شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۱۱ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لِوُلْدِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ‏

اللَّهُمَّ و مُنَّ عَلَيَّ بِبَقَآءِ وُلْدِي
ولد: به فتح لام و به ضم و سكون لام اطلاق بر واحد و جمع هر دو مى‏شود ولد به كسر واو لغت در ولد به ضم و در نسخه شهيد به خط او نقل شده است ولده جميعا،
سيد داماد فرمود: قصد كرد بجميعا ولدى بالتحريك و ولدى بضم واو و سكون لام و وِلد به كسر واو و سكون لام بعضى از فضلا ايراد كرده‏اند كه جميعا تاكيد است نه اشاره به لغات.
آخوند فيض در حاشيه خود گويد: مراد سيد آن است كه جميعا در كلام شهيد نه اين كه اصل دعا است بلكه اشاره است به صحت لغات.
معنى: خدايا بر من منّت بگذار به باقى ماندن فرزندانم.
وَ بِإِصْلاحِهِمْ لِى وَ بِإِمْتَاعِى بِهِمْ
امتاع: از متع به معنى نفع بردن اين باب اگر چه باب افعال است لكن امتاع معنى مجرد او مراد است يعنى بهره‏مند شدن.
بعضى گفته‏اند: امتاع خود متعدى هست لكن نه به معنى خود بلكه به معنى تعمير.
و باء در بهم به معنى مع است با اين كه امتاع به معنى خود بوده باشد يعنى نفع بردن با ايشان فتامل.
إِلَهِى امْدُدْ لِى فِى أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ لِى فِى آجَالِهِمْ وَ رَبِّ لِى صَغِيرَهُمْ وَ قَوِّ لِى ضَعِيفَهُمْ وَأَصِحَّ لِى أَبْدَانَهُمْ وَ أَدْيَانَهُمْ وَ أَخْلاقَهُمْ وَ عَافِهِمْ فِى أَنْفُسِهِمْ وَ فِى جَوَارِحِهِمْ وَ فِى كُلِّ مَا عُنِيتُ بِهِ مِنْ أَمْرِهِمْ
عنيت: مبنى از براى مفعول و تاء او مضموم يعنى در هر چيزى كه عنايت كرده مى‏شوم من به او از امر ايشان، مبنى از براى فاعل هم به همين معنى است لكن قليل است.
يعنى : اى خداى من مدد نما تو در زندگانى ايشان و زياد نما از براى من در مدت عمر ايشان و پرورش ده از براى من كوچك شان را و قوت بده از براى من ناتوان آنها را و محكم نما تو از براى من بدن‏هاى ايشان را و دين‏هاى ايشان را و عافيت بده ايشان را و تن و اعضاى ايشان را و در هر چه مقصود من است از كار آنها.
وَ أَدْرِرْ لِى وَ عَلَى يَدَيَّ أَرْزَاقَهُمْ وَاجْعَلْهُمْ أَبْرَاراً أَتْقِيَآءَ بُصَرَآءَ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ لَكَ وَ لاَِوْلِيَآئِكَ مُحِبِّينَ مُنَاصِحِينَ وَ لِجَمِيعِ أَعْدَآئِكَ مُعَانِدِينَ وَ مُبْغِضِينَ آمِينَ
ادرار: ماخوذ از در و در اللبن كثيره.
ابرار جمع بار يعنى : نيكوكار.
بصراء جمع بصير يعنى : بينا در امور.
يعنى : روان گردان براى من و بر دست من روزى آنها را و بگردان آنها را خوبان و پرهيزگاران دانشمندان شنوندگان اطاعت كنندگان براى تو و دوستان نصيحت كنندگان و مر تمام دشمنان تو را دشمن داران و كينه داران، اجابت نما.
اللَّهُمَّ اشْدُدْ بِهِمْ عَضُدِى وَأَقِمْ بِهِمْ أَوَدِى وَ كَثِّرْ بِهِمْ عَدَدِى
اود: اعوجاج و كجى است.
مراد به كثرت عدد احتمال دارد كه يعنى از آنها نسل حاصل شود و من صاحب طايفه شوم و يا اين كه من كه يك نفرم به واسطه آنها زياده شوم اين است كه امام عليه الصلوة والسلام در بعضى از مناجات خود به خدا عرض مى‏كند كه خدايا محكم نما به واسطه ايشان بازوى مرا و راست و استوار نما به سبب آنها كجى مرا.
وَ زَيِّنْ بِهِمْ مَحْضَرِى وَ أَحْيِ بِهِمْ ذِكْرِى وَاكْفِنِى بِهِمْ فِى غَيْبَتِى وَ أَعِنِّى بِهِمْ عَلَى حَاجَتِي
مراد به زينت مجلس بودن آن است كه آنها متصف باشد به صفات حسنه و اخلاق حميده كه من از ديدن آنها مسرور شوم چنان كه اهل دنيا به زخارف دنيويه كه مجالس خود را به آنها مزين سازند مسرور گردند و مراد به احياء ذكر آن است كه هر وقت مردم آنها را مشاهده نمايند مرا به ثناء جميل ياد نمايند.
يعنى : زينت ده به سبب آنها مجلس مرا و زنده دار به ايشان ذكر مرا و كفايت كن به ايشان مرا در غياب من و يارى ده به ايشان مرا بر حاجتم.
وَاجْعَلْهُمْ لِى مُحِبِّينَ وَ عَلَيَّ حَدِبِينَ مُقْبِلِينَ مُسْتَقِيمِينَ لِى مُطِيعِينَ غَيْرَ عَاصِينَ وَ لا عَاقِّينَ وَ لا مُخَالِفِينَ وَ لا خَاطِئِينَ
اللغة:
حدب: به كسر دال مهربان‏
خطا: به معصيت افتادن و بعضى گفته‏اند كه خاطى آن كسى است كه اراده سلوك در صواب دارد و به غير صواب افتد.
مستقيم: خلاف معوج يعنى خلق استوار.
يعنى : بگردان آنها را از براى من دوستان و بر من مهربانان روى آورندگان راستان براى اطاعت من فرمان برداران عصيان نكنندگان و نه بدكنندگان و نه مخالفت كنندگان و نه خطاكاران.
وَ أَعِنِّى عَلَى تَرْبِيَتِهِمْ وَ تَأْدِيبِهِمْ وَ بِرِّهِمْ
و اعانت نما مرا بر تربيت آنها و ادب نمودن آنها و نيكويى آنها.
حضرت صادق عليه الصلوة والسلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نمايد كه آن بزرگوار فرمودند:
خدا رحمت كند والدينى را كه اعانت نمايد فرزند خود را بر نيكويى او.
حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند كه مردى از انصار خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض نمود كه كيست كه نيكويى به او خوبتر باشد؟ فرمودند: نيكويى نمودن در حق والدين.
عرض نمود: ايشان مرده‏اند.
فرمود: نيكويى نما به ولدت.
و فرمود: خواهد آمرزيده شد بنده از براى دوست داشتن او مر فرزند خود را.
و در بعضى از روايات وارد است كه دعاى والد در حق ولد از جمله دعاهايى است كه البته خواهد مستجاب شد.
وَ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ مَعَهُمْ اولاداً ذُكُوراً وَاجْعَلْ ذَلِكَ خَيْراً لِى وَاجْعَلْهُمْ لِى عَوْناً عَلَى مَا سَأَلْتُكَ
كلمه على مى‏شود متعلق به عون باشد و مى‏شود متعلق به اجعل.
يعنى : ببخش تو مرا از نزد خود فرزندان نرينه و بگردان اين همه را خوب از براى من، و قرار بده آنها را از براى من يار و مددكار بر آن چه از تو سئوال نمودم.
حضرت در اين جا دعاى عطاى اولاد مذكور مى‏نمايد با اين كه اناث اشرف است از ذكور، و در بعضى از روايات معلوم مى‏شود كه دختر حسنه است و پسر نعمت است، نعمت در قيامت مسئول عنه است و دختر حسنه است و از آن سئوال نمى‏شود، و در روايت ديگر است كه اگر كسى دختر خود را خوشحال كند به منزله آن است كه بنده از اولاد اسمعيل را آزاد كرده باشد.
نظرم مى‏رسد در بعضى از روايات است كه طلب دختر مكروه است و دور نيست كه سئوال امام عليه الصلوة والسلام از براى انفعيت اولاد ذكور است و فوائدى كه بر طلب كردن دختر مترتب نيست.
وَ أَعِذْنِى وَ ذُرِّيَّتِى مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ فَإِنَّكَ خَلَقْتَنَا وَ أَمَرْتَنَا وَ نَهَيْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا فِى ثَوَابِ مَآ أَمَرْتَنَا وَ رَهَّبْتَنَا عِقَابَهُ
و پناه ده مرا و ذريه‏ام را از شيطان مطرود پس به درستى كه آفريدى ما را و امر فرمودى ما را و نهى نمودى ما را و ترغيب نمودى ما را در ثواب آن چه كه امر نمودى ما را و ترسانيدى ما را از عقوبت آن.
قوله: فانك علت است از براى استعاذه.
وَ جَعَلْتَ لَنَا عَدُوّاً يَكِيدُنَا سَلَّطْتَهُ مِنَّا عَلَى مَا لَمْ تُسَلِّطْنَا عَلَيْهِ مِنْهُ
و گردانيدى تو بر ما دشمنى را كه كيد و حيله مى‏كند ما را، مسلط نمودى او را بر ما به طريقى كه مسلط ننمودى ما را بر او بدان نحو.
ضمير اول راجست به سوى ماء موصوله و ضمير دوم به سوى شيطان.
أَسْكَنْتَهُ صُدُورَنَا وَ أَجْرَيْتَهُ مَجَارِىَ دِمَآئِنَا
بيان است از براى سابق كه سلطنت او قاهره است بر ما به نحوى كه ما بر او سلطنت نداريم.
در بعضى از روايات وارد است كه ابليس عرض نمود به خداى عز و جل كه:
اى خداى من خلق آدم فرمودى و مابين من و آدم عداوت قرار دادى پس مرا بر او سلطنت ده.
پس خداوند فرمود: سينه‏هاى آنها را خانه‏هاى تو قرار دادم .
پس عرض نمود: اى خداى من زياد نما.
فرمود: زائيده نمى‏شود از براى آدم يك فرزند مگر اين كه از براى تو ده اولاد شود.
پس عرض نمود: زياد بفرما.
فرمود: تو را جارى نمودم در ايشان مثل جريان خوندر عروق ايشان.
عرض نمود: زياد فرما.
فرمود: جلب ايشان نما به پيادگان و سوارگان و شريك آنها شود در اموال و اولادشان.
پس آدم شكايت نمود به سوى خداى عز و جل و عرض نمود: ابليس را خلق نمودى و ما بين من و او عداوت قرار دادى و او را مسلط بر من نمودى مرا طاقت او نيست مگر به تو.
خداى عز و جل فرمود: زائيده نشود از براى تو ولدى مگر اين كه وا ميگذارم بر او دو ملك كه حفظ او نمايند از قرينه‏هاى بد.
عرض نمود آدم: اى خداى من زياد نما از براى من.
فرمود خداى عز و جل كه: مانع نشوم از احدى از اولاد تو را توبه را مادامى كه روح در بدن او است.
يعنى : جاى دادى او را در سينه‏هاى ما و روان نمودى او را در مجارى خون‏هاى ما.
بدان كه در تعبير امام عليه الصلوة والسلام مسكن شيطان به صدور است نه به قلوب محل نزاع واقع شد چنان چه در قرآن نيز خداى عز و جل تعبير به صدور مى‏نمايد كه الذى يوسوس فى صدور الناس، بعضى گفته‏اند كه تعبير به صدور از براى واقع است ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خدا رحمان، و جمعى از محققين بر ايشان نسبت داده‏اند كه فرموده‏اند كه شيطان را راه به قلب نيست شيطان مى‏آيد به سوى سينه كه قلعه قلب است پس پراكنده نمايد در او هموم دنيا را و حريص بودن بر زينت دنيا، پس قلب تنگ شود و در اين وقت لذت بندگى را نمى‏يابد و نه از براى اسلام مسرتى و نه از جهت ايمان طراوتى، پس از اين كه دفع نمود شيطان را به ياد آوردن خدا و اعراض از او پس او را حاصل شود امن و قلب او باز شود و آسان شود بر او قيام به عبوديت.
معروف آن است كه تعبير به صدور مجاز است از باب تسميه حال به اسم محل چنان چه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه شيطان منقاد خود را مى‏گذارد بر قلب پسر آدم همين كه ياد آورد نام خدا را برگردد شيطان از او و همين كه فراموش كرد ياد خدا را پس خواهد بلعيد قلب او را.
و در بعضى از روايات وارد است كه از براى شيطان خرطومست مثل خرطوم كلب تا آخر حديث.
و اما معنى روان شدن شيطان در مجرى و دماء محل اختلاف شده است بعضى گفته‏اند: معنى او آن است كه او را قدرت است كه جارى مى‏شود در باطن انسان و ديگر گفته است كه: او وسوسه خود مى‏اندازد در سام لطيفه انسان و از آنجا مى‏رسد به قلب انسان.
و بعضى ديگر گفته‏اند كه: معنى او آن است كه از انسان مفارقت نكند مادامى كه زنده است مثل مفارقت ننمودن خون از انسان خلاصه معروف ما بين علما آن است كه شيطان را قدرتى است بر اين كه داخل ميشود در باطن انسان از جهت لطافت او پس روان شود در عروق انسانى مثل روان شدن خون تا اين كه مى‏رساند خود را به قلب او و وسوسه نمايد.
لا يَغْفُلُ إِنْ غَفَلْنَا وَ لا يَنْسَى إِنْ نَسِينَا
غفلت ملتفت نبودن است به چيزى مى‏خواهد صورت آن محو شده باشد از او يا نه و نسيان ملفت نبودن است با محو صورت.
غرض از اين عبارت آن است كه او هميشه در كمين و صدد انسان است كه او را وسوسه نمايد.
يعنى : غافل نمى‏شود او اگرما غفلت نموديم و فراموش نمى‏كند اگر ما فراموش نموديم.
اين فقره دلالت دارد كه اگر ما غفلت از معصيت داشته باشيم شيطان غفلت ندارد كه وا دارد ما را به معصيت.
يُوَ مِنْ‏نَا عِقَابَكَ وَ يُخَوِّفُنَا بِغَيْرِكَ
ايمن مى‏كند ما را از عذاب و عقاب تو و مى‏ترساند ما را به غير ازتو.
اين دو فقره هر دو معلوم است زيرا كه انسان را مغرور نمايد و به او وسوسه كند و گويد خدا بزرگست و در مخالفت عقاب ننمايد زيرا كه عقاب نمودن از براى حاجت، و تشفى است و او مبرا است از حاجت و تشفى و همچنين انسان را مى‏ترساند به غير او مثل اين كه مى‏ترساند از صدقه و خيرات و ترك تعظيم نمودن از براى ظالمان و فسقه و اتكال به غير از خداى عز و جل.
إِنْ هَمَمْنَا بِفَاحِشَةٍ شَجَّعَنَا عَلَيْهَا وَ إِنْ هَمَمْنَا بِعَمَلٍ صَالِحٍ ثَبَّطَنَا عَنْهُ
اللغة:
فاحشه: گناهى است كه در شرع و عرف هر دو مذموم است.
تشجيع: جرى نمودن.
ثبط: منع.
تثبيط: تقاعد در امر.
يعنى : اگر قصد نموديم ما گناه را دلير مى‏نمايد ما را بر آن و اگر قصد نماييم به عمل نيكو باز مى‏دارد ما را از آن.
يَتَعَرَّضُ لَنَا بِالشَّهَوَاتِ وَ يَنْصِبُ لَنَا بِالشُّبُهَاتِ إِنْ وَعَدَنَا كَذَبَنَا وَ إِنْ مَنَّانَآ أَخْلَفَنَا
اللغة:
شهوة: اشتياق نفس به سوى چيزى ملائم او.
شبهه: اشتباق حق به باطل.
منانا: از تمنى و تمنيه به معنى آرزو دادن.
تعرض: آشكار نمودن.
يعنى : متعرض ما مى‏شود شيطان به خواهش‏هاى نفسانيه و بر پا مى‏كند براى ما شبهه‏هاى ما را اگر وعده دهد ما را دروغ گويد ما را و اگر آرزو دهد ما را خلاف دهد ما را.
واين فقره از قرآن نيز استفاده ميشود زيرا كه خداى عز و جل مى‏فرمايد از حال آن خبيث پر تلبيس: وعده مى‏دهم آنها را و آرزوى دهم، تمام وعده‏هاى او همه فريب و خدعه است.
وَ إِلا تَصْرِفْ عَنَّا كَيْدَهُ يُضِلَّنَا وَ إِلا تَقِنَا خَبَالَهُ يَسْتَزِلَّنَا
أن شرطيه مقرون بلا نافيه است.
تقنا: از وقا به معنى نگهداشتن.
خبال: به فتح خاء به معنى فساد.
يعنى : اگر برنگردانى تو از ما دشمنى او را گمراه نمايد ما را و اگر حفظ نكنى تو ما را از فساد او مى‏لغزاند او ما را.
اللَّهُمَّ فَاقْهَرْ سُلْطَانَهُ عَنَّا بِسُلْطَانِكَ حَتَّى تَحْبِسَهُ عَنَّا بِكَثْرَةِ الدُّعَآءِ لَكَ فَنُصْبِحَ مِنْ كَيْدِهِ فِى الْمَعْصُومِينَ بِكَ
باء به كثرة الدعاء سببيه است و يا استعانه.
فاء فنصبح سببيه است بعد از فاء أن مقدر است.
يعنى : اى خداى من پس مغلوب نما بزرگوارى او را به بزرگوارى خود تا آن كه حبس نمايى او را از ما به سبب بسيارى دعا مر تو را پس داخل صبح شويم از دشمنى او محفوظان.
در عصمت دو تفسير است يكى آن كه او ملكى است كه مانع انسان گردد از فجور و عالم شود به واسطه آن ملك از بدى گناهان و خوبى طاعات و ديگر آن كه او قوت و ملكه و ادراكى است كه ترك معاصى كند با قدرت بر فعل.
اللَّهُمَّ أَعْطِنِى كُلَّ سُؤْلِى وَاقْضِ لِى حَوَآئِجِى وَ لا تَمْنَعْنِى الاجَابَةَ وَقَدْ ضَمِنْتَهَا لِى وَ لا تَحْجُبْ دُعَآئِى عَنْكَ وَ قَدْ أَمَرتَنِى بِهِ
سؤل: به ضم و همزه عبارت است از مطلوبى كه سئوال از او مى‏شود.
اجابت: دعا مقبول آن است.
حجب: منع از دخول.
دعا: خواندن مولى است بر نحو بندگى و ابتهال.
در بعضى از روايات وارد كه خوب‏ترين بندگى نمودن‏ها دعا است.
يعنى : اى خداى من بده تو مرا هر چه را كه سئوال من است و جاى آور از براى من حاجات مرا، و منع نكن اجابت دعاى مرا و حال آن كه به تحقيق كه تو ضامن شدى او را براى من، و مانع نشو دعايم را از وصول به تو و حال آن كه امر كردى مرا.
بسيارى از اوقات بعضى ايراد كنند كه خداى عز و جل وعده نموده است كه قبول كند و اجابت نمايد دعاى مردم را و حال آن كه بسيارى اوقات سئوال كنيم و اجابت نمى‏بينيم.
جواب را حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمودند: و حاصل او آن اتس كه خداى عز و جل وعده اجابت نموده است لكن شرط آن آن است كه سئوال كنند نيز وفا به وظايف عبوديت خود بكند.
وَامْنُنْ عَلَيَّ بِكُلِّ مَا يُصْلِحُنِى فِى دُنْيَاىَ وَ آخِرَتِى مَا ذَكَرْتُ مِنْهُ وَ مَا نَسِيتُ أَو أَظْهَرْتُ أَوْ أَخْفَيْتُ أَوْ أَعْلَنْتُ أَوْ أَسْرَرْتُ
منت بگذار بر من به هر چيزى كه خوب مى‏كند عمل مرا در دنيا و آخرت من آن چه ياد دارم او را و آن چه فراموش نموده‏ام يا پنهان كرده‏ام.
ظاهر آن است كه ميان اظهار و اعلان و بين اخفا و اسرار ترادف است و به حسب تعبير مختلفند نه به حسب معنى مثلا پنهان و پوشيده يك مطلب است فتامل.
وَاجْعَلْنِى فِى جَمِيعِ ذَلِكَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ بِسُؤَالِى إِيَّاكَ الْمُنْجِحِينَ بِالطَّلَبِ إِلَيْكَ غَيْرِ الْمَمْنُوعِينَ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ
مشار اليه: ذلك تمام آن چيزى است كه در سابق سئوال نموده از خدا.
باء بسؤلى سببيه است.
نحج: رسيدن به مطلوب است، غيرالممنوعين به كسر را صفت از براى منجحين است و صفت آوردن غير كه متوغل در ابهام است از براى معارفه نشايد لكن مراد به منجحين فرقه آنها است كه عموم باشد پس او مى‏تواند موصوف باشد به غير به اعتبار معنى او اگرچه با او گاهى معامله مى‏شود به اعتبار لفظ او كه معرفه است بعضى غير را به نصب خواندند تا حال باشد يا مفعول فعل مقدر اى اعنى.
باء بتوكلى سببيه است و مراد بتوكل اعتماد قلبى به خدا است و قطع اعتماد و علاقه از ديگران و شوق به او داشته باشد و از غير او چشم بپوشاند.
صفت بنده اين است همين كه اين صفت را به هم رسانيد خدا خواهد كفايت او نمود در هر امرى كه بر او اعتماد نمود و همين كه او را اعتماد به خدا نشد خدا او را واگذارد به آن چيزى كه بر او اعتماد نمود.
بدان كه صلح در لغت آشتى را گويند اصلاح مقابل افساد است.
بنده همين كه از خداى خود سئوال ننمود حوائجش را و تكبر ورزيد بر او، و بناى دشمنى گذاشته اين است كه خداى مى‏فرمايد: كسانى كه تكبر نمودند از خواندن من، زود داخل خواهند شد در جهنم در حال ذلت و خوارى.
پس همين كه خواند او را و سئوال نمود بناى تسالم و آشتى گذاشت و اصلاح امر خود اين است كه امام عليه السلام عرض نمايد كه مرا از مصلحين بگردان يعنى اهل دوستى و آشتى.
يعنى : بگردان مرا در جميع اين امورى كه سئوال نمودم از زمره آنان كه مصلحانند به سبب سئوال نمودن من تو را ظفر يابندگان به مقصود به سبب طلب نمودن از تو، غير ممنوعان به سبب توكل و اعتماد بر تو.
الْمُعَوَّذِينَ بِالتَّعَوُّذِ بِكَ الرَّابِحِينَ فِى التِّجَارَةِ عَلَيْكَ الْمُجَارِينَ بِعِزِّكَ
اللغة:
معوذ: از عوذ به معنى پناه.
عليك: متعلق به رابحين است، ربح منه اى استفاد منه الربح.
يعنى : پناه داده‏شدگان به سبب پناه به تو، سود برندگان در كسب در راه تو، پناه برندگان به عزت و رفعت تو.
الْمُوَسَّعِ عَلَيْهِمُ الرِّزْقُ الْحَلالُ مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ بِجُودِكَ و كَرَمِكَ الْمُعَزِّينَ مِنَ الذُّلِّ بِكَ وَالْمُجَارِينَ مِنَ الظُّلْمِ بِعَدْلِكَ
اللغة:
موسع: به تخفيف عين الفعل و تشديد آن خوانده شده به معنى بسط و كثرت.
معز: ماخوذ از عز اى اكرم.
مجازين: به زاء معجمه و راء اول به معنى جزاء و ثانى به معنى پناه.
يعنى : بسيار شوندگان بر آنها رزق حلال از فضل تو وسعت دارنده به بخشش و كرم تو، بزرگى يابندگان از خوارى به سبب تو، كفايت شدگان از جور و ستم به واسطه عدل تو.
وَالْمُعَافَيْنَ مِنَ الْبَلاءِ بِرَحْمَتِكَ وَالْمُغْنَيْنَ مِن الْفَقْرِ بِغنَاكَ وَالْمَعْصُومِينَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الزَّلَلِ وَالْخَطَآءِ بِتَقْوَاكَ و المُوَفَّقِينَ لِلْخَيْرِ و الرُّشْدِ وَالصَّوَابِ بِطَاعَتِكَ
اللغة:
عافيت: صحت از مرض.
ذنب: حاجب بين مخلوق و خالق.
ذلل: لغزش.
خطا: رسيدن بهباطل.
خير: خوبى.
رشد: هدايت.
صواب: رسيدن به حق.
باء حرف جر ظاهرا در فقرات به معنى استعانت است يا ملابسه.
يعنى : عافيت يافتگان از بلا به رحمت تو، و توانگر شدگان از پريشانى به بى‏نيازى تو، محفوظان از گناهان و لغزش‏ها و باطلها به پرهيزگارى تو راه يافتگان مر خير و هدايت و استقامت در راه حق به بندگى تو.
و الْمُحَالِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الذُّنُوبِ بِقُدْرَتِكَ التَّارِكِينَ لِكُلِّ مَعْصِيَتِكَ السَّاكِنِينَ فِى جِوَارِكَ
الحال اسم مفعول از احال از حيلوله به معنى حاجز و حايل، لكن بعضى گفته‏اند كه حال نيست بلكه حال است ثلاثى مجرد، و لذا در نسخه ابن ادريس محول قرائت شده.
يعنى : حائل شدگان ميان آنها و گناهانشان به قدرت تو، طرح كنندگان مر تمام گناهان تو را، منزل داران در جوار تو.
اللَّهُمَّ أَعْطِنَا جَمِيعَ ذَلِكَ بِتَوْفِيقِكَ وَرَحْمَتِكَ وَ أَعِذْنَا مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ
يعنى : اى خداوند بده تو ما را تمام اينها را به توفيق و مهربانيت، و پناه ده ما را از عذاب جهنم.
وَ أَعْطِ جَمِيعَ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالمؤمنين وَالمؤمناتِ مِثْلَ الَّذِى سَأَلْتُكَ لِنَفْسِى وَ لِوُلْدِى فِى عَاجِلِ الدُّنْيَا وَ آجِلِ الآخِرَةِ إِنَّكَ قَرِيبٌ مُجِيبٌ سَمِيعٌ عَلِيمٌ عَفُوُّ غَفُورٌ رَءُوفٌ رَحِيمٌ
فى عاجل و آجل احتمال دارد متعلق به اعط باشد و احتمال دارد كه متعلق به سئلتك باشد قوله انك قريب علت است از براى استدعاى اجابت.
يعنى : بده تمام مردان مسلمان و زنان مسلمان و مؤمنين و مؤمِنَات را مثل آن چه من سئوال نمودم براى خودم و فرزندانم در امر دنيا و آخرت به درستى كه تو نزديكى و جواب دهنده، شنوا و دانا، و بخشنده و آمرزنده، با رافت و مهربانى.
ختم نمود امام عليه الصلوة والسلام به دعا نمودن از براى اهل توحيد از مردان و زنان زيرا كه دعا نمودن از براى ايشان از حقوق ايشان است، و نيز حضرت صادق عليه الصلوة والسلام روايت نمايد از جد بزرگوار خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آن بزرگوار فرمود:
نيست مؤمنى كه دعا نمايد از براى مؤمنين و مؤمِنَات مگر اين كه خداى عز و جل رد نمايد بر او مثل آن چه دعا نموده است به آن از هر مومن و مؤمِنه كه گذاشته است از اول دنيا تا روز قيامت.
وَ آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ
بده تو ما را در دنيا حسنه و در آخرت حسنه و نگهدار ما را از عذاب آتش.
حسنه دنيا: خوبى خلق است و سعه معاش.
وحسنه آخرت رضوانست و بهشت.
ارزقنا الله حسنة الدنيا و الآخرة و عاملنا بالفضل و الغنى و الميسرة فانه اهل التقوى و اهل المغفرة.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ لِجِيرَانِهِ وَ أَوْلِيَآئِهِ إِذَا ذَكَرَهُمْ‏

بود از دعاى آن بزرگوار فلك‏مقدار عليه سلام الله الملك الغفار از براى همسايگان خود و دوستان خود هرگاه ياد مى‏كرد آن‏ها را.
بدان اى عزيز! كه همسايگان را حقى است كه به وصف نيايد.
مروى است از جناب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود كه:
جبرئيل هر وقت نزد من مى‏آمد مرا وصيت در حق همسايه مى‏نمود آن قدر كه من گمان نمودم كه همسايه ارث مى‏برد.
و در حق اولياء خصايص و اوصاف وارد است و اين اولياء عبارت از شيعيانند مطلقا و لو فاسق باشند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَتَوَلَّنِى فِى جِيرَانِى وَمَوَالِيَّ الْعَارِفِينَ بِحَقِّنَا وَالْمُنَابِذِينَ لِأَعْدَآئِنَا بِأَفْضَلِ وَ لايَتِكَ
اللغة:
تولى: مباشر شدن در امر.
جيران: همسايگان و آن يا محدود به عرف است يا تا چهل خانه.
موالى: جمع مولى به معنى دوست.
منابذين: از نبد به معنى انداختن.
الاعراب: العارفين و المنابذين صفت موالى، بافضل متعلق به تولى.
شرح : يعنى مباشر نما تو مرا در امر همسايگان و دوستان من كه شناسايانند به حق ما و جنگ كنندگان اند با دشمنان ما به خوب‏ترين وَ لايت تو.
وَ وَفِّقْهُمْ لاِِقَامَةِ سُنَّتِكَ وَ الأخْذِ بِمَحَاسِنِ أَدَبِكَ فِى إِرْفَاقِ ضَعِيفهِمْ وَ سَدِّ خَلَّتِهِمْ وَ عِيَادَةِ مَرِيضِهِمْ وَ هِدَايَةِ مُسْتَرْشِدِهِمْ وَ مُنَاصَحَةِ مُسْتَشِيرِهِمْ وَ تَعَهُّدِ قَادِمِهِمْ وَ كِتْمَانِ أَسْرَارِهِمْ وَ سَتْرِ عَوْرَاتِهِمْ وَ نُصْرَةِ مَظْلُومِهِمْ وَ حُسْنِ مُوَاسَاتِهِمْ بِالْمَاعُونِ وَ الْعَوْدِ عَلَيْهِمْ بِالْجِدَةِ وَ الافْضَالِ وَ إِعْطَآءِ مَا يَجِبُ لَهُمْ قَبْلَ السُّؤَالِ
اللغة:
ارفاق از رفق به معنى: همراهى و كمك.
سد: بستن.
خلقة: به فتح حاجت.
مواسات: معاونت.
عورات: جمع عورة چيزى كه خفايش راجح است مطلقا.
ماعون: مطلقا مايحتاج خانه است.
تعهد: وارسى نمودن.
عود از عايده: نفع.
جده: غنا و توانگرى.
الاعراب: فى ارفاق متعلق به وفقهم و تعلق به تولنى يا به افضل بعيد است و سد خله و ساير فقرات معطوفند.
شرح : يعنى توفيق بده آنها را به برپا نمودن طريقه تو و گرفتن خوبى‏هاى ادب تو و همراهى با ضعيف ايشان و اصلاح ايشان و ديدار بيمار ايشان و راه نمودن به طلب رشد كننده ايشان، و نصيحت كردن مشورت كننده ايشان، و ديدن آن كه از سفر آيد از ايشان، و پنهان نمودن راز ايشان و پوشيدن ناموس ايشان، و كمك نمودن مظلوم ايشان، و نيكويى سلوك با ايشان به ماعون و نفع به غناء، و اعطاء نمودن چيزى كه واجب است از براى آنها پيش از طلب ايشان.
بدان كه آداب و سنن شرعى كه لازم است مردمان را مراعات او منحصر به اينها نيست بلكه زياده از اينها است به مراتب بلى از اين خبر شريف استفاده شود كه خصوص ديدن و بازديد از آداب و سنن است.
و اجْعَلْنِى اللَّهُمَّ أَجْزِى بِالاحْسَانِ مُسِيئَهُمْ وَ أُعْرِضُ بِالتَّجَاوزِ عَنْ ظَالِمِهِمْ وَ أَسْتَعْمِلُ حُسْنَ الظَّنِّ فِى كَآفَّتِهِمْ
يعنى : اى خداى من جزاء بده‏به احسان بد كننده آنها را و كناره نمايم به در گذشتن از ظلم كننده آنها و به كار برم حسن ظن در همه آنها.
بدان كه قيد استعمال در قوله فائده او آن است كه نفس حسن الظن و سوءظن امرى هستند غير اختيارى و تكليف بر آن مرتب نيست زيرا كه از مقدارت نيست مقدور ترتب آثار است بر اين حسن و سوء اما
ترتب آثار بر سوء ظن حرام است چنان چه از اخبار استفاده مى‏شود بلكه از فتاوى هم و اما ترتب آثار بر حسن ظن محمود و حسن است.
كلام در آن است اگر حسن ظن دارد لكن نه اثر بر او مترتب است نه اثر سوء ظن آيا مقتضى بر او هست يا نه گوييم حرام مرتكب نشد اما كراهت دور نيست كه مرتكب شده باشد.
وَ أَتَوَلَّى بِالْبِرِّ عَآمَّتَهُمْ وَأَغُضُّ بَصَرِى عَنْهُمْ عِفَّةً
يعنى : جاى آورم به نيكويى همه ايشان را و ببندم چشمم را از ايشان از روى حيا و شرم.
قيد به عفت از براى آن است كه مى‏شود غض بصر از براى ايشان از بى‏مبالاتى ايشان در دين باشد كه اعتناء به آنها نيست وارسى حال آنها بشود و مى‏شود از روى پاكى و اينجا شق اخير مراد است.
وَ أُلِينَ جَانِبِى لَهُمْ تَوَاضُعاً وَ أَرِقُّ عَلَى أَهْلِ الْبَلاءِ مِنْهُمْ رَحْمَةً وَ أُسِرُّ لَهُمْ بِالْغَيْبِ مَوَدَّةً وَ أُحِبُّ بَقَآءَ النِّعْمَةِ عِنْدَهُمْ نُصْحاً
يعنى : نرم نمايم جانب خود را از براى آنها از روى تواضع و رقيق كنم نفس خود را بر آنان كه مبتلاء هستند از روى مهربانى و رحمت نه از روى شماتت، و ظاهر نمايم از براى آنها در خفيه دوستى را يعنى دوستى حقيقى نه ظاهرى.
اسرار به معنى اعلان است نه اخفا چه او از لغات موضوعه از براى اضداد آمده يعنى دوست داشته باشم بقاء نعمت را در نزد ايشان از خلاص.
وَ أُوجِبُ لَهُمْ مَآ أُوجِبُ لِحَآمَّتِى وَ أرْعَى لَهُمْ مَآ أَرْعَى لِخَآصَّتِى
خاصه: اقارب يعنى واجب سازم براى آنها آن چه را كه واجب مى‏سازم از براى خويشان خودم و رعايت نمايم بر ايشان آن چه را كه رعايت نمايم مر خاصان خود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى مِثْلَ ذَلِكَ مِنْهُمْ وَاجْعَلْ لِى أَوْفَى الْحُظُوظِ فِيمَا عِنْدَهُمْ وَ زِدْهُمْ بَصِيرَةً فِى حَقِّى وَ مَعْرِفَةً بِفَضْلِى حَتَّى يَسْعَدُوا بِى وَ أَسْعَدَ بِهِمْ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ
يعنى : روزى نما تو مرا مثل امورى كه عرض نمودم از جانب ايشان، و بگردان براى من كامل‏ترين بهره‏ها در آن چه نزد آنها است و زياد نما به آنها شناسايى آنها را به فضل من تا آن كه سعادتمند شوند آنها به سبب من و سعيد شوم من به آنها مستجاب كن اى پروردگار تمام جهانيان.