يَحُولُ وَ لا يَفْنَى
اللغة:
بلاء : كهنه شدن.
حول: تغير و تبديل و نقل از حالى به حالى شدن.
قوله و بجلال عطف است باسمك العظيم.
يعنى : بار خدياا سئوال مى‏كنم تو را به حق تو كه واجب است بر جميع بندگان تو، و به نام بزرگ تو آن نامى كه امر نمودى رسول خود را كه تسبيح نمايد تو را به آن نام، و به بزرگى ذات بزرگ تو كه كهنه نمى‏شود و تغيير نمى‏يابد و از حال خود نمى‏گردد و فانى نمى‏شود.
بدان كه حق به معنى قدر و منزلت است و بسيارى اوقات در لغت و عرف حق را گويند در شى‏ء ثابت در ذمه و گاهى اطلاق كنند در اولويت در تصرف، و مراد به حق در مقام معنى دوم، و حق لازم از جانب رب‏الارباب در ذمه عبيد و بندگان نتوان احصاء نمود از آن جمله حق حيوة و زندگانى است.
أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أنْ تُغْنِيَنِى عَنْ كُلِّ شَى‏ءٍ بِعِبَادَتِكَ وَ أنْ تُسَلِّىَ نَفْسِى عَنِ الدُّنْيَا بِمَخَافَتِكَ وَ أنْ تُثْنِيَنِى بِالْكَثِيرِ مِنْ كَرَامَتِكَ بِرَحْمَتِكَ
اللغة:
تسليه: دفع اندوه و حزن نمودن.
و اءن تثنينى در نسخ مشهوره به ثاء مثلثه و باء بعد از نون از اثناء به معنى صرف و برگردانيدن.
در بعضى از نسخ از اثاب يعنى ثواب بده تو مراد اين انسب است باء حرف جر در هر يك از فقرات متعلق است به فعل گذشته و باء در فقره اخيره به معنى الى است.
يعنى : اين كه رحمت بفرست بر محمد و آل او و اين كه بى نياز كنى مرا از هر چيز به بندگى تو، و اين كه تسليت هى نفس مرا از دنيا به ترس خود، و اين كه بر گردانى مرا به سوى بسيارى از كرامت خود به رحمت تو.
فَإِلَيْكَ أَفِرُّ وَ مِنْ‏كَ أَخَافُ وَ بِكَ أَسْتَغِيثُ وَ إِيَّاكَ أَرْجُو وَ لَكَ أَدْعُو وَ إِلَيْكَ أَلْجَأُ وَ بِكَ أَثِقُ وَ إِيَّاكَ أَسْتَعِينُ وَ بِكَ أُوَ مِنْ و َعَلَيْكَ أَتَوَكَّلُ وَ عَلَى جُودِكَ وَ كَرَمِكَ أَتَّكِلُ
پس به سوى تو مى‏گريزم، و از تو مى‏ترسم، و به تو فريادرسى مى‏جويم، تو را اميد دارم، مر تو را مى خوانم، و به سوى تو التجاء مى‏كنم، و به تو اعتماد دارم، و از تو يارى مى‏جويم، به تو بر مى‏گردم و بر تو توكل مى‏كنم و بر وجود تو و كرم تو تكيه مى‏نمايم.