شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۱۳ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ مُتَفَزِّعَاً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ‏

بود از دعاى آن بزرگوار آسمان وقار در حالتى كه زارى كننده بود به درگاه حضرت رب الارباب قاطعا من غيره تعالى العلائق و الاسباب.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِى إِلَيْكَ وَ أَقْبَلْتُ بِكُلِّى عَلَيْكَ وَ صَرَفْتُ وَجْهِى عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِى عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ
رفد: عطيه.
يعنى : بار خدايا به درستى كه من خالص نموده‏ام خود را به بريدن اميد از خلايق به سوى تو و رو نموده‏ام به همت خود بر تو و گردانيدم روى خود را از كسى كه حاجت ددارد به سوى عطاى تو و قلب نموده‏ام سئوالم را از كسى كه بى نياز نيست از فضل تو.
وَ رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ
يعنى : ديدم كه طلب نمودن گدا از گدا كمى است از تدبير او و گمراهى است از عقل او.
فَكَمْ قَدْ رَأَيْتُ يَآ إِلَهِى مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا العِزَّ بِغَيْرِكَ فَذَلُّوا وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاكَ فَافْتَقَرُوا وَ حَاوَلُوا الِارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا فَصَحَّ بِمُعَايَنَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِيقِ صَوَابِهِ اخْتِيَارُهُ
اللغة:
ثروة: توانگرى.
حزم: قطع.
يعنى : پس بسا به درستى كه ديدم اى خداى من مردمانى را كه عزت سجتند به سبب غير تو پس خوار شدند و قصد توانگرى كردند از غير تو پس فقير شدند، و اراده رفعت به غير تو نمودند پس واقع شدند در پستى پس درست است به ديدن امثال اينها قاطعى كه دور كننده باشد كه توفيق داده باشد او را عقل او و راه نموده باشد او را به سوى صواب اختيار او.
بدان كه انسان با فى الجمله عقل مى‏داند كه وراء خدا كسى نيست، كه بتواند كفايت نمايد و مع ذلك به رجاء ضعيف و رأى و وهم سخيف و صرف نظر به ديگر دارد.
فَأَنْتَ يَا مَوَ لاىَ دُونَ كُلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِى وَدُونَ كُلِّ مَطْلُوبٍ إِلَيْهِ وَليُّ حَاجَتِى أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ كُلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِى لا يَشْرَكُكَ أَحَدٌ فِى رَجَآئِى وَ لا يَتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَكَ فِى دُعَآئِى وَ لا يَنْظِمُهُ وَ إِيَّاكَ نِدَآئِى
يعنى: پس اى خداى من تويى غير از هر مسئولى محل سئوال من، و نزد هر طلب كرده شده به آن جاى آورنده من، تويى مخصوص پيش از هر خوانده شده به خواندن من يعنى من وراى تو نظر به غير ندارم اگر غير را هم بخوانم بر سبيل عروض و تبعيت است شريكى نيست اصلا تو را در اميد من، و همراه تو نيست كسى در خواندن من، خواندن من مخصوص به تو است و جمع نمى‏كند غير تو را و تو را نداى من يعنى نداى من به دو كس نيست بلكه به تو تنها است.
لَكَ يَآ إِلَهِى وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ وفَضِيلَةُ الْحَوْلِ وَالْقُوَّةِ وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ
اگر كسى به سوق عبارت سابقه و لاحقه نظر كند خواهد فهميد كه غرض از وحدانيت العدد چه چيز است گوييم معنى وحدانيت يگانگى اصناف مخلوق در ميان ايشان يكتا و رفيع و برتر زياد است بالنسبه به غير خود.
مقصود اين است كه يگانگى عدد مختص تو است وحدك لا شريك، يا گوييم عدد يعنى اعداد مال تو است وحدانيت اعداد و كثرت آنها غير تو مملوك تو است و قابل مسئوليت نيستند به جز تو.
پس وحدانيت العدد و احتمال دارد يا عدد به معنى شماره و لام براى اختصاص، يا عدد به معنى اعداد يعنى اعداد و كثرات ملك تو است لام نظير لام له ما فى السموات است پس وحدة عدديه به قياس مقدس او عيب ندارد بر او اطلاق شود چيزى كه ضرر دارد او را يك بدانيم بالنسبه به سوى ساير موجودات دو است يا سه يا چهار اطلاق وحدة عدديه به اين معنى بر او نشود اما اثبات وحدة عدديه از براى ذات مقدس او نه به قياس به اعداد غير مضر است.
يعنى : مختص تو است اى خداى من يگانگى در شماره و صفت ملكه قدرة صمديت، و فضليت كمال قدرت و حول و پايه بلندى و برترى.
وَ مَنْ سِوَاكَ مَرْحُومٌ فِى عُمْرِهِ مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ مُتَنَقِّلٌ فِى الصِّفَاتِ فَتَعَالَيْتَ عَنِ الاشْبَاهِ وَالاضْدَادِ وَتَكَبَّرْتَ عَنِ الامْثَالِ وَالانْدَادِ فَسُبْحَانَكَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ
يعنى : او را علم و تدبيرى نيست كه بدون يارى تو نظم امور و شئون خود دهد بلكه در امر خود مغلوب اوهام و مبهوت خيالات است.
يعنى : آن كه غير از تو است سزاوار است كه رحم كرده شود در زندگانى خود غلبه گرديده شده است بر امر خود مقهور است بر كار خود مختلف است حالات او.
يعنى : احيان حال او بر نسق واحد نيست گاه در مرض است و گاه در صحت و گاه در رنج است و گاه در راحت، گاه منتقل است در صفات و گاهى متصف به حيات يا به ممات پس تو برترى اى خداى من از اشباه و ضدها و بزرگترى از مثل‏ها و همتاها، پس پاكى تو، خدايى مستحق ستايش و پرستش مگر تو.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا قُتِّرَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ‏

بود از دعاهاى آن امام والامقام عليه الصلوة والسلام زمانى كه رزق بر او تنگ مى‏شد.
بدان كه انسان را حوائج بسيار است، و خداى عز و جل غنى و بى نياز است از هر شى‏ء، و انسان را به همان حاجت است.
بلى مراتب احتياج مختلف است بلكه توان گفت به يك چيزى كه شدت حاجت است ساير اشياء در نظر او محو است مثلا اگر صداع شديد عارض شود بر انسان گرسنه و تشنه آن جوع و عطش در نظر او محو است و هميشه طالب خلاصى از صداع است اين است كه حق تعالى به موسى مى‏فرمايد كه:
هوا در پيش نظر سيد الشهداء عليه السلام مثل دود بود از شدت تشنگى و وصف گرسنگى آن حضرت را نمى‏كند با اين كه آن جناب گرسنه هم بود خلاصه عمده ابتلاى انسان به شكم و فرج او هست اگر ملاحظه كند و به آن چه مامور است عمل نمايد ملائكه خدمه او خواهند شد و به مراتب به ملائكه خدا تفوق خواهد به هم رسانيد، چه انسان كامل بهشتى ملائكه خدمت او كنند نه عكس.
الحاصل: يكى از اعظم امور كه انسان را به او حاجت است رزقست و اين رزق را هم خود بايد تحصيل كند زيرا كه عادة الله جارى بر اين شده، بلى خدا او را اعانت نمايد در تحصيل و گاه هم باشد كه رزق متعارف از آسمان نازل ننمايد، چنان كه موسى بن عمران عليه السلام در جمله از عمر خود اين قدر گياه زمين خورده بودند كه سبزى علم از شكم مباركش پيدا بود عرض حال به جناب ذى الجلال نمود، ندا رسيد من عالمم به گرسنگى تو.
عرض نمود: طعام ده تا سير شوم.
جواب رسيد: تا اراده نمايم بلكه بعض انبياء الله سلام الله عليهم مامور بودند كه خيال قلبى هم ننمايد چنان كه بعضى اين نحو خيال را در امور نمودند، خطاب از روى عتاب رسيد كه اگر بعد از اين، اين مطلب در قلب شما خطور نموده، خواهم لباس نبوت را از اندام تو خلع نمود و تو را در آتش خواهم انداخت.
حمد خدا را كه ماها مامور به سئواليم و بر خلجان ما هم عتاب و عقاب نيست بلكه خداى عز و جل بدون زحمت و سبب رزق مى‏دهد.
بلى انسان اگر از ماسواى او قطع نظر نمايد خواهد بى تكلف بر آن رسيد چنان كه فقير در نجف اشرف كرارا و مرارا از اسباب غيبيه براى خود ملاحظه رزق نمودم.
اى كريمى كه از خزانه غيب   گبر و ترسا وظيفه خور دارى
مناسب مقام تمثيل به دو حكايت است:
اول - اين كه نقل نمود يكى از فضلا كه به قول او اعتمادى بود كه از اولاد سلطان العلماء شخصى در نجف اشرف مشغول به تحصيل علم بود و او مبتلا گرديد به فقر و فاقه تا آن كه از نجف اشرف عزم اصفهان نمود چون به مشهد كاظمين عليهما السلام رسيد چند روزى توقف نمود، روزى از براى تطهير ثياب روانه شط شد در نزديك شط خرمن گندمى در آن مكان بود، ساعتى درنگ نمود ديد ملخى مى‏آيد و گندم بر مى‏دارد و مكرر ملاحظه نمود تا آن كه با خود گفت: ملخ را بنابر ذخيره نيست و هر چه به دست او آيد مى‏خورد چون مرتبه ديگر آمد و گندم برداشت سيد نيز در عقب او رفت ملاحظه نمود كه در مكانى فرود آمد گفت: چون پيش رفتم ديدم وزغ كورى در سوراخى است و آن ملخ گندم داخل در دهن او مى‏كند.19
دوم - به خط مرحوم آخوند ملا محمدتقى مجلسى رضوان الله عليه در شرح صحيفه فارسى او ديدم كه مرحوم شيخ روزى از بزرگى و جلالت شأن آباء خود صحبت مى‏فرمود و مى‏گفت: كه جدم شيخ شمس الدين عالم عابد زاهد با ورع بود روزى در كمال فقر و فاقه اطفال او گرسنه و مطالبه نان از او مينمودند فرمود به عيال خود كه: اين اطفال را قدرى ساكت كن تا من مشغول به نماز شوم.
مادر، اطفال را تسليت مى‏داد به اطفال مى‏گفت: من خمير نموده‏ام صبر كنيد تا خمير برسد و از براى شما نان بپزم، اطفال براى تجربه بالاى آن خانه رفتند فرياد نمودند كه‏اى مادر بيا كه خمير بالا آمده است و زن را اعتقاد بر كذب آن بود چون برفت چنان ديد كه ديده بودند.
پس شيخ اين شعر را خواندند:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود   آدم آورد در اين دير خراب آبادم
اللَّهُمَّ إِنَّكَ ابتَلَيْتَنَا فِى أَرْزَاقِنَا بِسُوءِ الظَّنِّ وَفِى آجَالِنَا بِطُولِ الامَلِ حتَّى الْتَمَسْنَآ أَرْزَاقَكَ مِنْ عِنْدِ الْمَرْزُوقِينَ وَ طَمِعْنَا بِآمَالِنَا فِى أَعْمَارِ الْمُعَمَّرِينَ
يعنى : اى خداى من به درستى كه تو امتحان و اختيار نموده‏اى ما را روزى‏هاى ما به گمان بد، و در اجل‏هاى ما به طول آرزو تا اين كه طلب مى‏نماييم ما روزى‏هاى خود را در نزد كسانى كه روزى داده شده است و طمع مى‏بريم ما آرزوى خود را در عمرهاى عمر داده شده‏گان.
توضيح مقال: ذكر شد كه انسان محتاج صرف است و خود بايست در امور معاش خود بكوشد و در او قواى مختلفه قرار داده شده است پس امر انسان بى چاره به جايى ميرسد كه خالق خود را رازق خود نداند بلكه رازق اغنيا را داند و طمع دارد در آرزوها به مثابه‏اى كه اگر تمام عمر معمرين اهل عالم را اضافه به عمر او كنند وفاء در اوقات آرزوها نكند اين است مراد آن امام كه طمع داريم ما آرزوهاى خود را در عمرهاى عمر داده‏گان اگر انسان بخواهد انسان شود بايست در هر امرى از امور كه داخل شود و حاجت دارد خداى خود را معين و ناصر داند و غير را عدم صرف خصوص در امر رزق شاهد ذكر شد فتدبر.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ هَبْ لَنَا يَقِيناً صَادِقاً تَكْفِينَا بِهِ مِنْ مَئُونَةِ الطَّلَبِ وَأَلْهِمْنَا ثِقَةً خَالِصَةً تُعْفِينَا بِهَا مِنْ شِدَّةِ النَّصَبِ
اللغة:
عفا اى منع و بر الهام به معنى حمايت.
نصب: تعب.
يعنى : پس صلوات بفرست بر محمد و آل او و ببخش ما را يقينى صادق كه كفايت نمايى ما را به آن از زحمت طلب رزق و الهام كن ما را وثوق خالص كه حمايت كنى ما را به سبب آن وثوق از شدت تعب.
وَاجْعَلْ مَا صَرَّحْتَ بِهِ مِنْ عِدَتِكَ فِى وَحْيِكَ وَأَتْبَعْتَهُ مِنْ قَسَمِكَ فِى كِتَابِكَ قَاطِعاً لِاهْتِمَامِنَا بِالرِّزْقِ الَّذِى تَكَفَّلْتَ بِهِ وَحَسْماً لِلِاشْتِغَالِ بِمَا ضَمِنْتَ الْكِفَايَةَ لَهُ
اللغة:
حسم: قطع.
كفيل: ضامن.
عدة: وعد.
اعراب: قاطعا مفعول ثانى جعل.
يعنى : بگردان تو چيزى را كه بيان نمودى به او آن وعده تو در وحى تو و تابع نمودى وعده خود را به قسم خود در كتاب خود قاطع زحمت و مشقت ما به رزق آن چنانى كه ضامن شدى او را.
فَقُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ الاصْدَقُ وَ أَقْسَمْتَ وَ قَسَمُكَ الابَرُّ الاوْفَى: وَ فِى السَّمآءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ ثُمَّ قُلْتَ: فَوَ رَبِّ السَّمآءِ وَالارْضِ إِنَّهُ لَحَقُّ مِثْلَ مَآ أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ
اللغة:
ابر: به معنى اوفى و امضاء.
يعنى : پس گفتى و فرموده‏اى تو حق است و قسم ياد نمودى و قسم تو راست است و پايدار است كه در آسمان رزق شما است و آن چه شما وعده داده شديد پس فرموديد قسم به خداى آسمان و زمين كه اين مطلب حق است مثل آن چه شما تكلم مى‏كنيد.
تنبيهات: اول در آيه شريفه خدا فرموده رزق شما از آسمان است، و هر چيزى كه وعده داده شده‏ايد از ثواب و عقاب اما رزق اسباب او باران است و او از آسمان است آيه حاجت به حذف دارد يعنى سبب رزقكم اما بهشت او فوق آسمان‏ها است و سقف او عرش خدا است يعنى فلك هشتم كه عبارت از كرسى است.
و اما جهنم در بعضى از اخبار وارد است كه او در تحت طبقات زمين است و آبهاى گرم كه از زمين مى‏جوشد از حميم او است لكن در بعضى از اخبار وارد است كه او در آسمان است.
و سيد در شرح مى‏فرمايد منافات ندارد و مى‏شود تعدد نيران شود مثل تعدد بهشت.
دوم - بدان كه قسم ياد نمودن خدا در اين آيه دلالت دارد بر غضب او چنان كه گفته شده است كه بعد از اين كه اين آيه نازل شد گفتند ملائكه كه:
پسران آدم هلاك شدند غضب آوردند خدا را تا اين كه قسم ياد نمود.
از اصمعى نقل شد كه از جانب بصره بيرون آمدم اعرابى به جانب من آمد، گفت: كيستى؟
گفتم: از پيران.
اصمعى مى‏گويد: گفت: از كجا مى‏آيى؟
گفتم: از مكانى كه تلاوت كتاب الله مى‏نمايند.
گفت: از براى من تلاوت نما، پس من سوره و الذاريات تلاوت نمودم تا اين آيه كه و فى السماء...
گفت: كفايت نمود تو را پس برخاست و ناقه خود را نحر نمود و تقسيم به مردم نمود و توجه به سيف و كمان خود نموده و شكست و رفت و در زمانى كه من با رشيد حج مى‏نمودم شروع نمودم در طواف ديدم كسى را آواز مى‏نمايد به صوت ضعيف توجه به او نمودم ديدم همان اعرابى است بدن كاهيده و روى او زرد پس سلام بر من نمود و از من طلب كرد كه سوره‏اى را براى او تلاوت نمايم چون رسيدم به آيه و فى السماء صيحه زد و گفت يافتم چيزى را كه خدا وعده نمود حق آيا غير اين فقرات چيزى هست پس قرائت نمودم فو رب السماء...
پس صيحه زد و گفت: سبحان الله كه بود كه خداى جليل را به غضب در آورد تا قسم ياد نمود و تصديق قول او نمود سه دفعه اين مطلب را ذكر كرد و روح از بدن او مفارقت نمود.
سوم: مثل ما انكم تنطقون آن چه در فهم قاصر حقير مى‏رسد آن است كه انسان در غالب اوقات تكلم به محسوسات و بديهيات مى‏نمايد مشبهه به اين امور بديهيات و حسيه است.20
بعضى وجوه ديگر نقل نموده‏اند يكى آن كه تشبيه به اعتبار عدم العلم است يعنى همچنان كه شما مواضع خروج نطق و كيفيت حصول او را نمى‏دانيد كه لك الرزق چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود اباء دارد خدا مگر اين كه رزق مومن را قرار دهد در مكانى كه گمان ندارد.
دوم: به اعتبار احتياج و عدم احتياج.
سوم: به اعتبار زياده و نقصان چنان كه نطق زياد مى‏شود و كم مى‏شود به سبب تكلم و عدم او چنين است رزق به سبب انفاق و امساك.
وصيت: بدان كه رزق توسعه و اسباب آن و تقتير رزق و اسباب حرمان بسيار است چيزهايى كه سبب رزق شود عمده آن سبب تقوى و پرهيزگارى است چنان كه خود حضرت رب الارباب فرمود:
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب،
و نماز شب يكى از اسباب او است، و قناعت نمودن، و بين الطلوعين بيدار بودن، و مشغول به ياد خدا بودن در آن وقت، و نعمت خدا را احترام نمودن و شكر آن نمودن و استغفار زياد نمودن، و صدقه دادن، و صله رحم نمودن، و توقير بزرگتران نمودن، و نماز زياد گذاردن، و خلاف اين امور موجب ضيق معاش است علاوه بر ايشان در حالت جنابت چيز خوردن، و در بيت الخلاء چيزى خوردن، و غسل اناء ننمودن، و خانه را جاروب ننمودن و تفصيل اين امور در كتب اخبار مذكور است، و عاق والدين بودن سبب بزرگ آن است.
خاتمه: از براى دفع ضيق معيشت و تنگى از بركات ائمه اطهار و نبى مختار عليه و عليهم الصلوة و السلام دواهاى زياد ذكر شده است كه در مظان خود مسطور است لكن ذكر مى‏نماييم نمازى كه در مكارم الاخلاق طبرسى مذكور است كه از براى هر امرى خصوص سعه رزق و آن دو ركعت است در هر ركعتى بعد از حمد سوره قدر را بخواند و بعد از فراغت پانزده دفعه استغفر الله بگويد بدون ربى و اتوب و اليه و در هر يك از ركوع و سربرداشتن و سجود و سر برداشتن ده دفعه مثل نماز جمعفر طيار عليه السلام و از ختوم بهتر ختم از براى اين حاجت ختم و من يتق الله است كه خودم به كرات تجربه نموده‏ام.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الْمَعُونَةِ عَلَى قَضَآءِ الدَّيْنِ‏

بود از دعاى آن حضرت در اعانت جستن بر قضاء دين.
بدان كه دين به فتح دال عبارت است از استقرار ذمه به مال يا حق غير و استدانه نه در صورت احتياج بر آن مكروه است حتى اين كه ابى الصلاح و جمعى حرام دانسته‏اند و چيزى در مقابل نداشته باشد كه وفاء دين او نمايد و سوال به كف و نحو آن را مقدم دانند بر استدانه و اثر وضعى آن ذلت و خوارى است در دنيا بلكه در آخرت چنان كه روايت است كه ميتى را حاضر نمودند خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه بر او نماز كنند حضرت صلى الله عليه و آله و سلم ابا فرمود از براى آن كه مديون بود تا اين كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام ضامن دين او گرديدند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ هَبْ لِىَ الْعَافِيَةَ مِنْ دَيْنٍ تُخْلِقُ بِهِ وَجْهِى وَ يَحَارُ فِيهِ ذِهْنِى وَ يَتَشَعَّبُ لَهُ فِكْرِى وَ يَطُولُ بِمُمَارَسَتِهِ شُغْلِى
اللغة:
خلق: كهنه بودن.
حار: حيرة به معنى سرگردانى است و حاير موضعى است كه آب در آن متحير بوده است.
تشعب: از شعب به معنى تفرق و جدايى است.
ممارسه: مداومه.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و ببخش مرا عافيتى از قرضى كه كهنه نمايى تو به واسطه آن روى مرا و متحير شود در آن خيال و ذهن من و پراكنده و جدا شود از براى او فكر من و طول كشد به سبب مداومت آن كار من.
ختام: امام عليه الصلوة والسلام طلب عافيت مى‏نمايد و از آن معلوم مى‏شود كه دين قرضى است بلى مرض بودن آن از جمله بديهيات است بلكه اشد امراض است زيرا كه ساير امراض فقط در دنيا است و دين مرض دارين است.
اما در دنيا ذلت كه فرق آن از براى مديون تصور نمى‏شود حتى آن كه گفته شده است كه آن حيض مردان است و اما در آخرت حديث سابق و فقره آتيه و قوله تخلق شواهدند.
تذئيل: سه صفت از براى دين بيان نمود:
اول = اين كه سرگردان كند ذهن را.
دوم = تشعب فكر از براى اداى او.
سوم = صعوبت اداى آن.
وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمِّ الدَّيْنِ وَ فِكْرِهِ وَ شُغْلِ الدَّيْنِ وَ سَهَرِهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَأَعِذْنِى مِنْهُ وَ أَسْتَجِيرُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ ذِلَّتِهِ فِى الْحَيَاةِ وَ مِنْ تَبِعَتِهِ بَعْدَ الْوَفَاةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَجِرْنِى مِنْهُ بِوُسْعٍ فَاضِلٍ أَوْ كَفَافٍ وَاصِلٍ
اللغة:
سهر: بيخوابى.
استجاره: پناه بردن.
كفاف: آنقدر كه مانع باشد از سئوال.
يعنى : پناه مى‏برم به تو اى خداى من از هم قرض و فكر آن و شغل وام و بى خوابى آن پس رحمت فرست بر محمد و آل او و پناه ده مرا از دين.
و پناه مى‏برم اى خداى من از خوارى او در دنيا و عقوبت او در آخرت پس صلوات فرست بر محمد و آل او.
و پناه ده مرا از دين به وسعت زياد و كفاف كه هميشه برسد.
تنبيه: غرض امام عليه السلام نه آن است كه اداى دينم نما بلكه از اول مرا مديون منما تا مبتلا به اين امور وضعيه آن نشود كه ذكر شد.
نصيحه: نماز به جهت رفع ظلم و اداء دين بعد العشاء در كتاب مجالس مفيد ولد شيخ الطائفه رضوان الله روايت مى‏نمايد از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه كسى به خدمت آن حضرت عرض نمود: اى موَ لاى من شكايت مى‏نمايم به سوى تو از دينى كه بر من مستولى شده است و همچنين شكايت مى‏نمايم زا ظلم و جور سلطان كه بر من تعدى نموده است التماس آن دارم كه دعايى به من تعليم نمايى كه به بركت آن خدا اداى دينم كند و دفع ظالم از من نمايد.
فرمودند: چون سياهى شب مستولى شد دو ركعت نماز به جا آور، و در ركعت اول سوره حمد و آية الكرسى را بخوان و در ركعت دوم حمد و آخر سوره حشر لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله تا آخر سوره بخوان و بعد از سلام، قرآن را بر سر بگذار و بگو: اللهم بحق هذ القرآن و بحق من ارسلته به و بحق كل مومن مدحته فيه و بحقك عليهم فلا احد اعرف بحقك منك.
ده مرتبه يا الله، ده مرتبه يا محمد، ده مرتبه يا على، ده مرتبه يا فاطمه، ده مرتبه يا حسن، ده مرتبه يا حسين عليهم السلام، ده مرتبه يا على بن الحسين عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا محمد بن على عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا جعفر بن محمد عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا موسى بن جعفر عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا على بن موسى عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا محمد بن على عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا على بن محمد عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا حسن بن على عليه الصلوة والسلام، ده مرتبه يا محمد بن الحسن عليه الصلوة والسلام، و بعد حاجت خود را بخواه.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاحْجُبْنِى عَنِ السَّرَفِ وَالِازْدِيَادِ وَ قَوَ مِنْ‏ى بِالْبَذْلِ وَالِاقْتِصَادِ وَ عَلِّمْنِى حُسْنَ التَّقْدِيرِ وَاقْبِضْنِى بِلُطْفِكَ عَنِ التَّبْذِيرِ وَ أَجْرِ مِنْ أَسْبَابِ الْحَلالِ أَرْزَاقِى وَ وَجِّهْ فِى أَبْوَابِ الْبِرِّ إِنْفَاقِى وَازْوِ عَنِّى مِنَ الْمَالِ مَا يُحْدِثُ لِى مَخْيَلَةً أَوْ تَأَدِّياً إِلَى بَغْيٍ أَوْ مَآ أَتَعَقَّبُ مِنْهُ طُغْيَاناً
اللغة:
حجب: منع و ستر.
اسراف: صرف مال خارج از اندازه.
ازدياد: زياده روى نمودن.
قوام: راست كردن منحرف.
بذل: بخشيدن.
اقتصاد: اعتدال.
تقدير: اندازه گرفتن.
قبض: گرفتن.
تبذير: صرف مال در غير مورد.
فرق او با اسراف آن است كه اسراف صرف مال است در محل خود با زياد مثل آن كه يك پول پنير كفايت او كند و او يك پول و نيم بگيرد.
تبذير: آن است كه مال خود را مثلا در لهو و لعب صرف كند.
اجراء: جارى نمودن.
زوى: دور شدن.
مخيله: مفعله به معنى تكبر و غرور ناشى از خيال.
طغيان: تجاوز از حد.
التركيب: ازدياد عطف تفسير سرف است.
او تأديا: عطف على قوله مخيله.
او ما اتعقب: عطف على قوله ما يحدث.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و مانع شو تو مرا از اسراف و ازدياد، و راست نما تو مرا به بذل و ميانه‏روى و تعليم ده تو مرا به اين كه هر كار را به جاى خود نمايم، و نگهدار تو مرا به لطف و مهربانى خود از اين كه مال را در غير محل خود صرف نمايم، و جارى فرما تو از اسباب حلال روزى مرا و متوجه و منصرف ساز در راه‏هاى خير نفقه دادن مرا، و دور نما تو از من از مآل آن چنان مالى كه احداث نمايد از براى من تكبر را يا اين كه بكشاند به سوى ظلم يا اين كه مالى كه عقب در آورم من از آن مال سركشى و طغيان را.
توضيح: انسان بيچاره امر او بين محذورين است از فقر و فقدان مفاسدى است كه بيم كفر در آن است و از داشتن هم كفر يا قريب كفر چنان كه صفت هر دو مشاهده شده.
ايقاظ: اگر هر يك از اين دو صفت در انسان به طريق محبوبيت پيدا شود كدام يك احسن است؟
مى‏توان گفت: فقر چنان كه انبياء و اولياء اختيار نمودند و حظ دنيوى موجب انحطاط درجات بهشتى است.
و مى‏توان گفت: غنى زيرا كه بعد از اعانت خدا هزار فوائد بر آن مترتب است كه يكى از آنها در فقر نيست شاهد ائمه عليه الصلوة والسلام سئوال فقر هرگز نمى‏كردند، بلكه كاره بودند از اين كه كسى به آنها نسبت فقر دهد چنان كه بعضى روايات مرويه در وسائل دلالت بر آن دارد.
اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ صُحْبَةَ الْفُقَرَآءِ وَ أَعِنِّى عَلَى صُحْبَتِهِمْ بِحُسْنِ الصَّبْرِ وَ مَا زَوَيْتَ عَنِّى مِنْ مَتَاعِ الدُّنْيَا الْفَانِيَةِ فَاذْخَرْهُ لِى فِى خَزَآئِنِكَ الْبَاقِيَةِ وَاجْعَلْ مَا خَوَّلْتَنِى مِنْ حُطَامِهَا وَ عَجَّلْتَ لِى مِنْ مَتَاعِهَا بُلْغَةً إِلَى جِوَارِكَ وَوُصْلَةً إِلَى قُرْبِكَ وَ ذَرِيعَةً إِلَى جَنَّتِكَ إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ العَظِيمِ وَ أَنْتَ الْجَوَادُ الكَرِيمُ
اللغة:
زوى: دور نمودن و جمع كردن.
ادخار: ذخيره نمودن.
خوله: اى ملكه.
حطام: چيز شكسته و فانى.
بلغه: چيزى كه به سبب او به چيزى مى‏رسند.
وصله: آن چه كه به آن وصول به چيزى شود.
يعنى : اى خداى من دوست نما تو به سوى من صحبت فقراء و مجالست با آنها را، و اعانت نما مرا تو به صحبت آنها به صبر نيكو، و آن چه را كه دورى نمودى از من او را از متاع دنياى فانى پس ذخيره نما تو او را براى من در خزانه‏هاى باقيه خود، و بگردان آن چه را كه مالك نمودى مرا به آن از فانى‏هاى دنيا و تعجيل فرمودى تو از براى من از متاع دنيا رسيدن به سوى همسايگى تو و وصول به سوى نزديكى تو و سبب و وسيله به سوى بهشت تو به درستى كه تو صاحب فضل عظيمى و تويى جواد و كريم.
ختام: از فقره اول و آخر چنان استفاده مى‏شود كه خداى عز و جل از براى انسان متاع و اسباب در دنيا و آخرت قرار داده است و اين متاع دنيا خلق نشد مگر از براى امتحان و لذا تعبير از آن به حطان شد و زخرف و براى همين مطلب تعبير نمود از آن به تعجيل و لذا سئوال كند از خدا كه اين متاع و حطان را اسباب نجات من قرار ده نه اسباب دورى از رحمت چنان كه بالعيان در غالب اغنياء ملاحظه شده.
تذئيل: از حضرت ائمه ادعيه و صلوات از براى دفع دين تعليم شده فرمودند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه: از براى اداء دين مداومت كند به آيه قل الله مالك الملك و در آخر آيه بگويد: يا رحمن الدنيا و الاخرة تعطى من تشاء منهما و تمنع من تشاء منهما و دو ركعت نماز از براى دفع فقر و دين به طريق درست به جا آورد و بعد از نماز به سجده رود و بگويد:
يا ماجد يا واحد يا احد يا كريم اتوجه اليك بنبيك نبى الرحمة يا رسول الله انى اتوجه بك الى الله ربى و ربك و رب كل شى‏ء اسئلك يا الله أن تصلى على محمد و آل محمد و اسئلك نفحة من نفحاتك فتحا يسيرا و رزقا واسعا ألمّ به شعثى و اقضى به دَينى و استعين به على عيالى
انشاء الله مطلب برآورده شود.

19) از بعضى از فضلاء مسموع گرديد كه خود و جماعتى ديديم كه در لاهيجان درخت آزادى را قطع مى‏نمودند و او را شكافتند در اصل وسط آن درخت كرمى زنده ديديم كه در دهان او برگ سبزى بود در حالتى كه درخت در هيچ جهت از جهات آثار شكاف و سوراخ نبود.
20) در دعوات راوندى مرويست كه سليمان بن داود عليه السلام روزى در كنار دريا نشسته بودند، ديدند نحله در دهان او دانه‏اى فصح بود مى‏برد او را به جانب دريا پس ضفدعى از ميان دريا بيرون آمد و سر خود را بيرون آورد و دهان خود باز نمود و نحله داخل دهان او شد و صفدع داخل در آب شد و سليمان متفكر بود در اين امر، سپس صفدع از آب بيرون آمد و دهان خود باز نمود و نحله بيرون آمد و در دهان او دانه‏اى قمح نبود سپس طلب نمود سليمان نحله را و سئوال از حال و شغل او نمود.
عرض نمود: يا رسول الله در قعر اين دريا سنگى است مجوف و در ميان او كرمى است كور كه خداى عز و جل در او خلق نموده است و قدرت ندارد كه بيرون آيد از آن چاه از همت طلب معاش خود و من روزى او را به او مى‏رسانم در سوراخى كه در آن سنگ است و به دهان او مى‏گذارم و بيرون مى‏آيم.
سليمان فرمود: آيا از او شنيدى تسبيح و تقديس خدا را.
عرض نمود: بلى، مى‏گفت اى كسى كه فراموش ننمودى مرا در ميان اين سنگ در ته دريا به رزق تو فراموش ننما بندگان مؤمنين تو را به فضل تو (منه).