شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۱۵ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الِاسْتِخَارَةِ

بوده از دعاى آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام در وقت طلب خير از خداى عز و جل.
بدان كه آدمى در امور معاش خود گاهى متردد و متحير ماند و لذا حاجت به راهنمايى دارد كه او را دلالت كند در امرى كه صلاح او باشد، و عالم به اصلح و اكمل نيست مگر خداى تعالى پس انسب آن است كه در امور طلب خير از او نمود بلكه بالوجدان معلوم است كه ارشاد و دلالت نمايد عبيد را به آن چه اصلح به حال آنها است بدون آن كه عبد از او سئوال نمايد چه جاى آن كه سئوال كند، هر نفسى بخواهد تعداد كند عنايات حضرت حق را بدون سئوال او قادر بر احصاء نباشد تعالى من ذلك و عما يصفه الواصفون.
بدان كه طلب خير و استخاره محل آن در مقام تردد و تحير و اضطراب است و الا امرى كه خير او معلوم يا شر او معلوم است مورد استخاره نيست بلى بعضى از مؤمنين بر خير معلوم استخاره كنند و عذر آنها كه شايد عاقبت او شر باشد و ما ندانستيم اگر چنين باشد عيب ندارد.
ايقاظ: بعد از اين كه معلوم شد امر به استخاره خوب يا بد باشد، آيا مخالفت جايز است يا نه ظاهر عدم جواز است زيرا كه مستشار خدا است و به اعتقاد خود با او مشورت نموده مگر به اعتقاد آن كه از عدم قابليت خودم خدا در امر من اعتناء ندارد و اين است وجه در نايب بودن ابرار در استخاره.
عثمان عيسى روايت از بعضى نمايد كه او از حضرت صادق عليه السلام روايت نمايد كه عرض نمودم خدمت آن امام كه: كيست احب خلق در نزد خلاق عالم؟
فرمود: هر كه خدا را بيشتر اطاعت كند.
عرض نمودم: دشمن‏ترين مردم نزد خدا كيست؟
فرمود: هر كه خدا را متهم سازد و گمان بد به او برد.
عرض نمودم: كسى هست كه خدا را متهم داند؟ فرمود: بلى آن كه استخاره به خدا كند، و بيابد استخاره او امرى كه او را خوش نيايد او خدا را متهم دانسته.
تذنيب: در امثال زمان ما دو چيز شايع است يكى آن كه استخاره اگر ميانه آيد سئوال از ترجيح فعل و ترك او كنند.
دوم - اگر خوب آيد سئوال از خوبى و بدى ترك آن كنند و ظاهر آن است كه هر دو وجه غلط بعد از اين كه خدا را محل مشورت قرار داد و تفويض اعلام اصلح و اكمل به او نموئد اين نحو سئوالات معنى او آن است كه نفهميد با كه مشورت كرد.
بدان كه استخاره را اقسامى است يك قسم او مشورت و دعا است بدون نماز، و يك قسم نماز است بدون دعاء، و يك قسم هر دو است.
اما قسم اول دو نحو است: يك قسم از آن مجرد خواندن خدا است بدون آن كه با احدى مشورت كند چنان چه اين عمل و نحو آن مثل استخير الله برحمته اين نحو عمل فائده او آن است كه خداى عز و جل صلاح او را بر او الهام نمايد.
يك قسم دعا كند و مشورت با مردم نمايد چنان چه حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند:
اگر اراده امرى دارى با احدى مشورت ننما تا اين كه با خداى خود مشورت كنى.
راوى عرض كرد: چگونه با خداى خود مشورت كنم؟
فرمود: بگو صد نوبت استخير الله بعدا مشورت كن با مردم، پس به درستى كه خداى عز و جل جارى كند از براى تو خير را بر زبان كسى كه دوست دارد.
بدان كه محل مشورت هر كس نيست بلكه بايد در آن چهار صفت جمع باشد، چنان كه از كتاب محاسن از حلبى از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت كند كه آن امام عليه الصلوة والسلام فرمود:
مشورت را حد و مرتبه قرار داده شده كسى كه نداند مشورت به مراتب ضرر او زيادتر خواهد بود از نفع او اول مرتبه او آن است كه آن كسى كه با او مشورت كنى بايد عاقل باشد.
دوم - آزاد باشد و متدين يعنى با دين باشد.
سوم - صديق و برادر تو باشد.
چهارم - اين كه مطلع بسازى او را بر مطلب خود كه اراده مشورت دارى كه علم او به مطلب مثل علم تو باشد بعد از آن امام در مقام توضيح امور مذكور بر آمد و فرمود: اگر عاقل باشد منفعت خواهى به مشورت او اگر آزاد و با دين باشد در مقام نصيحت جد جهد كند يعنى خوب تأمل نمايد در نصيحت اگر صديق باشد كتمان سر تو نمايد اگر مطلع نمودى او را بر مطلب مثل تو علم داشته باشد مشورت كامل شود.
اما نماز بدون دعاء: روايت مرازم از امام جعفر صادق عليه الصلوة والسلام است كه حضرت فرمودند:
اگر يكى از شما مطلبى و حاجتى داشته باشيد و دو ركعت نماز به جاى آوريد و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بفرستيد و بگوييد: اگر اين امر صلاح دين يا دنياى من است از براى من فراهم ساز و مهيا كن اگر صلاح من نيست مرا موفق بر آن نكن.
و اما نماز با دعاء روايت هارون خارجه است از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند:
اگر اراده امرى داشته باشى شش رقعه بردار در سه رقعه آن بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم
خيرة من الله العزيز الحكيم الفلان بن فلانه افعل،
و در سه رقعه ديگر بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم خيرة من الله العزيز الحكيم لفلان بن فلانه لا تفعل پس آن شش رقعه را در زير مصلاى خود بگذارد و دو ركعت نماز بخوان و بعد از فراغ از سجده نماز بگويد در سجده صد دفعه استخير الله برحمته خيرة من عافية پس از آن سر از سجده بردارد و بگويد: اللهم خرلى فى جميع اموريفى يسر منك و عافية بعد از آن مشوش نمايد رقاع را و يك يك را بيرون آورد اگر سه پى در پى لا تفعل آمد البته او را جاى نياورد، و اگر سه پى در پى افعل آمد البته او را جاى آورد، و اگر مختلف شد بيرون آورد تا پنج رقعه و عمل به اكثر نمايد حاجت به ملاحظه ششم ندارد.
و ديگر روايت مرفوعه محمد بن يعقوب است از بعض از اصحاب او عرض نمودند كه:
بعضى اوقات بعضى از مطالب ما را هست نداريم كسى را كه به او مشورت نماييم چه كنيم؟
فرمودند: مشورت با خداى خود نما.
عرض نمود: چگونه؟
فرمودند: قصد نما حاجت خود را در نفس خود و دو رقعه بر دارد در يكى لا و ديگرى نعم و اين دو رقعه را در دو گلوله از گل درست نموده داخل ساز و دو ركعت نماز جاى آورد بعد از آن دو بندقه را در زير دامن خود بگذار و بگو: يا الله انّى اشاورك فى امرى هذا و انت خير مستشار و مشير فاُشر علىّ بما فيه خير و صلاح و حسن عافية بعد دست خود را داخل زير دامن خود كن و يكى از آن دو بندقه را بيرون آور اگر در آن نعم باشد عمل كن و اگر لا باشد جاى نياور به اين نحو مشورت به خداى كن و نمازهاى ديگر در كتب مسطور است رجوع به آن شود.
فذلكه: در اين ازمنه و ازمنه سابقه متداول شده است استخاره به تسبيح و به كتاب خدا او را آيا سندى هست يا نه؟
ظاهرا مستند درستى از براى او نيست، بلى از كلام الله آن چه معلوم مى‏شود از شهيد در ذكرى و غير آن تفال مى‏توان نمود بلكه در بعضى از روايات استفاده چنان شود در امور خود.
اول طلب خير از خدا نمايد اگر عزم او به چيزى قرار نگرفت باز نمايد قرآن مجيد را و نظر نمايد و صحت و سقم مطلب خود را از او استكشاف نمايد شايد روايت يسع قمى بر آن دلالت دارد، بلى سيد بن طاووس رحمت الله عليه چند نحو است: استخاره به قرآن را نقل مى‏نمايد و مثل سيد البته واقف به روايت است.
و اما استخاره به تسبيح به چند نحو از روايات نقل شده و الان آن چه عمل مولف و جمعى از شيوخ بر آن است، آن است كه اجازه داد حقير را در حرم حسينى عليه السلام در بالاى سر بعد از استخاره نمودن بنده سيد صالح عابد زاهد ورع عالم الاقا سيد حسين الطهرانى امام جماعت در آن مكان شريف كه اجازه داشت از استاد خود مرحوم صاحب ضوابط و او از استاد خود شريف العلماء و او از استاد خود سيد صاحب رياض و ايشان از خال ماجد خود استاد الاكبر الآقا باقر الوحيد البهبهانى رحمت الله عليه و جناب ايشان از شيوخ خود و آنها از مرحوم علامه مجلسى عليه الرحمه و او از شيوخ خود تا منتهى شود به حضرت حجة الله عجل الله تعالى فرجه الشريف كه آن امام در كيفيت استخاره به تسبيح فرمود كه:
يك بسم الله الرحمن الرحيم ميخوانى و سه صلوات بر پيغمبر و آل او مى‏فرستى بعد قرعه به تسبيح مى‏زنى؛ اگر جفت آمد خوب و اگر طلاق آمد بد يا به عكس، غرض نيت قرعه زننده است، و اين استخاره كه جمعى عمل مى‏نمايند مطالب از آن ديده‏اند و خود حقير غالبا تخلف نديدم بلكه انسان بناء خود را بر مشورت با خداى خود قرار دهد هرگز در خلاف واقع نخواهد شد.
حكايت: مؤمنى قرار داده بود با خود كه در هر امرى از امور خود استخاره نمايد و عمل به استخاره كند وقتى استخاره نمود كه از منزل بيرون آيد خوب آمد بيرون آمد از منزل خود تا خود را به پله در رسانيد استخاره نمود پايين رود بد آمد و استخاره نمود مراجعت كند هم بد آمد رأيش قرار گرفت كه استخاره كند كه خود را از پله به زير اندازد خوب آمد و خود را از پله انداخت بدن او مجروح شد و پاى او شكست مدتى معالجه جراحت مى‏نمود بالاخره آن شخص بعد از مدتى موفق شد به طواف بيت الله چون داخل مكه شد و طواف نمود و بعد از دخول در مدينه حجاج را متهم ساختند كه خلاف ادب به قبر خليفه نموده‏اند امر شد كه حجاج شيعه گرفته و در دارالحكومه حاضر شدند از آن جمله آن شخص اعرج بود بعد از اين كه حجاج را به حالت منكر و اذيت به خانه بردند نظر يكى از قضاة در آن مجلس با آن شخص اعرج افتاد شروع نموئد به گريه كردن، گريه شديدى حضرا مجلس استفسار مطلب نمودند گفت: اين اعرج را كه مشاهده نمودم متذكر شدم وقعه عثمان و كيفيت خوارى او را و ذلت او را در يوم الدار و امر نمود تا اعرج را خلاص نمودند به خاطر عثمان.
خاتمه: مرحوم سيد نعمت الله استخاره به قرآن را از شيوخ خود نقل نمايد كه ايشان از شيخ بهايى نقل نمودند و سيد فرمود: اين كيفيت عين و اثر او در اخبار نيست و او اين است قرآن را بگشايد بشمارد لفظ جلاله كه در صفحه راست است و به عدد آن اسماء ورق بشمارد و به عدد اوراق از صفحه چپ سطر بشمارد و نظر كند به آن چه در سطر اخير است و عمل به آن نمايد و اگر لفظ جلاله پيدا ننمود بعضى بر اعاده است و بعضى بر ترك عمل كه خيال او دارد.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاقْضِ لِى بِالْخِيَرَةِ وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ الِاخْتِيَارِ وَاجْعَلْ ذَلِكَ ذَرِيعةً إِلَى الرِّضَا بِمَا قَضَيْتَ لَنَا وَالتَّسْلِيمِ لِمَا حَكَمْتَ
اللغة:
خيره: به سكون ياء مصدر به معنى نيكى كردن و به فتح ياء مصدر نيست به معنى برگزيده.
التركيب: باء بعلمك باء سببيه است.
يعنى : اى خداى من به درستى كه من طلب خير مى‏نمايم تو را به سبب دانايى تو پس رحمت فرست بر محمد و آل او و حكم فرما از براى ما به نيكويى، و الهام كن ما را شناختن اختيار ما را و بگردان اختيار سبب به سوى رضا به آن چه كه حكم فرمودى او را از براى ما و تسليم انقياد به آن چه كه حكم نمودى.
فَأَزِحْ عَنَّا رَيْبَ الِارْتِيَاب وَ أَيِّدْنَا بِيَقِينِ الْمُخْلِصِينَ وَ لا تَسُمْنَا عَجْزَ الْمَعْرِفَةِ عَمَّا تَخَيَّرْتَ فَنَغْمِطَ قَدْرَكَ وَ نَكْرَهَ مَوْضِعَ رِضَاكَ وَ نَجْنَحَ إِلَى الَّتِى هِىَ أَبْعَدُ مِنْ حُسْنِ الْعَاقِبَةِ وَ أَقْرَبُ إِلَى ضِدِّ الْعَافِيَةِ
اللغة:
تسمنا يا از سوم و سأم است به معنى خارى و ذلت و رنج از اين است قوله تعالى يسومونكم سوء العذاب بنابراين سين مضموم است، يا ماخوذ از وسم به معنى علامت.
غمط: به معنى حقارت و كراهت.
جنح: ميل نمودن.
ازاحه: ازاله.
التركيب: ريب الارتياب مى‏شود اضافه لاميه باشد و مى‏شود بيانيه لكن بيانيه بعيد است زيرا كه در ارتياب باب افتعال مطاوعه فعل است به خلاف ريب كه مصدر متعدى است.
يعنى : دور نما از ما شكى را كه از براى قبول شك است، و تاييد فرما ما را به يقين آنان كه اخلاص دارنده‏اند، ذليل و خوار مفرما تو ما را عجز شناختن از آن چه اختيار نمودى تا اين كه حقير بدانيم ما مقدر تو را و بد بدانيم محل رضاى تو را، و ميل كنيم به سوى آن چه دورتر است از خوبى عاقبت و نزديكتر است به سوى ضد عافيت.
تنبيه: و ايدنا بيقين ظاهر معنى او آن است چنان چه مخلصين يقين دارند در امور معاشيه و معاديه خود و اختيار كنند رضاى خدا را و شيطان در آنها سلطنت ندارد و مرا هم از جمله ايشان نما و قوله عجز المعرفه اگر چه به حسب ظاهر مفعول ثانى است از براى لا تسمنا لكن در معنى بيان سوم و ذلت و خوارى است.
حَبِّبْ إِلَيْنَا مَا نَكْرَهُ مِنْ قَضَآئِكَ وَ سَهِّلْ عَلَيْنَا مَا نَسْتَصْعِبُ مِنْ حُكْمِكَ وَ أَلْهِمْنَا الِانْقِيَادَ لِمَآ أَوْرَدْتَ عَلَيْنَا مِنْ مَشِيَّتِكَ حَتَّى لا نُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ وَ لا تَعْجِيلَ مَآ أخَّرْتَ وَ لا نَكْرَهَ مَآ أَحْبَبْتَ وَ لا نَتَخَيَّرَ مَا كَرِهْتَ وَاخْتِمْ لَنَا بِالَّتِى هِىَ أَحْمَدُ عَاقِبَةً وَ أَكْرَمُ مَصِيراً إِنَّكَ تُفِيدُ الْكَرِيمَةَ وَ تُعْطِى الْجَسِيمَةَ وَ تَفْعَلُ مَا تُرِيدُ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ
التركيب: احمد و اكرم افعل تفضيل است.
يعنى : درست كن ما را آن چه را كه بد داريم از قضا و حكم تو، و آسان نما تو بر ما آن چه را كه صعب و مشكل مى‏دانيم ما از حكم تو، و الهام بفرما تو ما را بر طاعت نمودن مر آن چه را وارد نمودى بر ما از مشيت خود تا آن كه دوست نداريم تأخير آن چه را كه تعجيل فرمودى و تعجيل نمودن آن چه را كه تأخير انداختى، و بد نداريم آن چه را كه تو دوست دارى اختيار كنيم آن چه را كه بد داشتى تو ختم نما از براى ما آن چه را كه او محمودتر است از براى عاقبت و كريم‏تر است از براى بازگشت به درستى كه تو مى‏فهمانى خوب را و عطا مى‏فرمايى بزرگ را و جاى مى‏آورى امرى را كه مى‏خواهى و تو بر هر شى‏ء قادرى.
اللهم اجعل خاتمة امورنا خيرا.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا ابْتُلِىَ أَوْ رَأَى مُبْتَلًى بِفَضِيحَةٍ بِذَنْب‏

بدان كه مردمان كامل و اتقياء اگر مبتلا شوند به دنيا از امراض و خوف و فقر و فاقه و اختلال جاه و مال همه آنها از بابت زيادتى قرب و مزيد درجات ايشان است بلى اوساط انسان و ادون ايشان اگر مبتلا شوند به يكى از امور مذكوره، نيست مگر به واسطه معصيتى كه اثر وضعى او يكى از امور مزبوره است چنان چه معصيت يكى از اين امور مزبوره را در كثيرى از روايات وارد است.
چنان چه در دعاى كميل امام عليه الصلوة والسلام عرض نمايد كه بيامرز گناهانى را كه پرده را مى‏درد و عمر را قطع مى‏كند، عقوبات نازل كند و حبس نمايد دعا را و غرض امام عليه الصلوة والسلام از اين دعا اظهار شكر و طلب توفيق توبه است كه خداى عز و جل مرا مثل اين سخن ننمود و ننمايد.
اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى سِتْرِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ وَ مُعَافَاتِكَ بَعْدَ خُبْرِكَ فَكُلُّنَا قَدِ اقْتَرَفَ الْعَآئِبَةَ فَلَمْ تَشْهَرْهُ وَارْتَكَبَ الْفَاحِشَةَ فَلَمْ تَفْضَحْهُ
اللغة:
معافات: عافيت دادن.
خبز: به ضم خاء و سكون يا به معنى علم و اطلاع.
اقتراف: كسب نمودن.
شهوت: واضح و آشكار.
وَ تَسَتَّرَ بِالْمَسَاوِئِ فَلَمْ تَدْلُلْ عَلَيْهِ
يعنى : همه عيب‏هاى ما را پوشانيده است به عيبها پس راه ننموده بر او.
كَمْ نَهْيٍ لَكَ قَدْ أَتَيْنَاهُ وَ أَمْرٍ قَدْ وَ قَفْتَنَا عَلَيْهِ فَتَعَدَّيْنَاهُ وَ سَيِّئَةٍ اكْتَسَبْنَاهَا وَ خَطِيئَةٍ ارْتَكَبْنَاهَا كُنْتَ الْمُطَّلِعَ عَلَيْهَا دونَ النَّاظِرِينَ وَالْقَادِرَ عَلَى إِعْلانِهَا فَوْقَ الْقَادِرِينَ
دون: به معنى غير نه به معنى عند.
يعنى : چه بسا بديها كه مرتكب شديم، و چه فرمانهايى كه ما را بر آنها بازداشتى و ما از آنها تجاوز كرديم، و چه زشتيها كه كسب كرديم، و چه گناهان كه به انجامش برخاستيم، در حالى كه تو از بين بينندگان بر آن آگاه بودى، و در افشاى آن بيش از توان داران توان داشتى.
كَانَتْ عَافِيَتُكَ لَنَا حِجَاباً دُونَ أَبْصَارهِمْ وَ رَدْماً دُونَ أَسْمَاعِهِمْ
بدان كه ابناى ناس ابتلاى مردمان مبتلا را از سوء اعمال ايشان مى‏دانند پس عرض مى‏كند كه عافيت دادن تو ما را پرده‏اى است پيش چشم‏هاى ايشان و سده‏اى است نزد گوش‏هاى ايشان.
فَاجْعَلْ مَا سَتَرْتَ مِنَ الْعَوْرَةِ وَ أَخْفَيْتَ مِنَ الدَّخِيلَةِ وَاعِظاً لَنَا وَ زَاجِراً عَنْ سُوءِ الْخُلْقِ وَاقْتِرَافِ الْخَطِيئَةِ وَ سَعْياً إِلَى التَّوْبَةِ الْمَاحِيَةِ وَ الطَّرِيقِ الْمَحْمُودَةِ
اللغة:
عورة: امر پنهان و خفى.
دخيله: آن عيبى است كه عارض شود انسان را يا در بدن او يا عقل او.
واعظا و زاجرا مفعول اجل.
يعنى : پس اين پوشاندن عيبها، و پنهان نگاه داشتن فسادها را براى ما پند دهنده و باز دارنده‏اى از بد خويى و ارتكاب معصيت، و وسيله پيمودن راه توبه‏اى كه گناه را ميزدايد، و آن راهى كه پسنديده است قرار ده.
وَ قَرِّبِ الْوَقْتَ فِيهِ
ضمير فيه راجع به وعظ و زجر و سعى است.
يعنى : نزديك نما تو وقت را در وعظ.
وَ لا تَسُمْنَا الْغَفْلَةَ عَنْكَ
يعنى : وارد مساز ما را غفلت از تو يا علامت نگذار ما را غفلت از تو.
إِنَّآ إِلَيْكَ رَاغِبُونَ وَ مِنَ الذُّنُوبِ تَآئِبُونَ وَ صَلِّ عَلَى خِيَرَتِكَ اللَّهُمَّ مِنْ خَلْقِكَ مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الصَّفْوَةِ مِنْ بَرِيَّتِكَ الطَّاهِرِينَ وَ اجْعَلْنَا لَهُمْ سَامِعِينَ وَ مُطِيعِينَ كَمَآ أَمَرْتَ
صفوه: مصدر به معنى مفعول.
يعنى : چرا كه كه ما به سوى تو مايل، و از معصيت تائبيم. الهى بر انتخاب شده از آفريدگانت محمد و آل او كه از ساير بندگان ممتاز و پاكيزه‏اند درود فرست، و ما را مطيع و گوش به فرمان آنان همان طور كه فرمان دادى قرار ده.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الرِّضَآ إِذَا نَظَرَ إِلَى أَصْحَابِ الدُّنْيَا

بود از دعاى آن امام عالى مقام در رضا به حكم خدا در زمانى كه نظر مى‏نمود به سوى اهل دنيا.
يكى از امتحانات و ابتلائات بزرگ آن است كه انسان در خود فقد اسباب ببيند و در ديگرى جمع آن گاهى خواهد موجب كفر او شد چنان چه خود مشاهده نمودم در بعضى از ابناء دنيا كه نفى حكمت و مصلحت از خدا مى‏نمايد از بابت فقدان خود و جمع در ديگرى هميشه انسان بدون و پست‏تر از خود ملاحظه نمايد نه به فوق خود اگر نظر به فوق خود نمايد طريقى نكند كه كافر شود بلكه خدا را قاسم عدل بداند كه هر كه را به حسب استعداد و صلاح او معشيت و روزى دهد پناه مى‏برم به خدا از افتنان به دنيا.
سليمان بن داود بنمله فرمود: چرا امر نمودى به موران كه داخل خانه‏هاى خود شوند خوف از اين كه زير دست و پاى اسبان پايمال نشوند، و حال آن كه من ظالم نيستم؟
عرض نمود: امر نمودم خوف از آن كه شايد جلال و سلطنت تو را ببينند مفتون به دنيا شوند.
اَلْحَمْدُ للَّهِ رِضىً بِحُكْمِ اللَّهِ شَهِدْتُ أَنَّ اللَّهَ قَسَّمَ مَعَايِشَ عِبَادِهِ بِالْعَدْلِ وَأَخَذَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ بِالْفَضْلِ
رضى: احتمال تميز و حال و مفعول له و مفعول مطلق هر يك دارد.
يعنى : از حيث رضاى من به حكم خدا، يا اين كه حالكونيه من راضيم يا به علت رضاى من، يا اين كه راضى مى‏شوم راضى شدنى به حكم خدا.
قوله: اخذ دو احتمال دارد يا به معنى ايجاب و الزام يا به معنى فعل و جاى آوردن زيرا كه بالفضل يا به معنى تفضل بعضى بر بعضى است يا به معنى تفضل خود عبارت اخرى عامه ناس بنا بر اول.
يعنى : واجب نموده است بر جميع خلق خود بر تفضل و احسان بعضى بر بعضى، بنابر ثانى: جاى آورده است بر جميع خلق خود به احسان خود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَفْتِنِّى بِمَآ أَعْطَيْتَهُمْ وَ لا تَفْتِنْهُمْ بِمَا مَنَعْتَنِى فَأَحْسُدَ خَلْقَكَ وَ أَغْمِطَ حُكْمَكَ
اللغة:
افتنان: امتحان.
اغماط: حقير شمردن.
يعنى : در فتنه مينداز مرا به آن چه داده‏اى ايشان را به آن چه منع نمودى مرا تا اين كه حسد ببرم بر بندگان تو و خوار شمارم حكم تو را.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ طَيِّبْ بِقَضَآئِكَ نَفْسِى وَ وَسِّعْ بِمَوَاقِع حُكْمِكَ صَدْرِى وَ هَبْ لِىَ الثِّقَةَ لاُِقِرَّ مَعَهَا بِأَنَّ قَضَآءَكَ لَمْ يَجْرِ إِلا بِالْخِيَرَةِ
يعنى : نفس مرا خوش كن و شرح بده صدر مرا كه راضى شوم.
وَاجْعَلْ شُكْرِى لَكَ عَلَى مَا زَوَيْتَ عَنِّى أَوْفَرَ مِنْ شُكْرِى إِيَّاكَ عَلَى مَا خَوَّلْتَنِى
اللغة:
اوفر: يعنى زيادتر.
خولتنى: اى اعطيتنى.
يعنى : بگردان تو شكر مرا از براى تو چيزهايى كه بر من باز داشته‏اى زيادتر از ثناء نمودن من تو را بر چيزهايى كه بر من داده‏اى يعنى بر فقر خود خوش حال‏تر باشم از غناء.
بدان كه انسان بايد راضى باشد به رضاء خدا پس دادن فقر و ندادن غناء هر دو نعمت است زيرا كه اگر عكس در حق او جاى آورده شود هم غناء در حق او مفسده است و هم ندادن فقر پس بنابر فرض اول: هر دو را بايد شكر نمود لكن امام عليه الصلوة والسلام عرض كند: كه توفيق ده مرا كه شكر آن امرى كه از من صرف شده است زياده نمايم علت آن است كه چون او عدمست و نفس به حسب ذات خود مايل به او نيست و لذا عرض كند كه توفيق ده مرا كه بر آن زياده شكر نمايم مى‏شود گفت: هر دو نعمت هستند لكن آن دفع مفسده است به شكر اولى است از جلب منفعت و خود منفعت.
وَاعْصِمْنِى مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِى عَدَمٍ خَسَاسَةً أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلاً
اللغة:
عدم: فقر و فاقه.
حساسه: پستى.
ثروت: توانگرى.
بدان كه غالب نفوس رذيله گمان آن دارند كه بروز صفت غنا در انسان علامت خوبى او است و فقر علامتى است از بدى او، يا اين كه مى‏شود كه در واقع خلاف آن باشد.
پس عرض كند امام عليه الصلوة والسلام به خدا كه: توفيق بده مرا كه حفظ نمايم خود را از اين گمان و علت آورد بر اين مطلب كه فقر و غناء علامتى خوبى و بدى نيست بلكه طاعت و مخالفت آنها و سببند از براى آن.
فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ وَ الْعَزِيزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَتِّعْنَا بِثَرْوَةٍ لا تَنْفَدُ وَ أَيِّدْنَا بِعِزٍّ لا يُفْقَدُ وَ أَسْرِحْنَا فِى مُلْكِ الابَدِ
مراد امام به عزت و ثروت نه عزت و غناى ظاهرى است بلكه عبادت و طاعت است به قرينه آن كه مى‏گويد:
ثروتى كه فانى نشود و عزتى كه نابود و نيست نشود.
قوله: اسرحنا.
يعنى : بفرست ما را و راه نما ما را در ملك هميشگى يعنى بهشت.
إِنَّكَ الْوَاحِدُ الاحَدُ
واحدى يعنى : شريك ندارى، احدى: يعنى مركب نيستى.
الصَّمَدُ الَّذِى لَمْ تَلِدْ وَ لَمْ تُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَكَ كُفُواً أَحَدٌ

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا نَظَرَ إِلَى السَّحَابِ وَالْبَرْقِ وَسَمِعَ صَوْتَ الرَّعْدِ

بود از دعاى آن امام عاليمقام وقتى كه نظر مى‏نمود به سوى ابر و برق يا مى‏شنيد صداى رعد را فى الجمله اشاره به آنها شد در دعا بر ملائكه.
اللَّهُمَّ إِنَّ هذَيْنِ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِكَ
اين دو تا سحاب و برق يا برق و رعد يا هر سه كه دو تاى آنها يك چيز محسوب شود.
وَ هذَيْنِ عَوْنَانِ مِنْ أَعْوَانِكَ
يعنى : هر دو، دو خادم از خدمه تو هستند يا دو نفر يارند از تو بر ما.
يَبْتَدِرَانِ
از تبادر.
طَاعَتَكَ
يعنى : مى‏شتابند به سوى فرمان تو.
بِرَحْمَةٍ نَافِعَةٍ أَوْ نَقِمَةٍ ضَارَّةٍ
برحمة: متعلق به طاعته يعنى : يا رحمت نافعه، نفع كننده مى‏رسانند يا عقوبت ضرر رساننده.
فَلا تُمْطِرْنَا بِهِمَا مَطَرَ السَّوْءِ وَ لا تُلْبِسْنَا بِهِمَا لِبَاسَ الْبَلاءِ
تمطرنا: باب افعال گفته‏اند بعضى اگر مطر غضب و سوء باشد بر آن امطر گويند، اگر مطر رحمت باشد مطر گويند، فاء تفريع است.
يعنى مى‏شود مطر غضب باشد و رحمت.
عرض نمايد به خدا: پس مباران ما را به اين دو علامت باران بد و مپوشان ما را به اين دو پوشش بلا باران بد يا باريدن ابر است سنگ چنان چه بر قوم لوط باريد يا باريدن بادهاى مهلك است چنان چه بر قوم هود باريد، يا باريدن باران است كه غرق نمايد ثمار و فواكه و مردمان را چنان چه بر قوم نوح باريد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْزِلْ عَلَيْنَا نَفْعَ هَذِه السَّحَآئِبِ وَ بَرَكَتَهَا وَاصْرِفْ عَنَّآ أَذَاهَا وَ مَضَرَّتَهَا وَ لا تُصِبْنَا فِيهَا بِآفَةٍ وَ لا تُرْسِلْ عَلَى مَعَايِشِنَا عَاهَةً
عاهه: همان آفت است باران بد خراب نمايد و زرع را و موجب شود فساد بعضى از امزجه را و ابنيه را.
اللَّهُمَّ وَ إِنْ كُنْتَ بَعَثْتَهَا نَقِمَةً وَ أَرْسَلْتَهَا سَخْطَةً فَإِنَّا نَسْتَجِيرُكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ نَبْتَهِلُ إِلَيْكَ فِى سُؤَالِ عَفْوِكَ فَمِلْ بِالْغَضَبِ إِلَى الْمُشْرِكِينَ وَ أَدِرْ رَحَى نَقِمَتِكَ عَلَى الْمُلْحِدِينَ
اللغة:
سخط: خشم و غضب.
ابتهال: زارى و تضرع نمودن.
مل: از ميل و انحراف.
ادر: از اداره.
يعنى : چرخ زدن و گرداندن.
رحى: آسيا.
ملحدان: عدول كنندگان از حق.
يعنى : اى خداى من اگر هستى تو برانگيخته‏اى او را از روى غضب، و فرستادى آن را از روى خشم، پس پناه مى‏جويم به تو از غضب تو و زارى مى‏كنم به سوى تو و طلب عفو تو پس منحرف نما غضب خود را به سوى كافران، بگردان آسياى غضب تو را بر ملحدين.
بدان انسان در هيچ وقتى از اوقات مايوس از خداى خود نشود بلكه در وقت نزول عذاب هم دعاء كند در دفع آن چنان چه امام مطر عذاب و غضب را بعد از نزول عرض كند كه: دفع نمايد و چنان چه قوم يونس عليه السلام عذاب آمده از خود دفع نمودند به تضرع و دعاء.
بدان عذابى كه از آسمان نازل شود و يا رحمتى كه بيايد عادت الله جارى شد كه او را به آسمان برگرداند بلكه اگر مقتضى شد كه منصرف نمايد آن را بر آن كسانى كه از جهت ايشان نازل نمود خواهد بر محل ديگر رساند مثل اين كه عذاب خود بر بدان و رحمت خود بر خوبان از اين جهت است امام عرض نمايد به خدا كه: غضب خود به كفار برگردان.
اللَّهُمَّ أَذْهِبْ مَحْلَ بِلادِنَا بِسُقْيَاكَ
محل: به فتح ميم و سكون حاء به معنى قحط و غلا.
يعنى : ببر قحط بلدان ما را با آب دادن تو.
وَ أَخْرِجْ وَحَرَ صُدُورِنَا بِرِزْقِكَ
وحر: وسوسه.
انسان همين كه مبتلا به قحط و غلا شد خيالات فاسده مى‏كند بلكه نعوذ بالله بعضى از گمان بد به خدا برند.
وَ لا تَشْغَلْنَا عَنْكَ بِغَيْرِكَ
انسان همين كه گرسنه شد و نعمت در دست ديگرى مى‏بيند هميشه طمع به او دارد نه به خدا و لذا عرض مى‏كند به خدا كه: مشغول ساز ما را از خود به نعمت غير تو.
وَ لا تَقْطَعْ عَنْ كَافَّتِنَا مَآدَّةَ بِرِّكَ فَإِنَّ الْغَنِيَّ مَنْ أَغْنَيْتَ وَ إِنَّ السَّالِمَ مَنْ وَقَيْتَ مَا عِنْدَ أَحَدٍ دُونَكَ دِفَاعٌ وَ لا بِأَحَدٍ عَنْ سَطْوَتِكَ امْتِنَاعٌ
سطوه: سلطنت.
قوله: ما عند يعنى : نيست نزد احدى غير از تو دفعى و نيست كسى را از سلطنت تو امتناع.
تَحْكُمُ بِمَا شِئْتَ عَلَى مَنْ شِئْتَ وَ تَقْضِى بِمَآ أَرَدْتَ فِى مَنْ أَرَدْتَ
يعنى : حكم مى‏نمايى به آن چه خواهى بر هر كه خواهى و حكم مى‏كنى به آن چه اراده نمايى در هر كه اراده نمايى.
فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا وَقَيْتَنَا مِنَ الْبَلاءِ وَ لَكَ الشُّكْرُ عَلَى مَا خَوَّلْتَنَا مِنَ النَّعْمَآءِ
پس مر تو را است ثناء بر آن چه كه حفظ نمودى ما را از بلاء و مر تو را است ثناء بر آن چه دادى ما را از نعمت‏ها.
حَمْداً يُخَلِّفُ حَمْدَ الْحَامِدِينَ و رَآئَهُ حَمْداً يَمْلأ أَرْضَهُ وَ سَمَآءَهُ
خلف: عقب.
يعنى : ثناء نمودنى كه عقب اندازد ثناء ثناكنندگان را در عقب.
يعنى : اين قدر ثناء زياد باشد كه ثناء ديگران مستور باشد در جنب آن ثناء كه پر كند آسمان و زمين را.
إِنَّكَ الْمَنَّانُ بِجَسِيمِ الْمِنَنِ الْوَهَّابُ لِعَظِيمِ النِّعَمِ الْقَابِلُ يَسِيرَ الْحَمْدِ الشَّاكِرُ قَلِيلَ الشُّكْرِ الْمُحْسِنُ الْمُجْمِلُ ذُو الطَّوْلِ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ إِلَيْكَ الْمَصِيرَ
قوله الشاكر: قليل الشكر.
يعنى جزا دهنده ثناء كم را يا اين كه او هم ثناء كند در عوض ثناء كم چنان چه فرمود: فاذكرونى اذكركم.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا اعْتَرَفَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ تَأْدِيةِ الشُّكْرِ

بود از دعاى آن امام فلك مقام زمانى كه اعتراف مى‏نمود به تقصير از اداء نمودن ثناء او در مقابل نعمت.
بدان كه اعتراف به تقصير از اداى شكر دو مرتبه دارد يكى آن است كه اعتراف كند كه نمى‏تواند شكر او نمايد زيرا كه شكر نمودن حاجت دارد به شكر، و هكذا.
و ديگر آن است كه به قدر وسع كه بايست شكر كند نمى‏كند اعتراف به تقصير شكر دارد دور نيست كه مراد امام قسم ثانى باشد اگر چه ظاهر فقره از دعا قسم اول است.
اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً إِلا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ
غاية: يعنى حد و مرتبه.
ما در قوله: ما يلزمه فاعل حصل.
من در قوله: من احسانك ابتدائيه.
يلزمه: احتمال دارد باب افعال باشد و احتمال دارد ثلاثى مجرد باشد بنا بر اول شكرا مفعول ثانى او است.
يعنى : اى خداى من به درستى كه كسى نمى‏رسد از شكر نمودن تو مرتبه‏اى را و حدى را مگر اين كه حاصل آيد بر او از احسان تو كه لازم سازد آن چيزى را شكر ديگر بنابر ثانى شكرا مفعول له است يا تميز، يعنى آن چيز لازم شود او را به علت اين كه يا از حيث شكر ظاهر آن است كه غرض امام عليه الصلوة والسلام آن است كه شكر نمودن توهم شكر دارد.
وَ لا يَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ
يعنى : نمى‏رسد كسى به مقدارى از طاعت تو اگر چه جد و جهد كند مگر اين كه مى‏باشد آن كس تقصير كننده نزد استحقاق و سزاوارى تو به فضل تو عبد را چه قابليت كه عملى آورد به مقابل سزاوارى او بلكه هر قدر عبادت نمايد در مقابل استحقاق او هيچ و در مقابل فضل و جود و كرم او نابود است.
فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ أَعْبَدُهُمْ لَك مقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ
فاء: تفريع است.
يعنى : پس شاكرترين بندگان تو عاجز از شكر تو است و عابدترين آنها تقصير كننده از طاعت تو است.
لا يَجِبُ لاَِحَدٍ مِنْهُم أَنْ تَغْفِرَ لَهُ بِاسْتِحْقَاقِهِ وَ لا أَنْ تَرْضَى عَنْهُ بِاسْتِيجَابِهِ
استيجاب: سزاوار بودن اين دو فقره هم تفريع سابق است.
يعنى : واجب نيست از براى آن كه بيامرزى او را به استيجاب و نه آن كه خشنود شوى از او به استحقاق.
فَمَنْ غَفَرْتَ لَهُ فَبِطَوْلِكَ وَ مِنْ رَضِيتَ عَنْهُ فَبِفَضْلِكَ
طول: نعمت در سابق اشاره نمودم كه احدى استحقاق چيزى از خداوند ندارد هر نعمتى كه خدا به مخلوق دهد از نعم دنيا و آخرت همه از باب فضل و احسان است اگر چه بعضى از فضلا مدعيند كه نبينا محمد و آل او صلى الله عليهم استحقاق نعمت دارند نه از باب تفضل و فيه تأمل.
تَشْكُرُ يَسِيرَ مَا شُكِرْتَهُ
شكر اول معنى جزاء و شكر نمودن ثانى بر معنى خود است.27
يعنى : جزاء مى‏دهى اندك چيزى را كه شكر كردى او را نسبت شكر به خدا و حال آن كه او شأن عبد است.
اشاره است به اين كه عبد قال ثناء نيست مگر اين كه خداوند او را شكر نام نهاد و قبول نمود يا آن كه وجود ثناء به تقدير آن بود پس اسناد مجازى است و در نسخه شهيد ما تشكر به است و معنى او واضحست، و انسب است به فقره لاحقه.
وَ تُثِيبُ عَلَى قَلِيلِ مَا تُطَاعُ فِيهِ
يعنى : ثواب مى‏دهى بر اندك چيزى كه اطاعت شدى در آن.
حَتَّى كَأَنَّ شُكْرَ عِبَادِكَ الَّذِى أَوْجَبْتَ عَلَيْهِ ثَوَابَهُمْ وَ أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَآءَهُمْ أَمْرٌ مَلَكُوا اسْتِطَاعَةَ الِامْتِنَاعِ مِنْهُ دُونَكَ فَكَافَأْتَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ سَبَبُهُ بِيَدِكَ فَجَازَيْتَهُمْ
الاعراب: شكر اسم كان الذى صفت آن امر خبر كان.
دون: به معنى غير از اين فقره.
غرض آن است كه تو بر قليل و اندك ثواب و جزا دادى گويا چنان توهم شود كه شكر بندگان دست خودشان است مى‏توانند كه امتناع كنند بدون تو يا سبب آن دست تو نيست پس بر ايشان جزاء و مكافات مى‏دهى كه جاى آورند.
به عبارت روشتن از بس كه بر ايشان انعام شد به واسطه اندك گويا شكرشان امرى است كه مالك شدند قدرت امتناع از آن را بدون تو پس جزا دادى ايشان را از براى شكر.
بَلْ مَلَكْتَ يَآ إِلَهِى أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَنْ يَمْلِكُوا عِبَادَتَكَ وَ أَعْدَدْتَ ثَوَابَهُمْ قَبْلَ أَنْ يُفِيضُوا فِى
بل: نفى مالكيت ايشان است مر امرى را ايشان عدم صرف هستند.
فاض: شرع.
يعنى : بلكه مالك بودى تو اى خداى من امر آنها را پيش از اين كه آنها مالك شوند عبادت تو را مهيا نمودى ثواب آنها را پيش از اين كه شروع كنند در فرمان‏بردارى تو.
طَاعَتِكَ وَ ذَلِكَ أَنَّ سُنَّتَكَ الافْضَالُ وَ عَادَتَكَ الاحْسَانُ وَ سَبِيلَكَ الْعُفْوُ
مشاراليه ذلك مهيا نمودن ثواب است سنت و سبيل طريقه احسان و افضال يكى هستند.
فَكُلُّ الْبَرِيَّةِ مُعْتَرِفَةٌ بِأَنَّكَ غَيْرُ ظَالِمٍ لِمَنْ عَاقَبْتَ وَ شَاهِدَةٌ بِأَنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلَى مَنْ عَافَيْتَ وَكُلٌّ مُقِرٌّ عَلَى نَفْسِهِ بِالتَّقْصِيرِ عَمَّا اسْتَوْجَبْتَ فَلَوَ لا أَنَّ الشَّيْطَانَ يَخْتَدِعُهُمْ عَنْ طَاعَتِكَ مَا عَصَاكَ عَاصٍ وَ لَوَ لا أَنَّهُ يُصَوِّرُ لَهُمُ الْبَاطِلَ فِى مِثَالِ الْحَقِّ مَا ضَلَّ عَنْ طَرِيقِكَ ضَآلٌّ
قوله فلو لا: تفريع بر سابق است بعد از اين كه تمام مخلوق معترفند كه عقاب او ظلم نيست، و همه شهادت دهند كه نعمت داد بر هر كه عافيت داد و همه معترفند به تقصير از آن چه او سزاوار است، پس اگر شيطان فريب نمى‏داد ايشان را احدى از آنها عاصى نبودند، و اگر آن خبيث باطل را به صورت حق در نمى‏آورد هرگز كسى گمراه نمى‏شد.
وجه استحقاق با فريب شيطان را در بعضى مقامات ذكر نموده‏ام كه ايشان مضطر در اطاعت آن بدبخت نيستند.
فَسُبْحَانَكَ مَآ أَبْيَنَ كَرَمَكَ فِى مُعَامَلَةِ مَنْ أَطَاعَكَ أَوْ عَصَاكَ تَشْكُرُ الْمُطِيعَ عَلَى مَآ أَنْتَ تَوَلَّيْتَهُ لَهُ وَ تُمْلِى لِلْعَاصِى فِيمَا تَمْلِكُ مُعَاجَلَتَهُ فِيهِ
اللغة:
ابين: از بيان به معنى آشكار.
شكر: جزاء.
توليته: يعنى مباشرت نمودن و منصرف ساختن.
املاء: مهلت دادن است.
الاعراب: ما ابين صيغه تعجب است.
فاء فسبحانك تفريع بر سابق است.
يعنى : پس منزه و پاكى چه قدر آشكار است كرم تودر معامله هر كه اطاعت تو نمود يا عصيان تو تمود جزا مى‏دهى از براى مطيع آن چه را كه تو او را متولى و متصرف ساختى او را براى او مهلت مى‏دهى عاصى را در آن چه مالكى كه زود بگيرى او را.
تشكر و تملى بدل يا عطف بيان است از جهت ما ابين كرمك زيرا آشكار بودن كرم و بزرگى آن است كه ثناء نمايد مطيع را به اين كه تمام مال التجاره مطيع از او است و مهلت دهد گناهكار را با اين كه قدرت دارد كه تعجيل نمايد در عقوبت او.
أَعْطَيْتَ كُلّاً مِنْهُمَا مَا لا يَجِبُ لَهُ وَ تَفَضَّلْتَ عَلَى كُلٍّ مِنْهُمَا بِمَا يَقْصُرُ عَمَلُهُ عَنْهُ
اين فقره بيان است ايضا در بيان كرم.
يعنى : عطا نمودى هر يك از آنها را بر آن چه واجب نبود براى او و تفضل نمودى بر هر يك از آنها به آن چه كوتاه است عمل از او.
وَ لَوْ كَافَأْتَ الْمُطِيعَ عَلَى مَآ أَنْتَ تَوَلَّيْتَهُ لاوْشَكَ أَنْ يَفْقِدَ ثَوَابَكَ وَ أَنْ تَزُولَ عَنْهُ نِعْمَتُكَ
يعنى : اگر جزاء مى‏دادى مطيع را به آن چه خود مباشر بودى او را هر آينه اميد بود كه نيابد ثواب تو را و زايل شود از او نعمت تو به واسطه آن كه چيزى نيست كه در مقابل او ثواب و نعمت داده شود.
وَ لكِنَّكَ بِكَرَمِكَ جَازَيْتَهُ عَلَى الْمُدَّةِ الْقَصِيرَةِ الْفَانِيَةِ بِالْمُدَّةِ الطَّوِيلَةِ الْخَالِدَةِ وَ عَلَى الْغَايَةِ الْقَرِيبَةِ الزَّآئِلَةِ بِالْغَايَةِ الْمَدِيدَةِ الْبَاقِيَةِ
يعنى : و لكن به كرم خود جزاء دادى او را بر مدت كم فانى به مدت طولانى هميشه بر نهايت نزديك زايل به نهايت كشيده باقى.
ثُمَّ لَمْ تَسُمْهُ الْقِصَاصَ فِيمَآ أَكَلَ مِنْ رِزْقِكَ الَّذِى يَقْوَى بِهِ عَلَى طَاعَتِكَ وَ لَمْ تَحْمِلْهُ عَلَى الْمُنَاقَشَةِ فِى الآلاتِ الَّتِى تَسَبَّبَ بِاسْتِعْمَالِهَآ إِلَى مَغْفِرَتِكَ
اللغة:
لم تسمه اى لم تلزمه.
حمل: واداشتن.
مناقشات: جمع مناقشه تنگ‏گيرى نمودن.
آلات: اسباب.
يعنى : پس لازم نكردى بر او عوض آن چه را كه خورده است از روزى تو آن قدرى كه قوت يافته است به او بر طاعت تو، حمل نمى‏كنى او را بر تنگ‏گيرى‏ها در آلات كه وسيله جست از براى مغفرت هر آينه مى‏رفت همه مشقت و سعى او عرض كوچكترين نعمتى از نعم تو، و باقى مى‏ماند گرو ساير نعم تو.
اين عبارت بنا بر ظاهر و فرض اگر انسان او را عمل باشد از جانب خود و مناسب به او باشد بدون مدخليت خدا در آن و الا عبد او را چيزى اصلا نيست تا اين كه در عوض نعمت كوچك دهد.
وَ لَوْ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِهِ لَذَهَبَ جَمِيعُ مَا كَدَحَ لَهُ وَ جُمْلَةُ مَا سَعَى فِيهِ جَزَآءً لِلصُّغْرَى مِنْ أَيَادِيكَ وَ مِنْ‏نِكَ وَ لَبَقِىَ رَهِيناً بَيْنَ يَدَيْكَ بِسَآئِرِ نِعَمِكَ
اللغة:
كدح: يعنى مشقت.
جلمه: يعنى مجموع.
ايادى: جمع ايد به معنى نعمت.
رهين: گرو.
ساير: بقيه.
الاعراب: جار و مجرور فاعل ذهب جزاء تميز.
يعنى : اگر اين كار به او مى‏نمودى يعنى قصاص روزى تو مى‏نمودى اگر مناقشه مى‏نمودى در آلات كه وسيله جست از براى مغفرت هر آينه مى‏رفت همه مشقت و سعى او عرض كوچكترين نعمتى از نعم تو،و باقى مى‏ماند گرو ساير نعم تو.
اين عبارت بنا بر ظاهر و فرض اگر انسان او را عمل باشد از جانب خود و منسوب به او باشد بدون مدخليت خدا در آن و الا عبد او را چيزى اصلا نيست تا اين كه در عوض نعمت كوچك دهد.
فَمَتَى كَانَ يَستَحِقُّ شَيْئاً مِنْ ثَوَابِكَ؟ لا مَتَى؟
پس چه زمان خواهد سزاوار شد چيزى را از ثواب تو نه خواهد هيچ زمان بود.
لا متى تاكيد است.
هَذَا يَآ إِلَهِى حَالُ مَنْ أَطَاعَكَ وَ سَبِيلُ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ
اين است اى خداى من حال آن كه مطيع تو است يعنى چيزى ندارد.
فَأَمَّا الْعَاصِى أَمْرَكَ وَالْمُوَاقِعُ نَهْيَكَ فَلَمْ تُعَاجِلْهُ بِنَقِمَتِكَ لِكَيْ يَسْتَبْدِلَ بِحَالِهِ فِى مَعْصِيَتِكَ حَالَ الانَابَةِ إِلَى طَاعَتِكَ
مواقع: يعنى واقع سازنده.
غرض آن است كه به معاصى هم نعمت دادى كه تعجيل غضب او نفرمودى تا اين كه حال معصيت خود را بدل كند به حال باز گشتن به سوى طاعت.
وَ لَقَدْ كَانَ يَسْتَحِقُّ يَآ إِلَهِى فِى أَوَّلِ مَا هَمَّ بِعِصْيَانِكَ كُلَّ مَآ أَعْدَدْتَ لِجَمِيعِ خَلْقِكَ مِنْ عُقُوبَتِكَ
هر آينه به تحقيق كه سزاوار بود در اول كه قصد نمود معصيت تو را همه چيزهايى را كه مهيا نمودى از براى خلق خود مع ذلك تعجيل در عقوبت او ننمودى.
از اين فقره چنان استفاده شود كه اگر تمام عذابى كه خدا خلق نموده وارد سازد بر يك نفر از بنده عاصى خود هر آينه استحقاق او را دارد بلكه در مفتاح الفلاح در دعاى نماز شب از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقل مى‏نمايد دعايى كه تمام عذاب بر او وارد شود وراء او معذبى نباشد مع ذلك معامله فصل با او نموده نه عدل.
فَجَمِيعُ مَآ أَخَّرْتَ عَنْهُ مِنْ الْعَذَابِ وَ أَبْطَأْتَ عَلَيْهِ مِنْ سَطَوَاتِ النِّقْمَةِ وَالعِقَابِ تَرْكٌ مِنْ حَقِّكَ وَ رِضًى بِدُونِ وَاجِبِكَ
اللغة:
ترك: خبر جميع.
ابطاء: كندى.
سطوت: قهر و غضب.
يعنى : جميع چيزهايى كه تأخير انداختى از او از عذاب و كندى نمودى با او از غضب‏ها و عقوبات دست بر داشتن از حق تو است و خشنود شدن به غير واجب تو است.
فَمَنْ أَكْرَمُ يَآ إِلَهِى مِنْكَ؟ وَ مَنْ أَشْقَى مِمَّنْ هَلَكَ عَلَيْكَ؟
الاعراب: عليك مى‏شود حال از براى فاعل هلك و ميشود كلمه على به معنى مع بوده باشد يا به معنى من.
يعنى : كيست بدبخت‏تر از آن كه هلاك شد با تو يعنى با اين كه با تو است عنايت و لطف و مهربانى.
لا مَنْ
يعنى : نيست كسى كه هلاك شود بر تو.
اين نحو كلام در اصطلاح اهل بديع اسم او اكتفاء است و آن اين است كه بياورد متكلم در نثر يا در شعر محذوف الجواب و اكتفاء نكند به معلوم در ذهن از اتمام او به واسطه دلالت لفظ.
فَتَبَارَكْتَ أَنْ تُوصَفَ إِلا بِالاحْسَانِ وَ كَرُمْتَ أَنْ يُخَافَ مِنْكَ إلا الْعَدْلُ
بزرگى از اين كه ترسيده شود از تو مگر عدل تو اين است كه خدايا معامله فضل نما با ما نه به عدل، عدل او را بالنسبه به ما طاقت نيست.
لا يُخْشَى جَوْرُكَ عَلَى مَنْ عَصَاكَ وَ لا يُخَافُ إِغْفَالُكَ ثَوَابَ مَنْ أَرْضَاكَ
يعنى : ترسيده نشود ظلم تو بر كسى كه معصيت نموده است تو را و ترسيده نمى‏شود غفلت نمودن تو ثواب كسى كه خشنود نموده تو را.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ هَبْ لِى مِنْكَ أَمَلِى وَ زِدْنِى مِنْ هُدَاكَ مَآ أَصِلُ بِهِ إِلَى التَّوْفِيقِ فِى عَمَلِى إِنَّكَ مَنَّانٌ كَرِيمٌ
پس صلوات فرست بر محمّد و آل او، و بر آور آرزويم را، و چندان بر من بيفزاى هدايتت را كه دست يابم، به توفيق در كار خويش به وسيله آن، زيرا كه تو نعمت‏بخش و كريم هستى.

27) شكر نمودن خدا غفران و جزاء دادن است و شكر نمودن بنده ثناء و مدح نمودن است.
از حضرت باقر و صادق عليهما الصلوة والسلام مرويست كه هر كه داخل صبح وشام شود در هر يك از صبح و شام سه مرتبه بگويد: اللهم ما اصبح بى من نعمة من دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك لك الحمد و لك الشكر بها علىّ حتى ترضى و بعد الرضاء اين شكر او است.