وَ كَانَ مِنْ دُعَآئهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا
حَزَنَهُ أَمْرٌ وَ أَهَمَّتْهُ الْخَطَايَا
بود از دعاى آن امام والا مقام عليه الصلوة والسلام وقتى كه محزون مىنمود او را
كارى يا اين كه خطايا اورا مهموم مىنمود بدان كه انسان بصير را هيچ چيز محزونتر و
مغمومتر از معاصى ننمايد.
اللَّهُمَّ يَا كَافِىَ الْفَرْدِ الضَّعِيفِ وَوَاقِىَ
الامْرِ الْمَخُوفِ أَفْرَدَتْنِى الْخَطَايَا فَلا صَاحِبَ مَعِى وَ ضَعُفْتُ عَنْ
غَضَبِكَ فَلا مُؤَيِّدَ لِى وَ أَشْرَفْتُ عَلَى خَوْفِ لِقَآئِكَ فَلا مُسَكِّنَ
لِرَوْعَتِى وَ مَنْ يُوَ مِنْنِى مِنْكَ وَ أَنْتَ أَخَفْتَنِى ؟ وَ مَنْ
يُسَاعِدُنِى وَ أَنْتَ أَفْرَدْتَنِى ؟ وَ مَنْ يُقَوِّينِى وَ أَنْتَ
أَضْعَفْتَنِى ؟
يعنى : اى خداى من اى كفايت كننده تنهاى ضعيف و اى نگهدارنده از چيزى كه باعث خوف
است تنها نموده است مرا معاصى پس نيست مرا رفيقى17
و ناتوان شدهام از اثر غضب تو پس نيست تقويت كنندهاى مرا نازل شدم بر خوف ملاقات
تو پس ساكن كنندهاى نبود خوف مرا و كيست آن كه ايمن تواند نمود مرا از تو و حال آن
كه تو مرا ترساندى و كه يارى تواند نمود مرا و حال آن كه تو تنها گذاردى مرا و كيست
آن كه مرا قوت تواند داد و حال آن كه تو ناتوان كردى مرا.
بدان كه انسان بعد از اين كه در مقام اطاعت بر آمد و محل عنايت خدا گرديد از براى
او است رفقا از ملائكه، و اعمال خوب كه از براى او است مجسم شود و او طالب شود كه
لقاء رب خود نمايد همين كه در مقام طغيان بر آمد و غضب خدا بر آن شود كه لقاء رب
خود نمايد همين كه در مقام طغيان بر آمد و غضب خدا بر آن باشد او تنها و بى كس و
خايف از لقاى خدا باشد و هيچ كس نتواند كه امرى از براى او صورت دهد و اين مطلب
منافات با شفاعت ندارد زيرا كه شفعاء شفاعت ننمايند مگر بعد از اذن و رضاى خدا.
و لذا در بعضى از روايات است كه در حق بعضى عصاة كه چون طلب شفاعت از ايشان در آن
عالم كنند معذرت جويند و گويند كه: از ما كسى نمىشنود و گوش نكند شاهد بر مقال قول
او است.18
لا يُجِيرُ يَآ إِلَهِى إِلا رَبٌّ عَلَى مَرْبُوبٍ
يعنى : امان و پناه نمىدهد اى خداى من مگر پروردگار بر پروريده خود.
يعنى : غير امان او نفع ندارد، مىشود كه نقض شود مگر امان خالق كه احدى را قدرت بر
نقض او نيست.
وَ لا يُوَ مِنْ إِلا غَالِبٌ عَلَى مَغْلُوبٍ وَ لا يُعِينُ
إِلا طَالِبٌ عَلَى مَطْلُوبٍ
يوَ مِنْ: از امان به معنى پناه.
تقدم: مستثنى بر مربوب و مغلوب و مطلوب نمود و نفرمود لا يجير على مربوب الا رب
چنان چه در بعض ادعيه و غيره است نكته او افاده نمودن امان و اجاره و اعانه نافعه
است نه مطلقا.
وَ بِيَدِكَ يَآ إِلَهِى جَمِيعُ ذَلِكَ السَّبَبِ
در دست تو است اى خداى من تمام اين سببها يعنى غالبيت و ربيت و طالبيت.
مراد به طالب آن است كه مطلوب از آن نتواند فرار كند و اين طالب نيست مگر خداى
تعالى.
وَ إِلَيْكَ الْمَفَرُّ وَالْمَهْرَبُ
هر دو اسم مكانند.
يعنى : و به سوى تو است فرار و محل گريز من.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَجِرْ هَرَبِى
پس درود فرست بر محمد و آل او و پناه ده گريز مرا و جاى آور مطلب مرا.
وَ أَنْجِحْ مَطْلَبِى اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ صَرَفْتَ
عَنِّى وَجْهَكَ الْكَرِيمَ أَوْ مَنَعْتَنِى فَضْلَكَ الْجَسِيمَ أَوْ حَظَرْتَ
عَلَيَّ رِزْقَكَ أَوْ قَطَعْتَ عَنِّى سَبَبَكَ لَمْ أَجِدِ السَّبِيلَ إِلَى
شَيءٍ مِنْ أَمَلِى غَيْرَكَ وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى مَا عِنْدَكَ بِمَعُونَةِ
سِوَاكَ
اللغة:
خطر به معنى منع.
سبب: به معنى وسيله.
جسيم: عظيم و بزرگ.
اگر كسى تامل كند در عبارت شريف امام كه عرض كند اگر تو برگردانى از من روى خود را
و منع نمايى از من روزى خود را و فضل خود را و قطع فرمايى از من وسيله خود را و
نمىيابم راه به سوى چيزى از آرزوى خود غير تو و قادر نيستم بر آن چه در نزد تو است
به يارى سواى تو، خواهد نكات و دقايقى از آن عبارت شريف فهميد فتأمل.
فَإِنِّى عَبْدُكَ وَ فِى قَبْضَتِكَ نَاصِيَتِى بِيَدِكَ
به درستى كه من بنده توام و در قبضه توام و موى پيشانى من در دست تو است.
لا أَمْرَ لِى مَعَ أَمْرِكَ
نيست امرى مرا با امر تو يعنى اگر مشيت تو قرار گيرد بر امرى مرا قدرت مخالفت تو
نيست.
مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ
نافذ است در من حكم تو.
عَدْلٌ فِيَّ قَضَآؤُكَ وَ لا قُوَّةَ لِى عَلَى الْخُرُوجِ
مِنْ سُلْطَانِكَ وَ لا أَسْتَطِيعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِكَ وَ لا أَسْتَمِيلُ
هَوَاكَ
يعنى : نمىتوانم خواهش تو را برگردانم و باب استفعال در مقام منسلخ از معنى طلب
است اى لا اميل.
وَ لا أَبْلُغُ رِضَاكَ وَ لا أَنَالُ مَا عِنْدَكَ إِلا
بِطَاعَتِكَ وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِكَ
يعنى : نمىرسم من به چيزهايى كه نزد تو است مگر به بندگى نمودن تو و به زيادتى
مهربانى تو، بدان كه آن چه نزد خداى عز و جل است از نعمت و خوبى از امور دنيويه و
اخرويه است و هر چه مىرسد به بندگان او از لطف و كرم او است لكن آن چه در نزد او
است از نعم دنيويه رسيدن او به بنده موقوف به بندگى او نيست بلكه انعام و اكرام به
هر نفسى از نفوس نمايد از مطيع و غير مطيع.
و اما نعم اخرويه از حور و قصور و رضوان و بهشت، رسيدن به آنها بدون بندگى شايد
نشود بلكه مىگوييم كه: آن نعم قرار داده شده است از براى خوبان و نيكان پس چگونه
شود به غير داده شود.
حضرت امام زين العابدين عليه الصلوة والسلام با آن جلال و بزرگى مىگويد به خدا كه:
نتوانم رسيد آن مرتبه را مگر به بندگى نمودن تو و به فضل رحمت تو.
جهله اين زمان بندگى نمودن را انداختهاند و اعتقادشان آن است كه به فضل رحمت او به
مراتب عاليه مىرسيم لكن نفهميدهاند كه فضل رحمت به هر كس نمىرسد چنان چه خداى عز
و جل مىفرمايد:
كه رحمت خدا نزديك به نيكوكاران است.
حضرت حجة الله سلام الله عليه مىفرمايد كه: خداوند مهربان است در موضع عفو و رحمت.
إِلَهِى أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ عَبْداً دَاخِراً لَكَ لا
أَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَ لا ضَرّاً إِلا بِكَ
اللغة:
دخر: ذل.
استثناء: مفرغ است يعنى لا املك شيئا من الاشياء.
گاهى توهم مىشود كه ظاهر اين عبارت دلالت بر مذهب اشعرى دارد كه مىگويد: كه بنده
را در افعال خود هيچ اختيار نيست و او در افعال خود مجبور است پس نفع و ضرر كه
عبارت از ايمان و كفر است از خدا است.
جواب شبهه واضحست و آن آن است كه ايجاد افعال به مقدمات است فلا اقل از حيوة و قدرت
و قوت و اين امور در اختيار بنده نيست پس مىتواند خدا او را بكشد يا مريض نمايد پس
معنى الا بك الا بقدرتك است و اين منافات ندارد كه
افعال بنده مخلوق بنده باشد.
يعنى : اى خداى من داخل در صبح شدم و شب شدم من در حالتى كه بنده ذليل تو هستم از
براى تو و مالك نيستم مر خودم را سودى و نه زيانى مگر به قدرت و مشيت تو.
أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِى وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ
قُوَّتِى وَ قِلَّةِ حِيلَتِى
اللغة:
حيله: استادى نمودن و فكر كردن در امرى كه برسد.
يعنى : شهادت مىدهم كه من چيزى نيستم بر نفس خود و اعتراف مىكنم به ناتوانى خودم
و نبودن فكر و تدبير خودم.
غرض از اين فقرات آن است كه بندهدر مقابل خالق عدم صرف و لا شىء محض هست.
فَأَنْجِزْ لِى مَا وَعَدْتَنِى وَ تَمِّمْ لِى مَا آتَيْتَنِى
پس وفا نما تو از براى من آن چه وعده فرمودى مرا و تمام نما از براى من آن چه را كه
مرا دادى، وعده خداى عز و جل اجابت دعا است و كشف ضر و اتمام نعمت عبارت از آن است
كه بنده در آن نعمت است از او زايل نكند و تغيير ندهد.
فَإِنِّى عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ
الضَّرِيرُ الذَّلِيلُ الْحَقِيرُ الْمَهِينُ الْفَقِيرُ الْخَآئِفُ الْمُسْتَجِيرُ
اللغة:
مستكين: اسم فاعل از استكان باب استفعال ماخوذ از كون به معنى گرديدن از حالى به
حالى مثل استحال بعضى گفتند باب افتعال از سكن الف و يا در وجهين زياد شده است از
براى اشباع فتحه و كسره.
ضرير: بدحال و صاحب فقر و فاقه.
مهين: از مهانه يا هون به معنى خوارى و مذلت.
يعنى : پس بدرستى كه من بنده توام گدا و خوار و ناتوان بدحال پست و بى اعتبار محتاج
ترسان پناهگيرنده.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَجْعَلْنِى
نَاسِياً لِذِكْرِكَ فِيمَآ أَوْلَيْتَنِى وَ لا غَافِلاً لِإِحْسَانِكَ فِيمَآ
أَبْلَيْتَنِى وَ لا آيِساً مِنْ إِجَابَتِكَ لِى
اللغة:
اوليته: اعطيته.
ابليته: امتحنته.
انعمته: احسنته.
اياس: نااميد شدن.
يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و نگردان مرا فراموش كننده مر ذكر تو را در
چيزهايى كه عطا فرمودى مرا، و نه غفلت كننده مر احسان تو را در چيزهايى كه انعام
نمودى تو مرا و نه نااميد شونده از اجابت تو.
وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّى فِى سَرَّآءَ كُنْتُ أوْ ضَرَّآءَ
أوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَآءٍ أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ بَلاءٍ أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَآءَ
أَوْ جِدَةٍ أَوْ لا وَآءَ أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًى
اءن در اءن ابطأت شرطيه وصيليه اءن وصليه او را جواب مذكور لازم نيست جواب او محذوف
است به قرينه سابق.
يعنى : اگر تأخير انداختهاى تو اجابت مرا نگردان مرا نااميد.
مع ذلك و اللأواء شدت و ضيق معيشت فى سراء ظرف خير است از براى كنت.
يعنى : اگر چه تأخير انداختهاى تو اجابت مرا در خوشحالى بوده باشم يا بد حالى يا
در شدت يا در وسعت و يا در عافيت و يا در بلاء و يا در بدىها و يا در نعمتها و يا
در ضيق معيشت و يا در فقر و يا در غنى.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ ثَنَآئِى
عَلَيْكَ وَ مَدْحِى إِيَّاكَ وَ حَمْدِى لَكَ فِى كُلِّ حَالاتِى حَتَّى لا
أَفْرَحَ بِمَا آتَيْتَنِى مِنَ الدُّنْيَا وَ لا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِى
فِيهَا
فى حالاتى: مفعول ثانى است.
حتى به معنى تعليل است اى لكن.
يعنى : خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان ثناء مرا بر تو و مدح نمودن من
تو را و ستايش نمودن من مر تو را در همه حالات من تا اين كه خوشحال شوم به چيزهايى
كه مرا دادى از امر دنيا، و محزون نشوم از آن چيزهايى كه منع نمودى مرا در دنيا، به
عبارت اخرى يعنى چنان مشغول ثناء و ذكر تو گردم كه جز تو در نظرم نباشد.
وَ أَشْعِرْ قَلْبِى تَقْوَاكَ وَاسْتَعْمِلْ بَدَنِى فِيمَا
تَقْبَلُهُ مِنِّى
اشعار: از شعار است شعار جامهاى را گويند كه مىپوشند و اينجا به معنى پوشانيدن
است.
يعنى : بپوشان تو قلب مرا به پرهيزگارى تو و به كار دار تو بدن مرا به چيزهايى كه
قبول مىكنى از من.
وَاشْغَلْ بِطَاعَتِكَ نَفْسِى عَنْ كُلِّ مَا يَرِدُ عَلَيَّ
حَتَّى لا أُحِبَّ شَيْئاً مِنْ سُخْطِكَ وَ لا أسْخَطَ شَيْئاً مِنْ رِضَاكَ
و مشغول نما به بندگى نمودنت نفس مرا از هر چيزى كه وارد مىشود بر من تا اين كه
دوست نداشته باشم چيزى از بدى تو را و دشمن نداشته باشم چيزى از خشنودى تو را.
و غرض آن است كه حقيقت بندگى و فرمانبردارى در من باشد كه در فعلى از افعال او از
رضا و سخط او چون، و چرا نكند، و تسليم صرف باشد در افعال او بلكه در قلب خود بد
داشته باشد چيزى را كه او بد داشته است و خوش داشته باشد چيزى را كه او خوش داشته
است اين است صفات خاصه بندگان خدا.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ فَرِّغْ قَلْبِى
لِمَحَبَّتِكَ وَاشْغَلْهُ بِذِكْرِكَ وَانْعَشْهُ بِخَوْفِكَ وَ بِالْوَجَلِ
مِنْكَ
خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او، و خالى نما تو قلب مرا از براى محبت تو و مشغول
ساز او را به ياد آوردن تو، و بلند نما او را به ترس تو و بيم از تو.
بدان كه نعش در لغت به معنى بلندى است و رفعت و همچنين به معنى تدارك از ورطه و خوف
نيز آمده است و در اين مقام نيز مناسب است.
يعنى : تدارك نما او را به سبب ترس تو از معاصى و تقصيرى كه در آن داخل شده است.
وَ قَوِّهِ بِالرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَ أَمِلْهُ إِلَى
طَاعَتِكَ وَاجْرِ بِهِ فِى أَحَبِّ السُّبُلِ إِلَيْكَ وَ ذَلِّلْهُ بِالرَّغْبَةِ
فِيمَا عِنْدَكَ أَيَّامَ حَيَاتِى كُلِّهَا
اللغة:
رغبت: تضرع و ناله نمودن و دست بلند نمودن.
امل: از مأل به معنى عدول و انصراف است.
و اجر: از جرى است.
ذليل: منقاد و مطيع بودن است كه به هر سخن كه بخواهد او را به كرا دارد و او به جاى
آورد.
ايام حيوتى ظرف است متعلق به تمام افعال گذشته.
بر سبيل تنازع.
يعنى : قوت بده مرا به سوى رغبت به سوى تو، برگرداندن او را به سوى بندگيت و جريان
بده او را در دوستترين راهها به سوى تو و رام كن او را به رغبت و آن چه در نزد تو
است در روزگار زندگانى من همه.
وَاجْعَلْ تَقْوَاكَ مِنَ الدُّنْيَا زَادِى وَ إِلَى
رَحْمَتِكَ رِحْلَتِى وَ فِى مَرْضَاتِكَ مَدْخَلِى وَاجْعَلْ فِى جَنَّتِكَ
مَثْوَاىَ وَ هَبْ لِى قُوَّةً أَحْتَمِلُ بِهَا جَمِيعَ مَرْضَاتِكَ وَاجْعَلْ
فِرَارِى إِلَيْكَ وَ رَغْبَتِى فِيمَا عِنْدَكَ
اللغة:
زاد: توشه مسافر.
رحله: به كسر راء به معنى كوچ نمودن.
مدخل: مصدر ميمى به معنى الدخول.
يعنى : بگردان تو ترس مرا در دنيا توشه من و به سوى رحمت تو كوچ نمودن مرا در
خشنودى تو داخل شدن مرا.
وَ أَلْبِسْ قَلْبِى الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِكَ وَ
هَبْ لِىَ الانْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَآئِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ
و بپوشان تو قلب مرا دورى جستن از بدان مخلوق تو و ببخش از براى من مانوس شدن به تو
و به اولياء تو و اهل بندگى تو.
وَ لا تَجْعَلْ لِفَاجِرٍ وَ لا كَافِرٍ عَلَيَّ مِنَّةً وَ لا
لَهُ عِنْدِى يَداً وَ لا بِى إِلَيْهِمْ حَاجَةً بَلِ اجْعَلْ سُكُونَ قَلْبِى وَ
أُنْسَ نَفْسِى وَاسْتِغْنَآئِى وَ كِفَايَتِى بِكَ وَ بِخِيَارِ خَلْقِكَ
اللغة:
قوله: بك و بخيار خلقك ظرف مستقر است مفعول دويم اجعل.
فاجر: مطلق معصيت كار را گويند.
يعنى نگردان از براى فاجر و نه كافر بر من منتى و نبوده باشد از براى او نزد من
نعمت و نه از براى من بر ايشان حاجت بلكه بگردان تو اطمينان قلب مرا و انس مرا و
طلب توانگرى مرا و كفايت مرا به تو و به خوبان خلق تو.
مردى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض نمود: فدايت شوم دعا كن كه خدا مرا غنى نمايد
از تمام خلق خود.
حضرت عليه السلام فرمود: خدا تقسيم رزق هر كسى را به دست كسى ديگر انداخته است و
لكن طلب نما از خدا كه تو را محتاج نكند به لئام خلق خود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْنِى
لَهُمْ قَرِيناً وَاجْعَلْنِى لَهُمْ نَصِيراً
خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان تو مرا از براى آنها قرين و صاحب و
بگردان مرا براى ايشان يار و ياور.
وَامْنُنْ عَلَيَّ بِشَوْقٍ إِلَيْكَ وَ بِالْعَمَلِ لَكَ
بِمَا تُحِبُّ وَتَرْضَى إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَذَلِكَ عَلَيْكَ
يَسِيرٌ
و منت بگذار بر من به دوستى تو و به عمل نمودن از براى تو به آن چه دوست دارى و
پسنديدى تو به درستى كه تو بر هر چيزى قادر و توانايى و قضاء اين حوائج بر تو آسان
است.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ
عِنْدَ الشِّدَّةِ وَالْجَهْدِ وَ تَعَسُّرِ الامُورِ
بود از دعاى آن بزرگوار وقت شدت و مشقت و مشكل شدن كارها بدان كه شك نيست كه پيغمبر
و اولاد او را كرامتى بود، كه دنيا از برايشان به طريق سعه بگذرد لكن مشى و طريقه
ايشان به طريق مردمان بود بلكه از اين كه سيد ناس بايست امور دنيويش مختل بشود تا
اين كه ضعفاء ناس از ملاحظه حال ايشان در صبر باشند.
مروى است كه چنان دنيا بر حضرت على بن الحسين عليه السلام تنگ شد كه كمال فقر و
اختلال در امور ايشان واقع شد دنيا را ممثل نمود و بر او فرمود:
چه مىخواهى از ما چرا دست از ما بر نمىدارى؟
عرض نمود: به سبب طلاق دادن جد تو است و من با شما عداوت دارم به واسطه طلاق جد
شما.
روايتى سيد شارح سيد على خان نقل مىفرمايد:
در نظرم نيست كه در ضمن كدام دعا است و مضمون آن اين است كه وقتى حسن بن على
عليهماالسلام در دنيا بر او ضيق شد از ندادن معاويه آن مبلغى را كه همه ساله
مىبايست بدهد، آن امام عليه السلام نامهاى به معاويه نوشتند كه امر مختل است، از
براى ندادن حق الصلح.
شب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديد كه به او اعتراض نمود كهاى
پسر از براى دنيا به ظالم نامه مىنويسى؟ عرض حال به جد نمود حضرت دعايى به او
تعليم فرمود.
موسى بن جعفر عليه السلام اظهار فقر خود را به هرون مىكند و مىفرمايد چيزى ندارم
كه پسران خود را زن بدهم و دختران خود را شوهر.
اللَّهُمَّ إِنَّكَ كَلَّفْتَنِى مِنْ نَفْسِى مَآ أَنْتَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّى وَ
قُدْرَتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَىَّ أَغْلَبُ مِنْ قُدْرَتِى فَأَعْطِنِى مِنْ نَفْسِى
مَا يُرْضِيكَ عَنِّى وَ خُذْ لِنَفْسِكَ رِضَاهَا مِنْ نَفْسِى فِى عَافِيَةٍ
اللغة:
كلفت: مشقت.
ما در ما انت عبارت است فقر و مرض و تعب.
شرح : يعنى اى خداى من به درستى كه به مشقت انداختى مرا به خودم چيزى را كه سلطنت
تو زيادتر است به او از من و قدرت تو بر او و بر من غالبتر است از قدرت من پس چنين
كه شد عطا فرما تو به نفس من چيزى را كه آن چيز راضى كند تو را از من و بگير از
براى رضاى خود از نفس من در عافيت يعنى توفيق بده چيزى را كه راضى نمايد تو را از
من در عافيت نه در تب و مرض.
اللَّهُمَّ لا طَاقَةَ لِى بِالْجَهْدِ وَ لا صَبْرَ لِى عَلَى
الْبَلاءِ وَ لا قُوَّةَ لِى عَلَى الْفَقْرِ
اللغة:
جهد: به فتح جيم مشقت.
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد:
بر هر چيز غالب شدم الا اين كه فقر بر من غالب شد، و در بعضى از خطب خود مىفرمايد:
فقر پشت مىشكند و قدر و رفعت مىبرد.
يعنى : اى خداى من، مرا بر سختيها طاقت نيست و بر بلا صبر نميباشد، و بر فقر و
تهيدستى تحمل ندارم.
فَلا تَحْظُرْ عَلَيَّ رِزْقِى وَ لا تَكِلْنِى إِلَى خَلْقِكَ
بَلْ تَفَرَّدْ بِحَاجَتِى وَتَوَلَّ كِفَايَتِى وَانْظُرْ إِلَيَّ وَانْظُرْ لِى
فِى جَمِيعِ أُمُورِى
اللغة:
خطر: به معنى منع نمودن.
ايكال: تفويض نمودن و ملتجى شدن.
تولى: مباشرت، كفايت.
يعنى : منع نكن بر من روزى را و تفويض نكن مرا به سوى خلق خود بلكه منفرد باش بر
حاجت من و مباشر باش كفايت مرا و نظر نما به سوى من در تمام كارهاى من، كفايت خدا
آن است كه او را بى نياز نمايد از زحمت كشيدن نظر خدا رحمت او است، و بعضى گفتهاند
نظر اگر با لى متعدى شود به معنى ديدن است، و اگر به لام متعدى شود به معنى رحمت
است، و اگر به فى استعمال شود به معنى فكر، واگر به بين تمام شود به معنى حكم است،
نحو نظرت بين القوم.
فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى نَفْسِى عَجَزْتُ عَنْهَا وَ
لَمْ أُقِمْ مَا فِيهِ مَصْلَحَتُهَا
پس به درستى كه تو اگر واگذارى مرا به سوى نفس خودم، عاجز گردم من از او و به جاى
نتوانم آورد آن چه را كه مصلحت او است.
ثقة الاسلام كلينى به سند خود در كافى روايت كند از ابن ابى يعفور گفت:
شنيدم حضرت صادق عليه السلام را كه مىفرمود: و دست او بلند بود جانب آسمان كه:
رب لا تكلنى الى نفسى طرفة عين و لا اقل من ذلك و لا اكثر
زمانى نگذشت آب ديده مباركش جارى گرديد به محاسن شريفش و بعد از آن توجه نمود به
جانب من و فرمود: اى پسر ابى يعفور به درستى كه يونس بن متى خدا او را به خود
واگذار نمود كمتر از طرفة العين پس صادر شد از او آن معصيت، عرض نمودم: سبب آن به
كفر رسيده است؟
فرمود: نه، لكن مردن در آن حال هلاكت است.
وَ اءِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى خَلْقِكَ تَجَهَّمُونِى
جهم: عبوس و بدخلق و بدگفتار.
يعنى : اگر مرا واگذار نمايى به خلق خود، بدخلقى خواهند نمود با من چنان چه بالعيان
مشاهده مىشود طريق سلوك اغنياء با فقراء صدق امام المسلمين عليه السلام.
وَ اءِنْ أَلْجَأْتَنِى إِلَى قَرَابَتِى حَرَمُونِى
حرمان: ممنوع شدن.
يعنى : اگر مضطر نمايى تو مرا به سوى خويشانم منع و محروم نمايند مرا يعنى چيزى از
آنها برايم ساخته نشود.
وَ اءِنْ أَعْطَوَْآ أَعْطَوْا قَلِيلاً نَكِداً وَ مَنُّوا
عَلَيَّ طَوِيلاً وَ ذَمُّوا كَثِيراً
نكد: چيزى كه در او خير نباشد.
يعنى : اگربدهند ايشان مىدهند اندكى كه در او خير و خوبى نيست و منت مىگذارند بر
من منت طوَ لانى و مذمت نمايند آنها مذمت زياد.
فَبِفَضْلِكَ اللَّهُمَّ فَأَغْنِنِى وَ بِعَظَمَتِكَ
فَأَنْعِشْنِى وَ بِسَعَتِكَ فَابْسُطْ يَدِى وَ بِمَا عِنْدَكَ فَاكْفِنِى
بعد از اين كه چنين است امر پس به فضل تو اى خدا پس توانگرى ده مرا و به بزرگى خود
پس بلند كن مرا، و به گنجايش خود پس بسط بده دست مرا و به آن چه نزد تو است پس
كفايت كن مرا، و در بعضى از كتب ادعيه كه به او اطمينان است مذكور است كه هر كه اين
دعاى مبارك را از اول الى قوله فاكفنى به پوست آهو بنويسد و با خود دارد خواهد از
فقر بيرون آمد و غنى شد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خَلِّصْنِى مِنَ
الْحَسَدِ وَاحْصُرْنِى عَنِ الذُّنُوبِ وَ وَرِّعْنِى عَنِ الْمَحَارِمِ وَ لا
تُجَرِّئْنِى عَلَى الْمَعَاصِى
اللغة:
حصر: به معنى منع.
ورع: كف از معصيت.
جرأة: اقدام نمودن بدون مبالات.
يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و نجات بخش مرا از حسد و منعم كن از گناهان
و باز دار مرا از محرمات، و جرئت نده مرا بر ارتكاب معاصى.
شايد مراد به جرئت دادن خداوند آن باشد كه بنده مرتكب شود خدا او را مبتلا به بليه
نكند در مال و يا در بدن و ترك ابتلا سبب آن شود كه جرئت در معصيت كند پس از خدا
طلب توفيق نمايد بر ترك آن.
وَاجْعَلْ هَوَاىَ عِنْدَكَ وَ رِضَاىَ فِيمَا يَرِدُ عَلَيَّ
مِنْكَ
و بگردان تو خواهش مرا در چيزهايى كه نزد تو است، و خشنودى مرا در آن چه وارد
مىشود بر من از جانب تو.
بدان كه رضاى خداوند را تحصيل نمودن بسيار صعب و مشكلست اگر چه در بعضى از روايات
وارد است كه هر كه راضى است از خدا، خدا از او راضى است لكن كلام در راضى بودن از
خدا است زيرا كه آن آن است كه هر چه خدا در حق او به قلم تقدير ثبت نموده از فقر و
فاقه و مرض و فرقه احبه و موت ايشان و نحو آن، به آن خشنود باشد نه آن كه بىميل
باشد اين است معنى رضاى بنده از خدا چنان چه خداوند عالم به موسى بن عمران عليه
السلام فرمود: كه رضاى من آن است كه راضى به حكم من باشى.
وَ بَارِكْ لِى فِيمَا رَزَقْتَنِى وَ فِيمَا خَوَّلْتَنِى وَ
فِيمَآ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ
بركة: زيادة خوله اى ملكه.
يعنى زياد نما تو از براى من در چيزهايى كه مالك نمودى مرا و در چيزهايى كه به من
او را انعام نمودى.
وَاجْعَلْنِى فِى كُلِّ حَالاتِى مَحْفُوظاً مَكْلُوءاً
مَسْتُوراً مَمْنُوعاً مُعَاذاً مُجَاراً
اللغة:
كلاء: اى حرسه.
اجاره: اى حماه.
اعاذه: اى عصمه.
يعنى : بگردان تو مرا در تمام حالاتم حفظ شده حمايت شده پوشيده شده منع شده پناه
داده شده، نگهداشته شده.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاقْضِ عَنِّى
كُلَّ مَآ أَلْزَمْتَنِيهِ وَفَرَضْتَهُ عَلَيَّ لَكَ فِى وَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ
طَاعَتِكَ أَوْ لِخَلْقٍ مِنْ خَلْقِكَ
اللغة:
قضاء: به معنى اداء.
الزام: به معنى واجب شدن از قبل غير.
فرض: واجب.
وجه به معنى جهت.
لخلق: عطف على قوله لك متعلق است به فرضه.
واجبات خدا از براى او عبادات او است و واجبات او از براى بندگان حقوق ايشان است به
همديگر از ديون و حقوق.
و غرض امام از اين كلام دو احتمال دارد يكى آن است كه توفيق دهد مخالفت او ننمايد و
تمام واجبات او را اداء نمايد، و ديگر آن است كه اگر مخالفت واجبات او نموده از او
در گذرد و او را در معرض عقاب در نياورد.
يعنى : خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و بجاى آور تو از جانب من هر چيزى را كه
واجب نمودى تو بر من او را واجب كردى او را بر من در جهتى از جهات طاعت تو و يا از
براى خلقى از مخلوقات تو.
وَ اءِنْ ضَعُفَ عَنْ ذَلِكَ بَدَنِى وَ وَهَنَتْ عَنْهُ
قُوَّتِى
اگر چه ضعيف باشد از جاى آوردنش جسم من و سست شود از او توانايى من، ضعف به فتح و
ضم خلاف توانايى و قوت است.
بعضى گفتهاند: به تفح در رأى استعمال مىشود و به ضم در جسم و بدن و اين دور نيست
از حق و صواب.
وَ لَمْ تَنَلْهُ مَقْدُرَتِى وَ لَمْ يَسَعْهُ مَالِى وَ لا
ذَاتُ يَدِى ذَكَرْتُهُ أَوْ نَسِيتُهُ
اللغة:
نيل: رسيدن.
مقدره: قدرت دال او به حركات ثلث خوانده شده است.
ذات يد عبارت است از چيزى كه مالك او است از مال و اساس.
يعنى : نرسيده است او را قدرت من و گنجايش ندارد او را مال من نه ما يملك من
مىخواهد متذكر شوم او را و يا فراموش نمايم او را يعنى مرا توانايى فرمانبردارى
او نيست و قدرت بندگى او را ندارم.
و ذكرته و نسيته دو جمله حاليه است در قوت جلمه شرطيه اى ذكرته او نسيته.
هُوَ يَا رَبِّ مِمَّا قَدْ أَحْصَيْتَهُ عَلَيَّ وَ
أَغْفَلْتُهُ أَنَا مِنْ نَفْسِى فَأَدِّهِ عَنِّى مِنْ جَزِيلِ عَطِيَّتِكَ
وَكَبِيرِ مَا عِنْدَكَ فَإِنَّكَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ
اللغة:
احصاء: حفظ نمودن.
اغفال: اهمال نمودن و ترك نمودن بدون فراموشى.
و ضمير هو راجع است به سوى ما در ما الزمتنيه.
يعنى : واجب و مفروض من در كلمه من نفس متعلق است به اغفلته نه به فعل ديگر نيز كه
از قبيل تنازع بشود.
پس معنى عبارت اين است كه خودم ترك نمودم و اهمال آن نمودم نه اين كه فراموش نموده
باشم به عبارت اخرى معنى عبارت آن است كه عملى را كه تو حفظ نمودى او را و او را
ثابت نمودى بر من و من اهمال او نمودم و بدون سبب و جهت ترك نمودم.
فا در كلمه فانك سببيه است ضمير هو مبتداء است و كلمه ما ظرف مستقر متعلق به كائن
خبر او است.
يعنى : واجب و فرض تو اى خداى من ثابت است از آن چه حفظ نمودى او را و اهمال نمودم
من او را به سبب خودم پس اداء نما تو او را از جانب من از بزرگى بخشش تو و از
چيزهاى بسيار كه در نزد تو است به سبب آن كه تو غنىكننده هر محتاجى و صاحب جود و
كرمى.
حَتَّى لا يَبْقَى عَلَيَّ شَيءٌ مِنْهُ تُرِيدُ أَنْ
تُقَاصَّنِى بِهِ مِنْ حَسَنَاتِى أَوْ تُضَاعِفَ بِهِ مِنْ سَيِّئَاتِى يَوْمَ
أَلْقَاكَ يَا رَبِّ
قاصمته مقاصة و قصاصا: عوض گرفتن از ديگرى.
كلمه حتى به معنى كى تعليليه است.
يعنى : به علت آن كه نماند بر من چيزى از واجب كه اراده نمايى تو تقاص كردن مرا به
او از خوبىهاى من، و يا اين كه زياد نمايى به سبب او از گناهان من در روز ملاقات
تو اى خداى من.
بدان كه از اين فقره شريفه و از ساير اخبار نيز استفاده مىشود كه كسى كه ذمه او
مشغولست يا حق خدا و يا حق خلق از او مطالبه مىشود در قيامت يا حسنات او كم مىشود
يا بر سيئات او افزوده مىشود اين مجرم عاصى محمدعلى از خداى خود در اين وقت از شب
مسئلت مىنمايم كه عفو نمايد از حقوق خود و حقوق مردم و در عرصات محشر او را مفتضح
ننمايند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى
الرَّغْبَةَ فِى الْعَمَلِ لَكَ لِآخِرَتِى حَتَّى أَعْرِفَ صِدْقَ ذَلِكَ مِنْ
قَلْبِى
رغبة: ميل و شوق داشتن.
حتى: به معنى كى تعليليه است.
لام در لآخرتى از براى تعليل است.
يعنى : عمل نمودن براى خدا علت و سبب او آخرت باشد نه دنيا.
لام در لك بيانيه است.
غرض از اين فقره آن است كه كار تو را سرمايه آخرت خود نمايم نه سرمايه دنيا چنان چه
بسيارى از مردمان مبتلا به اين بليه هستند. عبادات خدا را سرمايه دنياى خود قرار
دادهاند.
يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و روزى نما تو مرا ميل داشتن در كار نمودن
از براى تو به سبب آخرت من تا اين كه بشناسم صدق و راستى او را در قلب خود.
وَ حَتَّى يَكُونَ الْغَالِبُ عَلَيَّ الزُّهْدَ فِى دُنْيَاىَ
تا اين كه بوده باشد مستولى بر من بى ميلى در دنياى من، علاقه بى ميلى در دنيا آن
است كه عمل او از براى خدا از براى آخرت او باشد.
حضرت سيد اوصياء فرمودند: كه دنيا و آخرت دو دشمن هستند متفاوت و دو راهند با هم
مختلف، هر كه دوست دنيا است و مباشر او است آخرت را دشمن دارد، و دنيا و آخرت به
منزله مشرق و مغربند رونده ميان آنها هر قدر به يكى نزديك شوند از ديگرى دور گردند،
و دنيا و آخرت مثل دو زن هستند كه در تحت يك شوهرند اگر يكى از آنها را راضى نمايد
ديگر به غضب در آيد.
وَ حَتَّى أَعْمَلَ الْحَسَنَاتِ شَوْقاً وَ آمَنَ مِنَ
السَّيِّئَاتِ فَرَقاً وَ خَوْفاً
احتمال حاليه و مفعول له و مفعول مطلق بودن هر يك را دارد.
يعنى : تا اين كه جا آورم خوبىها را از براى شوق داشتن و ايمن باشم من از بدىها
از جهت مفارقت و ترسيدن.
وَ هَبْ لِى نُوراً أَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ وَ أَهْتَدِى
بِهِ فِى الظُّلُمَاتِ وَ أَسْتَضِى ءُ بِهِ مِنَ الشَّكِّ وَالشُّبُهَاتِ
اختلاف در اين نور شده است بعضى گفتهاند: نور ايمان است، و ديگرى گفته است: نور
علم است، و سيم گفتهاند: دلائل و حجج واضحه و چهارم گفته: قرآن است.
يعنى : ببخش مر مرا نورى را كه راه روم به واسطه او در ميان مردم و راه بيابم به
واسطه او در تاريكىها، و طلب روشنايى نمايم من به واسطه او از شك و شبهات.
شبهه وجه تسميه آن آن است كه حق را مشتبه به باطل نمايد و اين نور، نور معرفت و
ايمان است مشى به آن در مردم دو احتمال دارد:
يكى آن كه مردم به او هدايت يابند از سير و سلوك و حسن خلق.
يا اين كه مردم او را مفتون نكنند و خدعه و فريب و حيله در امر او نتوانند كرد در
امر معاش و معاد او.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَارْزُقْنِى خَوْفَ غَمِّ
الْوَعِيدِ وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى أَجِدَ لَذَّةَ مَآ أَدْعُوكَ
لَهُ وَ كَأْبَةَ مَآ أَسْتَجِيرُ بِكَ مِنْهُ
كأبه: حزن و اندوه.
انسان همين كه صفت تقوى در او موجود شد اين لذت و حزن در او هست چنان چه در ابراهيم
عليه السلام و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرويست كه سينه مباركش صداى
مىنمود از خوف خدا مثل صداى جوش ديگ.
يأزّ المؤمن كأزّ يز المزجّل
در روايت همام حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد در صفت متقين كه:
اگر اجل موعود نبود روح در بدن ايشان نمىماند از خوف عقاب و شوق ثواب.
يعنى : اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او، و ترس اندوه كيفر، و شوق وعده
پاداش به من روزى فرما، تا بهره و لذت چيزى كه ترا براى آن ميخوانم، و افسردگى چيزى
كه از آن به تو پناه ميبرم بيابم.
اللَّهُمَّ قَدْ تَعْلَمُ مَا يُصْلِحُنِى مِنْ أَمْرِ
دُنْيَاىَ وَآخِرَتِى فَكُنْ بِحَوَآئِجِى حَفِيّاً
حفى: يعنى بليغ در قضاء حوائج يا اين كه نيكويى كننده.
يعنى : اى خداى من، تو مىدانى موجبات صلاح كار دنيا و آخرتم را، پس در برآوردن
حاجاتم توجّه خاصى به من مبذول فرما.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَارْزُقْنِى الْحَقَّ عِنْدَ تَقْصِيرِى فِى الشُّكْرِ لَكَ بِمَآ أَنْعَمْتَ
عَلَيَّ فِى الْيُسْرِ وَالْعُسْرِ وَالصِّحَّةِ وَالسَّقَمِ حَتَّى أَتَعَرَّفَ
مِنْ نَفْسِى رَوْحَ الرِّضَا وَ طُمَأْنِينَةَ النَّفْسِ مِنِّى بِمَا يَجِبُ لَكَ
فِيمَا يَحْدُثُ فِى حَالِ الْخَوْفِ وَالامْنِ وَالرِّضَا وَالسُّخْطِ وَالضُّرِّ
وَالنَّفْعِ
يعنى : روزى نما تو مرا حق شكرگذارى در وقت كوتاهى نمودن من در شكرگذارى تو به آن
چه كه انعام نمودى تو بر من در يسر و عسر و صحت و بيمارى تا آن كه بشناسم در نفس
رايحه خوبى رضا را و آرام بودن دل را به آن چه واجب است از براى تو در امرى كه حادث
مىشود در حالت خوف و امن و رضا و سخط و ضرر و نفع.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى
سَلامَةَ الصَّدْرِ مِنَ الْحَسَدِ حَتَّى لا أَحْسُدَ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ عَلَى
شَى ءٍ مِنْ فَضْلِكَ وَ حَتَّى لا أَرَى نِعْمَةً مِنْ نِعَمِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ
خَلْقِكَ فِى دِينٍ أَوْ دُنْيَا أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ تَقْوَى أَوْ سَعَةٍ أَوْ
رَخَآءٍ إِلا رَجَوْتُ لِنَفْسِى أَفْضَلَ ذَلِكَ بِكَ وَ مِنْكَ وَحْدَكَ لا
شَرِيكَ لَكَ
از اين كه حسد از گناهان بزرگ و هلاك كننده شخص است و مىبرد ايمان را چنان كه اب
نمك را مىبرد پس اگر كسى را ديدى كه متنعم به نعمتى باشد از خداى خود طلب نما مثل
آن را يا خوبتر از آن را از براى خود.
فقوله بك و منك يعنى سبب تو و از تو اميد دارم من.
ايقاظ: حسد گفتيم ايمان را مىبرد نكته او اين است كه حاسد مىخواهد مقابل فعل خدا
جاى آورد مثل آن كه العياذ بالله خدا را حكم نمىداند، و خواهد نعمتى كه خداى او را
صلاح دانسته سلب نمايد از محسود.
يعنى : اى خداى من صلوات فرست بر محمد و آل محمد او، و سينهام را از حسد پاك گردان
تا هرگز بر كسى از بندگانت نسبت به هيچ عنايتى كه فرمودهاى حسد نورزم تا كه نعمتى
از نعمت هايت را كه بر كسى از بندگانت در جنبههاى دينى يا دنيوى، عافيت يا تقوا،
گشايش يا آسايش ارزانى داشتهاى نبينم مگر آنكه بهتر از آن را به لطف تو و از سوى
تو خداى يگانه بى شريك آرزو كنم.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى
التَّحَفُّظَ مِنَ الْخَطَايَا وَالِاحْتِرَاسَ مِنَ الزَّلَلِ فِى الدُّنْيَا
وَالآخِرَةِ فِى حَالِ الرِّضَا وَالْغَضَبِ
قوله: فى حال الرضا و الغضب متعلق است بقوله ارزقنى.
يعنى : روزى نما تحفظ در آينده و حالت را يعنى خشنودى از براى خداوند غضب از براى
خدا.
حَتَّى أَكُونَ بِمَا يَرِدُ عَلَيَّ مِنْهُمَا بِمَنْزِلَةٍ
سَوَآءٍ
حتى غايت تحفظ است.
يعنى : تا اين كه به آن چه وارد مىشود بر من از رضا و سخط به منزله هم و برابر و
يك چيز يعنى هر چه تو اختيار نمودى او را از رضا و غضب در نزد من چنان باشد كه غضب
تو غضب باشد نزد من و رضاى تو رضا باشد نزد من نه اين كه مرضى تو مغضوب من باشد و
مغضوب تو مرضى من.
عَامِلاً بِطَاعَتِكَ مُؤْثِراً لِرِضَاكَ عَلَى مَا
سِوَاهُمَا فِى الاوْلِيَآءِ وَالاعْدَآءِ
ايثار: اختيار.
عاملا و موثرا: خبر اكون ضميرهما ظاهرا راجع باشد به بسوى رضا و طاعت.
يعنى : عمل كننده باشم به بندگى تو، اختياركننده باشم مر رضاى تو را بر غير طاعت و
رضا در دوستان و دشمنان.
يعنى : آن چه را پسنديدى در حق دوستان و دشمنان همان نيز پسنديده و سبب خشنودى از
براى من باشد.
حَتَّى يَأْمَنَ عَدُوِّى مِنْ ظُلْمِى وَ جَوْرِى وَ يَيْأسَ
وَلِيِّى مِنْ مَيْلِى وَانْحِطَاطِ هَوَاىَ
كلمه حتى غايت ايثار است.
يعنى : تا اين كه ايمن باشد دشمن من از ظلم نمودن من و جور نمودن من، و نااميد گردد
دوست من از انحراف من و رغبت من به سوى او و نزول خواهش نفس بر او يعنى به خواهش كه
رفق، و مدارا است بدون رضاى تو با او عمل نكنم.
وَاجْعَلْنِى مِمَّنْ يَدْعُوكَ مُخْلِصاً فِى الرَّخَآءِ
دُعَآءَ الْمُخْلِصِينَ الْمُضْطَرِّينَ لَكَ فِى الدُّعَآءِ
يعنى : بگردان مرا از كسانى كه ميخوانند تو را در سعه و رفاهيت خواندن مخلصان
مضطران مر تو را در دعا خواندن.
غرض امام عليه السلام آن است كه سئوال توفيق دعا نمودن از خدا مىنمايد در تمام
حالات خود حتى در حالت رخاء و سعه زيرا كه دعا نمودن در اين حالت با اين كه عبادت
منفعت به حال او دارد در وقت نزول بلا و شدت درد و رفع بليه از او شود از حضرت سجاد
عليه السلام مرويست كه دعا نمودن در وقت سعه و رفاهيت سبب برآمدن حوائج مىشود در
وقت بلاء.
و از آن امام عليه السلام به سند صحيح مروى است كه هر كه پيش از نزول بلا، دعا كند
مستجاب خواهد شد از براى وقت نزول بلا.
و گفته شد كه آن صوت معروف است و حاجب از آسمان ندارد دعاى او هر كه پيش دعا ننمود
دعاى او وقت نزول بلا مستجاب نشود، و ملائكه گويند اين آواز را در زمان گذشته
نشنيديم.
إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
حميد: يعنى مستوجب حمد و ثناء.
مجيد: يعنى نيكوكار در كردار خود.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ
إِذَا أَسَأَلَ الْعَافِيَةَ وَ شُكْرَهَا
بود از دعاى آن امام بزرگوار عليه السلام در وقتى كه سئوال از عافيت از خدا مىنمود
و شكر عافيت.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَلْبِسْنِى
عَافِيَتَكَ وَجَلِّلْنِى عَافِيَتَكَ وَ حَصِّنِّى بِعَافِيَتِكَ وَ أَكْرِمْنِى
بِعَافِيَتِكَ وَ أَغْنِنِى بِعَافِيَتِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيَّ بِعَافِيَتِكَ وَ
هَبْ لِى عَافِيَتَكَ وَ أَفْرِشْنِى عَافِيَتَكَ وَ أَصْلِحْ لِى عَافِيَتَكَ وَ
لا تُفَرِّقْ بَيْنِى وَ بَيْنَ عَافِيَتِكَ فِى الدُّنْيَا وَ الاخِرَةِ
اللغة:
عافية: اسم مصدر است يعنى بهبودى از مرض و دفع آلام و اسقام و مكاره خواه آلام
جسديه باشد يا آلام قلبيه.
جلله: غطاه و منه جل الفرس.
حصنه: حفظه و منه احصنت فرجها.
صدقه: چيزى به غير دادن به وجه خاص.
فرش: بساط.
اصلاح: ازاله فساد چون عافيت بر او ثمرات و فوايد مرتب است لذا امام عليه السلام
سئوال از او به جهتى و جهاتى نموده است.
يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بپوشان تو مرا به عافيت خود و فراگير مرا
به عافيت خود و اكرام نما مرا به عافيت خود، و حفظ نما مرا به عافيت خود، و بى نياز
نما مرا به عافيت خود، و صدقه بده بر من به عافيت خود، و مرا جا ده در عافيت خود، و
اصلاح نما براى من عافيت خود را و جدايى نينداز ما بين من و عافيت خود.
مروى است كه هيچ چيز نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوشتر نبود از اين كه
از خدا سئوال نمايد از طلب عافيت.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَافِنِى
عَافِيَةً كَافِيَةً شَافِيَةً عَالِيَةً نَامِيَةً عَافِيَةً تُوَلِّدُ فِى
بَدَنِى الْعَافِيَةَ عَافِيَةَ الدُّنْيَا وَالاخِرَةِ
اللغة:
شفاء: زوال مرض يا عود نمودن اخلاط به سوى اعتدال.
عاليه: يعنى بلند به حسب مرتبه كه به او مرض نرسد.
كافيه: يعنى حاجت به دوا نداشته باشد.
ناميه: يعنى زيادتى.
يعنى : اورا مراتب سعود باشد نه نزول.
عافيت مفعول مطلق است بقيه اوصاف صفات او هستند.
يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و عافيت بده مرا عافيت دادنى كه اين صفت
داشته باشد.
كافيه شافيه بلندمرتبه باشد زيادشونده باشد عافيتى كه توليد نمايد در بدن من عافيت
ديگر را عافيت دنيا و آخرت.
وَامْنُنْ عَلَيَّ بِالصِّحَّةِ وَالامْنِ وَالسَّلامَةِ فِى
دِينِى وَ بَدَنِى وَ الْبَصِيرَةِ فِى قَلْبِى وَالنَّفَاذِ فِى أُمُورِى
وَالْخَشْيَةِ لَكَ وَالْخَوْفِ مِنْكَ وَالقُوَّةِ عَلَى مَآ أَمَرْتَنِى بِهِ
مِنْ طَاعَتِكَ وَالِاجْتِنَابِ لِمَا نَهَيْتَنِى عَنْهُ مِنْ مَعْصِيَتِكَ
منت بگذار بر من به زايل شدن مرض و ايمنيت و سالم بودن در دين من و بدن من، و
بينايى در قلب من و گذشتن در كارهاى من و ترسيدن مر تو را، و توانايى بر آن چه كه
امر فرمودى تو مرا به او از بندگى نمودن تو، و دورى نمودن از آن چه نهى فرمودى مرا
از عصيان تو.
خشية و خوف: ظاهر آن است كه ميان آنها از نسب عموم من وجه باشد زيرا كه خشيت فروتنى
نمودن يعنى ظهور انكسار در جوارح مىخواهد مع ذلك او را ترس و بيم باشد يا نه و خوف
آن ترس و بيم است كه در قلب پيدا شود خواه او را در جوارح انكسار باشد يا نه.
نفوذ: عبارتست از پارچه نمودن تير نشانه خود را و بيرون رفتن و در اين مقام كنايه
است از مضى امر و گذشتن و صورت پذيرفتن او.
اللَّهُمَّ وَامْنُنْ عَلَيَّ بِالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ وَ
زِيَارَةِ قَبْرِ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ رَحْمَتُكَ وَ بَرَكَاتُكَ
عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِ رَسُولِكَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ أَبَداً مَآ أَبْقَيْتَنِى
فِى عَامِى هَذَا وَ فِى كُلِّ عَامٍ
و آل رسولك عطف است بر قول او رسولك.
يعنى : خدايا منت گذار تو بر من بر حج و عمره و زيارت نمودن قر پيغمبر تو كه رحمت و
مهربانى و بركت تو بر او و بر آل او باد، و زيارت نمودن آل رسول تو هميشه مادامى كه
باقى گذاشتهاى مرا در امسال و در همه سال.
از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه آن بزرگوار فرمود كه:
حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: حج ثواب او بهشت است و عمره
كفاره گناه است.
زيد شحام روايت مىكند مىگويد: عرض نمودم خدمت حضرت صادق عليه السلام چه هست از
براى كسى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را زيارت نموده باشد؟
فرمود كه: مثل كسى است كه خدا را زيارت نموده باشد بالاى عرش او.
مىگويد: عرض كردم چه هست از براى كسى كه زيارت كند يكى از شما را؟
فرمود: مثل كسى باشد كه زيارت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده باشد.
وَ اجْعَلْ ذَلِكَ مَقْبُوَ لا مَشْكُوراً مَذْكُوراً لَدَيْكَ
مَذْخُوراً عِنْدَكَ وَ أَنْطِقْ بِحَمْدِكَ وَ شُكْرِكَ وَ ذِكْرِكَ وَ حُسْنِ
الثَّنَآءِ عَلَيْكَ لِسَانِى
عمل مقبول آن عملى است كه بر آن ترتب ثواب و جزاء خواهد بود و بر او فوايد كثيره از
امور اخرويه مترتب است، مشار اليه ذلك زيارت قبر رسول و آل است.
يعنى : بگردان تو او را مقبول و پسنديده و ياد آورده شده و نگهداشته شده نزد تو و
گويا كن به ثناء تو و ياد آوردن تو و نيكويى نمودن ثناء بر تو زبان مرا.
وَاشْرَحْ لِمَرَاشِدِ دِينِكَ قَلْبِى
مراشد: جمع مرشد يعنى مقصود.
شرح صدر و قلب يعنى گشادهگى آنها.
سئوال شد از حضرت ختمى مآب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرح صدر چه چيز است؟
فرمود: نوريست كه خداى عز و جل در قلب مومن داخل كند.
عرض نمودند: او را علامتى هست؟
فرمودند: بلى ميل به آخرت داشتن و بى ميل بودن به دنيا، اسباب مردن پيش از اين كه
مردن بيايد مهيا نمايد يعنى گشاده كن تو براى اين كه قبول نمايد مقاصد دين تو را از
روى ميل و نشاط نه از روى كسل و ضجر و بى ميلى.
وَ أَعِذْنِى وَ ذُرِّيَّتِى مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
چون شيطان بىدين در اغواى بنى آدم كوتاهى ندارد امام پناه مىبرد از اغواى او از
براى خود و ذريه خود پناه مىبرد به خدا از اغواء او.
رجيم: به معنى مرجوم يعنى مطرود يا مطرود از رحمت يا مطرود از آسمان.
مروى است كه هر مولودى وقت ولادتش شيطان مس او نمايد و او از مس او به گريه افتد و
امام عليه استعاذه مىنمايد از شر او براى خود و ذريه.
وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَالْهَامَّةِ وَالْعَامَّةِ
وَالْلامَّةِ
سامة: يا از سمت الغمه، به معنى خاصه و اقارب شخص است يا از سم يعنى زهر يعنى حيوان
صاحب زهر.
بعضى گفتهاند سامه حيوانات چرنده.
و اما هامه حيواناتى است كه در زمين منزل كنند و آنها را سم قاتل باشد.
عامه: تمام مردم.
لامه: از لمم عبارت است از جنون يا مرضى كه به انسان مىرسد يا چشم زخمى كه به او
برسد.
وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ
مريد: به فتح دال تجاوز كننده و سركش را گويند.
وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُلْطَانٍ عَنِيدٍ
عنيد و عنود: كينه دار.
وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ مُتْرَفٍ حَفِيدٍ
مترف: به فتح راء از اتراف عبارتست از اشخاصى كه طغيان دارند به واسطه مال و منال.
حفيد: از حفد به معنى سرعت.
يقال: حفد السيف اى سرع فى القطع.
يعنى : پناه مىبرم به خدا از شر مال دارى كه سريع است در فساد.
وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ شَدِيدٍ
پناه مىبرم به خدا از شر هر با قدر و بى قدر و منزله و از شر هر گدايى.
وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَرِيفٍ وَ وَضِيعٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ
صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ قَرِيبٍ وَ بَعِيدٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ
مَنْ نَصَبَ لِرَسُولِكَ وَ لاَِهْلِ بَيْتِهِ حَرْباً مِنَ الْجِنِّ وَالانْسِ وَ
مِنْ شَرِّ كُلِّ دَآبَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ
مُسْتَقِيمٍ
يعنى : پناه مىبرم به تو اى خداى من از شر هر با قدر و بى قدر و منزلتى و از شر هر
كوچكى و بزرگ و از شر هر دور و نزديك، و از شر هر كه نصب كرد براى پيغمبر تو و اهل
بيت او عليهم السلام جنگ و قتال را از جن و انس، و از شر هر حيوانى كه در زمين حركت
نمايد كه تو گيرنده موى پيشانى او هستى به درستى كه تو بر راه راستى.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَنْ أَرَادَنِى
بِسُوءٍ فَاصْرِفْهُ عَنِّى وَ ادْحَرْ عَنِّى مَكْرَهُ وَادْرَأْ عَنِّى شَرَّهُ
اللغة:
ادحار: دور نمودن.
ادراء: رفع نمودن.
يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و آن كه قصد بدى من كرده پس او را برگردان
از من و دور نما او را از من و دفع نما از من بدى او را.
وَ رُدَّ كَيْدَهُ فِى نَحْرِهِ
نحر: موضع قلاده و آن گردن است.
يعنى : برگردان مكر او را در ناى او.
وَاجْعَلْ بَيْنَ يَدَيْهِ سَدّاً
سد معروف است و آن سترى است كه قرار دهند ميان دو چيز.
حَتَّى تُعْمِىَ عَنِّى بَصَرَهُ وَ تُصِمَّ عَنْ ذِكْرِى
سَمْعَهُ وَ تُقْفِلَ دُونَ إِخْطَارِى قَلْبَهُ
اللغة:
تقفل: از اقفال به معنى قفل زدن.
دون به معنى عند.
خطر و اخطار: در قلب گذرانيدن.
يعنى : وقتى كه در قلب او خطور نمودم نتواند در تدبير من فساد نمايد به جهت قفل قلب
او.
وَ تُخْرِسَ عَنِّى لِسَانَهُ وَ تَقْمَعَ رَأْسَهُ
القمعه: مفرد مقامع و او عبارت است از گرز.
و منه: و لهم مقامع من حديد.
يعنى : لال نما از قبل من زبان او را و بكوب سر او را.
وَ تُذِلَّ عِزَّهُ وَ تَكْسِرَ جَبَرُوتَه وَ تُذِلَّ
رَقَبَتَهُ وَ تَفْسَخَ كِبْرَهُ
فسخ: شكستن.
يعنى : خوار گردان عزت او را و بشكن بزرگى او را و ذلول و رام گردان گردن او را و
نقض نما بزرگى او را.
وَ تُوَ مِنْنِى مِنْ جَمِيعِ ضَرِّهِ وَ شَرِّهِ وَ غَمْزِهِ
وَ هَمْزِهِ وَ لَمْزِهِ وَ حَسَدِهِ وَ عَدَاوَتِهِ وَ حَبَآئِلِهِ وَ مَصَآئِدِهِ
وَ رَجْلِهِ وَ خَيْلِهِ إِنَّكَ عَزِيزٌ قَدِيرٌ
غمز: اشاره به چشم.
همز: عيب گويى در عقب.
لمز: عيب گويى در پيش روى.
حبائل جمع حباله: دامها.
مصائد: جمع مصود اسم آلت چيزى كه با او صيد نمايند.
رجل: پيادگان.
خيل: سوارگان.
يعنى : ايمن نما مرا از تمام ضرر او و بدى او و اشاره او درباره من و عيب جويى او
مرا در غياب و در حضور و حسد او و دشمنى او و دامهاى او و حريمهاى شكار او و
پيادگان و سوارگان او به درستى كه تويى غالب.
تتمه: قوله عليه السلام اعذنى من الشيطان تا آخر دعا ظاهر به عنوان دعا غير مرتبط
است زيرا كه عنوان دعاء سئوال از عافيت و شكر آن بود مگر اين كه گوييم كه استعاذه
به خدا از شر شيطان هم سئوال از عافيت است.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ
لاَِبَوَيْهِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ
بود از دعاى آن بزرگوار از براى پدر و مادر خود.
در كافى از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه آن بزرگوار فرمود كه:
چه مىشود شما را از نيكويى كردن به پدر و مادر در حال زندگانى ايشان و بعد از مردن
ايشان نماز بجاى آوريد از براى ايشان و صدقه بدهيد بر ايشان و حج كنيد و روزه
بگيريد هر كه چنين كند بر او هم مثل آن داده شود و خدا خير و خوبى او را زياد كند.
بدان كه بعد از خدا احدى را حق بر انسان مثل پدر و مادر نيست و در حق آنها همين
كفايت كند كه خدا مقرون نموده ثناء آنها را به ثناء خود كه أن
اشكر لى و لوالديك و امتثال اين امر را نكند بسيارى از اوقات غالب ناس از
باب كبر و منيت كه در ايشان هست با آن حق عظيمى كه ايشان را باشد.
از معاذ بن جبل مروى است كه گفت: به ما رسيده است كه موسى بن عمران سه هزار و پانصد
مرتبه با خداى خود تكلم نموده آخر مرتبه آن بوده كه عرض نمود: اى خداى من وصيت نما
مرا فرمود: وصيت مىكنم تو را به مادرت تا هفت مرتبه و در آخر مرتبه فرمود: اى موسى
بدان كه رضاى او رضاى من است و غضب او غضب من است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ
وَأَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ وَاخْصُصْهُمْ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ وَ
رَحْمَتِكَ وَبَرَكَاتِكَ وَسَلامِكَ وَاخْصُصِ اللَّهُمَّ وَالِدَيَّ
بِالْكَرَامَةِ لَدَيْكَ وَالصَّلاةِ مِنْكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
عرض مىنمايد به خدا كه: مخصوص ساز محمد و آل او را به بهترين بركات و رحمات، بعد
عرض مىكند كه: مخصوص ساز والدين مرا به بزرگى نزد تو.
يعنى : منزلتى به آنها بده كه ممتاز باشد از منازل والدين ديگران.
تنبيه: در عبارت دو اشكال شده:
اول اين كه چگونه امام طلب افضليت مىنمايد رتبه خود را از رتبه مثل پيغمبر صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم.
دويم: آن است كه از غير امام از خوانندگان اين دعا چگونه مىشود اين نحو سئوال از
امام نمايد.
جواب اين دو شبهه آن چه به خاطر حقير مىرسد اين است كه امام از خدا نمىخواهد كه
والدين مرا تحفه و كرامتى بده كه به هيچ كس نداده باشى بلكه عرض مىكند كه مخصوص كن
آنها را نزد خود به بزرگى و اين نفى نكند كه ديگرى را هم مخصوص سازد مثلا به سلطان
گويند كه خوب است كه زيد را مخصوص كنى به منصبى اين نفى ديگرى را نمىكند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَأَلْهِمْنِى
عِلْمَ مَا يَجِبُ لَهُمَا عَلَّى إِلْهَاماً وَاجْمَعْ لِى عِلْمَ ذَلِكَ كُلِّهِ
تَمَاماً ثُمَّ اسْتَعْمِلْنِى بِمَا تُلْهِمُنِى مِنْهُ وَوَفِّقْنِى لِلنُّفُوذِ
فِيمَا تُبَصِّرُنِى مِنْ عِلْمِهِ حَتَّى لا يَفُوتَنِى اسْتِعْمَالُ شَى ءٍ
عَلَّمْتَنِيهِ وَ لا تَثْقُلَ أَرْكَانِى عَنِ الْحُفُوفِ فِيمَآ أَلْهَمْتَنِيهِ
اللغة:
الهام: چيزى در قلب انداختن.
نفوذ: فرو رفتن و امضاء نمودن.
حفوف: خدمت نمودن و ممزوج و پيچيده شدن.
يعنى : در دلم داخل نما تو دانستن چيزهايى كه واجب نمودى از والدينم الهام كردنى، و
جمع نما براى من علم همه آنها را به تمام پس به كار وادار تو مرا به آن چه الهام
نمودى مرا به او، و توفيق ده مرا از براى امضاء نمودن در آن چه بينا نمايى مرا از
دانستن آن تا آن كه فوت نگردد مرا جاى آوردن آن چه به من آموختى و گران نكن اعضايم
را از فرو رفتن آن چه الهام نمودى مرا به آن.
ايقاظ: علم ما يجب عبارتست از اطاعت نمودن هر چه مىخواهند مگر شرك به خدا و ترك
واجبات و فعل محرمات.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ كَمَا شَرَّفْتَنَا
بِهِ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ كَمَآ أَوْجَبْتَ لَنَا الْحَقَّ عَلَى
الْخَلْقِ بِسَبَبِهِ
مراد به حقى كه از براى ايشان است و واجب بر خلق است مودت ايشان است، و خمس كه مال
ايشان است.
ارشاد، غير امام و سادات نتوانند اين كلمات را بخوانند.
يعنى : اى خداى من بر محمّد و آلش درود فرست چنانكه ما را به خاطر اتصال به نبوت آن
حضرت شرافت و بزرگى دادى، و بر محمّد و آل او درود فرست چنانكه در سايه رسالت او
براى ما حقّى نسبت بر ديگرى كه از جمله آنها پدر و مادر ماست واجب گردانيدى.
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى أَهَابُهُمَا هَيْبَةَ السُّلْطَانِ
الْعَسُوفِ
اللغة:
اهابه: اى خاف منه.
عسوف: ستمكار.
يعنى : خدايا مرا چنان گردان كه از پدر و مادرم حساب ببرم مانند حساب بردن از حاكم
پرقدرت ستمكار.
غرض از ترسيدن ايشان شايد كه آن باشد كه همين كه انسان خايف شد نتواند تقصير در
اداء حقوق آنها نمود.
وَ أَبَرُّهُمَا بِرَّ الامِّ الرَّءُوفِ وَاجْعَلْ طَاعَتِى
لِوَالِدَيَّ وَبِرِّى بِهِمَا أَقَرَّ لِعَيْنِى مِنْ رَقْدَةِ الْوَسْنَانِ
وَأَثْلَجَ لِصَدْرِى مِنْ شَرْبَةِ الظَّمْآنِ
اقر و اثلج: اسم تفضيلند اول از قر به معنى سردى و دويم از ثلج به معنى برف و هر دو
در اين جا به معنى خوشتر است.
گفتند: آب چشم اگر از روى سرور و فرج باشد سرد است و اگر از روى حزن باشد گرم است.
رقده: خوابيدن.
وسنان: آن كسى كه زياد مايل به خوابست.
ظمان: به فتح زاء و سكون ميم زياد تشنه.
فقوله: اقر لعينى يعنى خنكتر باشد در چشم من از خوابيدن كسى كه زياد مايل به خواب
است و سردتر باشد در سينه من از آشاميدن تشنه.
يعنى : و با آنان مهربانى كنم مانند مهربانى مادر، و فرمانبرى و خوبيم را به آنان
در نظرم از خواب خوابآلوده خوشتر، و در دلم از آشاميدن تشنه گواراتر گردان.
حتَّى أُوثِرَ عَلَى هَوَاىَ هَوَاهُمَا
تا اين كه اختيار كنم بر ميل خودم و مقدم دارم بر ميل آنها.
وَ أُقَدِّمَ عَلَى رِضَاىَ رِضَاهُمَا وَ أَسْتَكْثِرَ
بِرَّهُمَا بِى وَ إِنْ قَلَّ وَ أَسْتَقِلَّ بِرِّى بِهِمَا وَ إِنْ كَثُرَ
يعنى : پيش دارم بر رضاى خود رضاى آنها را و زياد شمارم احسان آنها را به من اگر چه
كم باشد و كم دانم خوبى خودم را به آنها اگر چه زياد باشد.
اللَّهُمَّ خَفِّضْ لَهُمَا صَوْتِى وَ أَطِبْ لَهُمَا كَلامِى
وَ أَلِنْ لَهُمَا عَرِيكَتِى
لين عريكه: يعنى نرمى و سازگارى خلق.
يعنى : پست نما براى آنها آواز مرا و پاكيزه نما براى آنها سخن مرا و نرم نما براى
آنها طبيعت مرا.
وَ أَعْطِفْ عَلَيْهِمَا قَلْبِى
مهربانى نما بر آنها قلب مرا.
وَ صَيِّرْنِى بِهِمَا رَفِيقاً وَ عَلَيْهِمَا شَفِيقاً
رفيق از رفق و مدارا و ملائمت است، و شفيق: پرستار.
و مرا به ايشان سازگار و بر وجودشان با رحمت گردان.
اللَّهُمَّ اشْكُرْ لَهُمَا تَرْبِيَتِى
يعنى : مرا قدرت جزا دادن ايشان نيست جزا بده تو آنها را عوض تربيت من.
مروى است كه كسى خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض نمود: يا رسول الله
والدين من رسيدهاند به سن كبارت و من مباشر امرشان هستم و متولى شدهام به آن چه
كه ايشان متولى شدهاند در حالت صغارة آيا وفاء حق آنها را نمودم؟
فرمودند: نه، زيرا كه ايشان مباشر تو شدند، دوست داشتهاند كه تو زنده باشى و تو
مباشى ايشانى، دوست دارى مردن آنها را.
ديگرى عرض نمود خدمت آن حضرت از بدخلقى مادر خود، فرمود: وقتى كه تو را حامله بود
بدخلق نبود؟
عرض نمود: بدخلق است.
فرمود: دو سال تو را شير داد بدخلق نبود؟
عرض نمود: بدخلق است.
فرمود: شبها كه بى خوابى مىكشيد بدخلق نبود؟
عرض نمود: عوض او را دادهام.
فرمود: جزاى او را ندادى.
عرض نمود: او را سر بر دوش خود نمودهام، به مكه بردهام.
فرمود: جزاى او را ندادى.
وَ أَثِبْهُمَا عَلَى تَكْرِمَتِى وَاحْفَظْ لَهُمَا مَا
حَفِظَاهُ مِنِّى فِى صِغَرِى اللَّهُمَّ وَ مَا مَسَّهُمَا مِنِّى مِنْ أَذًى أَوْ
خَلَصَ إِلَيْهِمَا عَنِّى مِنْ مَكْرُوهٍ أَوْ ضَاعَ قِبَلِى لَهُمَا مِنْ حَقٍّ
فَاجْعَلْهُ حِطَّةً لِذُنُوبِهِمَا وَ عُلُوّاً فِى دَرَجَاتِهِمَا وَ زِيَادَةً
فِى حَسَنَاتِهِمَا يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسنَاتِ
اللغة:
تكرمه: مثل تبصره، اكرام نمودن.
حطه: محو نمودن.
يعنى : ثواب بده آنها را بر گرامى داشتن من و نگاه دار براى آنها آن چه نگاه داشتند
از جانب من از بدى يا رسيده است آنها را از ناخوشى يا ضايع شده است پيش من حق آنها
پس بگردان او را فرو ريختن گناهانشان و بلندى در درجاتشان و زيادتى در حسناتشان، اى
بدل كننده بدىها به زيادتر از آنها از خوبىها.
اللَّهُمَّ وَمَا تَعَدَّيَا عَلَيَّ فِيهِ مِنْ قَوْلٍ أَوْ
أَسْرَفَا عَلَيَّ فِيهِ مِنْ فِعْلٍ أَوْ ضَيَّعَاهُ لِى مِنْ حَقٍّ أَوْ قَصَّرَا
بِى عَنْهُ مِنْ وَاجِبٍ فَقَدْ وَهَبْتُهُ لَهُمَا وَ جُدْتُ بِهِ عَلَيْهِمَا وَ
رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِى وَضْعِ تَبِعَتِهِ عَنْهُمَا
يعنى : خداوندا آن چه تعدى نمودند در آن چيز بر من از گفتارى يا اسراف نمودند بر
ضرر من از رفتارى يا ضايع نمودند او را براى من از حقى يا كوتاهى نمودند به من از
او از واجبى، پس به تحقيق كه بخشيدم آنها را براى آنها و رغبت نمودم به سوى تو در
انداختن عقوبتى از ايشان.
مروى است از حضرت سجاد عليه السلام كه فرمودند كه:
حق ولد بر تو آن است كه بدانى كه او را از تو است بدى و خوبى او در دنيا، به تو
منسوب است تو خواهى سئوال كرده شد از خوبى ادب او و راهنمايى او را به خدا و اعانت
نمودن او بر اطاعت او جاى آورد در كار او عمل كسى كه بداند كه ثواب داده شود بر
احسان به سوى او و عقاب كرده شود بر بدى به سوى او، و در بعضى از روايات وارد است
كه چنان كه اولاد عاق والدين شوند والدين نيز عاق فرزند شوند.
فَإِنِّى لا أَتَّهِمُهُمَا عَلَى نَفْسِى وَ لا
أَسْتَبْطِئُهُمَا فِى بِرِّى وَ لا أَكْرَهُ مَا تَوَلَّيَاهُ مِنْ أَمْرِى يَا
رَبِّ
پس به درستى كه من متهم نمىسازم ايشان را بر بدى و من طلب نمىكنم تأخير انداختن
ايشان را در نيكويى يعنى من ايشان را بطىء نمىشوم در نيكوييم و بد ندارم آن چه را
كه مباشرت نمودند ايشان از امر من.
اين عبارت علت است از براى رغبت او به خدا در گذشتن از ايشان و مقصود آن است كه هر
چه كردهاند من گذشتم و راضيم به قرينه و لا اكره و لا
استبطئهما و معنى و لا اتهمهما اين است كه متهم
نمىسازم ايشان را نه اين كه آنها هم در واقع متهمند زيرا كه علت آورد از براى عدم
اتهام خود به قول خود.
فَهُمَآ أَوْجَبُ حَقّاً عَلَيَّ وَ أَقْدَمُ إِحْسَاناً
إِلَيَّ وَأَعْظَمُ مِنَّةً لَدَيَّ مِنْ أَنْ أُقَاصَّهُمَا بِعَدْلٍ أَوْ
أُجَازِيَهُمَا عَلَى مِثْلٍ
اوجب و اقدم و اعظم افاعل تفضيلند تماميت آنها بمن در قولش من
أن اقاصهما معنى عدل مقابل مجازات مكافات.
مقصود آن است كه حق ايشان الزم و اعظم است از اين كه من تقاص نمايم يا اين كه عوض
عمل به ايشان بدهم يعنى پس ايشان الزم هستند از حيث حق بر من و قديم ترند از حيث
احسانشان به سوى من و بزرگترند از حيث منت در نزد من از اين كه تقاص نمايم ايشان را
به مقابل يا مكافات و تلافى كنم آنها را بر مانند حق ايشان، و توضيح نمايد اين مطلب
را كه نمىتوانم تقاص كنم به قول خود.
أيْنَ إِذاً يَآ إِلَهِى طُولُ شُغْلِهِمَا بِتَربِيَتِى ؟ وَ
أَيْنَ شِدَّةُ تَعَبِهِمَا فِى حِرَاسَتِى ؟ وَ أَيْنَ إِقْتَارُهُمَا عَلَى
أَنْفُسِهِمَا لِلتَّوْسِعَةِ عَلَيَّ؟ هَيْهَاتَ مَا يَسْتَوْفِيَانِ مِنِّى
حَقَّهُمَا وَ لا أُدْرِكُ مَا يَجِبُ عَلَيَّ لَهُمَا وَ لا أَنَا بِقَاضٍ
وَظِيفَةَ خِدْمَتِهِمَا
يعنى : كجا است در اين هنگام اى خداى من درازى شغل ايشان در تربيت من و كجا است
سختى زحمت ايشان بر خودشان براى گشادگى من و دور است نتوانند استيفاء حق خود از من
نمايند و نمىتوانم دريافت آن چه را كه واجب است بر من براى ايشان و نيستم من به جا
آورنده حق خدمت، و پرستارى آنها را.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِنِّى يَا خَيْرَ مَنِ
اسْتُعِينَ بِهِ وَ وَفِّقْنِى يَآ أَهْدَى مَنْ رُغِبَ إِلَيْهِ وَ لا تَجْعَلْنِى
فِى أَهْلِ الْعُقُوقِ لِلابَآءِ وَ الامَّهَاتِ يَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا
كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ
يعنى : پس درود فرست بر محمد و آل او و يارى ده تو مرا اى بهتر كسى كه يارى جسته
شود به او و توفيق ده مرا اى راه نمايندهتر از هر كه رغبت شود به سوى او و نگردان
مرا از كسانى كه بدى كنندهاند به پدران و مادران در روزى كه جزا داده شود هر نفسى
به آن چه كه نموده و ايشان ستم كرده نشوند.
روايت نموده است ابن جوزى در كتاب البر و الصله عن الزهرى گفت:
على بن الحسين عليهماالسلام با مادر خود در يك ظرف غذا نمىخورد و مىفرمود مىترسم
اگر با مادر خود غذا بخورم در يك جا از اين كه چشم مادرم در چيزى از طعام سبقت كند
پس بوده باشم از اهل عقوق و بدان كه اين حديث منافات ندارد با آن چه معروف است كه
مادر امام در ايام نفاس فوت شد چنان چه فاضل قزوينى در تظلم نقل مىكند و روايتى هم
در عيون دلالت بر اين دارد زيرا كه ممكن است كه مادر در روايت زهرى مادر رضاعى
باشد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ
وَاخْصُصْ أَبَوَيَّ بِأَفْضَلِ مَا خَصَصْتَ بِهِ آبَآءَ عِبَادِكَ المؤمنين و
أُمَّهَاتِهِمْ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
اين عبارت خواندن او وظيفه رعيت نيست چنان كه سابقا در نظير آن اشاره شد.
يعنى : بار خدايا درود فرست بر محمد و آل او و ذريه او و مخصوص نما والدين مرا به
بزرگترين چيزى كه مخصوص نمودى تو به آن پدران و بندگان موَ مِنْت را و مادران آنها
را يا ارحم الراحمين.
اللَّهُمَّ لا تُنْسِنِى ذِكْرَهُمَا فِى أَدْبَارِ صَلَوَاتِى
وَ فِى إِنًى مِنْ آنَآءِ لَيْلِى وَ فِى كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ نَهَارِى
اللغة:
آناة مثلثه الهمزه به معنى وقت.
ادبار: جمع دبر به معنى عقوبت و مىشود مصدر باب افعال باشد.
يعنى : بار خدايا فراموش ننما مرا ياد آوردن ايشان در عقب نمازهايم و در هر ساعتى
از ساعات شب من و هر ساعتى از ساعات روز من.
ساعت جزئى از اجزاء روز و شب را گويند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاغْفِرْ لِى
بِدُعَآئِى لَهُمَا وَاغْفِرْ لَهُمَا بِبِرِّهِمَا بِى مَغْفِرَةً حَتْماً وَ
ارْضَ عَنْهُمَا بِشَفَاعَتِى لَهُمَا رِضًى عَزْماً وَ بَلِّغْهُمَا
بِالْكَرَامَةِ مَوَاطِنَ السَّلامَةِ
مواطن سلامت: عبارت است از درجات شيىء كه سالم است از آفات و عقوبات.
يعنى : خداوندا رحمت فرست بر محمد و آل او و بيامرز مرا به سبب دعا نمودن براى
ايشان و بيامرز ايشان را به سبب نيكويى آنها به من آمرزيدن لازم و خشنود شو از آنها
به سبب شفاعت من از آنها خشنودى ثابت و برسان آنها را به كرامت خود به جاهاى سلامت.
اللَّهُمَّ وَ إِنْ سَبَقَتْ مَغْفِرَتُكَ لَهُمَا
فَشَفِّعْهُمَا فِيَّ وَ إِنْ سَبَقَتْ مَغْفِرَتُكَ لِى فَشَفِّعْنِى فِيهِمَا
حَتَّى نَجْتَمِعَ بِرَأْفَتِكَ فِى دَارِ كَرَامَتِكَ وَ مَحَلِّ مَغْفِرَتِكَ وَ
رَحْمَتِكَ إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ وَالْمَنِّ الْقَدِيمِ وَ أَنْتَ
أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
مرويست كه بعد از اين كه مومن موفق به دخول بهشت شود جلال و بزرگى خود را ملاحظه
كند و آرزوى آن كند كه اى كاش قوم من مىدانستند اين جلال را.
خداوند مىفرمايد كه: هفتاد هزار از طايفه او و قبيله او به او ببخشند.
يعنى : خداوندا! اگر پيشى گرفته است آمرزش تو مر ايشان را پس شفيع كن ايشان را در
من، و اگر سبقت گرفته است آمرزش تو از براى من پس شفيع نما مرا در حق ايشان تا اين
كه جمع شويم ما به مهربانى تو در خانه بزرگوارى تو و محل آمرزش تو به درستى كه تو
صاحب فضل بزرگ و منت قديمى و تويى مهربانتر از همه مهربانان.
17) يعنى وقتى كه معصيت را مرتكب نمىشدم لطف و عنايت تو يار و همدم
بود و در صورت معصيت يار از من مفارقت نمود پس تنها ماندم.
18) از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرويست كه آن بزرگوار
فرمودند:
كه چون بندهاى گناهانش زياد شود و او را عملى نيست كه كفاره گناهان او شود
مبتلاء نمايد خداى عز و جل او را به حزن و اندوه كه كفاره گناهان او شود. |