شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۱۴ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي ذِكْرِ التَّوْبَةِ وَ طَلَبِهَا

بود از دعاى آن امام عليه السلام در ذكر توبه و طلب آن.
توبه: در لغت و عرف به معنى بازگشتن و پشيمان شدن است از امرى كه مرتكب شده.
بدان كه اين صفت و تحصيل آن از جمله محسنات عقليه است و عقل و نقل دلالت بر حسن آن نمايد و از حكم عقل مى‏توان استكشاف نمود بر وجوب قبول آن بر مرجوح اليه و الا حسن اتصاف به آن معقول نيست و علاوه بر حكم عقل از طرق منقوله از كتاب و سنت هم دلالت بر وجوب قبول كند مثل آن كه حضرت حق قبول توبه مقرون به على كه دلالت بر الزام دارد نموده در قولش انما التوبة على الله الذين يعملون السوء بجهالة هر چند ظاهر جمعى از فقها در باب ارتداد عدم قبول توبه او است نه ظاهرا و نه باطنا و اين مطلب به حسب ظاهر اگر چه قبول نيست لكن در واقع نظر به لطف و كرم حضرت حق قبولست.
والحاصل: برگشتن به سوى موالى ظاهريه مجازيه در غالب قبول است چه جاى آن كه مرجوح اليه غنى و رحيم على الاطلاق باشد، و در نظر مى‏رسد كه چنين ذات مقدس كه اولى العقول متحير در وصف اويند مخلوق ضعيف كه در جنب كبرياى اولا شى‏ء محض و معدوم بحت است در مقام توبه و انابه آيد و او قبول نفرمايد چنين تولى ناشى از قلت معرفت و قصور ادراك است ما هكذا الظن به شايد سر نزع روح در آخر الامر از زبان نه از پاى از بابت توسعه وقت باشد چنان چه بعضى روايات دلالت بر آن دارد، لكن بدان اى عزيز كه اين وقت وقت وجوب قبول توبه بر خداوند عالم نيست و لذا از فرعون قبول نشد بلكه عتاب بر آن بى دين سركش شد كه الان توبه مى‏نمايى و حال آن كه در پيش عصيان من نمودى بلكه توبه كه قبول كردن بر خدا واجب است كه اگر قبول نفرمايد مخل به عدل خواهد بود يكى از دو امر است يا اين كه بعد از عصيان به زودى راجع شود يا اين كه بعد از مدتى كه در عصيان بوده بعد توبه نموده عمل صالح كند و داخل در عداد عدول شود و الا توبه آن قبول نيست مگر از راه لطف و تفضل نه از راه عدل و اين وجوب قبول به يكى از دو امر است كه در سوره نساء و اعراف اشاره به آن است.
و بالجمله: تحصيل صفت توبه از بديهيات است و اين صفت محبوبه نيست، مگر به يك مطلب فقط و آن پشيمان شدن از معصيت معبود است و اگر اين صفت واحده حاصل شود تمام شش معنى كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مروى است حاصل شود.
و در مكارم الاخلاق طبرسى رضوان الله عليه مذكور است كه:
كسى نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود گفت: استغفرالله آن امام عليه الصلوة والسلام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! آيا مى‏دانى حقيقت استغفار را؟ به درستى كه استغفار درجه بزرگان و بلندمرتبگان است او اسم است واقع مى‏شود بر شش معنى.
اول - از آن معانى پشيمانى از كارهاى گذشته.
دوم - عزم داشتن كه بعد از اين عمل نخواهم نمود.
سيم - اداء حقوق مردم در ذمه او است نمايد تا اين كه ملاقات خدا نمايد بى مظالم عباد.
چهارم - ادا نمايد واجباتى را كه از او فوت شده.
پنجم - آن گوشت و قوتى كه از حرام حاصل نموده عملى نمايد كه آنها از او ريخته گردد و گوشت جديدى حاصل گردد.
ششم - بچشاند بر جسم الم و تعب طاعت را همان مقدار كه چشيده است شيرينى معصيت را پس بعد از آن استغفار نمايد.
بدان كه نفرين امام عليه الصلوة والسلام بر او كه مادرت به عزايت بنشيند شايد به واسطه آن بود كه آن شخص نادم نبود حقيقتا و لذا آن امام عليه الصلوة والسلام ارشادش به حقيقت استغفار نمود لكن فرمايش حضرت كه آن اسم است واقع بر شش معنى خالى از خفاء فى الجمله نيست شايد مراد امام عالى مقام آن باشد كه اين شش جميعا بايد حاصل گردد تا حقيقت توبه حاصل گردد تمام شش امر از باب ملازمه حاصل است و اگر كسى متامل در عبارات سابقه و مطاوى نكات گردد خواهد دانست كه تبعض در توبه معقول نيست به اين معنى كه از غيبت كردن نادم شود به خلاف دروغ گفتن.
هر چند مسئله محل خلاف است چنان كه در كتب كلاميه مدون است لكن خلاف به نظر قاصر حقير واهى و ضعيف است زيرا كه معنى توبه پشيمان شدن از معاصى خدا است از حيث اين كه معصيت خالق قبيح و بعد از اعتبار اين قيد تفكيك در معاصى بى معنى و نامعقول است.
و بدان كه بعد از اين كه معلوم شد كه توبه ندامت است حقيقتا اظهار اين ندامت و معذرت خواستن به زبان نيز مطلوب شارع است چنان كه از ظواهر كتاب و سنت مطلوبيت و محبوبيت اين صفت معلوم مى‏شود كما فى قوله استغفر لذنبك و استغفر لربك و امثال اين عبارت پس از بهترين عبارات كه به آن معذرت خواسته شود دعاى مباركست و به اين لفظ شريف توبه نمايد و عذر بخواهد.
اللَّهُمَّ يَا مَنْ لا يَصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِينَ وَ يَا مَنْ لا يُجَاوِزُهُ رَجَآءُ الرَّاجِينَ وَ يَا مَنْ لا يَضِيعُ لَدَيْهِ أَجْرُ الْمُحْسِنِينَ وَ يَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى خَوْفِ الْعَابِدِينَ وَ يَا مَنْ هُوَ غَايَةُ خَشْيَةِ الْمُتَّقِينَ
اللغة:
خوف و خشية: به معنى بيم و ترسند الا آن كه خشيت به طورى است كه اثر ترس در جوارح پيدا باشد و خوف اعم است.
يعنى : اى خداى من اى آن كه وصف نكند او را وصف وصف كنندگان، و اى آن كه تجاوز نكند اميد اميدداران.
و اى آن كه ضايع نشود در نزد او اجر و مزد خوبى كنندگان.
و اى آن كه او است نهايت بيم پرهيزگاران.
بدان اى عزيز كه بعد از آن كه مبرهن شد در محل خود به ادله بلكه به حكم فطرت كه لابد است ممكنات را خالقى كه واجب الوجود باشد داراى صفات ثبوتيه و عارى از صفات سلبيه باشد پس چنين كسى مصنوع از نعت او عاجز است، يعنى از بيان حقيقت اوصاف او زيرا كه موصوف كه در مقام نعت و وصف او آيند آن اوصاف و نعوتى است كه بر ديگران مخفى باشد و الا حسن و لطافت بر آن مترتب نخواهد گرديد بلكه از قبيل الانسان الابيض لا يعلم الغيب خواهد بود پس چگونه مصنوع تواند صانع را توصيف نمود مگر از حيث اجمال حكم نمودن كه خالق و صانع است اما وصف او به كيفيت صنع و خلق او نتواند درك نمود تا وصف كند.
از اين جا روشن مى‏شود كه معنى فقرات مذكوره در صدر دعا زيرا كه بعد از ثبوت واجب الوجود آرزوى آرزودارنده از او تجاوز نكند به علت آن كه فوق وجود او وجود تصور نشود كه مورد آرزو يا نهايت خوف و خشيت گردد هر چه لطف است از او است اگر آنى امساك نمايد و رحمت و رأفت خود را از اشياء كائنات و ممكنات آرزوى اعدام اصليت خود كند.
هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَيْدِى الذُّنُوبِ وَ قَادَتْهُ أَزِمَّةُ الْخَطَايَا وَ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ فَقَصَّرَ عَمَّآ أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِيطاً وَ تَعَاطَى مَا نَهَيْتَ عَنْهُ تَغْرِيراً كَالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِكَ عَلِيهِ أَوْ كَالْمُنْكِرِ فَضْلَ إِحْسَانِكَ إِلَيْهِ
اللغة:
تداول از دول به معنى: دور زدن و چرخيدن.
و تلك الايام نداولها يعنى : مى‏چرخانيم با فرقه‏اى وقتى و بار ديگر در وقت ديگر.
تداول الايدى يعنى گرفتن دستها بر سبيل ترتب.
قاده: كشيدن مهار.
ازمه: جمع زمام به معنى لگام.
استحواذ: غلبه.
تفريط: بيرون رفتن از مرتبه.
تعاطى: اخذ نمودن و گرفتن.
تغرير: فريب دادن.
يعنى : اين منزل كسى است كه گرفته است او را دست‏هاى گناه و كشيده است او را لجام‏ها و مهارهاى معاصى، و مسلط و غالب شده بر او شيطان پس تقصير نمود از آن چه كه به او امر فرمودى از حيث تفريط، و جاى آورد آن چه را كه نهى فرمودى او را از آن از حيث فريب مثل نادان بقا در بودن تو بر او يا مثل آن كه انكار دارد ف‏ضل احسان تو را بر او.
تنبيه: بدان كه اوفى قوله او كالمنكر ما نعة الخلو است يعنى ارتفاع هر دو نشايد و اما اجتماع ممكن است.
كسى كه مخالف ديگرى شود در مطلوبات و مبغوضات يا از براى آن است كه او را نزد او سلطنت وقدرتى نيست كه از مخالفت او خائف باشد از اين جا است كه در قيامت خطاب به عصاة جن و انس رسد كه اگر قدرتداريد از قطرهاى زمين و آسمان فرار كنيد يا براى اين كه او را ولى نعم خود ندانيد كه نعم او باعث گردد بر عدم عصيان از اين جاست كه در بعضى از مقامات در مقام عتاب به انسان مى‏فرمايد چرا كه كفران نعمت مى‏كنيد و شكر آن نمى‏كنيد؟
حَتَّى إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَى وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَآئِبُ الْعَمَى أَحْصَى مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ وَ فَكَّرَ فِيمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ فَرَأَى كَبِيرَ عِصْيَانِهِ كَبِيراً وَ جَلِيلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِيلاً فَأَقْبَلَ نَحْوَكَ مُؤَمِّلاً لَكَ مُسْتَحْيِياً مِنْكَ وَ وَجَّهَ رَغْبَتَهُ إِلَيْكَ ثِقَةً بِكَ
اللغة:
تقشع: به معنى آشكار شدن.
الاعراب: حتى احتمال دارد متعلق به قصر و تعاطى باشد يا متعلق به استحوذ و تداول.
مؤملا وثقة احتمال حال و تميز در هر دو هست.
يعنى : بر آن صفت عصيان ماند تا آن كه زمانى كه باز شد از براى او بينايى هدايت و منكشف شد از او ابرهاى كورى و عالم شد به آن چه ظلم كرده است به سبب آن نفس خود را، و فكر نموده است در امورى كه مخالفت پروردگار خود بدان نموده، پس ديد بزرگى عصيان او را بزرگ و عظمت مخالفت او را عظيم، پس روى آورد به جانب تو در حالتى كه آرزو دارنده است به تو، طلب اجابت كننده است از تو، برگرداننده است ميل خود را به سوى تو براى اعتماد به تو.
تنبيه: قوله فرأى نسخه مختلف است در قرائت در هر دو موضع لفظ كثير واقع است و در بعض نسخ لفظ كبير است و آن انسب است به حسب معنى لفظ كبير است نه كثير و فرق ما بين كبير و كثير آن است كه كبير استعمال شود بر علو مرتبه و شرف و كثير اطلاق شود بر اوزان و مقادير و نحو آن.
و از فروق آنها اين است كه كبير استعمال شود در ذى اجزاء و كثير در ذى افراد يقال قوم كثير و جمع كثير و رجل كبير و شخص كبير.
فَأَمَّكَ بِطَمَعِهِ يَقِيناً وَقَصَدَكَ بِخَوْفِهِ إِخْلاصاً قَدْ خَلا طَمَعُهُ مِنْ كُلِّ مَطْمُوعٍ فِيهِ غَيْرِكَ وَ أَفْرَخَ رَوْعُهُ مِنْ كُلِّ مَحْذُورٍ مِنْهُ سِوَاكَ فَمَثَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ مُتَضَرِّعاً وَ غَمَّضَ بَصَرَهُ إِلَى الارْضِ مُتَخَشِّعاً وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ لِعِزَّتِكَ مُتَذَلِّلاً وَ أَبَثَّكَ مِنْ سِرِّهِ مَآ أَنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنْهُ خُضُوعاً وَ عَدَّدَ مِنْ ذُنُوبِهِ مَآ أَنْتَ أَحْصَى لَهَا خُشُوعاً
اللغة:
أمّه: اى قصده و امام را امام گويند از براى قصد ناس به سوى او.
طمع: اميد بستن به چيزى. و ظاهر ارجاء اعم است به عبارت اخرى در طمع اميد است كه منتظر وقوع هم هست.
افراخ: بيرون بردن و ساكن نمودن.
روع: به فتح راء به معنى خوف و فزع و ترس.
غمض: چشم پوشيدن به طور مسامحه.
طأطأ: تواضع و فروتنى نمود.
احصى: اسم تفضيل به معنى احفظ و اضبط.
مثل: به كرات مشابهت به غير و به تشديد به معنى ايستادنب ظاهرا در مقام به تشديد باشد.
الاعراب: منه فى قوله محذور منه تعديه نظير باء فى قولك ممرو به.
يعنى : پس قصد نمود تو را به طمع خود از روى علم و يقين.
و قصد كرد تو را به سبب خوف و بيم او از روى اخلاص.
به تحقيق كه خالى نموده طمع خود را از هر كه محل طمع بود غير از جناب تو، و بيرون آورد ترس و خوف خود را از هر كه محل ترس و خوف بود سواى تو، پس ايستاد ميان مقابل تو در حالت گريه و زارى، و دوخت چشم خود را به سوى زمين در حالت فروتنى، كج نمود و منحرف ساخت سر خود را از براى عزت تو، در حالت ذلت و خوارى، و اظهار نمود از سرّ خود بر تو آن چه را كه تو داناترى از او در حالت فروتنى وكوچكى و شمرد از گناهان خود آن چه را كه تو حافظ آنهايى از او در حالت فروتنى.
تنبيه: بدان كه در غالب اوقات انسان مرتكب معاصى مى‏شود يعنى ترك واجبات و فعل محرمات مى‏نمايد از روى وساوس شيطانيه يا طمع داعى شود يا خوف از غير خدا بعد از اين كه مسلط بر نفس خود شد و شيطان را مغلوب نمود صرف طمع و خوف از غير خدا مى‏نمايد و به سوى خداى وحده طمع و خوف حاصل كند و در مقام اطاعت و بندگى بيرون آيد.
به عبارت اخرى معبود كسى است كه: خوف و طمع از آن باشد بعد از اين كه شيطان معبود انسان شود لابد انسان بالنسبه به او اين دو صفت را دارد همان كه در مقام عصيان آن خبيث بيرون آيد لابد آن دو صفت را بالنسبه به خداى خود تحصيل نمايد.
وَاسْتَغَاثَ بِكَ مِنْ عَظِيمِ مَا وَقَعَ بِهِ فِى عِلْمِكَ وَ قَبِيحِ مَا فَضَحَهُ فِى حُكْمِكَ مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ
يعنى : طلب فريادرسى نموده است به تو از بزرگى چيزى كه واقع شده است به او در علم تو و قبيح چيزى كه خوار و رسوا نموده است آن قبيح او را در حكم تو از گناهانى كه در عقب رفت لذت‏هاى او پس رفت آن لذت و ايستاد عقوبت‏هاى آن گناهان پس ثابت و لازم باقى ماند آن عقوبات.
ايضاح: بدان كه انسان بعد كه بالعيان مى‏داند كيف و لذت معصيت را كه دوام و ثبات ندارد و عقوبت او مستمر است چگونه اقدام و جرئت بر آن مى‏نمايد با وجود آن كه در امور معاش خود بأدنى احتمال مضرت در صدد دفع آن بيرون آيد، در سالف زمان حقير را گمان بود و حقيقت مقاله سيد مرتضى كه عاصى در حين عصيان يا كافر است و يا مجنون و لكن الان اعتقادم آن است كه از باب حسن ظن به خدا است چون در امور معاشيه با او معامله رفق نموده است چه بسيار از اوقات حسب خواهش جاى آورده و اين سبب آن شده كه تجرى در معاصى نموده يا اين كه اعتقادش آن شد كه عقاب را كسى نمايد از براى تشفى صدر و دفع غيظ و خداوند جليل منزه است از اين مطلب يا كيف فعلى را مقدم كند بر ضرر بعدى چنان كه در امور معاشيه ملاحظه مى‏شود.
لا يُنْكِرُ يَآ إِلَهِى عَدْلَكَ إِنْ عَاقَبْتَهُ وَ لا يَسْتَعْظِمُ عَفْوَكَ إِنْ عَفَوْتَ عَنْهُ وَ رَحِمْتَهُ لاَِنَّكَ الرَّبُّ الْكَرِيمُ الَّذِى لا يَتَعَاظَمُهُ غُفْرَانُ الذَّنْبِ الْعَظِيمِ
التركيب: تواند ينكر و يستعظم دو فعل معلوم باشند فاعل خدا و مى‏تواند مجهول باشند چنان چه سوق دعا دلالت بر آن كند.
يعنى : انكار كرده نشود اى خداى من عدل تو اگر عقاب نمايى او را و بزرگ دانسته نمى‏شود عفو تو اگر عفو كنى او را به درستى كه تو خداى كريمى آن كسى هستى كه بزرگ ننمايد او را آمرزيدن گناه بزرگ.21
ايقاظ: اين فقره در گناهان انسان كه بالنسبه به نفس خود است خوب است و اما عصيانى كه از انسان جاى آورده شود بالنسبه به غير غفران او بدون رضاى او ظلم است انكار عدل او شود اين مورد هم انكار عدل است و هم عظيم شمرده شود عفو او.
اللَّهُمَّ فَهَآ أَنَا ذَا قَدْ جِئْتُكَ مُطِيعاً لاَِمْرِكَ فِيمَآ أَمَرْتَ بِهِ مِنَ الدُّعَآءِ مُتَنَجِّزاً وَعْدَكَ فِيمَا وَعَدْتَ بِهِ مِنَ الاجَابَةِ إِذْ تَقُولُ: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَلْقَنِى بِمَغْفِرَتِكَ كَمَا لَقِيتُكَ بِإِقْرَارِى وَارْفَعْنِى عَنْ مَصَارِعِ الذُّنُوبِ كَمَا وَضَعْتُ لَكَ نَفْسِى وَاسْتُرْنِى بِسِتْرِكَ كَمَا تَأَنَّيْتَنِى عَن الِانْتِقَامِ مِنِّى
يعنى : اى خداى من اين منم كه هستم كه به تحقيق آمده‏ام تو را در حالتى كه اطاعت‏كننده‏ام مر امر تو را در آن چه امر فرمودى تو به او از دعا نمودن جاى آورنده وعده تو را در آن چه وعده فرمودى تو به او از اجابت به علت آن كه فرمودى تو بخوانيد مرا استجابت نمايم مر شما را.
اى خداى من پس رحمت فرست بر محمد و آل او و بگير و اخذ نما مرا به آمرزيدن تو چنان چه گرفتم من تو را به اقرارم مر تو و بلند نما تو مرا از هلاك‏هاى معصيت چنان چه ذليل نمودم نفس خود را و بپوشان مرا به جامه خود چنان كه تأخير انداختى مرا از انتقام نمودن من.
اللَّهُمَّ وَثَبِّتْ فِى طَاعَتِكَ نِيَّتِى وَ أَحْكِمْ فِى عِبَادَتِكَ بَصِيرَتِى وَ وَفِّقْنِى مِنَ الاعْمَالِ لِمَا تَغْسِلُ بِهِ دَنَسَ الْخَطَايَا عَنِّى وَ تَوَفَّنِى عَلَى مِلَّتِكَ وَ مِلَّةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا تَوَفَّيْتَنِى
اى خداى من ثابت نما تو در طاعت خود قلب مرا و محكم كن در بندگى خود بينايى مرا و توفيق ده مرا در به جا آوردن از اعمال مر آن چه را كه بشويد چرك معاصى را از من و بميران تو مرا بر ملت تو و ملت پيغمبر تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم هر گاه كه ميرانيدى مرا.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَتُوبُ إِلَيْكَ فِى مَقَامِى هَذَا مِنْ كَبَآئِرِ ذُنُوبِى وَ صَغَآئِرِهَا وَبَوَاطِنِ سَيِّئَاتِى وَ ظَوَاهِرِهَا وَ سَوَالِفِ زَلاتِى وَحَوَادِثِهَا تَوْبَةَ مَنْ لا يُحَدِّثُ نَفْسَهُ بِمَعْصِيَةٍ وَ لا يُضْمِرُ أَنْ يَعُودَ فِى خَطِيئَةٍ وَ قَدْ قُلْتَ يَآ إِلَهِى فِى مُحْكَمِ كِتَابِكَ إِنَّكَ تَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِكَ وَ تَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَ تُحِبُّ التَّوَّابِينَ
اى خداى من به درستى كه من توبه مى‏نمايم به سوى تو در مكانم همين مكان از بزرگهاى گناهانم و كوچك‏هاى آنها و از بدى‏هاى ظاهره و باطنه و لغزش‏هاى كهنه و تازه، توبه كسى كه خبر ندهد نفس خود را به معصيت و در تقدير آن نباشد كه عودى نمايد به خطيئه به تحقيق كه تو گفتى در صريح قرآن خود كه تو قبل مى‏نمايى تو به را از بندگان و عفو مى‏فرمايى از سيئات و دوست دارى تو توبه كنندگان را.
تنبيه: از اين فقره دو مطلب معلوم مى‏شود يكى اين كه معاصى دو صنف است: كبيره و صغيره خلاف لجمع.
دوم - اين كه معصيت قلبى مى‏شود و جوارحى چنان چه آيه مباركه: اءن تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم الله بر آن دال است اگرچه توان گفت كبير و صغير در كلام به اعتبار مراتب عذاب و عقوبت باشد و بواطن و ظواهر به اعتبار رؤوس الاشهاد و خفيه پس كلام امام عليه الصلوة والسلام دلالت بر آن دو مطلب نكند.
فَاقْبَلْ تَوْبَتِى كَمَا وَعَدْتَ وَاعْفُ عَنْ سَيِّئَاتِى كَمَا ضَمِنْتَ وَ أَوْجِبْ لِى مَحَبَّتَكَ كَمَا شَرَطْتَ وَلَكَ يَا رَبِّ شَرْطِى أَنْ لا أَعُودَ فِى مَكْرُوهِكَ وَضَمَانِى أَنْ لا أَرْجعَ فِى مَذْمُومِكَ وَ عَهْدِى أَنْ أَهْجُرَ جَمِيعَ مَعَاصِيكَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِمَا عَمِلْتُ فَاغْفِرْ لِى مَا عَلِمْتَ وَاصْرِفْنِى بِقُدْرَتِكَ إِلَى مَآ أَحْبَبْتَ
اللغة:
شرط به معنى الزام و التزام مى‏خواهد تعليق به امرى باشد يا نه و در اين مقام التزام بدوى است.
يعنى : پس قبول نما توبه مرا چنان كه وعده نمودى و در گذر از سيئات من چنان كه ضامن شدى و لازم نما از براى من دوستى خود را چنان كه مستلزم شدى و از براى تو است اى خداى من! التزام من اين كه عود نكنم در بدى تو و ضامن شدم اين كه رجوع ننمايم در مذمومات تو و عهد من آن است كه كناره نمايم از جميع معصيت‏هاى تو.
اى خداى من به درستى كه دانا هستى به چيزى كه جاى آوردم من پس بيامرز براى من آن چه را كه به جاى آوردم و متوجه ساز مرا به قدرتت به سوى آن چه دوست دارى.
ختام: از كلام امام چنان مستفاد مى‏شود كه قبول توبه مشروط به عدالت و خوبى است نه مجرد ندم و برگشتن زيرا كه فرمود: و لك يا رب شرطى تحقيق اين مطلب را در بعضى از مقامات اين كتاب ذكر نموده‏ام.
اللَّهُمَّ وَ عَلَيَّ تَبِعَاتٌ قَدْ حَفِظتُهُنَّ وَ تَبِعَاتٌ قَدْ نَسِيتُهُنَّ وَ كُلُّهُنَّ بِعَيْنِكَ الَّتِى لا تَنَامُ وَ عِلْمِكَ الَّذِى لا يَنْسَى فَعَوِّضْ مِنْهَآ أَهْلَهَا وَاحْطُطْ عَنِّى وِزْرَهَا وَ خَفِّفْ عَنِّى ثِقْلَهَا وَاعْصِمْنِى مِنْ أَنْ أُقَارِفَ مِثْلَهَا
اللغة:
تبعه: عقوبت.
عوض: بدل شى‏ء.
حط: ريختن.
وزر: عقوبات.
اهل: خوب.
ثقل: سنگينى.
قرف: كسب نمودن.
يعنى : اى خداى من بر من گناهانى است كه به تحقيق حفظ نمودم آنها را و گناهانى است كه به تحقيق فراموش نمودم آنها را و تمام آنها در ديده تو است آن ديده كه هرگز نخوابد و در علم تو است آن علمى كه فراموش نمى‏كند پس بدل بده تو از آنها خوب را و بريز و محو نما از من عقوبت‏هاى آنها را و خفيف كن تو از من سنگينى آنها را و حفظ كن مرا از اين كه كسب نمايم مثل آنها را.22
اللَّهُمَّ وَ إِنَّهُ لا وَفَآءَ لِى بِالتَّوْبَةِ إِلا بِعِصْمَتِكَ وَ لا اسْتِمْسَاكَ بِى عَنِ الْخَطَايَآ إِلا عَنْ قُوَّتِكَ فَقَوِّنِى بِقُوَّةٍ كَافِيَةٍ وَ تَوَلَّنِى بِعِصْمَةٍ مَانِعَةٍ
اى خداى من شان چنان است كه نيست وفايى مرا به توبه نمودن مگر به حفظ تو، و نيست نگهداشتن من از معاصى مگر از روى قوت تو پس قوت بده مرا به قوت كفايت كننده و مباشرت نما مرا به حفظى كه مانع باشد در مقام خطا.
روايت شده است از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمود: به درستى كه خداى عز و جل وحى فرستاد به سوى داود عليه الصلوة والسلام اين كه برو به سوى بنده من دانيال پس بگو به او: اين كه به درستى كه تو عصيان من نمودى آمرزيدم تو را، و عصيان نمودى آمرزيدم، پس عصيان نمودى آمرزيدم و تو را اگر دفعه چهارم عصيان من نمايى نخواهم آمرزيد تو را.
داود رفت نزد دانيال و به او فرمود:
اى دانيال من رسولم از قبل خداى به سوى تو، خداى فرمود: تو معصيت من نمودى آمرزيدم تو را، عصيان نمودى مرا آمرزيدم تو را، عصيان نمودى، پس آمرزيدم تو را، اگر نوبه چهارم عصيان كنى مرا نخواهم آمرزيد تو را.
دانيال عليه الصلوة والسلام فرمود:
اى پيغمبر خدا رساندى خطاب خداى مرا چون وقت سحر شد دانيال بر خاست و مناجات خداى نمود و عرض نمود:
اى خداى من داود پيغمبر تو خبر داد مرا كه فرمودى كه: من عصيان نموده‏ام تو را و تو آمرزيدى مرا، و عصيان نمودم آمرزيدى، و عصيان نمودم آمرزيدى، و خبر داد از تو كه فرمودى كه:
چهارم مرتبه نخواهم آمرزيد قسم به عزت و جلال تو كه اگر تو حفظ ننمايى مرا خواهم عصيان نمود تو را پس خواهم عصيان نمود تو را پس خواهم عصيان نمود تو را پس خواهم عصيان نمود تو را.
اللَّهُمَّ أَيُّمَا عَبْدٍ تَابَ إِلَيْكَ وَ هُوَ فِى عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ فَاسِخٌ لِتَوْبَتِهِ وَ عَآئِدٌ فِى ذَنْبِهِ وَ خَطِيئَتِهِ فَإِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَكُونَ كَذَلِكَ فَاجْعَلْ تَوْبَتِى هذِهِ تَوْبَةً لا أَحْتَاجُ بَعْدَهَآ إِلَى تَوْبَةٍ تَوْبَةً مُوجِبَةً لِمَحْوِ مَا سَلَفَ وَالسَّلامَةِ فِيمَا بَقِىَ
اى خداى من چقدر بنده توبه نمود به سوى تو و او در علم غيب شكننده بود توبه خود را و عود كننده بود در گناه و معصيت خود پس به درستى كه من پناه مى‏برم به تو اين كه بوده باشم به اين طريقه پس بگردان تو توبه مرا همين توبه توبه‏اى كه محتاج نشوم بعد از اين توبه به سوى توبه ديگر توبه‏اى كه باعث شود مر محو چيزهاى گذشته و سلامت در بقيه عمر من.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ جَهْلِى وَ أَسْتَوْهِبُكَ سُوءَ فِعْلِى فَاضْمُمْنِى إِلَى كَنَفِ رَحْمَتِكَ تَطَوَ لا وَاسْتُرْنِى بِسِتْرِ عَافِيَتِكَ تَفَضُّلاً
اللغة:
كنف: پناه.
تطول: منت گذاشتن و بخشيدن.
يعنى : اى خداى من به درستى كه من عذر مى‏خواهم به سوى تو از نادانى من و طلب بخشش مى‏نمايم بدى كارم را پس منضم نما مرا به سوى پناه رحمت تو از روى منت گذاشتن، بپوشان مرا به پوشانيدن عافيت خود از روى تفضل.
ايقاظ: امام عليه الصلوة والسلام تعبير نمود عاصى را به جاهل چنان چه خلاق عالم در كلام مجيد خود همين تعبير نمود كه فرمود: و الذين يعملون السوء بجهالة و اين تعبير دو احتمال دارد يكى از روى حقيقت چنان كه گفته شده است كه عاصى در حين عصيان مجنون است.
دوم - از روى مجاز چنان كه گوييم شغل و فعل او مثل شغل و فعل جاهل است فتامل.
اللَّهُمَّ وَإِنِّى أَتُوبُ إِلَيْكَ مِنْ كُلِّ مَا خَالَفَ إِرَادَتَكَ أَوْ زَالَ عَنْ مَحَبَّتِكَ مِنْ خَطَرَاتِ قَلْبِى وَ لَحَظَاتِ عَيْنِى وَ حِكَايَاتِ لِسَانِى تَوْبَةً تَسْلَمُ بِهَا كُلُّ جَارِحَةٍ عَلَى حِيَالِهَا مِنْ تَبِعَاتِكَ وَ تَأْمَنُ مِمَّا يَخَافُ الْمُعْتَدُونَ مِنْ ألِيمِ سَطَوَاتِكَ
اللغة:
حيال: به معنى قبال و در مقام دور نيست كه به معنى مكان باشد.
سطوة: قهر و غلبه.
اعتداء: از حد بيرون رفتن.
التركيب: من تعبات متعلق به سلم و من اليم بقوله تأمن.
يعنى : اى خداى من به درستى كه من توبه مى‏نمايم به سوى تو از هر چيز كه مخالف خواستن تو شده يا اين كه زايل شده آن چيز از دوستى تو از خطورات دل من و حركات چشم من و سخن‏هاى زيان من توبه‏اى كه سالم نگهدارى به سبب آن توبه هر جارحه‏اى مرا در جاى خود از عقوبات خود و ايمن نما از آن چه مى‏ترسد از آن چيزها.
عصاة: از عقوبت قهاريه تو.
تنبيه: معصيت عبارت است از افعال صادره از جوارح بر خلاف رضاء خالق و اما خطرات قلبى را از معاصى دانستن به يكى از دو وجه است يا اين كه مى‏گوييم: نيت معصيت است چنان كه مرحوم ملا صالح مازندرانى در مسئله عزم نسبت به مشهور مى‏دهد و سيد داماد به اجماع و از كلام شهيد ثانى در روضه در باب شهادات در اصرار بر صغيره معلوم شود.
دوم - اين كه اين از مختصات نبى و وصى است كه خيالات قلبى ايشان و توجه به غير حق معصيت است چنان كه حديث انى استغفر ربى فى كل يوم و ليلة سبعين مرة لاجل عين فى قلبى شاهد بر او است.
اللَّهُمَّ فَارْحَمْ وَحْدَتِى بَيْنَ يَدَيْكَ وَ وَجِيبَ قَلْبِى مِنْ خَشْيَتِكَ وَاضْطِرَابَ أَرْكَانِى مِنْ هَيْبَتِكَ فَقَدْ أَقَامَتْنِى يَا رَبِّ ذُنُوبِى مَقَامَ الْخِزْيِ بِفِنَآئِكَ فَإِنْ سَكَتُّ لَمْ يَنْطِقْ عَنِّى أَحَدٌ وَ إِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِأَهْلِ الشَّفَاعَةِ
اللغة:
وجيب: آواز.
هيبت : ترسيدن.
فناء: فضاء خانه.
يعنى : اى خداى من پس رحم كن تو تنهايى مرا نزد تو، و صداى قلب مرا از خوف تو، و زلزله جوارح مرا از بزرگى و خوف تو، پس به تحقيق كه نگه داشت مرا اى خداى من گناهان من مقام خوارى و ذلت در جانب خانه تو پس اگر ساكت بمانم و عذر نجويم تكلم نكند از جانب من احدى، و اگر معذرت بخواهم و شفاعت پس من نيستم از اهل شفاعت.
تذكره: اين فقرات را كسى نخواند مگر آن كه متصف به اين صفت باشد يا اين كه قصد مجاز كند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ شَفِّعْ فِى خَطَايَاىَ كَرَمَكَ وَ عُدْ عَلَى سَيِّئَاتِى بِعَفْوِكَ وَ لا تَجْزِنِى جَزَآئِى مِنْ عُقُوبَتِكَ وَابْسُطْ عَلَيَّ طَوْلَكَ وَ جَلِّلْنِى بِسِتْرِكَ وَافْعَلْ بِى فِعْلَ عَزِيزٍ تَضَرَّعَ إِلَيْهِ عَبْدٌ ذَلِيلٌ فَرَحِمَهُ أَوْ غَنِيٍّ تَعَرَّضَ لَهُ عَبْدٌ فَقِيرٌ فَنَعَشَهُ
اللغة:
عد از عدا به معنى تجاوز.
نعش: به معنى بلند بودن.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و شفيع نما تو در معاصى من كرامت را و در گذر از گناهان من به عفو تو، و جزاء مده تو مرا جزائم از عقوبت تو، و وسيع كن بخشش خود را بر من و بزرگ نما مرا به پوشاندن خود و جا آور از براى من جا آوردن بزرگى كه زارى نموده است به سوى آن بزرگ بنده‏اى محتاج پس بلند نموده‏اى او را.
اللَّهُمَّ لا خَفِيرَ لِى مِنْك فَلْيَخْفُرْنِى عِزُّكَ و لا شَفِيعَ لِى إِلَيْكَ فَلْيَشْفَعْ لِى فَضْلُكَ وَ قَدْ أَوْجَلَتْنِى خَطَايَاىَ فَلْيُوَ مِنْ‏ى عَفْوُكَ
اللغة:
خفير: در اين جا به معنى پناه دهنده و مجير اگر چه به معنى طلب خبر هم آمده است.
وجل: به معنى ترسيدن.
يعنى : اى خداى من نيست پناه دهنده‏اى از براى من از تو پس بايد پناه دهد مرا عزت تو.
و نيست شفيعى از براى من به سوى تو پس بايد شفاعت كند از براى من فضل تو، و به تحقيق كه ترسانيده است مرا گناهان من پس البته بايد ايمن نمايد مرا عفو تو.
ختام: گاهى امر انسان به جايى رسد كه به هيچ جهت از جهات و به هيچ سبب از اسباب از براى خود فرض نكند كه تواند ربطى ميان خود، و خداى خود دهد حتى از آن هايى كه خدا آنها را شفعاء قرار داده است قطع دارد به عدم شفاعت آنها و در اين هنگام غير از توجه به حضرت رب العزت سببى نيست از براى او غير از ذات بارى پس اين نحو تضرع منافات ندارد كه از براى انسان شفعاء بوده باشد خصوصا اين نحو مقالات در دنيا است كه حاجت نداشته باشد به شفعاء در آخرت.
فَمَا كُلُّ مَا نَطَقْتُ بِهِ عَنْ جَهْلٍ مِنِّى بِسُوءِ أَثَرِى وَ لا نِسْيَانٍ لِمَا سَبَقَ مِنْ ذَمِيمِ فِعْلِى وَلكِنْ لِتَسْمَعَ سَمَآؤُكَ وَ مِنْ فِيهَا وَأَرْضُكَ وَ مِنْ عَلَيْهَا مَا أَظْهَرْتُ لَكَ مِنَ النَّدَمِ وَلَجَأْتُ إِلَيْكَ فِيهِ مِنَ التَّوْبَةِ فَلَعَلَّ بَعْضَهُمْ بِرَحْمَتِكَ يَرْحَمُنِى لِسُوءِ مَوْقِفِى أَوْ تُدْرِكُهُ الرِّقَّةُ عَلَيَّ لِسُوءِ حَالِى فَيَنَالَنِى مِنْهُ بِدَعْوَةٍ هِىَ أَسْمَعُ لَدَيْكَ مِنْ دُعَآئِى أَوْ شَفَاعَةٍ أَوْكَدُ عِنْدَكَ مِنْ شَفَاعَتِى تَكُونُ بِهَا نَجَاتِى مِنْ غَضَبِكَ وَ فَوْزِى بِرِضَاكَ
يعنى : پس نيست هر چه من تكلم نمودم به آن چيز از روى جهل من به بدى كار و شغل من.
و نيست فراموش نمودن من آن چه كه سبقت گرفته از بدى‏هاى كار من لكن از بابت اين كه هر آينه بشنود آسمان تو و آن چه در آن است و زمين تو و آن كه در زمين است چيزى را كه آشكار نمودم از براى تو از پشيمانى و ملتجى شدم به سوى تو در آن چه ظاهر نمودم پس اميد است بر بعضى آنها به رحمت تو رحمت نمايند مرا از براى بدى مكان من، يا اين كه برسد رقت و حزن از براى بدى حال من پس برسد مرا از او به دعايى كه شنواتر است از دعاى من، يا شفاعت لازم تو را و اكيدتر باشد از شفاعت من در نزد تو، بوده باشد به سبب آن شفاعت نجات من از غضب تو و رسيدن من به رضاى تو.
تبيين: سيد در شرح مى‏فرمايد چون كه مناسب ازگناه بزرگ سكوت بود امام عليه الصلوة والسلام استدراك فرمود به اين نطق كه از براى تحصيل شفعاء است نه اين كه از باب جهالت و كورى در آن چه كه واقع شده از ذنوب.
اللَّهُمَّ إِنْ يَكُنِ النَّدَمُ تَوْبَةً إِلَيْكَ فَأَنَا أَنْدَمُ النَّادِمِينَ وَ إِنْ يَكُنِ التَّرْكُ لِمَعْصِيَتِكَ إِنَابَةً فَأَنَا أَوَّلُ الْمُنِيبِينَ وَ إِنْ يَكْنِ الِاسْتِغْفَارُ حِطَّةً لِلذُّنُوبِ فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ اللَّهُمَّ فَكَمَا أَمَرْتَ بِالتَّوْبَةِ وَ ضَمِنْتَ الْقَبُولَ وَ حَثَثْتَ عَلَى الدُّعَآءِ وَ وَعَدْتَ الاجَابَةَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاقْبَلْ تَوْبَتِى وَ لا تَرْجِعْنِى مَرْجِعَ الْخَيْبَةِ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ عَلَى الْمُذْنِبِينَ وَ الرَّحِيمُ لِلْخَاطِئِينَ الْمُنِيبِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَمَا هَدَيْتَنَا بِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَمَا اسْتَنْقَذْتَنَا بِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلاةً تَشْفَعُ لَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَوْمَ الْفَاقَةِ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ وَ هُوَ عَلَيْكَ يَسِيرٌ
يعنى : اى خداى من اگر بوده باشد پشيمان شدن از گناه توبه به سوى تو پس پشيمان ترم از هر پشيمانى، و اگر بوده باشد ترك معصيت تو باز گشتن من اول بازگشته‏گانم، و اگر بوده باشد استغفار ريختن گناهان پس به درستى كه من از استغفار كنانم.
اى خداى من پس همچنان كه امر فرمودى به توبه و ضامن شدن قبول او را و تحريص نمودى در دعا و وعده فرمودى بر اجابت، پس رحمت فرست بر محمد و آل او و قبول نما توبه مرا و برنگردان مرا به نااميدى از رحمتت به درستى كه تو قبول كننده‏اى بر گنهكاران رحيم هستى بر عاصين و بازگشتگان.
اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او، چنان كه هدايت فرمودى ما را به او، و رحمت فرست بر محمد و آل او چنان كه خلاص نمودى ما را به او.
و رحمت فرست بر محمد و آل او، رحمتى كه شفيع ما شود روز قيامت و روز حاجت به درستى كه تو بر هر چيز قدرت دارى و بر تو هر كار سهل و آسان است.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلاةِ اللَّيْلِ لِنَفْسِهِ فِي الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ‏

بود از دعاى آن امام عالى مقام عليه السلام بعد از فراغ از نماز شب از براى خود در اعتراف به گناه.
قيد لنفسه در عنوان دعا نكته او معلوم نيست كه شيوخ سابقين اين قيد را در او اخذ كرده‏اند، مى‏شود نكته آن باشد كه در غالب ادعيه منسوب به آن بزرگوار كه اين قيد نيست و در اين دعا هست آن ادعيه كه اين قيد نبود دعاء از براى آن شى‏ء بود مثلا دعا از براى اداى دين و وسعت رزق و طلب دفع مرض و دعاى باران بود آن ادعيه را امام خواند در مقام تعليم ديگران و خود هم در مقام حاجت عمل مى‏نمود به خلاف اين دعا كه اين از مختصات خود بود كه عمل مى‏نمود پس لام لنفسه از براى اختصاص است.
بدان ايدك الله كه يكى از سنن اكيده نماز شب است كه در آن جمع است فوايد دنيا و آخرت.
اما فوايد دنيا كه غالب ناس طالبند از قبيل غنا و عزت.
روايتى در فقيه است كه امام عليه الصلوة والسلام مى‏فرمايد: دروغ مى‏گويد كسى كه در روز گرسنه‏ام و شب نماز شب خوانده‏ام.23
و در روايت ديلمى است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه:
خداى عز و جل پنج چيز را در پنج چيز قرار داده، بزرگى را در نماز شب، و توانگرى را در قناعت، و عزت را در طاعت، و ذلت را در معصيت، و حكمت را در گرسنگى.
اللَّهُمَّ يَا ذَا الْمُلْكِ الْمُتَأَبِّدِ بِالْخُلُودِ وَالسُّلْطَانِ الْمُمْتَنِعِ بِغَيْرِ جُنُودٍ وَ لا أَعْوانَ وَالْعِزِّ الْبَاقِى عَلَى مَرِّ الدُّهُورِ وَ خَوَالِى الاعْوَامِ وَ مَوَاضِى الازْمَانِ وَالايَّامِ
اللغة:
ملك: پادشاهى.
متأبد از تأبد به معنى بقاء هميشه.
مى‏شود اسم فاعل و مى‏شود اسم فعول باشد و مى‏شود اسم مكان و على اى حال مجرور است تا صفت ملك باشد، يا منصوب باشد صفت منادى.
ممتنع: يعنى به تنهايى غلبه كننده است.
جنود: جمع جند لشگر.
اعوان: جمع عون مددكار.
اعوام: جمع عام به معنى سال.
دهور: جمع دهر روزگار فقوله على مز الدهور.
بعضى على را به معنى من گرفته‏اند گمانم آن است كه به حسب سوق انسب است كه به معنى استعلاء باشد.
يعنى : بار خدايا اى صاحب پادشاهى باقى هميشه و سلطنت غالب بى لشكر و عزت باقى مانده بر گذشتن روزگار و سال‏هاى رفته و زمان و روزهاى گذشته رفته.
عَزَّ سُلْطَانُكَ عِزّاً لا حَدَّ لَهُ بِأَوَّلِيَّةٍ وَ لا مُنْتَهَى لَهُ بِآخَرِيَّةٍ
يعنى غالب است سلطنت تو غالب شدنى كه نيست حدى او را به اولويتى، و نيست نهايتى او را به آخريتى يعنى او را اول و آخرى نيست.
يعنى : ابد و سرمد است.
وَاسْتَعْلَى مُلْكُكَ عُلُوّاً
باب استفعال به معنى طلب نيست.
يعنى : بلند است سلطنت تو چنان بلندى نمودنى.
سَقَطَتِ الاشْيَآءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ وَ لا يَبْلُغُ أَدْنَى مَا اسْتَأْثَرْتَ بِهِ مِنْ ذَلِكَ أَقْصَى نَعْتِ النَّاعِتِينَ
اللغة:
سقطت: لغت مصدر است.
دون: قرب.
بلوغ: رسيدن.
امد: نهايت.
استيثار: اختيار كردن.
ادنى: پايين‏تر.
اقصى نهايت بالايى.
يعنى : علوى كه افتاده است هر چيز نزد رسيدن به نهايت او و نمى‏رسد پايين‏تر چيزى كه اختيار نمودى تو به آن از رفعت نهايت وصف وصف‏كنندگان.
ضَلَّتْ فِيكَ الصِّفَاتُ وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ
يعنى : گم شده در تو صفات و مندرس شده در تو نعت‏ها.
به عبارت اخرى اين مطلب آن است كه صفت تو عين ذات تو است و ذات تو در هيچ جهاتى از جهات معلوم نيست پس وصف تو در صفات كم است معلوم نيست بعد از اين كه چنين شد ريخته و پراكنده و پارچه است نزد تو صفت وصف كنندگان كه تواند وصف تو نمايد كه بعد از اين كه تو در هيچ جهت معلوم نيستى.
تحقيق اين مقال در كتاب وسيلة النجاة ذكر نموده‏ام رجوع شود.
وَ حَارَتْ فِى كِبْرِيَآئِكَ لَطَآئِفُ الاوْهَامِ
متحير و سرگردان است در تعقل و بزرگوارى تو فهم‏هاى دقيق فطن.
كَذَلِكَ
اين عبارت در مقام تصديق است.
يعنى تو همچنين هستى.
أَنْتَ اللَّهُ الاوَّلُ فِى أَوَّلِيَّتِكَ وَ عَلَى ذَلِكَ أَنْتَ دَآئِمٌ لا تَزُولُ
يعنى : اين صفات و جلال و جمال كه تو را است هميشه بوده و هميشه هست و مى‏باشد.
وَ أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِيفُ عَمَلاً الْجَسِيمُ أَمَلاً
اللغة:
جسيم: بزرگ.
امل: رجا و آرزو.
الان امام شروع نموئد در بيان احوال و اوصاف خود يكى از اوصاف خود عمل كم و اميد زياد.
رجاء زياد عبارت است از رسيدن به مراتب فوق الرغبه و العادة.
خَرَجَتْ مِنْ يَدِى أَسْبَابُ الْوُصُلاتِ إِلا مَا وَصَلَهُ رَحْمَتُكَ وَ تَقَطَّعَتْ عَنِّى عِصَمُ الامَالِ إِلا مَآ أَنَا مُعْتَصِمٌ بِهِ مِنْ عَفْوِكَ
اللغة:
وصلات: به ضم واو و صاد جمع وصله به معنى پيوند.
عصم: به كسر عين و فتح صاد و او عبارت است از آن چه با او سر قربه و يا كيسه مى‏بندد به عبارت اخرى بند كيسه و قربه و نحو آن.
يعنى : بيرون رفته است از دست من اسباب پيوندها مگر آن چه كه پيوند نموده او را رحمت تو، و بريده شده است از من بندهاى آرزوها مگر آن چه كه من دست زده‏ام به او از عفو تو.
به عبارت اخرى مابين من و تو نيست مگر رحمت تو و بند اميد ندارم مگر عفو تو كسى تأمل در لطف كلام كند خواهد دانست كه فوق اين كلام در لطف خارج از طاقت بشر است.
قَلَّ عِنْدِى مَآ أَعْتَدُّ بِهِ مِنْ طَاعَتِكَ وَ كَثُرَ عَلَيَّ مَآ أَبُوءُ بِهِ مِنْ مَعْصِيَتِكَ
اللغة:
ابوء: يعنى رجوع كنم و اقرار نمايم.
اعتد: يا به معنى شمردنست يا معنى مهيا نمودن و مقصود آن است كه طاعت تو در نزد من كم و گناه به تو در پيش من زياد است.
وَ لَنْ يَضِيقَ عَلَيْكَ عَفْوٌ عَنْ عَبْدِكَ وَ إِنْ أَسَآءَ فَاعْفُ عَنِّى
يعنى : بر تو مشكل نيست عفو بنده تو اگر چه بد كرده است پس عفو فرما از من.
اللَّهُمَّ وَ قَدْ أَشْرَفَ عَلَى خَفَايَا الاعْمَالِ عِلْمُكَ وَانْكَشَفَ كُلُّ مَسْتُورٍ دُونَ خُبْرِكَ وَ لا تَنْطَوِى عَنْكَ دَقَآئِقُ الامُورِ وَ لا تَعْزُبُ عَنْكَ غَيِّبَاتُ السَّرَآئِرِ
اللغة:
اشراف: اطلاع.
خبر: به ضم خاء و سكون ياء به معنى علم و دانستن.
انطواء: يعنى مخفى بودن.
عزب: به زاء معجمه بعد از عين مهمله به معنى غيب و ستر.
غيبات: جمع غيبه به معنى پنهانى.
غرض آن است كه تو بر همه مطلعى از امور دقيقه و خفيه.
وَ قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيَّ عَدُوُّكَ الَّذِى اسْتَنْظَرَكَ لِغَوَايَتِى فَأَنْظَرْتَهُ وَاسْتَمْهَلَكَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ لاِِضْلالِى فَأَمْهَلْتَهُ
يعنى : به تحقيق كه مسلط شده بر من دشمن تو آن كسى كه مهلت خواست از تو تا گمراه كند مرا پس تو هم مهلت دادى او را در گمراه نمودن من.
فَأَوْقَعَنِى
پس انداخت مرا در وادى ضلالت.
وَ قَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ مِنْ صَغَآئِرِ ذُنُوبٍ مُوبِقَةٍ وَ كَبَآئِرِ أَعْمَالٍ مُرْدِيَةٍ
جمله حاليه.
يعنى : پس فرار كردم من به سوى تو از گناهان كوچك كه هلاك كننده است و عمل‏هاى بزرگى كه اندازنده است.
حَتَّى إِذَا قَارَفْتُ مَعْصِيَتَكَ وَاسْتَوْجَبْتُ بِسُوءِ سَعْيِى سَخْطَتَكَ فَتَلَ عَنِّى عِذَارَ غَدْرِهِ وَ تَلَقَّانِى بِكَلِمَةِ كُفْرِهِ وَ تَوَلَّى الْبَرَآءَةَ مِنِّى وَ أَدْبَرَ مُوَلِّياً عَنِّى فَأَصْحَرَنِى لِغَضَبِكَ فَرِيداً وَ أَخْرَجَنِى إِلَى فِنَآءِ نَقِمَتِكَ طَرِيداً لا شَفِيعٌ يَشْفَعُ لِى إِلَيْكِ وَ لا خَفِيرٌ يُوَ مِنْ‏نِى عَلَيْكَ وَ لا حِصْنٌ يَحْجُبُنِى عَنْكَ وَ لا مَلاذٌ أَلْجَأُ إِلَيْهِ
اللغة:
فتل: از فتيله است.
اقتراف: كسب نمودن.
عذرا: به كسر عين بعد راء و ذال معجمه به معنى عنان.
اصحار: در صحرا انداختن.
خفير: مانع.
حصن: قلعه و جاى محكم كلمه حتى متعلق به اوقعنى است.
يعنى : شيطان مرا در مهلكه انداخت و حال آن كه من فرار به سوى تو نمودم از گناه بزرگ و كوچك تا اين كه كسب نمودم معصيت تو را و سزاوار شدم به بدى كارم غضب تو را، پيچيده است از من عنان حيله خود را پيش آمد مرا به كلمه كفر خود، و مباشرت نمود بيزارى آن مرا، و برگشت از من پس در آورد مرا به صحراى غضب تو تنها، و بيرون كشيد مرا به سوى ميدان انتقام تو رانده شده.
نيست شفيعى كه شفاعت كند براى من به سوى تو، و نيست منع كننده‏اى كه ايمن گرداند مرا بر تو، و نيست جاى محكمى كه حاجب شود مرا از تو، و نيست پناهى كه پناه برم به او از تو.
قوله و تلقانى: اشاره به آيه شريفه: اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى‏ء.
مِنْكَ فَهذَا مَقَامُ الْعَآئِذِ بِكَ وَ مَحَلُّ الْمُعْتَرِفِ لَكَ فَلا يَضِيقَنَّ عَنِّى فَضْلُكَ وَ لا يَقْصُرَنَّ دُونِى عَفْوُكَ
پس اين مقام پناه برنده به سوى تو است، و محل اعتراف كننده است به گناه براى تو پس تنگ نمى‏شود البته از من فضل تو، و كوتاه نگردد البته نزد من عفو تو.
وَ لا أَكُنْ أَخْيَبَ عِبَادِكَ التَّآئِبِينَ وَ لا أَقْنَطَ وفُودِكَ الآمِلِينَ وَاغْفِرْ لِى إِنَّكَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ
و نباشم من نا اميدتر بندگان توبه گناهان تو، و مايوس‏تر از وافدان و واردان به جانب تو.
وفود: جمع وافد مثل شهود جمع شاهد به معنى قادم.
اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَمَرْتَنِى فَتَرَكْتُ وَ نَهَيْتَنِى فَرَكِبْتُ وَ سَوَّلَ لِىَ الْخَطَآءَ خَاطِرُ السُّوءِ فَفَرَّطْتُ
تسويل: زينت دادن.
يعنى : خيالات بد زينت داد براى من خطاء را.
وَ لا أَسْتَشْهِدُ عَلَى صِيَامِى نَهَاراً وَ لا أَسْتَجِيرُ بِتَهَجُّدِى لَيْلاً وَ لا تُثْنِى عَلَىَّ بِإِحْيَآئِهَا سُنَّةٌ
نهارا: مى‏تواند مفعول استشهد باشد و مى‏تواند مفعول صيام باشد.
پس معنى عبارت چنين مى‏شود بنابر اول: كه شاهد نمى‏گيرم بر روزه خود روزى را و بنابر ثانى شاهد نمى‏گيريم احدى را بر روزه روز خود.
تهجد: از هجود به معنى ترك خواب در شب يعنى بيدارى شبى هم ندارم كه به او پناه ببرم.
تثنى: از ثناء سنت و طريقه و حكم فاعل تثنى سنه.
يعنى : پناه نمى‏كند بر من سنتى به سبب زنده داشتن او احياء سنت نه اين كه به جا آوردن او باشد بلكه احياء سنت آن است كه او را شايع و فاش كند نزد مردم به عبارت اخرى امر مرده را زنده نمايد.
حَاشَى
بعضى كلمه استثناء دانسته‏اند به استثناء متصل و مستثنى منه سنت.
گمانم آن است كه حاشا در مقام تنزيه خود است كه چنين دعوى نمايد.
فُرُوضِكَ الَّتِى مَنْ ضَيَّعَهَا هَلَكَ و لست أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَضْلِ نَافِلَةٍ مَعَ كَثِيرِ مَآ أَغْفَلْتُ مِنْ وَظَآئِفِ فُرُوضِكَ وَ تَعَدَّيْتُ عَنْ مَقَامَاتِ حُدُودِكَ إِلَى حُرُمَاتٍ انْتَهَكْتُهَا وَ كَبَآئِرِ ذُنُوبٍ اجْتَرَحْتُهَا كَانَتْ عَافِيَتُكَ لِى مِنْ فَضَآئِحِهَا سِتْراً
اللغة:
انتهاك: پرده دريدن.
اجتراح: كسب نمودن.
الاعراب: فروضك مى‏شود به جر خوانده شود و حاشا جار و منصوب هم بنا بر استثناء و حاشا ادات آن و مرفوع فاعل.
يعنى : مگر فرض‏هاى تو كه هر كه ضايع نمود آن‏ها را هلاك است، و نيستم من كه وسيله جويم به سوى تو به فضيلت نافله با وجود بسيار چيزى كه غافل شدم از شرايط فرضهاى تو، و در گذشتم از مقامات حدود تو به سوى حرمت‏هايى كه مبالغه نمودم در دريدن آنها و گناهانى كه كردم آنها را، و بود عافيت تو مرا از رسوايى آن گناهان پرده.
وَ هَذَا مَقَامُ مَنِ اسْتَحْيَا لِنَفْسِهِ مِنْكَ وَ سَخِطَ عَلَيْهَا وَ رَضِىَ عَنْكَ فَتَلَقَّاكَ بِنَفْسٍ خَاشِعَةٍ وَ رَقَبَةٍ خَاضِعَةٍ وَ ظَهْرٍ مُثْقَلٍ مِنَ الخَطَايَا وَاقِفاً بَيْنَ الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَالرَّهْبَةِ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى مَنْ رَجَاهُ وَأَحَقُّ مَنْ خَشِيَهُ وَاتَّقَاهُ فَأَعْطِنِى يَا رَبِّ مَا رَجَوْتُ وَ آمِنِّى مَا حَذِرْتُ وَ عُدْ عَلَيَّ بِعَآئِدَةِ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ أَكْرَمُ الْمَسْئُولِينَ
يعنى : اين مقام كسى است كه خجالت مى‏كشد از براى خود از تو، و غضب بر نفس خود نمود يعنى از خود بدش آمد و راضى شد از تو پس آمد نزد تو.
فقوله: و عد على، يعنى شفقت نما بر من به منفعت رحمت خود.
اللَّهُمَّ وَ إِذْ سَتَرْتَنِى بِعَفْوِكَ وَ تَغَمَّدْتَنِى بِفَضْلِكَ فِى دَارِ الْفَنَآءِ بِحَضْرَةِ الاكْفَآءِ
اللغة:
تغمد: پوشانيدن.
اكفاء: جمع كفو به معنى امثال و اقران.
فَأَجِرْنِى مِنْ فَضِيحَاتِ دَارِ الْبَقَآءِ عِنْدَ مَوَاقِفِ الاشْهَادِ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الرُّسُلِ الْمُكَرَّمِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّالِحِينَ مِنْ جَارٍ كُنْتُ أُكَاتِمُهُ سَيِّئَاتِى وَ مِنْ ذِى رَحِمٍ كُنْتُ أَحْتَشِمُ مِنْهُ فِى سَرِيرَاتِى لَمْ أَثِقْ بِهِمْ رَبِّ فِى السِّتْرِ عَلَيَّ وَ وَثِقْت بِكَ رَبِّ فِى الْمَغْفِرَةِ لِى وَ أَنْتَ أَوْلَى مَنْ وُثِقَ بِهِ وَ أَعْطَى مَنْ رُغِبَ إِلَيْهِ وَأَرْأَفُ مَنِ اسْتُرْحِمَ فَارْحَمْنِى
اشهاد: يعنى حضار.
احتشام: يعنى سخت و صعب بودن.
مقصود اين است كه در دنيا كه دار فناء است پوشيدى به عفو خود گناه مرا از حاضران از امثال من پس پناه بده مرا در روز قيامت از رسوايى نزد حاضران ملائكه و انبياء و شهيدان و صالحان چه بسا از همسايه كه پوشانيدم از آنها گناه خود را و از خويشى كه بودم شرمگين و خجالت مى‏كشيدم از او در كارهاى خود، و اعتماد به او نداشتم.
اى خداى بزرگ در پوشيدن گناهم اعتماد به تو دارم در آمرزيدن مر مرا الخ.
اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِى مَآءً مَهِيناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَآئِقِ الْعِظَامِ حَرِجِ الْمَسَالِكِ إِلَى رَحِمٍ ضَيّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ تُصَرِّفُنِى حَالاً عَنْ حَالٍ حَتَّى انْتَهَيْتَ بِى إِلَى تَمَامِ الصُّورَةِ وَأَثْبَتَّ فِيَّ الْجَوَارِحَ كَمَا نَعَتَّ فِى كِتَابكَ نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عِظَاماً ثُمَّ كَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْتَنِى خَلْقاً آخَرَ كَمَا شِئْتَ حَتَّى إِذَا احْتَجْتُ إِلَى رِزْقِكَ وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِيَاثِ فَضْلِكَ جَعَلْتَ لِى قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَيْتَهُ لاَِمَتِكَ الَّتِى أَسْكَنْتَنِى جَوْفَهَا وَ أَوْدَعْتَنِى قَرَارَ رَحِمِهَا
اللغة:
حدر: نزول و فرود آمدن.
مهين: حقير.
صلب: پشت متضايق العظام حرح المسالك دو صفت او.
حرج: صفت مشبهه به معنى ضيق.
يعنى : پشتى كه اين صفت دارد كه تنگ در هم آمده استخوانهايش و تنگ است راه هايش.
رحم: اقصى حرج.
حجب: جمع حجاب يعنى پرده‏ها.
تصرفنى: يعنى مى‏گردانى مرا.
تمام الصوره: يعنى وقتى كه صورت‏بندى نمودى.
و اثبتت: يعنى وقتى كه ثابت گردانيدى در من اعضاء را.
علقه: قطعه خون.
مضغه: پارچه گوشت.
قوله و لم استغن: يعنى بى‏نياز نبودم از فريادرسى فضل تو.
قوله من فضل طعام و شراب: يعنى خون حيض كه از فضل طعام و شراب حاصل گردد غذاى من قرار دادى.
قوله قرار رحمها: يعنى امانت گذاشتى مرا در ته رحم او.
ارشاد: مناسب مقام آن است كه ذكر نمايم روايتى را كه در كافى است و از حضرت باقر عليه السلام منقولست و آخوند فيض در سوره آل عمران نقل نموده با بيان او امام فرمود كه:
خداوند عالم وقتى كه اراده دارد اين كه خلق نمايد نطفه را انسان تام كه اخذ ميثاق از او گردد در صلب آدم يا اين كه بدان حاصل گردد از براى او در خلقت انسان تام بلكه او را سقط نمايد مى‏گرداند نطفه را در رحم القاء شهوت در مرد نمايد و وحى كند به سوى رحم كه در خود را بگشايد تا اين كه داخل شود در آن مخلوق من و حكم نافذ من و قدر من پس رحم در خود را گشايد نطفه در رحم رسد و در آن مى‏ماند چهل روز به صفت نطفه، بعد از آن در ظرف چهل روز ديگر قطعه خون شود، و بعد از آن در چهل روز ديگر پارچه گوشت، پس از آن مى‏گردد گوشتى و جارى مى‏گردد در آن رگهاى مشتبكه، پس از آن مى‏فرستد خداى دو ملك را در ارحام كه خلقت نمايند هر چه را خدا خواهد پس داخل شوند آن دو ملك در شكم زن از دهان او تا اين كه مى‏رسند به رحم و در آن نطفه بود روح نباتى كه نقل شده بود در ارحام نساء و اصلاب رجال پس از آن دو ملك در آن روح حيوة مى‏دمند و مى‏شكافند از براى او گوش و چشم و جميع آن چه در شكم است به اذن خداى، بعد امر شود به آن دو ملك كه بنويسيد آن چه در آن است قضاء و قدر و امر نافذ من و قبول شرط نمايند در بدء چيزهايى كه كه مى‏نويسند عرض نمايند:
اى پروردگار چه بنويسيم؟
امام عليه الصلوة والسلام فرمود: پس وحى فرستد خدا به سوى ايشان كه سر خود را بلند نماييد به سوى سر مادر او پس سر خود را بلند نمايند مى‏بينند كه لوحى كوبيده مى‏شود بر پيشانى مادر او پس نظر نمايند در او پس مى‏يابند در آن لوح صورت او را و زينت او را و اجل او را و عهد او شقى بودن يا سعيد بودن و جميع كارهاى او را.
پس يكى از آن دو ملك بر ديگرى خواند پس هر دو مى‏نويسند، پس از آن مهر كنند او را و مى‏گردانند او را ميان دو چشم او، پس از آن راست نمايند او را در شكم مادر به پاى خود ايستاده.
امام عليه الصلوة والسلام مى‏فرمايد: گاهى مخالفت و تمرد نمايد منقلب شود بعد از اين كه زمان خروج ولد تام يا غير تام شود وحى فرستد خداى به سوى رحم كه درت را باز كن تا اين كه مخلوق بيرون آيد باز كند ملكى را فرستد به سوى او كه اسم او زاجر است يك زجر بر ولد كند كه ولد را مى‏فرستد از آن زجره، پس ولد منقلب شود دو پاى او و بالاى سر او در اسفل شكم مادر كه آسان شود بر زن و بر ولد خروج.
امام عليه الصلوة والسلام فرمود: همين كه محبوس شد ولد ملك زجره ديگر بر آن نمايد مى‏افتد به سوى زمين گريه كننده از خوف زجره.
وَ لَوْ تَكِلْنِى يَا رَبِّ فِى تِلْكَ الْحَالاتِ إِلَى حَوْلِى أَوْ تَضْطَرُّنِى إِلَى قُوَّتِى لَكَانَ الْحَوْلُ عَنِّى مُعْتَزِلاً وَ لَكَانَتِ القُوَّةُ مِنِّى بَعِيدَةً
يعنى : اگر خودم را به خودم واگذارى از عهده بر نيايم.
فَغَذَوْتَنِى بِفَضْلِكَ غِذَآءَ الْبَرِّ اللَّطِيفِ تَفْعَلُ ذَلِكَ بِى تَطَوَ لا عَلَيَّ إِلَى غَايَتِى هَذِه لا أَعْدَمُ بِرَّكَ
تا به اين مرتبه كه رسيدم هرگز مفقود نديدم مهربانى تو را از خودم.
وَ لا يُبْطِئُ بِى حُسْنُ صَنِيعِكَ وَ لا تَتَأَكَّدُ مَع ذَلِكَ ثِقَتِى فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظى لِى عِنْدَكَ
احظى: اسم تفضيل از حظ به ملائكه عنى نصيب و بهره و با وجود اين تاكيد زياد نشد اعتماد من به تو تا اين كه فارغ كنم نفس خود را از براى آن چه كه او بهره‏دارنده‏تر است از براى من نزد تو.
قَدْ مَلَكَ الشَّيْطَانُ عِنَانِى فِى سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعْفِ الْيَقِينِ
يعنى : شيطان بر من چنان مسلط شد كه بدگمانم از جاى آوردن تو حاجت مرا.
فَأَنَا أَشْكُو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِى وَ طَاعَةَ نَفْسِى لَهُ
الحال كه مالك من شده است شكايت مى‏نمايم به سوى تو از بدى همسايه بودن او مرا اطاعت نمودن من او را.24
وَ أَسْتَعْصِمُكَ مِنْ مَلَكَتِهِ
ملكه به فتحات ثلثه به معنى تسلط.
يعنى : پناه مى‏برم از سلطنت او.
وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ فِى صَرْفِ كَيْدِهِ عَنِّى
بدان كه خداى عز و جل و علا از براى هر نفس به حسب استعداد او قرار داده است سلطنت شيطانى را گاه چنان شود كه رزق حلال نصيب او نشود و بدل او حرام چنان كه بالعيان در بعضى نفوس ديده شود.
وَ أَسْأَلُكَ فِى أَنْ تُسَهِّلَ إِلَى رِزْقِى سَبِيلاً فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى ابْتِدَآئِكَ بِالنِّعَمِ الْجِسَامِ وَ إِلْهَامِكَ الشُّكْرَ عَلَى الاحْسَانِ وَ الانْعَامِ
اللغة:
جسام: عظام.
الهام: در دل اناختن.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَهِّلْ عَلَيَّ رِزْقِى وَ أَنْ تُقْنِعَنِى بِتَقْدِيرِكَ لِى وَ أَنْ تُرْضِيَنِى بِحِصَّتِى فِيمَا قَسَمْتَ لِى
بدان كه انسان اگر قناعت نمايد به آن چه كه خدا از براى او مقرر فرمود و راضى شود به آن حصه كه خدا از براى او تقسيم نموده هرگز نخواهد مترصد امر معاش بود و از براى معاش هرگز نخواهد خلاف شرع رفتار نمود و او در نزد خود و مردمان غنى است.
وَ أَنْ تَجْعَلَ مَا ذَهَبَ مِنْ جِسْمِى وَ عُمْرِى فِى سَبِيلِ طَاعَتِكَ إِنَّكَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
انسب در مقام يذهب بود مگر اين كه گوييم در مقام دعا است و نيز انسب القادرين است به جاى الرازقين.
اللَّهُمَّ إِنِّى أعُوذُ بِكَ مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَى مَنْ عَصَاكَ وَتَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاكَ وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَةٌ وَ هَيِّنُهَآ أَلِيمٌ وَ بَعِيدُهَا قَرِيبٌ وَ مِنْ نَارٍ يَأْكُلُ بَعْضَهَا بَعْضٌ وَ يَصُولُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ
بار خدايا به درستى كه من پناه مى‏برم به تو از آتشى كه سختى نمايى تو به آن بر آن كه گناه نمود تو را، و وعده فرمودى تو به آن كسى را كه اعراض نمود از خواهش تو، و از آتشى كه نور او تاريكى است و سستى او به درد آورنده است، و دور او نزديك است، و از آتشى كه بعضى از آن مى‏خورد بر بعض ديگر و حمله مى‏نمايد بعضى آن بر بعض ديگر.
روايت كند ترمذى و غير آن از جناب ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمود:
دميدند آتش جهنم را هزار سال تا آن كه سرخ شد و بعد دميدند او را هزار سال تا اين كه سفيد شد، و بعد دميدند او را هزار سال تا سياه شد و اكنون سياه است و تاريك.
روايت شده كه: اگر مردى در مشرق باشد و جهنم در مغرب و اگر پرده آتش را بردارند خواهد مغز سرش به جوش آمد.
مروى است از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه آن بزرگوار فرمودند: مردم بدانيد كه مالك جهنم همين كه غضب بر آتش نمايد بعضى از آن خواهد بعضى را خورد و بعضى از آن خواهد بعضى را شكست.
فقرات اخيره دعا از اين چند روايت واضح گردد.
وَ مِنْ نَارٍ تَذَرُ الْعِظَامَ رَمِيماً
و از آتشى كه پراكنده مى‏كند استخوان‏ها را خاكستر.
وَ تَسْقِى أَهْلَهَا حَمِيماً
و مى‏پوشاند اهل خود را از آن آب متعفن.
وَ مِنْ نَارٍ لا تُبْقِى عَلَى مَنْ تَضَرَّعَ إِلَيْهَا
تبقى از ابقيت و ابقاء رحمت و شفقت است.
يعنى : از آتشى كه مهربانى نمى‏كند بر كسى زارى كنند به سوى او.
وَ لا تَرْحَمُ مَنِ اسْتَعْطَفَهَا
رحم نمى‏نمايد كسى را كه طلب مهربانى از او نموده است.
وَ لا تَقْدِرُ عَلَى التَّخْفِيفِ عَمَّنْ خَشَعَ لَهَا وَاسْتَسْلَمَ إِلَيْهَا
و قادر نيست بر تخفيف از آن كه فروتنى نمايد براى او و منقاد او شود.
تَلْقَى سُكَّانَهَا بِأَحَرِّ مَا لَدَيْهَا مِنْ أَلِيمِ النَّكَالِ وَ شَدِيدِ الْوَبَالِ
مى‏اندازد يا ملاقات مى‏كند ساكنين خود را به گرم‏ترين چيزى كه در نزد او است از عقوبت دردآورنده و سوء عاقبت شديد.
وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَقَارِبِهَا الْفَاغِرَةِ أَفْوَاهُهَا وَ حَيَّاتِهَا الصَّالِقَةِ بِأَنْيَابِهَا وَ شَرَابِهَا الَّذِى يُقَطِّعُ أَمْعَآءَ وَ أَفْئِدَةَ سُكَّانِهَا وَ يَنْزِعُ قُلُوبَهُمْ
اللغة:
فاغر: دهن باز كننده.
صالقه: از صلق زننده.
امعاء: روده‏ها.
افئده: قلب‏ها.
يعنى : پناه مى‏برم به تو از عقرب‏هاى جهنم كه دهان خود را باز كنند و مارهايى كه زننده‏اند به نيش‏هاى خود و آب آن آن چنان آبى كه پاره پاره كند روده‏ها و دل‏هاى ساكنين در آن جا را و مى‏كند دل‏هاى آن‏ها را.25
مروى است كه در جهنم نهريست كه اسم آن موبق است سيلان كند در او آتش كنار آن نهر مارهايى است مثل قاطر قوى پس وقتى كه حمله كنند كه مردم را از آتش بگيرند مردم فرار از آنها نمايند و خود را داخل آتش كنند.
در روايت ديگر وارد است كه:
از براى جهنم كناره هست مثل كنار دريا و در او مارهايى است مثل شتران بختى و عقاربى است مثل قاطرهاى قوى.
وَ أَسْتَهْدِيكَ لِمَا بَاعَدَ مِنْهَا وَ أَخَّرَ عَنْهَا
هدايت مى‏جويم از تو آن چه را كه او دور از آتش است و تأخير اندازد از آن يعنى طاعات و رضاى تو.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَأَجِرْنِى مِنْهَا بِفَضْلِ رَحْمَتِكَ وَ أَقِلْنِى عَثَرَاتِى بِحُسْنِ إِقَالَتِكَ وَ لا تَخْذُلْنِى يَا خَيْرَ الْمُجِيرِينَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَقِى الْكَرِيهَةَ و تُعْطِى الْحَسَنَةَ وَ تَفْعَلُ مَا تُرِيدُ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ
اللغة:
اجرنى: يعنى پناه ده مرا.
اقاله: در گذشتن.
قوله انك تقى الكريهه:
يعنى : تو حفظ مى‏نمايى بدى را و دور نيست كه مفاد ستر القبيح و اظهر الجميل باشد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ إِذَا ذُكِرَ الابْرَارُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مَا اخْتَلَفَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ
اللغة:
ابرار: جمع بر است و او كسيست كه اطاعت خدا نمايد و او را افعال خوب و پسنديده است.
و بعضى گفته‏اند: ابرار كسانى هستند كه اذيت نكند ذره‏اى را، و راضى نشوند شر را.
اختلاف: آمد و شد.
يعنى : رحمت فرست بر محمد و آل او، هرگاه ياد آور شود ابرار و مادامى كه در آمد و رفت است شب و روز.
صَلاةً لا يَنْقَطِعُ مَدَدُهَا
رحمتى كه عقب او پى نشود يعنى پى در پى بيايد.
وَ لا يُحْصَى عَدَدُهَا صَلاةً تَشْحَنُ الْهَوَآءَ وَ تَمْلأ الارْضَ وَالسَّمَآءَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ حَتَّى يَرضَى و َصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ بَعْدَ الرِّضَا صَلاةً لا حَدَّ لَهَا وَ لا مُنْتَهَى يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
اللغة:
شحن: پرى.
احصاء: شمردن.
تنبيه: آتش يكى از صفات او.
مى‏فرمايد: كه بعضى از آن بعضى ديگر را مى‏خورد.
در روايت است كه در جهنم وادى است كه او را فلق مى‏گويند افروخته شد بر او هزار سال نفس نمى‏كشيد پس در هر زمان كه نفس كشد بسوزاند تمام آتشها را، و دور نيست كه مراد به اكل همين باشد نه خوردن حقيقى.
حضرت باقر عليه السلام مى‏فرمايد:
كه خداى عز وجل گردانيد از براى آتش هفت درجه كه از همه بالاتر جحيم است كه اهل آن بالاى سنگى از آنند و مى‏جوشد مغزهاى سرشان مثل جوشيدن ديگ در آن.
دوم - لظى كه نزاعة للشوى تدعو من ادبر و تولى است.
سوم - سقر لا تبقى و لا تذر لواحة للبشر عليها تسعة عشر است.
چهارم - حطمه كه مى‏كوبد اهل خود را مثل سرمه پس نخواهند در آن مرد با وجودى كه مثل كحل باشند.
پنجم - هاويه و در آن اهل او مى‏خوانند ما الكراكه اى مالك فريادرس ما را وقتى كه فريادشان مى‏رسد مى‏آورد از براى ايشان ظرفى از مس آتشى كه در آن است، صديد جهنم كه چرك جلدهاى آن‏ها است كه بياشامند همين كه مى‏برند مقابل روى خودشان جلد روى آنها در آن ريخته شود از شدت گرمى.
ششم - سعير و دران سيصد پرده است از آتش در هر سرادقى سيصد قصر است از آتش و در هر قصرى سيصد خانه است از آتش، و در هر خانه سيصد لون عذاب است غير عذاب آتش و در آن مارها است و كژدم‏ها است از آتش و جوامع از آتش و سلاسل از آتش و غل‏ها از آتش.
هفتم - جهنم و او اشد طبقات نار و عذاب است.
حديث: شريف كه تأمل در آن قلب را مى‏گدازد و آخوند فيض در تفسير صافى از تفسير قمى نقل نموده در شرح سوره واقعه از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه آن بزرگوار فرمودند:
به درستى كه آتش شما اين آتش يك جزو است از هفتاد جزو آتش جهنم و او را خاموش نمودند هفتاد دفعه به آب پس از آن او را بر افروختند اگر اين نحو نمى‏شد آدمى را قدرت نبود كه او را خاموش نمايد.
به درستى كه آتش دنيا را مى‏آورند روز قيامت تا او را بگذارند بر روى آتش جهنم پس ناله كشد و فرياد برآورد چنان كه نماند ملك مقرب و نبى مرسل مگر آن كه به دو زانو درافتد براى خوف از فرياد او.
روايت است از حضرت صادق عليه السلام آن كه:
عرض نمود او مردى كه بترسان مرا يابن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به درستى كه قلب مرا قساوت گرفته است پس امام فرمود كه:
مستعد باش از براى زندگانى طوَ لانى به درستى كه جبرئيل عليه السلام رسيد خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالتى كه محزونبود در هر وقتى كه او مى‏آمد خدمت آن حضرت در حالت بشاشت و خنده رويى بود پس حضرت فرمود:
اى جبرئيل! امروز آمدى نزد من در حالت حزن و اندوه؟
عرض نمود: يا محمد! به تحقيق كه گذاشته شده منافخ آتش.
فرمود: چه چيز است منافخ آتش!
پس عرض نمود: يا محمد! به درستى كه خداى عز و جل امر فرمود بر آتش پس دميده شد بر او هزار سال تا سفيد شد، پس از آن دميده شد هزار سال تا سرخ شد، پس از آن دميده شد هزار سال تا سياه شد، پس آن آتش سياه است و تاريك اگر قطره‏اى از ضريع آن ريخته شود در آب اهل دنيا همه اهل آن خواهند مرد.26
روايت نمود صدوق به سند معتبر از حضرت صادق يا حضرت باقر عليهما السلام فرمود:
به درستى كه اهل آتش صداى سگ نمايند مثل اين كه سگان و مگس فرياد نمايند از اليم عذاب چه گمان مى‏نمايى تو به قويم كه حكم بر ايشان نشود كه بميرند عذاب از ايشان تخفيف داده نشود تشنه‏گان هستند در آن گرسنگان هستند در آن چشم‏هاى آنها كور و روى‏هاى آنها سياه، لال هستند در آن غضب بر آنها است رحم بر آن‏ها نشود و از عذاب تخفيف ندارند و در آتش كشيده شوند و از حميم مى‏آشامند، و از زقوم مى‏خورند به كلابيب النار يحطمون و به گرزها آنها را مى‏زنند، ملائكه غلاظ و شداد رحم نكنند و ايشان را بر رو در آتش افكنند و در اغلال ايشان را بلند كنند اگر دعا كنند مستجاب نشود از آنها اگر سئوال كنند و حاجت بخواهند نخواهند آورده شد براى آنها اين است حال كسى كه داخل آتش شود.
مروى است كه از براى جهنم هفت در است، بر هر درى هفتاد هزار كوه است، و در هر كوهى هفتاد مغاره و شعب است، در هر شعبى هفتاد وادى هست، در هر وادى هفتاد هزار شق است، در هر شقى هفتاد هزار خانه است، در هر خانه هفتاد هزار مار است، طول هر مار به قدر سه روز راه است، دندان‏هاى آنها مثل درخت خرما طويل است مى‏آيد پسر آدم را پس مى‏گيرد با شفار دو چشم او و دو لب او و تمام گوشت او را از استخوان جدا نمايد او نظر نمايد به او پس فرار كند از او پس واقع شود در نهرى از نهرهاى جهنم مى‏برد به هفتاد خريف.
مرويست كه در جهنم عقاربى است مثل استرهاى علف خورده چاق اگر بگزد يكى از آنها را پس مى‏يابد زهر او را در سر چهل سال.
مروى است كه هزار سال جزع كنند و بگويند: صبر در دنيا باعث فرج مى‏شد پس صبر نمايند هزار سال و تخفيف نمى‏يابند.
گويند: سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص
پس از شدت تنگى و عذاب استغاثه و عجز نمايند هزار سال آن گاه ابر سرخى ببينند گمان نمايند كه باران بر ايشان ببارد، پس ببارد بر ايشان عقربها كه مثل استرها است كه درد گزيدن آنها تا هزار سال ساكن نگردد پس باز تضرع و استغاثه نمايند تا هزار سال، ابر سياهى بر آنها ظاهر شود و ببارد بر آنها مارها مانند گردن شتران زدنا هم عذابا فوق عذاب.
اللهم نجنا من سخطك بمحمد و آله صلى الله عليه و آله و سلم.

21) يعنى اعتقاد بر آن ندارم كه عفو بالنسبه به جناب احديت امر عظيمى باشد بلكه امرى است سهل اگر چه عظيم باشد بالنسبه به عظمت معاصى من.
22) مرويست كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه شيطان ملعون به حضرت پروردگار خطاب كرد به اين عبارت: به عزت و عظمت تو سوگند كه من از فرزند آدم جدا نشوم تا اين كه روح او از تن او جدا شود.
حق تعالى در جواب او فرمود: به عزت و بزرگوارى خود سوگند مى‏خورم كه باز ندارم توبه را از بنده خود تا اين كه روح او به غرغره رسد. (منه)
23) در دعوات راوندى مرويست از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمود:
بر شما است به نماز شب خواندن زيرا كه او طريقه خوبان پيش از شما است و نماز شب ازجهت خدا به جاى آوردن كفاره گناهان است و باز مى‏دارد از معصيت و دفع بنمايد مرض را از بدن.
از صادق آل محمد عليه الصلوة والسلام‏مرويست كه آن بزرگوار فرمودند كه:
نماز شب روى را نيكو نمايد و خلق را خوب كند و رو زى را خوب كند و اداء دين به او شود و هم و اندوه را ببرد و ديده را جلاء دهد، و بر شما باد به نماز شب زيرا از سنت پيغمبر شما است، و دفع نمايد مرض و درد را از اجساد شما. (منه).
24) در مجمع البيان در سوره مدثر مى‏فرمايد: خزنه جهنم نوزده نفر هستند يكى از ايشان مالك و هيجد غير او كه با مالك هستند چشم ايشان مثل برق خاطف و دندان ايشان مثل قلعه ناى بلند از دهان ايشان شعله آتش بيرون آيد مابين دو شانه ايشان به مسافت يك سال است وسعت كف هر يك به مرتبه‏اى است كه مضر و ربيعه در او جاى گيرد در قلب ايشان رحم خلقت نشده است هر يك از ايشان قدرت دارند كه هفتاد هزار را بردارند و بيندازند به هر جايى از جهنم كه خواهند. (منه)
25) نقل شده است از كتاب دروع الواقيه از حضرت خاتم الاوصياء صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار روايت نمايد از حضرت خاتم الانبياء صلوة الله و سلامه عليه و آله كه آن بزرگوار فرمودند:
سوگند به كسى كه زندگانى و مردن محمد در قدرت او است اگر ريخته شود قطره‏اى از زقوم بر كوه‏هاى دنيا هر آينه خواهند شكافته و فرو رفت تا طبقه هفتم از زمين پس كوهها طاقت ندارند كه بردارند او را پس چگونه طاقت خواهد آورد كسى كه طعام او زقوم باشد.
سوگند به كسى كه جانم در قدرت او است اگر قطره‏اى از غسلين واقع شود بر كوه‏هاى دنيا هر آينه فروروند تا طبقه هفتم زمين سپس كو هها طاقت تحمل او ندارند پس چگونه شود از جهت كسى كه غسلين شراب او شود.
سوگند به كسى كه جانم در قدرت او است، اگر بگذارند گرزى از گرزهاى جهنم را در كوه‏هاى دنيا هر آينه فرو روند تا طبقه هفتم از زمين و طاقت تحمل او ندارند پس چه‏گونه خواهد شد حال كسى كه اين گرز آلت زدن او شود.
26) در بعضى از روايات وارد است بعد از اين كه آيه شريفه نازل شد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه ملائكه موكل به آتش نوزده نفر هستند ابوجهل از روى استهزاء به اصحاب خود گفت: پسر ابوالكبش خبر مى‏دهد كه موكلين به آتش نوزده نفر هستند مادران شما به عزاى شما بنشيند شما از ايشان قوى‏تر و شجاع‏تر هستيد آيا نمى‏توانيد كه هر دو نفر شما كفايت يك نفر از ايشان نمايد؟
ابوالاسد جحمى گفت: من كفايت هفده نفر مى‏كنم ده از ايشان بالاى پش خود مى‏گذارم و هفت ديگر بالاى شكم خود شما كفايت دو نفر ديگر نماييد. (منه).