شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۹ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الاستِعاذَة مِنَ الشَّيْطَانُ وَ كَيْدِهِ‏

بوده است از دعاى آن بزرگوار در پناه بردن از شيطان و دشمنى و مكر او.
شيطان: ماخوذ از شطن به معنى بعد از باب دورى آن خبيث از صلاح و حير و يا از شاط و الف و نون او زايد است به معنى بطلان و هلاك و احتراق است زيرا كه آن بدبخت باطل است بالذات و باطل كننده است مصالح خود و ديگران را.
در حقيقت و وجود او خلافى است جماعتى منكر وجود اويند و اهل رشد تماما از انبياء و اوصياء از اهل اسلام معتقد به وجود او هستند و او را مخلوق خدا دانند مثل آن كه آدم را مخلوق دانند لكن آدم از گل و او از نار، و فرقه منكر شيطان و جن هر دو هستند و گويند نفوس شريره شيطان و جنند بطلان اين قول علاوه بر آيات قرآنيه خلاف وجدان و شهود در بلاد و جبال و بيشه‏ها و حمامات به كرات مشاهده شده است بلكه نقل شده در بيشه‏ها با گرگ او را مشاهده مى‏كنند و او را مى‏خورند و وجود جن از بديهيات است.
مرحوم آقا رضى قزوينى صاحب لسان الخواص منكر بوده است وجود جن را، شبى مشغول به نوشتن اين مسئله بود كه گربه داخل شد بر او و تكلم نمود با او كه آقا رضى چه مى‏نويسى؟
متعجب شد و فرمود: مسئله‏اى است مى‏نويسم.
گفت: چه مسئله؟
فرمود: انكار وجود جن.
گفت: غلط مى‏نويسى من جن هستم.
بعد آقا رضى با وى سئوالاتى نمود از جمله سئوالات او اين بود كه قاتل جناب سيدالشهداء كه بود؟
عرض نمود: سنان بن انس نخعى، در وقت مجاورت مرحوم ابن طاوس در مشهد غروى زنان داخل در حمام شدند در مسلخ حمام لباس خود را كندند ديدند كه لباس آنها را مى‏اندازند در صحن حمام هر قرد كه آوردند در مسلخ گذاشتند انداخته مى‏شود در صحن حمام بعضى از زنان رفتند خدمت ابن طاوس و شرح حال خود نمودند مرحوم سيد، خدمتكار خود را روانه نمود در حمام، فرمود: بگو سيد گفته است: شما مجاوريد ما نيز مجاوريم اگر بنا بر اذيت است خواهم به جدم شكايت نمود خدمتكار سيد مطلب را به حمام رساند اذيت موقوف شد.
از فاضل كامل محقق آخوند ملا محمد سراب تنكابنى حكايت شده كه در سفر زيارت ائمه عراق مردى را ديدم كه هر وقت كه سوار راحله مى‏شدم او در پيش روى من راه مى‏رفت و وقتى كه وارد منزل مى‏شدم از نظرم غايب مى‏شد، روزى از بعضى اهل قافله سئوال از حال او نمودم گفت: اين مرد در وقتى كه ما داخل منزل مى‏شويم از ما طعامى مى‏گيرد و مى‏رود و ما او را نمى‏بينيم تا وقت كوچ كردن.
پس تعجبم زياد شد پس منتظر شدم زمان رحيل و كوچ را، پس ديدم كه در آن وقت حاضر شد و پيش روى من راه مى‏رود مثل روزهاى گذشته پس تأمل در حال او نمودم ديدم در هوا راه مى‏رود پاى به زمين نيست بر من خوف حاصل شد از حال او پس او را طلب نمودم و سئوال از حال او نمودم گفت: من مردى هستم از جن عهد نموده بودم كه اگر خدا مرا از فلان بليه نجات دهد پياده به زيارت سيد الشهداء بروم با يكى از علماء شيعه، شنيدم شما را كه به زيارت مى‏رويد وفاء به عهد خود نموده‏ام.
آخوند سئوال نمود كه: طعام كه مى‏گيرى چه مى‏كنى و حال كه شما طعام ميل نمى‏كنيد؟
عرض نمود كه: به فقراء قافله بذل مى‏نماييم.
آخوند از او سئوال نمود طعام شما چه است؟
عرض نمود: صورت خوش و جسد خوش كه مى‏بينيم او را به سينه خود منضم مى‏نماييم و بوى كنيم و به بوى نمودن او كيف كنيم و قوت مى‏يابيم چنان چه شما به طعامتان قوت مى‏يابيد پس اگر ديديد كسى از اينها را كه اختلالى در عقل او شد از اثر او است و علاج او آن است كه آب سداب را بگيرد و اگر ممزوج به سركه نمايد خوب‏تر است چند قطره از آن در سوراخ بينى او بچكاند او خواهد آن جنى را كشت و عافيت خواهد يافت.
آخوند فرمود: در آن سفر در بعضى از منازل كه وارد شديم و او در اكرام ما كوشيد مرد جنى به نزد من آمد و گفت: امر نما صاحب منزل را كه خروس سفيدى كه در خانه دارد از براى ضيافت شما ذبح كند من به صاحب منزل گفتم او رفت و ذبح نمود بعد از لحظه‏اى در خانه صداى گريه و ناله بلند شد پس خود صاحب منزل آمد سئوال از حال او نمودم و گفت: وقتى كه ذبح خروس نمودم، عارض شد بعضى از اطفال را شبه جنون و ديوانگى.
آخوند فرمود: به او گفتم دوا و علاج او نزد من است طلب سداب و سركه نمودم چند قطره در دماغ آن طفل ريخته شد طفل خوب شد و صدايى شنيدم كه شخص او را نمى‏ديديدم مى‏گفت: واى به من كه به واسطه يك كلمه كه سرّ بود فاش نمودم بر پسر آدم خود را به قتل رسانيدم.
آخوند فرمود: بعد از آن، آن مرد جنى را نديدم معلوم شد كه او بود.
ميرحسين قاضى در شرح ديوَ أنْ حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام حكايت مى‏كند از ملا جلال دوايى گفت: در سفر مكه در بعضى از منازل فرود آمديم برادرزاده من رفت كه بول كند غايب شد، هر قدر تفقد نموديم نديديم تا وقت عصر در آن منزل توقف نموديم چون وقت عصر شد برادرزاده من با حال پريشان و اضطراب آمد صورت حال از او سئوال نمودم گفت: من بيرون رفتم از جهت حاجت در صحرا مارى به نظرم آمد زدم او را كشتم همين كه او را كشتم، ديدم جمعى به من هجوم آوردند يكى مى‏گويد: پدر مرا كشتى و ديگرى مى‏گويد: برادر مرا كشتى و ديگرى مى‏گويد: پسر مرا كشتى و هكذا و از من مطالبه قصاص مى‏كنند من انكار نمودم كه من كسى را نكشته‏ام بالاخره قرار شد كه برويم مرافعه كنيم مرا بردند نزد شخصى چون داخل شديم آن جماعت انشاء دعوى نمودند قاضى از من سئوال نمود كه: چه مى‏گويى در جواب اين جماعت؟
گفتم: من كسى را نكشته‏ام مگر مارى در صحرا.
آن جماعت گفتند: آن مار از ما بود قاضى به آن جماعت گفت: شما را نيست كه از اين قصاص نماييد زيرا كه از نبى اكرم شنيدم كه فرمود كه:
هركه از زى خود بيرون رود خون او هدر است صاحب شما كه به اين صورت بيرون آمده است خون او محترم نيست.
خلاصه كلام: امثال اين حكايات بسيار است كه از مجموع آنها انسان را قطع حاصل مى‏شود به وجود جن، و اما شيطان جمعى از انبياء خبر دادند بر اين كه مصور شده است نزد ايشان و قرآن ما صريحست بر وجود آن خبيث و عتو او و تكبر او به آدم و طلب مهلت از خداى عز وجل تا يوم الوقت المعلوم و قسم خوردن او بر اين كه خواهم بنى آدم را اغواء نمود، و جلى از روايات نيز به مضمون آيات وارد است و آن خبيث تصرفاتى او را هست در انسان مثل جريان خون در عروق انسانى و هر يك را از جهتى اغوا نمايد غالب اغواء در نفوس ضعيفه كفر و شركست چنان چه بالعيان و السماع مشاهده شده است از بعضى كه او را تخويف كنند از قيامت و آتش و عذاب قبر در جواب گويد: كه كى سر شكسته از قبر بيرون آمده است و بعضى را به عجب و بعضى را به حسد و بعضى را به تمنى و آرزو و هكذا و آن وجود خبيث رذل را شبهاتيست كه آن شبهات را اعتراض كند بر ملائكه يكى از آنها آن است كه خداى عز و جل پيش از خلقت من عالم بود چه از من صادر خواهد شد و چه از من حاصل مى‏شود چرا مرا در روز اول خلق نمود حكمت خلقت من چه بود جواب اين شبهه در كتاب وسيلة النجاة خود در باب جبر و تفويض بيان نموده‏ام محصل آن آن است كه:
خداى عز و جل جعل مهيت ننموده است بلكه ايجاد مهيت نموده است و ايجاد من حيث هو ايجاد از آثار قدرت است و وجود غير محض است نه شر تفصيل جواب اين شبهه و مثل اين را در آن كتاب ذكر نموده‏ام عمده انسب در اين مقام آن است كه ذكر شود كه انسان در هيچ وقتى از اوقات از اين دشمن كه او را سلطنت قاهره كامله است بر او غفلت ننمايد و در حذر باشد از او و پناه به خداى ببرد از عداوت او تا نجات يابد لكن آن اسبابى كه او را هست خصوص اسباب او بر وفق نفس انسان چگونه نجات خواهد يافت بعد از اين كه او در انسان سلطنتى دارد مثل خون در عروق و از جهت او تسويلات و مكائدى است نجات از دام او نيست مگر به اعانت خدايى.
اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ كَيْدِهِ وَ مَكَآئِدِهِ وَ مِنَ الثِّقَةِ بِأَمَانِيِّهِ وَ مَوَاعِيدِهِ وَ غُرُورِهِ وَ مَصَآئِدِهِ
اللغة:
نزعات: جمع نزعه فساد نمودن است.
رجم: به معنى طرد و بيرون نمودن.
رجيم بر وزن فعيل به معنى: مرجوم يعنى مطرود.
مكائد: جمع كيد يا اسم مكان يا زمان كه مكيده باشد.
امانى: بياء مشدده جمع امنيه خبر كذب.
مواعد: جمع موعد مصدر ميمى يا اسم زمان يا مكان از وعد.
مصايد: جمع مصيده عبارت از شكار كردن است و كلام در آن مثل مكائد و مواعد است.
يعنى : اى خداى من پناه به تو مى‏برم من به تو از فسادهاى شيطان رانده شده و از دشمنى او و از آفات و جاهاى دشمنى او و از اعتماد نمودن به دروغ‏هاى او و وعده‏هاى او و فريب او و از صيدهاى او.
وَ أَنْ يُطْمِعَ نَفْسَهُ فِى إِضْلالِنَا عَنْ طَاعَتِكَ وَامْتِهَانِنَا بِمَعْصِيَتِكَ أَوْ أَنْ يَحْسُنَ عِنْدَنَا مَا حَسَّنَ لَنَا أَوْ أَنْ يَثْقُلَ عَلَيْنَا مَا كَرَّهَ إِلَيْنَا
اللغة:
امتهان: از مهن به معنى ذلت.
الاعراب: امتهاننا عطف باضلالنا فاعل حسن و كره شيطان.
يعنى : پناه مى‏برم از اين كه به طمع اندازد نفس خود را در گمراه نمودن ما و خوار نمودن ما به معصيت تو يا اين كه نكو نماياند نزد ما آن چه را كه نيكو گردانيده است از براى ما يا اين كه گران نمايد بر ما چيزى را كه گران نموده است به سوى ما به عبارت اخرى محرمات خداى عز و جل را لباس حسن و زيبايى پوشد و واجباتش را سنگين و سخت نماياند.
بدان كه يكى از كيدهاى آن ملعون آن است كه طاعات را بد كند نزد تبعه خود و معاصى را خوب چنان چه اين حالت بالعيان مشاهده مى‏شود از اهل معصيت.
اللَّهُمَّ اخْسَأْهُ عَنَّا بِعِبَادَتِكَ وَاكْبِتْهُ بِدُءُوبِنَا فِى مَحَبَّتِكَ
اللغة:
خساء: منع سگ است از اقبال و امر او است به تولى و ادبار چنان چه در فارسى گويند چخ چخ.
كبت: به تقديم باء به معنى ذلت.
دؤب: به معنى مشقت و تعب.
يعنى : اى خداى من بران و لال نما او را از ما به سبب عبادت كردن ما تو را و ذليل و خوار نما او را به سبب تعب و مشقت كشيدن ما در راه دوستى تو.
يعنى : توفيق عبادت و محبت ده تا او از ما دور و محروم گردد.
ايقاظ: قوله بدؤ بنا اشاره است به سوى اين كه محبت خدا در تعب و مشقت است زيرا كه دوست، دوست نيست و نخواهد شد مگر اين كه فناء فى الله شود و محبت او را دست آوردن و رسيدن به آن مرتبه اعلى و فايز بر آن نمى‏شود مگر به شق انفس و تحمل امور صبعه مشكله در راه او مثل فايز شدن رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اميرالمؤمنين عليه‏السلام و اولاد معصومين ايشان عليهم السلام.
اللهم وفقنا لاتباع آثارهم.
وَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ سِتْراً لا يَهْتِكُهُ وَ رَدْماً مُصْمِتاً لا يَفْتُقُهُ
اللغة:
ستر: پرده.
ردم: ديوار محكم يا سد مقابل فتح.
مصمت: ميان پر ضد مجوف.
فتق: شكافتن.
يعنى : بگردان ميان ما و ميان او پرده‏اى كه نتواند دريد او را و سد محكمى كه نتواند او را شكافت و اين ستر و ردم نيست مگر اين كه موفق شود به تقوى و پرهيزگارى چنان چه از خواندن قرآن مابين پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كفار حجاب مستور مجعول نمود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاشْغَلْهُ عَنَّا بِبَعْضِ أَعْدَآئِكَ وَاعْصِمْنَا مِنْهُ بِحُسْنِ رِعَايَتِكَ وَاكْفِنَا خَتْرَهُ وَ وَلِّنَا ظَهْرَهُ
اللغة:
ختر: حيله و فريب.
و قوله: و ولنا.
يعنى : بگردان ما را از عقب او يعنى پيش روى او نباشيم كه اطاعت او نماييم بلكه مخالفت او نماييم.
يعنى : خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و مشغول نما او را از ما به بعض دشمنان خود و حفظ و نگهدارى نما ما را به نيكويى رعايت خود و كفايت نما ما را گول و فريب او را يعنى از حيله او و بگردان ما را عقب سر او.
وَاقْطَعْ عَنَّآ إِثْرَهُ
اثر به كسر همزه يعنى علامت.
يعنى : قطع نما تو از ما علامت او را.
يعنى : بعضى از صفات و علائم او در ما باشد كه سيماى ما سيماى مجرم باشد دفع نما از ما.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَمْتِعْنَا مِنَ الْهُدَى بِمِثْلِ ضَلالَتِهِ وَ زوِّدْنَا مِنَ التَّقْوَى ضِدَّ غَوَايَتِهِ وَاسْلُكْ بِنَا مِنَ التُّقَى خِلافَ سَبِيلِهِ مِنَ الرَّدَى
اللغة:
امتاع: چيز دادن و بهره‏مند شدن.
غوايه: گمراه نمودن.
ردى: هلاكت.
يعنى : بهره‏مند نما تو ما را از هدايت به مثل گمراه نمودن او و توشه بده تو ما را از تقوى ضد گمراهى نمودن او و داخل نما تو ما را از تقوى به خلاف راه او از هلاكت.
اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ لَهُ فِى قُلُوبِنَا مَدْخَلاً
مدخل: يعنى منزل يا نزول.
يعنى : خدايا نگردان از براى او در دلهاى ما منزل.
روايت شده است كه حضرت عيسى عليه السلام از خدا خواست كه بر او بنمايد منزل شيطان را در پسران آدم پس خداى عز و جل نمودند بر او پس ديد سر او را مثل سر مار، سر خود را گذاشته بود در قلب او پس هر وقت اسم خدا را مى‏برد او كناره مى‏نمود هر وقت كه متذكر نمى‏شد سر خود را در وسط قلب او مى‏گذاشت.
وَ لا تُوطِنَنَّ لَهُ فِيمَا لَدَيْنَا مَنْزِلاً
به فتح ميم و كسر زاء اسم مكان، توطين از وطن موكد شده به نون تاكيد ثقيله فاء در فيما لدينا مى‏شود اشاره به منازل باشد.
يعنى : وطن قرار نده تو از براى او در آن چه كه در نزد ما است هيچ منزلى را منزل اشاره به جوارح است يعنى در جوارح ما از براى او منزل قرار نده.
اللَّهُمَّ وَ مَا سَوَّلَ لَنَا مِنْ بَاطِلٍ فَعَرِّفْنَاهُ وَ إِذَا عَرَّفْتَنَاهُ فَقِنَاهُ وَ بَصِّرْنَا مَا نُكَايِدُهُ بِهِ وَ أَلْهِمْنَا مَا نُعِدُّهُ لَهُ وَ أَيْقِظْنَا عَنْ سِنَةِ الْغَفْلَةِ بِالرُّكُونِ إِلَيْهِ وَ أَحْسِنْ بِتَوْفِيقِكَ عَوْنَنَا عَلَيْهِ
يعنى : اى خداى من آن چيزى را كه زينت داده است از براى ما از باطل پس بشناسان تو به ما او را و چون شناسانيدى تو او را به ما پس نگاه دار ما را از او و بينا گردان تو ما را از چيزى كه كيد كنيم او را به آن چيز و الهام نما تو ما را از آن چه را كه آماده نموديم از براى او و بيدار نما تو ما را از خواب غفلت به اعتماد ما به او و نيكو نما تو به توفيق دادن تو ما را به اعانت نمودن ما بر او.
اللَّهُمَّ وَ أَشْرِبْ قُلُوبَنَآ إِنْكَارَ عَمَلِهِ وَالْطُفْ لَنَا فِى نَقْضِ حِيَلِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَحَوِّلْ سُلْطَانَهُ عَنَّا وَاقْطَعْ رَجَآءَهُ مِنَّا وَادْرَأْهُ عَنِ الْولُوعِ بِنَا
اللغة:
اشرب: يعنى مخلوط كن يا آب بده قلوب ما را از انكار عمل او و لطف به ما كن در شكستن حيله‏هاى او، اى خداى من درود بفرست بر محمد و آل او و بگردان تو سلطنت او را از ما و ببر اميد او را از ما و دفع كن تو او را از حرص به ما.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ آبَآءَنَا وَأُمَّهَاتِنَا وَاولادنَا وَأَهَالِينَا وَذَوِى أَرْحَامِنَا وَقَرَابَاتِنَا وَ جِيرَانَنَا مِنَ المؤمنين وَالمؤمناتِ مِنْهُ فِى حِرْزٍ حَارِزٍ وَحِصْنٍ حَافِظٍ وَكَهْفٍ مَانِعٍ وَأَلْبِسْهُمْ مِنْهُ جُنَناً وَاقِيَةً وَأَعْطِهِمْ عَلَيْهِ أَسْلِحَةً مَاضِيَةً
اللغة:
حرز: محلى كه چيزى در او حفظ كنند.
حصن: قلعه، پناه و ملجاء.
جنن: جمع جنه سپر.
اسلحه: جمع سلاح.
ماضيه: يعنى برنده و كاركننده.
يعنى : خداوندا رحمت كن بر محمد و آل او و بگردان پدران ما و مادران ما و فرزندان ما و اهل‏هاى ما و خويشان ما و نزديكان ما از مردان مؤمنين و زنان مؤمِنَات در محل محكم و قلعه نگاه‏دارنده و پناه منع كننده و بپوشان ايشان را از او سپرها و سلامت‏هاى نگاه دارنده و ببخش ايشان را سلاح‏هاى برنده.
اللَّهُمَّ وَاعْمُمْ بِذَلِكَ
يعنى : كور بكن به اين مراتب كه تو را خواندم.
واعمم: ماخوذ است از عمى به معنى كورى در بعضى از نسخه‏ها دارد كه واعمم از عموم به معنى شمول.
مَنْ شَهِدَ لَكَ بِالرُّبوبِيَّةِ وَ أَخْلَصَ لَكَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ عَادَاهُ لَكَ بِحَقِيقَةِ الْعُبُودِيَّةِ وَاسْتَظْهَرَ بِكَ عَلَيْهِ فِى مَعْرِفَةِ الْعُلُومِ الرَّبَّانِيَّةِ
قوله استظهر: يعنى يارى جست به تو بر ضرر شيطان در دانستن علم به وجود رب يا دانستن علم الشريعه.
يعنى : درباره هر كس كه به ربوبيّتت گواهى داده، و در يگانگيت اخلاص ورزيده، و با شيطان به جهت حقيقت بندگى دشمنى داشته، و از تو عليه او در شناخت علوم ربانى يارى گرفته.
اللَّهُمَّ احْلُلْ مَا عَقَدَ وَافْتُقْ مَا رَتَقَ وَافْسَخْ مَا دَبَّرَ وَ ثَبِّطْهُ إِذَا عَزَمَ وَانْقُضْ مَآ أَبْرَمَ
اللغة:
ثبط: به ثاء مثلثه منع نمودن.
رتق: بستن.
يعنى : باز كن اى خداى من آن چيزى را كه او بست و بشكاف آن چيزى را كه دوخت و زائل نما آن چيزى را كه عزم نموده است و بشكن آن چيزى را كه او محكم نموده است.
اللَّهُمَّ وَاهْزِمْ جُنْدَهُ وَ أَبْطِلْ كَيْدَهُ وَ اهْدِمْ كَهْفَهُ وَ أَرْغِمْ أَنْفَهُ
يعنى : اى خداى من فرار ده تو سپاه او را و باطل نما تو دشمنى و حيله او را و ويران نما تو بنيان و ماوى او را و به خاك بمال تو دماغ او را.
اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا فِى نَظْمِ أَعْدَآئِهِ وَاعْزِلْنَا عَنْ عِدَادِ أَوْلِيَآئِهِ لا نُطِيعُ لَهُ إِذَا اسْتَهْوَانَا وَ لا نَسْتَجيبُ لَهُ إِذَا اذا دَعَانَا
استهوانا: يعنى هرگاه طلب خوارى ما نمايد و خدعه و فريب ما دهد.
يعنى : اى خداى من، قرار ده ما را در صف دشمنان شيطان، و بركنار نما از شمار دوستانش تا او را پيروى نكنيم، و چون ما را دعوت كند به اجابتش برنخيزيم.
نَأْمُرُ بِمُنَاوَاتِهِ مَنْ أَطَاعَ أَمْرَنَا وَ نَعِظُ عَنْ مُتَابَعَتِهِ مَنِ اتَّبَعَ زَجْرَنَا
مناواه: از نؤ به معنى نهوض و برخواستن و در مقام كنايه از عداوت نمودن.
يعنى : تا اين كه امر نماييم ما به عداوت او كسى را كه اطاعت نمايد امر و گفته ما را و وعظ نماييم.
يعنى : باز داريم از پيروى او كسى را كه پيروى كند زجر و نهى ما را.
به عبارت اخرى اولياى او نشويم از براى او دعوت نماييم بلكه بر خلاف او عمل كنيم و مردم را دعوت كنيم به دشمنى او.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَعِذْنَا وَ أَهَالِينَا وَ إِخْوَانَنَا وَ جَمِيعَ المؤمنين وَالمؤمناتِ مِمَّا اسْتَعَذْنَا مِنْهُ وَ أَجِرْنَا مِمَّا اسْتَجَرْنَا بِكَ مِنْ خَوْفِهِ وَاسْمَعْ لَنَا مَا دَعَوْنَا بِهِ و أَعْطِنَا مَآ أَغْفَلْنَاهُ وَاحْفَظْ لَنَا مَا نَسِينَاهُ وَ صَيِّرْنَا بِذَلِكَ فِى دَرَجَاتِ الصَّالِحِينَ وَ مَرَاتِبِ المؤمنين آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ‏
خاتم: تواند اسم فاعل باشد به كسر.
و بعضى گفته‏اند: خاتم به معنى زينت.
يعنى زينت پيغمبران و او از ختم است و نبى ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آخر پيغمبران است و منافات ندارد با رجعت عيسى عليه السلام و نزول آن از آسمان در بعد از اين زيرا كه آن بزرگوار از پيغمبران سلف است و بعد از نزول داخل در امة مرحومه است و به شريعت پيغمبر ما خواهد عمل نمود.
اسمع: يا از سمع مجرد به معنى استجب است و يا از اسماع به معنى شنواندن.
بنا بر اول يعنى بشنو از ما دعاى ما را كنايه از قبول است و بنابر ثانى يعنى بگردان تو آن چيزى را كه ما تو را به او خوانديم مسموع و مستحق مر اجابت فتامل.
يعنى : اى خاى من رحمت فرست بر محمد و آل او كه آخر پيغمبرانست و پيشوا و بزرگ فرستادگان است و بر اهل بيت او كه خوبان و پاكان هستند و پناه ده ما را و خويشان ما را و برادران ما را و همه مردان مومن و زنان مؤمِنه را آن چه پناه برديم از آن و نجات بخش ما را از آن چه طلب نجات از آن كرديم و بشنو از براى ما آن چه را كه خوانديم به او و بده ما را از آن چه را كه غفلت نموديم از او.
يعنى عفو كن و نگهدار از براى ما آن چه را كه فراموش نموديم او را و بگردان تو ما را به اين سبب در درجات صلحا و مراتب مؤمنان استجابت نما اى پروردگار عالم.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا وقعَ عَنْهُ مَا يَحْذَرُ أَوْ يُعَجِّلَ لَهُ مَطْلَبُهُ‏

بود از دعاى آن امام عليه السلام زمانى كه دفع نمود خدا از او چيزى را كه مى‏ترسيد يا آن كه تعجيل نمود از براى طلب خود.
نظر و تامل كردن در مضمون اين دعا دلالت دارد بر شحات تكلم آن جناب بر اعلميت و اكمليت او.
اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى حُسْنِ قَضَآئِكَ وَبِمَا صَرَفْتَ عَنِّى مِنْ بَلائِكَ فَلا تَجْعَلْ حَظِّى مِنْ رَحْمَتِكَ مَا عَجَّلْتَ لِى مِنْ عَافِيَتِكَ
اللغة:
حظ: نصيب.
حسن قضا: عبارت است از حكم نمودن بر وفق مصلحت.
يعنى : اى خداى من مر تو را است ستايش بر حكم نيكوى تو به آن چه كه دفع نمودى تو از من از بلاى تو پس نگردان تو نصيب مرا از مهربانى خودت آن چه را كه تعجيل نمودى تو از عافيت خود.
فَأَكُونَ قَدْ شَقِيتُ بِمَآ أَحْبَبْتُ وَ سَعِدَ غَيْرِى بِمَا كَرِهْتُ
اللغة:
شقوه: بدبخت شدن مقابل سعد كه به معنى خوشبختى است.
الاعراب: فاء مى‏شود به معنى حتى بوده باشد و مى‏شود فصيحه باشد.
يعنى : اگر حظم عافيت دنيوى باشد فقط پس مى‏باشم من بدبخت به سبب آن چيزى كه دوست اشتم و خوش بخت شود غير من به سبب آن چه كه بد داشتم.
حاصل مفاد آن است كه پس بر من در آخرت حظى نيست و بر او در دنيا حظى نيست پس او سعيد خواهد شد و من شقى.
از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه به درستى كه از براى خدا بندگانى است در زمين از بندگان خالص او در آسمان تحفه‏اى نازل نشود بر زمين مگر اين كه خدا آن تحفه را از ايشان بر مى‏گرداند و به غير مى‏دهد بليه‏اى نازل نمى‏شود مگر اين كه آن بليه را به ايشان مى‏رساند.
و نيز مروى است كه در بهشت منزلى است كه نتوان رسيد به آن منزل مگر اين كه او مبتلا به مرض شود در دنيا.
و نيز مروى است كه خداى عز و جل كسى را كه دوست ندارد او را بى نياز كند از مرض.
و نيز مروى است كه مومن به منزله كفه ميزان است هر قدر ايمان او زيادتر شود بلاى او زيادتر شود.
و نيز مروى است كه اگر مومن بداند كه او را چه اجر است در مصايب هر آينه آرزو كند كه بدن او را به مقراض قطعه قطعه نمايند.
وَ إِنْ يَكُنْ مَا ظَلِلْتُ فِيهِ أَوْ بِتُّ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الْعَافِيَةِ بَيْنَ يَدَيْ بَلاءٍ لا يَنْقَطِعُ وَ وِزْرٍ لا يَرْتَفِعُ فَقَدِّمْ لِى مَآ أَخَّرْتَ وَ أَخِّرْ عَنِّى مَا قَدَّمْتَ
اللغة:
ظل: بودن در روز.
و بث: بودن در شب.
وزر: عقوبت و وبال.
الاعراب: من العافيه بيان ما در ما ظلمت و بت.
يعنى : اگر مى‏باشد آن چه را كه روز نمودم در او يا داخل شب شدم در او از عافيت كه پيش روى بلاى هميشگى و عقوبت برداشته نشده پس مقدم نما تو از براى من آن چه را كه مؤخر نمودى و مؤخر نما از براى من آن چه را كه مقدم نمودى.
مقصود آن است كه بلا را در دنيا بده و عافيت را در آخرت.
فَغَيْرُ كَثِيرٍ مَا عَاقِبَتُهُ الْفَنَآءُ وَ غَيْرُ قَلِيلٍ مَا عَاقِبَتُهُ الْبَقَآءُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
يعنى : عافيتى كه عقب او بلا و بلايى كه عاقبت او عافيت باشد پس اول زياد نيست و آخر كم نيست.
يعنى : پس نه بسيار است چيزى كه عاقبت او فناء است و نه اندك است چيزى كه عافيت او بقاء است و رحمت خدا بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ عِنْدَ الِاسْتِسْقَآءِ بَعْدَ الْجَدْبِ‏

بود از دعاى او عليه السلام وقت طلب باران نمودن بعد از گرانى.
و اين گرانى و قلت مطر عمده سبب او ظلم است و حكم به ناحق چنان كه از كلام امام عليه السلام در خبر ابى وَ لاد در مكه مستفاد مى‏شود خداى تعالى بركات زمين را به واسطه وجود ايشان بردارد و كفران نعمت خدا هم سببى است عمده و كذا كثرت فحشاء و منكر مثل زنا و امثال آن.
اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَيْثَ وَانْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِغَيْثِكَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِكَ الْمُونِقِ فِى جَمِيعِ الافَاقِ
اللغة:
المغدق: به ضم ميم و كسر دال از غدق به معنى كثير و غريز.
امنساق: از سوق به معنى زنده.
مونق: از انيق به معنى خوش آورنده.
الاعراب: المونق و المنساق صفت سحاب هستند.
شرح : يعنى اى خداى من آب ده ما را از آب باران و گسترده كن تو بر ما رحمت را به سبب باران زياد از ابر آن چنانى كه زنده شده است از براى او روئيدن گياه زمين تو كه خوشحال كننده است در تمام اطراف و جوانب.
وَامْنُنْ عَلَى عِبَادِكَ بِإِينَاعِ الثَّمَرَةِ وَ أَحْيِ بِلادَكَ بِبُلُوغِ الزَّهْرَةِ
اللغة:
ايناع: از ينع به معنى رسيدن.
زهره به فتح راء به معنى شكوفه.
يعنى : منت گذار تو بر بندگانت به رسيدن ميوه و زنده نما تو بلدانت را به رسيدن شكوفه.
مراد به رسيدن شكوفه اين است كه شكوفه به آخر رسد زيرا كه اگر باران نباشد خشكى روى دهد و شكوفه مى‏ريزد.
وَ أَشْهِدْ مَلائِكَتَكَ الْكِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْيٍ مِنْكَ نَافِعٍ دَآئِمٍ غُزْرُهُ وَاسِعٍ دِرَرُهُ وَابِلٍ سَرِيعٍ عَاجِلٍ
اللغة:
سفره: جمع مكسر يعنى ملائكه نويسندگان.
غزر: به ضم غين و سكون راء كثرت و زيادتى.
درر به كسر دال جمع درّ يقال در اى صب.
وابل: باران دانه درشت.
يعنى : گواه بگير تو ملائكه‏ات را كه بزرگانند و نويسندگانند به آب دادن از جانب خودت كه نفع دهنده باشد هميشه باشد زيادتى او فراخ و وسيع باشد ريزش او بزرگ باشد دانه او تند و شتاب كننده باشد.
ايقاظ: نكته گواه گرفتن ملائكه از جهت عظمت و بزرگى نعمت سقى است زيرا كه امر حقير حاجت به گواه گرفتن ندارد و گواه گرفتن خدا ملائكه را از براى ايجاد امر بزرگى است پس مقصود امام عليه السلام آن است كه انعام سقى بفرما به قدرى كه بتواند محل شهادت ملائكه واقع شود.
تُحْيِى بِهِ مَا قَدْ مَاتَ وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِى الاقْوَاتِ
آن چنان بارانى باشد كه زنده نمايى به او چيزى كه مرده است، و بر گردانى به او چيزى را كه فوت شده و بيرون آورى به او آن چه را كه آينده است و وسعت دهى تو به او در قوت‏هاى مردم.
فرق ما بين فوت و موت بعد از اشتراك آنها در مطلق تلف آن است كه فوت آن است كه زمان قابل بود بر اتيان به آن لكن موجود نشد و موت آن است كه شى‏ء موجود بود بعد تلف شد مثلا در نبات ارض اول نمود نمود بعد خشكيد يا اين كه در اول بار نروئيد اول موت و ثانى فوت است و لذا گويند و عرض نمايند به خدا كه اول را زنده كن و ثانى را برگردان فتامل.
سَحَاباً مُتَرَاكِماً، هَنِيئاً مَرِيئاً طَبَقاً مُجَلْجَلاً غَيْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ وَ لا خُلَّبٍ بَرْقُهُ
اللغة:
تراكم: بالاى هم.
هنيى‏ء: گوارا و تعب در آن نباشد.
مرى‏ء: يعنى عاقبت او خوب باشد.
طبق: عموم و شمول.
جلجل: صوت رعد.
ملث: يعنى مقيم و دائم.
ودق: مطر.
خلب: برق بى باران.
الاعراب: سحاب مفعول فيه است از براى سقى و طبق صفت او است.
يعنى : آب بده تو ما را از ابر پى در پى گواراى بى درد شامل شونده نيكو صدا دارنده هميشه نبوده باران و نبوده باشد بى باران برق او.
نكته: بعضى گفته‏اند: كه در وقتى كسى را كه تحيت فرستى بعد از آب خوردن، به قول خود هنيى‏ء مرى‏ء به واسطه آن است كه اصل آشاميدن آب در وجود مضر است و بى نفع و لذا دعا كنيد از براى او كه آب آشاميد كه به او ضرر نرسد.
اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً مُغِيثاً مَرِيعاً مُمْرِعاً عَرِيضاً وَاسِعاً غَزِيراً تَرُدُّ بِهِ النَّهِيضَ وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِيضَ
اللغة:
مغيث: صيغه اسم فاعل از غيث به معنى علف و نبات است.
مريع: به فتح ميم به معنى ارزان و وفور.
ممرع: اسم فاعل از امرع به معنى ارزانى.
عزيز: كثير.
نهيض: علفى كه از زمين رويد و بر پا شود از نهوض به معنى قام.
مهيض: از هاض به معنى مكسور و شكسته شده.
شرح : يعنى اى خداى من سيراب نما تو ما را بارانى كه روينده گياه باشد ارزان و ارزان كننده باشد بسيار واسع باشد و كثير كه برگردانى به سبب آن باران گياه روينده ايستاده را و ببندى به او شكسته را.
اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً تُسِيلُ مِنْهُ الظِّرَابَ وَ تَمْلا مِنْهُ الْجِبَابَ وَ تُفَجِّرُ بِهِ الانْهَارَ وَ تُنْبِتُ بِهِ الاشْجَارَ وَ تُرْخِصُ بِهِ الاسْعَارَ فِى جَمِيعِ الامْصَارِ وَ تُنْعِشُ بِهِ الْبَهَآئِمَ وَالْخَلْقَ وَ تُكْمِلُ لَنَا بِهِ طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِيدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِنَا
اللغة:
ظراب: جمع ظرب به معنى كوه.
حباب: جمع حب به معنى چاه.
نعش: به معنى بلندى و ارتفاع.
در: شير كثير از پستان.
يعنى : اى خداى من آب ده ما را آبى كه روان سازى از آن كوه‏ها و پر كنى از آن چاه‏ها را و بگشايى به سبب آن نهرها را و برويانى به سبب آن درخت‏ها را و ارزان كنى به سبب آن نرخ‏ها را در همه شهرها و بلند فرمايى به آن چهارپايان و خلق را و كامل گردانى براى ما به سبب آن پاكيزه روزى را و برويانى براى ما به سبب آن زراعت و كشت را و پر از شير نمايى به سبب آن پستان را و بيفزايى ما را به سبب قوتى به سوى قوتمان.
اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَيْنَا سَمُوماً وَ لا تَجْعَل بَرْدَهُ عَلَيْنَا حُسُوماً وَ لا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَيْنَا رُجُوماً وَ لا تَجْعَلْ مَآءَهُ عَلَيْنَآ أُجَاجاً اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْنَا مِنْ بَرَكَاتِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ
اللغة:
ظل: سايه.
حسوم: نحوس.
صوب: نزول باران آن چه به او سنگسار كنند.
اجاج: آب تلخ و شور.
يعنى : اى خداى من نگردان تو سايه او را بر ما ستم و زهر و نگردان تو سردى او را بر ما نحس و برنده. و نگردان بر ما نزول او را سنگسار نمودن و نگردان تو آب او را بر ما آب تلخ بى مزه ناگورا.
اى خداى من رحمت فرست بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او عليهم السلام و روزى بده تو ما را از زيادتى‏هاى آسمان و زمين، به درستى كه تو بر هر شى‏ء قادرى.
بدان كه استسقاء نمودن از مستحبات است و اين استسقاء را اقسامى است ادنى مرتبه او دعا است و طلب سقى نمودى نه قبل او صلوات و نه بعد او صلواة است.
اوسط او دعاء نمودن است بعد از صلوات افضل او استسقاء نمودن به آن دو ركعتى كه در كتب فقهيه مذكور است با آن شرايط مقدره منصوصه كه هر يك در مقام خود به تفصيل ذكر گرديده.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي مَكَارِمِ الاخْلاقِ وَ مَرْضِيِّ الافْعَالِ‏

بود بعضى از دعاهاى آن امام عالى مقام در تحصيل اخلاق كريمه و افعال پسنديده اگر انسان متحلى به آن حلى شود به صفت ربوبيت خواهد رسيد كه حقيقتا نمونه خدا خواهد شد مثل الاعلى از براى ذات بارى تعالى مى‏شود.
لكن وصول به اين مرتبه عظمى حاجت دارد به جهاد نفسانى كه حقيقت آن كشتن قواى شهوانيه است و اطاعت معبود به حق در امتثال اوامر و نواهى.
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولان‏گه تو است‏
به عبارت اخرى بى رنج تحصيل گنج نشايد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِى أَكْمَلَ الايمَانِ وَاجْعَلْ يَقِينِى أَفْضَلَ الْيَقِينِ وَانْتَهِ بِنِيَّتِى إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ، وَ بِعَمَلِى إِلَى أَحْسَنِ الاعْمَالِ
اللغة:
ايمان در لغت تصديق و گرويدن و در اصطلاح شرع عبارت است از تصديق به وحدانيت خدا و نبوت و امامت.
و يقين مقابل ظن و شك و وهم است و مراد به يقين در احاديث يا موت است يا توكل به خدا و رضا و تسليم به آن از اين كه هر يك از ايمان و يقين و نيت از براى هر يك مراتبى هست و استدعا از خلاق عالم در هر يك وصول بر آن مرتبه فوق است و غرض وصول داعى است بر آن مرتبه فوق نه اين كه حصر بر خود باشد تا شايبه بخل در آن رود اگر چه در بعضى از ادعيه سابقه دفع توهم در نظاير آن ذكر نشد.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست تو بر محمد و آل او و برسان ايمان مرا به ايمان كامل و بگردان تو يقين مرا فاضل‏تر و خوب و منتهى گردان تو نيت مرا به سوى بهترين نيت‏ها و بگردان عمل مرا به سوى خوب‏ترين اعمال.
تكمله: محقق طوسى رضوان الله تعالى عليه از بعضى از رسائل او نقل شده كه از براى يقين سه مرتبه است مثل:
مرتبه معرفت آتش:
اول - مراتب علم اليقين و آن مرتبه‏اى است كه حاصل مى‏شود به برهان و حجت چنان چه آتش به توسط دخان معلوم مى‏شود و اين مرتبه‏اى است كه از براى اهل استدلال به براهين قاطعه است.
ثانى - مرتبه عين اليقين و آن مرتبه‏اى است كه به كشف و شهود حاصل شود مثل معاينه نار و اين مرتبه حاصل شود از براى مؤمنين خلص كه مطمئن است قلوب ايشان به ايمان.
و ثالث - مرتبه حق اليقين و آن حاصل شود به حال و اتصال معنوى كه درك تعبير نشود مثقل معرفت كيفيت نار كه نتوان تعبير بدان نمود، و اين مرتبه حاصل شود از براى اهل شهود و فناء فى الله و به تمام اين مراتب در قرآن مجيد اشاره شده:
قال تعالى: لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها علم اليقين.
و قال الله تعالى: انّ هذا لهو حق اليقين.
ختام: بدان كه اين فقرات ثلثه مذكوره در دعا هر يك لازم ذاتى آن ديگر است كه از آن ديگر محال است منفك شود اگر چه ما بين مقام ايشان مغايرت است.
شاهد بر مقال آن است كه مثلا نيت احسن كه يكى از فقرات او است كه در اعمال صوريه خود كه بايد خود را در معرض اطاعت آورد حاصل آن شود كه تو را يافتم قابل تعظيم به اين عمل و آن را از جهت تو آوردم نه اين كه خوف از عقاب تو داعى شد يا اين كه شوق ثواب تو اگر چه اين قصد اخلال به عمل نكند خلافا للمشهود كه امثال اين قصد را باطل دانند و مبطل عمل.
تحقيق حال در كتب فقهيه مسطور است لكن مثل اين قصد در عبادات غير كملين است مومن كامل امثال اين اضافات را اسقاط كند بلكه نظر آن آن است كه وراء تو را استحقاق اين نحو تعظيم نيست.
عاشق دردم مرا با وصل با حرمان چه كار
و اين نحو نيت منفك از يقين افضل و عمل احسن نخواهد بود چنان كه هر كه داخل در مؤمنين كملين است از دو فقره ديگر منفك نيست.
تذئيل: از اين كه انسان به مقتضى مهيت و امنيت خود قابليت و استعداد تحصيل اين مراتب دارد به عبارت اخرى هر نفس تواند خود را به مرتبه انبياء و اولياء رسانيد غايت از آن است كه بعد از اين كه خدا خبر دهد كه‏اى بنده اطاعت كن مرا تا اين كه تو را مثل خود گردانم پس انسان قابل و حضرت واهب العطايا هم فياض است و لذا سئوال نمايد كه توفيق بده مرا تا خود را به اين مرتبه عاليه رسانم پس چرا متابعت خدا ننمايد و بر او اعتماد نكند تا خود را قابل نمايد.
اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِى وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَكَ يَقِينِى وَاسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّى
اللغة:
الوفور: به معنى زيادتى صيغه فعول مصدر است مثل ركوع و سجود و نشور و در مقام از توفير هست نه مثل عر و او عاطفه باشد.
لطف: به معنى مهربانى و در مقام مقرب به طاعت و مبعد از معصيت.
تصحيح: به معنى درست نمودن.
مقدمه: از اين كه انسان خود را در مقام بندگى حق ببيند چون كه اين نحو را در خود فاقد مى‏يابد و لذا سئوال از خداى خود كند كه اى خداى من نيت ناقص مرا تو زياد كن و عمل فاسدم را اصلاح كن و يقينم را افضل نما.
يعنى : اى خداى من زياد نما تو به سبب مهربانيت نيت مرا و درست نما تو به سبب عنايات و الطافت كه دارى يقين مرا، قبول صلاح كن به قدرتت آن اعمال را كه فاسد شده است از من.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاكْفِنِى مَا يَشْغَلُنِى الِاهْتِمَامُ بِهِ وَاسْتَعْمِلْنِى بِمَا تَسْأَلُنِى غَداً عَنْهُ وَاسْتَفْرِغْ أَيَّامِى فِيمَا خَلَقْتَنِى لَهُ
اللغة:
كفايت: عنايت و مباشرت.
اهتمام: جد و جهد در شى‏ء.
استعمال: طلب عمل نمودن، يعنى به كار بردن.
استفراغ: خالى ساختن.
فاصبح فؤاد ام موسى فارغا، اى خاليا.
يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و كفايت ده مرا امورى را كه مشغول سازد مرا سعى در آن امور و به كار دار مرا به چيزهايى كه سئوال مى‏نمايى مرا فردا يعنى در قيامت از آن و خالى نما اوقات مرا از براى جا آوردن آن چه مرا خلق نمودى براى آن يعنى در شب و روز غير از عبادت تو چيز ديگرى به جاى نياورم.
وَ أَغْنِنِى وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِى رِزْقِكَ وَ لا تَفْتِنِّى بِالبَطَرِ وَ أَعِزَّنِى وَ لا تَبْتَلِيَنِّى بِالْكِبْرِ وَ عَبِّدْنِى لَكَ
اللغة:
افتنان: گمراه شدن.
عزيز: غالب.
ابتلاء: آزمايش.
يعنى : بى نياز نما مرا و وسعت بده مرا در روزى خودت و گمراه نكن مرا به سبب نظر در مال و منال يا اين كه مفتون منما مرا كه منتظر رزق شوم و ميازما مرا به اين كه من تكبر بر اقران خود كنم و مرا بنده مر خودت قرار ده.
تذنيب: افتادن در نظر دو احتمال دارد: يكى آن كه نظر در مال و منال مردم داشته باشد و آن را سبب گمراهى من قرار نده و لذا متقين و زهاد غض بصر مى‏نمودند از اينيت ظلمه و ملابس و مراكب ايشان زيرا كه ايشان اخذ اين امور ننمودند از براى نظر مردمان پس امورات دنيويه ايشان سبب افتنان خواهد بود.
ديگر آن كه نظر به معنى انتظار باشد يعنى مرا مفتون مساز به انتظار رزق و هر دو معنى مناسبند.
وَ لا تُفْسِدْ عِبَادَتِى بِالْعُجْبِ وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى يَدِىَ الْخَيْرَ وَ لا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ وَ هَبْ لِى مَعَالِىَ الاخْلاقِ وَاعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ
اللغة:
العجب: به سكون الجيم و ضم العين عبارت از بزرگ دانستن عمل است و بر خود باليدن و گويا خيال كند كه فرق اين عبادت متصور نشود و در مقام بندگى من لايق ذات باريست و آن چه در خور معبود بود به جاى آوردم نه اين كه عجب مطلق خوش آمدن از عمل باشد بلكه انسان اگر عملى كند از عبادات و در آن عمل مسرور شود و مع ذلك خود و عمل خود را نزد خالق كم داند ضرر ندارد و از اين جا روشن شد فرق ما بين ربا و عجب زيرا كه ربا عمل از براى غير خدا است و عجب از براى خدا است لكن در خيال خود گويد عملم خوش عملى بود و در خورد معبود.
محق: نقصان و زوال.
فخر: اظهار بزرگى نمودن از حيث شرف و بزرگى و علم و آداب و نسب و حسب و فرق ميان كبر و فخر آن است كه كبر را انسان ملاحظه كند در نفس خود كه من اكملم از جهت رتبه و شرافت، و فخر اظهار اين مراتب است بدون اين كه چيزى ملاحظه شود.
يعنى : فاسد مكن عبادت و بندگيم را به سبب عجب و جارى نما تو از براى مردم بر دستم خير را و ناقص منما تو او را به سبب منت گذاشتن من و عطا نما تو بر من محاسن اخلاق را و حفظ كن مرا از فخر نمودن.
دفع شبهه: نسبت افساد به خدا دادن و حال آن كه مفسد عجب است از اين جهت است كه امثال اين نسبت مجاز است كقوله: لا تسلط علينا من لا يرحم
پس معنى عبارت آن است كه منع نفرما لطف خود را از من آن لطفى كه سالم باشد به او عبادت من از فساد يا آن كه حفظ نما تو مرا از شر شيطان دال به سوى عجب تا آن كه فاسد نشود عبادت من از عجب با اين كه عجب مسبب از امتحان خدا است و خذلان او و لذا نسبت به خدا داده شد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَرْفَعْنِى فِى النَّاسِ دَرَجَةً إِلا حَطَطْتَنِى عِنْدَ نَفْسِى مِثْلَهَا وَ لا تُحْدِثْ لِى عِزّاً ظَاهِراً إِلا أَحْدَثْتَ لِى ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِى بِقَدَرِهَا
اللغة:
حط: از بالا به پائين آمدن و آوردن.
قدر: به فتحين يعنى مقدار و مساوى.
الاعراب: الا حططتنى استثناء مفرغ مستثنى منه محذوف اى حال من الحالات و ضمير قدرها راجع به عز هست اگر چه لفظ مذكر است لكن تعبير به مؤنث شود اى درجه ابداء مؤنث در مذكر بابى است واسع در معنى اشاره به آن نموده.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و بلند نكن مرا در ميان مردم مرتبه‏اى در حالى از حالات مگر اين كه پائين آورى مرا نزد خودم مثل آن درجه و ايجاد نكن از براى من عزت ظاهرى در حالى از حالات مگر اين كه ايجاد كنى از براى من خوارى باطنى نزد نفس من به قدر عزت يعنى خود را كسى ندانم و خود را عدم صرف دانم تا اين كه سبب فخر و كبر و عجب حاصل نشود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِى بِهُدًى صَالِحٍ لا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لا أَزِيغُ عَنْهَا وَنِيَّةِ رُشْدٍ لا أَشُكُّ فِيهَا وَعَمِّرْنِى مَا كَانَ عُمْرِى بِذْلَةً فِى طَاعَتِكَ فَإِذَا كَانَ عُمْرِى مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِى إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ
اللغة:
تمتع: انتفاع.
زيغ: انحراف و ميل نمودن.
رشد: صواب و حق.
بذله: به كسر فاؤ فتح لام عبارت از جوانمردى و عطا از روى طيب نفس.
مرتع: چراگاه.
مقت: دشمنى.
الاعراب: ماء مصدريه زمانيه‏اى مدت كون عمرى، فاء در فاقبضنى رابط داخله بر جواب شرط.
يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و نفع بده تو مرا به راه مستقيم كه بدل نكنم به آن راه يعنى معاوضه به آن راه نكنم به باطل و راه حقى كه منحرف نشوم از آن و نيت صواب و حقى كه شك نكنم در آن، و زندگانى بده مرا مادامى كه بوده باشد زندگانى من چراگاه شيطان پس بگير مرا به سوى خودت پيش از آن كه سبقت بگيرد دشمنى تو به سوى من يا اين كه محكم شود غضب تو بر من.
ايقاظ: فرق ما بين سبقت مقت و استحكام غضب به حسب ظاهر روشن نيست و از شارحين چيزى به نظر نرسيده و گمانم كه اين دو فقره اشاره به دو صنف از عقوبت است اول عقوبت دنيوى و ثانى عقوبت اخروى و لذا از آن تعبير به غضب و از اين تعبير به سبق شده.
تنبيه: اسباب نقصان عمر و زيادتى آن وجوهى هست كه از اخبار استفاده شود مثل صله رحم و قطع آن، صدقه و ترك آن، و صلوة در مسجد سهله و اسفار زياده و همچنين دعا بر زيادتى عمر كردن و نقصان شاهد اين فقره از دعاى امام عليه السلام كه طلب امانت مى‏كند از خدا اگر دعا سبب نبود طلب نمى‏نمودند.
اللَّهُمَّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّى إِلا أَصْلَحْتَهَا و لا عَآئِبَةً أُؤَنَّبُ بِهَآ إِلا حَسَّنْتَهَا وَ لا أُكْرُومَةً فِيَّ نَاقِصَةً إِلا أتْمَمْتَهَا
اللغة:
خصلت: صفت و حالت.
عايبه: صفت صاحب عيب.
تانيب: سرزنش نمودن و يقال له التعبير و التوبيخ.
اكرومه: به ضم همزه و راء از كرم مثل اعجوبه از عجب.
شرح : يعنى اى خداى من وامگذار صفتى را كه عيب كرده شود از من مگر آن كه اصلاح نمايى تو او را و وانگذار عيبى را كه سرزنش كرده شوم من به آن عيب مگر آن كه خوب نمايى او را و وانگذار صفت كرمى را در من كه ناقص باشد مگر اين كه اكمال نمايى تو او را.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَبْدِلْنِى مِنْ بِغْضَةِ أَهْلِ الشَّنَانِ الْمَحَبَّةَ وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْيِ الْمَوَدَّةَ وَ مِنْ ظِنَّةِ أَهْلِ الصَّلاحِ الثِّقَةَ وَ مِنْ عَدَاوَةِ الادْنَيْنَ الْوَ لايَةَ وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِى الارْحَامِ الْمَبَرَّةَ وَ مِنْ خِذْلانِ الاقْرَبِينَ النُّصْرَةَ وَ مِنْ حُبِّ الْمُدَارِينَ تَصْحِيحَ الْمِقَةِ وَ مِنْ رَدِّ الْمُلابِسِينَ كَرَمَ الْعِشْرةِ وَ مِنْ مَرَارَةِ خَوْفِ الظَّالِمِينَ حَلاوَةَ الامَنَةِ
اللغة:
بغضه: به كسر باء به معنى شدت بغض و عداوت.
شنآن به سكون نون و فتح آن: به معنى عداوت.
بغى: ظلم.
ظنه: به كسر ظاء به معنى تهمت.
ثقه: وثوق و اعتماد.
ادنين: از دنو به معنى اقارب و عشاير.
وَ لايه: به فتح واو دوستى و به كسر آن حكومت.
عاق و عقوق: به معنى قطع.
خذلان: ياورى ننمودن.
مبرة: نيكويى.
مدارا: به ميل ديگرى راه رفتن و هر كار كه او كند تسليم نمايد و اين عمل در شريعت محبوب است.
مقه: اصل او ومق كوعد وعده به معنى دوست داشتن و وثوق داشتن.
ملابس: مخالط را گويند كه در ظاهر طريقى معامله كند و در باطن طريق ديگر.
مرارت: تلخى و زهره.
امنه: من الامن مصدر است.
مقدمه: از اين كه انسان متحمل بار تكليف شده است لابد است كه اصلاح امر معاش خود كند و معاد خود كه افساد هر يك مانع است از اطاعت در اوامر و نواهى خدا و اين مطلب حاجت به برهان ندارد بعد از شهادت وجدان از اين جهت است كه ناس مامورند به الفت همديگر و رفت و آمد با هم و در جمعه و جماعات با هم جمع شوند و قضاء حوائج يكديگر نمايند و مدارا با يكديگر.
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است   با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از اين جهت است مامور به حلم و كظم غيظ است چه خوب ارشاد و دلالت كند حضرت سبحان به خليل خود حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه:
اگر بدخو و بدقلب باشى مردم از اطراف تو پراكنده شوند و در سوره حم در مقام ارشاد حقيقت به عبد خود مى‏نمايد كه اگر مى‏خواهى دشمن جانى تو خويش و قوم جانى تو شود او در مقام بدگويى و ذم تو بيرون آيد تو در مقام مدح و ثناء او در اى كه او دوست جانى تو شود و از اين جهت مردم مامورند كه افعال و اقوال همديگر را حمل بر صحت نمايند.
و لذا امام عليه السلام از باب اين كه امر معاش مختل نشود دعا مى‏كند اين فقرات را و اين فقرات هم از اخلاق حسنه و افعال مرضيه منافات با عنوان ندارد.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و تبديل نما تو عداوت از اهل عدوت را به دوستى ايشان و حسد اهل ظلم و كينه را به مهربانى ايشان و از تهمت اهل صلاح و سداد به وثوق آنها و از عداوت اقارب به دوستى آنها و از قطع رحم ذوى الارحام به نيكويى ايشان و از خارى و ذلت و يارى نكردن اقارب به يارى ايشان و از دوست داشتن مدارا كنندگان به ثبوت و وثوق ايشان و از رد مخالطين معاشرت به نيكويى يعنى از برگرداندن مخالطين كه باطن ايشان با من درست نيست به معاشرت به نيكويى و از تلخى خوف ظلام به شيرينى امن.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ لِى يَداً عَلَى مَنْ ظَلَمَنِى وَلِسَاناً عَلَى مَنْ خَاصَمَنِى وَ ظَفَراً بِمَنْ عَانَدَنِى وَ هَبْ لِى مَكْراً عَلَى مَنْ كَايَدَنِى وَقُدْرَةً عَلَى مَنِ اضْطَهَدَنِى وَ تَكْذِيباً لِمَنْ قَصَبَنِى وَ سَلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِى وَ وَفِّقْنِى لِطَاعَةِ مَنْ سَدَّدَنِى ومُتَابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنِى
اللغة:
يد به معنى قدرت و قوت و سلطنت.
لسان: به معنى حجت چنان چه در اساس اللغه است.
ظفر: بالتحريك به معنى غلبه كردن.
مكر: به معنى خدعه است.
كيد: دشمنى نمودن.
صهد: به معنى غلبه و قهر.
توعد: ترسانيدن.
تسديد: ارشاد به كار خوب از قول در عمل.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و بگردان از براى من قوت و قدرت بر كسى كه بر من ظلم كرده است و حجت و دليل از براى من بر كسى كه جدال و نزاع كرده است مرا، غلبه بر كسى كه عداوت كرده است مرا، و عطاء بكن از براى من خدعه را بر ضرر كسى كه دشمنى كرده است مرا، قدرت بر ضرر كسى كه مقهور كرده است مرا، و تكذيب از براى كسى كه عيب كرده است مرا، و سالم بودن از كسى كه ترسانيد مرا، و توفيق تو مرا از براى اطاعت كردن كسى كه ارشاد به خوبى كند مرا، و متابعت كسى كه ارشاد كند مرا.
ختام: اين امورى كه از خداى تبارك و تعالى سئوال شد منافات با مرضى از افعال كه در عنوان دارد ندارد زيرا كه اين امور كه سئوال شد از صفات حسنه است در انسان زيرا كه نفس انسانى بايست متصف به صفات عاليه باشد يكى از صفات عاليه انسان آن است كه بتواند غلبه بر خصم كند چنان كه اولياء و انبياء اين مطلب را از خدا مى‏خواسته‏اند آيه: فاعتدوا عليهم بمثل ما اعتدى عليكم و لو انّ لى بكم قوة او آوى شاهد بر مقالست اگر اين صفت بد بوده است پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سئوال نمى‏كرد اين مطلب را.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَدِّدْنِى لاَِنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِى بِالنُّصْحِ وَ أَجْزِىَ مَنْ هَجَرَنِى بِالْبِرِّ وَ أُثِيبَ مَنْ حَرَمَنِى بِالْبَذْلِ وَ أُكَافِئَ مَنْ قَطَعَنِى بِالصِّلَةِ وَ أُخَالِفَ مَنِ اغْتَابَنِى إِلَى حُسْنِ الذِّكْرِ وَ أَنْ أَشْكُرَ الْحَسَنَةَ وَ أُغْضِىَ عَنِ السَّيِّئَةِ
اللغة:
الغش: تدليس و خدعه نمودن.
نصح: نصيحت و راه نمودن.
هجران: مفارقت نمودن، ثواب عمل را عوض دادن.
بذل: بخشش.
مكافات: مجازات.
غضى: عفو.
شرح : اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آلش و ارشاد نما تو مرا براى آن كه مقابلى كنم كسيرا كه خدعه كرده است مرا به نصيحت يعنى از خدعه كردن به او يارى در عوض كنم و جزا دهم كسى را كه مفارقت كرد مرا به نيكويى و جزا دهم كسى را كه محروم كرد مرا به بخشش، و مجازات كنم كسى را كه ترك من كرد به صله و مخالفت كنم كسى را كه غيبت كرد مرا به خوبى و اين كه شكر كنم من خوبى را و چشم بپوشانم از بدى.
ختام: اى برادر اگر خواهى رستگار در دنيا و آخرت شوى و سر آمد امثال و اقران خود باشى عمل نماى كه تو را موفق گردانند بر اتصاف به اين صفات بينى و بين ربى كه هيچ حكيمى را قدرت بر ايجاد اين نحو كلام نيست زيرا كه تمنا نصيحت است در مقابل غش و خوبى گفتن است در مقابل غيبت.
در روايت است كه هر كه را غيبت كنند نصف گناه او آمرزيده مى‏شود، و در روايت ديگر منقولست از حضرت صادق عليه الصلوة والسلام كه آن جناب فرموده است كه:
قسم به خداى عظيم كه دروغ مى‏گويد كسى كه دعوى كند كه من از اولاد حلالم يعنى حلال زاده هستم و حال آن كه غيبت كند و حرمت آن از بديهيات شرعست.
و در روايت ديگر است كه: هر كه شكر نعمت مردم نكند شكر نعمت خدا هم نمى‏كند.
و در روايت است كه هر كه هجران از برادر دينى خود كند فوق سه روز آن هجران حلال نيست و چشم پوشيدن از بدى‏هاى مردم علاوه بر نقل اهل بيت فوائد دنيويه و اخرويه زياد بر آن مترتب است و تفصيل را مجال نيست خلاصه كلام مدارا در اين فقرات طلب توفيق خوبى نمودن است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَلِّنِى بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَلْبِسْنِى زِينَةَ الْمُتَّقِينَ
اللغة:
زيور آلات كه بدان شى‏ء را زينت كنند.
صلاح و متقى اگر چه به حسب مفهوم متغايرند لكن به حسب مصداق متساويند نظير ناطق و انسان و كذا حلى و زينت و اين مرتبه تقوى و صلاح فوق مرتبه عدالت است بلكه عدالت بعضى از شئونات او است يكى از صفات متقى آن است كه اگر اجل موجود نبود روح او در بدن باقى نمى‏ماند از بابت خوف خدا و شوق لقاى آن، اگر حقيقت حال متقى را بخواهى نظر نماى به روايت همام كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام از براى او بيان مى‏نمايد و اين روايت در كافى و نهج البلاغه مذكور است از باب تيمن و تذكره از براى افراد انسانى كه هر صبح و شام بدان نظر كنند ذكر مى‏نماييم.
روايت شده است اين كه بود صاحب و يارى از براى اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه گفته مى‏شد همام و بود مرد عابدى. عرض نمود خدمت آن امام عليه الصلوة والسلام كه:
وصف نما از براى من متقين را مثل اين كه من ايشان را ببينم.
آن امام تاملى در جواب كرد، بعد فرمودند: اى همام بپرهيز از خدا و خوبى نما تو پس به درستى كه خدا با كسانى است كه پرهيزگارى نمودند و آن كسانى كه آنها خوبى نمودند، پس همام و به همين قدر قناعت از كلام امام ننمود تا اين كه سوگند داد حضرت را پس امام، حمد خداى و ثناى او را به جاى آورد و صلوات بر نبى فرستاد پس فرمود:
اما بعد: پس به درستى كه خداى سبحان خلق فرمود خلق را در وقتى كه بى نياز بود از ايشان و ايمن بود از مخالفت ايشان يعنى از مخالفت ايشان ضرر نمى‏رسيد بر او به علت آن كه آن ذات مقدس ضرر نمى‏رساند او را معصيت عصيان كننده و منفعت نمى‏رساند او را اطاعت كسى كه اطاعت كند او را.
و بعد از خلقت تقسيم كرد ميان آنها روزى و معاش آنها.
و نهادشان از دنيا جاهاى ايشان يعنى اعطاء مكان به ايشان نمود پس متقون در دنيا ايشان هستند اهل فضائل و كمالات تكلم كردن ايشان حق است و صواب و خير و ارشاد.
لباس آنها ميانه‏روى است.
راه رفتن ايشان فروتنى است.
مى‏پوشانند ديدههاى خود را از امورى كه خدا حرام كرد بر ايشان.
نگه مى‏دارند گوش‏هاى خود را بر عملى كه منفعت از براى ايشان دارد.
نازل مى‏كند نفس‏هاى ايشان از ايشان در بلاء مثل كسى كه نفس او، او را در رفاهيت و سعه نازل كند يعنى اطمينان و تحمل ايشان در بلاء و محن و مصائب و مكروه مثل كسى كه نفس در زمان رفاهيت و رغد العيش مطمئن است اگر نمى‏بود آن اجلى كه خدا قرار داده از براى ايشان ثابت و برقرار نمى‏ماند روح‏هاى ايشان در جسدهاى ايشان در يك دقيقه و چشم به هم زدنى به علت شوق به سوى ثواب خدا و خوف از عقاب او.
خدا بزرگست در نظر ايشان و ما سواى او كوچك و حقير.
پس ايشان در بهشت متنعم هستند مثل كسى كه بهشت را ديده است و يا جهنم مثل كسى كه جهنم را ديده است پس ايشان معذب يعنى بهشت و جهنم در نظر ايشان چنان معلوم است كه كأنه خود را جهنمى از حيث رؤيت جهنم مى‏دانند و بهشتى از حيث رؤيت بهشت و اهل آن دانند.
قلب‏هاى ايشان محزون، و شرهاى ايشان مامون، اجساد ايشان نحيف و لاغر، حاجات ايشان كم، نفس‏هاى ايشان عفيف.
صبر كردند چند روزى عقب آمد ايشان را راحت طولانى، و تجارت با منفعتى خدا مهيا نمود از براى ايشان، دنيا طالب ايشان شد، و ايشان طالب نشدند.
اسير كرد دنيا ايشان را ايشان نفس‏هاى خود را عوض دادند يعنى : زخارف دنيا و لذات و شهوات او را ترك نمودند و اعراض و ذلت و خوارى عوض دادند.
اما در شب قامت‏هاى ايشان راست و تلاوت كنند اجزاى قرآن را، به طريق آشكار مى‏نمايند حروف او را و در مواضع وقف نمايند.
محزون مى‏نمايند به قرآن نفس‏هاى خود را و مى‏خرند به قرآن دواى دردهاى خود را.
پس اگر در وقت خواندن قرآن مرور نمودند به آيه‏اى كه در آن شوق بود اعتماد مى‏نمودند بر آن آيه از روى طمع شرف و منتظر مى‏نمودند نفوس خود را به آن آيه از روى شوق و اعتقاد داشتند كه آن آيه نزد چشم‏هاى آنها هست و هرگاه مرور نمودند به آيه‏اى كه در آن تخويف بود گوش قلبى به آن مى‏دادند و اعتقاد داشتند كه فرياد و نعره جهنم در بيخ گوش‏هاى ايشان است، پس ايشان خم كننده‏اند كمرهاى خود را و فرش كننده‏اند پيشانى‏هاى خود را، و كف‏هاى خود را و زانوها و اطراف اقدام خود را، طلب مى‏كنند از خدا آزاد كردن رقابشان را.
و اما در روز عقلاء و علماء و خوبان و اتقيايند به تحقيق كه ضعيف و نحيف نموده است ايشان را خوف مثل نحيف بودن تير، نظر كند آنها را نظر كنندگان پس گمان مى‏كند آنها را مريض و نيست ايشان را مرضى و مى‏گويد ناظر به ايشان كه مجنون شدند به تحقيق كه مجنون كرد ايشان را امر بزرگى.
هرگاه تعريف كرده شود يكى از ايشان مى‏ترسد از چيزهايى كه گفته شده در حق او پس مى‏گويد: من اعلم هستم به خودم از غير خودم و خداى من اعلم است به من از خودم.
اى خداى من مواخذه مفرما مرا به سبب آن چيزى كه مى‏گويند ايشان و بگردان مرا افضل از چيزهايى كه اعتقاد دارند و بيامرز از براى من آن‏چه را كه نمى‏دانند.
پس از علامت يكى از ايشان اين است كه مى‏بينى از براى او قوت است در ديدن و خرمست در لينه يعنى لين و نرمى او در محل خودش است و ايمان است مر او را به طريق يقين.
و حرص دارنده است در تحصيل علم و دانا است در حلم، و ميانه روى دارنده است در توانگرى.
و خشوع دارنده در عبادت است.
و تحمل دارنده در فقر است.
و صبر دارنده در شدت است.
و طلب كننده است در حلال و نشاط.
و فرح دارنده است در هدايت.
و مشقت دارنده است در طمع به ديگرى.
عمل مى‏نمايد اعمال خوب را و حال آن كه او بر ترس و خوف است.
داخل شب شود هميشه همتش شكر كردن است.
و داخل صبح شود و هميشه او به ذكر خدا است.
بيتوته نمايد، يعنى داخل شب شود از روى خوف و داخل صبح شود از روى شادى.
ترسيدن او از براى چيزهايى است كه ترسيده است از غفلت او شادى كردن او از براى چيزهايى است كه رسيده است از فضل و رحمت به او.
اگر طلب صعب و مشقت كند بر او نفس او در چيزهايى كه بد دارد عطاء نمى‏كند نفس را خواهش‏هاى او را در چيزهايى كه دوست دارد.
سرور و فرح او در چيزهايى است كه زايل نشود.
و زهد او در چيزهايى است كه باقى نمى‏ماند.
ممزوج مى‏كند حلم را بر علم قول را به عمل.
ملاحظه مى‏نمايى او را آرزوى او نزديك، لغزش او كم، قلب او خاشع، نفس او قانع، اكل او كم، امر او آسان، دين او محفوظ، خواهش او مرده، غيظ او نگه داشته، خير از او اميد داشته شده، شر از او ايمن گرديده شده، اگر از غافلين است نوشته شده در ذاكرين، و اگر در ذاكرين است نوشته نمى‏شود در غافلين امت.
عفو مى‏نمايد از كسى كه ظلم كرده است او را.
عطا مى‏دهد كسى را كه محروم كرده است او را.
وصل مى‏كند كسى را كه قطع او كرده.
حرف‏هاى بد از او بعيد است، حرفهاى او نرمست، بدى او غايب است خوبى او حاضر است، خوبى او اقبال دارد، و بدى او ادبار.
سكينه و وقار دارد و شدايد صابر است، در مكروهات شكور است، در سعه بر كسى كه بغض كند ظلم نمى‏كند، گناه نمى‏نمايد در حق كسى كه دوست دارد.
يعنى : به واسطه اصدقاء و اقارب معصيت نمى‏كند.
اعتراف به حق مردم مى‏نمايد قبل از اين كه بر ضرر او شاهد اقامه نمايند.
ضايع نمى‏نمايد چيزهايى را كه به او سپرده شده است فراموش نمى‏كند چيزى را كه متذكر شده است مردم را، به القاب بد آواز نمى‏نمايد، اذيت همسايه نمى‏كند، شماتت مصيبت نمى‏كند، داخل نمى‏شود در باطل از حق بيرون نمى‏رود.
اگر ساكت شود مغموم از سكوت خود نمى‏شود، اگر خنده كند صدا را به خنده بلند نكند.
اگر ظلم كرده شود صبر كند تا اين كه بوده باشد خدا منتقم از براى او، نفس او از او در مشقت است و مردم از او در راحت، نفس خود را در تعب مى‏افكند از براى آخرت خود راحت مى‏اندازد مردم را از نفس خود.
دورى او از كسى كه دورى كرده است از او زهد است نه اجتناب.
نزديكى او به كسى كه نزديك شده باشد به او رحمت است و لين، نيست دورى او از مردم از روى كبر و عظمت، و نيست نزديكى او به مردم از روى مكر و خديعه.
راوى نقل كند پس همام صيحه زد صيحه زدنى و بيرون رفت روح او در آن صيحه پس فرمود اميرالمؤمنين عليه‏السلام: قسم به خدا كه به تحقيق مى‏ترسيدم بر او اين صيحه را.
پس از آن فرمود: اين نحو جاى آورد موعظه حسنه به اهل خود.
عرض كرد خدمت آن امام عليه السلام كسى كه: چه مانع شود تو را يا اميرالمؤمنين عليه‏السلام از مثل اين موعظه؟
پس فرمود: واى بر تو به درستى كه از براى هر اجلى وقتى است كه تجاوز نكند از آن و سببى كه تجاوز نكند از آن پس آهسته باش بعد از اين مثل اين كلام نگويى، اين حرف شيطان هست در زبان تو جارى ساخت.
شرح : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و مزين فرما تو مرا به رتبه صلحاء و بپوشان مرا لباس اتقياء.
تذنيب: بدان كه تقوى را فوائدى در دنيا و آخرت است و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در نهج البلاغه مى‏فرمايد: كه تقوى كليد راه به خدا است و ذخيره آخرت است و آزادى از ملكه سيئه و قبح است، يعنى آزاد كند انسان را از هلكات آخرت، به تقوى قضاء حوائج مى‏شود و نجات مى‏يابد فرار كننده از آتش.
دوازده فائده از براى او هست كه از قرآن فهميده مى‏شود:
يكى اين كه: متقى روزى حلال نصيب او شود به دليل: و من يتق الله يجعل... الآية.
دويم: اين كه اكرم عندالله است به دليل قوله تعالى: آن اكرمكم عندالله اتقيكم.
سيم: بهشت از براى او معد است: و الجنة اعدت للمتقين.
چهارم: محفوظ بودن از اعداء: لقوله: و اءن تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم.
پنجم: اصلاح عمل: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قوَ لا سديدا يصلح لكم اعمالكم.
ششم: قبول العمل منه لا من غيره: انما يتقبل الله من المتقين.
هفتم: نجات از آتش: ثم ننجى الذين اتقوا.
هشتم: آسانى حساب: و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى‏ء.
نهم: نجات از شدايد و مهالك.
دهم: غفران ذنوب.
يازدهم: بشارت عند الموت: الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا.
دوازدهم: المحبة لهم: اءِنَّ الله يحب المتقين.
فِى بَسْطِ الْعَدْلِ وَ كَظْمِ الْغَيْظِ وَ إِطْفَآءِ النَّآئِرَةِ وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَةِ وَ إِصْلاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ وَ إِفْشَآءِ الْعَارِفَةِ وَ سَتْرِ الْعَآئِبَةِ وَ لِينِ الْعَرِيكَةِ وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ وَ سُكُونِ الرِّيحِ وَ طِيبِ الْمُخَالَقَةِ وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِيلَةِ وَ إِيثَارِ التَّفَضُّلِ وَ تَرْكِ التَّعْيِيرِ وَالافْضَالِ عَلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ وَالْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ وَ اسْتِقْلالِ الْخَيْرِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى وَاسْتِكْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِى بِدَوَامِ الطَّاعَةِ وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ وَ مُسْتَعْمِلِى الرَّأْيِ الْمُخْتَرَعِ
اللغة:
بسط: پراكنده نمودن.
كظم: نگهداشتن.
اطفاء: خاموش نمودن.
نائره: فتنه و عداوت.
ذلت: مونث ذو به معنى صاحب يعنى حالت.
بين: به معنى جدايى ذات البين اى حالة مقتضية لبينهم.
افشاء: آشكار نمودن و اظهار كردن.
عريكه: خلق و طبيعت.
خفض: نهادن و پستى.
سيره: طريقه مخالفت از خلق.
ايثار: احسان به ديگرى نمودن بدون عوض و به معنى اختيار.
تفضل: باب تفعل از فضل و در مقام به معنى رزق و قوت است.
تعيير: لوم و سرزنش.
افضال مال و عطيه و بخشش به ديگرى دادن.
الراى: اعتقاد داشتن و از روى قياس تكلم نمودن.
مخترع: امر تازه.
الاعراب: و الافضال عطف است بر التعبير اى ترك الافضال.
شرح : در نشر عدل و امساك غيظ و خاموش نمودن فتنه و جمع نمودن اهل جدايى و عداوت و اصلاح نمدن حالتى كه باعث جدايى است و اظهار خوبى‏ها و پوشيدن بدى‏ها و سلامت خلق و فروتنى نمودن و طريقه خوب داشتن و با وقار و سكينه بودن و خوش خلق بودن و سبقت نمودن به سوى تحصيل فضيلت و اعطاء مال به ديگرى نمودن و ترك ملامت نمودن و ترك افضال نمودن بر غير مستحق و قول حق گفتن اگر چه مضر باشد و سكوت از باطل اگر نفع دهد آن باطل، و كم دانستن خير اگر چه زياد باشد در گفتار و كردارم و زياد دانستن بدى اگر چه كم باشد از قول و فعلم، و كامل نماى تو مر او را يعنى اخلاق معروضه را به دوام طاعت و ملازم شدن با جماعت مسلمانان دست بر داشتن از اهل بدعت و از به كاربرنده اعتقاد جديد.
تنبيهات: الاول تعيير از صفات رذيله است عقل و نقل هر دو منطبقند بر قبح او بلكه اثر وضعى آن چنان است كه هر كه مسلمانى را سرزنش كند به همان چيز سرزنش خواهد شد.
چنان كه فرمود جناب امام جعفر صادق عليه السلام كه: هر كه تعيير كرد مؤمنى را نمى‏ميرد تا اين كه سوار آن شود البته.
و نيز از آن حضرت مروى است كه: هر كه تعيير كند مؤمنى را تعيير كند خدا او را در دنيا.
گفتند علماء كه: تعيير مومن سزاوار نيست اگر چه در معصيت باشد، اخص خصوص در ملاء ناس و رؤوس الاشهاد لكن گاهى توهم مى‏رود كه اين مطلب منافات با نهى از منكر دارد زيرا كه نهى از منكر نيست مگر تعيير، جواب آن واضح است كه نهى از منكر از روى ارشاد و نصيحت، و تخويف است نه مذمت و تعيير.
الثانى: بسط عدل و استعمال عدل با كسانى كه بايست كه بسط با ايشان شود پنج فرقه هستند يكى به خداى واحد احد و بسط عدل بالنسبه به او معرفت توحيد او است و قيام به احكام توحيد بعد معرفت توحيد.
دويم: نفس خودش است به اين كه هوى و هوس و خواهش نفسانيه خود را تابع عقل خود كند نه عكس.
سيم: سابقين از خود كه امروز داخل در اموات هستند به اين كه وصايا و عهود ايشان را جاى آورد و در حق ايشان دعا كند.
چهارم: با اهل زمان در معاملات با آنها به طريق عدل و انصاف رفتار نمايد.
پنجم: اگر حاكم بر مردم شد حكم جورى ننمايد يا خود مظلوم شد عفو نمايد.
الثالث: خير را كم داند در پيش نفس خود و شر را زياد.
نكته آن است كه زياد دانستن خير امر را منتهى به عجب كند پس هر قدر كه خير جاى آورد او را بالنسبه به خداى عز و جل هيچ داند و شر اگر چه معصيت صغيره باشد او را زياد داند زيرا كه معصيت شخص بزرگى را نموده است يا آن كه شايد كه اين معصيتى را كه نمود، سبب قطع علقه مابين او و خداى او شود و لذا حضرت امام محمد باقر عليه السلام به ابى بصير مى‏فرمايد كه:
اى ابابصير! پيرامون معصيت مرو، شايد كه معصيتى كنى كه خداوند عالم بفرمايد كه ديگر نخواهم تو را آمرزيد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ أَوْسَعَ رِزْقِكَ عَلَيَّ إِذَا كَبِرْتُ وَأَقْوَى قُوَّتِكَ فِيَّ إِذَا نَصِبْتُ‏تَبْتَلِيَنِّى بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ وَ لا الْعَمَى عَنْ سَبِيلِكَ وَ لا بِالتَّعَرُّضِ لِخِلافِ مَحَبَّتِكَ وَ لا مُجَامَعَةِ مَنْ تَفَرَّقَ عَنْكَ وَ لا مُفَارَقَةِ مَنِ اجْتَمَعَ إِلَيْكَ
اللغة:
قوه: مقابل ضعف و لذا تعبير از او به زور شده در كنز اللغه.
نصب: تعب و مشقت.
تعرض: تصدى از براى امرى.
كسل: ناتوانى و سستى و بى رمقى.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان وسيع تو روزى خود را بر من زمانى كه پير و ناتوان شوم و قوى‏تر قوت خود را بر من زمانى كه به مشقت افتادم و امتحان نكنى مرا به كسالت از بندگى و راه تو و امتحان نكنى مرا به تصدى خلاف محبت تو يعنى : خلاف رضاى تو را به جاى آورم و امتحان نكنى مرا بر اين كه مجالست كنم كسى را كه از تو جدا شده است يا جدا شوم از كسى كه با تو مجالست كرده است و اين عبارت اخرى آن مطلب است كه از اهل طاعت مفارقت كردن و با اهل معصيت مخالطه نمودن؛ زيرا كه در مجالست تاثير است چنان معلوم هست بالعيان حتى در السنه المجالسة مؤثرة مشهور است حتى روايت شده است از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه آن امام يوم الجمل بعد از اين كه مسلط بر عائشه گرديد حضرت امام حسين عليه السلام را نزد او فرستادند فرمودند به او بگو برود جانب مدينه و الا خواهم او را طلاق داد لكن اى پس همين كه تبليغ رسالت نمودى زود مراجعت كن و نماى عرض كرد: لمه يا اب فرمودند: براى آن كه غالب نفوس ايشان شقى و بدبخت هستند مى‏ترسم كه بر تو تاثير كند.
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى أَصُولُ بِكَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ وَأَسْأَلُكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ عِنْدَ الْمَسْكَنَةِ وَ لا تَفْتِنِّى بِالِاسْتِعَانَةِ بِغَيْرِكَ إِذَا اضْطُرِرْتُ وَ لا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَيْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ وَ لا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ خِذْلانَكَ وَ مِنْ‏عَكَ وَإِعْرَاضَكَ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
اللغة:
اصول: من الصول يعنى : حمله نمودن، يقال: صولته كصولة الاسد.
مسكنه و فقر: هر دو به معنى پريشانى است ظاهر آن است كه فقير اسوء حال باشد زيرا كه در مسكين جهت سكون و اطمينانى است به سبب سئوال به خلاف فقير.
رهبه: ترسيدن.
الاعراب: باء فى قوله اصول بك از براى استعانه است فى قوله لسئوال به معنى عند.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان مرا كه حمله نمايم به اعانت تو به سوى تو در وقت ضرورت و سئوال نمايم تو را در وقت حاجت و تضرع و زارى نمايم به سوى تو در وقت پريشانى و امتحان مفرماى مرا به استعانت به غير تو در زمانى كه مضطر شدم و فروتنى و عجز نمايم وقت سئوال از غير تو در زمانى كه فقير شوم و زارى كنم به سوى دون تو است در زمانى كه بترسم تا اين كه استحقاق بيابم به سبب اين امور رسوايى تو را و منع تو را و روى برگردانيدن تو را اى رحم كننده‏تر از رحم كنندگان.
اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ فِى رُوعِى مِنَ التَّمَنِّى وَالتَّظَنِّى وَالْحَسَدِ ذِكْراً لِعَظَمَتِكَ وَ تَفَكُّراً فِى قُدْرَتِكَ وَ تَدْبِيراً عَلَى عَدُوِّكَ وَمَآ أَجْرَى عَلَى لِسَانِى مِنْ لَفْظَةِ فُحْشٍ أَوْ هَجْرٍ أَوْ شَتْمِ عِرْضٍ أَوْ شَهَادَةِ بَاطِلٍ أَوِ اغْتِيَابِ مومن غَآئِبٍ أَوْ سَبِّ حَاضِرٍ وَمَآ أَشْبَهَ ذَلِكَ نُطْقاً بِالْحَمدِ لَكَ وَإِغْرَاقاً فِى الثَّنَآءِ عَلَيْكَ وَ ذَهَاباً فِى تَمْجِيدِكَ وَ شُكْراً لِنِعْمَتِكَ وَاعْتِرَافاً بِإِحْسَانِكَ وَ إِحْصَآءً لِمِنَنِكَ
اللغة:
القاء: به معنى انداختن.
ورع: به ضم راء به معنى قلب.
تمنى: آرزو بردن.
تظنى: گمان بدن بردن.
تدبير: از دبر به معنى عاقبت امر را وارسى نمودن.
فحش: به ضم فاء حرف بد زدن و يقال ردى من القول.
هجر: يا به ضم است يا به فتح اما به ضم قبيح از كلام و كلام زيادى كه سزاوار نباشد و به فتح به معنى هذين.
شتم: حرفى كه موجب نقص ديگرى شود و گفته شده كه او و سب به معنى دشمنانند.
عرض: ناموس و امور خفيه از انسان.
اغراق: از غرق به معنى احاطه و فرو گرفتن.
احصاء: به معنى حفظ نمودن.
منن: به كسر ميم جمع منة كنعم و نعمة.
الاعراب: ذكر مفعول لاجعل لعظمتك متعلق به اجعل لام او تقويه و ما اجرى معطوف على قوله ما القى پس خواهد مفعول اول اجعل شد و مفعول ثانى او نطقا.
شرح : يعنى اى خداى من بگردان آن چه را كه شيطان در قلب من مى‏اندازد از آرزو كردن و گمان بد بردن و حسد ورزيدن متذكر شدن عظمت تو را و تامل و تفكر كردن در قدرت تو و تدبير نمودن بر ضرر عدو تو، و بگردان آن چه را كه جارى سازد شيطان در زبان از تكلم كردن به فحش يا هجر يا دشنام دادن بر عرض و ناموس يا غيبت كردن مومن غايبى يا دشنام دادن حاضى و آن چه شبيه آن است مثل بهتان و نميمه و ماعيبه و استهزاء و تهمت و غير آنها تكلم نمودن به ثناء تو و ابتلاء در ثناء بر تو و فرو رفتن در بزرگى تو و شكر نمودن مر نعمت تو و اعتراف نمودن و حفظ نمودن و متذكر شدن منتهاى تو
ختام: بعد از اين كه شيطان در قلب و در لسان تصرف نمود جعل چگونه تصوير شود احتمال دارد محو اين امور به توبه كند و بدل ايشان ثواب قرار دهد يا اين كه تبديل ملكات رديه را كند به ملكات حسنه ظاهر اين معنى اخير باشد.
تنبيه: تفكر و قدرت كه در كلام امام واقع شد به قرينه تمنن تفكر در اوصاف خدا و افعال او است چنان كه در بعضى از روايات وارد است تفكر آنى در او مقابل شصت سال عبادت است بلكه مراد تفكر در فناء و زوال امر دنيوى است.
حسن صيقل قزوينى از امام صادق آل محمد عليهم السلام روايت كند كه آن حضرت سئوال نمودن كه:
روايت كنند اين كه تفكر يك ساعت بهتر است از يك شب عبادت كردن يا از عبادت يك سال چگونه تفكر كند؟
فرمودند: كه مرور كنيد به خرابه‏اى يا خانه بى صاحبى و بگويد كجا هست ساكنين شما؟ كجايند كسانى كه شما را بنا نموده بودند چه هست شما را كه حرف نمى‏زنيد؟
علاج: اگر كسى بخواهد خود را نجات دهد از تمنى در هر امرى كه داخل شود بسم الله بگويد.
روايت شده است كه انسان اگر سوار اسب شود اسم خدا را ببرد ملكى با او رديف شود و او را حفظ نمايد تا اين كه از دابه نازل شود اگر سوار شد و بسم الله نگفت شيطان با او رديف شود و بگويد بر او كه تغنى بكن اگر گويد آواز ندارم بگويد او را كه تمنى كن پس لا يزال در آرزو بردن است تا اين كه از دابه نازل شود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا أُظْلَمَنَّ وَأنْتَ مُطِيقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّى وَ لا أَظْلِمَنَّ وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّى وَ لا أَضِلَّنَّ وَقَدْ أَمْكَنَتْكَ هِدَايَتِى وَ لا أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُسْعِى وَ لا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِى
اللغة:
ظلم: تعدى نمودن و ايذاء نمودن.
ضلالة: گمراهى.
امكان: به معنى سهل بودن كار.
وسع: غنا.
طغيان: تجاوز از حد نمودن.
وجد مثلثه الفاء به معنى غنا.
الاعراب: اظلمن اول مجهول و موكد به نون تاكيد ثقيله و اظلمن ثانى معلوم باب افعال در مقام مؤكد بنون و متكلم وحده‏اند.
بدان كه انسان در هر فعلى از افعال خود اعانت خدا را حاجت دارد نگوييم كه انسان مضطر صرف و نه مختار صرف لطف و اعانت او را در افعال مدخليت است چنان كه مفاد امر بين الامرين است و لذا امام عرض مى‏كند به خلاق خود كه:
اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او و مظلوم واقع نشوم من و حال آن كه تو قادرى بر دفع از من، و ظلم ننمايم و حال آن كه تو قادرى كه از من قوت ظلم را بگيرى و مرا از اين كار باز دارى، و گمراه نشوم من و حال آن كه آسان و سهل است بر تو هدايت من، و فقير و محتاج نشوم و حال آن كه از جانب حضرت تو است توانگرى من، و طغيان و جور نكنم و حال آن كه از جانب تو است مكنت و ثروت من.
ختام: اين فقره اخيره مفاد از آيه است كه اءنَّ الانسان ليطغى14 أن رآه استغنى از اين كه به مقتضى قواى بشريه كه در آن ابداع شده است مفاسدى بر آن مترتب است از آن جمله اگر توانگرى بيند از حد خود تجاوز نمايد مراد به توانگرى نه مجرد تمول بلكه در هر امرى مثلا صحت بدن در فرعون بود ادعا نمود كه انا ربكم الاعلى.
ظريفه: كسى را در نجف اشرف ديدم كه دعوى امامت و نيابت بلكه فوق اين مراتب مى‏نمود مردم او را مجنون مى‏دانستند و حقير با او به رسم ملاطفه مشى مى‏نمودم در شبى از شبها در حرم مطهر با او در صحبت بودم معلوم شد كه سبب اين دعوى گزاف از اين بيچاره آن شد كه در اصل دهقان و اهل زراعت بوده و خود به نفسه در يك روز عمل ده نفر مى‏نمود و روزى بيست فرسخ پياده راه مى‏رفت و حمل اثقال به قدر پنج نفر مى‏نمود اين امور داعى شد كه آن جاهل كور نافهم مدعى نبوت و امامت شود خلاصه در صفتى كه انسان در آن صفت خود را كامل و فائق اقران بيند طغيان كند چنان كه از افلاطون از حكماى يونان و پسر سينا از حكماى اسلام اول منكر نبوت عيسى عليه السلام بر خود و ثانى منكر نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر خود گرديد چنان كه در مجمع البحرين است فى ماده سنا حاصل علاج آن مرض همين مطلب است كه امام از خدا سئوال مى‏نمايد.
اللَّهُمَّ إِلَى مَغْفِرَتِكَ وَفَدْتُ وَ إِلَى عَفْوِكَ قَصَدْتُ وَإِلَى تَجَاوُزِكَ اشْتَقْتُ وَبِفَضْلِكَ وَثِقْتُ وَلَيْسَ عِنْدِى مَا يُوجِبُ لِى مَغْفِرَتَكَ وَ لا فِى عَمَلِى مَآ أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَكَ
اللغة:
وفود: به معنى ورود.
شوق: ميل داشتن.
وثوق: اعتماد.
شرح : يعنى : اى خداى من به سوى آمرزش تو فرود آمدم و به سوى بخشش تو قصد نمودم و به سوى درگذشتن تو از خطيئات ميل نمودم و نيست در نزد من چيزى كه ثابت كند از براى من غفران تو را و نيست در عمل من چيزى كه استحقاق داشته باشم من به او عفو تو را.
ختام: حضرت سجاد عليه السلام در سجده نماز شب مناجات به خدا مى‏نمود و عرض مى‏كرد: اى خداى من قسم به عظمت و جلال و عظمت تو كه اگر من از ابتداء زمانى كه خلقم نمودى از اول دنيا عبادت تو را مى‏كردم به دوام ربوبيت تو حمد و شكر مى‏كردم تو را به مقدار حمد و شكر تمام مردم هر آينه كوتاهى نمودم اداء شكر كوچك نعمتى از نعمت‏هاى تو اگر من حقير مى‏نمودم معدن‏هاى آهن دنيا را با دندان خود شخم و حرث مى‏كردم زمين دنيا را به مژگان چشم‏هاى خود و مى‏گريستم از خوف تو مثل درياهاى آسمان و زمين خون و چرك هر آينه اين عمل كمست در بسيارى از امورى كه حق تو بر من ثابت است اگر تو اى خداى من عذاب بكنى مرا بعد از اين امور به عذاب تمام مردم و بزرگ نمايى از براى آتش جهنم جثه و جسم مرا و پر نمايى در طبقات جهنم تا اين كه نبوده باشد در آتش معذبى غير از من و نباشد در جهنم حطب و رائن هر آينه اين به عدل تو بر من قليل است در بسيار چيزهايى كه مستوجب مى‏شوم من او را از عقوبت تو.
وَ مَا لِى بَعْدَ أَنْ حَكَمْتُ عَلَى نَفْسِى إِلا فَضْلُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِى بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِى التَّقْوَى وَ وَفِّقْنِى لِلَّتِى هِىَ أَزْكَى وَ اسْتَعْمِلْنِى بِمَا هُوَ أَرْضَى
التركيب: ما نا فيه و الاستثناء مفرغ.
شرح : يعنى نيست چيزى براى من بعد از اين كه حكم كردى بر نفس من مگر تفضل تو را پس رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و تفضل نما بر من اى خداى من به نطق در آور مرا به راستى و درستى و الهام نما بر من تقوى و پرهيزگارى را و توفيق بده مرا از براى آن امورى كه پاك‏تر است و وادار مرا به فعلى كه بيشتر است رضاى تو در آن.
اللَّهُمَّ اسْلُكْ بِىَ الطَّرِيقَةَ الْمُثْلَى وَاجْعَلْنِى عَلَى مِلَّتِكَ أَمُوتُ وَ أَحْيَا
اللغة:
المثلى تانيث الامثل نحو افضل و فضلى به معنى خوبى.
شرح : اى خداى من بران مرا به راه خوب و بگردان مرا كه بر ملت تو بميرم و زندگانى نمايم.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَتِّعْنِى بِالِاقْتِصَادِ وَ اجْعَلْنِى مِنْ أَهْلِ السَّدَادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشَادِ وَ مِنْ صَالِحِى الْعِبَادِ وَارْزُقْنِى فَوْزَ الْمَعَادِ وَسَلامَةَ الْمِرْصَادِ اللَّهُمَّ خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِى مَا يُخَلِّصُهَا وَأَبْقِ لِنَفْسِى مِنْ نَفْسِى مَا يُصْلِحُهَا فَإِنَّ نَفْسِى هَالِكَةٌ أَوْ تَعْصِمُهَا
اللغة:
تمتيع: انتفاع دادن.
اقتصاد: ميانه‏روى نمودن.
سداد: صواب و حق .
مرصاد: راه.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و نفع ده تو مرا به ميانه‏روى و اعتدال و بگردان تو مرا از اهل صواب و حقو از اداله رشاد يعنى راه نماهاى خير و حق و از بندگان خوبان و روزى نما تو مرا رسيدن خوبى معاد و سلامت صراط اى خداى من بگير از براى قرب و رضاى تو از من چيزهايى كه پاك و خالص كند مرا و بگذار از براى من از من آن چه را كه صلاح كند نفس مرا پس بدرستى كه نفس من هلاك شونده است مگر اين كه تو حفظ نمايى مرا.
تنبيه: قوله خذ لنفسك از براى او احتمالاتى ذكر نموده‏اند لكن انسب معانى تكه در بدو امر در اذهان صافيه آيد كه ذكر شد زيرا كه در انسان قواتى سپرده شده از جنود خير و شر و هميشه مابين آنها نزاعست و غرض امام عليه السلام آن است كه جنود شريه از او برداشته شود از جهت قرب به او خير و خير را باقى دارد در او از براى اصلاح خود.
تتمه: مرصاد، ظاهر قنطره باشد روايت شده از جناب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمودند:
كه خبر داد مرا جبرئيل عليه السلام به درستى كه خدايى كه نيست خدايى به غير از او زمانى كه جمع مى‏نمايد خلق اولين و آخرين را از براى حساب آورده مى‏شود جهنم در محشر كشيده مى‏شود به هزار لجام هر لجامى را مى‏كشد هزار ملك غلاظ و شداد و از جهنم نعره و صيحه و فريادى هست اگر خداوند تأخير حساب خلايق نمى‏انداخت، هلاك مى‏شدند تمام اهل محشر پس بيرون مى‏آيد از جهنم دودى كه احاطه كند بر اهل محشر از خوبان و بدان نيست مخلوقى از خلايق از ملك مقرب و نبى مرسلى مگر اين كه ندا كند اى خداى من نجات ده تو مرا و تو ندا مى‏كنى اى خداى من امت من امت من.
پس مى‏گذارد بر آن جهنم قنطره كه باريك‏تر است از مو و برنده‏تر است از شمشير بر آن جهنم گذارده ميشود سه قنطره اول بر آن است امانت.
دوم بر آن است نماز، سيم بر آن است خداى رب العالمين ناس را تكليف نمايد به ممر بر آن و عبور از آن و حبس مى‏نمايد ايشان را و رحم و امانت پس اگر نجات يافتند از آن حبس مى‏نمايد ايشان را نماز پس اگر نجات يافتند از آن خواهند واصل شد به رحمت حضرت رب العزه اين است معنى قول حضرت احديت انّ ربك لبالمرصاد و مردمان بر صراط ثابتند بعضى از ايشان قدم ايشان مى‏لغزد از صراط و بعضى ثابت ملائكه در اطراف صراط ندا كنند يا حكيم يا كريم عفو نماى و در گذر از مردم به فضل تو سالم نگهدار مردم را و ناس مى‏ريزند در جهنم مانند پروانه اگر كسى نجات يابد سبب رحمت خداى تبارك و تعالى نظر مى‏نمايد به سوى جهنم و مى‏گويد حمد خدايى را كه سزا است كه نجات داد مرا از تو بعد از يأس به فضل خود.
اللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِى إِنْ حَزِنْتُ وَ أَنْتَ مُنْتَجَعِى إِنْ حُرِمْتُ وَ بِكَ اسْتِغَاثَتِى إِنْ كَرِثْتُ
اللغة:
عُده: به ضم عين هر چه مهيا ساخته شده باشند براى حوادث زمان و غير آن تا در وقتش به كار آيد.
استغاثه: طلب فريادرسى نمودن.
كرث: به ثاء مثلثه شدت و حزن و اندوه داشتن.
مسجع: به صيغه مفعول از استجع باب افتعال به معنى رفته شده طلب آب و علف و رفته شده طلب خوبى و معروف.
حرمت: به صيغه مجهول از حرمان.
شرح : اى خداى من تويى ذخيره من هر وقتى كه محزون شوم يعنى رفع حزن به تو نمايم و تويى خوبى من هر وقت كه محروم شوم و به تو است طلب فريادرسى من اگر به شدت حزن و غم مبتلا شوم.
وَ عِنْدَكَ مِمَّا فَاتَ خَلَفٌ وَ لِمَا فَسَدَ صَلاحٌ وَفِيمَآ أَنْكَرْتَ تَغْيِيرٌ فَامْنُنْ عَلَيَّ قَبْلَ الْبَلاءِ بِالْعَافِيَةِ وَقَبْلَ الطَّلَبِ بِالْجِدَةِ وَ قَبْلَ الضَّلالِ بِالرَّشَادِ وَاكْفِنِى مَؤُونَةَ مَعَرَّةِ الْعِبَادِ وَهَبْ لِى أَمْنَ يَوْمِ الْمَعَادِ وَامْنَحْنِى حُسْنَ الارْشَادِ
اللغة:
خلف: به تحريك عوض و جانشين.
انكار: مقابل اقرار يعنى قبول نداشتن.
جده: كعده به معنى توانگرى.
معره: من عره يعنى قبح و كراهت معره دو اطلاق شده است گاهى بر امر قبيح و گاهى بر معصيت.
مونه: مشقت كشيدن.
شرح : در نزد تو است از چيزهايى كه فوت شده است عوض، و از براى آن چه كه فاسد است صلاح، و در چيزهايى كه قبول ندارى تبديل نمايى به امر قابل به عبارت اخرى هر امرى در يد قدرت تو جاى مى‏شود حال كه امر به دين منوال است پس منت گذار بر من قبل از نزول بلا به عافيت و قبل از اين كه طلب نماييم و جد و جهد كنم به توانگرى، قبل از گمراه شدن به راه نماياندن و كفاية نماى از براى مشقت كشيدن قبح بندگان را و ببخش بر من امن يوم القيمة و عطا نماى بر من خوبى ارشاد را راه يافتن يا راه نمودن را.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَادْرَأْ عَنِّى بِلُطْفِكَ وَاغْذُنِى بِنِعْمَتِكَ وَ أَصْلِحْنِى بِكَرَمِكَ وَ دَاوِنِى بِصُنْعِكَ وَ أَظِلَّنِى فِى ذَرَاكَ وَجَلِّلْنِى رِضَاكَ وَ وَفِّقْنِى إِذَا اشْتَكَلَتْ عَلَيَّ الامُورُ لاَِهْدَاهَا وَ إِذَا تَشَابَهَتِ الاعْمَالُ لاَِزْكَاهَا وَ إِذَا تَنَاقَضَتِ الْمِلَلُ لاَِرْضَاهَا
اللغة:
درء به معنى دفع.
دواء به فتح دال به معنى پرده و ستر جلل اى غطى جل اشكال الامور به معنى التباس الامور يعنى مشتبه شدن.
تناقض: به معنى تدافع با همديگر در طرف واقع شدن.
شرح : يعنى دفع نماى از من هر بدى را به لطف تو و غذاء بده مرا به نعمت خود و اصلاح نماى تو مرا به كرم خود و معالجه نماى مرا به نفع و احسان تو و سايه بده مرا در سايه تو.
و بپوشان مرا رضاء تو را، راه خير بنماى مرا زمانى كه مشتبه مى‏شود بر من امور به خوب‏ترين راه‏ها و زمانى كه مشتبه شود اعمال به بهترين اعمال و زمانى كه ملت‏ها با هم دعوى و معارضه كنند به پسنديده‏ترين اعمال.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ تَوِّجْنِى بِالْكِفَايَةِ وَ سُمْنِى حُسْنَ الْوَ لايَةِ وَ هَبْ لِى صِدْقَ الْهِدَايَةِ وَ لا تَفْتِنِّى بِالسَّعَةِ وَامْنَحْنِى حُسْنَ الدَّعَةِ وَ لا تَجْعَلْ عَيْشِى كَدّاً كَدّاً وَ لا تَرُدَّ دُعَآئِى عَلَيَّ رَدّاً فَإِنِّى لا أَجْعَلُ لَكَ ضِدّاً وَ لا أَدْعُو مَعَكَ نِدّاً
اللغة:
توتيج: يعنى تاج نهادن.
كفايت: اندازه حاجت داشتن.
سمنى: فعل امر ماخوذ از وسم به معنى علامت نهادن.
وَ لايت: دوستى داشتن.
دعه و سعه: عيش.
كد: به معنى مشقت.
ضد گاهى اطلاق شود بر مساوى شى‏ء در قوت و مانع او و گاهى اطلاق كنند بر عرضى كه عقيب عرض ديگر آيد و بهبود و معنى از براى خدا ضد نيست.
وند: عبارت است از مشارك شى‏ء در حقيقت.
شرح : يعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بپوشان مرا تاج كفايت و علامت بگذار مرا به خوبى و دوستى تو ببخش بر من راه راست را و اختيار نفرماى به زيادتى بر مال و جاه و عطا بفرماى بر من خوبى و سعه و نگردان زندگانى مرا به مشقت و رد نفرماى بر من دعايم را رد كردنى، پس به درستى كه من نگردانيدم از براى تو شريكى كه با تو منازعه نمايد و نخواندم با تو همتايى را.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَامْنَعْنِى مِنَ السَّرَفِ وَ حَصِّنْ رِزْقِى مِنَ التَّلَفِ وَوَفِّرْ مَلَكَتِى بِالْبَرَكَةِ فِيهِ وَ أَصِبْ بِى سَبِيلَ الْهِدَايَةِ لِلْبِرِّ فِيمَآ أُنْفِقُ مِنْهُ
اللغة:
اسراف: از حد و مرتبه تجاوز نمودن از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام سئوال نمودند از حقيت اسراف فرمودند: بخورد چيزى كه سزاوارى خوردن او ندارد و بپوشد چيزى را كه سزاوارى پوشيدن آن ندارد و نكاح نمايد چيزى كه سزاوار نكاح او نيست و اين اسراف حرمت او شبهه ندارد، و دعوى اجماع در حرمت او شده است و تحقيق حال او در رساله اسرافيه خودم نمودم.
حصن: حفظ نمودن.
ملكه و ملك به يك معنى است تاء زياد نمايند از جهت مبالغه و گاهى واو نيز زياد كنند.
شرح : يعنى بارى پروردگارا باز دار تو مرا از اسراف نمودن و حفظ نما تو روزى مرا از تلف شدن، زياد نما تو ملك مرا به بركت در او، و برسان مرا راه هدايت در نيكويى در آن چه صرف مى‏كنم من از او.
غرض امام عليه السلام آن است كه توفيق بده در مال خودم عمل نمايم به آن به نحوى كه رضاء و خشنودى تو در آن است اسراف در مال خود نكنم تا اين كه سبب تلف شدن مالم نشود و تقتير ننمايم تا اين كه سبب بخل نفسم شود بلكه عمل نمايم به اقتصاد كه سبب بركت مال من شود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاكْفِنِى مَؤُونَةَ الِاكْتِسَابِ وَارْزُقْنِى مِنْ غَيْرِ احْتِسَابٍ فَلا أَشْتَغِلَ عَنْ عِبَادَتِكَ بِالطَّلَبِ وَ لا أَحْتَمِلَ إِصْرَ تَبِعَاتِ الْمَكْسَبِ اللَّهُمَّ فَأَطْلِبْنِى بِقُدْرَتِكَ مَآ أَطْلُبُ وَأَجِرْنِى بِعِزَّتِكَ مِمَّآ أَرْهَبُ
اللغة:
مونه: مشقت.
اكتساب: كسب نمودن به سعى خود.
احتمال: برداشتن.
اصر: سنگينى.
تبعات: جمع تبعه و او عبارت است از حقوق متعلقه در ذمه.
مكسب: مصدر ميمى كسب نمودن.
اطلبنى: باب افعال جاى آوردن حاجت.
شرح : يعنى اى خداى من من رحمت بفرست بر محمد و آل او و كفايت نما تو مرا مشقت كشيدن كاسبى را و روزى بده تو مرا بدون احتساب تا اين كه مشغول نشوم از عبادت تو به واسطه طلب نمودن و برندارم سنگينى حقوق كسب نمودن را، اى خداى من پس بر آور تو مرا به سبب قدرت تو آن چه را كه طلب نمايم.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَصُنْ وَجْهِى بِالْيَسَارِ وَ لا تَبْتَذِلْ جَاهِى بِالاقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ أَهْلَ رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِىَ شِرَارَ خَلْقِكَ فَأَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِى وَأُبْتَلَى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِى وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِيُّ الاعْطَآءِ وَ الْمَنْعِ
اللغة:
صون: حفظ نمودن.
يسار: توانگرى.
ابتذال: خوار و ذلت.
جاه: قدر و رفعت.
افتنان: ابتلاء و امتحان.
شرح : يعنى اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او و حفظ نما تو روى مرا به توانگرى، و خوار مكن رتبه مرا به فقر تا اين كه طلب روزى نمايم اهل رزق تو را و طلب عطا نمايم از بدان خلق تو تا اين كه مبتلا و گرفتار نشوم به ثناء كسى كه به من عطا نمود و مبتلا گردم به ذم كسى كه منع كند مرا و حال آن كه تو غير از آنها متولى اعطاء و منع هستى.
فقهاء رضوان الله عليهم شهادت سائل به كف را قبول نكنند و علت آورند كه اگر او را چيزى دهى مدح كند و اگر منع كنى او را خوش نيايد، پس به مقتضى اين تعليل او فاسق است زيرا كه اين صفت كشف كند كه او را ملكه عدالت نيست لكن فقهاء سائل به كف را مطلقا شهادت او را قبول ندانند و به مقتضى اين تعليل بايست فرق گذاشته شود مابين سائلين هر كه در او اين صفت باشد قبول نشود شهاد او و هر كه ندارد اين صفت را قبول شود.
مسئله: آيا سئوال به كف حرام است يا مكروه؟
بدان كه اگر ضرورت داعى شود شبهه‏اى نيست كه جايز است بلكه واجب و اما اگر ضرورت داعى نشود گوييم اگر چه مشهور در السنه عوام بلكه خواص حرمت آن است، لكن دليل بر او مساعدت نكند بلكه دليل بر جواز او است زيرا كه امر كند خلاق عالم به دادن چيز به سائل به قول خود و اما السائل فلا تنهر و قوله: و اطعموا القانع و المعتر و مراد به معتر سائل به كف است كه اصرار نمايد و در روايت كثيره وارد است كه رد سائل نكنيد خصوصا در شب وجه دلالت آن است كه بعيد است فعل سئوال حرام و دادن خير بر او مستح و خوب است از بابت نهى از منكر ندادن را واجب كنند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَارْزُقْنِى صِحَّةً فِى عِبَادَةٍ وَ فَرَاغاً فِى زَهَادَةٍ وَ عِلْماً فِى اسْتِعْمَالٍ وَ وَرَعاً فِى إِجْمَالٍ
قوله ورعا فى اجمال: يعنى پرهيزگارى كه نيكو باشد، زيرا كه پرهيزگارى گاهى از حد تجاوز كند و منجر شود به سوى بدعت مثل اين كه اجتناب كند از لحم غنم مملوك خود كه شايد علف غير را خورده باشد.
اللَّهُمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِكَ أَجَلِى وَ حَقِّقْ فِى رَجَآءِ رَحْمَتِكَ أَمَلِى وَ سَهِّلْ إِلَى بُلُوغِ رِضَاكَ سُبُلِى وَ حَسِّنْ فِى جَمِيعِ أَحْوَالِى عَمَلِى
قوله: و حقق فى رجاء معنى او آن است كه اميدم واقع شود، يعنى ثابت كن تو در اميد داشتن من به رحمت تو آرزويم را.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ نَبِّهْنِى لِذِكْرِكَ فِى أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ وَاسْتَعْمِلْنِى بِطَاعَتِكَ فِى أَيَّامِ الْمُهْلَةِ وَانْهَجْ لِى إِلَى مَحَبَّتِكَ سَبِيلاً سَهْلَةً أَكْمِلْ لِى بِهَا خَيْرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ
ايام: مهلت عبارت است از ايام دنيا و حياة.
شرح : يعنى اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل محمد و اين بنده را به هنگام غفلت بيدار ساز، و بوقت مهلت مرا به طاعت و عبادت خود موفق دار، و برايم بسوى محبتت راه آسانى باز كن، كه خير دنيا و آخرت را بوسيله آن برايم كامل فرمائى.
اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ قَبْلَهُ وَ أَنْتَ مُصَلٍّ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَهُ وَ آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنِى بِرَحْمَتِكَ عَذَابَ النَّارِ.
الاعراب: و انت مصل الى الآخره مى‏تواند عطف بشود بر قوله صليت15 عطف جمله اسميه بر فعليه اين نحو عطف در كلام بلغا واقعست، نهايت تناسب جملتين اولى است از تخالف.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او مثل خوب‏ترين رحمتى است كه فرستادى تو بر هر كه از خلق تو پيش از آن بوده و آن چه تو خواهى فرستاد بر هر كه بعد آن آيد.
گاهى توهم شود كه انسب آن بود كه بفرمايد رحمتى بر او فرست كه مثل او بر احدى از سابق و لاحق نفرستادى.
دور نيست كه همين مراد باشد لكن حاجت به زياده كاف دارد و بر تقدير زايده نبودن كاف هم تمام است زيرا كه مراد آن نيست كه آن افضل صلواتى كه بر ايشان فرستادى تو بر او هم بفرست بلكه مراد آن است كه آن چه بر ايشان فرستادى افضل از آن را بر او بفرست.16

14) معروفست در ميان طغات و حكام جور در صحت بدن و عدم ابتلاء به امراض بدنيه كمتر از مثل فرعون كسى بود.
15) بعد از اين كه روشن گردد كه ما در كما صليت ماء مصدريه است و جمله به تاويل مصدر مى‏گردد اى كصوتك پس عطف جمله اسميه بر اسميه شد و ترك اولى واقع نشده.
16) مراد از اهل صلوات قبل از آن جناب عموم عبادالله است از انبياء و اولياء و صلحا، و مراد به آنهايى كه بعد از آن جناب هستند غير از انبياء است.