شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۱۲ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لِأَهْلِ الثُّغُورِ

بود از دعاى آن امام والامقام از براى اهل سرحدات.
ثغور به ثاء مثلثه جمع ثغر در لغت فرجه و سوراخ است از براى بلد و در فارسى تعبير كنند به سرحد مخوف.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ بِعِزَّتِكَ وَ أَيِّدْ حُمَاتَهَا بِقُوَّتِكَ وَ أَسْبِغْ عَطَايَاهُمْ مِنْ جِدَتِكَ
اللغة:
حصن: حفظ.
حماة: جمع حامى يارى كننده.
اسباغ: اكمال و وسعت.
يعنى : حفظ نما تو سرحدهاى مسلمانان را به عزتت و اعانت نما ياران سرحدات را به قوتت، و وسيع نما عطاياى آنها را از غناى خود.
قوله عطاياهم در مقام اظافه به مفعول است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ وَ اشْحَذْ أَسْلِحَتَهُمْ وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمُ وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ وَ أَلِّفْ جَمْعَهُمْ وَ دبِّرْ أَمْرَهُمْ وَ وَاتِرْ بَيْنَ مِيَرِهِمْ
اللغة:
شحذ: تيز نمودن.
يقال: شحذت المسكين اى حددتها.
حوزه: فعله ناحيه و اطراف.
حومه: چيزى است كه در او چيزى مى‏كشند به معنى نيز.
واتر: از مواتره يعنى پى در پى.
مير: به كسر ميم و فتح، يا جمع ميره است، اسم طعامى كه انسان جلب كند و آورد، نه جلب طعام.
عده: به كسر عين دو احتمال دارد يا از عدد است يا چيزى است كه مهيا است از براى وقت حاجت از مال و سلاح.
يعنى : زياد نما تو عدد آنها را و حفظ نما ناحيه آنها را و منع نما غرق ايشان را و پى در پى نما قوت و آذوقه آنها را.
وَ تَوَحَّدْ بِكِفَايَةِ مُؤَنِهِمْ
خود تنها كفايت كن كار آنها را.
وَ اعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ وَ أَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ وَ الْطُفْ لَهُمْ فِى الْمَكْرِ
اين جماعاتى كه در سرحداتند بسيارى از اوقات لازمست مر آنها حيل و لطايفى كه به واسطه او دفع دشمن نمايند و بعضى اوقات مغلوب شوند پس در وقت شكستن صبر كنند و دست از آن مكان بر ندارند كه خدا آنها را خواهد نصرت داد بر دشمن به لطف و تقدير خود.
يعنى : و تقويت كن آنان را به پيروزى، و يارى ده با صبر، و بياموز به آنان چاره جوئى دقيق عليه نقشه‏هاى دشمنان.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ عَرِّفْهُمْ مَا يَجْهَلُونَ وَ عَلِّمْهُمْ مَا لا يَعْلَمُونَ وَ بَصِّرْهُمْ مَا لا يُبْصِرُونَ
اين سه عبارت مشتمل بر يك معنى‏اند:
يعنى خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بشناسان آنها را آن چه نميدانند و بياموزشان آن چه را علم ندارند و بينا نما آنها را در آن چه بينا نيستند.
فرق ما بين علم و معرفت به وجوهى ذكر نموده‏اند معرفت متعلق است به تصورات و علم به تصديقات، و ايضا معرفت گفته شود به آن چه كه تحصيل آن به فكر شود و علم اعم است و ايضا معرفت به وجود شى‏ء تعلق گيرد و علم به وجود شى‏ء يا همه خصوصيات و ايضا معرفت شناختن آثار است و علم شناختن ذوات.
و ايضا معرفت آن چيزى است كه مسبوق به جهل باشد و علم اعم است و لذا در حق بارى عالم گفته شود و عارف گفته نشود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقَآئِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْيَاهُمُ الْخَدَّاعَةِ الْغَرُورِ وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَرَاتِ الْمَالِ الْفَتُونِ
اللغة:
خداعه: صيغه مبالغه زياد فريب دهنده.
غرور: هم صيغه مبالغه يعنى بسيار گول زننده و هر دو صفت دنيا است.
فتون: به فتح فاء بسيار گول زننده.
يعنى : فراموشى ده آنها را وقت ملاقات دشمن ايشان ياد دنيا و مال را زيرا كه اگر در ياد دنيا و مال باشند يا فرار كنند و يا خود را ذليل دشمن سازند.
نمى‏داند انسان مبتلاء كه حب دنيا چه دردى است بى‏درمان چنان چه صحابه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جهاد فرار كردند سبب آن نبود مگر حب دنيا، و صحابه حضرت سيد الشهداء ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء از آن جناب دست برداشتند در منزل زباله تا كربلا حتى آن كه تا شب عاشورا و نبود اين مگر حب دنيا.
وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ نَصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ لَوِّحْ مِنْهَا لاَِبْصَارِهِمْ مَآ أَعْدَدْتَ فِيهَا مِنْ مَسَاكِنِ الْخُلْدِ وَ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ وَ الْحُورِ الْحِسَانِ وَ الانْهَارِ الْمُطَّرِدَةِ بِأَنْوَاعِ الاشْرِبَةِ وَ الاشْجَارِ الْمُتَدَلِّيَةِ بِصُنُوفِ الثَّمَرِ حَتَّى لا يَهُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِالادْبَارِ وَ لا يُحَدِّثَ نَفْسَهُ عَنْ قِرْنِهِ بِفرَارٍ
اللغة:
تلويج: اظهار نمودن به طور تجلى.
مطرده: يعنى جاريه.
حور: جمع حوراء مونث احور.
متدلى: از دلو به معنى نزديكى و قرب و تواضع.
قرن: به كسر قاف نظير و همبازى انسان در شجاعت.
يعنى : بگردان بهشت را برابر چشم‏هاى ايشان، و ظاهر نما از بهشت مر ديدگان آنها را آن چه كه مهيا ساخته‏اى در آن از مسكن‏هاى جاودانى و منزلهاى بزرگى و حوريان نيك‏ور و نهرهاى روان به انواع شربت‏ها و درختان شاخ و برگ آويزان به انواع ميوه‏ها تا آن كه قصد نكند هيچ يك از آنها برگشتن از حرب را و ظاهر نكند به نفس فرار از طرف مقابل را.
اللَّهُمَّ افْلُلْ بِذَلِكَ عَدُوَّهُمْ وَ أَقْلِمْ عَنْهُمْ أَظْفَارَهُمْ وَ فَرِّقْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَسْلِحَتِهِمْ وَ اخْلَعْ وَ ثَآئِقَ أَفْئِدَتِهِمْ وَ بَاعِدْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَزْوِدَتِهِمْ وَ حَيِّرْهُمْ فِى سُبُلِهِمْ وَ ضَلِّلْهُمْ عَنْ وَجْهِهِمْ وَ اقْطَعْ عَنْهُمُ الْمَدَدَ وَ انْقُصْ مِنْهُمُ الْعَدَدَ وَ امْلا أَفْئِدَتَهُمُ الرُّعْبَ وَ اقْبِضْ أَيْدِيَهُمْ عَنِ الْبَسْطِ وَ اخْزِمْ أَلْسِنَتَهُمْ عَنِ النُّطْقِ وَ شَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ وَ نَكِّلْ بِهِمْ مَنْ وَرَآءَهُمْ وَ اقْطَعْ بِخِزْيِهِمْ أَطْمَاعَ مَنْ بَعْدَهُمْ
يعنى : اى خدا بشكن به اين دعاها دشمن آنها را و ببر از آن دشمنان ناخن‏هاى آنها را، و جدايى بينداز ميان آنها و سلاح آنها، و بكن بندهاى دل‏هاى آنها را و جدايى افكن ما بين آنها و آذوقه آنها، و متحير و سرگردان نما آنها را در راه‏هاشان، و گمراه نما آنها را از روى خود، و ببر از آنها مدد را، و ناقص نما از آنها عدد را، و پر كن دل‏هاى آنها را از ترس، و كوتاه كن دستان آنها را، و قطع كن زبان آنها را و پراكنده كن آنها را كه در عقب ايشانند، و سرشكسته كن هر كه پشت سر ايشان است، و قطع نما به رسوايى آنها طمع‏هاى آنها را كه بعد از ايشان هستند.
اللَّهُمَّ عَقِّمْ أَرْحَامَ نِسَآئِهِمْ وَ يَبِّسْ أَصْلابَ رِجَالِهِمْ وَاقْطَعْ نَسْلَ دَوَآبِّهِمْ وَ أَنْعَامِهِمْ لا تَأْذَنْ لِسَمَآئِهِمْ فِى قَطْرٍ وَ لا لاَِرْضِهِمْ فِى نَبَاتٍ اللَّهُمَّ وَقَوِّ بِذَلِكَ مَحَالَّ أَهْلِ الاسْلامِ وَ حَصِّنْ بِهِ دِيَارَهُمْ وَ ثَمِّرْ بِهِ أَمْوَالَهُمْ وَ فَرِّغْهُمْ عَنْ مُحَارَبَتِهِمْ لِعِبَادَتِكَ وَعَنْ مُنَابَذَتِهِمْ لِلْخَلْوَةِ بِكَ حَتَّى لا يُعْبَدَ فِى بِقَاعِ الارْضِ غَيْرُكَ وَ لا تُعَفَّرَ لاَِحَدٍ مِنْهُمْ جَبْهَةٌ دُونَكَ
اللغة:
قطر: به فتح فاء باران.
محال: به كسر و تخويف قوت و شدت.
بعضى گفته‏اند: به معنى مكر و حيله از قوله: و الله شديد المحال و در اين صورت مخفف است و در صورت ديگر كه جمع محل باشد مشدد است.
منابذه: از مكاشفه.
الاعراب: مشار اليه ذلك فى قوله بذلك و مرجع به فى قوله به ديارهم هر يك از عقم ارحام نساء و يبس اصلاب رجال و نيامدن باران و علف.
اللَّهُمَّ اغْزُ بِكُلِّ نَاحِيَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى مَنْ بِإِزَآئِهِمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
غزو: به غين و زاء به معنى غلبه است در مقام نه جنگ.
الاعراب: من المسلمين تعلق به عامل مقدر دارد صفت ناحيه.
يعنى : اى خداى من غالب نما تو به هر ناحيه ثابته از براى مسلمين بر كسانى كه در مقابل آنهايند از كافران.
وَ أَمْدِدْهُمْ بِمَلائِكَةٍ مِنْ عِنْدِكَ مُرْدِفِينَ حَتَّى يَكْشِفُوهُمْ إِلَى مُنْقَطَعِ التُّرَابِ قَتْلاً فِى أَرْضِكَ وَ أَسْراً أَوْ يُقِرُّوا بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ
اللغة:
رديف: عقب يكديگر.
كشف: رسوايى نه به معنى فرار نمودن زيرا كه كشف به معنى انهزام لازم است.
الاعراب: قتلا و اسرا مفعول له از براى يكشفوا او يقروا عطف است به يكشفوا.
شرح : يعنى مدد نما تو ايشان را به ملائكه از جانب خود پى در پى آينده تا اين كه رسوا نمايند ملائكه ايشان را تا منتهاى خاك كشته شده در زمين تو و اسير شده يا اين كه اقرار نمايند به وحدانيت تو.
اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِكَ أَعْدَآءَكَ فِى أَقْطَارِ الْبِلادِ مِنَ الْهِنْدِ وَ الرُّومِ وَ التُّرْكِ وَ الْخَزَرِ وَ الْحَبَشِ وَ النُّوبَةِ وَ الزَّنْجِ وَ السَّقَالِبَةِ وَ الدِّيَالِمَةِ وَ سَآئِرِ أُمَمِ الشِّرْكِ الَّذِينَ تَخْفَى أسْمَآؤُهُمْ وَ صِفَاتُهُمْ وَ قَدْ أَحْصَيْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ وَ أَشْرَفْتَ عَلَيْهِمْ بِقُدْرَتِكَ
اللغة:
واعمم: از عموم به معنى شمول و احاطه و در بعضى نسخ عمم از تعميم است.
اقطار: جمع قطر يعنى اطراف و جوانب.
خزر: محرك يعنى كوچك چشم فرقه‏اى از ناسند گويند قومى هستند از خزر اطراف قبه فعلا قرايى هست اهل آن جا را خزر گويند، بعضى اهل آن جا كه در نجف اشرف بود چنين مدعى بود.
نوبه و خبشه: دو فرقه‏اند و رنگ آنها به نهايت سياه است.
زنج: معرب زنگ و آن زنگبار است.
سقالبه: بعضى به صاد گويند فرقه‏اى هستند از مردمان كه سرخ رويانند محل آنها بين خزر و قسطنطنيه است.
ديالمه: از ديلم و آن شهرى بود مابين قزوين و لاهيجان متصل به خاك رشت و الان مخروبه است و دهى دارد معروف به ديلمان و ظاهرا ديلمان باشد.
اشراف: يعنى اطلاع.
شرح : يعنى فرو گير و احاطه نما به اين ملائكه يا به آن دعا دشمنانت را در اطراف شهرهاى تو از هند و روم و باقى تبعه كفر آن كسانى كه پنهانست نام‏هاى آنها و صفات آنها، و به تحقيق كه شمرده‏اى تو آنها را به شناسايى خود و مطلعى بر آنها به قدرت خود.
اللَّهُمَّ اشْغَلِ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُشْرِكِينَ عَنْ تَنَاولِ أَطْرَافِ الْمُسلِمِينَ وَ خُذْهُمْ بِالنَّقْصِ عَنْ تَنَقُّصِهِمْ وَ ثَبِّطْهُمْ بِالْفُرْقَةِ عَنِ الِاحْتِشَادِ عَلَيْهِمْ
اللغة:
ثبط: منع نمودن و باز داشتن.
فرقه: جدايى و پراكنده بودن.
احتشار: اجتماع.
الاعراب: باء در قوله بالمشركين و بالنقص و بالفرقه سببيه است.
يعنى : خداوندا! مشغول نما كافران را به كافران از گرفتن اطراف مسلمانان و بگير آنها را به نقص از كم بودن آنها و باز دار آنها را به پراكندگى بدل از اجتماع ايشان بر مسلمين.
قوله: و خذهم يعنى : مشغول ساز آنها را از كمى خود از اين كه قصد مسلمين كنند.
كلمه عن از براى بدل است يعنى بگير نقص كفار را بدل از نقص اهل اسلام و ضمير تنقصهم راجع است به سوى مسلمين.
اللَّهُمَّ أَخْلِ قُلُوبَهُمْ مِنَ الامَنَةِ
اى خداى من تهى كن دل‏هاى آنها را از ايمنى.
وَ أَبْدَانَهُمْ مِنَ القُوَّةِ وَ أَذْهِلْ قُلُوبَهُمْ عَنِ الِاحْتِيَالِ
غافل ساز دل‏هاى آنها را از حيله نمودن.
وَ أَوْهِنْ أَرْكَانَهُمْ عَنْ مُنَازَلَةِ الرِّجَالِ
منازله: محاربه و مقاومت.
يعنى : سست نما اعضاى آنها را از مقاومت با مردان.
وَ جَبِّنْهُمْ عَنْ مُقَارَعَةِ الابْطَالِ
اللغة:
جبن: ترسيدن.
يعنى : بترسان آنها را از در افتادن با دليران.
وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ جُنْداً مِنْ مَلائِكَتِكَ بِبَأْسٍ مِنْ بَأْسِكَ
يعنى : برانگيزان فرشتگان خود را لشگر بر آنها با عذابى از عذاب خود.
كَفِعْلِكَ يَوْمَ بَدْرٍ
بدر اسم آبى است در چند منزلى مدينه.
عرب را در آن جا جماعتى بود هر سال يك دفعه در آن جا خريد و فروش مى‏نمودند، يكى از غزوات معروفه اهل اسلام در آن جا بود كه عدد قريش هزار نفر بود و عدد اصحاب نبى صلى الله عليه و آله و سلم سيصد و سيزده نفر بودند مسلمانان از كثرت كفار كمال خوف را داشتند بالاخره خدا نصرت داد به دو چيز: يكى امداد به ملائكه و ديگرى در دل آنها ترس انداخت.
على بن ابراهيم روايت نموده كه: آن شب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عمار بن ياسر و عبدالله بن مسعود را فرستاد به سوى لشكر كفار كه خبرى از احوال ايشان بياورند، چون ايشان داخل لشكر كفار شدند همه را خايف و هراسان ديدند هر گاه مى‏خواستند اسب ايشان صدا كند از نهايت ترس بر دهان اسب چيزى مى‏پيچيدند يكى از آنها گفت: گرسنگى براى ما نان شب نگذاشت ناچار يا بميريم يا بميرانيم.
فرمود: آنها گرسنه نبودند از شدت خوف اين كلمات را مى‏گفتند.
در كتب حديث و سير از سهل بن عمرو روايت كردند كه در روز بدر مردان سفيد ديدم در ميان آسمان و زمين كه هر يك علامتى داشتند و كافران را مى‏كشتند و اسير مى‏نمودند نظير اين رعب و نزول ملائكه در روز خندق هم واقع شد چنان كه در محلش مذكور است.
تَقْطَعُ بِهِ دَابِرَهُمْ وَ تَحْصُدُ بِهِ شَوْكَتَهُمْ وَ تُفَرِّقُ بِهِ عَدَدَهُمْ
چنان كارى كن با آنها كه ببرى به آن كار دنباله آنها را و بدروى به آن شكوه آنها و پراكنده نمايى به آن عدد آنها را.
اللَّهُمَّ وَامْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَآءِ وَ أَطْعِمَتَهُمْ بِالادْوَآءِ وَ ارْمِ بِلادَهُمْ بِالْخُسُوفِ وَ أَلِحَّ عَلَيْهَا بِالْقُذُوفِ وَافْرَعْهَا بِالْمُحُولِ وَ اجْعَلْ مِيَرَهُمْ فِى أَحَصِّ أَرْضِكَ وَ أَبْعَدِهَا عَنْهُمْ وَامْنَعْ حُصُونَهَا مِنْهُمْ أَصِبْهُمْ بِالْجُوعِ الْمُقِيمِ وَ السُّقْمِ الالِيمِ
اللغة:
مزج: خلط.
وباء صاحب قاموس گويد: نقلا از بعضى كه وباء مرض عامى است كه حادث شود به سبب عفونت آب، و طاعون مرضى است كه حادث شود به سبب عفونت هوا و بعضى گويند وباء هر مرض عامى است.
ادواء: جمع داء به معنى مرض.
خسوف: فرو رفتن در زمين.
الحاح: ضيق گرفتن اگر از لاح باشد پس مخفف است مثل اقم و اگر مشدد باشد به معنى مبالغه نمودن است.
قذف: طرح.
افرغها: يعنى خالى كن.
محول: جمع محل، قحط و غلا است.
احص: بى آب و علف.
يعنى : خدايا مخلوط كن آب آنها را به وباء و طعام‏هاى آنها را به دردها و بينداز شهرهاى آنها را به فرو رفتن، و تنگ بگير بر آنها به انداختن آنها، و خالى كن بلادشان را از نعمت به سبب گرانى و قحط، و بگردان آذوقه آنها را در زمين كه كمتر آب و علف داشته باشد يا هيچ نداشته باشد، و دور نما آذوقه آنها از آنها و منع فرما تو قلعه و بقعه‏هاى زمين را از آنها و برسان آنها را به گرسنگى پايدار و مرض دردناك.
اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِكَ أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتَبَاعِ سُنَّتِكَ لِيَكُونَ دِينُكَ الاعْلَى وَ حِزْبُكَ الاقْوَى وَ حَظُّكَ الاوْفَى
الاعراب: الاعلى و الاقوى و الاوفى ممكن است خبر باشند و كان ناقصه و يا صفت ماقبلشان باشند و كان تامه و بدان كه در عبارت غاز و مجاهد توانند مباين بود زيرا كه غازى عبارت از مسلم است و مجاهد تواند عبارت بود از كفارى كه مولف القلوب هستند.
فَلَقِّهِ الْيُسْرَ وَ هَيِّئْ لَهُ الامْرَ وَ تَوَلَّهُ بِالنُّجْحِ وَ تَخَيَّرْ لَهُ الاصْحَابَ وَاسْتَقْوِ لَهُ الظَّهْرَ
اين عبارت و مابعد آن جواب ايما هستند و ظاهر آن است كه باب استفعال منسلخ از معنى طلب باشد.
وَ أَسْبِغْ عَلَيْهِ فِى النَّفَقَةِ وَ مَتِّعْهُ بِالنَّشَاطِ وَاطْفِ عَنْهُ حَرَارَةَ الشَّوْقِ
اطف: از اطفاء به معنى خاموش نمودن.
يعنى : فرو نشان از او گرمى شوق را.
وَ أَجِرْهُ مِنْ غَمِّ الْوَحْشَةِ
و پناه ده او را از اندوه تنهايى.
وَ أَنْسِهِ ذِكْرَ الاهْلِ وَالْوَلَدِ
و فراموشى ده او را از ياد آوردن اهل خانه و فرزند.
وَ آثُرْ لَهُ حُسْنَ النِّيَّةِ
ايثار: اختيار نمودن.
وَ تَوَلَّهُ بِالْعَافِيَةِ
و مباشر باش او را به عافيت.
وَ أَصْحِبْهُ السَّلامَةَ وَ أَعْفِهِ مِنَ الْجُبْنِ وَ أَلْهِمْهُ الْجُرْأَةَ وَارْزُقْهُ الشِّدَّةَ وَ أَيِّدْهُ بِالنُّصْرَةِ وَ عَلِّمْهُ السِّيَرَ وَ السُّنَنَ وَ سَدِّدْهُ فِى الْحُكْمِ وَاعْزِلْ عَنْهُ الرِّيَآءَ وَ خَلِّصْهُ مِنَ السُّمْعَةِ وَاجْعَلْ فِكْرَهُ وَ ذِكْرَهُ وَ ظَعْنَهُ وَ إِقَامَتَهُ فِيكَ وَ لَكَ
اللغة:
جبن: ترسيدن.
الهام: در دل انداختن.
سير: جمع سيره به معنى طريقه.
ظعن: سير نمودن.
و سلامت را رفيق راهش نما، و حفظ بنما او را از جبن و ترس، و بيفكن جرأت را در دلش، و نصيبش فرما پيروزى را، و تاييد نما او را به يارى خود، و تعليم نما به او سنّت‏هاى حق را، و او را به درستى در حكم وادار، و رياكارى را از او دور ساز، و وى را از شهرت طلبى برهان، و فكر و ذكر و رفتن و ماندنش را در راه خود و براى خودت قرار ده.
فَإِذَا صَافَّ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّهُ فَقَلِّلْهُمْ فِى عَيْنِهِ وصَغِّرْ شَأْنَهُمْ فِى قَلْبِهِ وَأَدِلْ لَهُ مِنْهُمْ وَ لا تُدِلْهُمْ مِنْهُ
اللغة:
صفّ: برابرى.
ادل: ازاد اله.
يعنى : غالب شدن و نصرت و منه الدوله.
يعنى : پس چون كه برابر شد دشمن تو و دشمن خود را پس كم كن دشمنان را در نظر او و كوچك ساز نمايش آنها را در نظر او و دل او غلبه ده او را به آنها و آنها را غلبه نده بر او.
فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ يَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ وَ بَعْدَ أَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الاسْرُ وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أطْرَافُ الْمُسْلِمِينَ وَ بَعْدَ أنْ يُوَلِّىَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِينَ
اللغة:
اجتياح: به تقديم جيم بر حاء از بيخ بر كندن.
ولّى: برگردانيدن.
يعنى : پس اگر حتم نمودى از براى او به سعادت و حكم كردى مر او را به شهيد شدن پس اين حكم باشد بعد از اين كه از بيخ بركند دشمن تو را به كشتن آنها و بعد از اين كه به مشقت اندازد آنها را با سيرى و بعد از اين كه ايمن شود از اطراف مسلمين بعد از اين كه برگردند دشمنان تو باز پس روندگان.
اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ خَلَفَ غَازِياً أَوْ مُرَابِطاً فِى دَارِه أَوْ تَعَهَّدَ خَالِفِيهِ فِى غَيْبَتِهِ أَوْ أَعَانَهُ بِطَآئِفَةٍ مِنْ مَالِهِ أَوْ أَمَدَّهُ بِعَتَادٍ أَوْ شَحَذَهُ عَلَى جِهَادٍ
اللغة:
غازى: جنگ كننده.
مرابط: كسى كه در سرحد مى‏نشيند كه وارسى حال نمايد.
تعهد: حب حق.
خالفيه: يعنى آنهايى كه در عقب بازماندند.
عتاد: اسباب راه لازم.
شحذ: تيز نمودن.
غرض امام عليه السلام دعا نمودن است بر آن كسانى كه اعانت مجاهدين كنند.
يعنى : خداوندا هر مسلمانى كه جانشين شود جنگ كننده را يا مرتبط را در خانه ماند يا وارسى نمود باز ماندگان او را در غيبت او يا اعانت نمود او را به مالى يا كارسازى سفر او نمود و يا تيز نمود حربه او را براى جهاد كردن.
أَوْ أَتْبَعَهُ فِى وَجْهِهِ دَعْوَةً أَوْ رَعَى لَهُ مِنْ وَرَآئِهِ حُرْمَةً
يا دعايى در راه او نمايد و در عقب دعا بفرستد او را نظير اين كه بگويد سلام مرا به فلانى برسان يا اين كه مراعات كند از عقب او حرمتى را مثل آن كه رد غيبتى از او كند يا رفع ظلمى.
فَأَجْرِ لَهُ مِثْلَ أَجْرِهِ وَزْناً بِوَزْنٍ وَ مِثْلاً بِمِثْلٍ
پس مزد بده تو او را مثل مزد آن غازى در مقابل او بدون كم و زياد.
وَ عَوِّضْهُ مِنْ فِعْلِهِ عِوَضاً حَاضِراً يَتَعَجَّلُ بِهِ نَفْعَ مَا قَدَّمَ وَ سُرُورَ مَآ أَتَى بِهِ إِلَى أَنْ يَنْتَهِىَ بِهِ الْوَقْتُ إِلَى مَا أَجْرَيْتَ لَهُ مِنْ فَضْلِكَ وَ أَعْدَدْتَ لَهُ مِنْ كَرَامَتِكَ
عوض بده اورا از كار او عوض نقدى كه زود به او برسد نفع آن چه كه پيش فرستاده و به او برسد شادمانى آن چه او را به جا آورده تا آن كه منتهى شود وقت به آن چه جارى ساخته‏اى از براى او از فضل خود و مهيا نموده براى او از بزرگوارى خود.
غرض اين است كه جمع شود از براى او دنيا و آخرت و بدان كه آن چه را كه امام عليه السلام از براى مجاهد و مرابط فرموده همان را به عينه از براى معين اهل علم فرمود چه جهاد با كفار جهاد ظاهرى است و تحصيل علم جهاد اكبر است زرا كه در مقابل جهاد با كفار آدمى ضعيف نحيف است و در مقابل عالم معارك و مجاهدات با نفس است و با حزب شيطان كه هر دو دشمنانند قوى مبين و لذا در خبر است كه هيچ چيز در نزد شيطان اكثر سرورا نيست از موت فقيه لكن چه فايده كه اهل زمان مغلوب و منكوب اين دو دشمن شدند و آنها را ابدا به علم اهل آن اعتماد و اعتدادى نيست چه جاى آن كه به مجاهد ظاهرى توسل و محبتى داشته باشند.
اللَّهُمَّ وَأَيُّمَا مُسْلِمٍ أَهَمَّهُ أَمْرُ الاسْلامِ وَ أَحْزَنَهُ تَحَزُّبُ أَهْلِ الشِّرْكِ عَلَيْهِمْ فَنَوَى غَزْواً أَوْ هَمَّ بِجِهَادٍ فَقَعَدَ بِهِ ضَعْفٌ أَوْ أَبْطَأَتْ بِهِ فَاقَةٌ أوْ أَخَّرَهُ عَنْهُ حَادِثٌ أوْ عَرَضَ لَهُ دُونَ إِرَادَتِهِ مَانِعٌ
غرض از اين فقره، دعا كردن است بر كسانى كه قصد جهاد دارند و مايل به آن هستند و براى آنها مانع روى دهد.
يعنى : بار خدايا هر مسلمانى كه اندوهناك نمود او را كار اسلام و محزون نمود او را دسته‏بندى اهل شرك بر مسلمين پس قصد نمود جنگى يا همتى، گماشت به جهادى پس نشست از جنگ از روى ضعف يا كند نمود او را فقرا و يا عارض شد او را غير از اينها مانع.
فَاكْتُبِ اسْمَهُ فِى الْعَابِدِينَ وَ أَوْجِبْ لَهُ ثَوَابَ الْمُجَاهِدِينَ وَاجْعَلْهُ فِى نِظَامِ الشُّهَدَآءِ وَ الصَّالِحِينَ
قوله: فاكتب جواب انما.
يعنى : پس ثبت نما نامش را در زمره عبادت كنندگان، و ارزانى نماى به او ثواب مجاهدان را، و محسوب فرما او را در زمره شهيدان و صالحان.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً عَالِيَةً عَلَى الصَّلَوَاتِ مُشْرِفَةً فَوْقَ التَّحِيَّاتِ صَلاةً لا يَنْتَهِى مَدَدُهَا وَ لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهَا كَأَتَمِّ مَا مَضَى مِنْ صَلَوَاتِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَآئِكَ إِنَّكَ الْمَنَّانُ الْحَمِيدُ الْمُبْدِئُ الْمُعِيدُ الْفَعَّالُ لِمَا تُرِيدُ
خداوندا درود فرست بر محمّد بنده و فرستاده‏ات و بر آل محمّد، درودى برتر از همه درودها، كه اوج بگيرد بر فراز همه سلامها، درودى كه به آخر نرسد، و قطع نشود شماره‏اش، از كاملترين درودها كه گذشته است بر احدى از دوستانت. چرا كه كه تو عطا بخش، ستوده، آغاز كننده، بازگرداننده‏اى، كه هر چه خواهى آن كنى.
اللهم ارزقنا فوز السعادة و فيض الشهادة بمحمد سيد السادة و آله الائمة القادة.