شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۱۶ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الِاعْتِذَارِ مِنْ تَبِعَاتِ العِبَادِ وَ مِنَ التَّقْصِيرِ فِي حُقُوقِهِمْ وَ فِى فَكَاكِ رَقَبَتِهِ مِنَ النَّارِ

بود از دعاى آن امام عالى مقام در معذرت نمودن از آن چه تابع او شده استاز حقوق برادران دينى و تقصير در حقوق ايشان، و در رها نمودن او را از آتش.
بدان كه ابناء ناس از مؤمنين هر يك از آنها بر ديگرى حقوق كثيره دارد مثل تفقد از حال او و رد غيبت كردن او و عيادت او تشييع جنازه او و قبول كردن عذر او و دعاى او در وقت عطسه او و هكذا.
و در روايت مزارم از امام صادق عليه الصلوة والسلام سى چيز روايت كند كه آن امام به مرازم فرمايد كه:
حق مومن بر مومن سى چيز است پس همين كه وفا نمود آن حق در ذمه او است از او مطالبه مى‏كنند در قيامت در اين ازمنه متاخره.
منصب ارشاد و وعظ در دست بعضى جهله افتاده است به نحوى كه عوام الناس را اصلا خوفى نيست بلكه قاطعند به دخول بهشت با افعال قبيحه و معاصى شنيعه و يا كرور كرور مظالم مردم به واسطه اين كه دوست اهل بيت است و يا زيارت سيدالشهداء نموده است و يا گريه بر آن مظلوم نموده است و حال اين كه دخول در صبح شده است و اهتمام در امور مسلمانان ندارد و حال اين كه مرويست كه اگر كسى صبح كند و اهتمام در حق برادر دينى خود ندارد مسلمان نيست و يا غيبت كند يا آن كه امام او قسم به خدا ياد نمايد كه او دروغ اعتقاد نموده كه من از اولاد حلالم.
يا اين كه حريص در اطعام فقرا نيست و حالى كه كسى كه حريص نيست او را در جهنم اندازند.
يا اين كه خردلى حب دنيا داشته باشد از مال و جاه و رياست و حال اين كه بوى بهشت به مشام او نخواهد رسيد.
و بالجمله انسان كه اميد نجات داشته باشد بايست واجد مراتب اوليه و تارك مراتب اخيريه باشد زيرا كه اول از قبيل مقتضيات و ثانى فعل آنها از قبيل موانع است بلى اگر اول از قبيل علت تامه بود حق با عوام الناس بود لكن تصريح صاحب شرع بر خلاف آن است.
روايت صحيح در آخر مستطرفات سراير دو سه ورق آخر حضرت صادق عليه الصلوة والسلام مى‏فرمايد كه: وَ لايت ما بدون اطاعت منفعت ندارد در اين زمان مردم گويند على دارم چه غم دارم.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِى فَلَمْ أَنْصُرْهُ
بار خدايا من عذر مى‏جويم به سوى تو از ستم رسيده‏اى كه در حضور من ستم شد پس يارى نكردم من او را، در بعضى از روايات وارد است كه چنين شخصى مسلمان نيست.
روايت نمود صدوق در فقيه كه مردى از احبار در قبر نشانده شد به او گفتند: ما بايست تو را صد تازيانه بزنيم از عذاب خداى عز و جل.
گفت: مرا طاقت آن نيست. آنها كم كردند، مثلا گفتند: نود تازيانه تا اين كه آورده شد به يك تازيانه.
گفت: طاقت ندارم.
گفت: لابد است زدن يك تازيانه.
گفت: به واسطه چه؟
گفتند: زيرا كه روزى مرور مى‏نمودى بر ضعيفى پس بر او يارى ننمودى يا اين كه روزى نماز خواندى بى‏وضوء.
وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِىَ إِلَيَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ
يا از خوبى كه كرده شد و احسان شد به من پس من شكر او ننمودم.
از اين كه در تبعات عباد است پس ترك شكر بالنسبه معروف خواهد بود، پس اگر كسى از براى تو احسانى نمود از هدايا بر تو لازم است به همان نحو كه شكر خدا مى‏نمايى در مقابل نعمت او بايست شكر صاحب هديه نمايى در مقابل هديه.
مسئلة: آيا شكر او نزد غير نمايد يا نزد صاحبش؟
ظاهر آن است كه نزد غير باشد تا تحقيق ثناء او شود زيرا كه اظهار اوصاف خود شخص به خود او را ثناء نگويند اما شكر خداى خود عبارت از سر و علن او هر دو مساوى است.
مسئلة: اگر صاحب هديه راضى به اظهار نباشد جايز است؟
گوييم از اين كه اوصاف مديحه هست ضرر ندارد اگر چه او راضى نيست مثل اين كه اخبار به نماز شب زيد نمايى و او راضى نباشد بلى اگر اذيت باشد ترك كند در اين صورت اولى آن است كه نزد خود اظهار كند مگر اين كه اذيت او باشد.
مسئلة: كيفيت شكر چه نحو است؟
گوييم نظير شكر خداى مثلا اگر خدا تو را اولاد روزى نمود گويى مرد مقام شكر او تو مهربان و قادر و بزرگ و لطيف، و رؤوف هستى و نحو اوصاف، اگر كسى لباس مثلا به تو داد گويى اوصاف موجوده او را نه دروغ مثل حق بزرگى يا اخوت جاى آورد الحمدلله مهربان من هست مرا فراموش نكرد و در بعضى روايات وارد است كه هر كه شكر مردم ننمود شكر خدا ننموده.
وَ مِنْ مُسِى ءٍ اعْتَذَرَ إِلَيَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ
از بد كننده كه عذرخواه است به سوى من پس قبول عذر او ننمودم.
يكى از صفات خبيثه انسان همين قبول نكردن عذر است بلكه ساعت به ساعت عداوت باطنيه در تزايد است بلكه در صدد تلافى است ملتفت از فوايد قبول عذر نيست كه در دنيا و آخرت چه قدر منافع بر آن مترتب است.
وَ مِنْ ذِى فَاقَةٍ سَأَلَنِى فَلَمْ أُؤْثِرْهُ
اللغة:
فاقه: حاجت.
ايثار: اعطاء.
رد سئوال خلاف ايمان است خصوصا اگرسائل محتاج باشد زيرا كه در اين صورت يا واجب عينى شود رد ننمودن يا واجب كفايى.
وَ مِنْ حَقِّ ذِى حَقٍّ لَزِمَنِى لِمُوَ مِنْ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ
وفرت: اى وفيت.
يعنى : از حق صاحب حقى كه لازم شد مرا پس وفا ننودم او را.
شبهه‏اى نيست كه اداء حق ننمودن با امكان نوعى است از غضب خواه حق مالى باشد يا غير مثل رد ننمودن جواب سلام.
وَ مِنْ عَيْبِ مومن ظَهَرَ لِى فَلَمْ أَسْتُرْهُ
يكى از آثار عيب نپوشاندن برادر دينى كه جاى پوشاندن است كه عيب او نزد مردم ظاهر و شايع گردد.
وَ مِنْ كُلِّ إِثْمٍ عَرَضَ لِى فَلَمْ أَهْجُرْهُ أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ يَآ إِلَهِى مِنْهُنَّ وَ مِنْ نَظَآئِرِهِنَّ اعْتِذَارَ نَدَامَةٍ يَكُونُ وَاعِظاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنْ أَشْبَاهِهِنَّ
بدان كه عذرى كه انسان مى‏جويد دو نحو است:
يك قسم صورى است به اين معنى كه عملى نموده است نادم از آن نيست غرض سكوت ديگرى است.
يك قسم آن است كه حقيقت پشيمان شده است كه هر وقت اگر بخواهد مثل آن واقع شود خود را نگه ميدارد.
امام عليه الصلوة والسلام طلب قسم دويم مى‏كند كه واعظ او باشد از براى امور آينده او.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلْ نَدَامَتِى عَلَى مَا وَقَعْتُ فِيهِ مِنَ الزَّلاتِ وَ عَزْمِى عَلَى تَرْكِ مَا يَعْرِضُ لِى مِنَ السَّيِّئَاتِ تَوْبَةً تُوجِبُ لِى مَحَبَّتَكَ يَا مُحِبَّ التَّوَّابِينَ
اللغة:
زلات: جمع زله به معنى لغزش.
عزم: قصد.
دور نيست اعتذار نمودن از فكاك رقبه خود از آتش كه در عنوان است از اين فقره معلوم شده باشد اولى در نزد قاصر ترك فقره اخيره است در عنوان.
اللهم ارزقنا توبة نصوحا و اغفرلنا.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى طَلَبِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ

بود از دعاى آن بزرگوار در طلب نمودن عفو و رحمت.
خوب بود كه عنوان دعا ذكر شود كه بود دعاى آن امام والامقام در كيفيت طلب نمودن عفو و رحمت چنان كه فقرات دعاء بر آن شهادت دهد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاكْسِرْ شَهْوَتِى عَنْ كُلِّ مُحَرَّمٍ وَازْوِ حِرْصِى عَنْ كُلِّ مَأْثَمٍ وَامْنَعْنِى عَنْ أَذى كُلِّ مؤمن وَ مُوَمِنَةٍ وَ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ
اللغة:
كسر: شكستن.
شهوت: ميل.
محرم و ماثم: مى‏شود مصدر ميمى باشند. يعنى حرام و گناه نمودن و مى‏شود اسم مصدر مكان بوده باشند لكن به معنى اسم چيزى كه به او حرام و گناه تعلق مى‏گيرد و از وازويت به معنى منع و صرف.
يعنى : اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او، و بشكن شهوتم را از هر حرامى، و بگردان از هر معصيتى، ميل شديدم را، و مرا باز دار از آزار كردن هر مؤمن و مؤمنه و مسلم و مسلمه‏اى.
اللَّهُمَّ وَأَيُّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنِّى مَا حَظَرْتَ عَلَيْهِ وَانْتَهَكَ مِنِّى مَا حَجَرْتَ عَلَيْهِ فَمضَى بِظُلامَتِى مَيِّتاً أَوْ حَصَلَتْ لِى قِبَلَهُ حَيّاً فَاغْفِرْ لَهُ مَآ أَلَمَّ بِهِ مِنِّى وَاعْفُ لَهُ عَمَّآ أَدْبَرَ بِهِ عَنِّى وَ لا تَقِفْهُ عَلَى مَا ارْتكَبَ فِىَّ
اللغة:
نيل: رسيدن.
حظر: منع.
هتك: دريدن.
حجز: مانع شدن.
ظلامه: مظلمه.
و لا تقفه: از وقف به معنى اطلاع.
المام: نزول.
ادبار: ضد اقبال.
كشف: هويدا نمودن.
قوله: فاغفر: يعنى بيامرز از براى او آن چه نازل شد بر او از جانب من و عفو كن از او آن چه را كه ادبار نموده است از جانب من يا اين كه برده است او را از من و مطلع نساز يا نگه دار او را.
وَ لا تَكْشِفْهُ عَمَّا اكْتَسَبَ بِى وَاجْعَلْ مَا سَمَحْتُ بِهِ مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُمْ وَ تَبَرَّعْتُ بِهِ مِنَ الصَّدَقَةِ عَلَيْهِمْ أَزْكَى صَدَقَاتِ الْمُتَصَدِّقِينَ وَأَعَلَى صِلاتِ الْمُتَقَرِّبِينَ وَ عَوِّضْنِى مِنْ عَفْوِى عَنْهُمْ عَفْوَكَ وَ مِنْ دُعَآئِى لَهُمْ رَحْمَتَكَ حَتَّى يَسْعَدَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا بِفَضْلِكَ وَ يَنْجُوَ كُلٌّ مِنَّا بِمَنِّكَ
اللغة:
سماحه: جوانمردى.
ازكى: از زكى، پاكيزه.
صلات از صله: يعنى عطاء و بخشش.
سعد: خوشبختى.
از اين كلام شريف چنان فهميده مى‏شود كه صدقه و صله منحصر به اعطاى مال نيست بلكه حقى بر داشتن يا ثابت نمودن است.
چنان چه در بعضى از روايات وارد است كه سنگى يا كلوخى يا خارى را از راه مسلمانان دفع نمودن صدقه است. بلى، اين جوانمردى كه در فقره عبارت دارد يك مطلبى است كه حقيقت انسان از مظلمه در گذرد از اين كه برادر دينى او است خواه خدا چيزى به او بدهد يا نه، نه اين كه عفو مى‏كنم به شرط عفو خدايى اين نحو عفو جوانمردى نيست، بلكه آن چه ذكر شد او خواهد سبب نيكبختى و نجات هر يك شد.
يعنى : بار الها، هر بنده‏اى كه درباره من مرتكب كارى شده كه بر او حرام كرده‏اى، يا آبروى مرا كه به حفظ آن فرمانش دادى ريخته باشد، پس زير بار ستم بر من مرده، يا در حال حيات بر عهده‏اش مانده، پس او را در ستمى كه بر من روا داشته مورد مغفرت قرار ده، و در حقّى كه از من ربوده او را عفو كن، و درباره آنچه با من كرده وى را سرزنش منما، و به خاطر اينكه مرا آزرده رسوايش مكن، و اين گذشت سميحانه مرا از آنان، و صدقه رايگان مرا بر آنان از پاكيزه ترين صدقات صدقه دهندگان و بالاترين صله‏هاى كسانى كه به پيشگاهت تقرب ميجويند قرار ده، و جزاى مرا در برابر عفو من از ايشان، عفوت، و در برابر دعايم در حق آنان رحمتت قرار ده، تا هر كدام از ما به سبب فضل تو سعادتمند شده، و هر يك از ما به احسان تو رستگار گرديم.
اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَدْرَكَهُ مِنِّى دَرَكٌ أَوْ مَسَّهُ مِنْ نَاحِيَتِى أَذًى أَوْ لَحِقَهُ بِى أَوْ بِسَبَبِى ظُلْمٌ فَفُتُّهُ بِحَقِّهِ أَوْ سَبَقْتُهُ بِمَظْلَمَتِهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَرْضِهِ عَنِّى مِنْ وجْدِكَ وَ أَوْفِهِ حَقَّهُ مِنْ عِنْدِكَ ثُمَّ قِنِى مَا يُوجِبُ لَهُ حُكْمُكَ وَ خَلِّصْنِى مِمَّا يَحْكُمُ بِهِ عَدْلُكَ فَإِنَّ قُوَّتِى لا تَسْتَقِلُّ بِنَقِمَتِكَ وَ أنْ طَاقَتِى لا تَنْهَضُ بِسُخْطِكَ فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِى بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِى وَ إِلّا تَغَمَّدْنِى بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِى
اللغة:
درك: عقوبت.
ايباق: اهلاك.
ناحيه: جانب.
يعنى : بار خدايا، هر بنده‏اى از بندگا: تو كه دريافت او را عقوبتى يا رسيد به او از جانب من آزارى، يا تابع شد او را از خودم يا سبب خودم ستمى پس فوت نموده باشم حق او را، يا سبقت نموده باشم مظلمه او را، پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و راضى نما او را از من پس نگهدار مرا از آن چه حكم مى‏كند به او عدل تو به درستى كه قوت من برابرى نميكند به عقوبت تو، و طاقت من نمى‏ايستد به غضب تو، به درستى كه تو اگر جزا دهى مرا به حق هلاك مى‏سازى مرا و اگر نپوشانى مرا به رحمت خود هلاك مى‏نمايى مرا.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْتَوْهِبُكَ يَآ إِلَهِى مَا لا يَنْقُصُكَ بَذْلُهُ وَ أَسْتَحْمِلُكَ مَا لا يَبْهَظُكَ حَمْلُهُ أَسْتَوْهِبُكَ يَآ إِلَهِى نَفْسِىَ الَّتِى لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَآ إِلَى نَفْعٍ وَ لكِنْ أَنْشَأْتَهَا إِثْبَاتاً لِقُدْرَتِكَ عَلَى مِثْلِهَا وَاحْتِجَاجاً بِهَا عَلَى شَكْلِهَا وَ أَسْتَحْمِلُكَ مِنْ ذُنُوبِى مَا قَدْ بَهَظَنِى حَمْلُهُ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَى مَا قَدْ فَدَحَنِى ثِقْلُهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ هَبْ لِنَفْسِى عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِى وَ وَكِّلْ رَحْمَتَكَ بِاحْتِمَالِ إِصْرِى فَكَمْ قَدْ لَحِقَتْ رَحْمَتُكَ بِالْمُسِيئِينَ وَ كَمْ قَدْ شَمِلَ عَفْوُكَ الظَّالِمِينَ
اللغة:
بهض: ثقل و سنگينى و همچنين به هظ بظاء مشاله و كذلك فدح او هم به معنى سنگينى.
اصر: ذنب و معصيت.
شكل: شبه.
يعنى : اى خداى من به درستى كه من طلب بخشش مى‏كنم از تو اى خداى من چيزى را كه ناقص نميكند تو را بخشيدن او، و طلب برداشتن مى‏مكنم تو را از آن چه كه سنگين نمى‏نمايد تو را بر داشتن او، و طلب بخشش مى‏كنم تو را اى خداى من آن نفسى را كه خلق ننمودى او را تا اين كه امتناع نمايى به او از بدى يعنى دفع بدى از تو نمايد، يا اين كه راه يابى به واسطه او به سوى نفعى لكن آفريدى او را از باب ثبوت قدرتت و از باب حجت گرفتن بر او بر شبيه و نظير او طلب برداشتن مى‏نمايم تو را از گناهانم آن گناهانى را كه به تحقيق سنگين نموده است مرا بر داشتن او و كمك مى‏طلبم من به تو چيزى كه سنگين نموده است مرا سنگينى او پس رحمت فرست بر محمد و آل او و ببخش بر من بر ظلم خودم بر خودم و كيل نما رحمتت را بر برداشتن گناهم.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلْنِى أُسْوَةَ مَنْ أَنْهَضْتَهُ بِتَجَاوزِكَ عَنْ مَصَارِعِ الْخَاطِئِينَ وَخَلَّصْتَهُ بِتَوفِيقِكَ مِنْ وَرَطَاتِ الْمُجْرِمِينَ فَأَصْبَحَ طَلِيقَ عَفْوِكَ منْ إِسَارِ سُخْطِكَ وَعَتِيقَ صُنْعِكَ مِنْ وَثَاقِ عَدْلِكَ
اللغة:
اسوة: پيشوا.
مصارع: جمع مصرع به معنى افتادن.
نهض: پا شدن.
ورطه: امر شديد.
طليق: آزاد.
اسار: از اسر به معنى قيد.
وثاق: چيزى كه به او مى‏بندند.
يعنى : بگردان مرا پيشواى آنان كه به تحقيق برخيزاندى او را به در گذشتن تو از افتادنيها از خطاكاران يعنى : مرا قبل از همه رها كن كه من مقدم بر ايشان باشم.
إِنَّكَ إِنْ تَفْعَلْ ذَلِكَ يَآ إِلَهِى تَفْعَلْهُ بِمَنْ لا يَجْحَدُ اسْتِحْقَاقَ عُقُوبَتِكَ وَ لا يُبَرِّئُ نَفْسَهُ مِنْ اسْتِيجَابِ نَقِمَتِكَ
به درستى كه تو اگر او را عفو و رها كنى اى خداى من كرده‏اى آن عفو و رها را به كسى كه منكر نيست استحقاق عقوبت تو را، بى‏زارى نمى‏كند خود را از سزاوارى عقوبت تو حاصل آن است كه او خود چون مقرب استحقاق است اولى از گذشتن از آن است.
تَفْعَلُ ذَلِكَ يَآ إِلَهِى بِمَنْ خَوْفُهُ مِنْكَ أَكْثَرُ مِنْ طَمَعِهِ فِيكَ وَبِمَنْ يَأْسُهُ مِنَ النَّجَاةِ أَوْكَدُ مِنْ رَجَآئِهِ لِلْخَلاصِ لا أَنْ يَكُونَ يَأْسُهُ قُنُوطاً أَوْ أَنْ يَكُونَ طَمَعُهُ اغْتِرَاراً بَلْ لِقِلَّةِ حَسَنَاتِهِ بَيْنَ سَيِّئَاتِهِ وَ ضَعْفِ حُجَجِهِ فِى جَمِيعِ تَبِعَاتِهِ
از اين فقرات چنان معلوم مى‏شود كه انسان مايوس از خدا نشود، و همچنين طمع غرورى نداشته باشد بلكه طمع اميد و رجاء.
يعنى : خداوندا اين رفتار را با كسى ميكنى كه خوفش از تو از طمعش به تو بيشتر است، و نوميديش از نجات از اميد رهايى پابرجاتر است، نه اينكه نوميديش از باب يأس از رحمت تو، يا طمعش از جهت مغرور بودن به كرم تو باشد، بلكه به علّت قلّت حسناتش در ميان گناهانش، و سست بودن دلائلش در مورد وظائفى كه بر عهده او بوده و از انجامش سرباز زده ميباشد.
فَأَمَّآ أَنْتَ يَآ إِلَهِى فَأَهْلٌ أَنْ لا يَغْتَرَّ بِكَ الصِّدِّيقُونَ وَ لا يَيْأَسَ مِنْكَ الْمُجْرِمُونَ لاَِنَّكَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِى لا يَمْنَعُ أَحَداً فَضْلَهُ وَ لا يَسْتَقْصِى مِنْ أَحَدٍ حَقَّهُ
يعنى : طلب نهايت حق خود از كسى ننمايد بلكه انسب آن بود كه بفرمايد چنانچه در سابق اشاره نمود اصلا حق خود طلب ننمايد براى اشارات و لطايف نكاتى تعبير به اين فرمود.
تَعَالَى ذِكْرُكَ عَنِ الْمَذْكُورِينَ
يعنى : بر همه كس برترى دارى.
وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَآؤُكَ عَنِ الْمَنْسُوبِينَ
يعنى : منزهى از اين كه اسم تو به ديگرى گفته شود.
وَ فَشَتْ نِعْمَتُكَ فِى جَمِيعِ الْمَخْلوقِينَ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى ذَلِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا نُعِىَ مَيِّتٌ أَوْ ذَكَرَ الْمَوْتَ‏

نعى: خبر مرگ دادن.
بود از دعاى او عليه السلام وقتى كه خبر مرگى به او داده مى‏شد يا آن كه خود آن امام به خاطر مى‏آورد مردن را.
متذكر شدن مرگ از صفات جليله است زيرا كه اين صفت سبب شود ادبار به دنيا و اقبال به آخرت را، و باعث شود قرب به معبود را و بعد از مخلوق را.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه آن بزرگوار فرمود:
افضل زهد در دنيا متذكر شدن مردن است و افضل بندگى تذكر مرگ است، و افضل تفكر و خيال نمودن ياد آوردن مرگست پس كسى كه سنگين نمايد او را تذكر مردن مى‏يابد قبر خود را بستانى از بستان‏هاى بهشت.
اللهم ذكرنا الموت.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ
خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او.
وَاكْفِنَا طُولَ الامَلِ
و كفايت كن ما را از درازى آرزو.
آفت بزرگ در انسان درازى آرزوست كه نهايت دورى است از جهت او به معبود.
حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در بعضى از خطب نهج البلاغه مى‏فرمايد:
از همه چيز زيادتر بر شما مى‏ترسم از طول اميد و آرزو.
و در بعضى از روايات وارد است كه انسان سوار اسب شود و بسم الله نگويد شيطان رديف او سوار شود و به او گويد: بخوان، او گويد: صوت ندارم، گويد: خيال و آرزو نما، اين صفت رذيله معلوم است قلب را سياه مى كند و ميل انسان را به بندگى كم كند و دوستى دنيا را زياد كند پس كفايت مومنين از طول اميد عبارت از دفع او است نظير قوله تعالى: كفى الله المؤمنين القتال.
وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ
و كوتاه كن او را از ما به راستى كردار.
بدان كه انسان از اين كه در او قوى سپرده شده است از خيرات و شرات و او را مقابل ملك قرار داده است محال است كه بى خيال و آرزو باشد و الا انسان نيست پس لابد در او اميد و آرزو است لكن طول او آفت است در انسان مثل آن كه خيال كند كه خانه بنا نمايم و در او مدت مديدى زندگى كنم يا ثوب و كتاب و فرشى بخرد كه بعد از بيست سال محتاج اليه است نه اين كه طعامى طبخ كند كه بعد از چند دقيقه دفع جوع به او كند اگر چه اين مقدار هم خوب نيست لكن آفت او مثل آفت اول نيست پس انسان نفس خود را چنان كامل نمايد كه در زمانى كه هست اميد و رجاء و مظنه آن نداشته باشد كه در زمان بعد خواهم داخل شد، مراد به صدق عمل آن است كه رفتار و كردار و گفتار او نباشد مگر به رضاى خدا در هيچ يك از مذكورات اميد نداشته باشد كه توانم جاى آورد و در عبارت خود غير از خدا نظرى او را نباشد به عبارت اخرى مى‏تواند صدق عمل آن بود كه فعل او با قول او موافق باشد نه اين كه قول او قول زهاد و عمل او عمل ابناء دنيا باشد فقرات اخيره بر اين دلالت دارد.
حَتَّى لا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ
تا اين كه اميد نداشته باشم تمام نمودن آنى را بعد از آنى ديگر و دقيقه‏اى بعد از دقيقه‏اى ديگر چنان كه از جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم رسيده كه دو پلك چشم بلند مى‏نمايم اميد حيات و زندگى ندارم كه او را به زير آورم.
وَ لا اسْتِيفَآءَ يَوْمٍ بَعْدَ يَوْمٍ
و آرزو نكنيم دريافتن روزى را پس از روزى.
حضرت نوح عليه السلام دو هزار و چند صد سال زندگى نمود خانه بنا ننمود، چون صبح مى‏شد، مى‏گفت اميد ندارم كه داخل در شب شوم و چون داخل در شب مى‏شد، مى‏فرمود: اميد ندارم كه صبح نمايم.
وَ لا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ وَ لا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ
و نه پيوسته نمودن نفسى را به نفسى و نه گذاشتن قدمى را جاى قدمى ديگر مردن را به نصب عينين خود نمايد او را حاضر داند نه غايب خود را اسير مرگ داند نه غير را چنان كه بالعيان از ابناء دنيا مشاهده شود.
وَ سَلِّمْنَا مِنْ غُرُورِهِ
سالم دار ما را از فريب او.
از حيل و مكر و خدعه او آن است كه مردن را فراموش انسان سازد و گويد: دنيا را خدا قرار داده است براى التذاذ و تكيف و راحتى و خوشى از شهوات و الا او را خلق نمى‏نمود آيا مى‏شود كه انواع فواكه و اطعمه و مشربه و زنان خوش روى و خوش موى خلقت نموده باشد و ميل او نباشد كه بندگان او نفع ببرند.
وَ آمِنَّا مِنْ شُرُورِهِ
و ايمن ساز ما را از شرهاى او.
از جمله شرور او اين است كه دنيا را نزد انسان زينت دهد كه سبب هلاكت او شود و او را وا مى‏دارد به معصيت كه بعد خواهى توبه نمود و خدا از تو خواهد گذشت.
وَانْصِبِ الْمَوْتَ بَيْنَ أَيْدِينَا نَصْباً
بر پا كن مردن را پيش روى ما برپا كردنى كه لايزال در نزد ما حاضر باشد.
وَ لا تَجْعَلْ ذِكْرَنَا لَهُ غِبّاً
نگردان ياد كردن ما او را نوبت به نوبت.
غب: به معنى يك در ميان.
حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود: خاطر آوردن مرگ مى‏ميراند شهوات نفس را و قطع مى‏نمايد محل روئيدن غفلت را، و قوت مى‏دهد قلب را به وعده‏هاى خدا، و طبع را رقيق مى‏نمايد و مى‏شكند نشانه‏هاى قواى نفسانى را و خاموش مى‏كند آتش حرص را، و دنيا را در نظر او حقير و ذليل نمايد اين است معنى آن چه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است كه:
فكر كردن ساعتى بهتر است از عبادت يك سال زيرا كه خاطر آوردن مرگ باز نمايد طناب و ريسمان‏هاى‏
دنيا را، و محكم نمايد طناب و ريسمان‏هاى آخرت را كسى كه عبرت نگيرد از مردن، چاره و حيله او اندك و عجز او زياد است و ماندن او در قبر زياد است، و در قيامت متحير و سرگردان است.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
خاطر بياوريد خراب كننده لذات را.
عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم او چه چيز است؟
فرمود: مردن را خاطر داشتن متذكر نشود او را بنده‏اى حقيقتا در حالت وسعت مگر آن كه دنيا بر او تنگ شود، و در حالت شدت مگر آن كه دنيا بر او وسيع شود، مردن اول منزليست از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنيا، پس خوشا حال كسى كه محترم باشد در وقت نزول به اول منزل از منازل آخرت، خوشا به حال كسى كه او را خوب مشايعت شود در آخر منزل دنيا مردن نزديك‏ترين چيزها است به پسر آدم و او را دورترين اشياء شمارد پس چه قدر انسان بر نفس خود جرئت نمايد، چه قدر او از مخلوق خدا ضعيفست در مردن نجات و راحت است از براى كسانى كه اطاعت كننده هستند و هلاكت از براى اهل معصيت از همين جهت است كه اشتياق دارد كسى كه اشتياق مردن دارد و كاره است كسى كه بد دارد مردن را.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است:
كسى كه دوست دارد لقاى خدا را، خدا نيز او را دوست دارد، و كسى كه بد دارد لقاى خدا را، خدا نيز بد دارد ملاقات او را، خلاق عالم تعريض و رد بر يهود مى‏نمايد كه آنها را اعتقاد آن بود كه ما اولياى خدا هستيم كه اگر شما در دعوى خود راست مى‏گوييد پس آرزوى مردن نماييد، و حال آن كه آنها هرگز اين آرزو ننمايند به واسطه انكارها كه نمودند.
حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمود:
باك ندارم كه مرگ بر من واقع شود يا من بر مرگ واقع شوم.
وقتى كه ابن ملجم حرامزاده تيغ بر فرق مبارك همايون آن جناب زد، فرمود: فزت و رب الكعبة.
گاهى توهم شود بر اين كه منافات به نظر آيد ميان اخبارى كه دلالت دارد بر اين كه دوست داشتن مرگ صفت حسنه است و او از اخلاق اولياء است.
على بن ابراهيم قمى مى‏فرمايد: كه مكتوب است در تورات آن كه اولياى خدا آرزوى مردن مى‏نمايند و ميان آن اخبارى كه دلالت دارد بر حسن و خوبى زندگانى و فرار جمعى از انبيا از مردن.
در روايات صحيحه وارد است از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمود:
آرزو و تمنى نكند احدى از شما مردن را نخواند مردن را پيش از آن كه او بيايد زيرا كه انسان كه مى‏ميرد عمل او قطع مى‏شود مومن عمر او زياد ننمايد از براى او مگر خير و خوبى را.
در بعضى از روايات وارد است كه: انسان همين كه جنازه مشاهده نمايد بگويد: ثناء مال خدايى است كه مرا از مردگان قرار نداد.
در امالى صدوق مذكور است از جعفر بن محمد عليه السلام در وفات موسى بن عمران عليه السلام فرمود: بعد از اين كه اجل او به سر آمده بود و زمان خود را استيفاء كرده بود ملك الموت نزد او آمد و عرض نمود: ملك الموت هستم.
فرمود: چه حاجت است تو را؟
عرض نمود: آمده‏ام قبض روح شما نمايم.
موسى عليه السلام فرمود: از كجا و از كدام مكان قبض روح من مى‏نمايى؟
عرض كرد: از دهان تو.
موسى فرمود: چه گونه خواهد شد اين و حال آن كه با او با خداى عز و جل سخن گفته‏ام؟
عرض نمود: پس از دست تو.
فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه با دست خود تورات را حمل نمودم؟
عرض نمود: از پاى تو.
فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه با پاى خود به كوه طور از براى مناجات رفته‏ام؟
عرض نمود: از دو چشم تو.
فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه آن لا يزال اميدش به خدا كشيده است؟
عرض نمود: از دو گوش تو.
فرمود: چگونه چنين شود و حال آن كه با آن دو گوش كلام خداى عز و جل شنيده‏ام؟
امام عليه السلام فرمود: پس خداى عز و جل وحى فرستاد به سوى ملك الموت كه قبض روح او ننما تا اين كه او اراده مردن نمايد ملك الموت مراجعت نمود پس موسى عليه السلام در ميان قوم خود مكث نمود به مقدارى كه خدا خواست پس يوشع بن نون را طلب نمود و او را وصى خود نمود و امر نمود به او كه كتمان امر او نمايد و بعد از خود ديگرى قايم به امر ننمايد موسى از قوم خود خارج و غايب شد پس در حالت غيبت خود مرور نمود به مردى كه حفر قبر مى‏نمود پس موسى به او فرمود: آيا ميل دارى كه اعانت نمايم در حفر قبر؟
عرض كرد: بلى.
پس موسى اعانت او نمود و قبر را درست نمود و لحد او را تسويه نمود.
پس موسى در قبر خوابيد كه ملاحظه نمايد كه چگونه است پس خداى عز و جل پرده از پيش روى او برداشت پس مكان خود را در بهشت ديد.
عرض نمود: اى خداى من، روح مرا به جانب خود ببر پس ملك الموت قبض روح او نمود در آن مكان و او را در آن مكان دفن نمودند و قبر او را مسطع نمود و آن كسى كه حفر قبر مينمود ملكى بود به صورت انسان.
اين قضيه در وادى تيه واقع شد پس منادى از آسمان ندا نمود كه: مرد موسى كليم الله. كيست كه نميرد؟
در علل الشرايع مرويست از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمود:
خداى عز و جل ظاهر ساخت بر آدم اسم‏هاى پيغمبران و عمرهاى آنها را پس مرور نمود آدم بر اسم داود پيغمبر و عمر او چهل سال آدم عرض نمود: اى خداى من چه قدر عمر داود اندك است و عمر من زياد اگر من از عمر خود سى سال به او دهم آيا از براى او ثبت مى‏نمايى؟
فرمود: خداى عز و جل بلى اى آدم.
آدم عرض نمود: من زياد نمودم از براى داود از عمر خود سى سال او را از عمر من كم نما و از براى داود ثبت نما.
حضرت باقر عليه الصلوة والسلام مى‏فرمايد:
پس خدا ثابت نمود از براى داود سى سال و در نزد او ثابت بود اين است قوله تعالى: يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب پس محو نمود خدا آن چه كه ثابت بود براى آدم و نقل نمود براى داود آن كه از براى او نبود، پس عمر آدم كه تمام شد ملك الموت بر او وارد شد براى قبض روح او آدم فرمود به او كه: يا ملك الموت از عمر من سى سال باقى است.
ملك الموت عرض كرد: آيا از عمر خود سى سال به پسر خود داود ندادى وقتى كه بر تو عرض داشت نمودن اسمهاى انبيا و عمرهاى آنها را؟
آدم فرمود: خاطرم نيست.
ملك الموت عرض نمود: اى آدم منكر نشو آيا تو از خداى خود سئوال ننمودى كه سى سال از عمر تو محو نمايد و از براى داود ثبت كند؟
آدم فرمود: تا اين كه عالم شوم به اين مطلب، دعاء تردد نيز دلالت بر مطلب دارد اين دعاء شريف در مكارم الاخلاق طبرسى.
روايت از صادق آل محمد عليه الصلوة والسلام كه به بعضى از مالى خود تعليم نموده بود از براى طول عمر كه در عقب هر نماز بخوانند و از براى حفظ وسعت نيز خوب است اين است:
بسم الله الرحمن الرحيم‏
اللهم آن رسولك الصدادق المصدق الامين قال انك قلت ما تردّدت فى شى‏ء انا فاعله كترددى فى قبض روح عبدى المومن يكره الموت و اكره مسائته فصل على محمد و آل محمد و عجل لوليك الفرج، و العافية و التمكين فلا تسؤنى فى نفسى و لا فى احد من احبتى.
ملاقات خدا مقيد به وقتى نيست يعنى قضيه مطلقه است پس مى‏شود حمل نمود او را در حال موت و وقت احتضار چنان چه روايت شد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: هر كه دوست دارد لقاى خدا را چنان چه خدا نيز دوست دارد لقاى او را، و هر كه بد دارد لقاى خدا را خدا نيز بد دارد لقاى او را پس عرض شد خدمت آن بزرگوار كه: ما مردن را بد داريم و خوش نداريم.
فرمود: نه چنين است مومن همين كه حاضر شود او را موت، بشارت داده شود به رضوان و كرامت خدا، پس چيزى نزد او خوب‏تر از مردن نيست پس دوست دارد لقاى خدا را و خدا نيز دوست دارد لقاى او را، كافر كه موت او حاضر شود بشارت داده شود به عذاب خدا پس چيزى نزد او بدتر از مردن نيست بد آيد او را لقاى خداوند نيز بد دارد لقاى او را بقيه عمر مومن قيمت ندارد تمام شد كلام شهيد.
لكن گوييم: اين وجه منافات را دفع نمى‏كند زيرا كه ظاهر بسيارى از روايات بلكه صريح آنها آن است كه صفت مومن آن است كه مردن را دوست داشته باشد و او را آرزو نمايد چنان چه در تورات در وصف اوليا مذكور است.
از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مروى است كه آن حضرت فرمودند كه:
پسر ابوطالب انس او به مردن زيادتر است از انس طفل به پستان مادر.
آن چه در نظر اين قاصر آيد مابين اخبار منافات نيست و منافات نيست ميان دوست داشتن موت و لقاى خدا و مابين بد داشتن او، دوست او دارد زيرا كه به واسطه او وصل محبوب حاصل شود، و بد دارد او را زيرا كه در او وجع و الم و درد است نظير اين كه انسان در او مرضى باشد و طبيب معالجه به دواء تلخى و بدى نمايد و مريض بداند كه در آن شفاء و دواء است پس آن مريض آن دوا را دوست دارد و بد دارد از دو جهت اين بدى و دوستى گاهى مساوى است، گاهى بدى غالب است مثل اين كه دواء هنوز حاضر نشده و گاهى دوستى غالب است مثل اين كه شروع نمود به دواء ميل نمودن از اين كلام واضح مى‏شود فرار پيغمبران از مردن تأمل نما به مطلب نه به گوينده.
وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ صَالِحِ الاعْمَالِ عَمَلاً نَسْتَبْطِئُ مَعَهُ الْمَصِيرَ إِلَيْكَ
بگردان تو از جهت ما از عمل‏هاى خوب عملى را كه دير شمارم من با آن عمل بازگشت به سوى تو.
چون انسان بعد از خلقت او را خلاق عالم در بازار دنيا فرستاد كه تجارت و كسب نمايد كه نفع او عايد خو شود و بعد مراجعت نمايد به سوى او پس عبد كه داخل بازار شد و كسب نمود و به تعجيل بناء او باشد كه خود را به مولى خود برساند خواهد كمال قرب و منزلت خدمت مولى رساند، پس معنى كلام اين است كه توفيق ده مرا به عمل نيكويى كه به سبب او بازگشت به سوى تو را دوست داشته و بد نداشته باشم بازگشت به سوى تو را.
بطى‏ء: مقابل سريع.
وَ نَحْرِصُ لَهُ عَلَى وَشْكِ اللَّحَاقِ بِكَ
و حريص شوم من از براى عمل بر سرعت نمودن رسيدن بر تو.
وشك: به معنى تعجيل است.
حَتَّى يَكُونَ الْمَوْتُ مَأْنَسَنَا الَّذِى نَأْنَسُ بِهِ
تا اين كه بوده باشد مردن محل انس ما و آرام ما.
وَ مَأْلَفَنَا الَّذِى نَشْتَاقُ إِلَيْهِ
و محل الفت ما كه مشتاق باشيم به سوى او.
وَ حَآمَّتَنَا الَّتِى نُحِبُّ الدُّنُوَّ مِنْهَا
و خويش آن چنانى كه دوست داشته باشيم نزديكى به سوى او را.
حميم: اقارب و خويش را گويند.
بدان كه انسان همين كه در عالم وجود آمد و لباس بر او پوشيده شد مابين او و خالق جدايى و بينونت حاصل آمد لكن اين عالم زندگانى و حيوة را خداى عز و جل متجر و محل كسب او قرار داد كه در اين عالم كسب و تجارتى نمايد به واسطه آن قرب و زلفى به معبود خود رساند پس همان كه موت در نظر او به مراتب مذكوره رسد خواهد فايز شد به قرب و زلفى خدايى اين بود كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم كه بر او عرض نمودند بقاء دنيا را و موت را فرمودند: الرفيق الاعلى
اين بود كه بعضى از عرفاء را در معرض قتل كه در آوردند تعجيل داشت كه زود به راحتم افكنيد و حجاب مابين من و محبوب من برداريد پس همان كه انسان موت در نظر او محبوب شد در نظر او دنيا عدم صرف است شوق لقاى خدايى در كالبد بدن او شرار كند و راى خدا در نظر او چيزى نيست به هر چه نظر كند جز خدا نمى‏بيند.
فَإِذَآ أَوْرَدْتَهُ عَلَيْنَا وَ أَنْزَلْتَهُ بِنَا فَأَسْعِدْنَا بِهِ زَآئِراً وَ آنِسْنَا بِهِ قَادِماً
پس زمانى كه وارد سازى تو او را بر ما، و فرو فرستادى او را به ما پس اعانت كن ما را به او در حال زيادت او، و انس و الفت ده ما را به او در وقت آمدن او را.
زائرا و قادما حالند از براى ضميريه.
آمدن موت بر انسان گاهى تعبير به ورود شود و گاهى به نزول، ورود رسيدن تشنه است به آب، و نزيل مهمان، و هر دو حاجت دارند يكى به آب و يكى به نان و مكان به خاطر همين مطلب امام عليه الصلوة والسلام عرض كند به خدا كه: اعانت نما بر من و الفت ده در حالت آمدن او و زيارت او زيرا كه او وارد و نازل شود تشنه و گرسنه است و غرض او آن است كه رشته حيات بگسلد و حياتى كه سريان در بدن دارد مثل سريان آب گل در گل از او زايل نمايد او اصعب امور و اشق اشياء است بر انسان و آن وقتى است كه ابليس خسيس و تبعه آن بر انسان راه و استيلا يابد و دين شريف او كه اعز اشياء است در نزد او از او بگيرد.
الهى همه كس از اول نالد و عبدالله از آخر.
وَ لا تُشْقِنَا بِضِيَافَتِهِ وَ لا تُخْزِنَا بِزِيَارَتِهِ
شقى و بدبخت ننما ما را به مهمانى او و رسواء نكن ما را به زيارت او.
موت مثل حيوة مخلوقى است از مخلوقات خدا پس در آن وقت اگر كسى پاك و پاكيزه و خالى باشد از ادناس و ارجاس و معاصى و حقوق ناس پس خواهد در وقت نزول او خوش‏بخت شد و ميزبان خود را احترام نمود و گرنه بدبخت و رسوا است در آن وقت.
بدان كه موت خراب كننده لذات است و تاريك كننده شهوات و دوركننده خواهش‏ها است، مهمانى است كه دوست نيست، مقابلى است كه مغلوب نيست، قاتلى است كه طلب خون از او نمى‏توان نمود، مى‏بندد بر انسان ريسمان خود را، تير و سهم او خطا نشود، سطوة و تسلط او بر انسان قوى است يك دفعه بر انسان روى آور شود بدون اعلام و اخبار تاريكى خود وارد سازد، آتش خود را بر افروزد، پس بر انسان لازم و واجب است به حكم عقل كه نحوى رفتار نمايد كه آن وقت وقت راحت او شود نه وقت شدت و غمره و زحمت او باشد.
وَاجْعَلْهُ بَاباً مِنْ أَبْوَابِ مَغْفِرَتِكَ وَ مِفْتَاحاً مِنْ مَفَاتِيحِ رَحْمَتِكَ
بگردان مردن را درى از درهاى آمرزيدن تو و كليدى از كليدهاى بخشش تو.
خداى عز و جل از براى آمرزيدن كه از جمله افعال او است اسباب و مقدمات قرار داده است زيرا كه به او امتناع نموده است كه فعلى از افعال را جارى نمايد بدون سبب و جهت پس تواند نفس مردن سبب مغفرت و رحمت شود مثل مردن در راه خدا و مثل مردن به طعن طاعون و در حال اسهال و نفاس و مهدوم و نحو آنها پس در بودن مردن و كليد بودن آن مى‏شود به نحو حقيقت باشد نه مجاز براى اين مطلب است كه هابيل به قابيل فرمود: اگر تو دست به جانب من دراز كنى من نخواهم دست به سوى تو بلند نمود زيرا كه اگر تو مرا بكشى گناه مرا بر تو نويسند.
أَمِتْنَا مُهْتَدِينَ غَيْرَ ضَآلِّينَ طَآئِعِينَ غَيْرَ مُسْتَكْرِهِينَ
بميران تو ما را راه‏يافتگان نه گمراهان، فرمان برداران نه كراهت دارندگان.
غرض آن است كه وقت مردن ما وقتى باشد كه دين ما دين اسلام باشد نه دين كفر علاوه بر اين كه دين ما دين اسلام باشد اين اسلام از روى زبان نباشد و قلب خالى چنان چه صفت منافقين است بلكه اسلام حقيقى بوده باشد زيرا كه آن چه نفع دهد انسان را اسلام حقيقى و غير او را نفع نيست بلكه حال منافق كه اسلام او از روى كراهت باشد اشد است از حال كفار زيرا كه علاوه بر كفر استهزاء بر اهل اسلام نيز دارد اين است كه از قرآن نيز استفاده شود.
تَآئِبِينَ غَيْرَ عَاصِينَ وَ لا مُصِرِّينَ
توبه كنندگان نه گنه‏كاران و نه اصرار دارندگان.
پاك و طاهر باشيم از لوث و چرك مخالفت تو هيچ عصيان بر ما نباشد نه اندك و نه بسيار زيرا كه هر مرتبه از مراتب مخالفت او زيان و خسران و نااميدى از رحمت بر او مترتب است در اين جهت تفاوت نكند گناه بزرگ و كوچك زيرا كه در مخالفت خداى آسمان‏ها شريكند و معصيت بزرگى نمود جرئت هتك ستر معبود خود نمود.
يَا ضَامِنَ جَزَآءِ الْمُحْسِنِينَ وَمُسْتَصْلِحَ عَمَلِ الْمُفْسِدِينَ
اى عهده‏گيرنده عوض نيكوكاران، و اى اصلاح آورنده كار بدكاران.
احسان مى‏شود ايمان باشد يعنى اقرار به توحيد و به نبوت و جزا و عوض او بهشت است، و مى‏شود مراد از او مطلق كار خوب باشد كه مطلوب و محبوب خدا باشد چنان چه آيه هل جزاء الاحسان الا الاحسان بر او شاهد است، كار بدكار به صلاح آوردن به دو نحو مى‏شود يا از او مى‏گذرد و عفو مى‏نمايد يا اين كه ستر قبايح و عيوب او كند و جميل و مدايح او را اظهار نمايد چنان چه بر اهل ملاء اعلى و ملاء اسفل معلوم شود كه او از خوبان و ابرار است نه از بدكاران و زيان كاران اين است رأفت و مهربانى آن ذات مقدس به سوى مخلوق و عبيد خود.
اللهم صل على محمد و آله و بارك لنا الموت و اجعلنا ذاكرين له.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى طَلَبِ السِّتْرِ وَالْوَقَايَةِ

بود از دعاى امام عالى مقام در طلب نمودن پوشيدن معاصى و نگه داشتن از ذنوب اگر خداى عز و جل بخواهد نظر رأفت و مهربانى خود را از بندگان خود بردارد سلسله موجودات رشته وجودشان قطع شود، اگر بخواهد نظر ستر و حفظ خود را از بندگان خود منحرف سازد بندگان محترم و مكرم در نظر غير او از رسوايان و ذليلان و خواران خواهند بود پس بر بنده لازم است كه از او التماس و سئوال نمايد لطف و رحمت او را كه بپوشاند عيوبات مخفيه او را كه خوار نشود، فرق و جدايى ميان ستر و وقايه معلوم است زيرا كه مى‏شود ستر باشد بدون وقايه چنان چه اكثر افراد مردم مبتلا به درد معصيت هستند و ميان خود و خداى خود مرتكب مخالفت هستند لكن خداى عز و جل از باب وفور لطف و زيادتى مرحمت و صفت ستاريت آن را پوشانده و او را مفتضح و خوار ننموده و نمى‏نمايد نه در زمين و نه در آسمان نه در دنيا و نه در آخرت چنان چه در دعاى بيت المعمور از بعضى از روايات استفاده شود مناسب آن دعاى بزرگوار نقل شود و اين دعاى بزرگوار در فضل او دو حديث وارد است:
اول - آن چه كفعمى در حاشيه مصباح نقل نموده و ابن فهد در عدة الداعى همان را نقل مى‏نمايد و ترجمه او تفصيلى دارد ملخص آن است كه دعاى بيت المعمور اگر جمع شوند ملائكه آسمان‏ها و زمين‏ها خواهند كه بيان كنند يك جزوه از هزار جزوه ثواب اين دعا را قدرت بر آن ندارند و مى‏پوشاند الله تعالى كارهاى قبيح خواننده اين دعاء را به هزار و پانصد در دنيا و آخرت، و مى‏آمرزد گناهان او را هر چند مثل كف دريا باشد حتى گناهان كبيره او را و مى‏گشايد هفتاد در از رحمت، و عطا مى‏كند ثواب هر مصيبت رسيده را.
دوم - ابن بابويه در كتاب توحيد روايت نمايد به اسناد خود از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه جبرئيل عليه الصلوة والسلام نازل شد بر آن حضرت به اين دعا در حالى كه خندان و خوشحال بود، پس سلام كرد بر آن حضرت و آن حضرت جواب سلام گفت پس عرض نمود كه: الله تعالى هديه فرستاده به سوى شما.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد كه: چه چيز است؟
جبرئيل گفت: كلماتيست از گنج هايى كه عرش خدا گرامى داشته است تو را به آنها.
پس آن حضرت فرمود: كه كدام است آنها؟
جبرئيل دعا را خواند بعد از آن حضرت از ثواب او پرسيد.
جبرئيل گفت: دور است معلوم نمودن تمام آن اگر جمع شوند ملائكه هفت آسمان و هفت زمين بر اين كه بيان كنند ثواب آن را تا روز قيامت نتوانند بيان نمود از صد هزار جزء يك جزء.
بعد جبرئيل گفت: چون بنده گويد:
يا من اظهر الجميل و ستر القبيح
مى‏پوشاند او را خدا رحمت خود، در دنيا و آخرت و زينت مى‏دهد او را در آخرت و مى‏پوشاند بر او پانصد رحمت در دنيا و آخرت.
و چون گويد: يا من لم يواخذ بالجريرة و لم يهتك الستر، محاسبه نمى‏نمايد خدا با او در روز قيامت و اظهار نمى‏كند گناه او را روزى كه ظاهر شود گناهان.
و چون گويد: يا عظيم العفو، بيامرزد گناهان او را هر چند به قدر كف دريا باشد.
و چون گويد: يا حسن التجاوز، بگذرد از تقصيرات او حتى از دزدى و شراب خوردن و ساير گناهان بزرگ.
و چون گويد: يا واسع المغفرة، بگشايد خداى عز و جل از براى او هفتاد در از درهاى رحمت پس فرو مى‏رود در رحمت خدا تا وقتى كه بيرون رود از دنيا.
و چون گويد: يا باسط اليدين بالرحمة: پهن نمايد خداى تعالى بر او رحمت خود را.
و چون گويد: يا صاحب كل نجوى و منتهى كل شكوى عطاء نمايد ثواب هر آفت رسيده و بى آفت و هر مريض و صاحب علت و هر فقير و مسكين و هر صاحب مصيبت تا روز قيامت.
و چون گويد: يا كريم الصحف گرامى دارد خدا او را مثل گرامى داشتن پيغمبران.
چون گويد: يا عظيم المن عطا نمايد خدا به دو در روز قيامت چيزهايى را كه خودش آرزوى او نموده و جميع خلايق آرزوى او را داشته باشند.
چون گويد: يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها عطا نمايد به او ثواب به عدد هر كه شكر نعمت او نموده باشد.
و چون گويد: يا ربنا و يا سيدنا فرمايد خدا: اى ملائكه من شاهد باشيد كه من آمرزيدم اين بنده را و به او عطا نمودم از جمله ثواب به عدد هر جميع كه خلق كردم در بهشت و دوزخ و هفت زمين و آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان، و دانه‏هاى باران و انواع خلق و كوه‏ها، و سنگ‏ها و ريگ‏ها و غير آنها و عرش و كرسى.
چون گويد: يا مولانا پر نمايد قلب او را از ايمان.
چون گويد: يا غاية رغبتنا عطاء نمايد به او در روز قيامت آن چه را كه مرغوب تمام مردم است.
چون گويد: اسئلك يا الله أن لا تشوه خلقى و خلق والدى بالنار.
گويد خداى عز و جل: اى ملائكه شاهد باشيد كه آزاد نمودم او را و پدر و مادر او را و خواهران و خويشان و فرزندان و همسايگان او را و او را شفيع نمودم در حق هزار مرد كه واجب شده باشد بر ايشان آتش، و نجات دادم او را از آتش جهنم پس تعليم گير اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم اين كلمات را و تعليم مكن آنها را بر منافقان چه اين دعايى است كه مستجاب مى‏شود انشاء الله تعالى و اين دعاء را دعاء اهل بيت معمور گويند مى‏خوانند آن را وقتى كه طواف مى‏كنند دور او.
بدان اگر انسان عاصى باشد و خدا او را ستر نمود و او را در دنيا و آخرت مفتضح ننمود و داخل بهشت نمود و مع ذلك او را درجات مقربين ندهند، پس اگر بخواهد انسان فايز شود به مراتب علّيه بر او است كه اجتناب نمايد از معاصى و گناهان از اين جهت است كه امام عليه السلام طلب ستر و وقايت هر دو نموده است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَفْرِشْنِى مِهَادَ كَرَامَتِكَ
خداى من رحمت بفرست بر پيغمبر و آل او ، و بگستران تو فرش‏هاى بزرگى خود را براى من.
يعنى : حرير و ديباج و استبرق و نحو آن كه مهيا نمودى در غرفات بهشت و آنها را به آن فرش و بساط نمودى كه اولياى خود را در آن منزل جاى دهى مرا نيز از جمله آنها بگردان كه متنعم شوم به چيزى كه ايشان متنعم شوند.
فرش: در لغت و عرف بساطى را گويند كه انسان در او مى‏نشيند و نقل به باب افعال كه شد در مفعول مى‏گيرد.
مهاد: جمع مهد به معنى فرش و بساط و او مفعول دوم او هست.
وَ أَوْرِدْنِى مَشَارِعَ رَحْمَتِكَ
داخل نما مرا در راه‏هاى رحمت خود.
ورود: دخول تشنه است بر آب.
مشارع: جمع مشرعه است و او راه و جايى است در كنار نهر كه انسان از آن مكان اخذ آب نمايد.
از اين كه رحمت و بخشش خدا زياد است و از كثرت نتوان تعداد نمود امام طلب نمايد تمام آن رحمات و مهربانى‏هاى او به راه هايى كه به او توان رسيد اين بر تقديرى است كه رحمت متعدد باشد، و مى‏توان گفت رحمت يك چيز است مثل دخول بهشت لكن اسباب او بسيار است پس مشارع دو احتمال دارد.
وَ أَحْلِلْنِى بُحْبُوحَةَ جَنَّتِكَ
نازل نما تو مرا در وسط بهشت تو.
حلول: نزول است.
بحبوحه: به ضم هر دو با وسط شى‏ء است چون كه مرابت جنان مثل دركات جحيم متفاوت و مختلف است مرتبه عليا وسط آن است و به خاطر آن امام طلب اين مرتبه نمود و مى‏توان گفت: اين كنايه از مرتبه عليا است زيرا كه درجات بهشت تفاوت به حسب فوقية و تحتيت دارند نه به حسب وسط و اطراف.
وَ لا تَسُمْنِى بِالرَّدِّ عَنْكَ
علامت و نشانه نگذار تو مرا به رد و جواب دادن از خود.
چون انسان همين كه رحمت خدا شامل حال او نشد و در معرض تفضل و احسان واقع نشد چنان رسوايى و افتضاح و خوارى بر او مستولى شود هر كه از اهل محشر از جن و انس و ملك بر او نظر كند مى‏داند كه او از اهل سخط و عذاب است، خداى عز و جل او را مايوس نموده از لطف خود.
وَ لا تَحْرِمْنِى بِالْخَيْبَةِ مِنْكَ
و محروم مكن تو مرا به نااميدى از تو.
چنان كه انسان بعضى از اعمال خوب و خير در دنيا نمايد از قبيل صله رحم و صدقه و قضاء حوائج برادران دينى و نحو آن و به واسطه او اميد و رجاء بهشت و رضوان دارد لكن بعضى از معاصى مرتكب شد كه او سبب شد كه اعمال خير او منفعت به حال او ندارد و خايب و نااميد شود مثل غيبت و كذب و ايذاء پدر و مادر و نحو آن يا اين كه از وفور مرحمت و رافت خداى رجاء بخشش و عفو او دارد و هيچ عملى هم ندارد از اين كه او را عملى نباشد محروم شود اگر چه از بعض روايات چنان استفاده مى‏شود كه اگر بنده در دنيا اميد خير و خوبى از خدا داشته باشد سبب نجات او خواهد بود.
مرويست كه در روز قيامت چون بعضى از مردمان را حاضر سازند امر شود كه او را به جانب جهنم برند از براى گناهان و معاصى او، ملائكه عذاب او را كنند به جانب آتش در وقت رفتن به جانب آتش نظرى به قفاى خود كند و عرض نمايد چنين نبود اميد من بر تو وحى رسد كه او را برگردانيد اگر چه دروغ مى‏گويد زيرا كه او در دنيا هرگز بر من گمان خير و خوبى نداشت.
وَ لا تُقَاصَّنِى بِمَا اجْتَرَحْتُ
مقاصه نكن مرا به آن چه كه مرتكب شدم من.
خداى عز و جل عوض گناهان و ذنوب عقوبات مهيا نموده و عوض طاعات درجات و حسنات قرار داده، انسان گاهى كه مرتكب بعضى از معاصى شود و طاعاتى هم نمود مى‏شود كه خداوند عالم طاعت و حسنه او را عوض عصيان او بگيرد و در صحيفه ثواب طاعات نباشد و او را تقاص و گرو معصيت گرفت.
اجتراح: كسب معصيت.
تقاص: عوض حق گرفتن كلمه ما در اجترحت موصوله عايد صله محذوف پس معنى آن است كه عوض نگير مرا به آن چه كسب نمودم از گناهان.
وَ لا تُنَاقِشْنِى بِمَا اكْتَسَبْتُ
اظهار عيب منما در آن چه كسب نمودم و مناقشه در مطلب ايراد بر آن است و در حساب دقت است و استقصاء پس اگر خدا بخواهد مناقشه در عمل نمايد هيچ عملى از براى انسان نماند سالم، اين است كه در بعض ادعيه وارد است كه پناه مى‏برم به سوى تو از مناقشه در حساب مثلا مى‏شود انسان گاهى عملى از عبادات نمود خالصا و مخلصا لله و فى الله لكن مخلوط هست بر يا به نحوى كه بر خود عامل مشتبه است قطع دارد كه عمل او خالص است و مع ذلك خدا بر او معلوم نمايد كه اين عمل مال من نبوده است چنان چه در بعضى از روايات وارد است كه ريا در عمل پوشيده‏تر است از حركت پاى مورچه در شب تار در سنگ صاف.
وَ لا تُبْرِزْ مَكْتُومِى وَ لا تَكْشِفْ مَسْتُورِى
آشكار ننما تو پنهان شده مرا و برندار امر پوشيده مرا.
عيوب مخفيه انسان دو نحو است: يكى آن است كه نداند او را مگر خود و خدا و اين قسم تعبير به كتمان شود گفته شود سرّ كاتم و ديگر آن است كه مى‏شود مردم بر او مطلع شوند لكن او را از مردم بپوشاند در بازار قيامت چون انسان مورد تفضل نشود هر دو قسم از عيوب او خواهد آشكار و هويدا شد نعوذ بالله.
وَ لا تَحْمِلْ عَلَى مِيزَانِ الانْصَافِ عَمَلِى
و نگذار در ترازوى عدل و انصاف كردار مرا.
در نزد اهل اسلام محقق است ثبوت ميزان كه اعمال خلايق در آن سنجيده شود و اين نحو على نحوالاجمال عدل خدايى است كه قوه عاقله بر آن حكم نمايد اختلاف در آن است كه اين ميزان چه هست بعضى را گمان آن است كه ميزان عبارت است از حكم به عدل و انصاف خلاق عالم در روز قيامت.
بنابراين اطلاق ميزان مجاز است و خلاف ظواهر آيات و نصوص است آن چه اكثر قوم بر او رفته‏اند.
و بعضى از روايات صحيحه و صريحه كه بر آن دلالت كند آن ترازويى است مثل ترازوى اهل تجارت و به آن اعمال مردم سنجيده گردد.
و در خبر صحيح است كه صحيفه‏هاى مردم سنجيده شود بميرانى كه او را عمودى و دو كفه باشد همه خلايق در آن نظر نمايند براى اظهار معدلت و قطع معذرت.
از ابن عباس مروى است كه درازى عمود ميزان پنجاه هزار سال راه است و كفه‏هاى او يكى از نور و يكى از ظلمت است حسنات را در كفه نور نهند و سيئات را در كفه ظلمت.
و در سوره زلزال خداى عالم مى‏فرمايد: هر بد و خوب اگر چه اندك و به مقدار ذره باشد خواهد ديد.
و در سوره قارعه مى‏فرمايد: هركه ميزان عمل او در روز قيامت سنگين است او در سعه و اطمينان است و هر كه ميزان عمل او سبك است جاى او جهنم است.
و در سوره اعراف و مومن نيز نظير اين مى‏فرمايد ثقل و خفت به دو نحو تصور شود يكى آن است كه يكى از خير و شر است و ديگرى اصلا نيست.
دوم - آن است كه هر دو هست لكن يكى راجح و زيادتر از ديگرى است و كيف كان ثبوت فى الجمله كفايت در ترسيدن انسان مى‏كند اگر بناء عدل باشد در يوم الفصل نه بناء فضل و كرم پس واى به ما، واى به ما.
وَ لا تُعْلِنْ عَلَى عُيُونِ الْمَلأ خَبَرِى
آشكار نكن بر چشم‏هاى خلايق حال و شغل مرا.
ملاء: جماعت.
خبر به معنى حال و كار و شغل است.
أَخْفِ عَنْهُمْ مَا يَكُونُ نَشْرُهُ عَلَيَّ عَاراً وَاطْوِ عَنْهُمْ مَا يُلْحِقُنِى عِنْدَكَ شَنَاراً
و پنهان نما تو از آنها انچه را كه هست پهن شدن او بر من ننگ و بپيچ تو از آنها امرى را كه لاحق مى‏كند او را نزد تو به خوارى و ذلت.
اخف و اطو هر يك از باب افعالست پس هر يك متعدى به دو مفعول است.
عارا و شنارا ظاهرا آن است كه مفعول ثانى باشد نه حال و تميز.
بدان كه انسان در عالم دنيا اگر بر او دو بليه يا ازيد اگر وارد آيد اگر يكى غالب باشد پس ديگرى خواهد محو و نابود در نزد او بود چنان كه بالعيان مشاهده مى‏شود، و اما در عالم آخرت بلاياى عظيمه بر او وارد شود هر يك هم تاثير تام و مستقل دارد اگر چه بعضى شديد و بعضى اشد باشد مثلا انسان اگر نعوذ بالله از اهل طاعت نباشد محزون شدن از بهشت يك بليه او است رسوا شدن در نزد اهل محشر مصيبت ديگر او است، شماتت اهل بهشت بر او مصيبت ديگر، شماتت بعض كفار در جهنم بليه ديگر، شماتت حفظه و ملائكه عذاب بليه ديگر او، و اعظم بليات او مايوس شدن او است از رحمت خداى عز و جل.
حضرت اميرمومنان عليه السلام در دعاى كميل عرض مى‏كند به خداى عز و جل كه:
فرض كنم كه بر حرارت آتش تو صبر كردم لكن چگونه صبر توانم نمود به فراق تو پس از اين جهت است كه امام عليه الصلوة والسلام عرض به خدا مى‏كند كه اين امورى كه باعث شكست و رسوايى است از مردم مخفى دار و مگذار كه نزد مردم پراكنده و پهن شود در نظر آيد كه انسب ذكر اطو بدل انسب لكن اعرف امام است به بلاغت.
شَرِّفْ دَرَجَتِى بِرِضْوَانِكَ
بلند نما مرتبه مرا به خشنودى تو.
كسى كه خدا از او خشنود باشد از سادات آخرت است و تحصيل رضاى معبود نمى‏شود مگر اين كه اطاعت او نمايد بر وجهى كه او تحديد نمود.
وَ أَكْمِلْ كَرَامَتِى بِغُفْرَانِكَ
تمام نما بزرگى مرا به آمرزش خود.
شبهه‏اى نيست كه مصنوع و مخلوق تصور نمى‏شود مگر اين كه اكرامت و مرحمت صانع شامل حال او شود لكن اكمال كرامت آن است كه از او بگذرد و ماوى او را بهشت قرار دهد و گرنه بر او هيچ نداده است اين است كه امام عليه الصلوة والسلام عرض نمايد اكمال نما نه اين كه عطا نما.
وَ أَنْظِمْنِى فِى أَصْحَابِ الْيَمِينِ
و پيوند نما مرا در عداد ياران دست راست.
وانطمنى فعل امر ثلاثى مجرد است از نطم و او در لغت ريسمانى است كه در او جواهر و درر داخل نمايند.
از اين كه اصحاب يمين مثل لؤلؤ و مرجاه تسند استعاره شده به نظم و آنها اتقيا و اولياء و صلحايند كه بهشت از براى ماوى و مقر آنها قرار داده شده.
از جواب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به عبدالله بن مسعود چنان مستفاد مى‏شود كه همين كه انسان دزدى ننمايد و تكبر به غير نكند و توكل به خدا كند او داخل در اصحاب يمين است دور نيست كه عمده معاصى از اين سه خصلت است و مى‏توان گفت كه در آن زمان غالب مردم مبتلا بودند به اين سه خصال نه مثل زمان ما كه مردم داراى اين سه خصال هستند با كثرت معاصى ديگر پس بخواهند از اصحاب يمين شوند منوط است ترك تمام معاصى را نمايند.
وَ وَجِّهْنِى فِى مَسَالِكِ الآمِنِينَ
و روبرو كن مرا در راه‏هاى ايمنان.
يعنى : آن طريقى كه مامونين تو در آن راه مى‏روند مرا نيز در آن راه دلالت كن كه توجه به جانب آن نمايم و اين مطلب نخواهد شد مگر اين كه انسان صفات ذميمه خود را خلع نمايد و متصف به صفات اولياء شود.
وَاجْعَلْنِى فِى فَوْجِ الْفَآئِزِينَ
و بگردان تو مرا در رسيدن رسيدگان.
يعنى آن چه خوبان مردم به سبب او رسيدند به مراتب علّيه و درجات عاليه مرا نيز موفق دار بر آن.
وَاعْمُرْ بِى مَجَالِسَ الصَّالِحِينَ
آباد نما به واسطه من مجالس خوبان را.
و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه توفيق ده مرا كه از بزرگان و معروفين باشم كه بدون من گويا صالح نيست، و مى‏شود اين باشم كه از كثرت معاشرت و مراوده با صلحاء و الفت مجالس ايشان به حدى باشم كه بدون من مجالس‏شان رونق و زينتى نداشته باشد.
آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ
اجابت فرما اى پروردگار عالميان و مربى مخلوقات.
اللهم اغفر و ارحم و استر علينا ما تعلم و صل على محمد و آله و سلم.